عناصر اوليه ي روش شناسي اقتصاد
ابتدا به توصيفي يا دستوري بودن روش شناسي و چند خصلت ديگر آن مي پردازيم. به دنبال آن به نقش تجربه در نظريه ي اقتصادي، و پرسش ها و موضوع ها در قلمرو روش شناسي اشاره مي کنيم؛ سپس ضرورت و اهميت روش شناسي اقتصادي مورد بحث واقع مي شود؛ و سرانجام به مباني آن اشاره خواهد شد. روش شناسي اقتصاد، هم يک رشته ي توصيفي و هم يک رشته ي هنجاري از اقتصاد است. بنابراين از يک سو مجموعه مطالعاتي را در بر مي گيرد که بررسي اصول حاکم بر روش هاي اقتصادي را به عهده دارد و از سوي ديگر تلاش هاي پژوهشي اي را شامل مي شود که اقتصاددانان لازم مي دانند، براي توسعه و تکامل روش هاي تجزيه و تحليل اقتصادي، به کار بندند. نکته ي ديگر اين است که روش شناسي اقتصاد همچنين به بررسي روابط نظري از يک سو و نتايج عملي حاصل شده از سوي ديگر مي پردازد. سوم اين که روش شناسي اقتصاد به کنکاش درباره ي اعتبار نظريه هاي اقتصادي و ارزيابي برتري آن ها نسبت به يکديگر مربوط مي شود و چهارم، با اين که مواجه شدن نظريه ها با واقعيت ابزاري مناسب براي داوري آن نظريه ها محسوب مي شود، اما در اين ارتباط چند نکته را بايد مورد توجه قرار دهيم:
1) معناي گزاره ي مذکور غرق شدن در وادي تجربه گرايي افراطي نيست و اصولاً بسياري از نظريه هاي اقتصادي تن به تجربه نمي دهند؛ 2) مي توانيم دکترين نظريه هاي نوع اخير را در نظر بگيريم و نتايج حاصل از آن ها را در ارتباط با پديده هاي جهان خارجي مورد توجه قرار دهيم. اين همان است که آزمون غيرمستقيم نظريه ها قلمداد مي شود؛ 3) در مواردي برخي خلط ها و ابهام ها پيرامون قضاوت در مورد نظريه ها و به ويژه آزمون آن ها مطرح است که حائز اهميت است. براي درک بيش تر اين موضوع به ابعادي از روش شناسي ابطال گرايي اشاره مي کنيم. ديدگاه ابطال گرايي يکي از اثرگذارترين نگرش ها در حوزه ي روش شناسي اقتصاد است. برخي از اقتصاددانان مستقلاً آن را به کار مي برند و برخي ديگر در کنار ديگر ديدگاه هاي روش شناختي ( ابزارگرايي، اثبات گرايي، و امثال آن ) از آن استفاده مي کنند.
يک تصوير از روش شناسي ابطال گرايي اين است که بر مبناي آن، زماني نظريه ها و فرضيه ها، علمي تلقي مي شوند که پيش بيني هاي مربوط به آن ها به طور بالقوه، ابطال پذيرِ تجربي باشند. در ضمن نظريه ي ابطال شده نيز کنار گذاشته مي شود. يک دليل تأکيد بر کاربرد اين روش شناسي ممکن است پشتوانه ي معرفت شناختي آن باشد. مثلاً اگر يک اقتصاددان تنها راه درستي و يا نادرستي نظريه را تطابق پيش بيني هاي آن با واقع تلقي کند، براي آزمايش اين موضوع ممکن است خود را ملتزم به کاربرد روش شناسي ابطال گرايي کند. ايرادي که به اين روش شناسي گرفته مي شود اين است: اول اين که، انعطاف ناپذير است و نظريه هاي ابطال شده را کنار مي گذارد؛ دوم اين که نمي تواند معيار خوبي براي همه ي نظريه ها محسوب شود چون برخي از آن ها قاب ابطال نيستند. و سوم، تکيه ي انحصاري و غير قابل انعطاف بر روش شناسيِ خاص و تلقيِ جهانشمول بودن آن براي همه ي زيرشاخه هاي اقتصاد و ديگر علوم اجتماعي و حتي علوم تجربي، نوعي ديدگاه ارتدوکسي است.
