نويسنده: علي اكبر سياسي




 

مقدمه و شرح حال-

ظهور « جامعه شناسي » و « مردم شناسي » در اواخر قرن نوزدهم و گسترش دامنه ي اين دو علم جديد مبناي زيستي و فيزيکي روان شناسي و روان کاوي را متزلزل ساخت.
توضيح آنکه علوم « فيزيک » و « زيست شناسي » سده ي نوزدهم که بر انديشه ي بشر حکومت مي کرد « روان شناسي » و « روان کاوي » را نيز تحت تأثير قرار داد. از اين رو شخصيت آدمي ساخته و پرداخته ي غرائز و استعدادهاي فطري او از يکسوي، و چگونگي واکنش و سازش اينها در برابر عوامل محيط طبيعي از سوي ديگر، پنداشته مي شد و نظريه ي تحول و تکامل داروين (1)، مبتني بر تنازع بقا و انتخاب طبيعي، بر روان شناسي و روان کاوي نيز سايه افکنده بود. خلاصه اينکه تحرک شخصيت منحصراً بر مبناي نيازهاي زيستي ( بدني ) و محرکهاي خارجي قرار داشت.
جامعه شناسان و مردم شناسان به استناد اطلاعاتي که در نتيجه ي تحقيقات خود به دست آورده بودند مدعي شدند که آدمي بيشتر محصول اجتماعي است که در آن زندگي مي کند. يعني موجودي است بيشتر اجتماعي تا زيستي- چند تن از روان کاوان با اعتراف به اينکه فرويد نسبت به عوامل اجتماعي در تشکيل و تحول شخصيت بقدر کافي التفات نداشته است لازم ديدند به روان کاوي صورت تازه اي بدهند. آدلر يکي از معروفترين دانشمندان اين گروه است.

آلفرد آدلر (2) نخستين کسي بود که جنبه ي اجتماعي بودن آدمي را خاطرنشان ساخت. او در سال 1870 در شهر وينه ( اطريش ) چشم به جهان گشود و در سال 1937 چشم از جهان فروبست. در آغاز کار با فرويد هم فکر بود و در انجمن روان کاوي وينه عضويت و چندي هم رياست داشت؛ ولي در سال 1911 نظر تازه ي خود را که درباره ي جنسيت با نظر فرويد مغايرت داشت به آن انجمن عرضه نمود، و ضمناً ادعا کرد که آدمي حيواني است پرخاشگر و براي زنده ماندن بايد پرخاشگر باشد. چون نتوانست نظر خود را به انجمن بقبولاند از رياست و از عضويت انجمن کناره گرفت و به کار « روان درماني » خود ادامه داد و بتدريج پيرواني پيدا کرد و سيستم خود را، در برابر روان کاوي فرويد، « روان شناسي فردي (3) » نام گذاشت.

آدلر و فرويد هر دو در شهر وينه به روان پزشکي اشتغال داشتند. ولي قطع رابطه ي آنها که از سال 1911 شروع شده بود همچنان باقي ماند. آدلر پس از تسلط نازيها بر اطريش در سال 1935 وطن را ترک گفت و عازم آمريکا شد و در آنجا به تدريس پزشکي پرداخت و بر تعداد پيروان خود بيفزود. دو سال بعد در سفري که براي ايراد سخنراني به انگلستان رفت ناگهان در اسکاتلند درگذشت. از فرزندان او دو تن به اسامي کرت آدلر (4) و الکزاندرا آدلر (5) روان پزشکان عاليقدر هستند که در آمريکا به کارهاي تحقيقي اشتغال دارند.
آدلر در کارهاي علمي خود غالباً تجديد نظر مي کرد و به تغيير يا اصلاح آنها مي پرداخت و آنها را به صورتي مناسبتر درمي آورد و به اصول اصلي نظريه ي خود استحکام مي بخشيد و نمونه ي اين تغيير و تحول فکري اين است که او نخست محرک رفتار آدمي را جنبه ي شهوي ( شهوت جنسي ) او، که نتيجه اش پرخاشگري است، مي پنداشت؛ ولي چيزي نگذشت که معتقد شد به اينکه انگيزه ي اصلي « قدرت طلبي » است و سرانجام انگيزه ي واقعي رفتار آدمي را « برتري جوئي » اعلام داشت. انگيزه ي ديگر آدمي که برتري جوئي از آن ريشه مي گيرد، به اعتقاد آدلر، « احساس حقارت » و کوشش در رفع موجبات اين احساس، يعني از بين بردن نقص و کمبود است. او خود در واقع نمونه ي عالي نظريه ي خود بوده است، زيرا، چنانکه اشاره شد، پيوسته مي کوشيد به رفع نقص بپردازد، تحقيق را کاملتر و کار خود را بهتر کند.
نوشته هاي آدلر، بخصوص کتاب مهم او به نام « عمل و نظر روان شناسي فردي (6) » براي سيستم روان شناسي او نام « روان شناسي فردي » را مسجل ساخته است.
آدلر درست برخلاف فرويد که غريزه ها را انگيزه ي اصلي رفتار مي دانست، برخلاف يونگ که « مفاهيم کهن » را رهبر رفتار مي پنداشت، جنبه ي اجتماعي بودن آدمي را داراي اين خاصيت اعلام مي دارند و بسنده نمي کند به اينکه مانند ارسطو انسان را مدني الطبع بداند، بلکه مصلحت اجتماع را بالاتر از مصلحت و منفعت او قرار مي دهد. بنابراين مي توان گفت که آدلر، به يک اعتبار، مانند فرويد و يونگ است: به اين اعتبار که نظريه اش مبناي زيستي دارد. اين هر سه معتقدند به اينکه آدمي داراي طبيعت اوليه يا فطري است که در تشکيل شخصيت او نقش مهم ايفا مي کند، با اين فرق که فرويد غريزه ي جنسي را، يونگ مفاهيم کهن را و آدلر مصلحت اجتماعي را ذاتي آدمي مي پندارند و در تشکيل و تحول شخصيت او مؤثر مي دانند.

