پاسخ به دالاردو ميلر
نظريه ي انگيزه و پاسخ بر خلاف نظريه هاي ديگر كه اهميت را به مطالعات باليني يا تجزيه و تحليل فعاليت اجتماعي مي دهند (1) مبنايش بر بررسي و اندازه گيري هاي آزمايشگاهي قرار دارد و از سه منبع الهام مي گيرد كه عبارتند از انعكاس ( بازتاب ) شناسي (2) پاولو (3)، رفتارگرائي (4) واتسن و نظريه ي يادگيري ثرندايك (5).
نظريه ي انگيزه، و پاسخ به وجوه مختلف بيان شده است، ولي همه ي آنها بر پايه ي يادگيري استوار هستند. روان شناسان معاصر، به خصوص در امريكا، بيشتر فعاليت تحقيقاتي خود را درباره ي يادگيري و يافتن اصول و قواعد آن به كار مي برند. از معروفترين آنها، علاوه بر واتسن (6) وثرندايك، تولمن (7) و كلارك هال (8) و گاثري (9) را نام مي بريم.
نظريه ي انگيزه و پاسخ، چنانكه اسمش مي رساند، مبنايش پيوند ميان دو امر است كه عبارتند از انگيزه هاي گوناگون دروني و بروني، از يك سوي، و پاسخهائي كه به آنها داده مي شود، از سوي ديگر، بعضي از روان شناسان، مانند گاثري، برقراري اين پيوند را نتيجه ي مجاورت انگيزه و پاسخ مي دانند، و برخي ديگر، مانند هال، آن را نتيجه تقويت يا پاداش مي پندارند. نظريه ي اخير براي فهم شخصيت مناسبتر است. از اين رو، دو تن از روان شناسان آمريكائي، به نامهاي دالارد و ميار، نظريه ي انگيزه و پاسخ را بر همين اساس قرار داده و به شرحي كه مي آيد بيان كرده اند.
شرح حال:
جان دالارد (10) به سال 1900 در امريكا به دنيا آمد و پس از به پايان رسانيدن تحصيلات عاليه و دريافت درجه ي دكتري در جامعه شناسي از دانشگاه شيكاگو مطالعات و تحقيقات خود را در رشته هاي مردم شناسي، جامعه شناسي، روان شناسي و روان كاوي دنبال كرد و در آنها تخصص كافي به دست آورد و ضمناً در موسسات مختلف فرهنگي دانشگاهي كشور خود به تدريس و تحقيق پرداخت و نتيجه ي كار خود را در مقالات متعدد و در چندين كتاب در معرض استفاده ي علاقه مندان قرار داد.نيل ميلر:(11)
نيل ميلر در 1909 ميلادي تولد يافت و آخرين درجه ي علمي يعني ph.D خود را در روان شناسي در سال 1935 از دانشگاه ييل (12) به دست آورد، و از آن پس در قسمتهاي مختلف به كارهاي مربوط به تخصص خود و همچنين به تدريس مشغول گرديد. گذشته ي از همكاري با جان دالارد شهرت او بيشتر براي تحقيقاتي است كه درباره ي انگيزه هاي جواني و كشمكش هاي دروني و « ماهيت تقويت » صورت داده است.ساخت شخصيت
دالارد و ميلر
عنصر بادوام شخصيت را عبارت از عادت مي دانند، و در تعريف عادت اجمالاً چنين مي گويند: « عادت پيوند يا تداعي است كه ميان يك انگيزه و يك پاسخ برقرار مي گردد. » بنابراين، شخصيت هر كسي بستگي به تاريخ زندگي او، يعني به تاريخ عادت هائي كه در طول زندگي كرده است خواهد داشت.عادتها، از يك سوي با انگيزه هاي اولي و اصلي و انگيزه هاي ثانوي و فرعي، و از سوي ديگر با سلسله مراتب پاسخها، ارتباط دارند و، چنانكه اشاره شد، عناصر نسبتاً با دوام شخصيت هر كسي را تشكيل مي دهند.
انگيزه هاي اصلي و اولي آنهائي هستند كه اصلاً دروني و مربوط به فيزيولوژي بدن مي باشند، مانند گرسنگي و تشنگي و جز آن ... انگيزه هاي فرعي يا ثانوي منشعب از انگيزه هاي اصلي و ناشي از آنها هستند و بر اثر يادگيري به وجود مي آيند. انگيزه ي اصلي ذاتاً نيروئي دارد كه براي برانگيختن به فعاليت كافي است، يعني خود به خود شخص را به حركت درمي آورد، ولي جهت حركت را تعيين نمي كند. تعيين جهت حركت بايد ياد گرفته شود. با يادگيري هدف انگيزه ها مشخص مي گردد. دست يافتن به هدف، انگيزه ي مربوط را تخفيف يا تسكين مي دهد و اين نتيجه ي مطلوب كه پاداش خوانده شده است، موجب تقويت پاسخ يا، به عبارت دقيقتر، موجب تقويت پيوند ميان انگيزه و پاسخ مي گردد. درجه ي اين پيوند بستگي به قوت انگيزه و به دشواري دست يافتن به هدف خواهد داشت. مثلاً كسي كه چندان گرسنه اش نيست براي به دست آوردن غذا چندان فعاليتي به خرج نمي دهد. همچنين است حال كسي كه معمولاً غذاي كافي در اختيار دارد.
