سخنران: حجت الاسلام عليرضا پناهيان

بسم الله الرحمن الرحيم، آن چه که امروز به نام فرهنگ غرب مطرح است، هواي نفس بشر است که ظاهر علمي به خود گرفته، تئوريزه شده، منضبط شده و تحت اصطلاحات و ارتباطات علمي درآمده است. يعني اگر يک نفر خودش باشد و خويشتن خويش و بخواهد هوس آلود زندگي کند و از اين زندگي هوس آلود با تئوري دفاع کند و با انديشه با دين مقابله کند، نتيجه همين مي شود که اکنون در غرب مي بينيد آن چه در غرب مي گذرد چيز جديدي نيست، تجليات کفر است که در تاريخ، تکرار مي شود. اگر کفر و نفاق را در قرآن مطالعه کنيد، تمام غرب را مطالعه کرده ايد. پديده ي غرب، يک پديده ي بسيار آشنا است. هيچ تغيير جديدي پيدا نکرده است؛ شايد ماشين سوار شده باشند، ولي ماهيت آن، فرهنگ و فکر جديدي نيست. در مواجهه با فرهنگ غرب به چيزي جز قرآن و دين نبايد مراجعه کنيم. ممکن است جلوات مختلفي داشته باشد، اما حقيقت آن واحد است. بسياري از مطالبي را که ما عليه غرب داريم خود غربيان بهتر مي فهمند. هر چند افرادي در جوامع غير غربي، شايد فکر کنند که تمدن غرب، آش دهن سوزي است. الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ، کساني که کافر مي شوند يک مشکل پيدا مي کنند، اولياي آنان طاغوت مي شود. وقتي اولياي آنان طاغوت شد؛ يُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ. اولين پديده اي که در غرب وجود دارد اين است که از نور به ظلمات رفته اند. نکته ي بسيار مهم، شناخت طواغيت در غرب است. طاغوت هايي که از طرف خدا اجازه نگرفته اند تا جامعه ي غربي را اداره کنند، ولايتي که طاغوت بر آنان پيدا مي کند، کفر آنان را به ثمر مي نشاند. مثلاً مقام معظم رهبري در مورد تهاجم فرهنگي فرمودند طبيعي نيست جوان در غرب، اين قدر فاسد شود. اين همه ابتذال و بي بند و باري و هوا و هوس طبيعي نيست. جوان را اگر رها کنند اين قدر که جوان غربي، دچار فساد است فاسد نمي شود. آنجا طواغيتي وجود دارند که دست اندازي کرده اند؛ در غرب کفر تجلي کرده و تئوريزه و سازمان دهي شده است. در جامعه و فرهنگ و نظامات اجتماعي، اهواي نفساني تئوريزه و نهادينه شده است. البته کفر و اهواي نفساني، طبيعي نيست، مقدار و نحوه ي تجلي آن، دست کاري شده است. کافران معمولاً طاغوت پيدا مي کنند، طاغوت که پيدا کردند از حد فساد خارج مي شوند و فساد بي حد و حصر ايجاد مي شود. يک جوان ژاپني اصولاً نمي تواند اين قدر فاسد شود، فرهنگ ها در خود نظام دفاعي دارند، مثلاً شهوت در جوان ابتدا مي آيد و اتفاقاتي ايجاد مي کند اما در کنار آن در روح اين جوان درگيري هاي فکري، معنوي، عرفاني، انساني و جوان مردانه وجود دارد که از فساد بي حد و حصر جلوگيري مي کند.
به غرب به عنوان يک پديده ي طبيعي نگاه نکنيد. اگر چه يک پديده ي بسيار طبيعي از کفر است، اما کفري که طبيعي نيست و دستکاري شده است. شرح اين دستکاري در قرآن آمده است: يُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ. کسي که کافر شود به جنگ رسول خدا نمي رود، کسي که کافر شد طاغوت پيدا مي کند و آن وقت اين طاغوت او را به جنگ با رسول خدا مي فرستد. اول آن کافر، کور مي شود وقتي کور شد افسار آن را طاغوت در دست خود مي گيرد و به جنگ با پيامبر وادار مي کند. پس طواغيت کفار را اداره مي کنند.

