نويسنده: گوردون چايلد
برگردان: احمد بهمنش



 

در طول سه قرن پيش از ميلاد مسيح، مرزهاي دنياي متمدن توسعه يافت و منطقه وسيعي به وجود آمد که از اقيانوس اطلس تا اقيانوس کبير ادامه داشت. سيستم اقتصادي معمول در مشرق مديترانه در اروپاي مجاور اقيانوس اطلس و آسياي غربي رايج شد و مظهر سياسي خويش را در وحدت امپراطوري رم پيدا کرد؛ اين تحول در دو مرحله بزرگ انجام گرفت.
در مرحله ي اول، يوناني ها به رهبري اسکندر، شاهنشاهي پارس ها را متصرف شدند و سيستم اقتصادي خود را در آن سرزمين و مناطقي که تا سند و سير دريا ادامه داشت رواج دادند. در همين زمان، سيراکوز در مغرب، يک امپراطوري به سبک يونان ايجاد کرد و رومي ها ايتاليا را به روش هلني متحد ساخته نفوذ فنيقي هاي کارتاژ را متزلزل کردند.
در مرحله ي دوم، روميها، يونانيان را در ايتاليا و سيسيل شکست داده، امپراطوري کارتاژ را به خود ملحق کردند، دنياي يوناني به تدريج از بين رفت و تمام اروپاي بربر مجبور شد به سيستم اقتصادي مديترانه اي بپيوندد. در اين موقع، در هند وحدت موقتي ايجاد شد و امپراطوري چين مرزهاي خود را تا حوضه تاريم وسعت داد.
فتوحات اسکندر، که آسيا را تحت نفوذ اقتصادي يونان قرار داد مدتي مانع بروز بحران شد. روابط اقتصادي و فرهنگي در مصر و آسياي غربي توسعه يافت و زبان يوناني و سکه واحدي در سراسر اين اراضي معمول گشت. راههاي جديدي ايجاد شد، بنادر و چراغ هاي دريائي مورد استفاده قرار گرفت و کشتي هاي بزرگ ساختند. مع ذلک وحدت سياسي و پولي که اسکندر طرح ريزي کرده بود پس از او دوامي نيافت. پس از مرگ وي، در سال 321 پيش از ميلاد، امپراطوري ماوراء دريائي دستخوش منازعات شديدي ميان سرداران رقيب گرديد و سرانجام به حکومتهاي مجزائي که تعداد آن از سه تا پنج بود تقسيم شد.
مصر، و تا مدتي، کناره هاي فلسطين، سوريه جنوبي و قبرس به دست بطالسه افتاد. آسيا نصيب سلوکي ها شد و شهرستانهاي شرقي آن در اختيار مورياها (1) که از هند آمده بودند، و پارت هاي ايراني و پادشاهان يوناني مستقل قرار گرفت. پس از سال 200 فلسطين و سوريه به تصرف آنها درآمد. دولتهاي يوناني کوچکي که در باکتريان تأسيس شد پاره اي از نواحي هند را با تمدن هلني آشنا ساختند و همين تمدن مورد توجه و تقليد عده اي از امراي محلي آسياي صغير بخصوص پادشاهان پر گام (2) بود. بلاد يوناني استقلال مورد علاقه خود را که محرک آنها در جنگ با رقيبان بود، بازيافتند. با اين حال، اين آشفتگي سياسي وحدت فرهنگي را که اسکندر بوجود آورده بود از بين نبرد.
نتيجه الحاق شاهنشاهي ايران، تنها تغيير زمامدار نبود، بلکه دنياي جديدي در برابر تمدن يوناني قرار گرفت. اسکندر در عين اين که اين منطقه کوچ نشين هائي نظامي به نفع سربازان خود تشکيل داد، بلادي به وجود آورد که در زمان جانشينان او به صورت پوليس هاي (3) يونان کلاسيک درآمدند و داراي حکومت مستقل، بناهاي رسمي، تئاتر، مدارس و چشمه هاي عمومي بودند. خانه ها در طول خيابانهائي قرار داشت که با زاويه قائمه همديگر را قطع مي کردند و با مجسمه ها و آثار هنري زينت يافته بودند. وسعت شهرها کم شد و در اين مورد هم از شهرهاي يوناني تقليد شده بود: مساحت پرين (4) بيست و دو هکتار بود و پرگام با آنکه پايتخت کشوري محسوب مي شد بيش از نود هکتار وسعت نداشت. حصار مستحکم هراکله (5) که در سال 295 پيش از ميلاد، مساحتي در حدود يکصد هکتار را محصور مي کرد، ده سال بعد براي حفاظت محوطه اي به مساحت شصت هکتار اختصاص يافت. مع ذلک، در آغاز قرن اول پيش از ميلاد، اسکندريه پايتخت مصر چهارصد هکتار وسعت داشت و سلوکيه کنار دجله داراي ششصد هزار جمعيت و خانه هاي مرتب و راحتي بود. در پرين، شهر کوچکي که منحصراً به کارهاي کشاورزي مي پرداخت، گروه مساکن مساحتي در حدود پنجاه متر در سي و پنج متر داشتند و شامل چهار تا هشت خانه دو طبقه اي بودند. و خانه برخي از ثروتمندان بيست در هجده متر و حتي سي در پانزده متر وسعت داشت و طبقه پائين آن که هم سطح زمين بود داراي هشت تا ده اطاق بود که زير ايوان ستون داري ساخته شده بودند.
عمال و کارمندان، سرمايه داران، بازرگانان، پيشه وران، به رسم يوناني و اين شهرها زندگي مي کردند اما بلاد قديم مشرق، تجارت، صنعت، مذهب، قوانين و عادات خود را محفوظ نگاه داشتند. اسکندر خود قصد داشت معبد بزرگ مردوک را در بابل مرمت کند و جانشينان او به تهيه ستايشگاههائي در ارک (6) و ساير شهرها مبادرت کردند. به اين ترتيب آداب مذهبي قديم سومري در معابد بابلي که هنوز نقش رصد خانه و مؤسسه ي تحقيقات را انجام مي دادند باقي بود. بطالسه هم همين آزادي را در مورد مذاهب مصري روا مي داشتند.
پادشاهان هلنيستي هم، به همان مقامي که فرعون مصر يا پادشاه بابل در جمع خدايان داشت، نائل شدند. پس از مرگ و گاهي در زمان حيات به مقام خدائي مي رسيدند. نام آنها - نيکو کار ( Euerg&te )، نجات دهنده (S&ter)- عنواني را که به خدايان عصر مفرغ داده مي شد مانند: خداي نيکوکار، فراهم کننده ي آب بابل، سرپرست کارهاي عمومي و حامي ضعفا در مقابل ظلم زورمندان، بخاطر مي آورد. « بنا به گفته گلوتز (7)، طرز حکومت در آن ايام، ظاهراً براي همزيستي طبقات مخالف، حفظ ارتباط ميان نژادهاي مختلف، تعيين حقوق و مقام هر يک از آنها، لازم بود. »
پادشاهان دوره ي هلنيستي، روش پيشقدمان خود را تعقيب کرده منابع درآمد کشورهاي خويش را توسعه دادند و از تجربه اي که در عصر آهن در يونان حاصل شده بود استفاده کردند. بطالسه، اين عقيده باستاني را که فرعون بر سراسر دره نيل و منابع آن سلطنت دارد، از سر گرفتند. مصر مجدداً « خانه پادشاه » ( Oikes )، اراضي آن، قلمرو ( Chora ) و نخست وزير، خدمتکار او ( Dioik&t&s ) محسوب مي شدند. زندگي اقتصادي مطيع قوانين واحد و شديدي شد تا بي نيازي و استقلال اقتصادي کشور محفوظ بماند.
زمين، صرفنظر از املاک متعلق به معابد و يا قسمتهائي که به مقربان دربار و سربازان اختصاص داشت، به نفع پادشاه و با نظارت دقيق رعاياي سلطنتي کاشته مي شد. اين کشاورزان مستقل بودند ولي قرار دادهائي مفصل و مشروح، زراعت هائي مخصوص و وظايف گوناگوني را از قبيل استفاده از بذري که دولت تهيه مي کند، تحويل مقداري از محصول به انبارهاي شاهي ( لااقل نصف )، يا نگاهداري ترعه ها و سدها، به عهده ي آنها مي گذاشت. در حاصلخيزي زمين، چند عامل مانند تهيه ي انواع عالي حيوانات و نباتات از خارج ( بذر گندم از مصر، انجير از آسياي صغير، انگور از جزاير يونان، گوسفند از آسياي صغير و عربستان، خوک از سيسيل ) دخالت داشت. وسايل زراعتي آهني جانشين لوازم چوبي قديم، که از عهد منس (8) تغييري در آن راه نيافته بود، گرديد و براي آبياري، ماشين هائي از قبيل تلمبه ارشميدس بکار مي رفت.
جنايتکاران و غلامان به کار استخراج فلزات و سنگها در معادن دولتي گماشته مي شدند. انحصار برخي از صنايع فرعي را دولت، به مؤسسات خصوصي مي سپرد، بقيه کارها در دست خود او بود و رعاياي پادشاهي که براي مدت معيني اجير مي شدند اين کارها را انجام مي دادند. در اينجا هم اصول فني و سازمانهاي يوناني بر روش هاي بومي فائق بود و ميزان توليد هر منطقه طبق نقشه اي تعيين مي شد.
