نويسنده: حسن بشير




 

نظريه زيست - قدرت (1) و زيست - سياست (2)

اگرچه نظريه و مفاهيم پيرامون «زيست - قدرت» و «زيست - سياست» عمدتاً در قرن بيستم ظهور و بروز يافته اند، اما اين رويکرد مهم نظري مي تواند به دوران گذشته نيز بسط داده شده و با تغييراتي که در جهت گيري آن ايجاد کرد، آن را به يک پارادايم ممتد زماني تبديل نمود.
در اينجا براي رعايت اختصار و بومي سازي اين نظريه براي به کار گرفتن آن در تحليل موضوع «امامت - ولايت» در تحليل فرايندي قدرت - حاکميت اسلام در جامعه اسلامي، لازم است مفهوم سازي ويژه اي صورت گيرد تا بتوان از نظريه مزبور به شکل مناسب بهره جست.
پايه هاي اصلي مربوط به نظريه مزبور، ايجاد تلفيقي از «محيط زيست (حيات انساني)»، «محيط حاکميت (قدرت)»، و «محيط سياست (تدبير)» است که در اينجا مي توان سياست را به طور کلي «چگونگي اداره حيات توسط جامعه» و قدرت را «چگونگي اداره حيات توسط دولت» دانست.
اگر بپذيريم که تحول مفاهيم فرهنگي و اجتماعي، تابعي از تحول وضعيت واقعي فرهنگ و جامعه است، بنابراين مي توان گفت که هرگونه تغيير يا تحول ايجاد شده از هر دو سوي «دولت» و «جامعه» در سطح فردي و اجتماعي، مي توان مفاهيم فرهنگي و اجتماعي را متحول سازد.
در عصر کنوني نيز مي توان تحول ديدگاه هاي انديشمندان غربي، به عنوان مثال، به مفاهيم قدرت، فرهنگ و جامعه با تغييرات و تحولات ايجاد شده در فرايند جامعه سازي که از مراحل مختلفي گذشته است، را مشاهده نمود. مفاهيم،‌قدرت، سياست، جامعه، فرهنگ، و غيره در عصر فئوداليته، با سرمايه داري و جهان شدن کاملاً متفاوت است. اين تحول، يک تحول ساختاري - مفهومي است که اگر چه تشابه لفظي نيز وجود داشته باشد، اما معنا در حقيقت دچار تغيير جدي و اساسي شده است. به عنوان مثال قطعاً مفاهيم برساخته فوکو در حوزه فرهنگ، جامعه، سياست و غيره با ورود جامعه سرمايه داري غرب به عصر اطلاعات و ارتباطات دچار تحول گرديده است.
مطالعات مربوط به زيست - سياست عمدتاً به رويکرد داروينيسم اجتماعي (ديليني، 1388 ش؛ گيدنز، ش 1386) مرتبط مي گردد که از اواسط دهه 1960 آغاز و ادبيات اوليه آن از سال 1972 در قالب مقالات گوناگون تدوين شد. در اين زمينه نيز گفته مي شود که مفهوم «زيست - سياست» براي اولين بار توسط جي. اچ. هريس (1911 م) به کار گرفته شده است. هريس در مقاله اي با همين عنوان چنين مي گويد:
«... «زيست - سياست» سياستي است که بايد دو بُعد از ملت را در نظر گيرد: نخست، افزايش جمعيت و رقابت؛ دوم، خصلت هاي فردي مرداني که براي به عهده گرفتن مناصب و مسئوليت هاي دولت آماده اند» (Harris, 1911, 197)
به عبارت ديگر، «زيست - سياست» به نوعي «رقابت» را براي «شيفت قدرت» به کار مي گيرد. اين «جابجايي در قدرت» مي تواند به اشکال گوناگون نمود کند که يکي از مصاديق آن «جابجايي در حاکميت» است.
در اينجا بايد تأکيد کرد آنچه مقصود از «قدرت» و «سياست» به کار رفته، قدرت حاکمه (دولت، حکومت) و «سياست» رفتارهاي اجتماعي به اشکال مختلف آن براي ادامه حيات است که مي تواند توسط قدرتمندان ديگر، غير از قدرت حاکمه، با ايجاد گفتمان هاي مختلف ظهور و بروز نمايد.
در تاريخ اسلامي، ما با دو رويکرد مهم «زيست - قدرت» و «زيست - سياست» رو به رو هستيم که اولي رويکردي است که عموماً به همه حکومت هاي اسلامي تا سقوط دولت عثماني مي توان اطلاق کرد که خصلت عمده آنان، به کارگيري قدرت بيش از شريعت براي تثبت و استمرار حاکميتي بود که نام اسلام بر آن نهاده بودند. البته تنها استثنايي که در اين زمينه مي توان مشاهده کرد، حکومت حضرت علي عليه السلام بود که به اعتراف دوست و دشمن، اسلام و شريعت را بر همه چيز، از قدرت و حکومت و نفس و امثالهم مقدم داشته است (جرداق، 1958 م)
و دومي، «زيست - سياست» است که به معناي تنظيم حيات اجتماعي، بر پايه سياست زندگي است، و توسط رهبران ديني، به ويژه آنچه که در اينجا مهم است رويکرد امامان معصوم عليهم السلام در تنظيم زندگي جامعه اسلامي و خارج کردن آن از بن بست هايي است که قدرتمندان حاکم بر آن جامعه در تلاش بوده اند که آن را از نظم اسلامي خارج سازند.
در حقيقت، در اينجا با نوعي از مبارزه «سلطه - تدبير» براي «تنظم زندگي» رو به رو هستيم که در دو گونه، يکي توسط حکومت هاي اسلامي در گذشته و ديگري توسط امامان معصوم عليهم السلام در جامعه اسلامي نمود داشته که در شرايط کنوني به وسعت جامعه انساني گسترش يافته است.
به همين دليل مشاهده مي شود که اين مبارزه «سلطه - تدبير» يا «قدرت - سياست»، به اشکال مختلف در جامعه اسلامي ظهورهاي گوناگوني در طول تاريخ داشته است. گاهي قدرت - سياست، به نوعي ادغام «زيست - قدرت» با «زيست - سياست» است که تجلي حکومت عدل علوي در آن برجسته است، و گاهي نيز «زيست - سياست» بر عليه «زيست - قدرت» در حال مبارزه است که اشکال گوناگوني از «صلح حسني» و «قيام حسيني» تا «مبارزه منفي عسکريين» را در اينجا مي توان نام برد؛ و يا در مراحلي، «زيست - سياست» شيوه هاي «تدبير علمي» را به عنوان راه ادامه حيات اسلامي در مقابل «زيست - علمي» صادقين عليهماالسلام در طول حيات خود؛ و گاهي نيز پذيرش نوعي از قدرت، براي ادامه حيات اسلامي که مي توان آن را «آگاه سازي قدرتمند» ناميد که در پذيرش ولايت عهدي توسط حضرت امام رضا عليه السلام تجلي مي يابد. همه اين تلاشها، به گونه اي مبارزه ميان حق و باطل، نيروهاي صالح با نيروهاي فاسد، قدرت هاي آزادي خواه با قدرت هاي سلطه گر، دينداران شريعت محور با رياکاران دين نما، صالحان با طالحان، مصلحان با مفسدان و غيره است که نمونه هاي آن در طول تاريخ تاکنون مشاهده مي شود.
براي ايجاد نوعي از تقريب ذهني در اين زمينه مي توان به ديدگاه نگري و هارت که از انديشمندان اين حوزه اشاره نمود که به طور خلاصه تعارض و تقابل اين نيروهاي با همديگر را در شرايط کنوني جهان که به عنوان «جهاني سازيِ مسلح» خوانده اند که در حقيقت تقابل زيست - سياست با زيست - قدرت است؛ يعني نيروهاي آزادي در برابر نيروهاي انضباط و کنترل؛ دموکراسي در برابر سلطه، ميل به زندگي در برابر ترس از مرگ؛ وضعيت استثناييِ سازنده در برابر وضعيتِ استثنايي ويران گر؛ آفرينش در برابر فساد؛ جمهوري در برابر آريستوکراسي؛ ميلِ درون بودي در برابر سلطه استعلايي؛ قدرت سازنده در برابر قدرتِ برساخته و مستقر؛ و انبوه خلق در برابر امپراتوري، اشاره نمود (دلوز، نگري و هارت، 1386 ش؛ نگري و هارت، 1384 ش).
بنابراين مي توان رويکردهاي امامان معصوم عليهم السلام در دوره حيات خود به دوره هايي از «زيست - سياست» با تفسيري که از سياست به معناي «تدبير حيات» و «روشي براي ساماندهي جامعه» داشتيم تقسيم نمود که در آن «زيست - فرهنگي» «زيست - سياسي»، «زيست - اجتماعي»، «زيست - اقتصادي»، «زيست - ديني» برجستگي هايي را چه به شکل مستقل و چه به شکل ترکيبي در مبارزه با «زيست - قدرت» حاکم و دفاع از «استمرار حيات جامعه اسلامي» از خود نشان داده است.
اين ترکيب «زيست - سياست» در حيات هر امام، نشانه هاي مرجح و غالبي را نشان داده است که معمولاً با رويکرد کلي آن امام عليه السلام در دوران حيات خود همراه بوده است.
به عنوان مثال آنچه که در حکومت حضرت علي عليه السلام شاخص اصلي و دال مرکزي «زيست - سياست» براي نگهداري جامعه اسلامي و تربيت آن بازنمايي گرديده است، دال مرکزي «عدالت» است که به عنوان شاخص اصلي و معيار حرکت سياسي - اجتماعي امام در همه زمينه ها متجلي بوده است.
هر يک از امامان معصوم عليهم السلام داراي شاخص برجسته و به عبارتي يک دال مرکزي براي تبيين رويکرد اساسي آنان در دوران حيات بوده است که مي توان جهت گيري هاي ديگري را به عنوان تکميل کننده آن رويکرد اساسي مطرح نمود. اين موضوع نيازمند بحث مفصل تري است که انشاءا... در آينده بتوان از اين منظر دوره هاي مختلف امامان معصوم عليهم السلام را مورد مطالعه و بررسي قرار داد. در اينجا فقط به يک تقسيم بندي محوري براساس رويکرد «زيست - سياست» در زندگي امامان معصوم عليهم السلام اشاره مي شود (نمودار شماره: 1).
(1) امام علي: عدالت، محور قدرت حاکميت اسلامي
(2) امام حسن: صلح، محور حفاظت از جامعه اسلامي
(3) امام حسين: شهادت، محور مبارزه براي حفاظت از اسلام
(4) امام زين العابدين: دعا، محور تبيين ابعاد عرفاني اسلام
(5) امام محمد الباقر: علم، محور تبيين ابعاد علمي اسلام
(6) امام جعفر الصادق: ساخت مذهب: محور تثبيت اسلام ناب (مذهب شيعه)
(7) امام موسي بن جعفر: صبر و استقامت: محور چگونگي ايستادگي و پايداري براي حفاظت از اسلام و جامعه اسلامي
(8) امام رضا: توسعه اعتقادي: محور گسترش مباحثات علمي در جهت تثبت اعتقادي
(9) امام محمد التقي جواد الائمه: تبليغات سري: محور گسترش فعاليت هاي سياسي سري براي زمينه سازي مبارز منفي
(10) امام علي النقي: مبارزه منفي نرم افزارانه: محور چگونگي مبارزه در شرايط سخت
(11) امام حسن عسکري: مبارزه منفي تشکيلاتي: محور زمينه سازي براي حاکميت جهاني اسلامي
(12) امام هدي: غيبت پويا: محور حاکميت جهاني اسلام
محورهاي «زيست - سياست» در زندگي امامان معصوم عليهم السلام
مهم ترين شاخصه زندگي حضرت امام رضا عليه السلام مسأله ولايت عهدي است. اين مسأله به دليل ارتباط آن با «قدرت - حاکميت» و تلاش آن حضرت براي به کارگيري رويکردهاي مختلف «زيست - سياست» براي ادامه هدايت جامعه و انعکاس برخي از تعارض هاي ممکن براي افشاي رويکردهاي سلطه محور «زيست - قدرت» در حکومت مأمون عباسي و نيز محافظت از جامعه اسلامي از گزند سقوط نهايي و پيوستن به تاريخ گذشته، از اهميت ويژه اي برخوردار است که به همين دليل «سياست رضوي» در اين زمينه به مثابه نمونه اي از تعارض و تقابل دو رويکرد «زيست - سياست» با «زيست - قدرت» مورد مطالعه قرار خواهد گرفت.

