نويسنده: گوردون چايلد
برگردان: احمد بهمنش



 

نخستين فصل تاريخ بشر هنوز نزديک به تاريخ طبيعي است. تاريخ طبيعي انسان (1) در دوره ي پيش از تاريخ، تحول جسماني، و تغييراتي را که در بدن انسان پديد آمده است مطالعه مي کند. باستان شناسي پيش از تاريخ، نشان مي دهد که چگونه کار، بشر را بصورت يک موجود انساني درآورده و اصلاحاتي را که او در اسباب کار و تجهيزات خود بعمل آورده است تجزيه و تحليل مي نمايد. دوره اي که مورد مطالعه اين دو علم قرار مي گيرد صدبار طولاني تر از دوره اي است که از پيدايش اولين سند کتبي حيات بشر مي گذرد. از پانصد هزار سال پيش تهيه نخستين وسايل کار و آغاز دوران پلئيس توسن، شروع مي شود و اين دوران آخرين دوره ي معرفه الارضي قبل از هولوسن (2) يا دوران کنوني، که تقريباً از ده هزار سال پيش سابقه دارد، مي باشد.
بايد دانست که اين اعداد تقريبي بوده و در نظر اغلب مردم داراي مفهومي نمي باشند. آنچه مهم به نظر مي رسد تغييرات بزرگي است که در حدود جغرافياي حيواني و نباتي (3) صورت گرفته و بشر شاهد و گواه آن بوده. در طول دوره ي پلئيس توسن، بريتانياي کبير به قاره ي اروپا متصل بوده و رودخانه تايمز برود رن مي پيوسته. سلسله جبال اصلي اروپا در آن موقع صورت ثابتي به خود گرفته اما قشر زمين هنوز در حال چين خوردن بوده و قله هاي جديدي ظاهر مي شده و يا شکافهاي عظيمي، مانند دره ي ريف (4)، در افريقا بوجود مي آمده.
آب و هوا و شرايط اقليمي چند بار تغيير کرد. در نقاطي که عرض جغرافيائي بيشتري داشتند سه يا چهار دوره يخبندان بدنبال هم ظاهر شد و در همان موقع بارانهاي سيل آسا بر نواحي که امروز مناطق خشک اطراف استوا را تشکيل داده اند، فرو ريخت. يخچالهاي نروژ در طول دره ها به حرکت درآمدند و جلگه هاي اروپاي شمالي را از يک طبقه ضخيم يخ پوشاندند. سرپوشهاي يخچالي در اراضي مرتفع اکس تشکيل شد و تا ايرلند و انگليس ادامه يافته، در مشرق به يخچالهاي اسکانديناوي پيوست. يخچالهاي آلپي تا حوالي ليوان پيش رفت. صحراهاي يخي، نظير آنچه در گروئنلند يا قطب جنوب مي بينيم، با سرعت چهارصد متر در سال در حرکت بودند. مدتها طول کشيد تا يخهاي اکس به کمبريج و يخ هاي اسکانديناوي به برلن برسد. ذوب اين يخ ها هم بهمين طريق بسيار طول کشيد. بالاخره هوا گرم شد بطوري که اسب آبي و ببر مي توانستند در نورفوک (5) زندگي کنند. گياه زينتي مخصوصي (6) که امروز در پرتقال مي بينيم، در تيرول روئيد. ليکن يخ ها باز در سطح زمين گسترده شده و مجدداً از ميان رفتند. به عقيده ي زمين شناسان، به اين ترتيب، چهار دوره ي يخ بندان، که بوسيله دوره هاي گرما از يکديگر جدا مي شد، به وجود آمد.
انواع تازه اي از حيوانات، در برابر چشم بشر، ظاهر شد. گربه هاي عظيم الجثه، اسبهاي کوچکي که سه انگشت داشتند و فيل جنوب، که در دوران پليوسن بخوبي زندگي کرده بودند، به مبارزه با حيوانات جديد پرداختند و به حکم بقاي اسب جاي خود را به آنها دادند. براي مقاومت در برابر سرماي دوره هاي يخ بندان، بدن برخي از فيل ها، يعني ماموت، و همچنين کرگدن ها از پشم پوشيده شد.
منتهي شگفت تر از تمام انواع جديد، انسان بود. شباهت نخستين افراد بشر با مردم امروز به حدي کم بود که جانور شناسان آن را نوع جداگانه اي محسوب داشته اند و آنها را هومي نين (7)، که قديم ترين فوسيل آنها شباهت هاي زيادي با ميمون دارد، مي نامند.
پيته کانتروپ (8)، يا انسان ميمون جاوه، يکي از هومي نين ها است که جمجمه اي سطبر ولي بسيار کوچک با ظرفيت 750 تا 1100 داشته و در واقع واسطه ميان جمجمه يک شمپانزه و انسان امروزي بوده. يک برآمدگي استخواني ( Le torus ) که پائين پيشاني متمايل به عقب وي قرار داشت چشمان او را حفاظت مي کرد و جمجمه سنگين و دستگاه فک وي را نگاه مي داشت. برآمدگي مختصري که در جمجمه، و در مرکز موضع مخصوص گفتار قرار دارد، مدلل مي سازد که انسان جاوه نيز داراي قوه ي ناطقه بوده و صداهائي برمياورده که قابل فهم اطرافيان او بوده. فکين وي بسيار بزرگ و فک پائين او فاقد زنخ بوده.
سينانتروپ (9)، نامي که به هومي نين هاي غارشوکوتين (10)، نزديک پکن داده شده، بطور محسوس داراي همين مختصات مي باشد.
برعکس، ائوئانتروپ (11)، که نمونه آن از روي فوسيل هاي موجود در پيلتدون (12) واقع در سوسکس ساخته شده، و صحت آن مورد ترديد است، با هوموساپين (13) از لحاظ قد و وضع عمومي ظاهر، اختلافي ندارد، ولي به عقيده عده اي، فک سنگين او فاقد چانه است و دندانهاي کلبي او برآمده مي باشد. مختصات اين فک به قدري نزديک به فکين ميمون هاي بزرگ است که پاره اي از محققان کمترين ارتباط ميان آن فک و جمجمه قائل نيستند.
