نويسنده: گوردون چايلد
برگردان: احمد بهمنش



 

کمي بعد از سال 2300 پيش از ميلاد، سيستم هاي اقتصادي و سياسي از رونق و اعتبار افتاد. در مصر و بين النهرين، دوران ظلمتي که درست شناخته نشده است جانشين دوره هاي سعادت و نيکبختي گرديد. در هند، ظاهراً همه ي آثار تمدن از بين رفت. در بين النهرين و مصر، از نو تمدني ظهور کرد که هيچ اثري از عقب ماندگي هاي قديم در آن ديده نمي شد و اين بار مي توانست خدمت بيشتري به طبقات اجتماع انجام دهد. در همين زمان، انقلاب شهري، که به تازگي در پاره اي از کشورها، مانند آشور، رايج شده بود، توسعه مي يافت.
در بين النهرين، بربرها که از گوتي آمده و براي مبارزه با امپرياليست هاي مهاجم اسلحه به دست گرفته بودند، امتيازات انحصاري امپراطوري را از بين بردند و ذخائري را که تا آن موقع فراهم آمده بود مجدداً در جريان گذاشته و يا آنها را معدوم کردند و به اين ترتيب اساس « خانه هاي بزرگ » را در هم ريختند.
البته بايد متوجه بود که همه معابد غارت نشد چون فاتحان از خدايان مي ترسيدند و حتي الامکان به ساحت آنها بي احترامي و تجاوز نمي کردند. روحانيان هم که نگهبان سنن مذهبي بودند از تعرض مصون ماندند. کتابخانه ها و مدارس همچنان به کار خود ادامه مي دادند و فاتحان که بدون ترديد بي سواد بودند از دانش و اطلاعات دبيران استفاده مي کردند.
پيشه وران که گاهي از لحاظ تهيه مواد اوليه در مضيقه بودند به خدمت مالکان جديد پرداختند و با وجود آنکه عده اي از بازرگان مورد دستبرد غارتگران قرار گرفته و يا به قتل رسيده بودند کار تجارت به کلي کساد نبود و فلزات و محصولات تجملي را براي مصرف بربرها آماده مي کرد. به علاوه بازرگانان، از غنائمي که در نتيجه ي غارت قصرها و املاک بزرگ به دست مهاجمان افتاده بود بهره مند شده شعاع عمل خويش را توسعه دادند.
يک قرن بعد، پادشاهان سومري اور، مجدداً بلاد رقيب سومر آکاد را متحد ساخته با تأمين صلح داخلي، آسايش خاطر بازرگانان خارجي را تأمين کردند و با اين کوشش ها، توسعه و انتشار تمدن بار ديگر آغاز شد. در حدود دو هزار و يکصد سال پيش از ميلاد، امراي سومري، که قسمت اعظم امپراطوري سارگن را به تصرف درآورده بودند، نفوذ خود را بر ايلام و سوريه تحميل کرده، در نقاط دوره افتاده ي غربي بلادي بوجود آوردند که قطنه (1)، ميان حمص و دمشق يکي از آنها بود. امراي مزبور سازمان اداري امپراطوري را تجديد کردند و به جمع آوري و رواج قوانين غير مدون که مورد احترام اهالي بود پرداختند. منتهي اساس اين امپراطوري، کمي قبل از دو هزارمين سال پيش از ميلاد درهم ريخت.
در دومين دوران ظلمت، آموريها، سامي ها که در نواحي غربي ساکن بودند و نيمه تمدني داشتند، به تدريج وارد بين النهرين شدند. در حدود سال 1800 پيش از ميلاد، زمامداران بابل، سومر و آکاد را بصورت کشوري واحدي درآوردند و حکومت بابل به اين ترتيب به وجود آمد. حمورابي که خود را خداي امپراطوري مي خواند، اداره نواحي مختلف کشور را به فرمانداران سپرد و قانون واحدي را در همه ي اين نواحي تعميم داد. اصلاحاتي که در وضع ارابه هاي قديم به عمل آمده موجب مزيد قدرت نظامي سلطنت بابل شد و بر سرعت ارتباط ميان نقاط داخلي افزود. چرخ هاي پره دار جانشين چرخ هاي پر و اسب جانشين خر گشت.
مع ذلک اين تشکيلات نتوانست مانع ورود بربرهاي کاسي و هجوم هيتي ها و ايلامي ها گردد. جانشيني سلسله ي آموري به کاسي ها رسيد و اين سلسله، سازمان هاي حمورابي را محفوظ نگاهداشت و بابل که شهري متمدن بود از لحاظ فقر مالي و مورد تهديد بودن، به صورت سابق باقي ماند.
در مصر، حکام شهرستانها، که بصورت شاهزادگان موروثي درآمده بودند، منشاء انحطاط و زوال امپراطوري قديم شدند؛ هر يک از آنها مي خواست فرعون کوچکي باشد. هرج و مرج سياسي موجب بي نظمي اقتصادي شد. و در اين احوال حکومت متمرکزي که بتواند مازاد لازم را براي نگاهداري پيشه وران متخصص فراهم نمايد ضرورت داشت. يکي از دبيران آن ايام بي نظمي اين دوره ي ناداني را با اين جملات تشريح مي کند: « مردم خود را براي پيکار آمده مي کنند چون غير از ناامني و فساد چيز ديگري نمي بينند. » و چنانکه ديگري مي گويد « هيچ نوع مواد اوليه در دست نيست، کارگران ديگر کار نمي کنند؛ دشمن کارگاهها را غارت کرده است. »
ليکن، نزديک نيل و در کناره هاي دجله و فرات، پيشه وراني که نگهبان سنت ها و اصول فني بودند وجود داشتند. پس از آنکه سازمان اداري مرکزي، تقريباً به کلي از ميان رفت، دبيران، در شهرستانها به کار پرداختند و مانع از بين رفتن علوم تبحري گشتند. در همين دوره ي ظلمت، بر سرپوش تابوت ها، تصويري از ساعت هاي ستاره اي نقاشي مي شد، که بر حسب هر ماه، و نسبت به تغييراتي که در طلوع صورتهاي فلکي حاصل مي شد تقسيمات شب را تعيين مي کرد.
در شهرستانها هم، بزرگان به مسأله جاوداني بودن اهميت زيادي مي دادند. آنها، اين امتياز را ديگر از پادشاه خدائي نمي خواستند، بلکه در نگاهداري معابد و خدايان آنها کوشش فوق العاده مبذول مي داشتند. کهنه و مومياگران نيز مأمور افسون و اجراي مراسم مذهبي بودند.
بازرگانان مستقل، به جاي دولت، تجارت مواد اوليه را به عهده گرفتند. شاهزادگان به فلز و کارگر خوب احتياج داشتند و رقابت ميان خريداران، گشايشي در کار پيشه وران، تجار و روحانيان فراهم مي کرد و به همين مناسبت، در مصر، فنون تمدن و تعداد زيادي از اوهام و خرافات آن بصورت سابق باقي ماند.
در امپراطوري ميانه، وضع سياسي که سازگار با اين سيستم اقتصادي بود بوجود آمد. فرمانداران تب، از راه جنگ يا ديپلماسي، مصر را به صورت حکومت ملوک الطوايفي متحدي درآوردند و شاهزادگان شهرستانها استقلال خود را، مشروط بر اينکهم خراجي به دربار تب بفرستند، محفوظ داشتند. به جاي امراي نافرمان، فرزندان پادشاه و يا درباريان مورد اعتماد، به شهرستانها اعزام شدند و در حدود دو هزار سال پيش از ميلاد، مصر وحدت سياسي خود را، مانند وحدت جغرافيائي آن، که نيل نشانه آن بود، بازيافت.
اما دو قرن بعد، فرمانداران تابع، مجدداً اساس اين اتحاد را بر هم زدند. آشفتگي و هرج و مرج بر اوضاع حاکم شد؛ بربرهائي که از آسيا آمده بودند و هيکسس ها که سلاطين چوپان خوانده مي شدند، امپراطوري موقتي به وجود آوردند که بر دره ي نيل و کشورهاي مجاور حکومت مي کرد. در سال 1580، آهموزيس، فرماندار تب و باني امپراطوري جديد، آنها را از مصر بيرون کرد ولي ماشين جنگي هيکسس ها را، که ارابه سبکي بود و بوسيله اسب کشيده مي شد و در واقع نخستين وسيله نقليه اي بود که در مصر به راه افتاد، پذيرفت.
فراعنه ي جديد، مصر را به صورت حکومت نظامي متمرکزي، نظير سلطنت قديم سارگن در سومر و آکاد، درآوردند و امپراطوري خود را توسعه داده، از فلسطين و سوريه گذشتند و به فرات و کوههاي آمانوس و حتي جزيره ي قبرس رسيدند. اين فتوحات، منشاء ثروت عظيمي بود و در اختيار فرماندهان نظامي که از طرف پادشاه در سلک نجبا پذيرفته شده بودند قرار گرفت. بنابراين امپراطوري جديد نيز، مانند مصر قديم يک دولت مطلقه شد.
تمدن هائي که در هزاره دوم در مصر و بين النهرين رواج گرفت با تمدن هاي پيش از آن در هزاره ي سوم تفاوت بسيار داشت: طبقه متوسط بازرگانان، سربازان حرفه اي، دبيران، روحانيان و پيشه وران اهميتي کسب کرد و از قيد « خانه هاي بزرگ » آزاد گشت.
