نظريه ي خوديابي کارل راجرز
شرح حال:
کارل راجرز (1) در سال 1902 ميلادي در آمريکا تولد يافت. تحصيلات عالي خود را نخست در رشته کشاورزي و در رشته تاريخ آغاز کرد ولي در 24 سالگي به رشته آموزش و پرورش و به روان شناسي روي آورد و در نيويورک به دانشگاه کلمبيا رفت و پس از گذراندن امتحانات فوق ليسانس ( M.A. ) در سال 1931 به دريافت درجه دکتري ( ph.D. ) نائل گرديد وتوجه و علاقه مندي خود را به روان درماني معطوف داشت، و در دانشگاه هاي اوهايو (2) و شيکاگو (3) و ويس کنزين (4) به تدريس و تحقيق پرداخت. در اين ضمن راجرز عضويت، و احياناً رياست چندين مؤسسه و انجمن علمي را داشته است. از آن جمله اند انجمن روان شناسان آمريکا (5) ( APA ) و « آکادمي آمريکائي روان درمانکاران » (6) و « انجمن امريکائي روان شناسان کاربردن (7) »...راجرز آثار قلمي فراوان دارد که اسامي بعضي از آنها خواهد آمد.
با اينکه بيشتر توجه راجرز معطوف به روان درماني و به روش تازه اي است که در اين زمينه آورده و بيشتر شهرت او هم به خاطر همين مسأله و همين ابتکار است، اين امر مانع نبوده است که او درباره شخصيت هم نظريه اي بياورد. واقع اين است که او اين نظريه را بخصوص از اين جهت بيان داشته است تا به کساني که روش تازه ي روان درماني او را بر پايه ي اطلاعات مربوط به شخصيت استوار نمي دانستند، پاسخ داده باشد.
راجرز معتقد است که در اجراي وظيفه ي روان درماني مخصوص خود، کاري انجام مي دهد که نظير مامائي است. ماما کمک مي کند به اين که بچه به دنيا بيايد. راجرز هم مي گويد من با روش تازه ي خودم کمک مي کنم به اينک شخصيت تازه اي وجود پيدا کند (8).
نظريه ي راجرز درباره ي شخصيت آدميان، با روان درماني او آن چنان آميخته است که تفکيک اين دو، تقريباً به دشواري جدا کردن تاروپود يک پارچه بافتني است. با اينهمه مي توان از نوشته هاي او اصولي را درباره ي شخصيت بيرون آورد. ولي بايد دانست که انديشه ي راجرز چنانکه او خود مي گويد پيوسته در تحول و تغيير است. از اين رو آنچه بيان خواهد شد نبايد نظريه ي قطعي و هميشگي او محسوب گردد.
اصول کلي نظريه راجرز:
راجرز شخصيت را داراي سه جزء يا سه رکن اصلي مي داند که عبارتند از: ارگانيسم و ميدان پديداري و خود. اينک مختصر توضيحي درباره هر يک از اين اجزاء.1- ارگانيسم:
ارگانيسم کل وجود فرد آدمي است، و آن در ميدان پديداري، براي رفع نيازهاي خود واکنش نشان مي دهد و هدفش شکفتگي يا تحقق يابي و حفاظت و ارتقاء است.مقصود از تحقق يابي يا خود شکفتگي (8)، رشد زيستي ( بدني ) و رواني از دوران کودکي تا دوران بزرگسالي است، البته در حدودي که ماهيت ارگانيسم اجازه مي دهد. در اين جريان آدمي به سوي هدفي پيش مي رود و به ابتکار مي پردازد. بزرگترين عمل ابتکاري او، خويشتن سازي است و آن مبناي ساختن چيزهاي ديگر، مانند آثار هنري و علمي و اجتماعي ... است. اين خويشتن سازي ميسر نيست مگر در مواجهه ي با واقعيات و اندوختن تجربه، يا به اصطلاح، چشيدن سرد و گرم روزگار.
پس از اينکه خويشتن سازي صورت گرفت و شخصيت تجلي پيدا کرد آدمي بايد مقام بدست آورده را نگاهداري کند و اين مهم با تجارب اندوخته شده از روي پختگي صورت خواهد گرفت. راجرز هم مانند آلپرت و برخلاف فرويد که رفتار را مستقيماً ناشي از رويدادهاي گذشته مي دانست، معتقد است که انگيزه ي رفتار آدمي نيازهاي زمان حال او هستند. گذشته هم البته ممکن است در تشکيل اين نيازها بي اثر نباشد.