وسيله ي ارضاي انگيزه هاي اصلي و اولي معمولاً در اجتماعات متمدن عصر حاضر فراهم است، و از اين رو اين انگيزه ها چندان به چشم نمي خورند. برخلاف آن هستند انگيزه هاي ثانوي يا فرعي كه عمل انگيزه هاي اولي را در پشت خود پنهان مي كنند و موجب عمده ي رفتار آدمي به شمار مي آيند. آدمي منتظر فشار انگيزه هاي اصلي ( مثلاً قبض و بسط معدي يا تغييرات شيميايي خون ) نمي شود براي اينكه پاسخ مناسب را- كه در اين مورد خوردن غذا خواهد بود- صورت دهد. بلكه به انگيزه هاي فرعي كه ممكن است مربوط به زمان و مكان يا دستور شفاهي باشند جواب مي دهد. از اين رو انگيزه هاي اصلي- چنانكه در حيوانات و در كودكان خردسال هويدا است- در افراد متمدن ونسبتاً مرفه به چشم نمي خورد مگر در موارد بحراني و هنگامي كه سازگاري با مقتضيات و آداب و رسوم اجتماعي، چنانكه بايد، صورت نگرفته باشد. در اين موارد و مواقع است كه عمل انگيزه هاي اصلي به صراحت معلوم مي گردد. اما انشعاب انگيزه هاي ثانوي و فرعي از انگيزه هاي اصلي، چنانكه خواهي ديد، به وسيله ي يادگيري صورت مي پذيرد.
رشد شخصيت
دالارد و ميلر توجه مخصوص به اين نكته دارند كه چگونه كودك صاف و ساده تبديل به فردي بزرگسال بغرنج مي گردد. از اين رو نخست بررسي و بحث خود را از آنچه فطري كودك است، يعني از آنچه نوزاد با خرد به دنيا مي آورد، آغاز مي كنند و پس از آن به مطالعه و تحقيق درباره ي يادگيري و انگيزه هاي فرعي مكتب و انديشمندي مي پردازند.تجهيزات فطري نوزاد:
نوزاد مجهز به سه چيز است: حركات انعكاسي يا بازتابها، سلسله مراتب فطري پاسخها، و انگيزه هاي اولي و اصلي.1- بازتابهاي كودك بسيار محدود و پاسخهاي نوع معيني از تحريكات هستند.
2- كودك در برابر تحريكات معين يك سلسله حركاتي انجام مي دهد كه فطري، يعني ناآموخته هستند و شباهت به حركاتي دارند كه حيوانات در برابر تحريكات خارجي انجام مي دهند. مثلاً در برابر تحريكي زيان آور طبعاً خود را از آن دور مي كنند، يا فرياد برمي آورند و ياري مي طلبند. اگر سگ يا گربه ي گرسنه اي را در محوطه ي كوچكي كه از سه طرف با ميله هاي آهني محدود شده است و فقط يك طرف آن باز است بگذارند و مقداري گوشت نزديك ضلع محدودي كه روبروي ضلع باز است قرار دهند، نخستين حركات حيوان اين خواهد بود كه مستقيماً به طرف گوشت حمله ور شود و خود را به ميله هاي آهنين بزند: اين حركات پاسخ فطري او هستند. چون حيوان از اين حركات نتيجه اي حاصل نمي كند پس از مدتي پشت به غذا مي كند ( حركتي كه براي حيوان گرسنه، غيرطبيعي است ) و از ضلع باز محوطه خارج مي شود و دور مي زند تا خود را به غذا برساند. پس از چند بار تكرار اين آزمايش، سرانجام حيوان به محض احساس غذا براي وصول به آن بي درنگ به آن پشت مي كند و از ضلع باز محوطه بيرون مي زند و خود را به غذا مي رساند. در اين حال گوئيم حيوان يادگرفته است كه چگونه عمل كند: پاسخ او پاسخي است يادگرفته شده، نه طبيعي و فطري.
بسياري از حركات حيوان و انسان، درضمن رشد بدن و زير تأثير تجارب مختلف و بر پايه ي سلسله مراتب فطري پاسخها، به صورتي عجيب و ماهرانه درمي آيند، يعني سلسله مراتب فطري پاسخ ها جاي خود را به سلسله حركاتي مي دهد كه تازه آموخته شده اند. چنانكه فرزند آدمي مي آموزد كه بجاي چهار دست و پا حركت كردن روي دو پا بايستد و حركت كند و طبق آداب و رسوم مخصوص غذا بخورد و ساير كارهاي خود را انجام دهد ...
2- انگيزه هاي اصلي و اولي:
مقصود از انگيزه هاي اولي و اصلي نيازهائي هستند كه پايه ي فيزيولوژيك و بستگي مستقيم با بدن و عمل اعضاء آن دارند، و در بسياري از آنها انسان و حيوان شريكند. اين نيازها در درجه ي اول عبارتند از احتياج به هوا، به غذا، به رفع تشنگي، به استراحت و خواب (13) كه اگر برآورده نشوند حيوان و انسان زنده نخواهد ماند؛ و در درجه ي دوم، نياز به حفظ تعادل بدن و به حركت درآوردن آن، به كنجكاوي، به بازي؛ و ميل طبيعي به بوهاي خوش و به رنگهاي تند، به آهنگهاي ملايم، به رفع شهوت جنسي و به تولدي مثل؛ و نيز گرايش به برتري جوئي، به شهرت طلبي، و احتياج به تأثر، ميل به تملك، احتياج به فرار از خطر و چيرگي بر مشكلات كه بيشتر آنها اختصاص به انسان دارند. عدم ارضا با تسكين اين دسته از نيازها و انگيزه ها هرچند كه ناراحت كننده و احياناً خطرناك است موجب مرگ حتمي نيست.اين نيازها داراي نيرو هستند و آدمي را به حركت وامي دارند، ولي معمولاً جهت حركت را معين نمي كنند؛ جهت حركت و نحوه ي آن بايد يادگرفته شوند.