يک طبقه از کارمندان عاليرتبه، بازرس و مميز، اين جمع جاه طلب و بلند پرواز را اداره مي کرد. مقام هاي عالي تقريباً مخصوص يونانيان بود و کارمندان جزء از ميان طبقه قديم دبيران انتخاب مي شدند. براي رعايت احتياط، بطالسه، گردآوري ماليات را بدست مسئوليني مي سپردند که يکجا و از پيش مبلغي مي پرداختند و بعداً آن مبلغ را از ماليات دهندگان مي گرفتند البته اين عده خود کار وصول ماليات را عهده دار نمي شد و اين عمل را به کارمندان دائمي واگذار مي کرد.
در هيچ جاي ديگر، يک نقشه اقتصادي به اين اهميت، و آزادي و ابتکاري که صاحبان اراضي يا صنعتگران و بازرگانان داشتند، ديده نمي شود و با اين حال دولت و به ميزان کمتري، شهرهاي مستقل، سهم عمده اي از منافع را به خود اختصاص مي دادند. کوچ نشين هاي يوناني، مزارع و مؤسسات متعددي که تا ترکستان روس و هندوستان پراکنده شده بود تشکيل دادند و هر چه در اين نقاط توليد مي کردند به فروش مي رساندند. در سيسيل و حوالي کارتاژ، غلامان و بردگان، زمين هاي وسيعي را طبق اصولي که بهترين سرمايه داران اجرا مي کردند، مي کاشتند، اين روش با آنکه خشن و نامناسب بود منافع بسيار داشت مالکان رومي هم، در ايتاليا به همين ترتيب عمل مي کردند و تا حدي به موازنه کشاورزي و گله داري، که در اراضي کوچک بسيار دشوار بود و براي حفظ ارزش زمين ضرورت داشت، توفيق يافتند. اين روش ها موجب شد که مسأله سازگار کردن و انطباق که در دوره هاي سابق به صورت تجربي انجام مي گرفت با شدت بيشتري توسعه يابد: پنبه، زردآلو، غاز و گوزن به يونان، کنجد و همچنين نژادهاي خوب اسب، خر و خوک به هند و آسيا رسيد و يونجه، درختان ميوه دار، خربزه، چغندر و ماکيان به ايتاليا وارد شد.
هر ناحيه طبيعي، که حمل و نقل دريائي و رودخانه اي در آن امکان داشت، در زراعتهائي که مناسب زمين آن بود، تخصيص يافت و مازاد محصول خود را با کالاهائي که خود فاقد آن بود مبادله مي کرد. در قرن سوم همه بلاد يوناني گندم مورد نياز خود را از خارج مي آوردند. رم هم در اين مورد از مصر کمک مي گرفت. مصر، خريدار روغن زيتون، ماهي نمک زده، گوشت خوکي که در آب نمک نگاهداري مي شد، عسل، پنير، انجير خشک، گردو و خربزه بود. از سبوهاي رودسي که در خارج پيدا شده مي توان دريافت که روغن و شراب يونان به شوش، ارک، سلوکيه در بين النهرين، به نواحي شمال سوريه، سواحل شمالي درياي سياه، شهرهاي کناره ي دانوب سفلي، کارتاژ، سيسيل و ايتاليا صادر مي شد.
صنايع فرعي هم در جريان پيشرفت عادي خود به صورت تخصصي درآمدند چنانکه در دلوس، نجار در نصب قاب و چهار چوب در دخالتي نداشت و فقط کار گذاشتن در با او بود و سنگ تراش لوازم کار خود را خود تيز نمي کرد. واحد مشخص توليد، کارگاه کوچکي بود که ده تا بيست کارگر در اختيار داشت و اين کارگاهها مانند عصر مفرغ گاهي وابسته ي املاک بزرگ، معابد و قصرها بودند. پادشاهان پرگام کارخانه هاي مهمي داشتند که در آن پوست آهو ( براي نوشتن ) و منسوجات تهيه مي شد و عده زيادي از غلامان در آن ها کار مي کردند. البته نبايد تصور کرد که اين تمرکز براي اين بود که کارگران بتوانند از ماشين استفاده کنند و يا آنکه همکاري و تفاهم بيشتري ميان صنعتگران متخصص ايجاد شود بلکه منظور آن بود که کار آنها بهتر و آسانتر تحت مراقبت قرار گيرد.
توسعه کارگاههاي تهيه آرد از اين قانون مستثني بود. هر خانواده، تا مدتها بعد از آنکه مسأله رفع نيازمنديهاي زندگي در داخل از بين برود، مجبور بود خود غلات خود را آرد کند. ولي اسنادي که مربوط به بعد از سال 330 مي باشند، وجود کارگاه هاي تهيه آرد را که وابسته به تنورهاي نان بوده است تأييد مي کند. غلات را ديگر با دست و به وسيله سنگي که بر سنگ برجسته ديگر سائيده مي شد، آرد نمي کردند، بلکه آسياهاي چرخ دار که به وسيله خر به کار مي افتاد و سپس از سال يکصد پيش از ميلاد نيروي آب اين کار را انجام مي داد. اين نخستين پيشرفتي بود که از عصر مس به بعد در راه بهره برداري از نيروي محرکي غير از عضلات انساني به عمل آمد و همچنين نخستين بار بود که از حرکت دوراني، البته از اختراع چرخ کوزه گري به بعد، استفاده مي شد. صنعت جديد، که مزيت آن تخفيف و تسهيل کارهاي خانگي بود يکي از جمله پيشرفت هائي است که در صنعت مصرفي به عمل آمد.
در بين عواملي که موجب سهولت ارتباط در امپراطوري هلنيستي شد، به وحدت مسکوک اشاره کرديم. اسکندر در واقع، پول واحدي رواج داد که اساس آن واحد آتيک بود و دينار رومي هم بر همان پايه قرار داشت، جانشينان او هم همين سياست را به کار بردند ولي بطالسه در مصر، واحد پول فنيقي را مبنا قرار دادند. در همين موقع، دينار رومي به زيان سکه هاي کارتاژي در مغرب رواج مي گرفت و حتي رقابت شديدي با پول يونان مي کرد. به اين ترتيب اقتصاد نقدي، جانشين اقتصاد مبادلاتي، در نقاطي که هنوز اين رسم معمول بود، گرديد و حتي در ميان سلت ها، در شمال آلپ هم رايج شد.

قايق ها بزرگتر و سريعتر از سابق بود. در يکي از متن هاي قديم به يک کشتي که چهار هزار و دويست تن ظرفيت داشت و در سيراکوز به وسيله هيرون (9) ساخته شده بود، اشاره شده. وگرچه اين کوشش به جائي نرسيد با اين حال مي توان به قدرت کشتي سازان دوره ي هلنيستي پي برد. در تهيه لوازم مختلف کشتي و سکان آن اصلاحاتي صورت گرفت. ناخدايان از ساحل دور شده در نقاط دور دست درياها به فعاليت پرداختند. تهيه چراغ هاي دريائي عصر جديدي براي دريانوردان پيش آورد. نخستين چراغ دريائي، Pharos، بوسيله اسکندر در اسکندريه ساخته شد و عبارت از برجي به ارتفاع بيش از يکصد و پنجاه متر بود که فانوسي در بالاي آن قرار داشت و با سوزاندن چوبهاي صمغي آن را روشن نگاه مي داشتند. بهبود تجهيزات بندري هم مورد توجه مخصوصي بود. نخستين اصلاحات در بندر اسکندريه انجام گرفت ولي نقش رومي ها در اين راه اهميت بيشتري داشت چون در همان موقع که استعمال صاروج و پي ريزي زير آب ( با قرار دادن صندوق هاي چوبي يا آهني در آب ) بوسيله آنها معمول شد، طريقه صحيح فرو بردن پايه هاي چوبي را نيز اختراع کردند.

با وجود تمام اين فعاليت ها باز هم مسافرت از رودس به اسکندريه چهار روز، از اسکندريه به سيسيل شش يا هفت روز و از رم به مصر، سه تا چهار هفته طول مي کشيد. گذشته از درازي سفر، طوفان ها يا حمله دزدان دريائي موجب ناراحتي بود. در خارج از مديترانه، مسافرت ها بيش از اين طول مي کشيد چنانکه براي مسافرت از سند به سلوکيه چهل روز وقت لازم بود. قبل از شناختن بادهاي موسمي اقيانوس هند و استفاده از آن، مسافرت از برنيس (10) ( در مشرق مصر و کنار درياي احمر ) تا شبه جزيره هندوستان، که مسافتي در حدود چهار هزار و چهارصد کيلومتر بود، چهار تا شش ماه طول مي کشيد.
حمل و نقل در خشکي هم سريعتر شد. پادشاهان هلنيستي، حکومت هاي عرب، و کمپاني هاي بازرگاني به مراقبت و علامت گذاري راههائي که مورد استفاده کاروان ها بود پرداختند. سلوکي ها راه هاي ارتباطي ايران را اصلاح کرده و توسعه دادند. روميها، مستملکات مختلف خود را به وسيله جاده هاي نظامي بهم متصل کردند. آنها که با ايجاد راههاي ارتباطي در مناطق معتدله پرداخته بودند، در زمينهاي خشک مشرق مديترانه، با مسائل مجهولي که عبارت بود از باران و گل روبرو شدند منتهي مهندسين آنها اين موانع را از ميان برداشتند. بنا بر روايت بطلميوس، در جاده هاي رم « يک گاري مي توانست باريک قايق را حمل کند. » با اين حال حمل و نقل زميني هنوز طولاني و گران بود. چاپاروپيکي که از سلوکيه به ساحل سوريه مي رفت پانزده روز و آنکه از رم به بريتانياي کبير اعزام مي شد تقريباً يک ماه در راه بود. کرايه حمل براي محصولاتي که وزن زيادي داشتند، گاهي آن چنان زياد بود که مانع انجام چنين معاملات مي شد. کاتون (11)، سياستمدار معروف رم، براي آنکه يک دستگاه روغن زيتون گيري را که در پومپي به مبلغ سيصد و هشتاد سس ترس (12) خريده بود، به مزرعه ي خود ببرد، دويست و هشتاد سس ترس کرايه داد و حال آنکه مسافت ميان پومپي و مزرعه او يکصد و ده کيلومتر بيشتر نبود.