از بين رفتن قسمتي از املاک بزرگ، و غارت شدن مزارع و دهات، ارزش سرمايه هاي فلزي را که در مقايسه با سرمايه هاي ملکي ( سرمايه حقيقي که از زمين به دست مي آمد ولي تمام شدني بود ) قراردادي و فساد ناپذير بود، آشکار ساخت. دوره هاي هرج و مرج، که موجب تباهي « خانه هاي بزرگ » يعني محل رواج اقتصاد طبيعي بود به توسعه اقتصاد نقدي کمک شاياني کرد. در بين النهرين، از دوره ي امپراطوري آکاد، زمين در حکم مال التجاره ساده اي بود که فروش يا بخشيدن امکان داشت و در مصر هم، در دوره امپراطوري جديد، قطعات زميني که فراعنه در ازاء خدمت نظامي در اختيار افراد مي گذاشتند، از راه فروش يا به وسيله ارث، قابل انتقال بود.
وارد کردن مال التجاره هائي که بايد به بازار عرضه شود و جنبه ي سفته بازي داشت متضمن منافع بيشتري بود ( ولي البته معامله ي رسمي کالاهاي مشخص و معيني که بوسيله تجارتخانه هاي بزرگ يا دولت ها دستور آن صادر مي گشت منافع بيشتر و مطمئن تري عايد وارد کنندگان آن اقلام مي کرد ). از اين راه، بازرگانان مي توانستند پولي به دست آورده و با خريد مايحتاج خود، آن را دوباره به تصرف برسانند. سربازان در مراجعت از جنگ ها طلا و نقره يا کالاهاي ديگري مانند غلام، براي فروش مي آوردند و آنچه از اين معامله بدستشان مي رسيد، در بازارها خرج مي کردند.
در مصر و در بين النهرين، انبوهي از عمال و مأمورين دولتي وجود داشت که حقوق خود را مرتب دريافت مي کردند و بنابراين تغيير و شکستي در وضع درآمد و زندگي آنها حاصل نمي شد. آنها هم از اين بابت که وابستگي به املاک بزرگ نداشتند، مجبور بودند مايحتاج خود را خريداري کنند. و بالاخره سخاوت و بخشش فراعنه ي فاتح و ساده لوحي مردم مصر موجب دولتمندي کهنه و روحانيان بود و اين طبقه هم مانند همکاران خود در بين النهرين، به خريدهاي مهمي دست زدند.
به اين ترتيب براي پيشه وران نيز امکان داشت که محصولات خود را بدون آنکه وابسته به « خانه هاي بزرگ » باشند به فروش برسانند. از اين راه آنها هم پول کافي براي خريدهاي خود به دست مي آورند براي روستائيان نيز مشترياني پيدا شد و آنها هم از پيشرفت هاي تمدن بهره مند شدند. مع ذلک در مصر، سکنه روستاها مرکب بود از غلامان شاهي که هميشه محکوم به بيگاري و وابسته به املاک مربوط بودند. با اين حال آنها نيز مي توانستند گاهي منافع مختصري تحصيل کنند و اين مطلب موقعي عملي مي شد که پس از پرداخت حقوق و مالياتهاي خود، محصول زائدي براي فروش در اختيار آنها باقي بماند.
گردش و رواج کالاها به تدريج زياد شد و توليد محصولات صنعتي و واردات رو به افزايش گذاشت. مصنوعات جديد، مانند ظروف شيشه اي، در بازارهاي مصر عرضه شد و استفاده از فلز در دهات نيز معمول گشت.

شهرت و اهميت طبقه متوسط در حقوق و مذهب تغييراتي پديد آورد. رسوم و قواعد قانوني، که ارزش جهاني داشت و به وسيله قضاتي که از طرف پادشاه انتخاب مي شدند اجرا مي شد جاي قوانين محلي و مرسوم و يا عقايد شخصي شاهزادگان را گرفت. حکومت قانون، حتي استبداد فرماندهان را محدود مي کرد و پادشاهان بابل و فراغنه امپراطوري ميانه و جديد مصر از اين بابت که نگهبان قوانين عادلانه مي باشند مباهات مي کردند و روش سابق خود را که وضع قوانين الهي و اجراي آنها بود ترک گفتند.

در مصر، پس از نخستين دوره ي ظلمت، مسأله جاودان زيستن، که سابقاً از امتيازات مخصوص پادشاهان و بزرگان بود، تقريباً عمومي شد و در واقع کساني که توانائي پرداخت حق العمل مومياگران و عمليات ساحران را براي سفر به آسمان داشتند يعني طبقه متوسط، از اين امتياز عمومي برخوردار شدند. پهلوي دروازه هاي بهشت، درهاي جهنم گشوده شد. پادشاه که خود مقام خدائي داشت، و بزرگان کشور نيز به داوري ارواح گردن نهادند. در هزاره دوم، براي توجه مردم به تقوي و پارسائي، آشکارا از وحشت و عذاب دوزخ سخن مي گفتند و بايد گفت که به اين ترتيب بهترين وسيله را براي جلوگيري از هوس ها و نافرمانيها پيدا کرده بودند.
خطاهاي اخلاقي، مرتکب را بطور قطع محکوم به دوزخ نمي کرد. يک فرد مصري که تمکني داشت مي توانست تذکره ي عبور ساحرانه اي خريداري کند و به کمک آن از مقابل محکمه ي هول انگيز داوران بگذرد. کهنه مصري ورقه اي را که حاوي رأي برائت گناهکار بود، مي فروختند. نام خريدار در محلي که به همين منظور خالي گذاشته شده بود نوشته نمي شد. پاره اي از افسون ها نداي وجدان را نيز خاموش مي کرد و در يکي از اين طلسم ها که برستد (2) به شرح آن پرداخته است اين عبارت خوانده مي شود: « اي قلب من، عليه من گواهي مده! ».
انقلاب ملي مصر، قدرت روحانيان را از اين راه افزايش داد. در بابل هم، کهنه و پيشگويان، مشتريان ساده لوحي در بين عمال دولتي و رجال داشتند.
مع ذلک، در رژيم اقتصادي جديد، ساز و برگ و لوازم مردم متمدن کمتر مورد استفاده قرار مي گرفت و در صنعت نيز پيشرفتي ديده نمي شد. در دره هاي رسوبي، مازاد محصولات غذائي املاک سلطنتي و اشراف، براي توسعه صنعت و نگاهداري ترعه هاي آبياري بکار رفت. گذشته از اين سيستم مالکيت هاي بزرگ، کار وصول ماليات را آسانتر مي کرد، برداشت ماليات از ذخايري که در انبارهاي توليد کنندگان کوچک و مستقل بود. به اين ترتيب املاک بزرگي که به مناسبت سازمان خود، فقط توانائي رفع نيازمنديهاي خويش را داشتند، با آنکه اغلب در دست فرماندهان يا سربازان قديمي بود در حکومت هاي نظامي جديد به صورت واحدهاي اقتصادي ساده اي باقي ماندند.
توسعه ي اين املاک ممکن است به زبان املاک قبيله اي که مشترکاً از آن ها بهره برداري مي شد انجام گرفته باشد و در متون قديم صحبت از زمين هائي است که بلاد سومري به خريد آنها مبادرت کردند.
اين سيستم اقتصادي که بر اساس معاملات نقدي قرار داشت، به نفع تمرکز سرمايه ها بود. پيشه وران، توليد کنندگان کوچک و بازرگانان، هيچ يک از آن بهره مند نشدند. بدهکاراني که توانائي پرداخت بدهي هاي خود را نداشتند بر جمع اسيران جنگي اضافه شده در بازارهاي فروش غلام عرضه شدند. کارهاي دستي از اهميت افتاد و دستمزدها تنزل کرد. پيشه ور مستقل، وابسته ي بازرگاني که مواد اوليه را براي او تهيه مي کرد و محصولات او را مي خريد، گشت و به اين صورت هميشه مقروض و مديون وي بود. ماليات ها، کرايه ها، محصول بد و هجوم دشمنان، روستائيان کوچک را از پاي درآورد. بازرگان کوچکي که به خارج مي رفت اغلب مجبور بود، از تدارک کنندگان پول، سرمايه داران يا کهنه، کمک بخواهد و اين ها که بوي وام مي دادند قسمت عمده ي منافع را مخصوص خويش مي دانستند.
قوانين بابلي، که به وسيله حمورابي جمع و تنظيم شده بود « حقوق طلبکاران را تضمين مي کرد و استثمار توليد کنندگان کوچک را به وسيله ي مالک مجاز مي شمرد ». گاهي بدهکار مجبور بود زمين خود را در اختيار طلبکار گذاشته، همسر، فرزندان و حتي شخص خود را به عنوان گروگان بوي بسپارد. تدارک کنندگان پول، شرکتهاي بازرگاني به وجود آوردند که کارگران را استثمار مي کرد. نرخ منفعت براي جو از بيست و سي و سه درصد و براي پول به ده و بيست و پنج درصد افزايش يافت. تمرکز سرمايه در دست پولداران موجب محدوديت بازار محصولات ساخته شده و بالنتيجه محدوديت صنعت بود.
توليد کنندگان تا جائي که خود مصرف کننده ي محصولي بودند، تسليم تغييراتي که پول فلزي به وجود آورده بود شدند. در بين النهرين، قيمت مواد اصلي غذائي، يعني جو، در طول دوره ي مفرغ، مرتباً بالا مي رفت. قيمت يک « گور » جو در امپراطوري آکاد يک سيکل نقره، در زمان سلطنت حمورابي دو سيکل و در دوره ي کاسي ها سه سيکل و يک سوم سيکل بود.
اين افزايش قيمت، انسان را به فکر تورم و رواج فوق العاده ي پول مي اندازد. ثروت و سرمايه هاي جديدي که در نتيجه سياست امپرياليستي بابل و مصر فراهم آمد غنائمي بود که نمي توانست معرف واقعي دارائي و اموال مصرفي باشد. ويران کردن خانه و غارت باغ ها مخالف عمل توليد است! « قشون، يک صنف مصرف کننده و توليد کننده ي منفي است چون جز دردسر و خسارت چيزي توليد نمي کند. » عمل سربازان خرفه اي، تنظيم يک سازمان منظم دزدي است « که قديمترين وسيله براي جبران خستگي و زحمات آنها مي باشد ». در پاره اي از فصول قوانين مصري، تأئيد شده است که آنها حتي به اموال هموطنان خود نيز دستبرد مي زدند.