يادگيري و عادت
يادگيري:
جهت و چگونگي رفتار كودك، پيش از اينكه او به يادگيري بپردازد، منحصراً با بازتابهاي معين و « سلسله مراتب فطري پاسخهاست » آن چنانكه در حيوانات جريان دارد. اين « سلسله مراتب پاسخها » همان است كه پيش از اين به نام غريزه و غرائز خوانده مي شود، مانند تنيدن تار عنكبوت، و عمل زنبور عسل و سلسله اعمال مورچه ها، و نظاير آن ... خلاصه هر نوع كاري كه قبل از تقليد و يادگيي صورت گيرد. در كودك آدمي اين حركات بسيار معدود هستند و به زودي جاي خود را به حركات آموخته شده مي دهند.1- اما يادگيري،
در وجه ساده اش، عبارت است از پيوستگي پيدا كردن انگيزه و پاسخ. وقتي اين پيوستگي كاملاً صورت مي گرفت يعني عمل يادگيري پايان يافت، انگيزه و پاسخ چنان با يكديگر پيوسته مي شوند كه ظهور انگيزه بي درنگ پاسخ را به دنبال مي آورد.يادگيري در درجه ي اول براي اين صورت مي گيرد كه از شدت نياز ( انگيزه ) بكاهد، يا آن را تسكين دهد، و به شرطي صورت مي گيرد كه نتيجه را- كه پاداش خوانده شده است، حاصل كند. پس نتيجه ي مزبور سبب تقويت پيوند خواهد بود. به عبارت ساده تر براي چيز يادگرفتن آدمي بايد چيزي را بخواهد، چيزي را در نظر آورد، چيزي انجام دهد و چيزي به دست آورد. به عبارت دقيقتر يادگيري متضمن چهارعامل است: انگيزه، كمك انگيزه، پاسخ، و پاداش. بنابر اين يادگيري تنها تمرين كافي نيست: تمرين و تكرار البته مفيد است ولي نه شرط لازم يادگيري است، نه شرط كافي آن.
2- درباره ي انگيزه:
آنچه لازم بود به اجمال بيان گرديد. اينك بايد ديد مقصود از كمك انگيزه چيست. كمك انگيزه (14) علامت خارجي انگيزه است و آن عاملي است كه حركتي را كه انگيزه سبب گرديده است به جهت مناسب رهنمون شود. به گفته ي دالارد و ميلر« كمك انگيزه معين مي كند كه آدمي كي و كجا پاسخ خواهد داد و پاسخش چه خواهد بود. »كمك انگيزه ها از حيث نوع و از حيث شدت ممكن است با هم فرق داشته باشند. ممكن است سمعي باشند ( مانند صداي زنگ، صداي اشخاص ... ) يا بصري باشند ( چون نور، رنگ، نوشته ... ) ممكن است ضعيف يا شديد باشند ( مانند صداي آهسته و ملايم يا آواز گوش خراش، نور ضعيف يا نور خيره كننده ... )
علاوه بر اختلافاتي كه كمك انگيزه ها نوعاً با يكديگر دارند، يك نوع كمك انگيزه هم ممكن است با تركيبات مختلفي كه پيدا مي كند، به صورت كمك انگيزه هاي گوناگون درآيد. چنانكه حروف معين الفبا در تركيبات مختلف به كار مي روند و كلمات مختلف درست مي كنند كه تأثيرشان در خواننده شايد كاملاً متفاوت باشند، يعني در خواننده پاسخهاي مختلفي را سبب شوند.
از آنجا كه هر محركي اگر بقدر كافي شدت پيدا كند به صورت سائقه (15) در مي آيد، محرك واحد مي تواند در عين حال هم انگيزه باشد و هم كمك انگيزه، يعني هم شخص را به حركت درآورد و هم جهت حركت را تعيين كند، به عبارت ديگر رفتار آدمي را هم ماده بدهد هم صورت.