کنترل جوان در غرب

جوانان که نسل هاي تازه اي هستند در هر جامعه اي به ميدان مي آيند و موجب مرداب نشدن جامعه مي شوند و بستري را فراهم مي کنند براي نقد گذشته و براي تعقل در رفتار گذشته ها. خداوند نوعي سنت شکني و سنت گريزي طبيعي در جوانان قرار داده است. جوان در غرب، تحت سيطره ي همين طاغوت از سنت شکني و سنت گريزي خود، جدا و محروم مانده است. اگر بتوان جوان را از زير سيطره ي طاغوت در غرب نجات داد، جوانان غربي براي نابودي فرهنگ غرب کافي هستند. همان تجربه ي طبيعي از بدي هاي جامعه، آنان را کفايت مي کند.
جوان را در غرب اداره مي کنند و جوان، ديگر قيام نمي کند و سنت شکن و سنت گريز نيست. چگونه اين جوان را اداره مي کنند؟ جوان را نسبت به اموري شرطي مي کنند، آزادي و اراده ي جوان را سلب مي کنند؛ ريشه ي اين که کسي بت مي پرستد، چيست؟ خودخواهي. ريشه ي اين که کسي به دين سابق مي ماند و به دين پيامبر جديد گرايش پيدا نمي کند، خودخواهي است. ريشه ي اين که کسي دين پيامبر را تحريف مي کند و پيامبري را مي کشد چيست؟ براي اين خودخواهي ها، پوشش هاي متعددي وجود داشت. امروز اين پوشش ها از بين رفته است. طواغيت عالم، خود را نسبت به پيشرفت بشريت تطبيق داده اند و همراه با بشر، کفر را تسهيل کرده اند. صهيونيست ها در دوران معاصر، خود را با پيشرفت جوامع بشري هماهنگ کرده اند. صهيونيست ها را به عنوان طاغوت جهان معاصر نام مي برم. طاغوت کفر را جهت مي دهد. پروتکل هاي دانشوران صهيون، يک واقعيت است که شما را از بررسي علمي بسياري از موضوعات مستغني خواهد کرد. مثلاً تاريخ توليد دموکراسي و توزيع آن را در غرب مطالعه کنيد: « ما در هر جامعه اي دموکراسي، آزادي و ميکروب دموکراسي و آزادي را وارد کنيم، احزاب با هم درگير مي شوند؛ وقتي احزاب با هم درگير شوند، دست سومي جامعه را اداره مي کند و آن دست ما است. » بر همين اساس جوامع مسيحي را با دموکراسي اداره مي کنند.

بت امروز

دموکراسي يکي از آخرين و عريان ترين صورت هاي کفر است. اگر مي توانستند بگويند شاه سايه ي خدا است، مي گفتند؛ اما دورانش گذشت؛ پس چگونه بر انسان حکومت کنند؟ طرح حق انسان، اولين جايي که انسان حق و باطل را مي شناسد و براي دفاع از حق قيام مي کند، آنجايي است که منافع به حق خود را مي بيند که دستخوش خطر شده است. آنجا انسان با حق و ظلم و عدل آشنا مي شود. مي گويند حق تو محفوظ، بيا حق خود را بگير و مواظب حق خود باش. آن قدر فرد را مشغول حق خويش مي کنند تا او در همان پايگاه اول حق باقي مي ماند و هيچ گاه به حق گرايش پيدا نمي کند. حقي که تأمين کننده ي منافع عمومي و تأمين کننده ي حق همه ي ما است، حق مطلق واقعي که از بين برنده ي همه ظلم ها است.
طواغيت عالم آمده اند دموکراسي را به عنوان نظام سياسي مطرح کرده اند. انسان جديد هوشمند است، براي اين که انسان هوشمند دنبال حق نرود، بايد مشغول باشد تا از حق باز ماند، آن گاه اداره اش ممکن مي شود، چون کسي صرفاً براي دفاع از حق خود اقدام کند به حق خويش نيز نمي رسد. ليبراليسم، آزادي و دموکراسي را مطرح کردند، ساير طاغوت هاي آشکار از بين رفته اند و دوران طاغوت هاي پنهان رسيده است، صهيونيست ها از ديگر طواغيت عالم جلو زده اند.