اصول مهم نظريه ي آدلر

آدلر هم مانند ساير روان پزشکاني که درباره ي شخصيت نظريه آورده اند مطالعات خود را سخت روي افراد نابهنجار صورت داد، و سپس به استناد اين اصل که « فرق نابهنجاري و بهنجاري کمي است نه کيفي »، نتايجي را که بدست آورده بود شامل حال همه ي افراد، چه بهنجار و چه نابهنجار قرار داد. اصول عمده ي نظريه او را مي توان عبارت دانست از:
1- حقارت. 2- برتري جوئي. 3- غايت و غرض خيالي. 4- مصلحت اجتماعي. 5- خودآگاهي. 6- شيوه ي زندگي. 7- خود خلاق.
اينک مختصر توضيح درباره ي هر يک از اين اصول.

1- اصل حقارت-

آدلر چون در ضمن طبابت متوجه شد که بيماران غالباً از ضعف يا نقص يکي از اعضاء بدن خود شکايت دارند اين عقيده را پيدا کرد که هر کسي هنگام زادن يکي از اعضاء بدنش بالقوه ضعيف است و ممکن است در جريان زندگي پيش آمدها و عوامل گوناگون آن ضعف يا نقص را بالفعل کنند، يعني نمايان سازند و آدمي را براي جبران آن به فعاليت وادارند، و گاهي نيز آدمي آن نقص يا ضعف ( چشمان ضعيف، سردرد، زخم معده، تنگي نفس ( آسم ) ... ) را بهانه قرار دهد و براي خودداري از انجام کارهاي دشوار يا براي توجيه شکستي که در به ثمر رساندن آن کارها خورده است دليل تراشي کند.
چه بسا اشخاصي که در کودکي دچار نقص بدني بوده اند و به جبران پرداخته و توفيق کامل حاصل کرده اند. از مشهورترين نمونه ي آنها، در دوران باستان، دموستن (7) يوناني است که لکنت زبان داشته ولي با تمرينهاي مخصوص و پي گير بر اين نقص فايق آمده و از بزرگترين خطباي يونان و جهان گرديده است. از نمونه هاي ديگر، در دوران معاصر، يکي فرانکلين روزولت (8) آمريکائي است که در جواني بسيار ضعيف بوده و در نتيجه تمرين منظم مردي قوي بنيه گرديده و در زندگي چنان پيشرفت کرده که به رياست جمهوري کشور خود رسيده است. ديگر هلن کلر (9) معروف است که با وجود نقايص متعددي که داشت ( کر و کور بود ) توانست خود را به مقامي ارجمند برساند، مصدر خدماتي مهم گردد و شهرت جهاني بدست آورد.
آدلر که پيوسته به اصلاح و تکميل نظريات خود مي پرداخته است، زماني بر اين عقيده بود که بطور کلي « احساس حقارت » در زنها ناشي از ضعف خلقت آنها و در مردها ناشي از جنبه ي مادينه گي آنهاست. ولي بعد نظرش تغيير کرد و معتقد شد به اينکه عقده ي حقارت ارتباطي به جنبه ي زني و مردي ندارد. بلکه آدمي، چه مرد، چه زن، علي الاصول با کمبود و حقارت به دنيا مي آيد و اين احساس را هنگام زادن با خود دارد. به عبارت ديگر آدمي هم از نظر زيستي و هم از نظر روان شناسي موجودي است که احساس حقارت را به ارث مي برد. اين احساس، چه ناشي از نقص بدني باشد و چه ناشي از نقص رواني، تمام عمر با او همراه است و او را به فعاليت و پيشروي وامي دارد. باري، آدمي از همان خردسالي خويشتن را ضعيف و حقير احساس مي کند، همه چيز را از خود بزرگتر و قوي تر و ماهرتر مي يابد؛ هرچه سن او بالا مي رود بر تمايل او، به اينکه بر ضعف خود غلبه کند و همانند ديگر شود و کارهائي کند که آنها مي کنند، مي افزايد. او به پيشرفت هاي خود قانع نيست و پيوسته احساس حقارت مي کند و به دنبال هدفهاي تازه تر و عاليتر مي رود. هرگاه اين احساس شدت زياده از حد پيدا کند، مانند مواردي که کودک بيش از اندازه نازپرورده يا برعکس، به خود رها شده و بي غمخوار باشد، نتايج نامطلوبي به بار خواهد آمد. مثلاً احساس حقارت تبديل به « عقده ي حقارت » يا « عقده ي برتري » خواهد گرديد.
پس احساس حقارت يا کمتري در صورتي که از حدي تجاوز نکند سبب پيشرفت و ترقي است. بنابراين آدلر، برخلاف فرويد، معتقد است به اينکه آدمي مي تواند پيوسته بهتر از آن که هست بشود و راه کمال بپيمايد. اصل برتري جوئي اين مطلب را روشنتر مي کند.