برخي پرسش ها در حوزه ي روش شناسي اقتصاد
موضوع ديگر در اين بحث مقدماتي، قلمرو روش شناسي اقتصاد و پرسش هايي است که به دنبال پاسخگويي آن هاست. اصولاً روش شناسي اقتصاد در پي اين است که پژوهشگر را ياري دهد تا کاربرد اقتصاد را دقيق تر بداند، منظور از اقتصاد را دقيق تر درک کند و به طور کلي در مورد چيستي اقتصاد دقيق تر بينديشد. به عنوان نمونه در اين جا به برخي از پرسش هاي مورد توجه روش شناسي و معرفت شناسي اقتصاد اشاره مي کنيم: 1) آيا اصولاً چيزي به نام علم اقتصاد ( يا علم به طور کلي ) وجود دارد يا خير ؟ اگر وجود دارد، حدود و ثغور آن چگونه تعيين مي شود ؟ 2) توجه علم اقتصاد و اقتصاددان به چه نوع موضوعاتي است ؟ و کدام موضوعات از اقتصاد، اهميت بيش تر يا کم تري دارند ؟ پرسش مهم تر اين که اصولاً وظيفه ي اقتصاددان و علم اقتصاد چيست ؟ مثلاً آيا وظيفه ي مذکور تبيين است، توضيح، تجويز، پيش بيني، يا همه ي اين ها يا امور ديگر ؟ 3) ويژگي هاي نگرش اقتصاددانان کدام است ؟ 4) اقتصاددان ها چه نوع ارزشگذاري اي براي نگرش هاي اقتصادي قائل اند ؟ 5) چه تفاوت ها و تشابه هايي بين اقتصاددانان تجربه گرا و نظريه گرا و امثال آن ها وجود دارد ؟ 6) چگونه بين علم اقتصاد و ساير علوم ( اجتماعي و طبيعي ) مقايسه صورت مي گيرد ؟ 7) اصول حاکم بر تجزيه و تحليل اقتصادي کدام اند و چگونه مي توانيم به قضاوت پيرامون آن ها مبادرت کنيم ؟اهميت روش شناسي اقتصاد و ضرورت مطالعه ي آن
روش شناسي اقتصاد اخيراً به عنوان يک رشته ي مطالعاتي قابل قبول و با منزلت شناخته شده، اما قبلاً در برخي از کشورها و در برخي از کشورها و در برخي از مجامع علمي مورد بي توجهي قرار داشته است. اهميت مقوله ي روش شناسي در کشورهاي اروپايي نسبت به کشورهاي حوزه ي انگلوساکسون بيش تر بوده است. (1) منتقدان روش شناسي اقتصاد چند ايراد پيرامون آن مطرح کرده اند. کالدول صاحب نظر برجسته در روش شناسي اقتصاد، ضمن بر شمردن اين ايرادها، پاسخ گونه هايي به آن ها مي دهد. جا دارد که به مهم ترين آن ها بپردازيم. (2)ايراد اول آن است که اصولاً يادگيري روش شناسي شرط اقتصاددان شدن نيست، بنابراين با توجه به کميابي منابع، مناسب است دانشجويان در موضوعاتي چون اقتصادسنجي و ساير شعبات کاربردي اقتصاد، سرمايه گذاري کنند. ايراد ياد شده از چند جهت مخدوش است. يکي اين که پيش فرض ايراد مذکور احتمالاً اين است که علم اقتصاد يک رشته ي يکنواخت، شفاف و با عناصر کاملاً تعريف شده و جهانشمول است. بديهي است اگر اين ادعا درست باشد، نيازي به روش شناسي اقتصاد نيست. برخي از اقتصاددانان چنين فکر مي کنند و ويژگي هاي فوق را براي اقتصاد پذيرفته اند و آن را رشته اي تثبيت شده همانند فيزيک تلقي مي کنند. (3) اما نمي توان اين پيش فرض را براي همه ي اقتصاددانان و همه ي نظريات اقتصادي قابل قبول تصور کرد. دست کم مي توان گفت که مطالعه ي روش شناسي اقتصاد براي آن دسته از اقتصاددان ها که علم اقتصاد را يک موضوع يکنواخت تلقي نمي کنند، ضروري است. دوم، همان طور که در زيربخش قبلي اشاره شد، هدف از بررسي هاي روش شناختي و پرسش هايي که بايد پاسخ دهند، به وادي مستقلي از وادي موردنظرِ منتقد مذکور مربوط است. اما در هر حال روش شناسي اقتصاد براي درک عميق تر رشته ي اقتصاد، به دانشجو و کارشناس اقتصادي کمک خواهد کرد.