با مطالعه شواهد و آثار مربوط به تاريخ طبيعي انسان (14) چنين مستفاد مي شود که در پلئيس توسن سفلي، انواعي که واسطه ميان ميمون و انسان بود، بوجود آمد. منتهي قلت نمونه هائي که از اين انواع در دست است جلب نظر مي کند. در حالي که فوسيل هاي متعددي از ساير انواع بدست آمده فقط چهار فوسيل براي مطالعه دويست هزار سال زندگي هومي نين ها در دست داريم و حال آنکه دانشمندان همه جا « در جستجوي حلقه هاي مفقود اين زنجير مي باشند ». در اين مورد در آسيا مدارک بيشتري موجود است و پيوستگي و شباهت انسان هاي جاوه و انسان هاي چين با انسان قرن بيستم را مي توان به ثبوت رسانيد. به اين ترتيب بايد چنين نتيجه گرفت که در هزاره ي اول، معدودي از افراد بشر در قاره ي اروپا زندگي کرده اند و هومي نين ها ظاهراً خطري براي حيات ماموت ها، خرس هاي غارها، و ببرها و اسب هاي آبي نداشته اند!...
باستان شناسي هم اين فرضيه را تکذيب نمي کند. در حقيقت، در ولت عليا (15)، که سابقاً مسير رودخانه هاي وال (16) و زامبز (17) بوده، مقداري لوازم که به وسيله انسانهاي اوليه ساخته شده است بدست آمده. ولي اگر به اين نکته توجه کنيم، که تنها يک هومي نين در روز، سه تا چهار ابزار مي ساخته و پس از استفاده، آنها را بدور مي افکنده است به اين نتيجه خواهيم رسيد که تعداد سازندگان اين وسايل هم چندان زياد نبوده.
از روي اين وسايل مي توان به تجهيزاتي که انسان بوسيله ي آنها، بر حيوانات غلبه کرد پي برد ليکن باستان شناسي از آغاز اين سرگذشت اطلاعي ندارد: با اين حال روزي فرا رسيد که انسان راز تهيه آتش و استفاده از آن را آموخت و اين گل سرخ را که موجب وحشت و فرار ساکنين جنگل بود بکار برد. تعيين نخستين آثاري که نتيجه استفاده از آتش بوده است مقدور نيست. استخوانهاي سوخته اي ( مکلس ) که در غار شوکوتين، نزديک پکن، باقيمانده ثابت مي کند که انسان سينان تروپ، راه استفاده از آتش را مي دانسته. نخستين لوازمي که به دست بشر ساخته شد، چيزهاي طبيعي بودند که با مختصر تغييري مورد استفاده قرار مي گرفتند. بنابراين اگر مقداري از آنها با چوب بوده است ناچار مدتها است که از بين رفته و اما آنها که با سنگ ساخته شده چنان شباهتي با سنگهاي شکسته دارد که تشخيص و تميز آنها با سنگهاي طبيعي دشوار مي باشد. يکي از مطالب مورد بحث و اختلاف باستان شناسان نيز همين موضوع است تهيه نخستين وسايل کار، بدون ترديد در پلئيس توسن سفلي، و يا بنا به اظهار جمعي، در اواسط اين دوره صورت گرفته ليکن طرز استفاده از آنها به دقت معلوم نيست و شايد در موارد مختلف بکار مي رفته: يک سيلکس، که تراش ناصاف و نامرتبي داشت، به همه کار از قبيل: کشتن ببر، کندن پوست او، و بيرون آوردن ريشه ها مي خورد. بتدريج که ميراث گذشتگان و تجربه آنها در اختيار تهيه کنندگان اين وسايل قرار گرفت، بهبودي در ساخت وسايل پديد آمد. ناصافي سنگها که در اثر کوبيدن دو قطعه سنگ بر يکديگر ايجاد مي شد کم کم از بين رفت و لوازم سنگي صافي که به دقت و به کمک نوردهاي چوبي از سنگهاي بزرگ جدا مي کردند، بدست آمد. البته بايد دانست که براي تراش سيلکس، برحسب آداب مختلفي که در هر ناحيه معمول بود، روشهاي مختلفي بکار مي رفت.
در سراسر افريقا، در اروپاي غربي، و در جنوب هند، براي ساختن لوازم و ابزار مورد نياز که بايد به چهار يا پنج شکل معمول در آن زمان درآيد، رسم اين بود که تخته سنگ بزرگي ( Nucléus ) را در نظر گرفته قطعاتي از آن را بتدريج مي شکستند تا تخته سنگ بزرگ را به شکل دلخواه در آورند. اين سيلکس ها را که به ترتيب مذکور تراش يافته مشته (18) مي خوانند. در اروپا، در طول دوره ي يخبندان، و همچنين در اورازي شمالي، فقط از قطعاتي که از تخته سنگ اصلي جدا شده بود استفاده مي کردند. کساني که به اين ترتيب به تهيه لوازم سنگي مي پرداختند، به شکل قطعه سنگ اصلي که پس از جدا کردن قطعات مورد نياز باقي مي ماند توجهي نداشتند. تمام توجه آنها به سنگهاي جدا شده از سنگ اصلي بود و براي آماده کردن آنها دقت مخصوصي، بيش از آنچه در ساخت مشته ها معمول بود، مبذول مي داشتند. درباره لوازم و ابزار سينانتروپ ها و نخستين وسايلي که در مالزي و شمال هند معمول بود بايد آنها را در زمره ي دور ديگري از تراش، يعني دور تهيه ساطور يا تيغه کارد و تبر محسوب داشت.
اين روشهاي مختلف صنعت، معرف عکس العمل هاي مختلفي است که در محيط هاي مختلف به ظهور پيوسته. روش هاي مزبور قراردادي و تابع آداب اجتماعي متعددي بوده اند. شرايط جغرافياي حيواني و نباتي نمي توانند علت انتخاب تخته سنگ بزرگ يا قطعات جدا شده از آن را توجيه کنند اما پيوستگي و ارتباط ميان اين دورهاي تراش مانند تنوع آنها قابل ملاحظه است. شکل مشته ها از دماغه اميدنيک تا مديترانه و از سواحل آتلانتيک تا هندوستان مرکزي يکسان و يکنواخت است و گذشت دو دوره ي يخبندان، فقط تغييراتي در پاره اي از جزئيات بوجود آورد که همه جا به يک نسبت جانشين يکديگر شدند. بنابراين بايد گفت که گروه هاي مختلف تجارب فني خود را مبادله کرده و تعميم داده اند.