اين طاغوت پنهان، در کار خود موفق شد. در اين دوره ي تاريخي، طاغوت پنهان، اهواي نفساني مردم را مشغول کدام بت کرده است؟ عريان ترين بت، آن چه در طول تاريخ بر زبان جاري کردنش زشت بود، يعني خودخواهي. البته با شيوه هاي تبليغاتي استعماري، بشر را در نديدن درست اين حقيقت، ياري کردند. اولياي خدا نيز نبودند که بگوييد مردم فدايشان شوند. اين دو عامل موجب شد که در فرهنگ غرب، خودخواهي انسان به صورت بتي قابل ستايش و پرستش مطرح شود. اشتباهي بود که کفر انجام داد و چاره اي نيز نداشت، چرا که صورت هاي قبلي کفر قابل دفاع نبود.
تنها راه مقابله با اين خودخواهي، عرفان است، مباحث عرفاني به سادگي قابل فهم نيست اما چرا اکنون موجي از عرفان گرايي پيدا شده است؟ زيرا مردم از خودخواهي خسته شده اند. مردم از ملي گرايي که يکي از بتهاي کفر بود. ما اکنون عصاره ي فرهنگ غرب را در خودخواهي مي توانيم ببينيم و اين خودخواهي را در همه ي ابعاد نظام غربي مي توانيد مورد مطالعه قرار دهيد. آن چه که مي تواند اين خودخواهي را در نظام غربي از بين ببرد و متلاشي کند چه چيزهايي هستند؟

عناصر مقابله با غرب

مباحث عرفاني و شرح از خودگذشتگي ها و عاشقي ها را اگر به ميدان ببريد، مي بينيد که مثل پنبه اي که در آتش بسوزد، خودخواهي از بين مي رود، فطرت الله التي فطر الناس عليها. يکي از راه هاي مقابله با خودخواهي، حضور اولياي خدا است. کمونيست ها در مقابل فرهنگ خودخواهي چگونه توانستند مقاومت کنند؟ جامعه پرستي. « ما » پرستي را به جاي « من » پرستي قرار دادند. « ما » پرستي شکست خورد اما « من » پرستي باقي مانده است. تمام صورت هاي غير مستقيم خودخواهي شکست خورده اند اما اصل باقي مانده است. خودخواهي عريان مانده است. معرفي اولياي خدا و حضور آنان در عرصه ي حيات اجتماعي، خودخواهي را نابود مي کند. کساني که بي ارزد انسان خود را فداي آنان کند، کساني که با حضور آنان انسان شرمنده مي شود از خود صحبت کند. وجود رابطه ي عاشقانه ميان انسان و ولي خدا است که خودخواهي را نابود مي کند. عشق به کسي که بشود فدايش شد، « ولي خدا ». خداوند تو را خلق کرده است، تو براي چه کسي مي خواهي خود را بکشي. در حضور مولا و صاحب، خجالت مي کشي نافرماني کني، تو بايد خود را فداي او کني. خدا تو را خلق کرده و امام زمان تو را مي ميراند؛ چقدر راحت امروز ما اين حرف را مي زنيم! خدا تو را خلق مي کند و تو خود را براي امام حسين مي کشي.
حضور اولياي خدا و عشق ورزي به آن ها موجب بيرون آمدن از خود مي شود. آخرين اتفاق، حضور ولي الله الاعظم در روي زمين است. همه چيز مال او است و او صاحب است. چه عبارات شيريني است، شب و روز بر ما، خاک غفلت و جهالت، ريخته شده است. خاک انفعال و بزدلي و وادادگي. ناب ترين حقايق را رها کرده ايم، مفهوم ولايت در جهان چنان خريدار دارد و آن وقت ما بين خودمان مي خواهيم از اسلام دفاع کنيم. از ولايت دفاع نمي کنيم، جوري ديگر از اسلام دفاع مي کنيم. تو از ولايت دفاع کن ببين بشر چگونه خودخواهي را وامي گذارد. خودخواهي، فرهنگ غالب جهان شد، به دليل اين که ولي الله مورد توجه نبود. در کنار ولي الله نمي شود خودخواهي کرد و ليبراليسم را تجويز کرد. طرح دين « حقي » در مقابل دين « تکليفي »، به خاطر فقدان درک ولايت و عشق به ولي است.
از پايگاه هاي بسيار مهم براي شليک به فرهنگ خودخواهي پايگاه ولي الله است. ديگري پايگاه عاشقي و عرفاني است. با هيچ کس جز ولي الله نمي شود اين رابطه عاشقي عميق را برقرار کرد. البته اين پايگاه ها همه يک حقيقت است؛ امام زماني که برايش جان نمي دهي، امام زمان نمي شود.