قضات و مأمورين دولتي به وسيله دريافت رشوه و تعارف از شاکيان مالدار ثروتمند مي شدند. در نامه هاي حمورابي دستورهائي براي محو اين زياده رويها ديده مي شود. هورم هب، فرعون قرن چهاردهم مصر، براي تنبيه مأمورين وصول ماليات که از تهيدستان رشوه مي گرفتند، دستور داد تا بيني آنها را ببرند و يا آنها را تبعيد کنند. در يکي از پاپيروس هاي قديمتر، وضع مرد فقيري، که تنها و بي پناه، به شکايت از شخص ثروتمندي پرداخته بود، تشريح شده « محکمه بوي ظلم مي کند و از وي طلا و نقره براي منشيان و لباس براي خدمتگزاران مي خواهد ».
سرانجام، اقتصاد پولي پيشرفت کرد و طبقه متوسط، در سايه حکومت مطلقه و روحاني توسعه يافت منتهي سرمايه هاي فردي و خصوصي با خزائن سلطنتي قابل مقايسه نبود. پادشاهان بين النهرين براي آنکه مالکان را در مقام واقعي خود باقي نگاهدارند دقت زيادي مبذول مي داشتند. مهر يکي از بازرگانان آشوري که در آسياي صغير پيدا شده اطلاعاتي درباره وضع اجتماعي تجار بين النهرين به دست مي دهد؛ بر روي اين مهر اين جمله خوانده مي شود: « ن، خدمتگزار پادشاه اور ». دولت، چنانکه در دوره ي هلنيستي معمول بود و يا در اروپاي کنوني عمل مي شود، هرگز از سرمايه داران وام نمي گرفت. تجارت فلزات، در انحصار پادشاه و تابع مقررات سختي بود و کميابي مس و قلع به بقاي اين وضع کمک مي کرد.
حمورابي در بابل، و سپس پادشاهان هيتي و آشوري، با تصويب نامه هائي حداکثر قيمت ها و دستمزدها را تعيين کردند ولي براي تثبيت حداقل آن اقدامي به عمل نياوردند.
املاک بزرگ پادشاهان و معابد و اشراف، که تقريباً اقتصاد طبيعي در آنها رايج بود، ميزان محصولي را که بايد در بازارها عرضه شود، محدود مي کردند و به همين مناسبت است، که در تمام طول دوره ي مفرغ، طبقه متوسط تابع حکومت و کاهنان بود.
برعکس، در نظر روستائيان و عوام الناس، پادشاه الهي، نجات دهنده اي بود که آنها را در برابر طمع کاري رباخواران، زورگوئي و رشوه خواري کارمندان و زياده رويهاي سربازان، حمايت مي کرد. حمورابي، قوانين خود را به منظور « استقرار عدل در کشور، از بين بردن افراد شرير و جنايتکار، و جلوگيري زورمندان از ستمگري به زيردستان انتشار داد. يکي از فراعنه مصر به وزير خود مي گفت « تبعيض و طرفداري از فرد معين، بي حرمتي نسبت به خداوند است ». در داستانهاي عاميانه مصري، غالباً دهقان مطلومي را مي بينيم که با دلي سرشار از اميد و آرزو متوجه فرعون که « از ستمکاران انتقام مي گرفت » شده است.
قدرت مطلقه پادشاه تنها به اين مناسبت نبود که وي را در شمار خدايان محسوب مي داشتند بلکه تحول و تکاملي که در ميتولوژي پديد آمد نيز به اين موضوع کمک کرد. دنياي خدايان را به صورت يک امپراطوري و دولتي مي انگاشتند که خداي نيرومندتري بر آن حکومت مي کرد.
در زمان سلسله چهارم آموري، مردوک، خداي بابل، مقام آفريدگاري عالم را که تا آن زمان در اختيار انليل، خداي سومر بود، به خود اختصاص داد. در مصر، در امپراطوري ميانه، آ‌مون که خداي محلي تب بود، وظايف و اختيارات رع، خداي خورشيد را به اختيار گرفت و در دوره امپراطوري جديد، او را به عنوان خداي خدايان ستايش مي کردند. مع ذلک، خدايان هنوز هم مختصات و صفات قبيله اي را محفوظ نگاه داشتند. مردوک، در واقع، خداوند و صاحب اختيار بابلي ها بود، و آمون، خداوندگار مصريان، موقعي خداوند قبرس و سوريه شناخته شد، که پسر او، فرعون، اين اراضي را براي وي فتح کرد.
به اين ترتيب تمدن عصر مفرغ، تا حدود سال 1200 پيش از ميلاد، در دره هاي رسوبي ادامه يافت و با وجود تغييراتي که در اقتصاد و سياست پديد آمد، تمدن مزبور ماهيت و اساس خود را محفوظ نگاه داشت.
در همين اثنا، کانون هاي تمدني جديدي، ظهور کرد، تقريباً در اواسط هزاره ي دوم در شرق دور، در دره ي رسوبي رود زرد، تمدن جالبي آغاز شد. تمدن نئولي تيک به چين، که کشت غلات و پرورش گاو و خوک، در تاريخ غير معلومي در آنجا شروع شده بود، رسيد.
در اين ناحيه، کمي بعد از سال 1400، پايتخت سلسله شانگ (3) يعني شهر نگان يانگ (4) ساخته شد. اين شهر که در يک دره ي رسوبي قرار داشت داراي صفات مشترکي با بلاد مصري و سومري بود. مازادي که از پرورش خوک، گاو، گوسفند، بز، گاوميش، مرغ داري، و زراعت گندم و ارزن و برنج حاصل مي شد، در اختيار پادشاهي که اختيارات خدائي داشت قرار مي گرفت. اين مازاد براي تأمين معاش فلزکاران که مانند همکاران غربي خود از مفرغ استفاده مي کردند، سفالگران که چرخ کوزه گري را مي شناختند و دبيران که خطي ( علائم نمودار افکار ) اختراع کرده بودند، بکار مي رفت. گردونه هائي که با اسب کشيده مي شد، در جنگ ها مورد استفاده بود. پادشاه اين سرزمين را، پس از مرگ، باشکوه و تشريفات فوق العاده اي به خاک مي سپردند و مقبره او يک اطاق چوبي بود که در گودالي به عمق ده و عرض شانزده متر قرار مي گرفت.
تمدن شرق دور، مسلماً در جزئيات، اختلافاتي با تمدن خاور نزديک داشت و اين امر بيشتر نتيجه بهره برداري از منابع محلي بود مانند استفاده از برنج به جاي جو و ابريشم به جاي پنبه. منتهي شباهت زيادي را که ميان همه اين تمدن ها ديده مي شود نمي توان معلول تصادف دانست. اساس تمدن هائي که در شرق نزديک و خاورميانه بوجود آمد به شرق دور که هنوز وضع نيمه متمدني داشت انتقال يافت و بعدها، يعني پس از سال 1400، چين که به نوبه ي خود کشوري متمدن شده بود در تمدن مغرب تأثير کرد.
در شرق نزديک، آشوري ها که از تعليمات سارگن و بعدها از اقدامات پادشاهان اور بهره مند شده بودند، حکومتي نظير آکاديها تشکيل دادند و سپس تصميم گرفتند يکي امپراطوري براي خود ايجاد کنند و به همين منظور نواحي مغرب دجله را به تصرف درآوردند. در قرن نوزدهم قبل از ميلاد، شهر تيل شا آنيم (5)، کنار خابور و شمال سوريه، « خانه بزرگ » شاهزاده ايشم داگان (6) پسر شمشي آداد اول پادشاه آشور بود. طبق دفاتر حساب « خانه » چنين به نظر مي رسد که دبيران، مانند آهنگر و آبجوساز ربة النوع بائو درلاگاش، وابسته به پادشاه بودند. يکي از فعاليت هاي شهر، پرورش اسب و تربيت آنها براي جنگ بوده است.
با اين حال، در حوالي سال 1450 قبل از ميلاد، فرماندهان آريائي، ايالت غربي امپراطوري آشور متصرف شده و اساس دولت جديدي را به نام ميتاني بنيان نهادند. آنها نيز اصول و سازمان تمدني را که در آکاد و سومر و بابل بوجود آمده بود پذيرفتند و حتي خط ميخي و زبان آکادي را براي مکاتبات ديپلماتيک خويش بکار بردند.
در فلات آسياي صغير، از چشمه سارها و سيلاب ها براي مشروب کردن زمين ها استفاده کافي به عمل مي آمد و منابع طبيعي مواد اوليه نزديک و در دسترس اهالي بود. البته تا زماني که توليد کنندگان به تجهيزات و ساز و برگ نئولي تيک مي ساختند ممکن بود انقلاب شهري به تاخير افتد. فقط چند تن از خدايان و برخي از پادشاهان که اختيارات خدائي داشتند، مازاد مختصري عايدشان مي شد. با وجود اين، در حدود ده هزار سال پيش از ميلاد، فرماندهان هند و اروپائي هيتي، از اين اراضي کوچک، امپراطوري فئودال و متحدي به وجود آوردند و در حدود سال 1595 بابل را متصرف شده پادشاهان آريائي ميتاني را طرد کرده و مصريها را که در سوريه استقرار يافته بودند به جنگ خواندند.