نبايد اين نکته را از نظر دور داشت که حفظ مقام بدست آمده، معنيش حفظ تعادل حياتي و سکون نيست، بلکه مقابله با فشارها و تنيدگي ها و، بنابراين، کار و کوشش است؛ به خصوص که آدمي به آنچه در هر زمان هست قناعت نمي کند و طبعاً طالب ارتقاء مقام يا، به اصطلاح درست تر، در جستجوي کمال است و در اين راه گام برمي دارد. براي حصول به اين مقصود بايد آزادي داشته باشد: بدون آزادي پيشرفت واقعي و ابتکار و سازندگي ميسر نخواهد بود.
2- ميدان پديداري: (10)
مجموع تجاربي است که فرد آدمي حاصل مي کند؛ و آن يا آگاهانه است يا ناآگاهانه، برحسب اينکه تجاربي که ميدان را تشکيل مي دهند بصورت رمزي باشند يا به اين صورت نباشند.3- خود: (12)
يک جزء از اجزاء ميدان پديداري است ولي از آن ميدان جدا شده است و عبارتست از مجموع ادراکات و ارزشيابي هاي آگاهانه ي من (12).خود هسته ي مرکزي نظريه ي راجرز درباره شخصيت را تشکيل مي دهد، و آن ويژگيهائي دارد که از مهمترين آنها يکي اين است که از عمل متقابل ارگانيسم و محيط به وجود مي آيد. ديگر اينکه ارزشهاي ديگران را به درون مي افکند و آنها را با تصرفات و تغييراتي به عنوان اينکه از آن او هستند ادراک مي نمايد. ديگر اينکه بر اثر رشد و يادگيري ممکن است تغيير و تحولي حاصل کند؛ و بسياري ديگر.
بيست و دو جمله ي راجرز:
راجرز مفاهيم يادشده و ارتباطي را که با يکديگر دارند در بيست و دو جمله بيان کرده است. نوزده جمله ي اول، نخست در سال 1951 در کتاب او بنام « خود درمانکاري مراجع » (13) و سه جمله ي آخر در سال 1959 در کتاب ديگري (14) آورده شده اند. اين بيست و دو جمله در واقع خلاصه ي نظريه ي راجرز درباره شخصيت است. از اين رو ما آنها را عيناً در اينجا نقل مي کنيم و درباره ي هر يک از آنها توضيح مختصري مي دهيم.1- « هر کسي در جهاني از فعاليت و تجربه (15) زندگي مي کند، جهاني که پيوسته در حال تغيير است، و او مرکز اين جهان است ». به عبارت ديگر زندگي دروني هر کسي اختصاص به خود او دارد و هيچکس ديگر از اين عالم دروني بااطلاع نيست. جريانات اين عالم از روزي به روز ديگر هيچگاه عيناً تکرار نمي شوند. اين اصل برپايه ي درون نگري (16) استوار است و بعضي آن را « پديدار شناسي » مي خوانند. بنابراين هر کسي بهترين منبع اطلاعات درباره خويشتن است، و چون الفاظ علائم رمزي جريانات و فعاليتهاي ( تجارب ) دروني، يعني ترجمان هاي آنها هستند، روان شناسان مي تواند با استماع سخنان مراجع از عالم دروني او اطلاع حاصل کنند.
2- « واکنش ارگانيسم در برابر ميداني که در آن قرار گرفته است موافق و متناسب با تجربه و ادراک و اطلاعي است که از آن ميدان دارد ».
اين ميدان آنچنانکه ادراک شده است براي آدمي « واقعيت » است. اين واقعيت ممکن است براي فيلسوف امري نظري و انتزاعي باشد، ولي براي آدمي که در آن ميدان به تجربه و عمل مي پردازد واقعيتي است محسوس و به اصطلاح « قابل لمس ». بنابراين واکنش آدمي نسبت به محرک هاي خارجي يا دروني، آن چناني است که او آنها را درمي يابد و درک مي کند و واقع مي داند نه آنچنانکه آنها ممکن است واقعاً بوده باشند. پس کافي نيست که محرک را بشناسيم براي اينکه واکنش يا رفتاري را پيش بيني کنيم، بلکه بايد بدانيم شخص مورد نظر آن محرک را چگونه درک کرده و از آن چه فهميده است: مثلاً کودک اگر نداند گلوله اي که شکل نقل دارد از گچ ساخته شده است آن را به دهان خواهد برد. ولي اگر بداند البته چنين نخواهد کرد.