2- اصل برتري جوئي-

آدلر در آغاز تحقيقاتش، مانند فرويد، جنسيت را مهمترين انگيزه ي رفتار آدمي مي دانست؛ ولي چيزي نگذشت که نظرش تغيير کرد و اين مقام را براي « پرخاشگري » قائل شد، يعني آدمي را در درجه ي اول موجودي پرخاشگر معرفي کرد و اين نظر را، چنانکه پيش از اين اشاره کرديم، به انجمن روان کاوي شهر وينه عرضه داشت. چندي بعد، پس از تحقيقات تازه تر، « قدرت طلبي (10) » را بجاي پرخاشگري گذاشت، ولي سرانجام اصل « برتري جوئي (11) » را اصيل ترين انگيزه ي زندگي دانست و اين نظر را تا آخر عمر حفظ کرد.
« برتري جوئي » البته از احساس حقارت ريشه مي گيرد و اين دو از يکديگر تفکيک ناشدني هستند. نکته ي مهم اينست که مقصود آدلر از برتري جوئي تسلط بر ديگران يا رياست طلبي و کسب امتيازات اجتماعي و نظاير آن نيست، بلکه وحدت بخشيدن به شخصيت است، چيزي است نظير تحقق پذيرفتن « خود » در نظريه ي يونگ، کوششي است براي آنکه شخص از آنچه هست بهتر وکاملتر شود، استعدادهاي ذاتي و بالقوه ي خود را بالفعل سازد. بنابراين مفهوم « برتري جوئي » آدلر با مفهوم انسان برتر نيچه و انتخاب طبيعي داروين فرق دارد. برتري جوئي در نظر آدلر يعني گام برداري در راه کمال نفس. برتري جوئي را آدلر جزء سرنوشت آدمي بلکه عين زندگي مي داند و معتقد است که همين انگيزه است که آدمي را از هنگام زادن تا واپسين دم زندگي از مرحله اي به مرحله ي ديگر پيش مي برد و، چنانکه خواهيم ديد، جنبه ي اجتماعي او را تقويت مي کند. البته انگيزه هاي ديگر يا، به گفته ي ماري، نيازهاي متعدد ديگري هم هستند که آدمي را به کار وامي دارند، ولي آدلر معتقد است که آنها همه نيروي خود را از « برتري جوئي » که انگيزه ي اصلي است مي گيرند.