امراي فناپذير، که چنين قدرتي به هم زده بودند، به خود عنوان خدائي دادند ليکن در واقع، رئيس يک اتحاديه خدايان محلي محسوب مي شدند. هنگام عقد مصالحه با فرعون، « خداي خورشيد هاتي »، از طرف « ربة النوع آرينا (7)، خداي کيزواتنا (8) » و غيره مصالحه نامه را مي پذيرد. ليکن سارگن، پادشاه آکاد در هزاره ي سوم، سرمشق آنها بود و بازرگانان آشوري که در اراضي هاتي بسر مي بردند، محصولات ساخت خود را به آنها فروخته و آنها را با افکار و تمدن مخصوص خويش آشنا مي کردند. امراي هيتي عقايد کلامي، قوانين، فنون شاعري و علوم و خط معمول در بين النهرين را اقتباس کرده آنها را با احتياجات مخصوص خود انطباق دادند.
در طول سواحل سوريه تا اوگاريت ( رأس شمره در مقابل قبرس )، کوچ نشين هاي متعدد فنيقي هم، بصورت بلادي نظير بيبلوس در هزاره ي سوم پيش از ميلاد درآمدند.
فنيقي ها، از تجربه هاي سومري ها و مصري ها و آکادي ها استفاده کردند و اصول معمول در اراضي مجاور نيل و بين النهرين را پذيرفته و از مصنوعات آن دو کانون بزرگ تمدن تقليد کردند. براي مازاد سکنه اين شهرها، که در جلگه ساحلي باريکي قرار داشت و براي کشت غلات چندان مساعد نبود، تنها دريا مي توانست روزنه اميدي باشد. يک قايق پاروئي در مدت هشت روز به بازارهاي کنار نيل مي رسيد و با استفاده از بادهاي مساعد در ظرف چهار روز مراجعت مي کرد، به اين ترتيب حمل و نقل بسيار ارزان بود و فروش کالاهاي ارزان و رايج در فنيقيه که به روستائيان مصري کنار نيل تحويل مي شد به آساني انجام مي گرفت و بنابراين، قسمت عمده ي مردم، مي توانستند در فعاليت هاي صنعتي و بازرگاني کاري براي خود پيدا کنند.
خدايان محلي و نمايندگان آنها يعني پادشاهان، عوايدي را که از زمين حاصل مي شد در « خانه هاي » بزرگ مي انباشتند منتهي درآمد و ثروت آنها زياني به درآمد بازرگاني و صنعتگران وارد نمي ساخت و در جامعه ي فنيقي، طبقات متوسط، اميد آن را داشتند که بتوانند تا حدودي به انجام خواست ها و رفع نيازمنديهاي خويش توفيق يابند.
در کرت، در حدود دو هزار سال پيش از ميلاد، تمدن مينوئي راه را براي زندگي معنوي باز کرد. در هزاره سوم، کشاورزي تخصصي، بهره برداري از چوب هاي اين جزيره و انجام کار حمل و نقل، وسيله زندگي اجتماعاتي بود که از مرحله اقتصاد نئولي تيک گذشته بودند.
شاهزادگان بازرگان، که در عين حال مقام شاهي و کهانت هر دو را در اختيار داشتند، قسمتي از سرمايه ها را به خويش اختصاص دادند و در شهرهاي کنوسوس، ماليا، تيلي سوس، فائيستون و هاجياتريادا، قصرهائي ساختند، که به تقليد دربارها و معابد شرقي، هم کارگاه صنعتي و هم انباري براي جمع کالاها محسوب مي شدند.
پيشه وران متخصص، سفال گران، شيشه گران و نقاشان هم سهمي از اين درآمدها داشتند. مينوئي ها خط تصويري ساده اي هم اختراع کردند و قديمترين اسناد مکتوبي که از آنها باقي مانده، مانند سومر، صورت حسابهائي است که بر گل رس نقش نشده و متأسفانه هنوز به خواندن آنها توفيق نيافته اند. امراي مينوئي به کارهاي عام المنفعه، بخصوص تأسيسات بندري و پل ها که براي توسعه ي امور بازرگاني مفيد بود توجه زيادي داشتند، ارابه ي چرخ دار هم کمي بعد از سال دو هزار پيش از ميلاد مورد استفاده قرار گرفت.
دربار و کاخ مينوئي، خانه اي شبيه خانه هاي خدائي در سومر بود با اين تفاوت که مساحت بيشتري به کارگاه ها و مخازن اختصاص داده مي شد. مازاد توليد آنها در خارج به فروش مي رسيد و به اين ترتيب قسمت عمده قدرت اقتصادي « پادشاه کاهن » مربوط به فعاليت هاي بازرگاني و صنعتي بود و به کارهاي کشاورزي ارتباطي نداشت.
تمول و توانگري پادشاه، هر قدر هم دامنه دار و وسيع بود، سرمايه بازرگانان و پيشه وران شهر را کاملاً تحت الشعاع قرار نمي داد. مدينه ها، به خصوص در مشرق کرت در رفاه و نيکبختي به سر مي بردند. گورنيا در قرن چهاردهم، دو هکتار و نيم وسعت و شصت خانه دو طبقه داشت که مساحت هر يک از آنها پانزده متر در ده متر بود. پادشاه هم بازرگاني در ميان ساير بازرگانان بود و احترام و علاقه اين جمعيت نسبت به پادشاه خود، موجب ثروتمندي بيشتر و اضافه درآمد او مي شد. بازرگان الهي ( پادشاه ) اقران و همشان هائي داشت که در قصرهاي مجاور او زندگي مي کردند ولي در قرن پانزدهم، فرمانرواي شهر کنوسوس، که بنا به افسانه هاي يوناني مينوس خوانده مي شد رقيبان خود را از ميان برداشت و با استفاده از همان روش هائي که امپراطوري آکاد را بوجود آورد، امپراطوري عظيمي تشکيل داد. ارابه ي جنگي که به وسيله اسب کشيده مي شد، در همين دوره در کرت ظهور کرد.
اين خصوصيات که مخصوص اقتصاد شهري کرت بود، در صنعت و تجارت مينوئي نيز ظاهر شد. کوزه گر متخصص، که قبل از انقلاب شهري، مقامي در بين پيشه وران مورد احترام اهالي نداشت، شهرت و اعتباري کسب کرد. وي هنگامي وارد جزيره شده بود که انقلاب شهري در حال شدت توسعه بود و فن جديد و هنر او مورد توجه قرار گرفت. امرا و شاهزادگان که براي تزيين ميزهاي خود با ظروف طلا و نقره، ثروت کافي نداشتند، متوجه هنر او شدند و در حالي که در شرق لوازم گلي ارزش خود را پس از انقلاب شهري از دست داده بود، سفالگران کرت ظروف زيبا و ظريفي براي « خانه هاي » شاهزادگان مي ساختند.
نقاشاني که به سبک مصري آشنا بودند، قصرها را با پرده هاي زيبائي زينت کردند و شهرت آنها به جائي رسيد که حکام بين النهرين نيز خواستار هنر آنها گشتند. پرده هاي نقاشي يکي از کاخهاي ماري (9)، در بين النهرين ميانه، نمونه آشکاري از سبک مخصوص کرت و ظاهراً کار هنرمندان مينوئي مي باشد.
با مطالعه سفالهاي مينوئي مي توان حدود منطقه نفوذ بازرگاني کرت را تعيين کرد. سفال هاي کرت به يونان بري، به جزاير درياي اژه، به قبرس و سواحل سوريه و مصر فرستاده مي شد. اين سفال ها در آغاز، جزو لوازم تجملي و مخصوص طبقات حاکمه بود و بعدها سفالهائي که ظرافت کمتري داشت مورد استفاده عموم قرار گرفت و جانشين ظروف سنگي و فلزي، که گرانتر بود، گشت. صدور اين لوازم ثابت مي کند که تجارت کالاهاي عادي و ارزان با نقاط دور دست معمول بوده است.
ظروف ساخت کرت را بيشتر در حالي که محتوياتي داشت صادر ميکردند. با مطالعه ي سبوهاي بزرگي که در انبار کاخ ها کشف شده معلوم مي شود که محتوي اين ظروف از محصولات کشاورزي مخصوص کرت، مانند روغن زيتون بوده واردات کرت، برعکس، شامل اشياء قيمتي، ظروف سنگي مصر، مهرهاي بابلي، شمس هاي مس قبرس بود.
دزدان دريائي، خطر بزرگي براي بازرگاني کرت محسوب مي شدند. بنا به افسانه هاي يوناني، مينوس، به فعاليت آنها خاتمه داد و با ايجاد امپراطوري، امنيت راههاي دريائي را نيز تأمين کرد. منتهي، تمرکز کارها که نتيجه اين اقدامات بود از توسعه ي اقتصاد مينوئي به تدريج کاست و از سال 1400 پيش از ميلاد، کرت به صورت يکي از شهرستانهاي تابع تمدن نيمه بربر مي سن، در يونان بري در آمد.
فروغ تمدن عصر مفرغ به تدريج تجلي مي کرد. مهاجرت اقوام و بازرگاني، اين تمدن را به جانب شرق سوق مي داد. در شهرهاي يونان و بلغارستان و آسياي صغير، و شمال ايران و همچنين در شهرهائي که در طول راه معروف کارواني آسياي مرکزي تا چين قرار داشتند نمونه هائي از مهرها و سنجاق هاي دو سر به شکل مارپيچ معمول گشت. افکار و اختراعاتي که از مغرب سرچشمه گرفته بود اساس تمدن را تا کناره هاي رود زرد گسترش داد.
از اين قبيل اشياء، در دهکده هاي هندي که خانه هاي محقري داشتند و بر روي خرابه هاي بلاد دره ي سند بنا شده بود، مانند چان هودارو (10) کشف شده و مدارکي که مربوط به سال 1200 پيش از ميلاد است ورود هندوهاي آريائي و تمدن نيمه وحشي آنها را تأييد مي کند.