در مشته هاي جديدتر کوشش و دقت فوق العاده اي بکار رفته. در تهيه آنها دقتي که هرگز ضرورت نداشته است ديده مي شود و اين امر را بايد نتيجه توجه آنها به حس زيبائي دانست. از روي پاره اي از علائم، که بايد با احتياط تلقي شود - يک فک ناقص، که ازکانام (19)، در کنيا بدست آمده و مربوط به يکي از دوره هاي معرفة الارضي است که تشخيص آن مشکل مي باشد، و همچنين استخوان قمحدوه ی (20) جمجمه اي که متعلق به معدن سنگي در سوانس کومب (21) واقع در کنت (22) مي باشد - مي توان حدس زد که سازندگان مشته ها، خيلي نزديکتر از پيته کانتروپ و سينانتروپ به ما بوده اند. شايد همانها، نياکان ما بوده اند. و چنانکه ميدانيم عده اي چنين امتيازي را براي انسان فوسيل افريقا و حتي انسان هايدلبرگ، که فک فوسيل او در معدن سنگ و شن موئر (23) پيدا شده است، قائل نيستند.
هومي نين هاي اوليه، بدون ترديد، از راه شکار و ميوه درختان زندگي مي کردند. مشته ها در عين حال هم براي بيرون آوردن ريشه ها بکار مي رفت و هم سلاحي بود در دست صيادان. انسان سينانتروپ مسلماً گوشتخوار بوده و چون در غارهائي که اين دسته زندگي مي کردند استخوان هومي نين ها پيدا شده مي توان گفت که وي آدمخوار هم بوده است. در واقع هومي نين ها از همه چيز، هم از گياهان و هم از حيوانات تغذيه مي کردند و هر چه را که براي سلامت بدن آنها خطري نداشت مي شناختند و اين يکي از مهمترين درسهائي بود که از تجارب پيشينيان آموخته بودند. انتخاب حيوانات و گياههاي خوراکي، کشف وسايل براي زراعت و گرفتن حيوانات و اختيار فصول مساعد، مراحلي است که در راه علم پيموده شده. نبات شناسي، حيوان شناسي، ستاره شناسي، و اقليم شناسي نتيجه آشنائي با مختصات جنگل بود و شناسائي آتش، فيزيک و شيمي را بوجود آورد. از اواسط پلئيس توسن که با دقت بيشتري، آثار باستاني را مي توان مورد مطالعه قرار داد تعيين نکات عمده ي سيستم اقتصادي هومي نين ها آسان تر مي باشد. مقارن ظهور آخرين دوره ي يخبندان، هومي نين ها پس از طرد حيوانات مجاور خود، غارها را بصورت مساکن واقعي درآورده بودند.
گروههائي که بهتر شناخته شده اند در اروپا بسر مي بردند و از نژادي که به نئاندرتال معروف است بودند و بدون ترديد با هوموساپين ها اختلاف داشتند. کاسه ي جمجمه آنها به بزرگي جمجمه ي اروپائيهاي فعلي بود ليکن به جاي طاق ابروان، يک برآمدگي استخواني ( Torus) بالاي چشمان آنها قرار داشت. پيشاني آنها هنوز متمايل به عقب، فک آنها بزرگ و فاقد چانه بود. سر روي ستون فقرات و متوجه به جلو بود، وضع قسمت پائين بدن مانع راه رفتن آنها مي شد و براي راه رفتن مجبور بود بودند پاي خود را به زمين بکشند.
بسياري از دانشمندان تصور مي کنند که انسان نئاندرتال که با آب و هواي شمالي خو گرفته بود در دوره ي گرما از بين رفته و بنابراين منکر وجود خون نئاندرتال ها در نژاد معاصر مي باشند با اين حال در پاره اي از هومي نين ها آثاري از انسان نئاندرتال مشاهده مي شود ( برآمدگي بالاي ابرو، پيشاني متمايل به عقب، فک سنگين ) و نمونه هائي از آنها در فلسطين و افريقاي جنوبي و جاوه بدست آمده. به نظر عده اي، اين نمونه ها مؤيد يکي از مراحل تکامل عمومي انسان است و به عقيده ي ديگر، آنها شاخه اي بوده اند که پس از جدا شدن از ريشه اصلي بتدريج از بين رفته اند. تعدادي از فوسيل هاي فلسطين داراي مشخصاتي هستند ( چانه اي که درست معلوم نيست ) که به تصور عده اي بايد در نتيجه اختلاط باهوموساپين ها بوجود آمده باشند و اولاد آنها در طول دوره اي که فاصله ميان دو يخبندان آخر بوده است زندگي کرده و لوازمي با قطعات سيلکس ساخته اند.
انسان نئاندرتال و معاصران آنها در دوره ي پالئولي تيک وسطي، صرفنظر از ساختمان بدني و تشکيلاتي که داشته اند، اصول و مباني مفيدي به تمدن بشر داده اند. آنها داراي تجهيزاتي متنوع تر و متفاوت تر از پيشينيان خود بوده: سلاح ( نوک تيز نيزه ) و وسايل مختلفي براي برش و تراش داشتند. اين وسايل معمولاً، عبارت بود از قطعاتي از سيلکس که بنا بر روش و اصول لووالوا (24) آماده مي شدند. اين روش عالمانه، که مبتني بر محاسبات علمي بود، شکل صحيح و دلخواه هر مصنوعي را قبل از شروع تراش، تعيين مي کرد.
از زندگي نئاندرتالي هاي اروپا اطلاعات صحيحي در دست داريم. زندگي آنها از راه شکار، بخصوص شکار ماموت تأمين مي شد و گذشته از اين، کرگدن و ساير حيوانات پوست کلفت را، که در توندراهاي کنار يخچالهاي اروپا و سيبري به سر مي بردند، دنبال مي کردند. البته خانواده هاي پراکنده نمي توانستند به تنهائي چنين شکاري را دستگير کنند و محتملاً نئاندرتالي ها، تشکيل دسته هائي مي دادند، که هر قدر هم محدود بود، به يک سازمان اجتماعي احتياج داشت و سيستم اقتصاد آنها هم بر همين اساس و سازمان پايه گذاري مي شد.