3- شيوه ي زندگي-

اصل « برتري جوئي »، که مي توان گفت، مادر انگيزه هاي ديگر است، هر کسي را به وجهي خاص به حرکت درمي آورد و به عمل وا مي دارد. اين راه و روش خاص را، که از فردي به فرد ديگر متفاوت است، آدلر شيوه ي زندگي مي خواند و عقيده دارد که نمي توان دو فرد آدمي يافت که يک شيوه ي زندگي داشته باشند. علت اختلاف آدميان از اين حيث اين است که در آنها، علاوه بر احساس حقارت و « برتري جوئي » که همه مشترکاً دارند، سه عامل ديگر نيز در کار هستند: يکي عامل بدني، يکي عامل رواني و يکي عامل اجتماعي. به عبارت ديگر ساختمان بدن و عمل اعضاء آن، صفات و استعدادهاي رواني، و ارتباط هاي اجتماعي در هر فردي صورت خاصي دارند و به وجه خاصي او را براي جبران احساس حقارت و براي برتري جوئي به کار و کوشش مي گمارند، يعني شيوه ي زندگي او را معين مي کنند ... شيوه ي زندگي پيروزي طلبانه ي ناپلئون شايد موجبش جثه ي نسبتاً کوچک او بوده است؛ سيادت طلبي و اعمال وحشيانه آغامحمدخان قاجار را شايد اختگي او باعث گرديده است و حرص هيتلر هم به تسلط بر عالم شايد از نقص جنسي او آب مي خورده است.
باري غرض و هدف هر کسي در برتري جوئي با هدف و غرض ديگران فرق دارد. اين انگيزه يکي را به کسب معلومات و نيل به مقامات عالي علمي هدايت مي کند، ديگري را به سوي ورزشهاي بدني و بدست آوردن عنوان قهرمان وزنه برداري يا مشت زني ... سوق مي دهد. مرد دانشي که به مطالعه و تحقيق و تأليف علاقه دارد جزئيات زندگي خانوادگي، تفريحات و سرگرمي هاي روزانه و روابط با دوستان و بستگان و فعاليتهاي اجتماعي خود را مطابق و متناسب با هدف برتري جوئي علمي يا ادبي خود تنظيم مي کند. کسي که علاقه مند به سياست است روش يا شيوه ي زندگيش صورت ديگري بخود مي گيرد؛ و بر همين قياس ...
شيوه ي زندگي هر کسي مبنايش صفات واستعدادهاي موروث است و به اعتقاد آدلر پنج يا شش سال اول زندگي بر اثر چگونگي به کار افتادن آن صفات و استعدادها پايه گذاري مي شود و تثبيت مي گردد و در بقيه عمر به ندرت تغيير مي پذيرد. آدلر در ضمن فعاليتهاي « روان درماني » متوجه شد که پاره اي عوامل که در کودکي به کار بوده اند باعث گونه هائي از شيوه ي زندگي شده اند که همه ي عمر آدمي را قرين ناراحتي و بدبختي ساخته اند. اين عوامل عبارتند از: نقص بدني يا رواني، نازپروردگي، بخود رهاشدگي کودک و محروميت او از محبت و تربيت.
الف- کودکاني که داراي نقص بدني هستند خود را براي روبرو شدن با پيش آمدهاي زندگي ناتوان احساس مي کنند و اين احساس ممکن است آنها را از کار و کوشش بازدارد و بر ناتواني آنها بيفزايد. اما اگر اين کودکان داراي مربيان آزموده و فهميده باشند که به راهنمائي و تشويق آنها بپردازند ممکن است به جبران نقائص خود قيام کنند و بر آنها چيره گردند. افرادي که نقص يا ضعف بدني داشته و آن را جبران کرده تبديل به قدرتش ساخته اند فراوانند و ما اندکي پيش از اين نام چندين از آنها را ذکر کرديم. اما نقص يا ضعف رواني جبرانش البته به مراتب دشوارتر است. به هر حال تشويق و راهنمائي براي جبران ضرورت کامل دارد.
ب-کودکان نازپرورده مردماني مي شوند مستبد و خود رأي، با حس اجتماعي پرورش نيافته و رشد نکرده. اين افراد انتظار دارند که اجتماع خود را با خواهشهاي خودپسندانه ي آنها موافق کند و سازش دهد. آدلر مکرر و به شدت ضد نازپروردگي کودکان سخن مي گويد و اين امر را بزرگترين دشمني نسبت به آنها و به اجتماع مي داند و بهرحال اين گونه افراد را بالقوه خطرناکترين طبقه ي اجتماع معرفي مي کند.