3- پاسخ:
چنانكه در بالا اشاره شد، كودك هنگام زادن فقط با يك « سلسله مراتب فطري پاسخها » مجهز است و تا چيزي ياد نگرفته است پاسخهاي او به انگيزه ها، علاوه بر بازتاب ها ( تنگ و فراخ شدن مردمك چشم در برابر نور قوي و ضعيف، و نظاير آن )، عبارت است از يك سلسله حركات فطري ( مانند مكيدن پستان مادر، و امثال آن ). اما به تدريج كه كودك چيز ياد مي گيرد و تجربه پيدا مي كند در « سلسله مراتب فطري پاسخ ها » تغييرات و تصرفاتي روي مي دهد و عنوان فطري بودن از آن پاسخها سلب مي شود. سلسله مراتب جديد پاسخ ها در ضمن رشد كودك با « كمك انگيزه هاي » لفظي، يعني با كلمات زبان، پيوستگي پيدا مي كنند، يعني پاسخ هاي معين با واژه هائي يعني مربوط و وابسته مي شوند و در نتيجه- طبق قانون كل مجاورت يا تداعي معاني- تكلم واسطه يا سبب ايجاد سلسله مراتب مخصوص پاسخ ها مي گردد. مثلاً چنانكه پيش آمد معيني ( انگيزه اي ) را با واژه ي خطرناك يا با واژه ي « مضحك » تعبير كنند، سلسله پاسخهاي شنونده كاملاً متفاوت خواهد بود، زيرا كه هر يك از اين واژه ها يا پاسخ هاي معيني پيوستگي حاصل كرده اند و همان پاسخها را به دنبال مي آورند.محيط اجتماعي، آدمي را وادار مي كند به اينكه ياد بگيرد گاهي در برابر پيش آمدهاي ( انگيزه هاي ) مختلف يك پاسخ بدهد، و گاهي هم در برابر پيش آمدهاي مشابه پاسخهاي مختلف صادر كند. به عبارت ديگر محيط درباره ي تعميم يا عدم تعميم (16) از شخص توقعات مختلف دارد. مثلاً او را ناچار مي كند به اين كه در برابر اشخاص صاحب قدرت كه هيچ شباهت صوري با هم ندارند يك نوع واكنش از خود نشان دهد؛ و در برابر كساني كه شباهت تام و تمام با هم دارند ( مانند دو فرد همزاد )، رفتاري متفاوت داشته باشد به اين علت كه روابطش با آنها يكسان نمي تواند باشد: مانند موردي كه يكي از آنها را به همسري اختيار كرده يا خيال دارد به همسري اختيار كند.
به طور كلي آداب و رسوم و فرهنگ جامعه اي كه آدمي عضو آن است در تعيين سلسله مراتب پاسخهاي او، يعني در سلوك و رفتار او، تأثير به سزا دارند.
4- تقويت و پاداش:
پاسخي كه به يكي از وجوه يادشده به انگيزه يا محرك داده مي شود اگر تقويت گردد باقي مي ماند، يعني پيوسته به دنبال انگيزه ي مربوط خود بخود صادر مي شود، و در غير اين صورت دوام نمي كند و ممكن است بكلي از بين برود، اما تقويت رابطه ي ميان انگيزه و پاسخ در صورتي به وقوع مي پيوندد كه پاسخ، انگيزه را تخفيف يا تسكين دهد: نتيجه ي حاصل از اين امر را پاداش نيز مي خوانند. بنابراين واژه هاي پاداش و تقويت در اين مورد يك چيز را مي رسانند و به جاي هم استعمال مي شوند. البته هميشه پاسخ قادر نيست انگيزه را تسكين دهد. در چنين صورت شخص وادار مي شو به اينكه به دنبال پاسخ يا پاسخهاي مناسبتر برود و اين امر در رشد و پيشرفت او تأثير فراوان دارد.آزمايشهاي گوناگون معلوم داشته اند كه پاسخهائي كه بلافاصله قبل از پاداش ( تقويت ) صورت مي گيرند زودتر از پاسخهائي كه با پاداش فاصله دارند، يادگرفته مي شوند.
عادت:
عادت با يادگيري چندان فرقي ندارد و از اين رو در تعريف آن هم بايد گفت: « عادت پيوندي است ميان انگيزه و يك پاسخ »، ولي با توجه به اينكه اين پيوند در واقع خود عادت نيست، بلكه مبناي تشكيل آن است. اگر اين پيوند به قدر كافي تقويت شود، يعني اگر امر يادگيري به صورت كامل خود درآيد گوئيم عادت تشكيل يافته است. بنابراين، عامل تقويت يا پاداش، كه پيش از اين به آن اشاره شد، اگر در كار نباشد عادت به وجود نخواهد آمد، يا اگر بيايد بسيار ضعيف خواهد بود و احياناً از بين خواهد رفت، مگر اينكه پيوند ميان محرك و پاسخ را از نو برقرار سازند، كه در اين صورت عادت از بين رفته يا در حال از بين رفتن- طبق اين اصل كه دوباره يادگيري چيزي زودتر و آسانتر از بار اول صورت مي پذيرد- به آساني عودت خواهد نمود.چون يادگيري مقدمه ي تشكيل عادت است آنچه درباره ي يادگيري گفته آمد درباره ي عادت نيز صادق است. از آن جمله است اصل تعميم: عاداتي كه براي مواردي معين برقرار گرديده اند در موارد مشابه نيز به كار مي افتند.
شخصيت چنانكه مي دانيم، در درجه ي اول از عادات تشكيل مي يابند. ولي چگونگي برقرار شدن اين عادت ها منوط به پيش آمدها و حوادث خاصي است كه هر كسي در معرض آنهاست، يعني بستگي دارد به چگونگي سلسله ي مراتب پاسخ هاي ياد گرفته شده ي او. بنابر اين آداب و رسوم و فرهنگ در هر اجتماع در عادات و رفتار اعضاء آن اجتماع تأثير مسلم دارند. با اينهمه بايد توجه داشت به اينكه شكلي را كه عادات به خود مي گيرند موقت است، و عادات امروز را پيش آمدها و تجارب فردا ممكن است بر هم بزنند. تعبير ديگر اين معني اين است كه شخصيت آدمي هيچگاه به صورت ثابت و قطعي درنمي آيد، بلكه پيوسته در تحول و تغيير است. البته در اين تغيير و تحول عوامل ديگر محيط، چنانكه خواهيم ديد، نيز دخالت دارند.