نئاندرتالي هاي اولي، ناچار احتياجات معنوي نيز داشتند. آنها هم مراسمي براي مردگان انجام مي دادند و شايد چنين مي پنداشتند که به اين ترتيب مي توان آنها را زنده کرد. آنها اموات را در مقبره ها به خاک مي سپردند و گاهي تخته سنگهائي به فاصله روي جسد قرار مي دادند تا آن را از فشار خاک حفظ کنند. مقبره ها در همان غارهائي که افراد خانواده زندگي مي کردند و نزديک اجاق تعبيه مي شد، مسلماً به اين اميد که حرارت حيات به لاشه ي افسرده زير خاک منتقل گردد. متوفي را، طبق آداب زمان، طوري در خاک مي گذاشتند که پاهاي او به طرف بالاي بدن جمع مي شد و در دسترس او مقداري گوشت و لوازم ضروري زندگي قرار مي دادند چون عقيده نئاندرتالي اين بود که مردگان هم به زندگي خود ادامه خواهند داد و ناچار مانند افراد زنده ي بشر احتياجاتي خواهند داشت. تعيين تحولاتي که در مراسم تدفين به عمل آمده، از پالئولي تيک وسطي، بخوبي امکان دارد و به اين ترتيب ملاحظه خواهيم کرد که روش تشريفاتي که امروز پس از در گذشت اشخاص انجام مي شود از يکصد هزار سال پيش نيز مرسوم بوده.
گذشته از اين در غارهاي کوه آلپ مقداري استخوان به دست آمده که اغلب متعلق به خرس غارها مي باشد و با نظم مخصوصي کنار يکديگر قرار گرفته اند. اين وضع، عقيده اي را که هنوز هم در بين شکارچيان سيبري معمول است، به خاطر مي آورد چون شکارچيان مزبور براي جلوگيري از خشم روح خرس و اطمينان از فراواني شکار، به اين عمل سحرآميز مبادرت مي کنند. و شايد همين مطلب گواهي بر اعمال ساحرانه ي مخصوص شکار، در آخرين دوره ي يخبندان باشد؟ در هر حال و به هر صورتي که اين اقدامات انجام گرفته باشد دليلي است بر اينکه انسان نئاندرتال هم، هر قدر بدوي بوده، يک ايدئولوژي مخصوص به خود داشته.
شرايط نامساعد زندگي در آن ايام، مانع افزايش نوع بشر نشد. در اروپا، در طي دوره ي کوتاهي از پالئولي تيک ميانه، که از جهت طول زمان يک پنجم پالئولي تيک سفلي است، اسکلت هائي به دست آمده که پنج برابر اسکلت هاي دوره ي پالئولي تيک سفلي مي باشد ( مثلاً در يکسال از پالئولي تيک ميانه، پنج اسکلت و در پنج سال از پالئولي تيک سفلي يک اسکلت ). مع ذلک در پايان آخرين دوره ي يخبندان، انسان نئاندرتال در اروپا از بين رفت و از آن موقع انسان کنوني پا به عرصه وجود گذاشت.
هوموساپين، در يک زمان، در اروپا، افريقاي شمالي و شرقي، در فلسطين و حتي در چين ظاهر گشت و در همان موقع هم اختلافاتي در نوع و نژاد آنها مشاهده مي شد. محققين تاريخ طبيعي انسان ( آنتروپولوژي ) در يک زمان، تنها در اروپا به بقاياي انسانهائي که تا حدي نزديک به نژاد سياه و معروف به نژاد گريمالدي (25) بوده و همچنين انسانهاي بلند قد کرومانيون (26)، و يا انسانهاي کوتاه قامت کومب کاپل (27) که پاره اي از آنها سرهاي مدور داشته اند و، محتملاً، و به نژاد ديگري معروف به برون (28) که داراي مختصاتي کم و بيش شبيه نئاندرتالي ها مي باشد دست يافته اند و بعلاوه يک جمجمه ي شانسلاد (29)، که ظاهراً جديدتر و نظير جمجمه ي اسکيموهاي کنوني است پيدا شده. به هر حال با آنکه فوسيل هاي قديمتر، با انسان نئاندرتال نزديکتر و شبيه تر بوده بسياري از مشخصات انسان هاي اوليه مؤيد نظر کساني است که به عقيده ي آنها، نياکان مستقيم هوموساپين ها، در دوره هاي اول پلئيس توسن هم وجود داشته اند.
انسانهاي پالئولي تيک عليا تجهيزات و وسايل بهتر از پيشينيان خود داشته اند و اگر اختلافي در تجهيزات جديدتر ديده مي شود بدون ترديد مربوط به آداب اجتماعي مختلفي است که ظاهراً مولود احتياج و براي سازگاري با محيط هاي مختلف بوده. باستان شناسان چندين گروه اجتماعي تشخيص داده اند که بطور حتم با نژادهاي مورد مطالعه ي علماي تاريخ طبيعي انسان تطبيق نمي کند مانند: شاتل پرونين ها (30) در فرانسه؛ اورين ياسين ها (31) در کريمه، در بالکان، در اروپاي مرکزي؛ گراوتين ها (32) در شمال پونت اوکس که جانشين اورين ياسين ها در اروپا شدند؛ آترين هاي (33) افريقا؛ کاپسين ها (34) در افريقاي شمالي.
تمام مجامع پالئولي تيک عليا، براي ساختن لوازم کار خود از استخوان و عاج استفاده کرده و در تراش سيلکس اصول واحدي داشته اند. آنها از يک تخته سنگ سيلکس، يا شيشه معدني ( عقيق سياه ) قطعات بلند و کم عرضي را به شکل تيغه جدا مي کردند، اين روش، مصالح کمتر و کار کمتري لازم داشت در صورتي که در تکنيک معمول لووالوا (35) که هنوز در پاره اي از مجامع رواج داشت، عکس اين بود. هوموساپين ها آلت بسيار دقيقي در اختيار داشتند که تقريباً همان قلم حکاکي (36) و عبارت از سنگ نوک تيزي بود که هر وقت مي خواستند آن را تيز کنند قطعه اي از آن جدا مي کردند.
اقتصاد اين مجامع هنوز اقتصاد ملل نيمه وحشي ( Babare ) و اساس آن صيد ماهي، شکار و ميوه درختان بود منتهي در تجهيزات و روش کار آنها در نتيجه استفاده از تجارب گذشته، بهبود قابل ملاحظه اي حاصل شد.