سرودهاي ريگ ودا، قديمترين کتاب مقدس هندوان، از قبايل آريائي که در شمال غربي کابل و کورام (11)، شعبه هاي سند، تا قسمتهاي علياي گنگ و جمنا (12) زندگي مي کردند سخن مي گويد. اين قبايل، به کشت برخي از غلات آشنا بودند ولي اساس زندگي و تمول آنها گاو و اسب بود. قبايل مزبور، اغلب با هم مي جنگيدند و اين کار را به فرماندهي روساي خود که قدرت زيادي نداشتند و يا به فرماندهي راجه هائي که داراي ارابه هائي بودند و سرگرمي عمده شان شرکت در قمار و شرط بندي ها و صرف مشروبات بود انجام مي دادند. آنها عوامل طبيعي را مي پرستيدند و براي آنها خصوصيات انساني قائل بودند. خداياني را که هم که پيشتر مورد ستايش فرماندهان ميتاني بود، محترم مي شمردند. سرودهاي ريگ ودا قدرت سحرآميزي داشتند و هنگام تقديم قرباني براي نيل به پيروزي يا نزول باران خوانده مي شدند.
روحانياني که مناسک و رسوم مذهبي را انجام مي دادند از همان شرايط اجتماعي که نصيب پيشه وران ماهر در تمدن عصر مفرغ بود، برخوردار مي شدند. زندگي آنها مرهون همت و کرم مشتريان درباري و امرا بود منتهي استقلال خود را محفوظ نگاه مي داشتند و بزرگان و راجه ها براي جلب کمک آنها با هم رقابت مي کردند.
اين عده که نياکان برهمن ها بودند انحصار سحر و افسونگري را به اختيار خود گرفتند و تنها واسطه اي که ميان خدايان و بشر قرار داشت و بالاترين طبقات، حتي مافوق پادشاهان را تشکيل مي داد، همين عده بود. جزئيات شرايع و آداب ديني، که در واقع سرمايه ي زندگي و موجب ادامه حيات آنها بود به وسيله افراد اين طبقه نگهداري مي شد و محرمانه از پدر به پسر انتقال مي يافت. اين عمل يعني انتقال اسرار حرفه اي، شفاهي انجام مي گرفت و بنابراين به مرور زمان الفاظ و کلمات مورد استفاده ي روحانيان با زبان رايج مملکت هيچ شباهتي نداشت و مي توان آن را با شباهتي که ميان منظومه ي رولاند (13) و زبان فرانسه ي کنوني موجود است مقايسه کرد. انتقال اصول فني و صنعتي نيز شفاهي بود و بنابراين هنوز احتياجي به اختراع خط احساس نمي شد.
زبان روحانيان، يعني سانسکريت، با السنه پارسي، يوناني، لاتن، سلاون (14)، سلتي و انگليس نزديک بود. زبانهاي مزبور از يک زبان اصلي که از مدتها پيش، هم زبان و هم متکلمين به آن از بين رفته اند مشتق شده. چون ايراني ها و هندوهاي قديم خود را آريائي مي خواندند، پاره اي از زبانشناسان قرن نوزدهم، اين اصطلاح را براي معرفي کساني که به زبان اصلي، يعني هند و اروپائي تکلم مي کردند به کار بردند. اين اصطلاح، امروزه فقط به هندوها، ملل ايراني و شاهزادگان ميتاني که نياکان آنها به لهجه هائي شبيه به اين زبان سخن مي گفتند اطلاق مي شود و از موقعي که نازي ها و ضد سامي ها اين اصطلاح را مورد استفاده قرار دادند داراي همان معني و مفهومي شد که کلمات « بلشويک » و « سرخ » در نظر محافظه کاران دارد.
تعيين هويت ملتي که به زبان اصلي تکلم مي کرده است، از طريق باستان شناسي مقدور نمي باشد، نمونه نژادي اين ملت هيچ علامت و نشانه مشخصي به دست نمي دهد. در ميتاني و آسياي صغير (هنگام حکومت هيتي ها ) آثاري از زبان اين مردم ديده شده و ما پيشتر به آن اشاره کرديم. بيشتر بربرها اروپائي، که در همين قسمت ها به مطالعه احوال آنها مي پردازيم، بدون ترديد شرايط و قواعد زبان هندو اروپائي را پذيرفتند و هنگامي که درجات و سلسله مراتب در جمعیت ها معمول شد شباهت زيادي ميان طرز زندگي فرماندهان آنها و راجه هاي هندي جلب نظر مي کرد.
در طول هزاره ي دوم، نفوذ تمدن شرقي در تمدن بربرهاي اروپا به خوبي مشهود است. در شمال، در تپه هائي که مخصوص دفن پادشاهان، در دره ي کوبان (15) بود، آثاري از محصولات بين النهرين از قبيل تبر، نيزه، ديگ، جواهرات و اشياء زرين باقي مانده. با مطالعه ي موادي که از آسياي صغير وارد مي شد، مانند کف دريا، مي توان به روابط بازرگاني اروپا و آسيا، از راه قفقاز، پي برد. آغاز عصر مفرغ در سرزمين پونت (16) مربوط به همين زمان است، در اين ناحيه ثروت و سرمايه ها در دست فرماندهان نظامي بود.
در يونان بري، اجاره داران دلاور دهات، که بدون شک هند و اروپائي بوده و به زبان يوناني تکلم مي کردند، در حدود سال 1800 پيش از ميلاد، کشاورزان و دريانوردان قديم را به اطاعت خويش درآوردند. بربرها عادات خود را از دست ندادند و با اين حال اصول کشاورزي، بازرگاني و صنعتي پيشينيان ساکن آن ناحيه را پذيرفتند. شهرهاي قديم به دست آنها تجديد بنا شد. در فلز کاري و ساير صنايع توجه مخصوصي به ساخت سلاح شد. سفالگراني که از کرت و شايد از آسياي صغير آمده بودند، اساس صنعت جديدي را پي ريزي کردند.
از سال 1600 اصول صنعتي و محصولات کرت در سراسر يونان مورد استفاده قرار گرفت؛ قلاعي که اشراف نظامي مي ساختند جانشين روستاهاي هلادي شد. فرمانروايان جديد به وسيله مبادله يا از راه غارت به تهيه مصنوعات مينوئي از قبيل سلاح، جواهر و ظروف و کالاهاي تجملي پرداختند و سپس با ايجاد اطمينان يا به زور، پيشه وران کرت را مجبور کردند که در قصرهاي آنها ساکن شده هنر خود را به کارآموزان بومي تعليم دهند و سرانجام مردم يونان بري، جزيره کرت را ضميمه خاک خود کردند و تمدن مي سني در دنياي اژه، که تا آن زمان تابع مينوس بود، رواج يافت.
اين تمدن نيمه بربر، و تقريباً ابتدائي، تحت نفوذ نظاميان بود. بلادمي سني که ديوارهائي از تخته سنگ هاي بزرگ داشتند (معروف به ديوارهاي سيکلوپي ) در واقع قلاع مستحکمي بودند و قلعه مخصوص فرمانده نظامي در نقاط مرتفع آنها ساخته مي شد. مي سن، مرکز اين ناحيه به مساحتي در حدود پنج هکتار داشت و وسعت تالار بزرگ قصر 12/5 متر در 11/5 متر بود. با اين حال از گورستانهاي وسيعي که در دامنه ي ارتفاعات خارج از حصارها ايجاد شده بود مي توان به کثرت جمعيت اين بلاد پي برد.
قدرت شاهزادگان و امرا و ثروت آنها نتيجه ي اين بود که لوازم جنگي جديد از قبيل شمشيرهاي بلند مفرغي، سپرهاي بزرگ و ارابه هاي سبکي که به وسيله اسب کشيده مي شد به انحصار آنها درآمد. در منظومه هاي حماسي که به همر منسوب است نتايج اجتماعي اين تحول که در تجهيزات و سلاح صورت گرفت تشريح شده؛ محاربات، معمولاً به صورت جنگ تن به تن ميان دو پهلوان که کاملاً مسلح بودند انجام مي شد و افراد پياده به تماشاي اين صحنه ها مي پرداختند. تعداد کساني که قدرت خريد نيزه هاي مفرغي، ارابه و اسب داشتند بسيار کم بود و توده ي مردم که فاقد ارزش نظامي بود ناچار هيچ گونه قدرت سياسي نداشت.
در يونان مي سني، برعکس مصر و آسيا، مصالح جنگي گران بها از طرف دولت مرکزي براي سربازان حرفه اي خريداري نمي شد و در اختيار امرا و شاهزادگان که صاحب اختيار افراد زيردست خود محسوب مي شدند، بود. امرا و شاهزادگان هم از تيولدار بزرگ که امير مي سن بود تبعيت مي کردند و در جنگ تروا به حمايت از او برخاستند.
مازاد عوايد که به زور شمشير يا با تهديد روستائيان به دست مي آمد به مصرف کارهاي عام المنفعه يا نگاهداري معابد و گورستانها نمي رسيد و خرج تجملات شاهزادگان مي شد. مصنوعات پيشه وران به خوبي به فروش مي رفت و کارگران روز از آزادي و اعتباري که مخصوص تمدن عصر مفرغ بود استفاده مي کرد. « پيشگو، طبيب، رامشگر و پيشه ور » به گفته همر در اوديسه همه جا مورد احترام بودند. براي تهيه سلاح و تزيينات از تجارت و راهزني استفاده مي شد. بازرگانان که منافع مادي قابل ملاحظه اي داشتند مخصوصاً از اين بابت که دارائي فرمانده نظامي - که در دره ي باير و کم درآمدي به سر مي برد - هرگز به ميزان زيادي افزايش نمي يافت، به مقام اجتماعي مهمي مي رسيدند.