با توجه به اين مشکلات که در کار حمل و نقل بود مي توان به علت انتقال صنايع به مراکز فروش محصولات پي برد. سفالگري نمونه عالي اين پيش آمد بود. در فاصله ميان سالهاي 330 و 300، سفال هاي يوناني، بازار جديدي براي صادرات در امپراطوري اسکندر به دست آوردند. اسکندريه و بنادر آسياي صغير ظروف خوب را که با نقوش برجسته تزيين شده بود از جنوب روسيه و ايتاليا وارد مي کردند. ولي کمي بعد از سال 300، سفالگران محلي، که معمولاً از مهاجران بودند، عين اين ظروف را تقليد کردند و مشتريان يونان را متوجه خود ساختند. پس از سال 200 پيشه وراني که با اصول جديد آشنا شده بودند، نزديک کال (13) ( ايتاليا ) مستقر شدند و نيازمندي هاي بازار رم را مرتفع کردند. شيشه گراني هم که از سوريه آمده بودند به همين طريق در ايتاليا به فعاليت پرداختند.
با اين حال اهميت بازرگاني، چه در دنياي مديترانه و چه در افريقا و آسيا، بالا مي رفت و قبل از هر چيز شامل محصولات تجملي بود ولي مقدار زيادي مواد غذائي، ظروف سفالي، مواد اوليه، مانند قلع، نيز معامله مي شد و سرانجام محصولات بيگانه که مدتها از لوازم تجملي بشمار مي رفت، بصورت لوازم اوليه مورد نياز درآمدند. استعمال عطريات و بخور عربستان در تشريفات مذهبي ضرور بود و هر گرام آن در يونان يک فرانک ارزش داشت.
کاروان ها و کشتي ها، ادويه، دارو، عاج و جواهرات را از افريقاي مرکزي و عربستان، و طلا، خز و محصولات جنگلي را از سيبري و روسيه مرکزي و عنبر و کهربا را از بالتيک فلزات را از جزاير بريتانيا و اسپانيا وارد مي کردند. از سال 114 بعد از ميلاد، هر سال در حدود دوازده قافله که بار آنها پارچه هاي ابريشمي بود از چين حرکت کرده، پس از عبور از صحراهاي آسياي مرکزي به ترکستان روس مي رسيدند و از آنجا پارچه هاي مُد و مورد لزوم به سلوکيه، انطاکيه، اسکندريه و رم فرستاده مي شد.
تجارت آدم نيز معمول بود. خريد و فروش برده که به وسيله يونانيان و رومي ها انجام مي گرفت، اسراي يوناني، کليمي، ارمني، آلماني، افراد سياه پوست و عرب را که در انگليس، حبشه، روسيه، مراکش، اسپانيا، با ايران تهيه شده بود در بازار بين المللي دلوس عرضه مي کرد و در اختيار خريداران مختلف سلوکيه، انطاکيه، اسکندريه، کارتاژ، رم، آتن و پرگام قرار مي داد. در اين رمه ي انساني، افراد تحصيل کرده، طبيب، عالم، هنرمند، روحاني و پيشه ور و همچنين عده اي روسپي و کارگر وجود داشت.
بازرگانان مجبور بودند نمايندگي ها و دفاتري در شهرهاي بيگانه داشته باشند و از اين قبيل مؤسسات در هر بندر و هر پايتختي وجود داشت. همه جا عده اي کليمي مشغول فعاليت بودند در يکي از متن هاي قديم صحبت از يک بازرگان هندي است که در مصر مستقر شده و کارهاي روحاني را انجام مي داد. يک دسته از بازرگانان شامي در دلوس مهمانخانه اي داشتند که داراي اطاقهاي متعدد، انبار و دکان و تالار اجتماع و ستايشگاه بود. يکي از اهالي مارسي، قرارداد شرکتي براي انجام کارهاي بازرگاني در حبشه، با يک تاجر اسپارتي امضا کرده بود. کارگران آزاد به آساني نقل مکان مي کردند: يک فلز کار ايتاليائي از لوکاني (14) به رودس رفت و يک پارچه باف اهل انطاکيه که در ناپل ساکن بود در همانجا درگذشت.
مهاجران، غلام يا آزاد به هر جا که مي رفتند، آداب و اصول فني و رسوم مذهبي موطن خود را با خود مي بردند و براي پرستش خدايان ملي ستايشگاههائي مي ساختند. اين عمل ارادي و شخصي از طرف آسوکا (15) امپراطور هند که مايل بود پيروان جديدي براي مذهب خود پيدا کند پشتيباني شد و از طرف او دعاة و مبلغيني به دربارهاي مصر، سوريه و مقدونيه فرستاده شده بودند. بعلاوه در نتيجه تماسي که ميان افراد ارتش دائمي سيراکوز، کارتاژ، رم و کشورهاي هلنيستي وجود داشت، مزدوران بربر با مباني تمدن آشنا مي شدند. تمدن هاي شرقي و مديترانه اي که با هم درآميخته بودند، در نتيجه روابط بازرگاني و ديپلماتيک با تمدن هاي مشرق و کشورهاي بربر شمال و جنوب آشنا شدند.
در خاور دور، امير کشور تسن (16) يعني چه - هوانگ - تي (17) ( 210-246 ق.م ) به هرج و مرج ملوک الطوايفي که موجب سقوط امپراطوري چئو، شده بود پايان داد. وي حکومت متمرکزي، تحت فرمان « پسر آسمان تشکيل داد و مأموران و عمال را بر حسب مقام و رتبه اجتماعي آنها به کار گماشته موروثي بودن مشاغل را از بين برد. مطالبي که در آزمايش آنها مطرح مي شد مربوط به حکمت و ادبيات بود. تمدن چين به نواحي جنگلي گرم جنوب و صحاري خشک شمال سرايت کرد. براي جلوگيري از حملات طوايف بيابانگرد شمال، چيني ها ديوار بزرگ چين را که دو هزار و چهار صد کيلومتر طول و چهار متر و پنجاه تا نه متر ارتفاع داشت برپا کردند. اين ديوار عظيم ترين مصنوع فکر بشر در روي زمين بود و اهرام بزرگ و ديوار هادرين در برابر آن اهميتي ندارد.
در سال 115 قبل از ميلاد، در دوره ي زمامداري سلسله ي هان (18)، قواي چين حوضه نهر تاريم را مدتي در تصرف خويش نگاه داشت و اين اقدام موجب تماس تمدن هاي خاور نزديک و خاورميانه گرديد. مهره هاي شيشه اي حدود مديترانه در چين تقليد مي شد و چيني ها شيشه و باريوم (19) را با هم مخلوط مي کردند. پارچه هاي ابريشمي چين، به هند صادر مي شد و از سال 115، کاروان هائي که از طرف حکومت امپراطوري به نقاط ديگر مي رفتند، در طول مسير خود، که داراي پاسگاههاي دولتي متعددي بود، تحت حمايت مأمورين مسلح قرار داشتند. چيني ها، استعمال فلز جديدي به نام نيکل را، که پس از مخلوط شدن با مس، براي تهيه سکه هاي پول به کار مي رفت به يونانيان آموختند: و در ازاء مو و يونجه و يک نوع اسب را که نژاد بهتري داشت از آنجا به کشور خود بردند.
اروپاي بربر، شاهد و ناظر مقدمات تمدني بود که رومي ها درصدد رواج آن برآمدند. سکاها که زماني در معرض نفوذ يونان قرار داشتند، در اين موقع با باختر ( باکتريان ) در ارتباط بودند. بازرگانان ارتوسک و يونانيان مارسي با اقوام ملت ساکن اروپاي غربي و مرکزي مربوط شدند و شراب و اشياء ساخته شده را با غلام و فلزات و محصولات جنگلي مبادله مي کردند.
در اقتصاد روستائي سلت ها که بر اساس گله داري و کشت گندم و جو در مزارع کوچک ( که به وسيله گاو آهن هاي سبک شخم مي شد )، بود معمولاً مازاد مختصري به دست مي آمد که در اختيار فرماندهان و ارباب ملک قرار مي گرفت. نجبا و اشراف هنوز زندگي نياکان خود در عصر مفرغ را داشتند و مانند قهرمانان زمان همر، با ارابه هاي خود به جنگ مي رفتند. رعاياي آنها که در مزارع کوچک، يا روستاهاي متفرق به سر مي بردند، از لوازم آهني استفاده مي کردند و نيازمنديهاي خود را مرتفع مي ساختند. پسران کوچک خانواده، که کاري براي خود نمي يافتند، در جستجوي زمين هاي جديد، به سراغ مردم همسايه مي رفتند.