گرچه يخچالهاي کوهستاني بطور موقت از بين رفتند، هنوز يک طبقه وسيع يخ جلگه هاي شمالي را مي پوشاند و شکارچيان مهاجر مجبور به مقابله با آب و هواي سخت مناطق شمالي بودند و از اين پس ناچار در نواحي استپ و توندرا که شکار دسته هاي گوزن و گاو و ماموت و اسب امکان بيشتري داشت متفرق شدند. گراوتين ها، چادرهاي خود را، در جلگه هاي روسيه جنوبي و اروپاي مرکزي، در طول راههاي که گله ها، هنگام مهاجرتهاي فصلي خود، مورد استفاده قرار مي دادند، برپا کردند. البته نقاطي که در وسط دره ها واقع شده بود بر ساير پناهگاهها ترجيح داشت و همين محوطه هاي محصور طبيعي در کناره هاي دون مورد توجه بيشتري بود.
چادرها، بدون ترديد از پوست حيوانات تهيه مي شد. و همچنين کلبه هائي را که در خاک مي کندند، مانند شکارچيان شمالي با پوست حيوانات يا کلوخه هاي خاکي که سطح آن مستور از چمن بود، مي پوشاندند تا از خطر سرما در امان باشند. چون چوب کمياب بود خود را با سوختن استخوانها گرم مي کردند و براي تهويه مساکن تنوره هائي در زيرزمين تعبيه مي کردند. درباره ي لباس آنها چنين به نظر مي رسد که از پوست حيوانات استفاده مي شد چون از مساکن آنها تيغه ها و سوزنهائي که در کندن پوست حيوانات و دوخت آن بکار مي رفت به دست آمده. از لباس مجسمه اي که در مالتا (37)، در سيبري، پيدا شده چنين بنظر مي رسد که وي لباس پوستي در بردارد و شلوار او شبيه به شلوار اسکيموها مي باشد.
در دوردوني (38)، در دامنه هاي پيرنه و در کوههاي کانتابريک (39) غارهاي وسيعي مورد استفاده ي اورين ياسين ها و گراوتين ها بود و اين جمعيت ها از راه شکار در فلات ها و جلگه هاي مجاور زندگي مي کردند. ما گدالني ين ها طريقه صيد ماهي در رودخانه را بوسيله قلاب يا چنگک هائي که از شاخ گوزن تهيه شده بود مي دانستند.
آترين ها و کاپسين هاي افريقا هم، ظاهراً مانند معاصران خود در اروپا و آسيا، تيراندازي با کمان را، مي دانستند. نيروئي که فشار عضلات کماندار ايجاد مي کرد در نتيجه کشش استخوان يا چوب در نقطه اي متمرکز شده موجب رها شدن تير با فشار زياد از کمان مي گرديد. ما گدالني ين ها و شايد ساير مجامع پالئولي تيک عليا از منجنيق، که اختراع مکانيکي ديگري بود و برد سنگ و چوب را در موقع پرتاب افزايش مي داد، استفاده مي کردند.
براي ساخت اين اسلحه ها و رفع احتياجات جديد در مورد مسکن، لباس و تزيينات، تهيه لوازم مخصوصي ضرورت داشت. انسان ديگر نمي توانست به لوازمي که مستقيماً در طبيعت بدست مي آمد اکتفا کند. بصيرت و کارداني او به جائي رسيده بود که مي توانست براي ساختن وسايل ديگر، لوازم تازه اي اختراع نمايد. وي مصالح جديدي مانند استخوان و شاخ و عاج در اختيار داشت و براي تيز کردن و پرداخت آنها از قطعه سنگي استفاده مي کرد. در شاخ گوزن يا استخوان حيوانات و گاهي در قطعات سنگ سوراخهاي گردي ( به وسيله حرکت دوراني ) به وجود مي آورد و به اين ترتيب راه اختراعات ديگر، از قبيل چرخ، براي او باز بود.
شکار گله هاي بزرگ، که به وسيله اورين ياسين ها، گراوتين ها و ساير اقوام انجام مي گرفت، مستلزم وجود گروهي مهمتر و پر جمعيت تر از خانواده هاي طبيعي و حتي گروه هاي نئاندرتالي بود. از ساختمان و تشکيلات اين گروه اطلاع صحيحي در دست نيست. کارهاي مختلف، چنانکه امروز هم معمول است، بدون ترديد، ميان مرد و زن تقسيم مي شد. هر خانواده، ظاهراً لوازم کار خود را فراهم مي کرد، هر گروهي مستقل بود و احتياجات خود را خود مرتفع مي ساخت.
با تمام اين احوال، چنين به نظر مي رسد که يک نوع تجارتي هم که بيشتر شامل محصولات تجملي بوده در بين آن مجامع وجود داشته. مقداري از صدفهاي مديترانه در غارهاي دوردوني به دست آمده و سيلکس هائي که در گاگارينو (40)، کنار دون پيدا شده، مسلماً از نقطه ديگري که يکصد کيلومتر بالاتر از اين رود قرار داشت (41) به آنجا آمده و از استخوانهاي ماهي که در دوردوني باقي است مي توان حدس زد که ميان مجامع ساحلي و داخلي، مبادلات اقتصادي صورت مي گرفته و به اين ترتيب مبادله ي افکار نيز انجام مي شده.
زندگي معنوي مجامع پالئولي تيک عليا عالي تر از زندگي مردم نئاندرتالي بود. گريمالدين ها و انسان کرومانيون، اموات خود را با تشريفاتي به خاک مي سپردند. در اين مقابر مقدار زيادي غذا و وسايل کار و اشياء هنري که با گل اخري قرمز شده بود مي گذاشتند. خانواده ي متوفي، گرد قرمزي روی جسد مي پاشيد و مقصود آنها از اين اقدام اين بود که پوست بدن را به رنگي که در زمان حيات داشت نگاه دارند. اين عمل، يعني مشتبه ساختن واقع با علامت مرموز آن، اساس افسونگري به منظور احضار ارواح بود.