ايراد دوم اين است که اصولاً روش شناسي به تجويز و قضاوت فيلسوفانه در مورد بهترين روش هاي علوم مربوط مي شود. ولي فلاسفه با علم اقتصاد آشنايي ندارند، بنابراين دغدغه ي آن ها با دغدغه ي اقتصاددانان ارتباط بسيار کمي دارد. کالدول اين ايراد را نيز غير قابل قبول تلقي مي کند. کالدول مي گويد اين نوع اظهارنظرها و تجويزهاي فلسفي پيرامون اقتصاد، لزوماً از سوي فلاسفه صورت نگرفته و عمدتاً اقتصاددانان به آن پرداخته اند. اين اظهارنظرها گاهي از ناحيه ي اقتصادداناني صورت گرفته اند که مي خواهند چگونگي اقتصاد را بهتر بشناسانند ( مثل ساموئلسون ) و گاهي براي آن است که نشان دهند چگونه مي توانيم اقتصاد را علمي تر کنيم ( مثل تلاش بلاگ و هاچيسون ). به عبارت ديگر، اصولاً اقتصاددان ها مي خواهند رشته ي خود را علمي جلوه دهند، بنابراين ناچارند از روش شناسي استفاده کنند. همان طور که اشاره شد، يکي از پرسش هاي روش شناسي اقتصاد بحث علمي بودن و نبودن خود اين رشته است. در اين صورت طبيعي است که موضوع به فلسفه کشيده مي شود.
سومين ايراد نسبت به روش شناسي آن است که بحث هاي روش شناسي به نتايج قطعي نمي رسند و شايد به اين دليل است که تنها گروه هاي فرعيِ اقتصاددانان به آن علاقه مند هستند. البته اين که منتقدان نظريه ي ارتدوکس نئوکلاسيک از روش شناسي استفاده مي کنند، صحيح است. اما نمي توانيم آن ها را گروه فرعي تلقي کنيم و يا استفاده کنندگان روش شناسي اقتصاد را تنها منحصر به آنان بدانيم. هر تحليل گر اقتصادي که بخواهد در مورد قوت و اعتبار نظريه هاي اقتصادي اظهارنظر و يا در مورد استحکام روش هاي تجزيه و تحليل قضاوت کند، نيازمند مطالعات روش شناسي خواهد بود. بنابراين اين امر به گروه کم يا گروه زياد و يا صرفاً منتقدان نظريه ي خاصي مربوط نمي شود. مثلاً نقد نظريه ي اقتصادي مارکسيستي يا نهادگرا توسط برخي از اقتصاددانان نئوکلاسيک نيز نيازمند پژوهش روش شناسي است. کار هر اقتصادداني که به الگوسازي و آزمون نظريه ها اقدام مي کند، بر روش شناسي استوار است. کالدول تصريح مي کند که: « روش شناسي ( گويي ) مثل تفاسير ( و توصيفات )، همه جا حاضر است، بنابراين انکار آن، غرق شدن در ابهام ( و کج انديشي ) را به دنبال دارد. »
ايراد آخر آن است که با توجه به اين که « چيستي » اقتصاد واضح است و نظريه ي علميِ خوب و معتبر از نظريه ي غيرعلمي و غيرمعتبر به راحتي قابل تميز است، در اين صورت روش شناسي، يک مقوله ي زائد خواهد بود. همان طور که اشاره شد، اگر بتوان گفت که روش شناسي به اقتصاددان شدن انسان کمک نمي کند، اما به وي کمک مي کند تا آن چه را که اقتصاددانان مي گويند يا انجام مي دهند، بهتر درک کند. کالدول مي گويد: خوب است از صاحب ايراد فوق خواسته شود که توصيفي از نظريه يا « پديده ي علمي خوب » ارائه دهد. ممکن است پاسخ دهد که علوم از نظريه استفاده مي کنند و چون نظريه ها تجريدي هستند مورد آزمايش قرار مي گيرند، بهترين نظريه آن است که پيش بيني هاي آن قابل آزمون و تکرارپذير باشند. اما اين امکان هم وجود دارد که شناختي علم محسوب شود، ولي نظريه ي آن فرايندِ فوق را طي نکند. اقتصاددان و فالگير ( طالع بين ) هر دو اقدام به پيش بيني مي کنند و هر دو پيش بيني هم مي توانند مبتني بر نظريه باشند. در هر دو رشته گروهي خبره آن ها را مورد تأييد قرار مي دهند، حتي ممکن است حاميان پيش بيني طالع بيني وفادارتر از پيش بيني اقتصادي باشند. (4) اين زمينه ها و عناصر و ابعاد مشابه آن ها نشان مي دهند که مطالعات روش شناسي اقتصاد نه تنها زائد نيستند، بلکه چاره ساز نيز خواهند بود.