سومين پايگاه، پايگاه شهادت است. وقتي گفتيد من حاضرم شهيد شوم، تمام خودخواهان عالم، سر به زير مي افکنند. اين گونه است که شهادت يک مفهوم بسيار زيبا مي شود. در دين ما، آن چه که نجات بخش و حيات بخش در طول تاريخ و تير خلاص به شقيقه ي خودخواهي ( اين بتي که امروزه عريان، محور پرستش کافران قرار داده شده و شيوه ي زندگي قرار گرفته است ) شهادت في سبيل الله و مردن براي ولي الله است.
يکي ديگر از اين پايگاه ها، جهاد به اموال است. فرهنگ جهاني که به ما گفته است ولي خدا مغاير خودخواهي ما نيست در حالي که مغاير با خودخواهي ما است. در رابطه ي عاشقانه که شليک به مرکز پايگاه خودخواهي است، مردم مي روند خمس مي دهند و مي گويند آقاجان، اينها اصلاً مال من نيست؛ به بن بست رسيدن حيات بشر، با فرهنگ خودخواهي تعريف شده است. غرب با فرهنگ خودخواهي به مردم عالم نشان داد که مي شود کمي آسان زندگي کرد و خدا را نيز کشت تا کسي عاشق او نشود؛ مي گويد عاشق خويش شو. بر اين اساس نظامي را تعريف کرده اند که اين نظام ديگر جواب نمي دهد، اين نظام از درون متلاشي خواهد شد. البته تلاش هايي نيز مي کنند، مثلاً خانم رايس مي گويد تا وقتي مسلمانان شهادت را به فرزندانشان، ياد مي دهند، همه تروريسم دوست هستند. گفتند شيعه دو خصوصيت دارد که با اين دو خصوصيت مانده است: يکي شهادت طلبي و ديگري انتظار.

اخلاق غربي

اخلاقياتي براي هر دو فرهنگ، يعني فرهنگ شيعي و فرهنگ غربي، پديد مي آيد. يکي از بزرگ ترين تفاوت هاي اين دو فرهنگ، فضيلت شجاعت است. وقتي خودخواهي ملاک قرار گرفت انسان، ترسو و بزدل خواهد شد. اما اگر خودطلبي کنار رفت و حق طلبي، محور قرار گرفت؛ انسان، شجاع خواهد شد. نه اين که شجاعت، اجازه داشته باشد وارد شود، بلکه شجاعت پيش مي آيد. تمام ترس براي دفاع از حق خود است و تمام شجاعت براي دفاع از حق ولي الله است. ترس يعني چه؟ اميرالمؤمنين به فرزندش محمد بن حنيفه مي گويد جمجمه خود را به خدا بسپار، مال او است. جمجمه ي شما که نيست، رزمندگان در جبهه ها در حالي که ترکش به پايشان خورده بود، مي گفتند به پاي خدا ترکش خورده است. وقتي انسان احساس مالکيت نکند، شجاع مي شود؛ در غرب اين مفهوم مرده است.
آيا زيبايي فضيلت شجاعت، قابل اغماض است؟ شجاعت اگر مضمون يک فيلم باشد، به شدت از شهوت جذاب تر است. اکنون مضامين فيلم ها يا شهوت است يا جنايت. شب يلدا قديمي ها چه مي خواندند؟ شاه نامه؛ شاه نامه داستان حماسه و شجاعت است. فيلم هاي امروزي به شما بزدلي ياد مي دهند و اين که در بند حق خود باش و عاقلانه زندگي کن؛ بي باک نباش. آنان بي باکي و شجاعت را در يک نمايش با حماقت، هم معنا مي کنند. اگر مي خواهيد در خدمت اين جهاد فرهنگي قرار بگيريد، کفر را نابود کنيد، طواغيت عالم را نابود کنيد، بدانيد اين جا پادگان سربازان امام زمان است، پادگاني که توسط حضرت امام درست شد و امام زمان در آن سرمايه ريخت. يعني با داشتن هشت سال دفاع مقدس ديگر به هيچ چيز نياز نداريم تا خود و جهان را به پاي رکاب امام زمان برسانيم، بايد با فرهنگ دفاع مقدس عجين شد و ارتباط عميق برقرار کرده و از آن استفاده کرد.