اين اصل مي رساند چرا غالباً اشخاص در برابر وضعيتي واحد رفتارهاي مختلف دارند و در برابر وضعيتهاي مختلف رفتاري يکسان از خود نشان مي دهند.
3- « ارگانيسم نسبت به اين ميدان پديداري چون يک واحد کل سازمان يافته واکنش نشان مي دهد. » عنوان « کل سازمان يافته » از نظريه ي گشتالت يا هيأت کل عاريت گرفته شده و مقصود راجرز در اينجا اين است که نبايد در بررسي و تحقيق به قسمتهاي جداگانه ي شخصيت پرداخت، بلکه بايد کل وجود آدمي را در نظر گرفت. بنابراين راجرز با نظريه ي انگيزه و پاسخ ( S.R. ) موافقت ندارد و مي گويد « ارگانيسم هميشه دستگاه کلي سازمان يافته اي است که در آن فساد هر جزئي يا قسمتي ممکن است در هر جزء يا قسمت ديگر تغييري به وجود آورد. »
4- « گرايش و کوشش اصلي و اساس گرانيسم اين است که آنچه در او بالقوه است بالفعل سازد و پيشرفتي را که بدين طريق بدست آورده نگاهداري کند و مقام ارگانيسم فعال را بالاتر ببرد ». درباره ي اين جمله پيش از اين ضمن اصول کلي راجرز (17) توضيح لازم داده شده است.
5- « اعمال و رفتار اساساً ناشي از توجه ارگانيسم است به سوي هدف، به منظور برآوردن نيازهائي که دارد و به وجهي که در ميدان زندگي عملاً احساس و ادراک شده اند. »
مقصود راجرز اين است که اولاً نيازها اصلاً همه با هم بستگي دارند. ثانياً واکنش هر کسي در برابر واقعيتي است که خودش درک مي کند نه آنچه ديگران واقعيت مي دانند. ثالثاً رفتار در درجه ي اول پاسخ به انگيزه هاي زمان حال است.
6- « رفتار متوجه به هدف را، عاطفه اي همراهي و معمولاً تسهيل مي کند. نوع عاطفه بستگي دارد به وجوه مختلف تکميل کننده رفتار، و شدت عاطفه بستگي دارد به مفهوم درک شده ي رفتار براي حفاظت و ارتقاء ارگانيسم. » بنابراين نظر، عاطفه و هيجان به سازگاري زيان نمي رسانند، بلکه برعکس براي حصول اين منظور سودمند هستند: خشم، آدمي را براي وصول به هدف به فعاليت وامي دارد و رضايت خاطر او را فراهم مي سازد و ياري مي کند که به فعاليت ادامه دهد و خود را به هدف برساند: « خشم، آدمي را کمک مي کند به اينکه براي بدست آوردن غذا کوشش کند؛ رضايت خاطر و آرامش سبب مي شود که غذاي صرف شده خوب هضم گردد. »
شدت عاطفه بستگي دارد به معني موفقيت براي شخص. مثلاً شدت و ضعف ترس بستگي دارد به اينکه شخص خطر را براي زندگي خود جدي و بزرگ بداند يا کوچک و ناچيز.
7- « بهترين وسيله براي درک علت رفتار هر کس مراجعه به عوامل دروني خود اوست » چه بسا رفتاري که از ديگران سرمي زند و براي ما بي معني و بي دليل است در صورتي که براي او شايد بسيار با معني و با دليل باشد.
8- « قسمتي از کل ميدان ادراکي به تدريج از آن جدا مي گردد و عنوان خود پيدا مي کند. » خود، علم و آگاهي است به وجود داشتن و به داراي کنش بودن. اين مفهوم با واژه هاي من، خودم و خودم تعبير مي شود.