پس از سال 1400 پيش از ميلاد، تجارت مي سني که شامل اشياء مورد استفاده عموم بود جانشين تجارت مينوئي گرديد. از مي سن ظروف سفالي به تروا، سواحل جنوب غربي آسياي صغير، سوريه، مصر، فلسطين، سيسيل و ايتاليا صادر مي شد. يونانيان دوره ي مي سني براي تحصيل مزايائي که در دره هاي تنگ و قلعه هاي عصر مفرغ مقدور نبود به ماوراء درياها مهاجرت کردند و کوچ نشين هائي در قبرس و سواحل آسيا تشکيل دادند. جزاير اطراف به تصرف آنها درآمد و بازرگانان ثروتمند آنها در اوگاريت ( در ساحل سوريه ) زندگي مجلل و آرامي داشتند.
تجارت مي سني به تدريج متوجه اروپاي بربر شد. سفال هاي مي سن به مقدونيه و سيسيل و نقاط دوردست رسيد. تعدادي از مهره هاي بدل چيني که در سال 1400 معمول و رائج بود، در جنوب انگليس، و در يکي از تل هاي کرنواي، مربوط به عصر مفرغ، يک خنجر ساخت يونان به دست آمده. در ازاء، مي سني ها قلع کرنواي و طلاي ايرلند و زينت آلاتي که در انگليس ساخته مي شد صادر مي کردند. راه کهربا، از ژوتلند تا يونان و کرت، که از اروپاي مرکزي مي گذشت در نتيجه وجود همين مهره ها که در مشرق مديترانه ساخته مي شد، و در نقاط اطراف مسير مزبور به دست آمده معلوم شده است و به همين ترتيب بود که کشورهاي بربر، من جمله ايرلند و دانمارک پس از اين، سهم مؤثري در توسعه ي تجارب اجتماعي بشر، که کانون آن در شرق نزديک بود، بدست آوردند.
شايد تمدن هاي عصر مفرغ در اروپاي غربي و اروپاي مرکزي در نتيجه فعاليت هاي تجاري که به آن اشاره کرديم به وجود آمده باشد و بهرحال اين فعاليت ها در توسعه و پيشرفت تمدنهاي مزبور تأثير بسزائي داشته. چنانکه في المثل اشراف بربر که در جنوب انگليس و دانمارک بسر مي بردند و از راه تجارت با نواحي دور دست ثروتي بهم زده بودند از نظر اجتماعي و اقتصادي همپايه ي فرماندهان مي سني محسوب مي شدند با اين حال شخصيت و استعداد کمتري از آنها داشتند و ظاهراً مبادلاتي که ميان اشراف شمالي و دنياي ثروتمند مينوئي صورت مي گرفت در ظهور عصر قهرماني يونان بي تأثير نبوده است.
روش هاي جديدي که کمي قبل از پايان هزاره ي دوم در استخراج معادن معمول شد بهره برداري از رگه هاي عميق آلپ هاي اطريش، اصلاح اصول فني در صنايع فلزي و تجديد حيات تجارت فلزات را آسان کرد و نرخ مفرغ را به ميزان قابل ملاحظه اي پائين آورد و لوازم فلزي را در دسترس عموم گذاشت البته اين تحول صنعتي آن انقلاب شهري را به وجود نياورد که خريدار مازاد توليد سکنه ي روستائي باشد ولي سلاح و تجهيزاتي تهيه کرد که دائم موجب زحمت و دردسر دنياي متمدن بود.
در طول هزاره ي دوم، تمدن از حدود دره هاي رسوبي تجاوز کرد و قسمت مهمي از شرق نزديک را فرا گرفته مواضع جديدي تا حوالي چين به وجود آورد. بازرگاني در دنياي بربر، تا کناره هاي اقيانوس اطلس و درياي شمال و همچنين تا دشت هاي آسياي مرکزي و روسيه جنوبي گسترش يافت. جمعيت رو به افزايش گذاشت، زندگي مردم بهتر شد و تعداد معلومات و اطلاعات جديد که در معرض استفاده عموم قرار گرفته بود بالنسبه افزايش يافت. در سال 1500 جمعيت بلادي که در دره هاي رسوبي قرار داشتند، با وجود جنگ ها و ويراني ها، به همان ميزان سال 2500 بود. بلاد جديد سوريه، آشور، آسياي صغير، کرت و چين وسعت بيشتري از روستاهاي سابق خود داشتند.
در مقبره هاي مناطق بربرنشين همين توسعه جلب نظر مي کند؛ در گورستان هاي سيسيل هزار تا هزار و سيصد قبر وجود داشته در صورتي که در عصر مس اين تعداد از ده تا سي تجاوز نمي کرده و به هر حال قبرها محتوي تعداد کمتري از اسکلت بوده اند. در گورستانهاي جلگه هنگري، در آغاز عصر مفرغ، تعداد قبرها از سي به يکصد و هشتاد رسيده و در پايان اين دوره به سيصد بالغ شده است.
سطح زندگي طبقات متوسط بالا رفت و قسمتي از دارائي آنها صرف تهيه کالاها و کارهاي معنوي و ديني مانند مقبره خوب، اعمال ساحرانه، غلام، عطريات و جواهرات گرديد. در پاره اي از سرمايه هاي مصرفي - مانند خانه - نسبت به تمدن دوره بربرها، ترقي قابل ملاحظه اي بروز کرد. در شهر اور، در سال 1000 پيش از ميلاد، يک خانه اربابي دو طبقه داراي چندين اطاق بود که دورادور حياط مرکزي قرار داشتند و مساحت اين حياط به 5 متر در پنج متر بالغ می شد. و طول هر ضلع خانه ( حیاط و ساختمان ) 12 متر در ده متر بود؛ در تل العمار نه پايتخت معبر در قرن چهاردهم، مساحت خانه ها به طور متوسط 22 متر در 20 متر بود.
طوايف و اقوام جديد، يعني آموريها، هيتي ها، کاسي ها، آريائي ها، هوري ها، هيکسس ها وسايل لازم براي زندگي در محيط هاي مختلف را با خود همراه داشتند و اين وسايل با اطلاعات و معلومات مردم کرت، يونان بري و آسياي صغير توام شد و بالاخره افکار و عقايدي هم که از بريتانياي کبير، سواحل بالتيک، روسيه، آسياي مرکزي و افريقاي شرقي سرچشمه مي گرفت با ساير افکار درآميخت.
رواج و انتشارمس- راه کهربا ( عنبر )
رواج و انتشارمس
راه کهربا
رگه های قلع
تحول و تکامل وسايل حمل ونقل، ارتباط نقاط مختلف را از راه دريا و خشکي آسان کرد.
مصريها در دوره ي امپراطوري ميانه قايق هائي با 61 متر طول و 20 متر عرض مي ساختند که ظرفيت حمل يکصد و بيست نفر را داشت. کشتي هاي کرتي که در آغاز کار داراي بيست متر طول بودند در دوره مي سني طول آنها به سي متر رسيد. در فصول مساعد براي رفتن از بنادر دلتا به بيلبوس چهار روز و براي بازگشت از بيلبوس به دلتا هشت تا ده روز وقت لازم بود.
در جلگه هاي سوريه، يک کاروان در روز پنجاه کيلومتر راه مي پيمود. ارابه ي سبک که با اسب کشيده مي شد مدت مسافرت را بسيار کوتاه مي کرد منتهي مخصوص سربازان، عمال دولتي و فرماندهان نظامي کشورهاي کوچک بود و چون با چوب هاي صنعتي و به دست کارگران هنرمند ساخته مي شد قيمت آن زياد بود. زين و يراق که ابتدا براي استفاده از گاو تعبيه شده بود براي حيواناتي که در کشيدن ارابه ها مورد استفاده قرار مي گرفتند به کار رفت و براي آشنا کردن اين حيوانات با وسايل جديد که ممکن بود آنها را خفه کند در انتخاب و همچنين آشنا ساختن آنها با اين وسايل از راه تمرين دقت زيادي به عمل مي آمد. از قرن نوزدهم، در شمال سوريه، شغل آماده کردن اسب اهميت بسياري کسب کرد و مسابقه ارابه ورزش مفيدي محسوب شد. مالک بودن يک ارابه، چنانکه در تجهيز شواليه هاي قرون وسطي معمول بود، بر حيثيت و اعتبار حکام و فرماندهان که منحصراً قدرت خريد اين وسايل را داشتند، مي افزود. ارزش نظامي اين ارابه ها مختصر و ناچيز بود ولي چون موجب سرعت حرکت مأموران و بازرسان حکومت مرکزي مي شد ثبات امپراطوري هاي آشوري، مصري و هيتي را در هزاره ي دوم تأمين کرد.
به اين ترتيب، مناطق متمدن به صورت مجموعه واحد و پيوسته اي، از دجله تا نيل و آدرياتيک و از سواحل درياي سياه تا خليج فارس به هم مربوط بودند و در داخل اين واحد رفت و آمد دائم و آزادي صورت مي گرفت. در زمان صلح، پادشاهان بابل، آشور، ميتاني، هاتي و مصر به مبادله ي سفراء، زنان، هدايا، خدايان، پزشکان و پيشگويان مي پرداختند. چنانکه از بايگاني اسناد سياسي قرون چهاردهم و سيزدهم بر مي آيد در مشرق، اتفاق واقعي کشورها، نظير اتحاد کشورهاي اروپائي در قرن نوزدهم، معمول بود و خط ميخي و زبان آکادي زبان رسمي اين ملت ها محسوب مي شد.
در حقيقت، از زمان سارگن، استادان خط ميخي، در بلاد و قلاع آشور، سوريه، آسياي صغير، فنيقيه و مصر مستقر شده و هنر خود را به دبيران بومي آموخته بودند. از اطلاعات ملل جديد هيتي، هوري، آريائي و کرتي سوادهائي تهيه و ترجمه شد و در معابد، آنها که معلومات و تحصيلاتي داشتند از ساعات بيکاري خود براي مطالعه استفاده مي کردند و کساني که اهل مطالعه و تحقيق بودند اعانه اي دريافت مي داشتند.