آدلر به عنوان نمونه ي اين گونه افراد مرد جواني را حکايت مي کند که دچار بحرانهاي شديدي از اضطراب بود و براي درمان به او مراجعه کرده بود. چون آدلر معتقد بود که خاطره هاي دوران کودکي مفتاح مهمي براي درک مباني شيوه ي زندگي است از آن جوان مي خواهد که خاطره اي از گذشته بسيار دور خود بياد بياورد و براي او شرح دهد. جوان چنين مي گويد: « چهار ساله بودم، روزي از پنجره اطاق خودمان کارگراني را که در عمارت روبروي خانه ي ما مشغول بودند تماشا مي کردم؛ در اين مدت مادرم مشغول بافتن جوراب بود ... » آدلر مي گويد اين خاطره را مي رساند که اين جوان در کودکي نازپرورده بوده. زيرا خاطره ي او شامل مادر است که مراقب و محافظ اوست و نيز معلوم مي دارد که شيوه ي زندگي او بيشتر از آن يک تماشاگر است تا از آن کسي که خودش فعال باشد و در کارها عملاً شرکت کند. به همين دليل بوده که هر وقت مي خواسته است که شغلي انتخاب کند دچار تشويش و ناراحتي مي شده است.
آدلر، چنانکه اشاره شد، اينگونه افراد را بالقوه خطرناک مي داند. بالفعل شدن خطرناکي آنها در صورتي است که به موقع کمک نبينند و راهنمائي نشوند و به حال خود باقي بمانند. آدلر به کمک و ارشاد جوان يادشده پرداخت و به او توصيه کرد شغلي را در نظر بگيرد و برگزيند که بتواند ذوق او را به مشاهده و ملاحظه به کار اندازد. جوان توصيه را پذيرا شد و بازرگاني اشياء هنري را انتخاب کرد و در اين حرفه بسيار موفق از آب در آمد.
ج-کودکان به خود رها شده، يعني کودکاني که بر اثر جدائي پدر و مادر از يکديگر، يا بر اثر غفلت و بي اعتنائي نسبت به تربيت آنها، از راهنمائي و تشويق محروم بوده اند، نمي توانند شيوه ي زندگي خود را گسترش دهند، و اين براي آنها عواقبي بسيار ناخوش آيند به بار مي آورد. افرادي که در کودکي مورد بي مهري و بدرفتاري بوده اند در بزرگسالي دشمنان اجتماع مي شوند و شيوه ي زندگي آنها زير سلطه ي نياز به انتقام جوئي درمي آيد.
باري نقص بدني و نازپروردگي و به خود رها شده گي مفاهيمي نادرست از جهان به آدمي مي دهند و در نتيجه روش يا شيوه ي زندگي او را نابهنجار مي سازند. اعتقاد به اين اصل سبب شد که آدلر نسبت به تربيت کودکان خردسال و بهبود وضع دبستانها توجه خاص مبذول بدارد و از نخستين کساني باشد که به دائرکردن کلينيک هاي راهنمائي کودکان همت گماشته اند.
آدلر شخصيت فرزندهاي اول و دوم و سوم يک خانواده را نظر به کم و زيادي محبت و توجهي که به آنها مي شود و رقابت و حسادتي که نسبت به يکديگر پيدا مي کنند متفاوت مي داند و معتقد است به اينکه فرزند اول که پس از آمدن فرزند دوم ناگهان خود را کمتر مورد محبت مي بيند ممکن است احساس ناايمني کند و نسبت به اشخاص تنفر حاصل نمايد. روان نژندان، جنايتکاران، دائم الخمران، فاسدالاخلاقان ... غالباً از ميان فرزندان اول خانواده ها برخاسته اند. البته اگر والدين عاقلانه عمل کنند و فرزند نخستين را براي ظهور رقيب آماده سازند، او براي خود مسئوليتي قائل مي شود و خود را حامي و پشتيبان تازه وارد احساس مي کند و از مفاسد و معايبي که به آنها اشاره شد مصون و محفوظ مي ماند. فرزند دوم صفت مميزه اش جاه طلبي است. او پيوسته مي کوشد از فرزند اول پيشي گيرد؛ تمايل به سرکشي و حسادت نيز در او ديده مي شود؛ ولي بهتر و بيشتر از فرزند اول و سوم سرسازگاري دارد. کوچکترين فرزند معمولاً بچه اي لوس و پر توقع است و بعد از فرزند ارشد احتمال اينکه دچار روان نژندي گردد بيشتر است.
نظريه ي آدلر را، درباره ي اين گونه اختلاف شخصيت فرزندان يک خانواده، آزمايشها و تحقيقات ديگري که در اين زمينه صورت گرفته اند مورد تأييد قرار نداده اند.
بهرحال اعتقاد آدلر به اهميت و تأثير اساسي سالهاي اول زندگي در تشکيل و تحول شخصيت و اخلاقي که افراد از اين حيث با يکديگر دارند سبب شده است که او هر فردي از افرادآدميان را بي همتا بداند و درباره ي اين يکتائي يا بي همتائي به تأکيد فراوان سخن براند و روان شناسي او به حق « روان شناسي فردي (12) » خوانده شود.