9- « در نتيجه ي عمل متقابل با محيط و به خصوص در نتيجه ي عمل متقابل ارزشيابي شده ي با ديگران، ساخت (18) خود تشکيل مي گردد- و آن الگوي مفهومي است سازمان يافته ي دقيق ولي متشابه (19) از احساسهاي ويژگيها و ارتباط هاي من، همراه با ارزشهائي که با اين مفاهيم بستگي دارند. »
کودک نخست ميان خود و اشياء خارج فرق نمي گذارد، در نتيجه ي تجارب شخصي به تدريج خود را از محيط جدا احساس مي کند و متوجه مي شود به اينکه پاره اي چيزها به او تعلق دارند و چيزهاي ديگر از آن محيط هستند و بر اثر اين تجارب مفهومي از خود در ارتباط با محيط پيدا مي کنند.
10- « ارزشهاي بسته به تجارب و ارزشهائي که قسمتي از ساخت خود هستند، ارزشهائي هستند که در پاره اي موارد مستقيماً توسط ارگانيسم تجربه شده اند و در مواردي ديگر ارزشهائي هستند که به درون افکنده شده (20) يا از ديگران گرفته شده اند ولي بصورتي پيچ و تاب برداشته وتغيير شکل يافته (21) ادراک گرديده اند، چنانکه گوئي مستقيماً به تجربه پيوسته باشند. »
مقصود راجرز اين است که آدمي براي اعمال و تجارب خود ارزشهائي قائل است. اين ارزشها ممکن است مستقيماً درک شوند يا از ديگران بيابند و به درون افکنده شوند و پيچ و تاب بردارند، بهرحال ناشي از تجربه هستند.
11- « تجاربي که در زندگي شخص روي مي دهند سه نوعند:
الف- به صورت علائم رمزي درآمده، ادراک شده و در ارتباط با خود سازمان يافته اند.
ب- مورد غفلت قرار گرفته اند به علت اينکه ارتباط با ساخت خود درک نشده است.
ج- « به علت عدم مطابقت تجربه با ساخت خود، به صورت علائم رمزي انکار شده يا تغييرشکل يافته درآمده اند. »
مقصود راجرز اين است که چگونگي ادراک آدمي از امور بستگي دارد به اينکه تجربه يا عمل با تصويري که او در آن زمان از خود دارد موافق است يا موافق نيست.
آدم خشمگين براي تسکين خشم خود راهي را برمي گزيند که براي حصول مقصود مناسب بداند و راه هاي نامناسب را مورد غفلت قرار مي دهد.
مراد از انکار، واقعيت را ناديده گرفتن يا تغيير شکل دادن آن است. آدم پول پرست اين صفت را- که مخالف با تصوري است که او از خود دارد- انکار مي کند يا آن را با تغيير شکل برون مي افکند و ديگران را واجد اين صفت مي پندارد و اعلام مي دارد.
12- « بسياري از وجوه رفتار که مورد قبول ارگانيسم هستند همانهائي هستند که با مفهوم خود منافات ندارند. » بنابراين بهترين طريق ايجاد تغيير رفتار در درجه اول ايجاد دگرگوني در مفهوم خود مي باشد. روان درماني راجرز، يعني « خود درمانکاري مراجع »، بر همين پايه استوار است.
13- « رفتار ممکن است در پاره اي موارد علتش تجارب بدني ( ارگانيک ) و نيازهائي باشد که به صورت رمزي درنيامده باشند. چنين رفتاري ممکن است با ساخت خود ناجور (22) باشد، ولي در اين موارد آدمي رفتار را از آن خود نمي داند. »
بسيار ديده مي شود که شخص کاري کرده يا چيزي گفته که از آن در شگفتي است و مي گويد: « اين برخلاف خودم بود. » باري رفتاري که از کنترل شخص خارج باشد او آن را از آن خود نمي داند.
14- « عدم سازش رواني هنگامي به وجود مي آيد که ارگانيسم منکر آگاهي تجارب معني دارد حسي و امعائي (23) بشود، تجاربي که نتيجتاً به صورت رمزي شده و سازمان يافته ي ساخت گشتالتي ( هيأت کل شده ) خود در نيامده اند. در چنين وضعيت شخص دچار تنيدگي رواني پايه اي يا قوه اي (24) مي گردد. »
مقصود اين است که اگر خود ارگانيسم در تنظيم رفتار هم آهنگي نداشته باشند، بلکه ضد يکديگر هم عمل کنند آدمي دچار تنيدگي و عدم سازش مي گردد.
15- « سازش رواني موجود است هنگامي که مفهوم خود به وجهي است که همه تجارب حسي و امعائي ارگانيسم در يک سطح رمزي در ارتباط پايدار موافق با مفهوم خود همسان ( متشابه ) شده اند يا مي توانند همسان شوند. »
در اين موارد برخلاف آنچه در جمله 14 گفته شده ميان خود و ارگانيسم هم آهنگي موجود است و تنيدگي کاهش يافته است.