ولايت عهدي امام رضا عليه السلام و موقعيت شناسي سلطه و تدبير

ولايت عهدي امام رضا عليه السلام مسال هاي نيست که به طور دفعي و دلبخواهي در ذهن مأمون شکل گرفته باشد. اين مسأله به شدت به موقعيت ها و شرايط حاکم بر دوران مأمون بستگي دارد. به عبارت ديگر، موقعيت هاي عملياتي و شرايط تعيين کننده اجتماعي - سياسي به شدت بر به کارگيري رويکرد «زيست - قدرت» يا «سلطه» از طرف مأمون و «زيست - سياست» يا «تدبير» از طرف امام رضا عليه السلام تأثيرگذار بوده اند. اين موقعيت ها در حقيقت همان «زمينه» يا «بافت» مؤثر در خلق گفتمان ولايت عهدي به شمار مي آيند که در تحليل گفتمان به شدت به آنها توجه مي گردد. اگرچه همان گونه که گفته شد در تحليل گفتمان متون روايي در بسياري از مواقع با خلأ اطلاعات مربوط به «زمينه» مواجه هستيم که نوعي از «غياب موقعيتي» را به معرض نمايش قرار مي دهد و تحليل را تا اندازه زيادي به متن محصور مي سازد، اما در برخي از مواقع مي توان «قرائت تاريخي» از واقعيت هاي موجود را به مثابه، نوعي از «زمينه» و يا «فهم زمينه اي» دانست که مي تواند در تحليل متون روايي به روش مزبور مفيد فايده باشد.
مسأله ولايت عهدي نيز از آن مسائلي است که مي توان به برخي از زمينه هاي تاريخي آن که در خلق گفتمان مزبور تأثيرگذار است دست يافت که تحليل مرتبط با آن را با عمق بيشتري همراه سازد.
در همين رابطه مي توان به بافت هاي مخالف موقعيتي - اجتماعي که تأثير قابل توجهي بر خلق گفتمان ولايت عهدي دارد، اشاره نمود.

بافت موقعيتي - اجتماعي اول: ظهور عباسيان و رويکرد نجات بخشي و عرب گريزي.

انحطاط امويان به دلايل مختلف اجتماعي و سياسي، زمينه را براي ظهور عباسيان آماده کرد (لجنه التأليف مؤسسه البلاغ، 1414 ق). بنابراين مي توان گفت که «دست يابي عباسيان بر امور حکومت، موضوعي معجزه آميز و خارق عادت نبوده، بلکه امري بسيار طبيعي بوده است؛ چه اگر حالت اجتماعي، و شرايط و اوضاع و احوال آن زمان در نظر گرفته شود مسلم مي گردد که امت از لحاظ روحي آماده پذيرش هرگونه تغييري در وضع بوده است، و وقوع آن را امري ضروري و ناگزير مي شمرده و مي دانسته، اگر براي خويش زندگي بهتري همراه با کرامت و شرافت مي خواهد نيازمند تغيير حکومت است» (عاملي، 1368 ش، ص 19).
عباسيان براي تحقق اين تغيير و تحول از امويان به سمت عباسيان سه رويکرد سياسي - اجتماعي را به کار گرفتند.
1- رويکرد نجات بخشي: تلاش براي اظهار نجات بخشي مردم از حکومت ظالم و مستبد امويان.
2- رويکرد عرب گريزي: عدم توجه و تکيه نکردن به عرب ها که در آن زمان گرفتار گروه بندي ها و چند دستگي هاي داخلي بوده و توجه و تکيه کردن بر غير اعراب که در دوران اموي به شدت مورد تحقير قرار گرفته و مطرود و مظلوم بودند. در دوره عباسيان «ايرانيان و ملل غير عرب ارجي يافتند که قابل مقايسه با گذشته نبود» (پاکتچي، 1391 ش، ص 32).
3- رويکرد اهل بيت مداري: «عباسيان در آغاز امر کوشش کردند دعوت و انقلاب خويش را به اهل بيت اطهار عليهم السلام مربوط سازند» (عاملي، 1368 ش، ص 22). در حقيقت ظهور عباسيان مديون حمايت علويان، شيعيان و پيروان اهل بيت عليهم السلام به ويژه ايرانيان بود، اگرچه بعداً مشخص گرديد که علي رغم حمايت آنان به ايشان نيرنگ زدند و بيش از همه به آنان ظلم و ستم کردند.
عاملي (1368 ش) فرايند تحقق رويکرد اهل بيت مداري براي پيروزي عباسيان را در چهار مرحله دانسته که مي توان اين مراحل را به مثابه بافت موقعيتي سياسي مربوط به زمينه سازي پيروزي دانست که پس از آن در زمان مأمون که وضعيت بحراني گرديد، بازگشت به اهل بيت عليهم السلام و در مقدمه آنان حضرت امام رضا عليه السلام به مثابه ناجي دانسته شد و همان گونه که اين مسأله گرايش به اهل بيت عليهم السلام در ظهور عباسيان تأثيرگذار بود، واگذاري ولايت عهدي به امام عليه السلام حرکت نجات بخش مأمون از بحران هايي بود که توسط علويان و شيعيان ايجاد شده بود. بنابراين، همان رويکرد آغازين، در مراحل بعدي نيز به عنوان يک «گفتمان غالب» براي ظهور، تثبيت و احياناً ادامه حاکميت تلقي گرديد.
مرحله بيعت با علويان: در آغاز حرکت «قاطبه عباسيان حتي ابراهيم امام و سفاح و منصور، چندين بار و به مناسبتهاي گوناگون با علويان بيعت کردند» (همان اثر، ص 31).
(1) مرحله دعوت براي «اهل بيت» و «عترت خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم: در اين مرحله، عباسيان از به کارگيري واژه «علويان» پرهيز کردند و عمدتاً به واژه «اهل بيت» تکيه نمودند. در حقيقت در آن دوره «کلمه «اهل بيت» آن کلمه سحرآميزي بود که دل هاي طبقات مختلف مردم را الفت مي داد و همه را زير لواي سياه گرد مي آورد» (الابراشي، 1964 م، ص 308؛ حيدر، 1422 ق، ج 1 (جزء 2)، ص 532؛ جلوب، 1966 م، 406 ص
(2)مرحله فراگيري عباسيان: در اين مرحله سايه علويان و هاله اهل بيت کوچک تر و کمرنگ شده و به جاي آن فراگيري عباسيان افزايش مي يابد. شعار «الرضا من آل محمد عليهم السلام»، شعار اين مرحله شد. اين شعار به گونه اي فراگير بود که در آن ديگر ويژگي خاصي براي علويان ديده نمي شد و مي توانست حتي عباسيان را نيز در خود جاي دهد. در حقيقت «با آن که عبارت الرضا من آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم با عبارت «عترت» و «اهل بيت» و امثال آن چندان تفاوتي نداشت ولي در اذهان عمومي اين تعبير نسبت به عبارت «عترت» و «اهل بيت» دلالتي دور بر خصوص علويان داشت، ولي با اين حال توده مردم بر اين اعتقاد باقي بودند که خليفه علوي خواهد بود و علويان نيز خود بر همين عقيده بودند» (شلبي، 1387 ش، ج 3، ص 20).
4- رويکرد وراثتي: رويکرد وراثتي: خلافت از طريق ارث، آخرين رويکرد عباسيان براي تحقق حاکميت خود بودند. «ادعاي استحقاق خلافت به ارث، از طريق علي بن ابي طالب عليه السلام، و استدلال شان بر خويشاوندي نسبي با رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم را در بسياري از موضع گيري هاي آنان مي بينيم. عباسيان نزد مردم به اين خويشاوندي افتخار مي کردند و به مناسبت هاي گوناگون بدان صحبت مي آوردند» (عاملي، 1368 ش، ص 44).