مع ذلک، اگر اين اقدامات را با فعاليت هاي درخشاني که در هزاره چهارم انجام گرفت مقايسه کنيم پيشرفتهاي فني و علمي عصر مفرغ جلب نظر خواهد کرد. گذشته از بهبودي که در وسايل حمل و نقل و تسليحات به عمل آمد و بيشتر به آن اشاره شد تنها چهار اکتشاف اين دوره به اين شرح قابل توجه مي باشد: کشف ارزش فضا که موجب پيشرفت علوم رياضي در بابل، در زمان سلسله ي آموري شد؛ اختراع شيشه در مصر در زمان امپراطوري جديد، اختراع خط الفبائي در فنيقيه؛ و توسعه روش جالبي در تهيه ي آهن در بين يکي از طوايف ارمنستان.
متوسط بودن ارزش اين نتايج با مطالعه وضع اجتماع آن زمان روشن مي گردد: علم نظري و عمل واقعي، با آنکه طبقه متوسطي وجود داشت و با آنکه اتحاد کاملي ميان بازرگاني و علم و دانش برقرار شد، از يکديگر جدا بودند. البته پيشرفت رياضيات در بابل و اختراع الفباي فنيقي بدون ترديد نتيجه همين اتحاد بود ليکن در مورد بقيه اقدامات، نقش مردم تحصيل کرده، به صورت سابق باقي ماند و از قوانين و آدابي که جنبه ي سنت به خود گرفته بود تبعيت مي کرد.
پيشه ور و اهل صنعت، که علوم تطبيقي را به مورد اجرا مي گذاشت هنوز از گراني آلات و افزار فلزي در زحمت بود و مقام اجتماعي او در نتيجه افزايش تعداد اسيراني که در جنگهاي استعماري دستگير مي شدند پائين آمد. منتهي مجامع بربر، که راه تمدن به تازگي بر آنها گشوده شده بود با توجه به ارزش حرفه اي صنعتگر، آينده ي او را تأمين مي کرد. وي، اسرار هنر خويش را که فقط از راه تقليد به شاگردان خود مي آموخت، همچنان مکتوم نگاه داشت و خاصيت محافظه کاري پيشه وران را بالا برد.
پادشاهان و اشراف که مواد اوليه را در اختيار پيشه ور مي گذاشتند و خريدار متاع و هنر او بودند به روش هائي که موجب تخفيف زحمت او مي شد توجهي نداشتند و احتياجات خود را با سپاهي از غلامان که براي انجام کار در اختيار آنها بود ( طبقات متوسط هم در همين شرايط بودند ) مرتفع مي ساختند. از زمان سلطنت سارگن زندگي فرماندهان نظامي سرمشق طبقات حاکمه قرار گرفت چون آنها، براي جمع مال هيچ گونه احتياجي به کار کردن نداشتند و دارائي آنها از راه دزدي و تحصيل غنيمت تأمين مي شد.
به اين ترتيب، سازمان و وضع اين مجامع، براي پيشرفتهاي فني و صنعتي، مساعد نبود. تحقيقات باستان شناسي ثابت مي کند که در عصر مفرغ، پيشرفتهاي سريعي در تجهيزات فلزي، نصيب بربرهاي اروپائي شد و علت آن اين بود که فرماندهان آنها خود نيز مجبور به کار کردن بودند در صورتي که پادشاهان مقتدر مشرق که سپاه نيرومندي در اختيار داشتند و به کارهاي دستي تن نمي دادند هرگز به اين مسائل توجهي نمي کردند. مطالعه لوازم و افزاري که مربوط به دوره ي مفرغ ( يعني دو هزار سال ) در مصر و آسيا است و توجه به اينکه در طول اين مدت تغييري در شکل آنها ايجاد نشده مؤيد اين نظر مي باشد. ارابه ي سبک که به وسيله اسب کشيده مي شد و مهمترين پيشرفت در فنون نظامي است از شمال سوريه به کشورهاي غربي آسيا سرايت کرده ابتدا به وسيله آشوريهاي تازه متمدن، و سپس از طرف فرماندهان آريائي ميتاني مورد استفاده قرار گرفت و مدتها بعد بوسيله هيکسس ها در مصر نيز معمول گشت. اختراع شمشير کار مردم کرت بود و پادشاهان و سرداران مشرق، که از حقايق کار انساني غافل بودند نمي توانستند به اهميت امکاناتي که کار پيشه ور در اختيار آنها مي گذاشت پي ببرند.
در آموزشگاههاي معابد بين النهرين، در زمان حمورابي، پيشرفتهاي مختلفي در رياضيات حاصل شد. اين پيشرفتها مصادف با پيروزي نسبي طبقه متوسط که در قوانين حمورابي به آن اشاره مي شود بوده؛ نمونه هائي که در قوانين مزبور مي بينيم درباره ي مسائل مربوط به ارث و کارهاي بازرگاني است و جوابگوي نيازمندي هاي طبقه متوسط مي باشد. مع ذلک ساده شدن خط، که در نتيجه افزايش اسناد مکتوب شخصي، مذهبي و دولتي انجام يافته بود موجب مهمترين اکتشافات گشت.
يکي از نتايج اين سادگي و اختصار، بي نظمي و اشتباهي بود که در علائمي که براي تعيين يک و شصت بکار مي رفت پيش مي آمد. دبيران بابلي اين مطلب را پذيرفته بودند که ژن ( Gin ) که در اصل وزني برابر با يک شصتم مين بود، به طور کلي براي تعيين يک شصتم استعمال شود ولي در عمل و به تدريج از استعمال علامتي که با ژن تطبيق مي کرد غفلت شد. يک واحد و يازده ژن، با اين علامت
(17) نوشته مي شد. سپس مردم با سواد، يک سيستم کاملاً مجرد با علائم قراردادي تنظيم کردند، که در آن، علامت γ علامت واحد و معرف 60 در هر قوه اي بود ( 1، 60، 3600 و غيره ). در صورتي که کميت هائي مانند 10، 600، 1/6 به وسيله علامت ديگري يعني> نشان داده مي شد. علماي حساب بابل، به اين ترتيب داراي يک سيستم علامت گذاري بودند که بر اساس وضع نسبي علائمي قرار داشت که مخصوص اعداد صحيح و کسرهاي اعشاري بود. نبودن علائمي براي مميز و صفر مشکلاتي پيش مي آورد که نتايج عملي آن کمتر احساس مي شد.
دانشمندان معابد بابل مي توانستند از کسر استفاده کنند بدون توسل به محاسبات خسته کننده اي که در کسرهاي واحد و قسمت هاي صحيح معمول بود و پيشينيان آنها يا همکاران مصري معاصر آنها از آن استفاده مي کردند. به اين ترتيب انسان، اختيار کامل اعداد واقعي را در دست داشت.
اين سيستم، گذشته از اين به عمل تقسيم نيز کمک مي کرد. عمل تقسيم در واقع به وسيله ضرب مقسوم عليه (18) در عدد معکوس (19) آن انجام مي گرفت ( براي تقسيم 49 بر 7، مقسوم عليه يعني هفت را در معکوس 7 که مي باشد ضرب مي کنيم ). بابلي ها از اين راه جدول اعداد معکوس را که مبتني بر تقسيمات شصتي ( عدد شصت ) بود تهيه کردند. در اين سيستم براي تقسيم عددي به 12، عدد معکوس آن را به دست مي آوردند. در سيستم شصتي، عدد معکوس دوازده، پنج بود و براي پيدا کردن شصت عدد پنج را در دوازده ضرب مي کردند.
سيستم بابلي هنوز فاقد مميز و صفر و روش اعشاري بود. هيچ چيز اجازه نمي داد که انسان ريشه هاي اصم را مانند یا عرضه بدارد. در مسائلي که به اين نتايج منتهي مي شد يک روش تقريبي حساب جاي روش صحيح را مي گرفت. قاعده ي علامات جبري ظاهراً شناخته نشده بود. ريشه ي منفي يک معادله دو درجه اي مورد توجه قرار نمي گرفت.
بابلي ها بعضي از مشخصات اعدادي را که ما، تحت عنوان جبري ذکر مي کنيم از طريق تجربي کشف کرده بودند. آنها فرمول را مي دانستند و آن را براي حل معادله هاي دو مجهولي به کار مي بردند. با وجود اين منشيان و دبيران، در اين خصائص اعداد که طبق نظر هوگ بن (20) « قواعد دستوري حساب هستند »، قوانين « ماقبلي » مشاهده نمي کردند بلکه آنها را فرمول هاي ساده ي عملي مي دانستند که اجازه مي داد نتايج خوبي به دست آورند و آنها را هرگز به صورت قواعد کلي بيان نمي کردند. فقط از روي مثال هائي که باقي مانده است مي توان دريافت آنها را به طريقي ترکيب کرده بودند که بتوان جواب را از راه وسايلي که در دست داشتند پيدا نمود. ارزش معادله هاي دو مجهولي مثلاً به طريقي انتخاب شده بود که يک مربع کامل را تشکيل دهد.
بابلي ها علاوه بر اين فاقد شماره گزاري جبري، که حروف را به عنوان ارزش جبري لايتناهي به جاي اعداد محسوس و متحقق به کار مي برد، بودند.