16- « هر تجربه اي که با سازمان يا ساخت خود ناجور باشد ممکن است به عنوان تهديد احساس گردد. هر قدر اين احساسهاي تهديد بيشتر باشند، ساخت خود براي حفاظت خويشتن با استحکام بيشتري سازمان مي يابد ... »
مقصود اين است که پيش آمئهائي که شخصيت را تهديد مي کنند و خطر محسوب مي شوند به نسبت اهميتشان آن را سخت تر، قويتر و مقاوم تر مي سازند.
17- « در پاره اي شرايط در آن در درجه ي اول تهديدي نسبت به ساخت خود کاملاً ناموجود است، تجاربي که با آن ناجورند ممکن است مورد ادراک و بررسي قرار گيرند و در ساخت خود تجديد نظري روي دهد براي اينکه چنين تجاربي را همسان ( متجانس ) سازد و در برگيرد ».
اين اصل در « خود درمانکاري مراجع » بسيار مؤثر و مورد استفاده است. مراجع خود را وضعيتي مي يابد که هيچ چيز تهديدش نمي کند زيرا هر چيزي که مي گويد مورد قبول بي چون و چراي مشاورش ( روان درمانکار ) مي باشد.
18- « هرگاه آدمي در يک سيستم همواره و يک پارچه اي تجارب حسي و امعائي خود را دريابد و آن را مورد قبول قرار دهد آن وقت الزاماً ديگران را بيشتر درک مي کند و آنها را به عنوان امراد متمايز از يکديگر پذيرا مي شود. » بعبارت ديگر اگر کسي به صفات و عواطف خوب و بد خود قلباً معترف باشد نسبت به ديگران که ممکن است واجد اين صفات و حالات باشند با مسامحه و گذشت خواهد بود و اين امر از تعارضها و کشمکش هائي که در اجتماع موجود هستند بسيار خواهد کاست.
19- « هرچه شخص در ساخت خود بيشتر تجارب ارگانيکي خود را دريابد و مورد قبول قرار دهد ملتفت مي شود که بجاي سيستم (25) فعلي ارزشيابي خود- که به مقدار زياد بر پايه درون فکني هاي تغيير شکل يافته رمزي شده هستند- مشغول برقرار داشتن يک سيستم ارزش دار با دوام ارگانيک مي باشد.
سيستم ها البته ثابت و بي حرکت هستند و شخص را در ارزشيابي هاي خود متعصب و خشک مي سازند و مانع مي شوند از اينکه بتواند در برابر تجارب تازه واکنش مناسب و مؤثر داشته باشد، در صورتي که جريان (26) ارزشيابي او را انعطاف پذير مي سازد و سبب مي شود که با تغيير اوضاع و احوال زندگي خود را سازگار سازد.
20- « آدمي نياز دارد به اينکه ديگران برايش قدر و منزلتي قائل باشند. » اهميتي که شخص به اين موضوع مي دهد در کنش هاي دروني و در جنبه هاي تحرکي ارگانيسم و در رفتار او اثر فراوان مي گذارند.
21- « آدمي نياز دارد به اينکه خودش را با قدر و قيمت بداند. در نتيجه تجارب شخصي همراه با رضايت خاطر يا عدم رضايت خاطري که از چگونگي قدرداني ديگران حاصل مي شود نياز ديگري به وجود مي آيد که قدرداني از خويشتن است. اين نياز ممکن است با نياز به اينکه ديگران قدر آدمي را بدانند همراه باشد يا همراه نباشد، يعني ممکن است اين نياز را ناديده بگيرد و به آن نياز اهميت بدهد و تعلق خاطر پيدا کند.
22- نياز به قدرداني ديگران و نياز به قدرداني خويشتن با شدتي که ممکن است داشته باشند سبب مي شوند که آدمي معتقد گردد به اينکه داراي ارزشي هست که او را در نشيب و فراز زندگي ياري مي کند. اين احساس و عقيده ي آدمي که او ارزشي دارد و از او کاري ساخته است تمايل او را به قدرگذاري به خويشتن تقويت مي کند و بر توانائي او براي جلب حسن عقيده و قدردانيِ اجتماع مي افزايد.