بافت موقعيتي - اجتماعي دوم: خطرناک سازي علويان براي استمرار حاکميت عباسيان

با پيشرفت عباسيان در استقرار حاکميت خود، علويان را کانون خطر براي ادامه حيات سياسي خود دانستند و به هر وسيله ممکن تلاش کردند که آنان را از حاکميت دور سازند. اين حرکت دورسازي، عاملي براي مخالفت ها، بحران سازي ها و درگيري هاي گوناگون علويان با عباسيان گرديد که نمونه هاي آن در کتاب هاي تاريخ مشاهده مي شوند. در همين زمينه بايد گفت که علاوه بر گرايش هاي ديني در تصاحب خلافت، عوامل «خودباوري»‌ علويان از يک سو به دليل ارتباط آنان با اهل بيت عليهم السلام و «خوار خويشتني» (3) عباسيان به دليل گم نامي و حقارت و خواري از سوي ديگر در دورسازي علويان توسط عباسيان به شدت تأثيرگذار بود. اين وضعيت در بسياري از سخنان و نامه نگاري ها ديده مي شود، به عنوان مثال، ابومسلم در نامه خود به منصور نوشت: «خداوند شما را بعد از پنهاني و بي نام و نشاني و حقارت و خواري، ظاهر ساخت، سپس مرا از پرتو تو نجات بخشيد..» (ابن کثير، 1367 ق، ج 10، ص 64).

بافت موقعيتي - اجتماعي سوم: تقابل همه جانبه با علويان

هنگامي که عباسيان خطر اساسي را از جانب علويان دانستند، و تهديد آنان را به شکل جدي احساس کردند، در تلاش بر آمدند که به هر وسيله ممکن تقابل خود را با استفاده از شيوه هاي سخت افزارانه و نرم افزارانه ابراز داشته و آنان را از هر گونه قدرت نمايي دور سازند.
اولين حرکت عباسيان در اين زمينه، تغيير «نظريه ارث» بود. اين نظريه تا زماني به نفع عباسيان به شمار مي رفت که در فرايند قدرت گيري بودند، اما زماني که قدرت فراگير را به دست آوردند، براي اين که نظريه ارث را در مورد علويان نيز ناکارآمد سازند، اين رويکرد را کلا در ظهور حاکميت خود منتفي دانستند.
حرکت هاي بعدي عباسيان شامل بسياري از شيوه هاي تشويق و ترغيب و تهديد براي استقرار حاکميت و دورسازي علويان از قدرت نمايي بود.
مراقبت و تجسس از علويان، مصادره اموال آنان، ويران ساختن خانه هاي ايشان، جلوگيري از کارکردن آنان، آزاد و اذيت هاي بي شمار و فراوان و بالاخره تبعيد و آواره ساختن ايشان تنها نمونه هايي از ظلم و ستم عباسيان به علويان بود.
در يکي از نامه هاي مأمون به عباسيان، ظلم و ستمي که بر علويان رفته بود بخوبي ترسيم شده است. «... تا آن که خداوند کار را به ما واگذاشت، پس آنها را (علويان را) به بيم و هراس افکنديم و بر آنان سخت گرفتيم و آنان را بيشتر از آن که بني اميه کشته بودندشان به قتل رسانيدم» (عاملي، 1368 ش، ص 93).

بافت موقعيتي - اجتماعي چهارم: استبداد محوري و گسترش ديکتاتوري

عباسيان براي استقرار هرچه بيشتر حاکميت خود نه تنها علويان را به شدت سرکوب کردند. بلکه با گسترش استبداد و ديکتاتوري خود از هر گونه حرکت بر عليه خود از سوي مردم را نيز کنترل کردند. ترس عباسيان که ريشه در رياکاري آنان در فرايند قدرت يابي با شعارهايي که مردم را به شدت جذب مي کرد، اما در نهايت خلاف آن براي مردم ثابت شد، باعث گرديد که هميشه درصدد سرکوب مردم و به استضعاف کشاندن آنان براي تمکين کردن و دوري از هر گونه مخالفت و قيام باشند.
برخي از مورخان به اين جمله اشاره کرده اند که «در حالي که اميري از عباسيان بر مردم مسلط است، گمان نمي برم که ظلم و ستم سپري شود» (مسعودي، 1404 ق، ج 3، ص 435؛ امين، 1933 م، ج 2، ص 38؛ قلقشندي، نهاية الارب، ج 8، ص 175؛ ابن المعتز، 1976 م، ص 378). ظلم و ستم عباسيان نسبت به مردم غير قابل تصور است. اين رويکرد در نامه اي که ابراهيم امام به ابومسلم ارسال کرده است، به خوبي بيانگر خشونت و خونخواري آنان بود. «هرکس را که بر او شکي برد، يا در دلش چيزي نسبت به او گذشت، بکشد... و هر بچه اي را که پنج وجب قامت دارد و در مظان تهمت است بايد بکشد» (طبري، 1408 ق، ج 9، ص 1974؛ ابن اثير، 1417 ق، ج 4، ص 295؛ ابن کثير، 1367 ق، ج 10، ص 28؛ ابن قتيبه، 1410 ق، ج 2، ص 114؛ امين، 1933 م، ج 1، ص 32).

بافت موقعيتي - اجتماعي پنجم: مقابله علويان با عباسيان و گسترش مقاومت

فشار و ظلم و ستم بي حد عباسيان نسبت به علويان و عموم مردم بالاخره باعث ظهور قيام هاي مختلف براي مقابله با قدرت عباسيان گرديد. يکي از نمونه هاي معروف اين حوادث واقعه مشهور «فخ» بود.
قيام ها و مخالفت ها به گونه اي بر عليه عباسيان گسترش يافت که گفته مي شود «انقلابات علوي (به رهبري مستقيم آنان) که بين عهد سفاح و اوائل عهد مأمون و دقيقاً تا حدود سال 200 هجري، يعني ظرف کمتر از هفتاد سال روي داده نزديک به سي انقلاب بوده است، صرف نظر از انقلابات ديگري که در آنها براي علويان و دوستي نسبت به ايشان تبليغ و دعوت مي شد». (عاملي، 1368 ق، ص 128).
وضعيت بحراني عباسيان در اثر قيام هاي مختلف و مخالفت هاي گسترده علويان و مردم در زمان مأمون به حدي بود که مي توان گفت اين وضعيت بي شباهت به وضعيت اواخر عهد امويان نبود. به همين دليل خواهيم ديد که رويکرد سياست مدارانه «ولايت عهدي» به مثابه يک حرکت نجات دهنده از طرف مأمون براي خروج از بن بست سياسي - اجتماعي آن دوره به شمار مي آيد.