به اين ترتيب، جنگهائي که موجب ويراني و نابودي آبادي ها و سکنه ي آن ها مي شد هميشه وجود داشت و سلت هاي دوره ي تن (20) بر فراز تپه ها، استحکاماتي نيرومند و بديع تر از آنچه نياکان آنها در دوره ي هالشتات ساخته بودند، بوجود آوردند. بيشتر اين قلعه ها، پناهگاه روستائيان و گله هاي آنها در زمان جنگ بود. پاره اي از آنها که مسکن دائمي عده اي بود، دهکده هاي کوچکي را تشکيل مي داد که رعايا در کلبه هاي گرد و کثيف آن، که يک اطاق بيشتر نداشت، به سر مي بردند. در اين نقاط، پيشه ور و تاجر ديده نمي شد. در قرن اول ميلاد اين دهکده ها هنوز آهن کاري را نمي دانستند و اين فلز به مقدار خيلي کم در کلبه هاي روستائي و مزارع ذوب شده و با آن کارهاي آهنگري انجام مي گرفت.
فرماندهان و سرکردگان، تنها کساني بودند که مي توانستند مخارج پيشه ور، فلز کار، گاري سازي و گاو آهن و همچنين سفالگر را که مانند زمان همراز درباري به دربار ديگر مي رفتند، بپردازند و همين کارگران متخصص بودند که نقوش طبيعي معمول در يونان را به نقوش هندسي تبديل کردند و موجد سبک زينتي جديدي که مورد توجه زياد بود شدند.
نقص هائي که در سيستم اقتصادي وجود داشت و افزايش دائم جمعيت موجب نقصان فضاي حياتي سلت ها شد. فرماندهان نظامي جاه طلب فرزندان کوچک رعاياي خود را به فتح اراضي جديد و تحصيل غنيمت راهنمائي کردند. در قرن چهارم پيش از ميلاد اين افراد از گردنه هاي آلپ گذشته دره ي رودخانه پو را به تصرف درآوردند. در سال 390 پيش از ميلاد، رم را غارت کردند. در قرن سوم اردوهاي مهاجم ديگري متوجه اراضي ميان دره ي دانوب تا بالکان شده مقدونيه و شمال يونان را ويران کردند و دولت جديدي به نام گالاسي در آسياي صغير تشکيل دادند. در طرف مغرب، سلت ها نواحي معدني شمال غربي اسپانيا، برتاني (21) و کرنواي را به تصرف درآوردند و به اين ترتيب مواد اوليه اي به دست آنها افتاد که با شراب يونان مبادله مي شد. يک دسته از قبيله پاريسي (22) که از زمينهاي آهکي مارن کوچ کرده بودند به ناحيه يورکشاير (23) وارد شدند و دسته ديگر آنها، دهکده اي که بعدها پاريس نام گرفت، در کنار رودخانه سن بوجود آورند.
در شمال اين نواحي، ژرمن ها که تهيه لوازم آهني را از سلت ها آموخته بودند، به حال بربر باقي ماندند، ولي ظاهراً، طريقه جديدي براي کشت در زمين هاي رسي که مخصوص اراضي اروپاي شمالي بود کشت کردند و آن عبارت بود از شخم هاي عميق به وسيله گاو آهني سنگين که با هشت گاو کشيده مي شد و داراي يک صفحه خاک برگردان و يک تيغه بود. اين روش، که زمين جديدي را آماده کشت مي کرد موجب افزايش جمعيت شد و همين مسأله بربرها را واداشت تا در طلب اراضي جديد برآيند. مهاجرين، يعني سمبرها (24) و توتون ها (25) در ناحيه ي گل سلتي پراکنده شدند ولي در ايتاليا، روميها آنها را در هم شکستند ( حدود سال 101 پيش از ميلاد ). پاره اي از کوچ نشين هاي ژرمني که از دره ي رَن به مهاجرت پرداخته بودند اصول فني تازه را به سلت هاي بلژيک و شمال فرانسه آموختند. و به اين ترتيب ملت جديد بلژ را بوجود آوردند که از نظر زبان، سلت ولي از جهت خصوصيات نژادي - و به قول باستان شناسان از لحاظ مراسمي که پس از مرگ اشخاص انجام مي دادند - ژرمن محسوب مي شدند. عده اي از آنها بر جنوب شرقي انگليس استيلا يافتند ( حدود 75 قبل از ميلاد ) و استفاده از گاو آهن را در اين سرزمين معمول داشتند به طوري که در حدود سال 50 قبل از ميلاد، انگليسي ها مقداري گندم به فرانسه صادر مي کردند:
کشاورزي و گله داري، در اقتصاد اروپاي بربر، هنوز مقام اول را داشت. فقط معدودي از صنايع تخصصي و تجارت فلزات، نمک و بعضي محصولات تجملي هم رايج بود ولي به طور کلي از اين بابت نيز خيلي نزديک به عصر مفرغ بودند. اين اقتصاد به خوبي با شرايط جغرافيائي منطقه معتدله سازگار بود. گله داري به خصوص چارپاياني از قبيل اسب و استر و گاو چندان اهميت داشت که اغلب نويسندگان صحبتي از کشاورزي آن زمان به ميان نياورده اند با اين حال، تعداد چارپايان هميشه محدود بود چون کمبود آذوقه در فصل زمستان روستائيان را بر آن مي داشت که بسياري از حيوانات جوان را به مصرف غذا برسانند. اين اقتصاد بربر، به علت فقدان صنعت و عدم تنوع در کشت، معاش افرادي را که در نقطه معيني ثابت بودند کفايت نمي کرد و ناچار براي افزايش جمعيت هم کافي نبود. جنگهاي دائم هم مانع افزايش تعداد جمعيت بود و فقط موقعي که صلح به وسيله لژيون هاي رومي بر اين حدود سايه گسترد اقتصادي که متناسب با زندگي شهرنشينان باشد بوجود آمد.
در نتيجه روابط بين المللي، بلاد هلنيستي با آداب و اکتشافات ساير تمدن ها آشنا شدند. تعميم و اشاعه تجارب بشري، فلسفه طبيعي يونان کلاسيک، همراه با معلوماتي که بابلي ها و مصري ها به دست آورده بودند، موجب ظهور دانشي گرديد که واقعاً جنبه بين المللي داشت و مورد استفاده عملي قرار گرفت. دانشمندان دوره ي هلنيستي، که عده زيادي از آنها فقط نام و تربيت يوناني داشتند کساني بودند که از قيمومت بورژوازي شهرها و اطاعت معابد و روحانيان خود را آزاد ساخته و رهبران کشورهاي مقتدر که در آرزوي بهره مندي از منابع جديد بودند و کمکهائي به محققان مي پرداختند، از آنها حمايت مي کردند.
اسکندر که خود شاگرد ارسطو بود، هميشه عده اي مساح و جغرافيادان همراه سپاه خود مي برد و آنها نقشه اي از کشورهاي سر راه برداشته منابع آن ها را يادداشت مي کردند. اسکندر به همين منظور ناوگان خود را مأمور کشف درياي عربستان و خليج فارس کرد. جانشينان او در مصر و آسيا اقدامات او را تعقيب کردند و فنيقي هاي کارتاژ به اکتشاف اقيانوس اطلس پرداختند. بطلميوس اول، در توسعه علوم بسيار کوشيد و در اسکندريه موزه معروفي بوجود آورد که دانشگاهي براي تحقيقات و تفحصات علمي محسوب مي شد. برخلاف صنعتگران و بازرگانان کوچک، پادشاهان هلنيستي و وزراي آنها تمام منافعي را که سياست و تجارتشان مي توانست از عملي کردن علوم بدست آورد، صرف گسترش اين علوم مي کردند.
گرچه بازرگانان در حفظ اسرار خود به شدت مي کوشيدند، تا خدايان کشتي هاي سلطنتي در قيد اين مسائل نبودند. وزراء و ملک داران بزرگ در اراضي خود به آزمايش هاي گياه شناسي، جانورشناسي، پرورش نسل انسان و زمين شناسي مي پرداختند. جنگهاي دائمي، که کار و سرگرمي سربازان حرفه اي شده بود، فنون نظامي را ترقي داد چنانکه في المثل محاصره يک شهر، تهيه ي اسلحه دفاعي و تعرضي جديدي را ايجاب مي کرد. سکنه ي شهرهاي بزرگي که مرکز رفت و آمد افراد مختلف بود، در عين اينکه عقايد و آداب خود را محفوظ نگاه مي داشتند، با خوش بيني و گذشت بيشتري به ساير مذاهب مي نگريستند. بيگانگان، مراسم و آداب مذهبي خود را، در هر شهر که ساکن مي شدند، آزادانه اجرا مي کردند. پزشکان بي سواد، رمال، کيمياگر، و پيشگويان دوره گرد، به نشر کهانت و فلسفه هاي جديدي پرداختند که رقيب عقايد سنتي و علوم واقعي بود. پرستش ارباب انواع و خدايان متعدد موجب شد که خدايان و عقايد جديد به آساني مورد احترام قرار گيرند. تنها مذهب يهود با اين آزادي ها روي موافق نشان نمي داد. يهوه حاضر نبود شريکي داشته باشد و حکومت ماکابه ها نخستين حکومتي بود که با اين نوع اغماض ها مخالفت مي کرد و نفوذ قدرت مطلقه روحاني را طالب بود.
ظهور مذاهب سست و بي اساس، خدايان گوناگون ملت هاي مختلف، توسعه ي علوم سري و رسوم ساحرانه مستلزم بالا رفتن ارزش مطلق اوهام و خرافات نبود بلکه از اين پيش آمدها بايد به آزادي فوق العاده زندگي معنوي - که به شکست قدرت روحانيان منجر مي شد و متفکران و دانشمندان را در انجام مباحثات علمي، بدون آنکه تصادمي با منافع معابد و تعصب توده ها، داشته باشد، آزاد مي گذاشت - پي برد.