چنانکه ملاحظه مي شود در اين 22 جمله سخن بيشتر از خود يا خويشتن است و همه ي آنها در واقع شخصيت را تعريف مي کنند. واژه هاي ارگانيسم و خود و شخص هم که زياد به کار رفته اند احياناً مفهوم خود را مي رسانند. اينک اگر بخواهيم با توجه به آن جمله ها خود را در کلمات معدودي تعريف کنيم بايد بگوئيم عبارت است از: « احساسات و افکار و عواطف و تکاپوهائي که از آن فرد آدمي شناخته شده و تعبير گرديده اند و او آنها را به اين عنوان که متعلق به او هستند ارزش يابي مي کند. » تعريف کوتاه تر اين خواهد بود که گفته شود خود عبارت است از « آگهي آدمي به اينکه هست و کنشي دارد (27) ».
اين من هستم- نتيجه کلي و عملي که از نظريه راجرز درباره شخصيت مي توان گرفت همان است که او خود در يکي از آثارش به نام « در راه کسي شدن (28) »، در فصلي که عنوان « اين من هستم » (29) را دارد، بيان کرده است و ما در پايان اين مقاله به نقل آن مي پردازيم.
در مقدمه بايد دانست که به اعتقاد راجرز هيچ فلسفه و هيچ اصولي وجود ندارد که بتوان آنها را به ديگران قبولاند يا توصيه کرد. هرکس به مقتضاي و بر طبق تجاربي که شخصاً آزادانه حاصل کرده و نتايجي که بدست آورده است زندگي مي کند. تجارب شخصي راجرز او را به نتايجي رسانده است که در کتاب ياد شده به اين شرح بيان داشته است:1- در ارتباط با اشخاص ديگر چنين دريافته ام که در آخر دست فائده اي ندارد به اينکه رفتاري داشته باشم که مرا بجز آنچه هستم معرفي نمايد.
2- دريافته ام که هنگامي که مي توانم با ديده ي قبول به خويشتن گوش فرا دهم و مي توانم خودم باشم تأثير وجوديم بيشتر است. تضاد عجيب اينکه وقتي که قبول دارم چه هستم، آن وقت تغيير مي پذيرم.
3- دريافته ام که بسيار با ارزش است که بتوانم به خود اجازه دهم که شخص ديگري را درک کنم.
4- دريافته ام که بر غناي معنوي من مي افزايد که راه هائي باز کنم تا بوسيله آنها ديگران بتوانند با احساسات و عواطف و با علمي که به عوالم خصوصي خود دارند با من ارتباط پيدا کنند.
5- دريافته ام که هرگاه مي توانم شخص ديگري را چنانکه هست قبول داشته باشم بهره ي فراوان نصيبم مي گردد.
6- هرچه بيشتر به واقعياتي که در خودم و در اشخاص ديگر هست واقف مي شوم کمتر خودم را متمايل مي بينم به اينکه امور را ثابت و تغييرناپذير بدانم.
7- مي توانم نسبت به تجربه ي خود اعتماد داشته باشم.
8- ارزشيابي ديگران را راهنمايي خود قرار نمي دهم.
9- تجربه براي من عاليترين قدرت حاکمه (30) است.
10- از اينکه تجربه نظم و ترتيب را مکشوف مي دارد لذت مي برم. [ تحقيق کوششي منظم و پايدار است و ضمناً بهره ي فراوان ببار مي آورد ].
11- واقعيات (31) يار و ياور آدمي هستند [ امور مسلم علمي مي توانند فقط کمک کنند نه اينکه آسيب برسانند. حقيقت آدمي را به حقيقت بيشتر رهنمون مي شود. ]
12- هر چيزي که شخصي تر است کلي تر است [ ديگران هم مثل من احساس مي کنند. ]
13- براي من به تجربه پيوسته که اشخاص يک راه مثبت و اساسي را دنبال مي کنند [ ... اگر به آدمي مجال داده شود، به پيش مي رود. ]
14- زندگي در بهترين وجه خود، سيال است، جريان دارد و متغير است و در آن هيچ چيز ثابت و يکسان باقي نمي ماند.
راجرز آنچه را که خود دريافته و براي خود به صورت اصول درآورده و طبق آنها زندگي مي کند نمي خواهد به ديگران تحميل کند، بلکه معتقد است که هر کس بايد آزاد باشد به اينکه از تجارب شخصي خود اصول و ارزشهائي را به دست آورد و در زندگي راهنماي خود قرار دهد.