پرسش: ابزارهاي ما براي تبليغ فرهنگ اسلامي و فرهنگ دفاع مقدس کدام اند؟
پاسخ: برخي ابزارها همين ابزارهاي غربي هستند که ما بايد بتوانيم آن ها را در جهت اهداف خود به کار گيريم. البته دشواري هايي دارد؛ مثلاً در بحث سينما، مفاهيم ديني به سختي به تصوير کشيده مي شوند. البته مهم تر از آن وجود افرادي است که حقيقت دين را درک کرده باشند تا بتوانند آن را به تصوير بکشند. چرا امروز اکثر فيلم هايي که ساخته مي شود، روابط نامشروع دختر و پسر است؟ چون دست اندرکاران اين فيلم ها، در دوره ي جواني خود، آن را تجربه و شهود کرده اند، بنابراين مي توانند آن را به تصوير بکشند. اما کدامشان دو رکعت نماز حقيقي را شهود کرده است؟ انسان چگونه مي تواند آن چه را نديده است به تصوير بکشد و چگونه از چيزي که خبر ندارد خبر دهد؟ اگر چنين هنرمنداني داشته باشيم آن گاه علاوه بر استفاده از ابزارهاي موجود، قالب هاي نويني را ارائه مي کنند.
کار هنري ديني، سخت تر از کار هنري دنيايي است. آدم پاک و خوب داريم اما صرف خوب بودن به درد عرصه ي هنر نمي خورد. بايد هنرمند، عارف مسلک باشد، عارف پيشه باشد، با دانستن چند مسأله ي احکام و عقايد ديني، کسي موفق نمي شود؛ در حالي که در عرصه ي هنر دنيايي، کافي است فقط شما شهوت ران باشيد و با ذوق. در هنر عرشي بايد هنرمند، عرشي باشد؛ عموم بچه هاي خوب ما به درد عرصه ي هنر نمي خورند، چرا که کار هنري ديني سخت تر است، کار هنري ديني از هر کسي بر نمي آيد ولي کار هنر دنيائي کردن، آسان است و از هر کسي برمي آيد، اما اکنون ما چه مي کنيم؟! مثلاً در دانشکده ي هنر، هنر ضد دين آموزش مي دهيم، اين سالم ترين محيط هنري است. سرفصل ها بايد عوض شود، نظام آموزشي را دريابيد، اين را به چه کسي مي توان گفت؟ ابزارهاي قديمي خودمان نيز بسيار کارآمد هستند. ما از اين ابزارها به خوبي استفاده نمي کنيم؛ در آمريکا شلوغ ترين تجمعات فرهنگي براي شنيدن سخنراني است. امروز، تلويزيون نيز، سخنراني پخش مي کند، يعني همان ابزار قديمي و مخاطب با شنيدن سخنراني گريه مي کند. کتاب نيز ابزار مهمي است. هنرهاي اسلامي، مثلاً معماري همگي خود، شيوه هاي تبليغ هستند. اما مهم ترين راه تبليغ، واقعيت وجودي خود ما است. ما اگر درست و اسلامي زندگي کنيم، دشمن را نابود خواهيم کرد.
اشکال کار اينجا است که ما درست زندگي نمي کنيم، اگر نمايندگان مجلس ما، اساتيد دانشگاه هاي ما، همه ي غرب را مي فهميدند و خوب نقدش مي کردند، دبن و ولايت و مفاهيم زيباي الهي و عرفاني را مي فهميدند و خوب از آن دفاع مي کردند و ما نظام زندگي خود را بر مبناي دين تعريف مي کرديم و سامان مي داديم، موفق بوديم.
اکنون آن چه از طرف ما غرب را نابود مي کند چيست؟ آيا تبليغات ما است؟ نه! واقعيت وجودي بسيج است، مثلاً مقام معظم رهبري مي روند اصفهان، چنان جمعيتي به استقبال مي آيد، اين ها واقعيات جامعه ي ما است، تبليغات نيست، محبت به مقام معظم رهبري واقعيت خود ما است. بعد از آن سفر، استراتژي ها و همه ي حرکات جهاني تغيير کرد. بايد واقعيات جامعه را مبتني بر اين عقايد قرار داد. بايد واقعيت وجودي را در جامعه اصلاح کنيم، نقد را شروع کنيم، هر کس پايش را کج گذاشت، بازخواست کنيم، بايد از ابزارهاي فعلي براي تبين مفاهيم انقلابي خود استفاده کنيم.