4- خودآگاهي-

آدلر نظر فرويد را درباره ي اهميت « نيمه خودآگاه » و « ناخودآگاه » قبول ندارد و همه ي اهميت را به « خودآگاه » مي دهد و معتقد است که آدمي متوجه اعمال خود هست و با خودنگري مي تواند بفهمد چرا رفتارش چنين يا چنان است. البته حافظه هم مانند ساير دستگاههاي ذهن ممکن است دچار نقص و ضعف گردد و وظيفه ي خود را چنانکه بايد خوب انجام ندهد. علت اين امر ممکن است وضع و جريان نامناسب اعمال بدني و نقص تمرين اعمال مربوط به حافظه بوده باشد. بهرحال اينکه آدمي نمي تواند هميشه در موقع لزوم مطلب گذشته اي را بياد بياورد معنيش اين نيست که آن مطلب و مطالب گذشته ي ديگر در انبار يا در دريائي از کيفيات واپس زده مدفون شده باشند. واقع اين است که آنچه در بوته ي فراموشي قرار گرفته ممکن است در موقع مناسب، با فراهم شدن شرايط لازم، به ياد بيايد.
باري، آدمي مي داند چه مي کند، چرا مي کند و به کجا مي رود؛ مي تواند هدفهاي خود را در نظر بگيرد و راه وصول به آنها را خودآگاه برگزيند.
همين انکار وجود و اهميت نيمه خودآگاه و ناخودآگاه از طرف آدلر بود که، علاوه بر ترديد او نسبت به اهميت جنسيت، سبب اختلاف او با فرويد و پايان بخشيدن به همکاري اين دو مرد دانشي گرديد.

5- علاقه ي اجتماعي-

آدلر در سالهاي آخر عمر اصل تازه اي به نظريه ي خود درباره ي شخصيت افزود و آن « علاقه ي اجتماعي » است. او در سال 1929 اعلام داشت که آدمي اجتماعي به دنيا مي آيد و به اجتماع علاقه مند است. اين علاقه مندي فطري البته غريزه هاي ديگر براي اينکه آشکارا و ثمربخش گردد احتياج به تماس با عالم خارج و راهنمائي و تربيت دارد. اما تماس با عالم خارج و اجتماع از هنگام زادن آغاز مي شود: افراد ديگر ( والدين يا قائم مقام آنها ) به او غذا مي دهند، ترو خشکش مي کنند، از سرما و گرما محفوظش مي دارند، اگر بيمار شود به درمانش همت مي گمارند... اين مراقبت تأثير عميق در کودک مي گذارد و حس اجتماعي او را بيدار مي کند.
کودک بعدها در اجتماع وسيعتر، يعني در آموزشگاه، در جمع دوستان، در حوزه ي همکاران حرفه اي، در انجمن ها و احزاب و جز آن ... خود را باز محتاج به ياري ديگران احساس مي کند. ضمناً حس « برتري جوئي » او سبب مي شود که در پيش آمدهاي مناسب، خود نيز به ياري ديگران که نياز به کمک دارند قيام و اقدام کند. اينها همه حس اجتماعي او را تقويت مي کنند. ولي برتري جوئي آدمي هيچگاه ارضا نمي شود، زيرا او تا به هدفي مي رسد، هدف و مقصد ديگري نظرش را جلب مي کند و به سوي آن سوق داده مي شود. چون اين احساس ناتمامي را همه ي افراد بشر دارند خواه ناخواه اين فکر در آنها پديد مي آيد که کمال آنها و برتري قطعي آنها فقط با برتري کمال و اجتماع تحقق پذير خواهد بود. از اينرو آدميان به مصلحت اجتماع قدم برمي دارند، يعني علاوه بر همکاري با همنوعان و حس تفاهم آنان، مصلحت اجتماع را بر مصلحت خويشتن ترجيح مي دهند. باري آدلر کمال اجتماع را متضمن کمال فرد مي داند و مي گويد: « مصلحت اجتماعي جبران واقعي و اجتناب ناپذيري است براي همه ي ضعف ها و نارسائيهاي افراد بشر ».
حاصل اينکه برتري جوئي آدمي که نخست شخصي و خصوصي است به تدريج جنبه ي اجتماعي پيدا مي کند و نفع شخصي تحت الشعاع قرار مي گيرد. آدمي که براي خير عموم کار مي کند ضعف شخصي خود را بدين وسيله جبران مي کند و نتيجه اين مي شود که علاقه مندي به اجتماع و دنبال کردن مصلحت آن بر شيوه ي زندگي و خود خلاق آدمي اضافه مي گردد و در آنها اثر مي گذارد، يعني رفتار مؤثر واقع مي شود.