انگيزه هاي ثانوي يا فرعي:
انگيزه هاي اصلي و اولي و انگيزه هاي فرعي و ثانوي نيز از عناصر تشكيل دهنده ي شخصيت هستند. انگيزه هاي ثانوي و فرعي، چنانكه پيش از اين يادگرديد، ناشي از انگيزه هاي اصلي و اولي هستند، نيروي خود را از آنها مي گيرند و داراي همان خواص و تابع همان قوانين ( پاداش- تعميم ... ) مي باشند.براي اينكه ببينيم اين انگيزه هاي فرعي چگونه به وجود مي آيند، ترس را- كه نمونه ي خوبي از آنهاست و درباره ي آن بيش از ساير انگيزه هاي فرعي و اكتسابي مطالعه و تحقيق به عمل آمده است- مثال مي آوريم؛ اكتساب ساير انگيزه هاي فرعي و ثانوي به همين طريق صورت مي گيرد. علت اينكه مي گوئيم ترس انگيزه ي فرعي است، يعني آموخته شده است، اين است كه بعضي از محركاتي كه نخست ايجاد ترس نمي كرده اند بر اثر يادگيري ترس انگيز شده اند. ترس در زمره ي انگيزه هاي قوي به شمار مي آيد، زيرا ارگانيسم را سخت تر به حركت درمي آورد. تخفيف يا تسكين آن، مانند تخفيف يا تسكين هر انگيزه ي ديگري، عامل تقويت است و عنوان پاداش دارد.
يكي از آزمايشهائي كه با موشهاي سفيد انجام داده اند اكتسابي و فرعي بودن ترس را مدلل مي دارد. براي فرار دو راه در اختيار موشها گذاشته شده بود. يكي دالاني روشن و ديگري دالاني تاريك بود. دالان روشن راه سرراستي بود و طبيعي بود كه موشها براي فرار آن را انتخاب كنند. ولي در اين راه وسيله اي تعبيه شده بود كه موشها ضربه ي الكتريك وارد مي ساخت و آنها را سخت ناراحت مي كرد. پس از چند آزمايش اين دالان روشن در موشها ايجاد ترس كرد. از اين موشها سعي كردند با فشار دادن ميله يا گرداندن چرخي كه در مدخل دالان تاريك قرار داده بودند آن راه را بگشايند و از آن دالان نامزاحم فرار كنند. ترس از دالان روشن را موشها آموخته بودند و وقتي هم كه ضربه ي الكتريكي در كار نبود باز از توجه به آن راه خودداري مي كردند.
آزمايش مشهور با كودكي كه نخست از خرگوش سفيد نمي ترسيد و با آن بازي مي كرد ولي پس از اينكه نزديك شدن آن حيوان را به او با صداي وحشتناكي همراه كردند و اين كار را چندبار تكرار نمودند و از آن پس كودك از آن حيوان و هرچه شبيه به او بود ( هرچيز پشم آلود )- طبق اصل تعميم (17)- ترس پيدا كرد، نيز مؤيد اين اصل است كه ترس انگيزه اي است تا حدي اكتسابي و فرعي.
دالارد وميلر مي گويند ميان ترسي كه موشها از دالان روشن بي خطر پيدا كرده اند با ترسهاي نامعقول و دلواپسي هائي كه در افراد آدمي ديده مي شوند شباهت تام وجود دارد. براي كسي كه شاهد آزمايش با موشها يا با كودك بوده است ترس موشهاي مورد آزمايش از دالان روشن و ترس كودك مورد نظر از خرگوش و از اشياء مشابه نه رمزآساست و نه شگفت آور. همچنين است براي كسي كه شاهد عمل يادگيري روان نژند، قبل از ظهور اين حالت در او، بوده است: او نيز از چگونگي رفتار روان نژند تعجب نخواهد كرد و آن را بي دليل نخواهد دانست. تعجب ما از رفتاري كه آدميان دارند در صورتي است كه از جريان عمل يادگيري كه مقدمه و علت آن رفتار است اطلاعي نداشته باشيم.
ترسهاي آموخته شده ميان ساير انگيزه ها مقام و اهميت خاص دارند. علت اين است كه وقتي پاسخهاي لازم براي تخفيف ساير انگيزه هاي با مجازات مصادف شوند، ميان انگيزه ي نخستين و ترس آموخته شده كشمكش پيدا مي شود. مثلاً اگر كودك را هنگامي كه براي رفع انگيزه ي گرسنگي مشغول غذا خوردن است سخت گوشمالي دهند و اين عمل را چندبار تكرار كنند، اين پاسخ ( خوردن غذا ) طبق قانون كل مجاورت ترس از گوشمالي را به ياد مي آورد، و در نتيجه كودك ميان انگيزه ي گرسنگي و ترس از خوردن غذا، مردد و معلق مي ماند.