بافت موقعيتي - اجتماعي ششم: گسترش بحران و راه حل «ولايت عهدي»

گسترش بحران در روزگار مأمون بسيار فراتر،‌ ناگوارتر و فراگيرتر از حاکمان قبل بود «چنان که شورش ها و قيام ها بسياري از ولايات و شهرها را فرا گرفت. تا بدانجا که مأمون نمي دانست از کجا آغاز کند و چگونه به چاره جويي پردازد. وي به عيان مشاهده مي کرد، و از اين که مي ديد سرنوشت خود و خلافتش در معرض تندباد حوادثي که بر يکديگر پيشي مي جويند و زمانه هر دم بر سرعتش مي افزايد؛ قرار گرفته، رنج مي برد» (عاملي، 1368 ش، ص 64).
بخشي از اين بحران به دليل درگيري وي با «امين» به وجود آمده بود. امين برادر مأمون در محرم (صفر) سال 198 هجري قمري کشته شد. با کشتن امين، ولي عهد سوم (مؤتمن) هنوز باقي مانده بود که بايد از سر راه مأمون برداشته شود. مأمون براي چاره جويي در اين زمينه به طاهر و هرثمه دستور داد که مؤتمن را از ولايت عهدي خلع کردند (ابن اثير، 1417 ق، ج 10، ص 231).
اما علي رغم اين موفقيت در کشتن برادر، ولي وضعيت به گونه اي شده بود که شرايطي ايجاد کرده بود که مي توان آنها را چنين ترسيم کرد:
«سپاه و لشکريان او (مأمون) رو به هزيمت گذاشته بودند و هرثمه بن اعين گريخته بود. مرکز حکومت او، خراسان توسط صاحب السرير تهديد مي شد و عيسي بن ماهان سردار سپاه محمد بن امين به قصد دستگيري او عازم بود،‌ تا وي را به بغداد نزد امين برد و مأمون در انديشه پناهنده شدن به امير کابل بود» (همان اثر، ج 10، ص 217؛ دينوري، 1366 ش، ص 441-1436؛ يعقوبي، 1366 ش، ج 2، ص 450-452؛ مسعودي، 1404 ق، ج 2، ص 391).
بنابراين مأمون به دنبال راه حلي بود که بتواند وي را از اين بحران گسترده نجات دهد. به همين دليل بازگشت به دلداري از علويان، ايرانيان، شيعيان و پيروان اهل بيت عليهم السلام همچون روزهاي اول عباسيان براي جذب علويان براي پيشبرد اهداف خود براي پيروزي و به دست آوردن حکومت، را بهترين راه حل براي نجات خود و حکومت لرزان خود مي ديد.
طرح بازگشت «خلافت» به امام رضا عليه السلام در آغاز کار و سپس تبديل آن به «ولايت عهدي» آن حرکت زيرکانه اي بود که مأمون تصور مي کرد با چنين حرکتي بتواند بسياري از مخالفت ها را خاموش و دل علويان و شيعيان را به دست آورد. در حقيقت، طرح «بازگشت خلافت به جايگاه اصلي» يک طرح سياسي اضطراري بود که در شرايط اضطراري متولد گرديد و علي رغم اين که ظاهر آن «بازگشت حق حاکميت به اولاد علي بن ابي طالب عليه السلام» بود، اما در حقيقت، خروج از بن بست سياسي و نظامي مأمون تلقي مي شود.
در همين جا لازم است به يک نکته تاريخي اشاره شود که به شدت قابل تأمل است. گفته مي شود که با قدرت گرفتن مأمون، فضل بن سهل که شاهد عهد و نذر مأمون در مورد اين که اگر بر برادر خود پيروز شد، حکومت را به اهل آن بازگرداند، اين عهد را به مأمون متذکر گرديد. بنابراين مي توان گفت که نقشه ولايت عهدي از طرف سهل و نه از سوي مأمون طراحي شده است. البته اين حرکت خود نيازمند مطالعه و بررسي فراوان است؟ آيا فضل با تذکر چنين عهدي واقعاً در صدد حاکميت اهل بيت عليهم السلام بوده است؟ آيا در اين رابطه مي توان وي را از شيعيان يا طرفداران امام عليه السلام دانست. اين مسأله را مي توان از مسائل مهم تاريخي دانست که نيازمند مطالعه و بررسي عميق تر است.
مأمون با هر وسيله ممکن زماني که تحميل «خلافت» را بر امام عليه السلام ناممکن مي بيند، موضوع «ولايت عهدي» را مطرح و با طرح پذيرش ولايت عهدي يا آمادگي براي کشته شدن،‌ اجراي برنامه هاي خود براي خروج از بحران را ممکن مي سازد. اگرچه موضوع ولايت عهدي امام رضا عليه السلام براي بسياري از علويان و شيعيان آگاه به عنوان يک توطئه سياسي براي خروج از بحران در دوره مأمون روشن بود، که بخش اعظم اين آگاهي از خود امام عليه السلام در تبيين شيوه تحويل ولايت عهدي به وي توضيح داده شده بود، اما به هر حال توانست تا مدتي وضعيت را به نفع مأمون تغيير و تعادل و توازني را در قدرت ميان خود و ساير علويان و پيروان اهل بيت عليهم السلام ايجاد نمايد.

بافت موقعيتي - اجتماعي هفتم: شکست سياسي و بازگشت به مواضع قبلي

واگذاري ولايت عهدي به امام رضا عليه السلام يک هدف بزرگ و چندين هدف کوچک تر را به دنبال داشت. هدف بزرگ، همان به دست آوردن دل علويان و خاموش ساختن قيام ها و انقلاب هاي آنان و بازگشت به شرايط اوليه در تحقق حاکميت عباسيان بود. اهداف ديگر نيز که قبلاً به برخي از آنها نيز اشاره شده، کنترل امام و نظارت بر فعاليت وي، منزوي سازي امام از ارتباط با مردم به ويژه قطع ارتباط ايشان با شيعيان و دوستداران اهل بيت عليهم السلام، و بهره گيري از علم و دانش ايشان در مباحث مختلف و موارد مشابه ديگري است که مأمون توانست در اين مدت از آنها بهره مند گردد.
اما شيوه اطلاع رساني امام رضا عليه السلام در مورد ولايت عهدي که با اصرار و مقاومت امام همراه بود (ابن بابويه، 1363 ق، ج 1، ص 148). کيفيت خداحافظي امام عليه السلام با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در آغاز سفر به مرو که با هر وداعي عقب مي رفت و دوباره نزد قبر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي آمد و با صداي بلند گريه و زاري مي کرد (همان اثر، ص 146)، کيفيت خروج از منزل که به گونه اي بود که به همه فهماند که وي را به زور مي برند، تلاش براي افشاي عدم مشروعيت حکومت مأمون در طول مسير سفر، مقاومت در پذيرش خلافت، مقاومت و بالاخره پذيرش مشروط ولايت عهدي پس از مخير ساختن وي ميان قبول ولايت عهدي يا کشته شدن، تأکيد بر تشريفاتي بودن حکم ولايت عهدي توسط امام (4)، عدم همکاري واقعي امام با نقشه ها و سياست ها مأمون در زمان ولايت عهدي، نقد و اعتراض به اقدامات مأمون (5) از جمله مواردي است که بيانگر مخالفت جدي امام با ولايت عهدي و تحميلي بودن آن از يک سو و توطئه و سياست بازي مأمون در تحقق اين نقشه از سوي ديگر بود.
علي رغم اين همه توطئه و برنامه ريزي براي منزول کردن امام و حذف وي از قدرت و ارتباط با شيعيان و پيروان اهل بيت عليهم السلام و تلاش براي جذب علويان و ايرانيان با برنامه ولايت عهدي، اما در حقيقت «مأمون در جلب اعتماد ايرانيان از طريق علويان شکست خورد و در سلب اعتماد ايرانيان از علويان نيز ناکام ماند. حضور امام رضا عليه السلام در خراسان با توجه به شخصيت علمي، اخلاقي و الهي آن حضرت روز به روز بر اقتدار و نفوذ معنوي ايشان مي افزود و از طرفي موجب تضعيف موقعيت مأمون مي شد. بنابراين مأمون چاره اي نداشت جز اين که به بغداد برگردد و اعتماد عباسيان را جلب کند. ولي با توجه به شرايط مأمون جلب اعتماد عباسيان دشوار بود، زيرا عباسيان خواهان حفظ قدرت خلافت در بين خود بودند» (مرتضوي، 1385 ش، ص 107).
بزرگ ترين اشکال عباسيان به مأمون انتصاب امام رضا عليه السلام به ولايت عهدي بود که تصور مي کردند با اين اقدام، آينده حکومت عباسيان در دست اهل بيت عليهم السلام و پيروان آنان خواهد شد. مأمون در پاسخ به اشکال عباسيان صريحاً اعلام مي کند: تنها انگيزه من در ولايت عهدي امام رضا عليه السلام اين بود که خون شما را حفظ کنم و با ادامه دوستي بين ما و آل علي عليه السلام از شما حمايت کنم و اگر مقدار بسيار ناچيزي از غنايم را نيز به آنان مي دهم به همين سبب است». وي اضافه مي کند: «اگر تصور مي کنيد انگيزه من اين بود که مسأله ولايت عهدي در نهايت به آل علي عليه السلام برگردد و به نفع آنان تمام شود اشتباه مي کنيد! بدون ترديد من در فکر اصلاح کارهاي شما و در انديشه شما و فرزندان شما و نسل هاي آينده شما هستم در حالي که خودتان بي توجه، سرگرم، حيران و سرگردان هستيد و نمي دانيد چه نقشه هايي برايتان دارند» (مجلسي، 1403 ق، ج 49، ص 213).
مأمون براي اعتمادسازي ميان خود و عباسيان دو حرکت مهم را انجام داد که اولي کشتن فضل بن سهل بود و دومي به شهادت رساندن علي بن موسي الرضا عليه السلام است. هر دو کار را نيز با مهارتي که تصور مي کرد پنهان خواهد ماند انجام داد. علي رغم اين که مأمون در به شهادت رساندن امام عليه السلام تلاش کرد که اين توطئه کاملاً از انظار عمومي مخفي بماند اما قرائن شواهد بي شماري ثابت مي کند که شهادت امام رضا عليه السلام توسط مأمون عباسي صورت گرفته است، از جمله: تصريح امام به شهادت (6)، کيفيت ورود امام بر مأمون (7)، اجبار به خوردن انگور (8)، خروج خشمگينانه امام از مجلس مأمون و بالاخره تأخير در دفن امام (9) که مهم ترين دلايل شهادت آن امام عليه السلام توسط مأمون عباسي است.
شهادت امام رضا عليه السلام پاياني بر نقشه توطئه آميز مأمون در طراحي «ولايت عهدي» به عنوان راهي براي خروج از بن بست سياسي و بحران ايجاد شده توسط علويان و پيروان اهل بيت عليهم السلام و اعتمادسازي مجدد ميان خود و عباسيان مخالف وي به دليل همان ولايت عهدي بود. به عبارت ديگر، علي رغم همه اقداماتي که مأمون در اين زمينه انجام داد، اما اقدامات و برنامه هاي امام عليه السلام در کشف توطئه هاي وي، در حقيقت، شکستي بزرگ از نظر سياسي - اجتماعي بود که اين شکست خود عاملي براي بازگشت مأمون به مواضع و رويکردهاي قبلي در اتکا به عباسيان و دور شدن مجدد از علويان و پيروان اهل بيت عليهم السلام شد که شيوه غالب همه حاکمان عباسي قبل از وي بوده است.

تقابل رويکردهاي «زيست - قدرت» با «زيست - سياست» در تصميمات مأمون و اقدامات امام رضا عليه السلام

دوره ي مأمون يکي از دوران استثنايي عباسيان به شمار مي آيد. در اين دوره، علاوه بر تحولات سياسي، پيشرفت هاي علمي و مباحثات و مناظرات در حوزه هاي اعتقادي و ديني نيز گسترش يافت. در همه اين تحولات، شخصيت ويژه مأمون نقش برجسته اي دارد. اين نقش در مقايسه با همه خلفاي ديگر عباسي قابل توجه و متفاوت بود. «مأمون برخلاف برادرش مردي دانشمند، خوش فهم، زيرک، کاردان و مدبر بود، و شايد در اين صفات بر تمام خلفاي بني عباس برتري داشت. او در زمان خود به ترويج علم کوشيد، مجالس علمي و مباحثات و مناظرات آزاد بسيار داشت و خود نيز در غالب اين مباحثات صاحب نظر و اطلاع بود» (محقق، 1357 ش، ص 63).
اما نقش مأمون تنها در حوزه گسترش علم و مباحثات آزاد علمي و ديني نبود، بلکه تحولات ارتباطات جهان اسلام با جهان غرب به ويژه در حوزه ترجمه نيز يکي از مواردي است که مورد توجه وي قرار گرفت و باعث گسترش حرکت ترجمه از يوناني به عربي در آن دوران گرديد (Gutas, 1998). علاوه بر آن، تحولات و تغييرات سياسي چه در کشتن برادر خود، مأمون، جذب ايرانيان، به کارگيري برخي از چهره هاي مهم ايراني در ساختار حکومتي و بالاخره موضوع ولايت عهدي امام هشتم علي بن موسي الرضا عليه السلام دوران حکومت مأمون را يک دوره استثنايي کرده است.
موضوع ولايت عهدي مأمون در زمان حکومت امين که توسط هارون الرشيد تعيين شده بود که در صورت «مرگ امين بخلافت برسد» (محقق، 1357 ش، ص 61) نيز در فرايند رويکردهاي بعدي وي تأثيرگذار بود. علي رغم تصميم هارون الرشيد اما نزديکان و دوستان امين همچون فضل بن ربيع و علي بن عيسي بن ماهان فرمانده لشکر از اين تصميم ناخشنود بودند و با اغواي وي باعث حذف مأمون از ولايت عهدي گرديدند (مدرسي، 1410 ق، ص 37).
«عزل مأمون از مقام ولايت عهد[ي] براي رجال ايراني که دل پر خوني از حکومت بغداد داشتند و همواره مترصد فرصت بودند، بهانه مناسبي بود که به عنوان دفاع از حق مأمون به بغداد بتازند. مأمون نيز با زيرکي خاصي که داشت از اين موقعيت بهره برداري کرد و از آنجا که دوستي و محبت ايرانيان را به خاندان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و آل علي عليهم السلام مي دانست هرچه بيشتر رنگ تشيع بخود گرفت» (محقق، همان اثر، ص 61-62). هرچه مأمون به اهميت قدرت ايرانيان و علويان و طرفداران اهل بيت عليهم السلام بيشتر پي مي برد، جهت گيري سياسي وي براي بهره برداري از اين موقعيت پررنگ تر مي شد. اين حرکت تا جايي ادامه يافت تا اين که بحث ولايت عهدي امام در ذهن مأمون شکل گرفت. البته بعضي از مؤرخان (مانند: بيهقي، 1368 ش، ج 6، ص 191) در مورد اين که چه کساني مأمون را در اين تصميم گيري تشويق کرده اند، به فضل بن سهل ذوالرياستين اشاره مي کنند (عرفان منش، 1374 ش، ص 31) (10) ولي به نظر مي رسد که ترسيم اين نقشه توسط خود مأمون براي دو هدف عمده که اولي جذب هرچه بيشتر ايرانيان و طرفداران اهل بيت عليهم السلام براي تقويت حاکميت خود و دومي آوردن امام رضا عليه السلام نزد خود براي کنترل و نظارت هرچه بيشتر از آن حضرت براي جلوگيري از هرگونه فعاليت احتمالي، صورت گرفته است. از طرفي، آوردن امام رضا عليه السلام از مدينه به خراسان بايد با بهانه اي همراه باشد و چه بهتر که امام را به مقام ولايت عهدي منصوب کند که هم دل پيروان آن حضرت را به دست آورد و هم به هدف کنترل کردن امام و نظارت بر فعاليت هاي ايشان را از نزديک اعمال نمايد. (11)
اما تحميل ولايت عهدي به امام رضا عليه السلام همراه با مسائلي بود که بيانگر سياست مبتني بر قدرت و نه براساس اعتقاد و خلوص بود. قرائت آنچه که ميان مأمون و امام رضا عليه السلام در اين زمينه رخ داد نشان دهنده وضعيتي است که رويکرد «زيست - قدرت» براي تحقق سلطه بيشتر خود مي باشد که متوسل به راه هاي مختلف از جمله طرح ولايت عهدي گرديد.
مأمون پس از تصميم گيري براي ولايت عهدي امام «دستور داد حضرت رضا عليه السلام را از مدينه به خراسان منتقل نمايند و در ضمن دستور، از جهت سياسي، چگونگي حرکت، مسيري را که مي پيمايند، و شهرهايي را که از آنها عبور خواهند نمود، تعيين کرد. حضرت با بي ميلي و کراهت باطني به اين سفر الزامي تن داد و پس از زيارت قبر رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم و ديگر مشاهد مشرفه با خانواده خود وداع نمود و راه خراسان را در پيش گرفت. امام عليه السلام منازل و شهرهاي بين راه را پشت سر گذارد و به خراسان وارد شد. مأمون خويشتن را براي مذاکره و گفت و گو مهيا نمود روز ملاقات تعيين شد و سخناني که بين آن دو رد و بدل گرديد به شرحي است که ذيلا توضيح داده مي شود (فلسفي، 1404 ق، ص 7).
«اي فرزند رسول خدا من از مراتب علم، فضل، زهد، تقوا، و عبادتتان آگاهم و شما را براي امر خلافت از خود شايسته تر مي دانم. پيش از آن که مأمون به سخن ادامه دهد و حضرت را با مشکلي مواجه سازد به پاسخ مبادرت نمود و فرمود: به بندگي خداوند مباهات مي نمايم، با زهد در دنيا اميدوارم، از شر دنيا مصون بمانم، با ورع و پرهيز از گناهان به فوايد و منافع ورع اميدوارم، و با تواضع در دنيا اميد ترفيع مقام در پيشگاه الهي دارم». (12)
«مأمون گفت: به نظرم آمده است که من خويشتن را از خلافت عزل نمايم و اين مقام را براي شما قرار دهم و خودم با شما بيعت کنم. حضرت فرمود: اگر خلافت به شما تعلق دارد و خداوند آن منصب را مخصوص شما قرار داده جايز نيست لباسي را که باري تعالي بر شما پوشانده از بر بدرآوري و به ديگري بپوشاني و اگر خلافت متعلق به شما نيست حق نداري چيزي که به شما ارتباط ندارد به من واگذار نمايي». (13)
«مأمون گفت: جز پدرش مقام خلافت چاره اي نداريد. حضرت فرمود: مايل نيستم و آن را قبول نمي کنم. مأمون چندين روز به اصرار خويش ادامه داد و علي بن موسي همچنان در نفي خود مقاوم بود و پاسخ منفي مي داد. (14) وقتي مأمون نااميد گرديد به حضرت عرض کرد اگر خلافت را نمي پذيري و دستم را براي بيعت رد مي کني پس ولايت عهدي مرا پذيرا باش (15) تا که مقام خلافت بعد از من براي شما باشد». (16)
«حضرت رضا قسم ياد کرد که پدرم از پدران خود از علي عليه السلام از رسول گرامي صلي الله عليه و آله و سلم حديث نمود که من پيش از مرگ تو با سمّ کشته مي شوم و مظلوم از دنيا مي روم فرشتگان آسمان و زمين بر من گريه مي کنند و در سرزمين غربت پهلوي هارون الرشيد دفن خواهم شد. مأمون از شنيدن سخن حضرت گريست و گفت در ايام حيات من کيست که بتواند شما را بکشد يا بد رفتاري نمايد، حضرت فرمود: اگر بخواهم مي توانم بگويم قاتل من کيست». (17)
«مأمون گفت: مقصود شما از آنچه مي گوييد آن است که زير بار مسئوليت نرويد و اين مقام را از خود بگردانيد تا مردم بگويند شما زاهد و به دنيا بي اعتنا هستيد. حضرت رضا عليه السلام قسم ياد کرد از روزي که خداوند مرا آفريده هرگز دروغ نگفته ام و بي اعتنايي من به عناوين دنيوي براي دنياطلبي نيست و من مقصود شما را از اين همه اصرار نمي دانم. مأمون گفت چه قصدي دارم؟ حضرت فرمود اگر بگويم در امانم؟ گفت در امان: فرمود منظور شما اينست که مردم درباره من بگويند اين علي بن موسي نبود که به دنيا اعتنا نداشت بلکه دنيا بود که در دسترس او قرار نمي گرفت آيا نمي بينيد اکنون که دنيا با او مساعده شده چگونه ولايت عهدي را به طمع خلافت قبول نموده است». (18)
«مأمون از سخن حضرت رضا عليه السلام به خشم آمد و گفت از اين پس برخورد من با شما به گونه اي خواهد بود که بر وفق ميلم نيست. شما از قهر من خويشتن را در امان يافتي. به خدا قسم بايد ولايت عهدي را بپذيري اگر قبول نکني مجبورت خواهم نمود و اگر باز هم از پذيرش ابا نمودي شما را خواهم کشت. حضرت رضا عليه السلام فرمود خداوند مرا نهي نموده از اين که با دست خويش خود را به هلاکت افکنم اگر کار بدين منوال باشد ناچار ولايت عهدي را قبول مي کنم به شرط آن که نه کسي را به کاري بگمارم، نه کسي را از کاري که دارد عزل کنم، و نه رسم و سنتي که معمول است نقض نمايم فقط دورادور طرف مشاوره باشم. مأمون به شرائط آن حضرت، رضايت داد و امام با بي ميلي ولايت عهدي را قبول نمود». (19) (ابن بابويه، 1404 ق، باب 39، حديث 3، حديث 4: (به نقل از فلسفي، 1404 ق، ص 7-11).
پذيرش ولايت عهدي توسط امام رضا عليه السلام شبهاتي را براي شيعيان ايجاد کرد و لذا علت اين امر را جويا شدند. امام عليه السلام ضمن پاسخ به آنان به گونه اي موضوع تهديد به قتل را به آنان فهماندند.
«محمد بن عرفه مي گويد به حضرت رضا عليه السلام عرض کردم چه چيز شما را واداشت که در امر ولايت عهدي وارد شويد؟ در پاسخ فرمود: همان چيزي که جدم علي عليه السلام را واداشت که در شورا وارد شود. (20) يعني خطر قتل» (ابن بابويه، 1404 ق، باب 39، حديث 3، 4).
تحليل فرايند تحميل ولايت عهدي به حضرت امام رضا عليه السلام توسط مأمون عباسي، بيانگر تفاوت اساسي ميان شيوه «سلطه» و «تدبير» است که در رويکردهاي «زيست - قدرت» و «زيست - سياست» بخوبي نشان داده مي شوند. امام عليه السلام در همه زمينه ها به ويژه مباحث مربوط به «امامت» و «ولايت» همان صراحت و روشني قبل از ولايت عهدي را ادامه دادند. «آن حضرت پس از قبول مقام ولايت عهدي همانند پيش از آن با صراحت صحبت مي کرد و کمترين تغييري در روش خود نداد. او در مقام بيان شرايط و اوصاف امام، تمام گفتني ها را بي پروا در حضور و غياب مأمون بيان مي نمود و ابا نداشت از اين که سخنانش براي مقام خلافت سنگين و گران باشد» (فلسفي، 1404 ق، ص 12).
روايت معروف به سلسلة الذهب که در موقع سفر حضرت از مدينه به خراسان در نيشابور گفته شده، بيانگر صراحت و وضوح مصداق امامت و رد هر فرد و مقام ديگر در اين زمينه است.
«لا الله الا الله حصني فمن دخل حصني امن من عذابي» (کلمه توحيد قلعه من است هر کس در آن وارد شود از عذابم در امان است). «فلما مرت الراحله نادي: بشروطها و انا من شروطها» (پس از آن که مرکب حرکت کرد حضرتش ندا در داد: کلمه توحيد شروطي دارد و من يکي از آن شروطم) (ابن بابويه، 1367 ش، ص 21).
تحليل سخنان رد و بدل شده ميان مأمون و امام رضا عليه السلام در مورد واگذاري خلافت و سپس تحميل ولايت عهدي از ديدگاه «سلطه» و «تدبير» بيانگر تقابل دو رويکرد متفاوتي است که در جدول شماره [1] و نمودارهاي شماره هاي (2) و (3) نشان داده شده اند.

جدول شماره [1]: فرایندها و رویکردهای «سلطه و تدبیر» در «زیست – قدرت» و «زیست – سیاست»

(برداشت از متن – مأمون)

زیست – قدرت (سلطه) مأمون

زیست – سیاست (تدبیر) امام رضا علیه السلام

(برداشت از متن – امام رضا علیه السلام)

«شما را برای امر خلافت از خود شایسته تر می دانم»

ریاکاری در اظهار برتری امام برای خلافت

مباهات به بندگی خداوند و زهد در دنیا (خدامحوری و دنیا دوری)

«به بندگی خداوند مباهات می نمایم، با زهد در دنیا امیدوارم از شر دنیا مصون بمانم».

«من خویشتن را از خلافت عزل نمایم و این مقام را برای شما قرار دهم».

ارزیابی از موقعیت فراتر (برتری طلبی)

تحلیل از موقعیت مشروعیت خلافت (مشروعیت مداری خلافت)

«جایز نیست لباسی را که باری تعالی بر شما پوشانده از بر بدر آوری. و اگر متعلق به تو نیست حق نداری واگذار نمایی»

«جز پذیرش مقام خلافت چاره ای ندارید»

قدرت طلبی در تحمیل خواسته ها

نفی آرام و مقاومت منفی (مقاومت منفی)

«علی بن موسی همچنان در نفی خود مقاوم بود و پاسخ منفی می داد».

«پس ولایت عهدی مرا پذیرا باش»

انعطاف در تحمیل قدرت (قدرت خواهی انعطافی)

آینده نگری در پذیرش (آینده نگری)

«من پیش از مرگ تو با سم کشته می شوم و مظلوم از دنیا می روم».

«در ایام حیات من کیست که بتواند شما را بکشد؟ یا بدرفتاری نماید».

زیرکی در قدرت نمایی (زیرکی قدرت محور)

تبیین در برابر قدرت نمایی (قدرت شکنی)

«اگر بخواهم می توانم بگویم قاتل من کیست».

«مقصود شما، زیر بار مسئولیت نروید تا مردم بگویند شما زاهد و به دنیا بی اعتنا هستید».

اتهام زدن برای تمکین واداشتن

مقابله با طرح هدف غایی «تقابل گرایی هدفمند»

«مقصود شما را از اینهمه اصرار می دانم».

«چه قصدی دارم؟»

تحمیل پاسخ گویی (پاسخ خواهی قدرت مدار)

افشای هدف غایی (افشاگری هوشمندانه)

«مردم درباره من بگویند ولایت عهدی را به طمع خلافت قبول نموده است».

«از این پس برخورد من با شما بگونه ای خواهد بود که بر وفق میلم نیست. اگر قبول نکنی مجبورت خواهم نمود و اگر باز هم از پذیرش ابا نمودی شما را خواهم کشت».

قدرت نمایی قهرآمیز در تحمیل هدف

شرع محوری در پذیرش موقعیت ، اما با تعیین شرایط (شرع مداری موقعیت ها)

«خداوند مرا نهی نموده که از این که با دست خویش خود را به هلاکت افکنم. ناچار ولایت عهدی را قبول می کنم به شرط آن که به کسی را به کاری بگمارم...»

«مأمون به شرایط آن حضرت رضایت داد».

تحمیل هدف به هر وسیله

پذیرش موقعیت بر اساس دستورات الهی (تدبیر مشروع)

«امام با بی میلی ولایت عهدی را قبول نمود».