6- غايت و غرض زندگي-

آدلر هم مانند يونگ نظريه اش بر پايه ي علت غائي استوار است، يعني برخلاف فرويد معتقد است به اينکه رفتار آدمي را هدفهاي او صورت مي بخشند. او هم البته از اهميت گذشته آدمي و تأثيري که در خود خلاق دارد غافل نيست، ولي اعتقادش اين است که گذشته فقط حدود صحنه ي عمل را نشان مي دهد، در صورتي که آينده است که در اين صحنه چگونگي عمل بازيگران را معين مي کند. آدلر در کتاب « روان شناسي فردي » خود در اين باب چنين مي گويد: « روان شناسي فردي ضرورت اصل غايت و غرض را براي هم کردن پديده هاي رواني بطور قطع و يقين و با تأکيد فراوان اعلام مي دارد. علت هاي غير غائي، قدرت ها، غريزه ها، سائقه ها (13) و نظاير آنها موجه و مبين رفتار نيستند؛ اين عنوان فقط به غايت و غرض نهائي اختصاص دارد. تجارب گذشته، رنجوري ها، رشد مکانيسم هاي جنسي، چيزي را روشن و مدلل نمي سازند، بلکه دورنمائي که در آن، اين چيزها منظور هستند و طريقي که فرد آدمي به آنها مي نگرد و همه ي زندگي را تابع هدف نهائي قرار مي دهد، مي تواند اين کار را بکند. »
باري اين هدف نهائي است که آدمي را به دنبال خود مي کشاند. مثلاً هدف و غرض نهائي دانشجو ممکن است رسيدن به مقامي باشد در اجتماع، در صنعت، در تجارت، در سياست، در قضا، در تعليم و ترتيب ... اين هدف سبب مي شود که دانشجو سختيهاي تحصيل را به خود هموار کند و وصول به هدفهاي مقدماتي را که توفيق در امتحانات و دريافت درجات علمي است يکي پس از ديگري پشت سر بگذارد تا خود را به هدف نهائي- کسب مقام يا جز آن ... برساند.
هدف ها ممکن است واقعي باشند يا خيالي واهي، يعني کمال مطلوبي باشند قابل وصول يا غيرقابل وصول. اين هدفها بيشتر ناشي از تعاليمي هستند که فلاسفه و علماي اخلاق و مشاهير جهان داده اند و بي شباهت نيستند به آنچه که بيکن (14) آنها را بتهاي نمايشي مي خواند، يا به آنچه که در منطق صوري، در باب صناعات خمس، عنوان مشهورات و مقبولات دارند. (15) از اين گونه اند: « صداقت بهترين سياست است »؛ « هدف مجوز وسائل است »؛ « راستي موجب رضاي خداست »؛ « همه آدميان مساوي خلق شده اند »؛ « هر عملي کيفري دارد »؛ « آزار زيردستان بد است »؛ « آدم درستکار به بهشت مي رود و آدم بدکار به جهنم » ...
بهرحال هدفها، چه واقعي و چه خيالي، آدمي را به کار و کوشش و تکاپو وا مي دارند و روش زندگي او را معين مي کنند، يعني از شيوه ي زندگي و خود خلاق جداناشدني هستند. حاصل اينکه آدمي توسط شيوه ي زندگي و خود خلاق و احساس حقارت به سوي برتري مي رود در حالي که مجذوب هدف ها يا غايات و غرضهاي واقعي يا خيالي خويشتن مي باشد.
آدلر معتقد است که شخص بهنجار مي تواند خود را از زير تأثير هدف هاي خيالي و موهوم برهاند و با واقعيت روبرو شود و بطور کلي اين هدفها يا اصول و افکار را تا زماني که سودمند مي داند دنبال کند و همينکه آنها يا يکي از آنها را ديگر سودمند نديد از آن چشم بپوشد و خود را از قيد و بند آن خلاص کند. اين کاري است که اشخاص بهنجار به آساني انجام مي دهند، ولي از عهده ي نابهنجاران خارج است.

7- خود خلاق-

مطالعات و تحقيقات پي گير آدلر سرانجام او را صاحب اين اين عقيده کرد که شخصيت آدمي فقط از استعدادهاي غريزي و ارثي و تأثيرات محيط خارجي و فعل و انفعالاتي که حاصل مي کنند تشکيل نمي شود و تحول نمي پذيرد، بلکه در اين ميان خلاقيت و ابتکاري هم در کار است. به اين معني که آدمي براي ارضاي تمايل برتري جوئي خود عوامل زيستي و اجتماعي را در تجارب تازه و فعاليت هاي ابتکاري مورد استفاده قرار مي دهد: اين ابتکار و خلاقيت مظاهر « خودخلاق » هستند، يعني مفهومي که مانند همه ي علل اوليه توصيفش دشوار است و ديده نمي شود و فقط به واسطه ي آثارش به وجود آن پي مي بريم.