اعمال ساحرانه، توفيق صيادان و فراواني شکار را تأمين مي کرد. گراوتين ها مجسمه هاي کوچکي از زن، با سنگ و يا عاج و يا از گل تهيه مي کردند و همين مجسمه ها است که باستان شناسان آنها را ونوس نام گذاشته اند. در اين مجسمه ها معمولاً زيبائي و لطفي ديده نمي شود، بسياري از آنها فاقد صورت مي باشند ولي علائم زنانه، در همه آنها به صورت برجسته اي نمايان است. منظور از تهيه اين مجسمه ها، بدون ترديد، مربوط به عقايدي درباره ي بارداري بوده و براي توليد مثل و ازدياد شکار به کار مي رفته. به عقيده يکي از محققان (42) مقصود از تهيه و نمايش اين مجسمه ها اين بوده است که بصورت ساحرانه اي مسائل مربوط به توليد مثل را تفسير و تشويق کنند. اين عمل، به هر حال مؤيد اين است که چون گراوتين ها، اهميت زيادي به نقش زن در توالد و تناسل مي دادند مي کوشيدند تا آن را به وسايل ساحرانه، به حيوانات و نباتات نيز منتقل سازند.

در فرانسه، گراوتين ها و جانشينان آنها يعني ماگدالنين ها، مراسم ديگري ابداع کردند. در انتهاي غارهاي عميقي که در سنگهاي آهکي حفر شده بود، و در تاريکي وحشت زائي که به زحمت به وسيله يک چراغ روغني ( چراغي از سنگ که فتيله اي از خزه داشت ) روشن مي شد، جادوگران هنرمند به نقاشي يا حکاکي تصوير مبهمي از کرگدن، ماموت، گاو وحشي، گوزن، يعني حيواناتي که غذاي قبيله را تشکيل مي داد، مي پرداختند. اين نقوش به علت خاصيت سحر آساي خود، شکار فراواني در اختيار صيادان مي گذاشت. درباره هنر اين هنرمندان جادو، بايد گفت که کارشان مطالعه و دقت در آثار طبيعت بود. براي آنکه بتوانند آثاري به اين دقت و صراحت به وجود آورند، ناچار حيوانات مرده را سرمشق قرار مي دادند. تأثير سحرآميز اين نقوش در فراواني شکار، و استفاده ي صورتگران جادو از صيد، بدون شرکت در عمليات شکار، اين هنرمندان را بدون ترديد از کارهاي ديگر معاف مي ساخت و پاداش عمل آنها که چند قطعه گوشت شکار بود زندگي آنها را تأمين مي کرد. در اين تصاوير چنان مهارتي به کار رفته است که بايد گفت کارگران متخصصي به تهيه آنها دست زده اند. در ليموي (43) ( دوردوني ) که مرکز عده اي از ماگدالنين ها بوده لوازم سنگي به دست آمده که طرحي از نقوش غارها بر آنها منقوش است. در پاره اي از آنها اصلاحاتي صورت گرفته و مثل اين است که استادي به رفع عيوب آنها پرداخته باشد. شايد بتوان اين سنگ پاره ها را در حکم دفاتر يک مدرسه نقاشي محسوب داشت. بهرحال، بدون آنکه تعيين تاريخ آنها مقدور باشد، نخستين بار مي بينيم، پيشه وران متخصصي وجود داشته اند که بدون شرکت در شکار سهمي از آن دريافت مي داشته اند. ما گدالني ين ها عقيده داشتند که اهميت کار آنها نظير کار شکارچيان است و قدرت افسونگران آنها ناشي از ايمان جمعيت به اين مسائل بود. بنابراين، اين تشکيلات اجتماعي، مادام که شکار، فراوان بود و غذاي عده اي که عملاً در امر شکار دخالتي نداشتند تأمين مي شد، به حيات خود ادامه مي داد، ليکن در اواخر دوره ي يخبندان، روزي فرا رسيد، که جنگل، جلگه ها را فرا گرفت، ماموت و گاو وحشي از صحنه زندگي محو شد و سحر و افسون قدرت خود را از دست داد. بنابراين ما گدالني ين ها و هنر آنها نيز از بين رفت.

در پايان آخرين دوره ي يخبندان، يعني زماني که توندرا نواحي شمالي را فرو مي پوشيد گوزن ها به مهاجرت پرداختند و مردم نيز به تعاقب آنها رفتند. در تابستان ها شکارچياني که از جنوب مي آمدند، در کنار درياچه مين دورف (44)، نزديک هامبورگ اردو مي زدند. عادت آنها اين بود که از خوردن نخستين قرباني شکار فصل چشم بپوشند. جسد اين قرباني را که قطعه سنگي هم به آن مي بستند، به عنوان هديه اي در راه فرشته زمين يا فرشته گله به درياچه مي انداختند. اگر اين تعبير صحيح باشد، بايد آن را دليل اين دانست که وحشيان بدوي ده هزار سال پيش هم مي دانستند که بايد خدايان را بر سر مهر آورد. به اين ترتيب اساس مذهب از همان ايام يعني در زندگي مردم عصر حجر قديم، در حال تکوين بود، تقديم قرباني براي دلجوئي و تسکين ارواحي که عواطف انساني داشتند بيشتر جهت تخفيف نيازمنديهاي افراد صورت مي گرفت و با جادوگري، که بنا بر معتقدات مردم، به منظور غلبه بر نيروهاي مبهم و غيرشخصي انجام مي دادند اختلاف داشت.
ظهور هنر، در تقويت معنوي مجامع پالئولي تيک عليا، سهم بسزائي داشت اگر هنرمندان غارها، براي جلب منافع بيشتر به اعمال ساحرانه دست مي زدند، و به تصوير نقوش و اشکالي پرداختند که موجب تحسين مردم امروز نيز هست بايد دانست که از مشاهده ي آن آثار، احساسات هنري خود آنها نيز تقويت و تلطيف مي شد. گذشته از اين چون تعدادي ناي وسوت استخواني، در غارها پيدا شده، ممکن است تصور کرد که موسيقي نيز نقشي در افسونگريهاي ما گدالنين ها، انجام داده باشد.
وسايل شکار به وسيله تصاويري که نمايش صحنه هاي خانوادگي يا حيوانات بود تزيين مي شد. همه اقوام، در اين زمان علاقه زيادي به زينت آلات نشان مي دادند و از صدف يا دندان حيوانات گردن بندهائي براي خود مي ساختند منتهي جنبه ي جادوئي آن را هم هميشه در نظر داشتند و اشياء زينتي را مايه ي خوشبختي مي دانستند. پاره اي از صدفها ( به شکل دستگاه تناسلي زنان ) موجب بارداري بود و از مديترانه به دوردوني حمل مي شد. دستبندي از عاج که در مزين (45)، واقع در اوکرن، پيدا شده با شکل هندسي زيبائي، يعني مارپيچ، تزيين يافته. در نظر بوميان سياه پوست استراليا، برخي از اشکال، که به عقيده ي ما خالي از معني مي باشد، حاکي از سرگذشتي است و جنبه ي اعجاز دارد. از اين موقع، هنر، سليقه و مد، افسون و اوهام، به شدت با زندگي اجتماعي مربوط مي باشند. با اين مقدمه شايد بتوان گفت که جواهرات گرانبهاي زنان متمکن امروز نتيجه ترقياتي باشد که در صدفهاي مردم غير متمدن کرومانيون صورت گرفته.