فرايندها و رويکردهاي «سلطه و تدبير» در «زيست - قدرت» و «ريست - سياست»
محورهاي سلطه در رويکرد «زيست - قدرت» مأمون
**نمودار شماره(3):
محورهاي تدبير در رويکرد «زيست - سياست» امام رضا عليه السلام
تقابل دو رويکرد «زيست - قدرت» و «زيست - سياست» در نمودارهاي شماره هاي [2] و [3] بخوبي نمايان مي باشد. سلطه در «زيست - قدرت» يک خصلت تماميت خواهي است که به دنبال تحقق اهداف خود به هر وسيله مي باشد. اين حرکت از مأمون در مورد تحميل ولايت عهدي به امام رضا عليه السلام به خوبي ديده مي شود. در مقابل اين حرکت، سياست امام رضا عليه السلام براي حفاظت از جان در جهت حفظ دين و جامعه اسلامي در فرايند «تدبير» نيز بخوبي نمايان است. تقابل اين دو رويکرد نهايتاً به شکل ظاهري به پيروزي «سلطه»بر «تدبير» در بدترين برخورد يعني به «شهادت رساندن امام» پديدار مي شود. اما در طولاني مدت اين رويکرد «تدبير» و «زيست - سياست» است که پيروز نهايي ميدان مبارزه ميان سلطه و تدبير گرديد.
امام رضا عليه السلام با به کارگيري شيوه تدبير نه تنها از موقعيت نسبي در «امان بودن» از شر مأمون، به دليل ولايت عهدي بهره گيري نمودند، بلکه تلاش کردند علي رغم شرايط سخت کنترل و نظارت دستگاه مأمون، به گسترش علم و دين اقدام نمايند.
«خلاصه حضرت رضا عليه السلام با سمت ولايت عهدي مأمون گفتني ها را با صراحت مي فرمود و واقعيت ها را آشکار مي ساخت. مدتي جريان امر بدين منوال گذشت. سرانجام مأمون متوجه شد که با اصرار و تهديد، ولايت عهدي را به حضرت رضا قبولانده اما از اين کار طرفي نبسته و نفعي نبرده است، چه با اين انتصاب، نتوانست دستگاه خلافت را در افکار عمومي تنزيه کند و موجبات خوش بيني مردم را نسبت به مقام خلافت فراهم آورد و نتوانست از محبوبيت حضرت رضا عليه السلام بکاهد و شيعيان اهل بيت را از بدبيني و انتقاد نسبت به حکومت عباسي باز دارد، لذا به فکر افتاد علي بن موسي الرضا عليه السلام را مسموم کند و با قتل آن حضرت از گسترش مذهب تشيع و ازدياد روز افزون محبان و دوستداران اهل بيت عليهم السلام جلوگيري نمايد. او پنهاني به اين عمل خائنانه دست زد و به حيات پر برکت آن امام بزرگوار خاتمه داد» (فلسفي، 1404 ق، ص 21-22).

سياست رضوي و زيست شناخت سياسي

همان گونه که رفت يکي از مهم ترين اتفاقاتي که براي حضرت امام رضا عليه السلام رخ داد، مسأله پذيرش ولايت عهدي مأمون است که بحث هاي دامنه داري را در خصوص حکمت اين پذيرش موجب شده است. اين مسأله هم از نظر سياسي و هم از ابعاد اجتماعي و ديني حائز اهميت است.
در اين زمينه مي توان به دو هدف عمده مأمون يعني جذب شيعيان از يک سو و کنترل امام عليه السلام از سوي ديگر اشاره گرديد.
اما هدف بزرگ امام از پذيرش اين «امر تحميلي» چه بود؟ به عبارت ديگر، سياست رضوي در فرايند فهم «زيست شناختي سياسي» از وضعيت پديد آمده از تحميل ولايت عهدي چيست؟ تحليل بسياري از برخوردها، فرمايشات، مناظرات، و بالاخره هدايت هاي علمي و عملي امام بيانگر يک سياست خاص رضوي است، که دال اساسي آن دالي است که با رويکرد «زيست - سياست» مبتني بر تدبير بخوبي هم خواني دارد. اين دال اساسي، که از تحليل متون مختلف و شيوه برخورد امام با موضوع ولايت عهدي کاملاً روشن است، دال «حفاظت از وحدت امت اسلامي» به مثابه پايگاهي براي «حفظ اسلام» از يک سو و «جامعه اسلامي» از سوي ديگر است.
در حقيقت همه امامان معصوم عليهم السلام سياست حفظ و انسجام امت اسلامي را يکي از ارکان سياسي - اجتماعي رويکردهاي امامت خود در شرايط حضور يا دور بودن از منصب حاکميت مي دانستند. اگرچه «مبناي اماميه در توضيح و تبيين اين پذيرش از جانب امام عليه السلام، از سويي تقيه و از سوي ديگر شرايط ويژه زماني و اقتضاي مصالح مسلمين بوده است، شواهد مختلف از گفتار و کردار امام رضا عليه السلام حکايت از آن دارد که حضرت امت اسلام را در عصر خود، در معرض تشتت و فروپاشيدن انسجام آن مي ديده و آن مصلحت اعلي که در خصوص پذيرش ولايت عهدي از آن ياد مي شود، دست کم در بخشي ناظر به حفظ اين انسجام بوده است. در ميان سخنان بر جاي مانده از امام رضا عليه السلام و در شالوده آن چه که مي توان به عنوان انديشه سياسي و اجتماعي امام عليه السلام عنوان کرد، آشکارا ديده مي شود که آن حضرت بر جايگاه مهم امت و ضرورت انسجام آن در راستاي حفظ اصل دين اسلام تأکيد ويژه اي داشته است» (پاکتچي، 1392 ش، ص 216).
بحث حفاظت از وحدت امت، در حقيقت، در راستاي «زيست - سياست» تعريف مي شود. به همين دليل تدبير براي بهره برداري از اين رويکرد مهم در برابر «زيست - قدرت» موضوع پذيرش ولايت عهدي به جاي شهادت زود رس بر پايه تهديد مأمون را توجيه مي کند. اين حرکت با ادامه تدبير «زيست - سياست» در حوزه هاي علمي و آموزه هاي مختلف آن حضرت که به نوعي بهره برداري از اين امکان سياسي براي حفظ موقعيت علمي براي گسترش ادبيات شيعي بود، همراه مي باشد. در اين زمينه مي توان ادعا کرد که «گفتار حضرت در راستاي عملي متمرکز بر همگرا ساختن امت بوده و اگر يک روي اين سکه، پذيرفتن ولايت عهدي از سوي آن حضرت بوده، روي ديگرش در آموزه هاي گفتاري حضرت بازتاب يافته است» (پاکتچي، 1392 ش، ص 202). اين تفسير به معناي رويکرد بهره برداري از ظرفيت هاي «زيست - سياست» براي حفاظت امت از يک سو و گسترش معارف اسلامي از سوي ديگر براي تثبيت اسلام و جامعه اسلامي مي باشد.
پاکتچي در همين زمينه به يکي از دو نکته مهم قبول ولايت عهدي اشاره کرده است که مي توان آنها را در عبارت ذيل از امام دانست که اولي «بر پاي داشتن دين خدا» و دومي «زنده کردن سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم» است (همان اثر، ص 209). اگرچه هر دو نکته را مي توان به طور مستقل به عنوان دلايل مهمي براي پذيرش ولايت عهدي دانست، اما هر دو به عبارت ديگر نوعي از رويکرد «زيست - سياست» در برابر «زيست - قدرت» براي حفاظت از امت اسلامي، اسلام و ادامه مفهوم حاکميت اسلامي است که اگرچه مقام آن توسط نااهلان تصاحب شده است، اما بايد به عنوان يک امر مهم در جامعه اسلامي زنده و پايدار بماند.
«... اللهم لا عهد الا عهدک و لا ولايه الا من قبلک، فوقني لاقامه ي دينک، و احياء سنه نبيک» (خدايا پيماني جز پيمان تو نيست و ولايتي جز از سوي تو نيست. پس مرا توفيق ده تا دين تو را بپا دارم و سنت پيامبر تو را زنده دارم) (ابن بابويه، 1404 ق، ج 2، ص 29؛ عمادالدين طبري، 1420 ق، ص 337؛ موحد ابطحي، 1423 ق، دعاي 94).
در همين زمينه مي توان گفت که «تأمين وحدت امت»‌ بايد در سايه رهبري و امامت راستين صورت گيرد؛ و اين همان رويکردي است که در رابطه با طرح گفتمان «امامت» در بيانات امام رضا عليه السلام مورد تأکيد قرار گرفته است.
البته امام عليه السلام در همه مراحل زندگي همچون پدران معصوم خود در جهت هدايت جامعه اسلامي اقدامات گسترده اي انجام داده است که بخشي از آن حتي در جهت گره گشايي از مشکلاتي است که به هر حال گريبانگير مأمون بوده اما مي توانست امت اسلامي را نجات دهد. به عبارت ديگر، نقش امامت و رهبري واقعي امام عليه السلام هيچ گاه متوقف يا کمرنگ به معناي عدم اداي وظيفه و اثرگذاري نشده است، و جامعه اسلامي از برکات وجود آن امام عليه السلام بهره مند بوده است.