اشاره اي به پايه ها و مباني روش شناسي
يک مبحث ديگر روش شناسي اقتصاد، به پايه ها و خاستگاه آن برمي گردد. بسياري از صاحب نظران اقتصاد معتقدند که روش شناسي اقتصادي از مبناي فلسفي خاصي برخوردار است. در اين صورت روش شناسي اقتصاد مي تواند دست کم ارتباط ساختارگرايانه، تفسيرگرايانه و يا واقع گرايانه داشته باشد. در صورتي که روش شناسي اقتصاد منشأ ساختارگرايانه داشته باشد، در واقع فرض خواهد شد که ساختار علم اقتصاد به گونه اي است که نيازمند روش شناسي است. در اين صورت بدون مطالعه ي روش شناسي اقتصاد امکان درک علم اقتصاد وجود نخواهد داشت. (5) مي توانيم ديدگاه هاي مارکسيستي و مشابه آن از اقتصاد را در جرگه ي ساختارگرايي قلمداد کنيم. ب. و. هندز نيز مطالعات مستقلي در روش شناسي ساختارگرايانه ي اقتصادي به عمل آورده است. (6) عده اي روش شناسي اقتصاد را دربردارنده ي مبناي هرمنيوتيک ( تفسيرگرايانه ) مي دانند. در اين صورت روش شناسي اقتصادي به دليل بازسازي و تأويل متون اقتصادي و بازشناسي عقايد واقعي نويسنده و نظريه پرداز اقتصادي شکل مي گيرد. در اين ارتباط لاک من و لاووي ديدگاه روش شناختي هرمنيوتيکي را در اقتصاد مورد مطالعه قرار داده اند. (7) هرمنيوتيک مقوله اي دامنه دار است که در حال حاضر تحليل هاي گوناگون و جديدي از آن نسبت به علوم و معارف مختلف صورت مي گيرد.برخي مبناي فلسفي روش شناسي اقتصادي را « واقع گرايانه » تلقي مي کنند. در انديشه ي واقع گرايي عقيده ي اساسي اين است که اول جهان به صورتي چند بُعدي و پيچيده وجود دارد که در عين حال سازوکارهايي که ساختارهاي آن را اداره مي کنند، قابل کشف هستند؛ دوم، هدف علم اين است که بکوشد آن سازوکارها را کشف کند و نظريه هاي علمي تلاش مي کنند تا عناصر، خصوصيات و سازوکارهاي موجود را بيان کنند. سوم، نظريه ها از جهت صحت و سقم مورد داوري واقع مي شوند که مشخص شود تا چه اندازه بر واقعيت منطبق اند. برخي عقيده دارند که روش شناسي اقتصاد با توجه به سيطره ي تفکر « ابزارگرايي » با مباني واقع گرايانه سازگار نخواهد بود. چون در تفکر ابزارگرايي فرضيات نظري مي توانند غيرواقعي باشند و مهم اين است که ابزاري واقع شوند تا پيش بيني مناسبي ارائه دهند. اما در پاسخ مي توانيم بگوييم که اول، ابزارگرايي تنها يکي از نگرش هاي حاکم بر نظريه ي اقتصادي است ( که عمدتاً با انديشه ي ارتدوکس همراه است ) و در قالب اقتصاد متعارف نگرش هاي ديگري نيز وجود دارند که با واقع گرايي سازگار خواهند بود.