وفور مواد غذائي، در دوره ي يخبندان، و روش اقتصادي که براي بهره برداري از آن معمول بود موجب توسعه ي اجتماعات و پيشرفت عجيب تمدن گشت. در پايان اين دوره هوا گرم شد، يخچالها از بين رفت و جنگل و نواحي توندرا و استپ را فرا گرفت. گاوهاي وحشي، ماموت ها، گوزن ها و اسبها به مهاجرت پرداخته و يا تلف شدند و تمدنهائي که معاش خود را از اين گله ها تأمين مي کردند رو به انحطاط گذاشتند. در نخستين دوره هاي هولوسن، که دوره ي مزولي تيک خوانده مي شود، تمدن گراوتين ها و ماگدالني ين ها، جاي خود را به گروه هاي کوچکي سپردند که در جنگلهاي وسيع، نقاط بي درخت جنگلها، کناره درياچه ها، طول رودخانه ها و يا کرانه درياها، پراکنده بودند، و از راه شکار يا صيد ماهي روزگار مي گذراندند.
در مجامع مزولي تيک، تنگدستي شديدي حکومت مي کرد منتهي بزرگترين حربه ها در دست آنها بود چون نخستين بار در همين ايام، سگ، که کمک گرانبهائي در شکار گوزن و ساير شکارهاي جنگلي محسوب مي شد، در پرتقال و فرانسه و نواحي بالتيک و کريمه، مورد استفاده قرار گرفت. قبل از اين، از مدتها پيش، گرگ و شغال در حوالي قرارگاه خانواده ها ديده مي شد و چون اين حيوانات پس مانده و مازاد غداها را مي خوردند ناچار از رفت و آمد آنها جلوگيري نمي کردند. ولي سگ در واقع متحد انسان به شمار مي رفت و کمک او در شکار بود و در ازاء اين خدمت سهمي از غذاي افراد داشت.
بعلاوه، همين گروه هاي مزولي تيک، که در جلگه هاي مشجر ميان انگليس مرکزي و اورال به سر مي بردند، نخستين وسايل لازم را براي استفاده از چوب اختراع کردند. از طرف ديگر، جنگل، يکي از امتيازات دوره ي هولوسن، در مقابل پلئيس توسن مي باشد. در اين زمان مردم، براي شکافتن چوب، از شاخ گوزن که پيشتر هم در مجامع اروپاي جنوب شرقي ( روماني، هنگري ) معمول بود، استفاده مي کردند ولي خود آنها هم تيغه هاي سيلکس يا قطعات سنگي را که بوسيله سنگ ديگر تيز شده بود بر آن افزودند. چيزي نگذشت که لوازم کامل نجاري، يعني تبر، رنده و قلم نجاري، در اختيار آنها قرار گرفت و سورتمه هائي ساختند که مشکل حمل و نقل روي يخ و برف را حل کرد.
با مطالعه سرگذشت مهمترين تمدنهاي ملل نيمه وحشي، در گذشته - تمدنهاي ما گدالني ين ها در فرانسه - مي توان به ارزش سيستم اقتصادي آنها پي برد. تصادفهاي مادي مساعدي، مواد غذائي کافي، براي رفع نيازمنديهاي جمعيت روز افزون را در دسترس آنها قرار دارد و بنابراين اين جمعيت ها براي ايجاد تمدني مخصوص، فرصت کافي داشتند ليکن به محض آنکه شکار کمياب شد، سحر و افسون آنها قدرت خود را از دست داد. ابتدا جمعيت رو به کاهش گذاشت و سپس به کلي از بين رفت. در مجامع ابتدائي زمان ما نيز همين آثار مشهود است. سرخ پوستان کرانه هاي شمال غربي امريکا، که از کوچ کردن ماهيهاي آزاد يا منابعي نظير آن، غذاي خود را تهيه مي ديدند ( همان کاري که ما گدالني ين ها قبل از آنها انجام مي دادند ) به مرحله عالي تري از زندگي قدم گذاشته بودند و جمعيت آنها، به نسبتي که براي يک قوم وحشي امکان دارد، به وضع مخصوصي افزايش يافت ( به عقيده کروبر (46)، يک نفر در کيلومتر مربع، در صورتي که در تمام سواحل اقيانوس کبير، جمعيت نسبي 0/18 در کيلومتر مربع، و در جلگه ها که زندگي مردم از شکار مي گذشت، اين جمعيت 0/8 در کيلومتر مربع بود ) درباره ي قاره ي استراليا بايد گفت، که جمعيت بوميان آن، ظاهراً، هرگز از دويست هزار تن تجاوز نکرده است ( 0/02 در کيلومتر مربع ).
با توجه به اين ارقام تقريبي مي توان به معايب اقتصاد اقوام بربر پي برد. اقتصاد مزبور به بن بستي منتهي مي شد و اگر عبور از آن امکان نداشت، هوموساپين به صورت حيوان کميابي در مي آمد. در حاشيه جنگلهاي استوائي، بيابانها و نواحي قطبي، پاره اي از اقوام متفرق تشکيلات اقتصادي پالئولي تيک را هنوز محفوظ نگاه داشته اند. درباره ي آنها مطالعاتي انجام گرفته و ايدئولوژي اين اجتماعات که از اقتصادي مبتني بر استفاده از ميوه درختان سرچشمه مي گيرد معلوم شده است. البته نمي توان نتيجه گرفت که زندگي آنها از هر جهت نظير مردم پالئولي تيک بوده ولي در هر حال تصوري از آن طرز معاش به دست خواهد آمد و به اين وسيله خواهيم دانست که ادامه ي يک ايدئولوژي ابتدائي چگونه مزاحم عمل و پيشرفت سيستم هاي اقتصادي بربر و حتي متمدن مي گردد.
اقوام بدوي معاصر با تشکيلاتي نظير خانوار ( کلان ) که گاهي از نظر سازماني جانشين خانواده طبيعي شده است، زندگي مي کنند. رشته ارتباط ميان مردان يک خانوار، نياي افسانه اي مشترکي است که توتم خوانده مي شود. اين توتم معمولاً يک حيوان، يک حشره يا گياهي خوراکي است که نقش مهمي در اقتصاد قبيله به عهده دارد و همچنين ممکن است که توتم، يک مکان جغرافيائي، يک ا سباب کار يا يک پديده طبيعي باشد. موضوع وراثت توتمي بوسيله مرد يا بوسيله زن تأمين مي گردد. تشکيلات خانوادگي که حقوق و وظايف اعضاي خانوار و بخصوص شرايط زناشوئي را تعيين مي کند، غالباً نتيجه ي يک طبقه بندي مي باشد. عنوان « پدر » نه تنها به پدر واقعي فرد اطلاق مي شود بلکه عمو يا دائي هم ممکن است پدر خوانده شوند و چنانچه در خانواري اولويت با مادر باشد (47)، « برادرها » هم پسر عم يا پسر دائي ( و نوه عم يا نوه دائي ) محسوب مي شوند. تعلق داشتن به يک خانوار که از لحاظ نظري با مسأله وراثت رابطه دارد عملاً مربوط به جشن هائي است که هنگام بلوغ افراد و آشنائي آنها با رموز و اسرار خانوار انجام مي گيرد. بنابراين اگر تعلق به نژادي حق شرکت در جشنهاي مذهبي به فردي مي داد يک فرد بيگانه نيز مي توانست پس از وقوف بر اسرار عضو خانواري گردد. به اين ترتيب مي بينيم که موضوع خويشاوندي در کلان، کم و بيش يک امر تصنعي بود.
شکارگاهها و نواحي مخصوص صيد ماهي، و محصولات غذائي که از منطقه اي به دست مي آمد، جزء اموال عمومي بود و مالکيت خصوصي فقط در مورد سلاح، ظروف سفالي، تزيينات و همچنين نيروهاي ساحرانه و رقص ها محترم شمرده مي شد.
معمولاً مردان سالخورده داراي نفوذ و قدرت بيشتري بودند و به همين مناسبت حق داشتند بهره ي بيشتري از ثروت و به خصوص از زنان داشته باشند. ولي در امريکا، رؤساي موروثي، اين امتيازات را به انحصار خويش درآورده گنجينه هاي قابل ملاحظه اي گرد آورند. جنگهاي متناوب يا ناحيه اي هم که قبايل را عليه يکديگر بر مي انگيخت موجب بالا رفتن قدرت رؤسا بود.
ايدئولوژي قبايل وحشي، مبتني بر مسائل ساحرانه يا مذهبي بود و اعمال تقليدي که در اين مراسم انجام مي دادند علامت و رمزي از آنچه مورد نياز جامعه بود محسوب مي شد. هر خانوار توتمي جشنهائي در مواقع معين برپا مي کرد و منظور آنها بارداري حيوانات و افزايش گياه هاي توتم بود. در اين موارد، علامت و رمز، جانشين اصلي که مورد نياز اجتماع است مي گردد. فرد وحشي چنين وانمود مي کرد که به تأثير مذهب و مسائل جادوئي براي تسلط بر قواي طبيعي مؤمن و معتقد مي باشد. البته بايد دانست که اطلاعات ما متکي بر فرضيه ها است و در اين موارد بايد احتياط بيشتري بکار برد. از کجا معلوم است که سياهي در سال 2050 ادعا نکند که اروپائيهاي سال 1960 يقه سفيد را براي جلوگيري از درد گلو بکار مي بردند؟ مسأله اي که در اين جا مطرح مي شود اين است که آيا مردم غيرمتمدن، موجودات فوق طبيعي را با تجسم و جنبه الهي ستايش مي کردند؟ بوميان استراليا و پاره اي ديگر از بوميان حکاياتي نقل مي کنند که مؤيد اين نظر مي باشد و ممکن است که عقيده ي درآمدن توتم به جسد افراد خانوار منجر به تجسم نيا شده باشد.
و بالاخره افسونگري، بدون آنکه بتواند نتايج مورد انتظار را فراهم آورد، از نظر حياتي فوايدي داشته است. مراسم توتمي پيوستگي و تعاون افراد خانوار را تأمين کرده موجب تقويت روحيه ي شکارچيان مي شد و هنگامي که آيين مذهبي دستور امساک به مردان خانواري مي داد آنها از تناول مقداري از مواد غذائي خودداري مي کردند.
البته نبايد انتظار داشت که آنچه در اين مقاله گفته شد براي روشن ساختن مذهب و سازمان اجتماعي مردم غيرمتمدن کافي باشد و نبايد فراموش کرد که اختلاف تمدن، ميان مردم عصر قديم حجر، که مورد مطالعه ما است، نظير اختلافي که ميان ملل بدوي معاصر موجود است، بسيار زياد بوده.

پي‌نوشت‌ها:

1- Anthropologie
2- Holocène
3- Biogéographie
4- Rif
5- Norfolk
6- Rhododendrons
7- Hominiens
8- Pithécanthrope
9- Sinanthrope
10- Chou Kou Tien
11- Eoanthrope
12- Piltdown
13- Homo Sapiens
14- Anthropologie
15- Velt
16- Vaal
17- Zambèze
18- Goups -de-poing
19- Kanam
20- Os occipital
21- Swanscombe
22- Kent
23- Maüer واقع در وورتمبرگ
24- Levallois
25- Grimaldi
26- Cro-Magnon
27- Combe Capelle
28- Brünn در چکوسلواکي = Brno
29. Chancelade
30- Châtelperroniens
31- Aurignaciens
32- Gravetiens
33- Atériens
34- Capsiens
35- Levallois
36- Burin
37- Malta
38- Dordogne
39- Monts Cantabriques
40- Gagarino
41- نام اين نقطه شايد Kostienki باشد.
42- Zamiatnin
43- Limeuil
44- Meiendorf
45- Mézine
46- Kroœber
47- Système Matriarcal

منبع مقاله :
چایلد، گوردون؛ (1385)، سیر تاریخ، ترجمه ی احمد بهمنش، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ سوم