اعمالي عالي ذهن- دالارد و ميلر، به پيروي از هال، پاسخ ها را دو نوع مي دانند: يكي پاسخهاي عملي كه در خارج اثر فوري از خود مي گذارند- مانند عمل موشهاي سفيد كه براي باز كردن دالان تاريك به ميله يا به چرخ فشار مي آورند- و ديگر پاسخهاي بواسطه، يعني آنها كه راه را براي پاسخهاي ديگر هموار مي سازند. زبان از نوع دوم است، هرچند كه دروني باشد و به تلفظ در نيايد. يكي از مهمترين پاسخهاي واسطه اي اسم يا عنواني است كه روي امور گذاشته مي شود. آدمي مي تواند عمل تعميم يا انتقال دو يا چند امر را با دادن يك اسم يا عنوان به آنها تقويت كند. مثلاً اگر به دو وضع يا دو رويداد كاملاً مختلف صفت « خطرناك » اطلاق كنند احتمال اينكه در هر دو مورد يك نوع عمل كند- بسيار قوي خواهد شد. اما كلمات همان طور كه عمل تعميم را آسان مي كنند مي تواند از آن جلوگيري نمايند، و آن در مواردي است كه دو صفت مختلف به دو علامت تحريكي نسبتاً همانند داده شود، زيرا بدين طريق تشخيص امتياز ميان آنها تسهيل مي گردد و در نتيجه از تعميم جلوگيري به عمل مي آيد. مثلاً از دو كس كه خيلي شبيه به يكديگرند به يكي عنوان آدمي در درستكار و به ديگري به عنوان آدمي نادرست بدهيم رفتار ( پاسخ ) نسبت به آنها متفاوت خواهد بود. در هر اجتماعي چيزهائي مشمول تعميم هستند و چيزهاي ديگر برعكس از يكديگر متمايز گرديده اند. اين كيفيت را ساختمان زبان آسان كرده است. در اجتماعات بدوي با اينكه زبان از لحاظ كلمات فقير است چيزهائي كه براي آن اجتماعات اهميت خاص دارند، مانند حشم و پاره اي درختان مشابه، اسامي مختلف پيدا مي كنند. چنانكه مي دانيم اعراب دوران جاهليت هم براي شتر و آنچه مربوط به اين حيوان صحرانورد است واژه هاي متعدد داشته اند.
الفاظ علاوه بر اينكه عمل تعميم را تسهيل مي كنند يا مانع آن مي گردند مي توانند انگيزه ها را بيدار كنند و به جنبش بيندازند، و همچنين به كار پاداش يا تقويت بروند؛ و مهمتر از همه اينكه آدمي را از قيد زمان آزاد سازند و رفتار زمان حال او را- كه نتايجش درآينده قرار دارند ولي تصور لفظي آن نتايج در زمان حال ميسر است- به وجود آورند يا آنرا تقويت كنند.
اما استدلال كه مهمترين عمل عالي ذهن است پاسخهاي دروني را كه مولد پاسخهاي واسطه هستند جايگزين فعاليت خارجي مي كند و از اين رو اثرش خيلي بيش از « آزمايش و لغزش » (18) است. به كاربردن پاسخهاي مولد علامات تحريكي، يعني پاسخهاي واسطه يا افكار، كشيدن نقشه هائي را براي فعاليت آينده ميسر مي سازند. استدلال و طرح ريزي در صورتي امكان پذير است كه آدمي ياد بگيرد به اينكه پاسخ هاي فوري را به عقب براند.
در نظريه ي انگيزه و پاسخ اهميت خاصي به زبان و تأثير آن در رفتار و شخصيت داده مي شود. دالارد و ميلر اين نكته را يادآور مي شوند كه مسائلي كه قرنها يا به طريق « آزمايش و لغزش » و يا توسط معدودي از نوابغ حل و فصل گرديده و بر روي هم انباشته شده اند و قسمت مهمي از فرهنگ اجتماع را تشكيل مي دهند، به وسيله الفاظ به مردمان شده اند و قسمت مهمي از فرهنگ اجتماع را تشكيل مي دهند، به وسيله الفاظ به مردان انتقال مي يابند. باري الفاظ نقش موثري در عمل يادگيري، و به خصوص در اعمال عالي ذهن، ايفا مي كنند. عمل تعميم (19) و تفكيك (20) كه پيش از اين به آن اشاره شد، ممكن است به وسيله الفاظ آسانتر و بهتر صورت گيرند. اگر قالب لفظي در كار نباشد عمل آدمي از نظر عقلاني در سطح ابتدائي خواهد بود، يعني رفتارش بر پايه ي عادات ناخودآگاه جريان خواهد يافت و شباهت خواهد داشت به رفتار كودك يا به رفتار موجودي كه در او نقش واسطه اي زبان توسعه ي كافي حاصل نكرده است.
زبان و عامل اجتماعي:
اما زبان، با همه ي اهميت و خصوصيتي كه براي آن ذكر گرديده، زاده ي اجتماع است. از اين رو عوامل اجتماعي تأثير فراوان در چگونگي رفتار، يعني در شخصيت افراد دارند. بنابراين درك رفتار آدمي فقط در صورتي ميسر است كه معلوم شود در چه محيط فرهنگي صورت گرفته است. « روان شناسي يادگيري » اصول و قواعد يادگيري را كه در همه ي اجتماعات فرهنگي يكسان است به ما مي آموزد. ولي اين « مردم شناسي اجتماعي » است كه شرايط يادگيري را معلوم مي دارد. زيرا در صورت دقيق رفتار آدمي به مقدار زياد بستگي دارد به اجتماعي كه او عضو آن است. دالاردو ميلر در اين باب مي گويند: هيچ روان شناسي نمي تواند رفتار موش سفيد را پيش گوئي كند مگر اينكه قبلاً بداند غذا يا ضربه ي الكتريكي در كدام قسمت راه پيچ در پيچ يا ماز ( لابيرنت ) قرار داده شده است. همچنين است پيشگوئي رفتار آدمي كه بدون اطلاع از مازيالابيرنت او، يعني از سازمان پيچ در پيچ محيط اجتماعي او، بسيار دشوار خواهد بود. جامعه شناسان فرهنگ را عبارت از توصيف شكل اين راه پيچ در پيچ و نوع پاداش و اينكه به كدام پاسخها بايد پاداش داده شود، مي دانند. فرهنگ به اين معني، دستوري است براي يادگيري.اين نظر به خصوص هنگامي كه اجتماعات مختلف با يكديگر مقايسه شوند به آساني قابل قبول است. اجتماع معين هم مازهايالابيرنت هائي كه دو فرد از آنها مي گذرند، با ظاهر همانندي كه ممكن است داشته باشند، در واقع متفاوت هستند ... تجزيه و تحليل شخصيت دو فرد آدمي نمي تواند دقيق باشد مگر اينكه اختلافات انواع پاسخهائي كه مورد پاداش بوده اند به حساب گرفته شوند.
مراحل دشوار رشد:
دالارد و ميلر مانند روان كاوان شش سال اول زندگي را در تشكيل شخصيت داراي اثر قطعي مي دانند. كشمكش هاي ناخودآگاه كه بيشتر آنها در اين دوران ياد گرفته شده اند پايه و اساس سخت ترين مسائل عاطفي دورانهاي بعدي زندگي را تشكيل مي دهند. علت اين است كه در آن دوران، كودك وسائل اجتناب از ناكامي ها را در اختيار ندارد، بلكه ناكامي ها را به ناچار تحمل مي كند. والدين كودك و اجتماع در ضمن تربيت، از او توقع رفتاري را دارند كه غالباً با امكانات واكنشي او وفق نمي دهند. مثلاً از او مي خواهند كه در پاره اي موارد فعاليت و حتي شجاعت از خود نشان دهد، و در موارد ديگر برعكس آرام و ساكت و خوددار باشد، در صورتي كه براي كودك تشخيص اختلاف اين موارد بسيار دشوار است. به عبارت ديگر امر و نهي پدر و مادر و اطرافيان كودك كه گاهي متضاد هستند در كودك تعارض هائي به وجود مي آورد. گاهي كودك مورد ناز و نوزاش هاي فراوان است و زماني معروض بي مهري ها است، بي آنكه غالباً بتواند علت اين دو نوع رفتار متضاد را تشخيص بدهد. از اين رو كودك سردرگم و گيج و دچار كشمكش هاي عاطفي مي گردد، يعني همان علائمي را از خود نشان مي دهد كه ما آنها را در افراد بزرگسال علائم روان پريشي مي دانيم. واقع اين است كه كودكي را مي توان يك دوران برزخي و گذران روان پريشي محسوب داشت.دالارد و ميلر، مانند فرويد، مواردي را كه در ضمن تربيت كودك در او ايجاد كشمكش ( تعارض ) مي كنند عبارت مي دانند از: 1- چگونگي تغذيه ي نوازد. 2- چگونگي آموختن توالت و طهارت. 3- چگونگي آموختن امور جنسي. 4- چگونگي آموختن جلوگيري از خشم و پرخاشگري دالارد و ميلر تعبير و توصيف پديده هاي روان شناسي را بر مبناي نظريه ي يادگيري، كه با نظريه ي روان كاوي فرق دارد، صورت مي دهند.
كشمكش دروني ( تعارض ):
توضيح كشمكش دروني يا تعارض، كه در جاي ديگر داده شده است (21)، اجمالاً اين است كه چون در هيچ فردي همه ي آرزوها و تمايلات نمي توانند با هم برآورده شوند، به خصوص كه بعضي از آنها جمع ناشدني و احياناً مخالف يكديگر هستند، در درون شخص حالتي ناگوار به وجود مي آيد كه تعارض يا كشمكش دروني ( كمشكش ميان تمايلات ) خوانده مي شود. از اين رو در تحقيق شخصيت موضوع كشمكش، يا تعارض انگيزه ها و تمايلات، بطور مستقيم يا غيرمستقيم ناچار مورد بحث قرار مي گيرد. رفتار تعارضي را دالارد و ميلر به صورت پنج فرض اساسي به نظر مي آورند و معتقدند كه اين فرض ها كمك مي كنند به اينكه پاسخي كه هر كس در مواجهه ي با اين تعارض ها خواهد داد پيش بيني شود. فرض ها بدين قرارند:1- هرچه آدمي به هدف نزديكتر شود گرايش او به سوي آن شديدتر مي گردد.
2- هرچه آدمي به محرك منفي نزديكتر شود گرايش او به دوري جستن از آن شدت مي يابد.
3- در شرايط معين، گرايش دوري جستن از هدف سريعتر از گرايش نزديك شدن به آن است.
4- شدت يافتن انگيزه همراه با نزديك شدن به هدف يا دورشدن از آن، بر سرعت عمل مي افزايد. در اين حال، اين گرايش ها، در هر مرحله اي از نزديكي، شدت بيشتري خواهند داشت.
5- هرگاه دو پاسخ با يكديگر در مقام رقابت ( تعارض ) باشند، آنكه قويتر و شديدتر است به وقوع خواهد پيوست.
انتقاد نظريه ي انگيزه و پاسخ
به نظريه ي انگيزه و پاسخ اشكالات متعدد وارد كرده اند. از آن جمله يكي اين است كه در اين نظريه تعريف دقيقي از انگيزه و از پاسخ داده نشده است. ديگر اينكه اصولي كه توسط آن بيان گرديده اند در مورد حيوانات ( كه بيشتر آزمايشها با آنها صورت گرفته است ) صدق مي كنند، آن هم نه هميشه؛ ولي به محض اينكه بخواهند اين اصول را در مورد انسان، كه وجودي به مراتب پيچيده تر از حيوانات ديگر دارد، به كار برند دقت و صراحت و صحت خود را از دست مي دهند. انتقاد ديگر اينكه اين نظريه درباره ي ساخت شخصيت چيز تازه اي نمي آموزد و در اين باب اتكايش بر نظريه ي روان كاوي است. به عبارت ديگر، نظريه ي انگيزه و پاسخ نظريه اي است ناكامل، زيرا موضوع بحث و تحقيق آن عمل يادگيري است و به نتايج اين عمل توجهي ندارد، در صورتي كه براي درك شخصيت لازم است عناصر و اجزاء نسبتاً ثابت آن را معلوم بدارند. انتقاد ديگر، كه در همين زمينه است، اين است كه اين نظريه اجزاء يا قسمتهايي از رفتار را مورد بررسي قرار مي دهد و به كمك آن نمي توان رفتار آدمي را درك كرد يا پيش بيني نمود.در برابر اين انتقادات و اشكالات كه بعضي از آنها وارد هستند، بايد در نظر داشت كه « نظريه ي انگيزه و پاسخ » اين خصوصيت را دارد كه كاملاً عيني و متكي بر تحقيقات تجربي و آزمايشگاهي است و توجهش به جنبه ي ذهني و بينش دروني رفتار آدمي بسيار ناچيز است.
نظريه انگيزه و پاسخ نظريه اي است كاملاً و اصلاً امريكائي و درست در نقطه ي مقابل بسياري از نظريه هاي ديگري است كه منبع و مأخذ اروپائي دارند.
از پژوهندگان ديگري كه به بيان نظريه ي انگيزه و پاسخ پرداخته اند و تحقيقات خود را در اين زمينه دنبال مي كنند مي توان هوبارت ماورور (22) و رابرت سيرس (23) و ارنست هيلگارد (24) ... را نام برد.
پينوشتها:
1- از آن جمله روان كاوي است كه بيشتر توجه را به نيروي انگيزه هاي اصلي معطوف مي دارد، وموضع شناسي ( Topology ) لوين است كه بيشتر متوجه روابط اجتماعي است.
2- Relexology
3- Pavlov
4- Behaviorism
5- Thorndike
6- Watson
7- Tolman
8- Clark L... Hull
9- Edwin R. Guthric
10- John Dollard
11- Neal F. Miller
12- Yale
13- بستگي اين نيازهاي اصلي با بدن و عمل اعضاء آن اجمالاً اين است كه با تنفس، يعني با دم و بازدم، اكسيژن هوا وارد ششها مي شود و گاز كربونيك خارج مي گردد. گرسنگي باعث تشنجاتي در معده و تغييرات شيميائي خون مي شود و هيپوتالاموس را تحريك مي كند. خشكي دهان و گلو نمودار كاهش آب بافتهاي بدن است و اين امر سبب تحريك غده هيپوفيز و ترشح هورمون مخصوص مي گردد. و بر همين قياس ... هيپوتالاموس و كرتكس مغز در تنظيم مواقع خواب و بيداري تأثيري به سزا دارند.
14- واژه ي كمك انگيزه در برابر لفظ انگليسي cue- كه معني معمولي آن « برگه » است- برگزيده شده است.
15- Drive
16- براي توضيح درباره ي « تعميم » رك. صفحات 305 و 306
17- مقصود از تعميم اين است كه پاسخ اختصاصي محركي معين در برابرمحركهائي كه كمابيش با محرك نخستين همانندي دارند نيز به وقوع مي پيوندد. البته هر قدر همانندي با محركهاي نخستين بيشتر باشد تعميم آسانتر و زودتر صورت مي گيرد؛ و نيز هر قدر محركهاي نخستين قويتر باشند. تمايل به تعميم بيشتر خواهد بود. مثلاً كسي كه بسيار گرسنه است حتي در برابر چيزهائي كه معمولاً آب به دهان نمي آورند، دهانش آب مي افتد، يعني بر ترشح بذاق دهانش مي افزايد.
18- Essay and Error
19- Generalization
20- Discrimination
21- رك. « روان شناسي شخصيت، به قلم دكتر سياسي، چاپ دوم: ص 217
22- O. Hobart Mowrer
23- Robert R. Sears
24- Ernest Hilgard
سياسي، علي اکبر؛ (1390)، نظريه هاي شخصيت يا مکاتب روانشناسي، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهاردهم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}