قطعات الواحي که باقي مانده ثابت مي کند که در مدارس آنها تجربه هائي بر روي صور هندسي انجام مي گرفت مع هذا ما از نتايج آن هيچ اطلاعي نداريم. در حدود سال 1800 قبل از ميلاد، مشاهده ي مستقيم و اندازه گيري، بعضي از روابط هندسي را، غير از آن قواعدي که مربوط به محاسبه ي سطح و احجام بود و از مدتها پيش آنها را مورد استفاده قرار مي دادند، به بابلي ها ياد داده بود. آنها مثلاً مي دانستند در يک مستطيل که اضلاع آن داراي اندازه هاي نسبي 3 و 4 يا 5 و 12 باشند، مربع قطر که در اينجا 5 يا 13 است مساوي مجموع مربع هاي دو ضلع مجاور مي باشد. يک لوحه اي که در بريتيش موزئوم موجود است مشتمل بر تعدادي مثال ها است که براي تشريح اين قضيه انتخاب شده. دبيران، نتيجه فرضيه ي فيثاغورث را براي نوزده مورد مختلف مي دانستند، حتي اگر از ارزش کلي فرضيه اطلاع داشتند نمي توانستند آن را در مواردي که قطر، يک عدد کامل منطق (21) نبود بکار ببرند ( به طور مثال، مربع ) و در اين صورت روش هاي محاسبه اي که نتايج تقريبي مي داد مورد استفاده قرار مي دادند.
در هزاره ي سوم، مصري ها، سومري ها، و سکنه ي بلاد دره ي سند، طريقه ي ساخت ظروف لعابي و کاشي را، به وسيله خمير نرمي از ماسه که روکشي از لعاب داشت، مي دانستند. بنابراين آنها از خواص سيليکات هاي آلکالن که در صورت حرارت ديدن باسيليس ( شن ) و پتاس ( که در اثر سوزاندن چوب بوجود مي آيد ) و يا ناترون ( که به صورت معدن در مغرب صحراي مصر وجود دارد )، به آساني مانند فلزات ذوب مي شوند، اطلاع داشتند. در دوره ي امپراطوري جديد، پيشه وران مصري طرز تهيه شيشه شفاف و ذوب و قالب گيري آن را ( مانند فلزات ) با افزودن حرارتي که به ماسه و ناترون (22) مي دادند، آموختند و همچنين راه تهيه شيشه هاي الوان را پيدا کردند. شيشه ي مذاب را در لوله ياني ريخته در حالي که هنوز گرم بود آن را به شکلي که مي خواستند در مي آوردند به اين ترتيب تقليد از سنگهاي قيمتي معمول گشت و طبقات متوسط خريدار اين کالا بودند؛ کمي بعد فنيقي ها هم اين روش را پذيرفتند منتهي به جاي ناترون، نمک قليا (23) به کار مي بردند.
توسعه و افزايش توليد، به خريداران متوسط فرصت داد که اشياء شيشه اي براي خود خريداري کنند و نيازمنديهاي بازرگانان کم درآمد موجب اختراع طريقه ساده اي در کتابت شد. فنيقي ها به تجارت کالاهاي ارزان قیمتی که تنظیم قراردادهائی را ایجاب می کرد مشغول بودند و از طرف دیگر خود را از قید اطاعت خانه های بزرگ، که از دبیران حرفه ای استفاده می کرد، آزاد ساختند. بنابراین هر بازرگان مجبور بود خود دفاتر حساب خود را نگاه دارد و این وضع اجتماعی منشاء اختراع خط فنیقی شد.

در زبانهای سامی، مانند زبان فنیقی، کلمات از ریشه هائی که مرکب از سه حرف بیصدا (24) بود تشکیل می یافت و حروف صدا دار برای تعیین تغییرات دستوری، یعنی زمان و حالت کلمه به کار می رفت و به این ترتیب ممکن بود که مردم در زندگی روزانه ی خود، تنها با استفاده از حروف بی صدا احتیاجات خود را رفع کنند.

در حدود سال 1500 پیش از میلاد، کهنه و بازرگانان او گاریت، بیست و نه حرف میخی را که مورد استفاده استادان بابلی آنها بود بکار بردند و ارزش صوتی ساده ای به آنها دادند. به این ترتیب الفبائی به وجود آوردند که به وسیله آن خواندن تمام کلمات، بدون توسل به روش دشوار ایدئوگرام ها و علائم سیلابی که تا آن موقع رایج بود، به آسانی امکان داشت.
در یکی از شهرهای جنوبی فنیقیه، که هنوز شناخته نشده، الفبای دیگری اختراع شد که به وسیله آن نوشتن روی پاپیروس ها صورت عمل به خود گرفت. برای نوشتن حروف بی صدای ساده از بیست و دو علامت استفاده می شد. الفبائی که به این ترتیب به وجود آمد منشاء خط های یونانی، اتروسک، رومی، آرامی و خط مخصوص عربستان جنوبی، و همچنین مشتقات اروپائی آنها و عربی، عبری و هندی می باشد.
این اصلاحات، کار نوشتن و خواندن را آسان کرد. تعلیم و تدریس، دیگر، امتیاز محرمانه ی طبقه مخصوصی نبود. از این پس دکاندار کوچک و یا دست فروش هم می توانست اسم خود را بنویسد و دفاتر حسابی داشته باشد. یک سازمان بین المللی بازرگانی علائم و قراردادهای جدید را پذیرفت و تصمیم گرفت که از آنها استفاده کند.
گرانی قیمت تنها فلزی که در تهیه افزار و سلاح به کار می رفت، کیفیت مخصوص به تمدن ها و اوضاع اجتماعی مجامع بربر می داد و چون مس و قلع بالنسبه کمیاب بود، بهای مفرغ نیز زیاد بود. آهن برعکس از فلزاتی بود که بیشتر در قشر خارجی زمین به دست می آمد و برای استفاده از آن کافی است که کلوخه معدنی آن را که مخلوط با ذغال چوب است، حرارت بدهند. منتهی میزان حرارتی که در قدیم می توانستند به آن بدهند برای ذوب آن کافی نبود و جسمی که از آن به دست می آمد منظره اسفنجی داشت و برای جدا کردن مواد خارجی آن و به دست آوردن جسمی فشرده و سخت لازم بود مدتی آن را چکش کاری کنند با این حال پس از عملیات هم قالب گیری آن از راه ذوب غیر ممکن بود و به وسیله چکش هر شکلی که می خواستند به آن می دادند.
در هزاره ی سوم، اشیاء و لوازم آهنی به ندرت در مصر و بین النهرین ساخته شد و آهنگران دره نیل و بین النهرین برای تهیه آهن توجهی به ابتکار روشی که مقرون به صرفه و اقتصاد باشد نداشتند و این طریقه به وسیله یکی از قبایل نیمه وحشی که در کوهستانهای ارمنستان به سر می بردند، یعنی در ناحیه ای که هیتی ها آن را کیزواتنا می خواندند کشف شد.
فرماندهان آریائی میتانی که عده ای کارگر مطلع به تهیه ی آهن را در دولت نظامی خود وارد کرده بودند به ارزش فلز جدید پی بردند منتهی راز تهیه آن را محفوظ نگاه داشتند و چون تجارت فلزات در انحصار پادشاهان بود میزان تولید و فروش آن را محدود ساختند. در زمان هیتی ها هم، که جانشین آریاها بودند این راز همچنان مکتوم ماند. در اواخر قرن چهاردهم، یکی از فراعنه مصر، کتباً تقاضای مقداری آهن از پادشاه هاتی کرد ولی پادشاه هاتی فقط یک خنجر برای او فرستاد. اما چون سپاهیان هیتی مجهز به سلاح آهنی بودند، مزدوران بربر که در این سپاه خدمت می کردند راه تهیه و ساخت لوازم آهنی را فرا گرفته در اشاعه ی آن اقدام کردند. به تدریج نرخ فلزات کاهش یافت به طوری که در زمان حمورابی با یک سیکل نقره، یکصد و بیست تا یکصد و پنجاه سیکل مس، یا چهارده سیکل قلع خریداری می شد ( در آسیای صغیر، با همین مبلغ چهل سیکل آهن به دست می آمد ). هزار سال بعد، ارزش یک سیکل نقره برابر با دویست و بیست و پنج سیکل آهن و یکصد و هشتاد سیکل مس بود. تنزل قیمت مس را می توان با شیوع استعمال لوازم آهنی ارزان در معادن و استفاده ی روز افزونی که از آهن در کارهای عمومی می شد دریافت. کاهش بهای آهن، در واقع، کشاورزی، صنعت و ... جنگ را جنبه دموکراتیک و عمومی داد. هر روستائی می توانست تبر و تیشه ای از آهن برای آماده کردن مزارع خود داشته باشد و با خیش های آهنی زمین های سنگلاخ را شخم کند. تجهیزات آهنی، پیشه وران را به طور قطع از قید اطاعت خانه های سلطنتی، معابد و نجبا آزاد کرد. از این پس اشخاص عادی هم که اسلحه آهنی داشتند نجبا و اشراف را حقیر می شمردند و نیمه وحشیان عقب مانده هم می توانستند با دولت های متمدن که به علت انحصار لوازم مفرغی مدتها روئین تن و شکست ناپذیر محسوب می شدند، به جنگ برخیزند.
همین نتیجه جلوه ی خیره کننده ای داشت: در واقع، عصر مفرغ، در شرق نزدیک، هنگامی خاتمه پذیرفت که بربرها، دنیای متمدن را مورد حمله قرار داده آن را به خطر انداختند و به همین ترتیب بود که دو دولت پیشقدم تمدن، یعنی یونان و آسیای صغیر به دست فراموشی سپرده شدند.

پي‌نوشت‌ها:

1- Quatna
2- Breasted
3- Chang
4- Ngan-Yang
5- Tilsha - annim
6- Ishme-dagan
7- Arinna
8- Kizwatna
9- Mari
10- Chanhu - Daro
11- Kurram
12- Djemna
13- Chanson de Roland
14- Slavonne
15- Kouban
16- Pont کنار درياي سياه
17- اين حروف به جاي علائم خط ميخي که متأسفانه در دسترس نبود بکار رفته.
18- Diviseur
19- Inverse
20- Hogben
21- Rationnel
22- Natron کربنات دو سود طبيعي.
23- Potassè
24- Consonne

منبع مقاله :
چایلد، گوردون؛ (1385)، سیر تاریخ، ترجمه ی احمد بهمنش، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ سوم