پي‌نوشت‌ها:

1. Biopower
2. Biopolitics
3. «اصطلاح «خوار خويشتني» را امام محمد غزالي در کيمياي سعادت آورده که به درستي معادل «عقده حقارت» است» (عاملي، 1368 ش، ص 64، عبارت از مترجم کتاب است).
4. در مراسم عمومي که همه مسئولان، شخصيت ها و... حضور داشتند بعد از آن که حکم ولايت عهدي در حضور جمع خوانده شد، امام موضعي گرفت که با اين موضع گيري همه نقشه هاي مأمون را در نصب امام به ولايت عهدي خنثي کرد. وقتي مأمون از امام رضا عليه السلام تقاضا کرد او نيز به عنوان گواه پايين حکم را امضاء کند: «فکتب الرضا عليه السلام اني ادخل في ولاية العهد علي ان لا آمر و لا انهي و لا اقضي و لا اغيّر شيئاً مما هو قائم و تعفيني من ذلک کله» (ابن بابويه، 1363 ق، ج 1، ص 139، 148) امام رضا عليه السلام نوشت: به شرطي ولايت عهدي را مي پذيرم که نه دستوري بر انجام کاري و نه دستوري بر انجام ندادن کاري صادر کنم، نه در مسال هاي قضاوت کنم و نه تغييري در شرايط موجود به وجود آورم و به شرطي که مرا انجام همه اين امور معاف داري» (مرتضوي، 1385 ش، ص 74-75).
5. در ديداري ميان مأمون و امام عليه السلام مأمون از پيروزي هاي لشکر خود در منطقه کابل و فتح روستاهايي را به اطلاع امام عليه السلام مي رساند. ولي ميان امام عليه السلام و مأمون چنين مکالمه اي صورت مي گيرد: «امام رضا عليه السلام آيا گشودن روستايي از روستاهاي بلاد شرک تو را خوشحال کرده است؟ مأمون: آيا اين خوشحالي ندارد؟ امام رضا عليه السلام: درباره امت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و آنچه در اختيار توست از خدا بترس، بدون ترديد کارهاي مسلمانان را ضايع کرده اي، آنها را به ديگران سپرده اي، برخلاف حکم خداوند درباره مسلمانان داوري مي کنند، خودت در اين منطقه نشسته اي مرکز وحي و هجرت را رها کرده اي، با نبود تو به مهاجران و انصار ستم مي شود، درباره مؤمنان نه حق خويشاوندي را رعايت مي کنند و نه عهد و پيمان ها را، مظلومان، روزگار سختي را مي گذرانند، از تأمين هزينه خود عاجزند، کسي را پيدا نمي کنند که شکوه حال خود را پيش او برند، و دست شان به تو نمي رسد» (ابن بابويه، 1363 ق، ج 1، ص 157).
6. «کان الرضا عليه السلام يقول لاصحابه اللذين يثق بهم: و لا تفتروا منه بقوله، فما يقتلني و الله غيره ولکنه لا بد لي من الصبر حتي يبلغ الکتاب اجله» (امام رضا عليه السلام به ياران مورد اعتمادش مي گفت: فريب سخن مأمون را نخوريد، بخدا قسم کسي غير از او قاتل من نيست ولي من چاره اي ندارم جز اين که صبر کنم تا تقدير الهي فرارسد» (خضري، 1997 م، ص 176).
7. «اباصلت مي گويد: روز قبل از حادثه حضرت به من دستور داد که چگونه برايش قبر را حفر کنم و دعايي به من ياد داد که در حضور مأمون بخوانم و... سپس فرمود: يا اباصلت غدا اداخل علي هذا الفاجر فان انا خرجت و انا مشکوف الرأس فتکام اکلمک و ان انا خرجت و انا مغطي الرسا فلا تکلمني» (همان اثر، ص 245) (اي اباصلت فردا من بر اين فاجر وارد مي شوم. هنگام خارج شدن از نزد او اگر سرم پوشيده نبود با من سخن بگو من هم با تو سخن مي گويم ولي اگر هنگام خارج شدن سرم پوشيده بود با من سخن مگو).
8. خضري، همان اثر، ص 245.
9. همانجا.
10. «قطع نظر از انگيزه و هدف فضل بن سهل از طرح ولايت عهدي امام علي بن موسي الرضا عليه السلام و نقش مؤثري که وي در اين ماجرا داشت، بايد گفت که طراح اوليه ماجراي ولايت عهدي شخص مأمون بود، اين موضوع در شرايطي بحراني، زماني که مأمون در مبارزه با امين کاملاً نااميد شده بود به فکر او خطور کرد و به گونه اي که خود او شرح مي دهد، «با خداي خود عهد کرده بودم اگر از دست محمد برادرم آسوده شدم خلافت را به محلي که خداوند قرار داده برگردانم» (ابن بابويه، 1363 ش، ج 2، ص 386؛ مجلسي، 1412 ق، ج 12، ص 126؛ عرفان منش، 1374 ش، ص 159-160).
11. «...رجاء بن ابي ضحاک و ياسر خادم نامه اي را از سوي مأمون به حضرت رضا عليه السلام تسليم کردند. او در نامه از حضرت درخواست پذيرش ولايت عهدي کرده بود و با لطافت خاصي سعي در جلب اعتماد و اطمينان امام عليه السلام نموده و از حضرت خواسته بود نامه را بر زمين نگذاشته رهسپار مقر مأمون در مرو شود» (عرفان منش، 1374 ش، ص 162؛ مسعودي، 1343 ش، ص 394).
12. «عن ابي الصلت الهروي، ان المأمون قال للرضا عليه السلام يا بن رسول الله قد عرفت علمک و زهدک و ورعک و عبادتک و اراک احق بالخلافه مني. فقال الرضا عليه السلام بالعبوديه لله عزوجل افتخر و بالزهد في الدنيا ارجو النجاه من شر الدنيا و بالورع عن المحارم ارجو الفوز بالمغانم و بالتواضع في الدنيا ارجو الرفعه عندالله عزوجل».
13. «فقال المأمون فاني قد رايت ان اعزل نفسي عن الخلافه و اجعلها لک و ابايعک، فقال الرضا عليه السلام ان کانت هذه الخلافه لک و الله جعلها لک فلا يجوز لک ان تخلع لباسا البسک الله و تجعله لغيرک و ان کانت الخلافه ليست لک فلا تجوز لک ان تجعل لي ما ليس لک».
14. «برخي منابع مي نويسد: تا دو ماه تلاش مأمون براي وادار کردن امام به پذيرش خلافت و ولايت عهدي در مرو ادامه يافت. شيخ صدوق نيز مي نويسد: آن جناب را از بصره و اهواز و فارس به مرو آوردند. مأمون به آن جناب خلافت و امارت را عرضه کرد. حضرت عليه السلام امتناع کرد و در اين باب تا دو ماه گفت و گوهاي بسيار جريان يافت (ابن بابويه، 1363 ش، ج 2، ص 389)؛ عرفان منش، 1374 ش، ص 163-164).
15. ابن بابويه، 1363 ش، ج 2، ص 379؛ عطاردي، 1406 ق، ج 1، ص 66-68؛ ابن شهرآشوب، 1375 ق، ج 3، ص 471-472.
16. «فقال له المأمون يابن رسول الله فلابد لک من قبول هذا الامر فقال لست افعل ذلک طائعا ابدا. فما زال يجهد به اياما حتي يئس من قبوله فقال له فان لم تقبل الخلافه و لم تجب مبايعتي لک فکن ولي عهدي لتکون لک الخلافه بعدي».
17. «فقال الرضا عليه السلام و الله لقد حدثني ابي عن آبائه عن اميرالمؤمنين عليهم السلام عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: اني اخرج من الدنيا قبلک مسموما مقتولا بالسم مظلوما تبکي عليّ ملائکه السماء و ملائکه الارض، و اُدفن في ارض غربه الي جنب هارون الرشيد، فبکي المأمون ثم قال له يابن رسول الله و من ذا الذي يقتلک او يقدر علي الاسائه اليک و أنا حيّ؟ فقال الرضا عليه السلام: اما اني لو أشاء ان اقول لقلت من ذا الذي يقتلني».
18. «فقال المأمون يابن رسول الله انما تريد بقولک التخفيف عن نفسک و دفع هذا الامر عنک ليقول الناس انک زاهد في الدنيا. فقال الرضا عليه السلام: و الله ما کذبت منذ خلقني ربي عزوجل و ما زهدت في الدنيا للدنيا و اني لاعلم ما تريد فقال المأمون و ما اريد؟ قال الامان علي الصدق، قال: لک الامان: قال تريد بذلک ان يقول الناس ان علي بن موسي الرضا لم يزهد في الدنيا بل زهدت الدنيا فيه الا ترون کيف قبل ولايه العهد طمعا في الخلافه».
19. «فغضب المأمون ثم قال انک تتلقاني ابدا بما اکره و قد امنت سطوتي. فبالله اُقسم لئن قبلت ولايه العهد و الا اجبرتک علي ذلک فان فعلت و الا ضربت عنقک. فقال الرضا عليه السلام قد نهاني الله تعالي ان القي بيدي الي التهلکه فان کان الامر علي هذا فافعل ما بدا لک و انا اقبل ذلک علي ان لا اولّي احدا و لا اعزل احدا و لا انقض رسما و لا سنه و اکون في الامر من بعيد مشيرا. فرضي منه بذلک و جعهل ولي عهده علي کراهه منه عليه السلام بذلک». ابن بابويه، 1404 ق، باب 39، حديث 3، حديث 4.
20. «عن محمد بن عرفه قال قلت للرضا عليه السلام: يا ابن رسول الله ما حملک علي الدخول في ولايه العهد؟ فقال: ما حمل جدي اميرالمؤمنين علي الدخول في الشوري» (ابن بابويه، 1404 ق، باب 39، حديث 3، 4).

منبع مقاله :
هوشنگي، حسين؛ (1392)، ابعاد شخصيت و زندگي حضرت امام رضا (عليه السلام)، تهران: دانشگاه امام صادق (ع)، اول