متأسفانه ما براي تبيين مفاهيم جنگي خودمان، نمي توانيم فيلم بسازيم. مضامين غالب فيلم هاي ما در مقايسه با يک فعاليت اصلاحي اسلامي بسيجي، کودکانه است، پياده کردن دين در واقعيات جامعه يک الگوي عملياتي مي خواهد و اين بيشتر از تبليغ اهميت دارد.
پرسش: هر قدرت بزرگي در موقع فروپاشي، شمشير را از رو مي کشد، آيا اين ما را تهديد نمي کند؟
پاسخ: اين قاعده درست نيست که هر امپراطوري، در موقع فروپاشي شمشير را از رو مي کشد؛ بر فرض که چنين باشد، اگر آمريکا تمام توانش را به کار گرفت هيچ اشکالي ندارد، ما معتقديم اگر تمام توانش را به کار ببرد، عراق را هم نمي تواند اداره کند. واقعيت هاي وجودي و بيروني را ببينيد، آمريکا در عراق آسيب پذير است و ما خيلي بيش از اين مي توانيم به آمريکا ضربه بزنيم. اقتدار ما در عراق شوخي نيست، ما در فلسطين کار مي کنيم، ما در لبنان پايگاهي داريم که آمريکا سراغش نمي رود. از نظر نظامي، هر وقت آمريکا لبنان را زد، بايد بعد از آن، احتمال زدن ايران را بررسي کنيد. حزب الله لبنان مگر چيست؟ تمام توان آمريکا يعني چه؟ مگر آمريکا چه تواني دارد؟ مگر امام شوخي مي کرد که فرمود آمريکا هيچ غلطي نمي تواند بکند؟! شعار تبليغاتي بود؟! خير، واقعيت بود، واقعيت دارد؛ نشان مي دهد که ناتوان است، آمريکا براي اين که جنگ راه بياندازد، مجبور شد خودزني کند، آن هم با اين عظمت، يعني يازده سپتامبر، آنها هيچ تواني ندارند. فعلاً اين بچه اي که در عراق زائيده است، بزرگش کند! در همان جا نيز آنان را زمين گير خواهيم کرد، اخبار آخرالزمان نيز اين را نشان مي دهد؛ ما ممکن است از اينجا جلوتر برويم، اما آنان ديگر از اينجا جلوتر نخواهند آمد. بعضي از اخبار آخرالزمان نشان مي دهد که ما بعضي از شيعيان آخرالزمان را نجات مي دهيم، هر چند در نظر مسئولان مملکتي ممکن است اين نباشد. ما قدرتمنديم اگر در محاسبه، بعضي امور را محاسبه کنيد و بعضي را محاسبه نکنيد؛ بله جاي نگراني است اما اگر همه چيز را محاسبه کنيد، خير. مقام معظم رهبري زماني که تازه آمريکا حمله به عراق را شروع کرده بود، فرمودند آمريکا اگر آن جا هم بماند، مگر مسلمانان منطقه مي گذارند که راحت باشد؟ البته آنها به روي خودشان نمي آورند، به دروغ مي گويند پيش بيني مي کرديم اين گونه بشود. هيچ وقت پيش بيني نمي کردند. خيلي چيزها را بايد حساب مي کردند. يکي از عوامل ناتواني آنان اين است که خودشان رأساً کار را به عهده گرفتند، با ارتش آمريکا شهرها را کنترل مي کنند، اين علامت ناتواني است، اينها عقب نشيني است. اين امپراطوري به کجا رسيده بود؟ حال برگشته به اين نقطه، فکر کنيد چرا به اين نقطه برگشته است. يقين بدانيد اين امپراطوري پوشالي رو به فروپاشي است اميد که اين مهم در زمان ما و به دست ما رخ دهد. انشالله.
منبع مقاله :
جمعي از نويسندگان؛ (1391)، « والعصر » گفتارهايي در زمانه شناسي / به اهتمام بسيج دانشجويي دانشگاه امام صادق (ع)، تهران: انتشارات دانشگاه امام صادق (عليه السلام)، چاپ اول