دوم، ( حتي با فرض حفظ ديدگاه ابزارگرايانه ) مي توانيم تزهاي اصلي و قضاياي اساسي اقتصاد را به صورت واقع گرايانه پيش ببريم، اما الگوهاي معمولي و جزئي ابزارگرايانه تلقي شوند. (8) برخي از صاحب نظران معتقدند اين امکان وجود دارد که روش شناسي اقتصاد، حتي مباني غيرفلسفي داشته باشد. يکي از بديل هاي فلسفه ي علم در اين ارتباط جامعه شناسي علم خواهد بود. بر مبناي جامعه شناسي علم، نظريه هاي علمي ساخته و پرداخته ي انجمن ها و متخصصان يک رشته ي خاص و به همراه شرايط اجتماعي در محدوده ي زماني مربوطه خواهد بود. منطقي است که اين نگرش مکمل مباني فلسفي قرار داده شود تا آن که جايگزين آن تلقي شود. گذشته از اين، برخي از اقتصاددانان مطالعاتي را دنبال مي کنند که پايه هاي روش شناسي اقتصادي را حتي ضدفلسفي قلمداد مي کند. مطالعاتي که مک کلاسکي آغاز کرده، از چنين جهت گيري هايي برخوردار است. وي اقتصاد را در قالب « خطابه » مورد بررسي قرار داده است و پايه ي فلسفي براي آن قائل نيست. با اين که ديدگاه مک کلاسکي قدري افراطي به نظر مي رسد، ولي زمينه هاي مطالعاتي قابل بحثي را نيز دربردارد. (9)
پينوشتها:
1- جالب توجه است که در حال حاضر ( دهه ي دوم قرن 21 )، مطالعات روش شناسي در دنياي انگلوساکسون در حال پيش گرفتن از اروپا است.
2- ر.ک.: بروس، ج. کالدول، « مباني منطقي، پايه ها و دورنماهاي روش شناسي اقتصاد »، ترجمه ي يداله دادگر و موسي مطلبي، پيشين ( در اين بخش استفاده ي قابل توجهي از مقاله ي مزبور صورت گرفته است ).
3- نکته ي قابل توجه اين است که ديدگاه ارتدوکس نئوکلاسيک از همين سنخ است و بنابراين بسياري از منتقدان روش شناسي اقتصاد نيز ( در عمل ) از همان گروه هستند.
4- به گفته ي کالدول رونالد ريگان پيش بيني اقتصاددانان را قبول نداشت، اما همسرش پيش بيني طالع بينان را باور داشت.
5- انديشه ي ساختارگرايي قديم به تفکرات افلاطون و ارسطو بازمي گردد و گرايش مدرن آن به تلاش هاي فرديناند دي سوژوره (1857- 1913 ) مربوط مي شود، سپس مردم شناس فرانسوي لوي اشتراوس و گروه هايي از سوسياليست ها اين مقوله را توسعه دادند.
6- B. W. Hands, 1958, " the structuralist view of Economic theories ", Economics and philosophy, October.
7- D. Lavoi, 1990. Economics and Hermenutics, Routledge.
8- ر.ک.: بروس، ج، کالدول، پيشين.
9- مک کلاسکي اقتصادداني است که از نظر ما تحت تأثير انديشه ي فيلسوف معروف علم، پل فايرابند، قرار دارد. فايرابند پايه هاي نوعي روش شناسي آنارشيستي را مطرح مي کند که در قالب آن تکيه بر روش هاي تجزيه و تحليل خاص در پيشبرد علوم مورد حمله قرار مي گيرد. مک کلاسکي نيز زيرساخت هاي روش شناسي اقتصادي را به اين گونه امور مربوط مي سازد. خطابه گرايي در اقتصاد، بحث چالش برانگيز و جديدي است که وي طرح کرده است و در فصل هاي پاياني کتاب حاضر به آن اشاره شده است.
دادگر، يدالله؛ (1391)، درآمدي بر روش شناسي علم اقتصاد، تهران: نشر ني، چاپ سوم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}