با تمام اين احوال، در بابل، مدارس قديم، که وابسته به معابد بودند به کار خود ادامه مي دادند. در سال 20 پيش از ميلاد، مطالعات نجومي و متون رياضي هنوز به خط ميخي نوشته مي شد. يونانيان با اين مراکز علمي ارتباط داشتند و اصطلاح « کلداني » تا حدي با اصطلاحي که امروز معمول است يعني « دکتر در فلسفه » نزديک مي باشد. فتوحات اسکندر موجب همکاريهاي سودمندي ميان دانشمندان بابلي و يوناني شد. رياضي دانان بابل، در قرن سوم، علامتي را که با علامت صفر کنوني تطبيق مي کرد پذيرفتند. در زمان اسکندر، محاسبات شصتي در جدول هاي اندازه گيري زاويه اي که بدون شک منشاء آن بابل بود، معمول گرديد. ولي در قرن دوم اين روش در قسمت هاي صحيح (26) هم که مورد استفاده مصر و يونان کلاسيک بود بکار رفت. پيشرفتهائي که در عصر مفرغ به وسيله رياضي دانان هلنيستي انجام شده بود و به دنياي عرب انتقال يافته بود، مجدداً به اروپا بازگشت و در سال 1585 محاسبه اعشاري را رواج داد.
در مورد اصول هندسه ي يونان کلاسيک بايد گفت که پيروي از اين اصول موجب پيشرفت هاي قابل ملاحظه اي در زمينه رياضيات محض ( جبر و هندسه ) شد. اوقليدس ( 285-323 ق.م ) فرمول هائي براي هندسه نظري وضع کرد و مسأله فضاهاي منحني الخط را توسعه داده در مبحث تئوري نور مورد استفاده قرار داد. آريستارک، اهل ساموس، روابط مثلثاتي را به کار برد. يک نسل بعد، آپولوينوس اهل اسکندريه در مبحث مقاطع مخروطي که شعبه اي از رياضيات عالي بود مطالعاتي انجام داد. منحني هائي که مورد مطالعه اين علم بود شامل خط سير منحني ( سهمي ياشلجمي ) گلوله هاي توپخانه يوناني و شکل هذلولي سايه در ساعت آفتابي مي شد. در سيراکوز، ارشميدس ( 212-287 ) اساس رياضياتي مکانيک را بر طبق اصول تجربي که از راه آزمايش هاي مختلف به دست آمده بود، پايه گذاري کرد. در اينجا با مسأله اي مواجه مي شويم که از دسترس آنها که اطلاعي از رياضيات ندارند، خارج بود. منتهي اهميت اين مطالعات پس از کشف ارزش هاي تقريبي که براي عدد پي و ساير اعداد منطق مورد قبول قرار گرفت و در کارهاي عملي مانند چرخ هاي آبي و نقشه هاي جغرافيائي از آن استفاده مي شد روشن و آشکار گرديد.
همکاري علماي نجوم کشورهاي مختلف، به خصوص بابلي ها و يوناني ها، بسيار سودمند بود. دانشمندان يوناني درصدد اندازه گيري زمين به روش علمي برآمدند و از مطالعاتي که درباره ي ارتفاع خورشيد در دوره انقلاب صيفي در سي ين (27)، روي مدار راس الجدي و اسکندريه انجام يافته بود استفاده کردند. اراتوستن، مدير موزه اسکندريه از سال 240 تا 200، محيط کره زمين به 39 هزار و 690 کيلومتر، يعني فقط با چهار درصد اشتباه تقويم کرد. پوزي دونيوس با رصدهائي که در اسکندريه و رودس موقع عبور خورشيد از فراز کانوپ (28) به نصف النهار انجام داد رقم تقريبي 29 هزار کيلومتر را براي محيط دايره به دست آورد و همين رقم که مورد قبول علماي اسکندريه بود به اعراب رسيد.
ستاره شناساني که تهور بيشتري داشتند، با روشهائي کاملاً عقلي و منطقي به اندازه گيري ماه و خورشيد که هنوز هم به عقيده عده اي داراي مقام خدائي بودند، پرداختند. آريستارخوس براي توفيق در اين راه، به دو طريقه ي عالمانه متوسل شد منتهي وسايل و آلاتي که او در اختيار داشت مستلزم اشتباهاتي بود. وي قطر خورشيد را شش تا هفت برابر قطر زمين و فاصله آن را تا زمين بيست برابر فاصله ي زمين تا ماه تخمين کرد. متجاوز از يک قرن بعد، هيپارخوس اهل اسکندريه، با روشهائي غير از راهي که پيشينيان در پيش گرفته بودند، ثابت کرد که فاصله ماه 67 تا 78 برابر شعاع زمين و قطر آن يک سوم قطر زمين مي باشد. وي فاصله خورشيد را در حدود سيزده هزار برابر شعاع زمين محاسبه کرد. با آنکه اشتباهاتي در اين محاسبات وجود داشت ( اين اندازه ها نصف اندازه حقيقي بود ) اين اعداد برخلاف عقل سليم و حکمت الهي بود. فکر بشر، در نتيجه اسباب و آلاتي که خود اختراع کرده بود، حدود و مرزهاي فضاي زمين را از ميان برداشته با راهنمانئي دقيق محاسباتي هندسه، به گشودن فضاهاي نامحدود پرداخت. نتايج اين اقدام در زمره اوهام و تخيلات نبود بلکه نقشه هائي به اين وسيله تهيه شد که خدمات بزرگي به سرداران و بازرگانان کرد.
در همين اوان نظريه انقلابي ديگري نيز ظهور کرد. فرضيه کرات متحدالمرکز که به دور زمين مي گشتند و از طرف بابلي ها و يونانيان دوره کلاسيک، براي تفسير حرکت ستاره ها اظهار شده بود ديگر با مطالعات و رصدهاي متعدد دانشمندان تطبيق نمي کرد. آريستارخوس نظريه جديدي که مبتني بر مرکزيت خورشيد و ظاهراً نادرست بود عرضه کرد و کمي بعد از سال 200 پيش از ميلاد همين نظر، يعني گردش زمين و ساير سيارات به دور خورشيد مورد قبول سلوکوس (29)، يکي از يونانيان ساکن بابل قرار گرفت. اين فرضيه با عقل سليم سازگار نبود و تحقيق و اثبات آن با مشکلاتي مواجه مي شد. هيپارک اين نظر را به دليلي علمي و کاملاً منطقي رد کرد و آن عدم امکان دقت و مطالعه در اختلاف منظر يک ستاره معين در دو قطب مخالف مدار زمين بود چون اين عمل فقط به وسيله يک تلسکوپ فوق العاده قوي امکان داشت. وي چندين بعد نظريه مرکزيت زمين را پذيرفت. و با تئوري منحني ها (30) آن را تکميل کرد. اين مطلب اساس کار منجمين هلن و جانشينان آنها يعني اعراب قرار گرفت و کليسا در قرون وسطي با قبول همين عقيده کپرنيک را به اتهام کفر و الحاد محکوم ساخت.
بايد دانست که نه روح تحقيق و نه فراغت و بيکاري مردم اين زمان هيچ يک نمي توانست موجب کشفيات نجومي اين زمان باشد بلکه همکاري عموم، خارج از رقابتهاي سياسي ملت ها، در اين راه ضرورت داشت، و لازم بود که به رصد کردن ستاره ها و اندازه ي ميل آنها در چندين نقطه اقدام شود و نتيجه اين مطالعات مبادله گردد. دانشمندان تنها به اميد پيشگوئي آينده، و يا به خاطر پرستش خدايان به مطالعه ي ستارگان نمي پرداختند بلکه لزوم پيدا کردن راهي در دنيائي که روز به روز بر وسعت آن افزوده مي شد آنها را به اين کار وا مي داشت. اين کوشش و تلاش نه تنها بشريت را از حدود فضا و مشکل زمان و ابعاد و همچنين از بيم و هراس هائي که بر اثر اساطير خورشيدي پيدا شده بود نجات مي داد بلکه عقيده قاطعي از شکل زمين در وي ايجاد کرد و راه حرکت سپاه ها، کشتي ها و کاروان ها را نيز روشن ساخت.
علم نجوم در جغرافيا مورد استفاده قرار گرفت. از روزي که اراتوستن، ارزش « درجه » را از راه اندازه گيري زاويه اي ارتفاع ستاره قطبي و عبور از نصف النهار تثبيت کرد تخمين مسافت هاي شمالي جنوبي خيلي دقيق تر از موقعي که في المثل اين کار را از روي حرکت کشتي هاي بادباني از نقطه اي به نقطه ديگر، انجام مي دادند، صورت گرفت.
با تنظيم نسبت هائي که ميان مطالعات و رصدهاي مختلف وجود داشت، نقشه اي بر روي کره ترسيم گشت که مانند آسمان، به خطوط متوازي منقسم و از صفر تا نود شماره گذاري شده بود و فاصله زاويه اي هر نقطه را تا استوا تعيين مي کرد. وجه اشتقاق کلمه Latitude ( عرض جغرافيائي ) که مترادف با Largeur ( عرض ) مي باشد ثابت مي کند که اين اقدام نتيجه مستقيم مشاهدات دريانوردان در طي مسافرت هاي آنها از شمال به جنوب بوده است.
به دست آوردن فاصله نقطه اي تا نقطه ديگر در مغرب، يعني طول جغرافيائي يک مکان، مشکل ديگري در برداشت چون اين عمل از روي اختلاف ساعت نقاط مختلف تعيين مي شد. امروز با يک کرونومتر به آساني مي توانيم در ظهر ساعت گري نيچ را با ساعت محلي بسنجيم، ( يعني وقتي که خورشيد از نصف النهار مي گذرد، ) و وضع و موقع خود را تعيين کنيم چون هر ساعت مساوي با 15 درجه مي باشد ولي پيشينيان فقط از ساعت هاي آفتابي و آبي استفاده مي کردند و فقط حوادث و آثاري مستقل و مجزا از گردش روزانه زمين ( کسوف وخسوف ) به آنها اجازه سنجش و مقايسه ساعت هاي محلي را مي داد. در سال 331 پيش از ميلاد کسوفي رخ داد که با مطالعه ي آن ساعت هاي محلي اربل در سوريه و شهر کارتاژ مقايسه شد. هيپارک با مطالعاتي مشابه، طول جغرافيائي چند نقطه را تعيين کرد. در نتيجه اين روش و اين اقدامات، بطلميوس نقشه اي تنظيم کرد که طول و عرض جغرافيائي نقاط از روي ستاره ها محاسبه شده بود. و اين همان طريقه اي است که تکميل شده و امروز نيز از آن استفاده مي کنيم.
با تمام اين احوال، نخستين دانشمندان اشتباهات بزرگي مرتکب شدند که چون تکرار شده بود، به صورت « حقيقت » مورد استفاده قرار مي گرفت. چنانکه نصف النهار اراتوستن، از اسکندريه، رودس، تروا، بيزانس و دهانه دنيپر مي گذشت و به طوري که مي بينيم خط مستقيمي اين شهرها را به هم نمي پيوست. مع ذلک از همين نظر در تنظيم تمام نقشه هاي قديم پيروي مي شد.
پيشرفت هائي که در زيست شناسي صورت گرفت چندان جالب نبود. اکتشافاتي که به وسيله يونانيان در جانورشناسي و گياه شناسي انجام شد در کشاورزي مورد استفاده بطالسه و رومي ها قرار گرفت. کراتوئاس (31)، طبيب پادشاه پونت اوکسن ( 63-120 ) طريقه جديدي کشف کرد. وي در مجموعه گياهان خود شکل و توصيف گياههائي را که طبقه بندي کرده بود درج کرد. در فيزيولوژي و تشريح، در نتيجه تشريح پيکر انسان اکتشافات مهمي به وسيله هروفيل (32) و ارا زيسترات (33) به عمل آمد. در دوره رواج مسيحيت، مسيحياني از قبيل ترتولين (34) واگوستن (35) آنها را متهم کردند که به تشريح بدن اشخاص محکوم در موقع زنده بودن پرداخته اند. به موجب مدارکي که در دست است مصريان يک سرويس پزشکي عمومي داشته اند. چنين دستگاهي منتهي مقدماتي تر، در کشورهاي سلوکيه و پرگام وجود داشته است؛ اين سرويس بدون ترديد مخصوص يونانيان ذي حقوق و سربازان بود و بوميان نيازمند درمان در انتظار سرنوشت، روزگار مي گذراندند. از مبارزه با امراض واگير، کک، شپش و پشه اثري در دست نيست و مردم آن زمان فضولات انساني را بهترين کود محسوب مي داشتند.
در دوره ي هلنيستي، تحقيقات عملي مورد توجه علوم قرار گرفت، و از سال 330 پيش از ميلاد به بعد، طي دو قرن اکتشافات فني مهمي انجام شد.
ارشميدس اهل سيراکوز که اساس رياضي مکانيک را پايه گذاري کرده بود، با استفاده عملي از آن پرداخت و موارد استعمال وزن مخصوص را - که تصادفاً براي اطلاع از صحت عيار طلائي که پادشاه سيراکوز به جواهرسازي داده بود، کشف کرده بود - نشان داد. پيشينيان او، براي يکي از جباران سيراکوز وسايل جنگي موثرتري از سلاح هاي تعرضي اختراع کرده بود. اين سلاح يعني فلاخن، تير وکمان و برج هاي متحرک اساس تجهيزات آشوريان بود و حال آنکه ملت ها به جنگ هاي محاصره اي تن مي دادند. توپخانه جديد، از نيروي فشاري که گلوله ها را در نتيجه پيچيدن و عمل اهرمي به جلو ميراند، استفاده مي کرد و به اين وسيله مي توانست گلوله هائي به وزن سي کيلو را تا فاصله دويست متري پرتاب کند.
ارشميدس خواص پيچ را مورد مطالعه قرار داد و از آن براي ساختن ماشيني که آب را بالا مي آورد استفاده کرد. ماشين مزبور از چوب بود و چرخ پايه داري داشت که به وسيله انسان به کار مي افتاد و آب را تا سه متر و شصت سانتيمتر بالا مي آورد. بعدها استعمال سطل هائي که به وسيله زنجير روي چرخ دواري بسته مي شد، نتيجه بهتري به دست داد. در پاپیروس هاي مصري قرن دوم پيش از ميلاد به اين موضوع اشاره شده. سرانجام، کتزي بيوس (36)، که ظاهراً در قرن دوم در اسکندريه مي زيسته تلمبه اي با دريچه، و سيلندر و پيستون اختراع کرد منتهي معلوم نيست که از اين اختراع براي تهيه آب استفاده شده باشد و شايد اين موضوع در نتيجه موثر نبودن لوله هاي سربي و يا گراني بهاي لوله هاي مفرغي، و يا عدم اطلاع مردم آن زمان از چدن بوده. شايد بسياري از اختراعاتي که مربوط به ماشين هاي تخليه هوا (37)، يا ماشين هاي آبي بوده و هرون (38)، نويسنده اي که تاريخ حيات او به درستي روشن نيست به آن اشاره مي کند، دچار همين سرنوشت شده باشند. در آسياهاي آبي ماشين هاي کاملي با چرخ دندانه دار ضرورت داشت تا بتوان حرکت مستقيم را به حرکت دوراني تبديل کرد و با کم کردن سرعت ميزان نيرو را بالا برد. اين ماشين ها معمولاً با چوب ساخته مي شدند. در يک ساعت ديواري که هرون به توصيف آن پرداخته است چرخ هائي که دندانه هاي فلزي داشت به کار رفت و همين چرخ ها منشاء تمام اختراعاتي بود که بعدها در ساعت سازي مورد استفاده قرار گرفت.
فوت کردن و دميدن در شيشه، که فني عالي تر از عمل آسيا کردن بود، بدون ترديد در طي قرن دوم در سوريه اختراع شد. ظاهراً پيش از ميلاد مسيح مردم اسکندريه عمل تقطير را مي شناختند. در کتب کيمياگري که قبل از سال 300 پيش از ميلاد نوشته شده به وجود قرع اشاره شده، منتهي تعيين زمان دقيق ظهور الکل که بر اثر آن فصل جديدي دار تاريخ افراط و زياده روي! گشوده شده مقدور نيست. معماران يوناني قرن سوم پيش از ميلاد استعمال صاروج را که اساس آن آهک بود تعميم دادند و در همين اوان روميها به وسيله اختلاط آهک با خاکسترهاي آتش فشاني به تهيه سيماني توفيق يافتند که تقريباً هيچ وقت از بين نمي رفت و حتي در آب هم مي گرفت. اين خاکسترها را ابتدا از ناحيه پوزول (39) تهيه مي کردند و نام پوزولان (40) به همين مناسبت بر آن گذاشته شد.
استفاده عملي از علم فشار مايعات موجب شد که آب را از نقاط دور دست، وارد شهرها کنند اين اقدام مخصوصاً در پرگام ورم انجام گرفت؛ يکي از اين مجاري مياه (41) که در سال 312 پيش از ميلاد در رم ساخته شد از تونلي به طول شانزده کيلومتر مي گذشت و يکي از شاهکارهاي دانشمندان آن عصر بود. روميها با آنکه اصل استفاده از سيفون را مي شناختند با اين حال هرگز از آن استفاده نکردند و ساختن اين مجاري مياه قابل تحسين را که نشانه مهارت آنها در ساختمان طاق و چشمه ( درپل ها ) بود ترجيح مي دادند. در اين دوره، اختراعات مکانيکي جز در کارهاي نظامي مورد استعمال ديگري نداشت. استفاده از فشار آب فقط در صنعت تهيه آرد معمول بود. در اوايل تاريخ ميلادي آسيا به قدري کم بود که جغرافيا دانان از آن به عنوان يکي از نوادر نام مي برند و آنتي پاتر (42) اهل سالونيک در اشعار خود به اين مضمون از آن ياد کرده است:
« دختران جوان، از سنگ آسيا صرف نظر کنيد، چون دمتر، کار شما را به عهده الهه ها گذاشته است. و اينک آنها به دور چرخ پرواز مي کنند و آن را به حرکت در مي آورند. »
ارباب ملک و سرمايه داران ترجيح مي دادند که به جاي سود بردن از ماشين هاي چوبي به وسيله ماشين هاي انساني ثروتمند شوند بخصوص که قيمت غلام ارزان بود. اختراعاتي که درباره ي خاصيت فشار هوا و مايعات بوسيله کتزي بيوس (43) و جانشينان او به عمل آمد نه در خشکاندن معادن و نه در آبياري باغ ها مورد استفاده بود. هرون فقط به ارگ هاي (44) آبي و اسباب بازي هاي فنري و چيزهاي ساده ديگري که مايه تفريح مردم ثروتمند بود و همچنين اشياء و لوازمي که جنبه مذهبي داشت و براي فريفتن افراد ساده لوح مورد استفاده روحانيان قرار مي گرفت، اشاره مي کند.
با مطالعه ساختمان جامعه ي هلنيستي و تناقض هائي که در اقتصاد آن وجود داشت مي توان دريافت که از ابتکارات علمي آن زمان به اندازه کافي استفاده نمي شد. بزرگترين دوره ي فعاليت علمي و معنوي با توسعه افتخار آميز سيستم اقتصادي قرن چهارم و سوم مصادف بود.
بعد از سال 200، گرچه همين راه را ادامه دادند، ديگر فکر و عقيده اي که جنبه تازگي داشته باشد، ديده نمي شد. به جاي آنکه خود به آزمايش هاي تازه اي بپردازند به نتايجي که تا آن زمان به دست آمده بود متوسل مي شدند. چنانکه استرابون و ساير جغرافيادانان به تکرار معلومات علماي اسکندريه اکتفا مي کردند. با اين حال، پس از سال 200، وقفه اي که در پيشرفت تجارت خارجي به روز کرد و همچنين محدوديت روز افزون بازار داخلي مؤيد تناقض هاي سيستم اقتصادي مي باشد.
گرچه مسأله اخير، در واقع موجب فراواني و ازدياد سرمايه ها شد ولي بايد دانست که بيشتر اين ثروت به دست پادشاهان افتاد. قسمتي از آن نصيب يوناني ها و دسته هاي مختلف طبقات حاکه شد و سهم ناچيزي از آن براي روستائيان و غلاماني که در معادن و کارخانه ها مشغول کار بودند، باقي ماند.
در اقتصادي رهبري شده اي، که به وسيله بطالسه در مصر معمول شده بود، مانند سيستم اقتصادي زمان فراعنه، نظر اين بود که سود پادشاهان تأمين گردد. با اين حال اين روش مصر را به وضع عاقلانه اي ثروتمند کرد. بومي ها از آن استفاده کرده و توانستند اصلاحاتي در لوازم کار و رژيم غذائي خود انجام دهند. آنها حتي از حقوق اجتماعي مساعدتري بهره مند مي شدند. منتهي اختلاف ميان فاتحان يوناني و بوميان بر اختلافي که سابقاً ميان اشراف و دهقانان وجود داشت افزوده شد. از کجا معلوم است که بوميان، فرماندهان قديم، يعني هموطنان خود را که به همان زبان تکلم مي کردند، همان خدايان مي پرستيدند و نوع زندگي آنها نظير زندگي بوميان بود بر « تشکيلات اداري نيرومندي که نقش اصلي آن به دست بيگانگان بود و خود را از نژادي برتر از بوميان مي دانستند و به زباني غير از زبان آنها سخن مي گفتند و توجهي به آموختن زبان آنها نداشتند »، ترجيح نمي داد. اين مطلب که روستوتزف (45) به آن اشاره مي کند با مطالعه ي نامه يکي از مصريان تحصيل کرده که مي گويد « او را به اين سبب که يکي از بربرها است تحقير مي کند » و همچنين از رفتار روستائيان که هميشه آماده آن بودند که از روحانيان خود در برابر مهاجمان حمايت کنند، معلوم مي شود.
مع ذلک بايد دانست که اين سيستم مؤثر بود. درآمد بطلميوس دوم به چهارده هزار و هشتصد تالان بالغ مي شد و نخست وزير پدر او توانسته بود شش هزار تالان « صرفه جوئي » کند. منتهي بار سنگيني به دوش مردم بود. در لوحه رشيديه که فرماني به زبان يوناني و مصري بر آن حک شده و خط هيروگليف را از روي آن خوانده اند، از « ماليات هاي کمرشکن، دين هائي که به سرعت روي هم انباشته شده و موجب توقيف اموال مي گرديد، زندان هاي عمومي و خصوصي که پر از اشخاص بزهکار و همچنين بدهکاراني بود که قدرت پرداخت ديون خود را نداشتند، فراريان متعددي که در سراسر کشور پراکنده شده و از راهزني يا دريافت رشوه و گرفتن پول در همه کارها زندگي مي کردند، » سخن رفته. اين فرمان براي آن صادر شده بود که به سوء استفاده ها پايان بخشد، ولي عمال و کارمندان، همانطور که ساير اقدامات انساني بطالسه را خنثي کرده بودند، اين بار نيز مانع انجام اين نقشه شدند. گله ها و شکايت هاي مردم که مقداري از آنها روي پاپيروس ها نوشته شده فساد و رشوه خواري دستگاههاي اداري را در اين دوره به ثبوت مي رساند.
وسيله اعتراض مردم بومي، فقط اعتصاب بود. در اين موارد همه ي افراد دست از کار کشيده به معابد پناهنده مي شدند و مادام که رضايت خاطر آنها را فراهم نمي کردند در تحصن باقي مي ماندند. توسل به اعتصاب آن چنان تعميم يافته بود که در بسياري از قراردادها، ماده اي براي منع اين اقدام قيد مي شد. به تدريج مزارع به صورت باير درآمد، روستاها از جمعيت خالي و سدها و ترعه ها بلااستفاده ماند و کار کم شد. اين بود نتيجه اقتصاد رهبري شده اي که تنها به نفع طبقه حاکمه بود.
در بلاد يوناني، مخصوصاً بورژوازي، از امکانات جديدي که فتوحات اسکندر پيش آورده بود، بهره مند شد. روستوتزف ترکيب اين اجتماع را چنين وصف مي کند: ارباب ملکي که اراضي آنها به وسيله اجاره دار، روزمزد، يا غلام کاشته مي شد؛ اجاره داراني که خود سرف هائي در اختيار داشتند؛ کارخانه داراني که در کارگاههاي خود غلامان يا افراد آزاد را به کار مي گماشتند؛ و عده اي مالک يا مستاجر دکان، کشتي يا انبار کالا و همچنين جمعي صراف و رباخوار و بازرگان غلام؛
در يونان هم، مانند ايتاليا، نسبت روستائيان مالک، به نفع اجاره داران سرمايه دار تقليل مي يافت. از سال سيصد پيش از ميلاد، در دلوس قراردادهائي که براي ساختمان معابد بود، ديگر مانند قرن پنجم به پيشه وران مستقل سپرده نمي شد و مقاطعه کاران اين قبيل کارها را انجام مي دادند.
منافع بورژوازي ابتدا زياد بود. زنون (46) اهل اسکندريه، دو هزار تالان از خود باقي گذشت، در صورتي که ثروتمندترين مرد آتن، قبل از دوره ي اسکندر، فقط مالک يکصد و شصت تالان بود. اما با مقايسه درآمدها در آتن بايد گفت که دستمزدها رو به کاهش بود. يک پيشه ور متخصص در دلوس حداکثر چهار اوبول (47) و يک کارگر، دواوبول در روز مي گرفت و حال آنکه قيمت گندم دو برابر و مال الاجاره پنج برابر شده بود. با اين حال افراد ذي حقوق، کمک هاي گرانبهائي به کشور خويش مي کردند، به ماليه مملکت پول قرض مي دادند، هدايائي تقديم مي داشتند، و در کارهاي تزييني شهر و مخارج عمومي شرکت مي جستند. ليکن تمرکز قدرت خريد، بازار داخلي محصولات عادي را محدود مي ساخت.
براي جبران اين عدم تعادل، بازارهاي صدور جديدي ايجاد شد، خزائن پادشاهان شرقي ميان سربازان تقسيم گرديد و قدرت خريد به دست طبقه متوسطي که فوق العاده متنوع بود افتاد. ولي چيزي نگذشت که نقل مکان صنعت ها بازارهاي جديد صادرات را محدود کرد. زبان هاي جنگ، دين ها، و رقابت کارخانه ها با دستمزد کم، توليد کنندگان کوچک و بازرگان کم مايه را در صف کارگران قرار داد. براي تخفيف بدهي ها و تقسيم مجدد اراضي، در اسپارت و بسياري از شهرهاي يوناني جنگهاي داخلي آغاز شد، ولي بورژوازي که گاهي از طرف رم حمايت مي شد هميشه مخالف اصلاحات و مانع انجام آن بود.
در رم نيز اختلافاتي ميان طبقات وجود داشت اما غنائمي که از جنگهاي استعماري به دست مي آمد و بازارهائي که در کشورهاي بربر در مغرب ايجاد شد از شدت بحران کاست. کوشش هائي که از طرف گراک ها (48) در سال 131 و 121 براي برگرداندن زمين برعايا به عمل آمد با مخالفت سنا که طرفدار حکومت متنفذين بود مواجه گشت. پيروزي سنا نتيجه امتيازاتي بود که سنا به طبقه متوسط و مقاطعه کاران و اشخاصي که وصول ماليات ها را به عهده مي گرفتند مي داد و همچنين نتيجه تقسيم مجاني گندم ميان کارگران شهرها بود.
اردوکشي هاي اسکندر، زد و خورد ميان شهرهائي که استقلال خود را محفوظ نگاه داشته بودند، راهزني که در حال توسعه بود، هجوم سلت ها و استعمارطلبي روم، چنان بر تعداد غلامان افزود که همين عده براي انجام کارهاي مختلف در کشاورزي و صنعت کفايت مي کرد. تنها کساني که در معادن فلزات و کان هاي سنگ به سر مي بردند در اثر کار زياد خيلي زود از دنيا مي رفتند. ساير کارگران پول و سرمايه اي به دست مي آورند و حتي عده اي از آنها مي توانستند با اين پول، در دوره ي پيري که ديگر کاري از آنها ساخته نبود آزادي خود را بازخريد کنند. سطح زندگي غلامان حتي در مزارع بزرگ، معمولاً بالاتر از سطح زندگي روستائيان بربر بود. کاتون (49) براي غلامان خود، لحاف و شمد و تشک و بالش تهيه مي کرد. مساکن آنها خيلي بهتر از کلبه هاي مدور سلت ها بود. در بين مرداني که به کارهاي آزاد مي پرداختند - روحاني، دانشمند و طبيب، آموزگار، مدير کارگاه و پيشکار و محاسب - تعدااد زيادي غلام وجود داشت. غلامان پادشاهان و وزرا، گاهي به مقامات مهم نائل مي شدند و با ثروتي که مي اندوختند مي توانستند خود صاحب غلاماني باشند.
به اين ترتيب، غلامان تشکيل طبقه اي نمي دادند، به اين معني که به فکر حفظ منافع مشترک خود در قبال سودجويان نبودند. با اين حال غلامان به شورش هاي مهمي دست زدند و اين شورش ها نخستين بار در تاريخ به صورت جدي درآمد و از سال 134 پيش از ميلاد نمونه هائي از آن در پرگام، آتيک، دلوس، مقدونيه، سيسيل و ايتاليا مي بينيم. روستائيان و اجاره داران املاک و گاهي کارگران « آزاد » به صفوف شورشيان مي پيوستند منتهي اين تلاش ها هميشه درهم کوبيده مي شد.
مسأله غلامي مانع توسعه ي ايدئولوژي و افکاري که با اقتصاد « بين المللي » اين زمان سازگار بود، گرديد. با اين حال بايد گفت، که پاره اي از عقايد فلسفي از حدود مدينه تجاوز کرده مخالفت ديرين يوناني و بربر را ناديده گرفت و موضوع يگانگي نژاد انساني را که اسکندر پس از غلبه بر دشمنان موروثي ميهن خويش طرح ريزي کرده بود توسعه داد. (50)
زنون، از اهالي قبرس به ايراد خطابه هاي عمومي در آتن مي پرداخت ( اين خطابه ها در يکي از رواق هاي آگورا ( Stoa ) ايراد مي شد و به همين مناسبت پيروان او را رواقي مي گفتند ). وي در انديشه ي مدينه واحدي بود، که همه ي مردم آن از حقوق مدني و همبستگي اجتماعي برخوردار گردند و حسن نيت، که در اصطلاح او همان عشق بود، رشته ي اتحاد ميان همه باشد. او مي گفت که غلامي و بردگي مخالف طبيعت است ولي معتقد بود که اين مسأله مانند ناخوشي و رنج هاي مادي مختلف که بايد در نتيجه قدرت معنوي افراد متفکر مغلوب گردد، اجتناب ناپذير مي باشد. بنا به اظهار او يک فرد متفکر، گرچه غلام باشد، پادشاه است و با وجود تهي دستي مالک جهان. اين عقيده براي اتحاد طبقات مظلوم بسيار مفيد بود ولي بورژوازي را متوجه خطر کرد و سرانجام رواقيون، نظر ارسطو را که مي گفت عده اي غلام به دنيا مي آيند پذيرفتند و اين در واقع امتيازي بود که به طرفداران ثروتمند خود مي دادند.
مذهب هم، به استثناي شرايع رسمي، درصدد جستجوي خدائي واحد، که جلوه وحدتي، محسوب مي شد که در اقتصاد صورت عمل به خود گرفته بود، برآمد. اگر علم رمل را، که متداول ترين شرايع آن زمان بود، از نظر مقام و اهميت آن در حکمت الهي مطالعه کنيم خواهيم ديد. رمل در واقع روايت و نسخه بدلي از عقيده قديم سومري ها درباره سرنوشت بود که قدرتي مافوق خدايان قبيله ها، شهرها و ملت ها به شمار مي رفت منتهي جنبه اخلاقي نداشت و کاملاً مربوط به سحر و افسون بود. در پاره اي از مذاهب، اصول اخلاقي رعايت مي گشت و به موجب آن اصول توجهي به اختلافات نژادي و مقام اجتماعي افراد نمي شد.
به همين مناسبت، در يکي از ستايشگاههاي آژديس تيس، در آسياي صغير، اين دستورها نقش شده بود: « اي مردان و زنان غلام يا آزاد که وارد اين ستايشگاه مي شويد، در برابر تمام خدايان سوگند ياد کنيد که به ميل و اراده ي خود مرتکب هيچ نوع بدي نخواهيد شد، به ديگري زهر نخواهيد داد، مشروبات محرک عشق و ساير هوس ها، همچنين داروهائي را که موجب سقط جنين گردد نه خود خواهيد خورد و نه به ديگران توصيه خواهيد کرد، چيزي از ديگري نخواهيد ربود و به خير و صلاح اين خانه رفتار خواهيد کرد. » نظر اين شرايع اين نبود که درصدد اصلاح خطاهاي اين جامعه زميني برآيند. آنها يک جامعه ي خيالي را در نظر خود مجسم مي کردند، که اين سوء استفاده ها در آن وجود نداشت و با انجام يک وظيفه اخلاقي، دروازه هاي آن بر روي همه مردم، آزاد يا غلام گشوده مي شد.
با آنکه فلسفه و مذهب مسأله بردگي را هموار کرده بودند بايد گفت که اين اساس و سازمان مانع پيشرفت دانش بود: ارزش غلام به مراتب کمتر از يک ماشين بود و موجب فقر و تنگدستي همه توليد کنندگان مي شد و قدرت خريد را به شدت کم مي کرد. از سال 200 شکست اين سيستم اقتصادي با وجود پاره اي از اصلاحات که در آن به عمل آمد، مسلم بود و ما براي اثبات اين مطلب فقط به ذکر شواهدي که مربوط به افزايش جمعيت ها است اکتفا مي کنيم! شماره ي جمعيت ها بطور آشکار رو به کاهش بود؛ افراد مدني، غني و فقير تعداد اولاد خود را به وسيله سقط جنين يا فرزند کشي محدود مي کردند و غلامان هم هرگز نمي توانستند خانواده اي با فرزندان متعدد داشته باشند.
اين بحران در نتيجه عواملي که کاملاً جنبه ي سياسي داشت شدت يافت و علل اقتصادي آن در آن ايام از نظرها دور ماند. دنياي هلنيستي به سه کشور بزرگ و تعداد زيادي دولت کوچک و اتحاديه تقسيم شد. همه اين واحدهاي کوچک، براي مخالفت با يکديگر به منازعات وحشيانه و نامفهومي متوسل مي شدند. « بربرها » - پارت ها، ارمني ها، عرب ها، رومي ها و کارتاژي ها - فرصت را مغتنم شمرده در اين معرکه وارد مي شدند. دولت ها، که خود قدرت رهائي از اين جنگهاي خانمان برانداز را نداشتند، غارتگران و راهزنان را، در صورتي که به کمک آنها نمي آمدند، اجاره مي دادند که در مرزهاي مورد اختلاف مستقر گردند. افزايش تعداد اين طفيلي ها، نشانه بي نظمي هائي در اجتماع بود که مانع ادامه زندگي آرام و شرافتمندانه پيشه وران و روستائيان مي گشت و خشونت و کشتار را، به بهانه وطن پرستي، يکي از علائم جوانمردي مي شمرد. در اين ميان، بازار برده فروشي گرم تر مي شد و زيان ها و ناراحتي ها افزايش مي يافت.
رم، به کشمکش ميان شهرهائي که سيستم اقتصادي صحيحي نداشتند، پايان داد و زمام اتحاديه ايتاليا را به دست گرفته ( 264-390 )، متصرفات کارتاژ يعني سيسيل (241) و اسپانيا را به خود ملحق کرد (201) و سپس شهر کارتاژ و متعلقات افريقائي آن را هم گرفت (146)، سرانجام مقدونيه، بلاد يوناني، کشورهاي هلنيستي آسياي صغير، سوريه و مصر را هم متصرف شد.

پي‌نوشت‌ها:

1- Mauryas
2- Attalides
3- Poleis
4- Priène
5- Héraclée
6- Erech
7- Glotz
8- Ménès
9- Hieron
10- Bérénice
11- Caton
12- Sesterce
13- Calles
14- Lucanie
15- Acoka
16- Tsin
17- Tché-Houang-Ti
18- Han
19- فلزي به رنگ سفيد نقره اي که با حرارت بالنسبه کمي ذوب مي شود.
20- La Tène
21- Bretagne
22- Parisii
23- Yorkshir Wolds
24- Cimbers
25- Teutons
26- Aliqoute = عاد= عددي که عدد ديگر را مي شمارد.
27- Syène
28- Canope
29- Séleucos
30- pieycleé
31- Crateuas
32- Herophile
33- Erasistrate اهل اسکندريه
34- Tertullien
35- Augustin
36- Ktesibios
37- Pneumatique
38- Héron اهل اسکندريه
39- Pouzzoles
40- Pouzzolane
41- Aqueduc
42- Antipater
43- Ktesibios
44- Orgue Hydrauliques
45- Rostovtzeff
46- Zénon
47- Obole
48- Gracques يعني تيبريوس گراکوس و کايوس گراکوس
49- Caton
50- بايد متوجه بود که کوروش و داريوش، شاهنشاهان بزرگ هخامنشي مدتها پيش از او به اين کار مبادرت کرده بودند.

منبع مقاله :
چایلد، گوردون؛ (1385)، سیر تاریخ، ترجمه ی احمد بهمنش، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ سوم