روان درماني راجرز
خود درماني مراجع: (32)
نکته ي مهمي که در نظريه ي راجرز جلب توجه مي کند تأکيدي است که او درباره ي مفهوم « خود » دارد و آن را نقطه ي اصلي و مرکزي نظريه ي مربوط به شخصيت قرار مي دهد. مفاهيم ديگر بر آن مفهوم اصلي تکيه دارند يا به آن بر مي گردند. مانند: ساخت خود (33). تحقق خود (34). حفظ خود (35). ارتقاء خود (36) ...در روش روان درماني راجرز نيز اهميت « خود » بخوبي نمايان است. بايد دانست که راجرز روان درماني را جوهر زندگي مي داند و مي گويد زندگي يک وضعيت درماني است: هم افراد سالم بهنجار و هم افراد ناسالم نابهنجار همه کمابيش در اين وضعيت بسر مي برند. باري روان درماني نتيجه ي طبيعي زندگي است، و درمان عبارتست از يک انقلاب يا دگرگوني زندگي.
اما در روش تازه ي روان درماني راجرز، که ما مي توانيم به فارسي از آن به « خود درماني مراجع » تعبير کنيم، کار درمانکار اين است که مراجع را ياري کند به اينکه مسائل و مشکلات خود را زنده کند، در نظر بياورد، با آنها رو در رو بشود، با آنها زندگي کند و شخصاً به حل و فصل آنها بپردازد.
بنابراين « خود درماني مراجع » فن خاصي نيست، بلکه نظر و عقيده اي است مبني بر اينکه مراجع در جريان درمان مهمترين نقش را خود ايفاء مي کند و با کمک درمانکار احياناً سخن مي گويند، چيز مي نويسد، به عمل مي پردازد ... و سرانجام درمان مي شود.
راجرز برخلاف فرويد (37) اعتقاد دارد به اينکه آدمي پيوسته در حال پيشرفت و سازندگي است و قابل اعتماد است. او به سلامت و شادکامي نوع بشر علاقه مند است و بهمين سبب بوده که بيشتر هم خود را در روان شناسي به روان درماني (38) معطوف داشته است و در اين زمينه بسيار هم موفق بوده است.
پينوشتها:
1. carl Rogers
2. Ohio
3- Chicago
4. Wisconsin
5- American Psychological Association
6- American Academy of Psychotherapists
7- American Association for Applied Psychologists
8- اين بيان راجرز روش سقراط را به ياد مي آورد. اين حکيم که مادرش ماما بود با روش مخصوص سؤال و جواب نوعي مامائي مي کرد. يعني کمک مي کرد به اينکه در مخاطب، فکري به وجود آيد و او خود حقيقت را کشف کند و به زبان بياورد.
9- Self Actualization
10- The Phenomenal Field
11- The self
12- Ego
13- Cliant- Centered therapy: Curent Practice, Implications and Therapy, Coston 1951
14- koch, s. Psychology: A Study of a Science N. Y. 1959.
15- واژه ي تجربه که ترجمه ي کلمه Experience است هر حرکت و فعاليتي را مي رساند که در يک زمان در ارگانيسم روي مي دهد اعم از فعاليتهاي فيزيولوژيک ( اعمال حياتي ) تأثرات حسي و فعاليتهاي حرکتي.
16- Introspection
17- رک: ص 216.
18- Structure
19- Consistant
20- Introjected
21- Distorted
22- Inconsistent
23- Visceral
24- Potential
25- System
26- Process
27- از کتاب « خود درماني مراجع ». Client-Centered therapy ص 496.
28- « در راه کسي شدن ». On Becoming a Person
29- This is me- اين من هستم
30- Autnority
31- Facts
32- Client-Centered therapy
33- Self Structure
34- Self-actualization
35- Self-maintenance
36- Self-enhancement
37- فرويد چنانکه مي دانيم معتقد است به اينکه آدمي مي تواند معاند،م خاصم و ضد اجتماع، خرابکار و حتي واجد صفت شيطاني باشد، يا در جستجوي زندگي باشد که براي آن راه حلي وجود ندارد.
38- Psychotherapy
سياسي، علي اکبر؛ (1390)، نظريه هاي شخصيت يا مکاتب روانشناسي، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهاردهم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}