خود خلاق

با همه ي شباهتي که با شيوه ي زندگي دارد بجز آن است. شيوه ي زندگي بخودي خود، چنانکه اشاره شد، جنبه ي واکنشي و مکانيکي دارد، در صورتي که خود خلاق ميان محرکهاي خارجي و پاسخهائي که بايد به آنها داده شود قرار دارد و در چگونگي و صدور پاسخها دخالت مي کند، يعني ابتکار به خرج مي دهد، شيوه ي خاص زندگي هر کس را با شيوه ي زندگي کسان ديگر فرق دارد مي سازد، به ابتکار و خلاقيت مي پردازد و چيزي را که نبوده است به وجود مي آورد.
باري، طبق اين نظريه هر کسي معمار و سازنده ي بناي شخصيت خويشتن است و اين بنا را با مواد خام وراثت و تجارب زندگي به وجود مي آورد: هم پديدآورنده ي هدف است، هم ايجادکننده ي وسائل نيل بدان. به عبارت ديگر آدمي مي تواند حاکم بر سرنوشت خود باشد نه محکوم آن.
همين که آدلر « خود خلاق » را- که بي شباهت به مفهوم قديمي نفس ناطقه يا روان نيست- کشف کرد ساير مفاهيم سيستم خود را تحت تأثير قدرت وحدت دهنده ي آن قرار داد. اين کشف رضايت خاطر او را فراهم ساخت و به عنوان پاداشي تلقي گرديد که به مطالعات و تحقيقات پي گير او داده شد.

اصول عمده نظريه آدلر

اصول عمده ي نظريه ي آدلر اجمالاً بدينقرارند:
1- آدمي موجودي است اجتماعي و مصلحت اجتماع را برتر از مصلحت شخصي قرار مي دهد. فرويد آدمي را موجودي جنسي مي پنداشت، آدلر او را موجودي اجتماعي اعلام مي دارد و مصلحت اجتماعي را انگيزه ي رفتار او مي داند نه مصلحت جنسي را. در شيوه ي زندگي هر کس انگيزه ي جنسي نقش کوچکي ايفا مي کند. طريقه ي ارضاي احتياجات جنسي را شيوه ي زندگي معين مي کند، نه شيوه ي زندگي را احتياجات جنسي. آدلر با اين نظر خود جنسيت را از فراز تختي که فرويد برايش ساخته بود به زير کشيد و کساني را که از نظر مبالغه آميز و يکنواخت فرويد درباره ي جنسيت خسته شده بودند آرامش و راحتي بخشيد.
2- خودآگاهي مرکز شخصيت است؛ آدمي فردي است خودآگاه و همه ي اهميت او به خودآگاهي اوست؛ او از کمبودها و از نارسائيهاي خويشتن آگاهي دارد و از هدفهائي که دنبال مي کند نيز مطلع است؛ مي داند چه مي خواهد، مي داند چه مي کند و مي داند به کجا مي رود؛ براي کارهائي که خواهد کرد نقشه مي کشد و طرح مي ريزد و به عمل مي پردازد. در اين زمينه « احساس حقارت » و لزوم جبران آن و اصل « برتري جوئي » انگيزه هاي رفتار او واقع مي شوند.
3- آدمي صاحب خود خلاق است. خود خلاق فعاليتهاي ارگانيسم را تعبير و تفسير مي کند، به دنبال کارهاي تازه و ابتکاري مي رود و شيوه ي زندگي اختصاصي هر کس را معين مي کند. و اين برخلاف من فرويد است که اسير و بنده و اجرا کننده ي هدفهاي غرائز فطري پنداشته شده است.
4- هر فرد آدمي هيأتي است واحد، واحدي است کل، يا کثرتي است وحدت يافته، تشکيل شده از انگيزه ها و ويژگيهاي رواني و علاقه منديها و ارزشها و، با اين همه، داراي يک روش يا شيوه ي خاص زندگي که سبب مي شود او از افراد ديگر بکلي ممتاز باشد.
آدلر درباره ي اين يکتائي يا بي همتائي شخصيت تأکيد فراوان دارد و روان شناسي او، به همين علت، « روان شناسي فردي » نام گرفته است.

پي‌نوشت‌ها:

1. Darwin
2. Alfred Adler
3. Individual paychology
4. kurt Adler
5. Alexander Adler
6. The practice and Theory of Individual psychology
7. Demosthene
8. Franklin Roosevelt
9. Hellen keller
10. will to power
11. Striving for Superiority
12. Individual psychology
13. Impulses
14. Francis Bacon حکيم انگليسي ( 1626-1561 ).
15. مشهورات قضايائي هستند که همه يا بيشتر مردم در آنها اتفاق دارند. مقبولات قضايائي هستند که به پيشوايان دين يا علما و ساير بزرگان مورد اعتماد و احترام مردم نسبت داده مي شوند. مانند استدلالاتي که مبتني بر احاديث و اخبار است. ( براي توضيح بيشتر ر.ک. « منطق و روش شناسي » به قلم دکتر علي اکبر سياسي، از انتشارات دانشگاه تهران، نشريه ي شماره ي 392 صفحه ي 50 ) درباره ي بتهاي نمايشي بيکن، ر.ک. به همان کتاب ص 52.

منبع مقاله :
سياسي، علي اکبر؛ (1390)، نظريه هاي شخصيت يا مکاتب روانشناسي، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهاردهم