نظريه ي آيزنك
هنس يوگن آيزنگ به سال 1916 در آلمان به دنيا آمد و در هجده سالگي به هنگام قدرت هيتلر جلاي وطن كرد و در انگلستان اقامت گزيد و تحصيلات خود را در فرانسه و انگلستان دنبال كرد. او پس از دريافت درجه دكتري
نويسنده: علي اكبر سياسي
شرح حال:
هنس يوگن آيزنگ (1) به سال 1916 در آلمان به دنيا آمد و در هجده سالگي به هنگام قدرت هيتلر جلاي وطن كرد و در انگلستان اقامت گزيد و تحصيلات خود را در فرانسه و انگلستان دنبال كرد. او پس از دريافت درجه دكتري ( ph.D ) در روان شناسي از دانشگاه لندن بي درنگ به تتبع و تحقيق و تدريس پرداخت. در سال 1949 ميلادي به دعوت دانشگاه پنسيلوه نيا (2) به مدت يك سال در آن دانشگاه تدريس و تحقيق كرد. چهار سال بعد نظير اين دعوت از طرف دانشگاه كاليفرنيا به او رسيد و چندي نيز در آنجا به تدريس اشتغال داشت. آيزنك در سال 1955 ميلادي به استادي روان شناسي لندن برگزيده شد و كارهاي تحقيقاتي خود را كه از ده سال پيش در مؤسسه ي روان پزشكي آن دانشگاه و بيمارستانهاي ضميمه ي آن ( بيمارستان مودسله (3) و بيمارستان سلطنتي بتهلم (4) ) آغاز كرده بود همچنان دنبال كرد و هنوز دنبال مي كند.آيزنك دانشمند و محققي بسيار پركار است. تاكنون چندين كتاب به رشته تحرير درآورده است و بيش از دويست مقاله ي علمي در موضوعهاي مختلف در مجله هاي انگليسي و امريكائي و فرانسوي و آلماني منتشر ساخته است. از دانشمنداني كه آثارشان در افكار آيزنك بي تأثير نبوده است مي توان سرستن (5) كرچمر (6) و يونگ را نام برد.
روش تحقيق آيزنك-
آيزنك، چنانكه مي داني، يكي از علمداران روش تحليل عوامل است، و بدين جهت روشهائي را كه اغلب روان شناسان ديگر در تحقيقات خود درباره شخصيت به كار برده اند به شدت و احياناً به خشونت مورد انتقاد قرار مي دهد. حملات انتقادي او بيشتر متوجه تستهاي برون فكني و « روش باليني »و روش مخصوص شلدون، و « روان درماني » و، از همه بالاتر، متوجه « روا كاوي » است. او معتقد است كه اين روشها نامناسب و ناسودمند هستند. او هم البته مانند ديگران توجه دارد به اينكه افراد آدميان با يكديگر اختلاف فراوان دارند و ناچار بايد به طبقه بندي ( تيپ شناسي ) پرداخت و براي حصول اين منظور لازم است در درجه ي اول صفات اصلي شخصيت را مكشوف داشت و بر اين مبني تيپ هاي مختلف افراد را تعيين نمود، ولي او براي دست يافتن به اين صفات اصلي روش خود را، بدون خفض جناح، مناسبترين روش مي داند.اصل كلي كه بر تحقيقات آيزنك حكمفرماست لزوم توأم ساختن نظر و عمل است. از اين رو دركتاب خود به نام « ساخت شخصيت آدمي » (7) نخستين فصل را با اين گفته ي كانت (8) آغاز مي كند كه « عمل بدون علم ( نظر ) كور است، و علم بدون عمل چلاق است. » (9)
آيزنك كار تحقيقاتي خود را نخست با يك فرضيه آغاز مي كند، بعد به استقراء مي پردازد و مي كوشد، با تستها و روشهاي آماري، درستي فرضيه هاي خود را، با به دست آوردن عواملي معدود، معلوم بدارد. براي مطالعه ي شخصيت اصرار دارد به اينكه هرچه ممكن است به متغيرهاي بيشتري دست بيابد، متغيرهائي نظير اندازه هاي بدني، پاسخهاي ناشي از تحريك با برق (10)، چگونگي تكلم، نقاشي، استعمال دود، ميزان ديد در تاريكي...؛ همچنين خودسنجي، شرح حال و اطلاعات مربوط به گذشته، و جز آن ... نتيجه ي اين تحقيقات را كه بايد حتي الامكان به صورت اعداد و ارقام در آيند او به دست « تحليل عوامل » مي سپارد تا نتيجه ي قطعي به دست آورد. آيزنك ضمناً كار تحقيقي خود را تقريباً هميشه با دو گروه افراد متفاوت يا مباين انجام مي دهد، مانند افراد دلير بي باك و افراد بزدل ترسو، افراد درستكار و افراد نادرست؛ و بر همين قياس. آيزنك به اين هم بسنده نمي كند بلكه روش آماري مورد علاقه ي خود را معمولاً با ديد روان پزشكي توأم مي سازد، و اين امر جنبه ي ابتكاري خاصي به تحقيقات او مي دهد.
باري اهتمام آيزنك در روشي كه براي تحقيقات خود در پيش گرفته است اين است كه نظريه خود را درباره ي شخصيت از انتقادي كه بر نظريه ديگران وارد مي داند. مبني بر اينكه بيشتر داراي جنبه ي توصيفي هستند و كمتر موجبات رفتار آدمي را معلوم مي دارند- بركنار بدارد.
ساخت شخصيت
آيزنك به وسيله ي متغيرهاي گوناگون و متعدد- كه به پاره اي از آنها اشاره رفت- و روش تحليل عوامل، سرانجام به چهار عامل دست يافت كه مقارن با چهارگونه رفتار هستند، بدين قرار:1- عامل گروهي مقارن با تيپ. 2- عامل گروهي مقارن با صفات يا خصال. 3- عامل اختصاصي مقارن با پاسخهاي عادي. 4- عوامل خطا مقارن با پاسخهاي جزئي معين
همه ي وجوه رفتار- ادراكي، انفعالي ارادي و بدني- در اين چهار نوع كلي سازمان يافته اند. از اين چهار نوع آنچه پاسخ جزئي معين است عملي است كه در يك مورد معين از شخص سرمي زند و چندان اهميت ندارد. پاسخ عادي
آن است كه در موارد و اوضاع و احوال معين، يعني در موارد مشابه، عيناً تكرار مي شود. پاسخهاي عادي، كه در هر كسي با هم ارتباط و پيوستگي پيدا مي كنند، سازماني به وجود مي آورند كه صفت يا خصلت خوانده مي شود و نسبت به پاسخ عادي البته كليت بيشتري دارند. اين صفات در هر فردي صورت خاصي پيدا مي كنند. بعضي صفات نيز با يكديگر داراي بستگي و ارتباط مي شوند و سازمان كليتري تشكيل مي دهند كه به آن عنوان تيپ داده مي شود. تيپ از حيث كليت در بالاترين درجه قرار دارد و نوع شخصيت يا رفتار را مي رساند.
بنابر اين، در نظريه ي آيزنك مفهوم صفت و مفهوم تيپ هستند كه در معرفي شخصيت اهميت خاص دارند. « صفت » چنانكه اشاره شد عادات و اعمالي هستند كه جنبه ي نسبتاً ثابت دارند، مانند افسردگي، صفت سستي و ضعف، وسواس، وارفتگي و بي دردي، و امثال آنها. تيپ هم كه از پيوستگي چندين صفت تشكيل شده است براي معرفي شخصيت در درجه ي اول اهميت است.
تيپ هاي شخصيت
آيزنك براي شناخت حدود اصلي شخصيت و در نتيجه تعيين انواع شخصيتها، يعني براي « تيپ شناسي »، نسبت به نظريات يونگ و كرچمر بي توجه نبوده و نتايجي كه از تحقيقات خود حاصل كرده است بسياري از نظريات يونگ را تأييد مي كنند. او نخستين تحقيقات خود را در اين زمينه در مدت جنگ جهاني دوم با ده هزار افراد بهنجار و افراد روان نژند صورت داد و در نتيجه به كشف دو متغير با عامل اساسي نائل آمد. كار تحقيق با هفتصد سرباز روان نژند آغاز گرديد. اين سربازان توسط روان پزشكان از حيث بسياري از صفات بررسي و ارزيابي شده بودند؛ اطلاعات فراواني هم از گذشته ي زندگي آنها به دست آمده بود. اين ارزيابيها و طبقه بنديها به دست « تحليل عوامل » سپرده شدند و در نتيجه دو عامل به دست آمدند كه عبارت بودند از « درون گرائي و برون گرائي » از يك سوي، و « روان نژندي » از سوي ديگر. چندي بعد عامل روان پريشي به آن دو عامل اضافه گرديد.يكي از وسائل كار آيزنك در اين تحقيقات، تستي بود كه « فهرست شخصيت مودسله » ناميده شد. در سال 1963 آيزنك با كمك همسرش در اين تست تصرفاتي به عمل آورد و تست جديدي تعبيه كرد به نام « فهرست شخصيت آيزنك ». اين تست مشتمل بر 48 موضوع است كه نيمي از آنها ناظر به هر يك از عوامل برن گرائي، درون گرائي، و روان نژندي است. نتيجه ي نهائي اين تحقيقات معلوم داشت كه شخصيت داراي سه حد است كه هر كدام يك قطب مخالف دارد، بدين قرار:
1- درون گرائي برون گرائي
2- روان نژندي فقدان روان نژندي
3- روان پريشي فقدان روان پريشي
آيزنك ضمناً افرادي را كه به هر يك از اين قطبهاي نهائي تعلق دارند از نظر رواني توصيف و تعريف كرده است. بعضي از صفات هر يك از اين تيپ ها بدين قرارند:
1- درون گرايان
درون گرايان زير تأثير ويژگيهاي سيستم عصبي مركزي قرار دارند. استعداد سرشتي آنها براي تحريك پذيري زياد است، از محركها اجتناب مي كنند، رشد آنها عمودي است. كمتر متعاد به دود هستند، بهرحال پيپ را ترجيح مي دهند. بيشتر در خود فرو مي روند، خيال پرورند؛ علاقه اي به شركت در اجتماعات، از خود نشان نمي دهند؛ گوشه گير و انزوا دوست هستند. ميزان هوششان بالا است، قوه ي بيانشان عالي است. معمولاً در كارها دقيق هستند ولي گامها را آهسته و با احتياط برمي دارند. فزوني طلب هستند ولي براي كارهائي كه انجام مي دهند به قدر كافي ارزش قائل نيستند. بيشتر پابند به سنت ها و اصول ديرين هستند. گرايش به احساس كمبود ( حقارت ) در آنها زياد است. براي ابتلاي به دلواپسي و افسردگي و وسواس ... آمادگي بيشتري دارند.2- برون گرايان-
برون گرايان نيز زير تأثير سيستم عصبي مركزي هستند. استعداد آنها براي تحريك پذيري كم است، يعني حساسيت كمتري در برابر محركها دارند، دموي مزاجند؛ رشد بدني آنها افقي است. مي توانند پاي خود را براي مدت درازتري بلند نگاه دارند. آنها فاصله هاي زماني را كوتاه تر از درون گرايان احساس مي كنند؛ و نيز بيش از اينها دود استعمال مي كنند و سيگار را هم ترجيح مي دهند. به دنبال چيزهاي تحريك آميز مي گردند؛ از كارهائي كه در آنها احتمال خطر يا ضرر مي رود روگردان نيستند. به كار و كوشش چندان علاقه اي ندارند و نيروي كمتري به كار مي اندازند. هوششان نسبتاً كم و قوه ي بيانشان ضعيف است. پايداري و استقامت ندارند، در كارهايشان شتابزدگي هست ولي دقت نيست، چندان فزوني طلب نيستند، ولي براي كارهائي كه مي كنند زياده از حد ارزش قائلند. انعطاف پذيرند؛ شوخي و لطيفه را خيلي دوست مي دارند به خصوص اگر جنبه ي جنسي داشته باشد. گرايش بيشتري براي تظاهرات ناشي از هيستري دارند.3- روان نژندان
روان نژندان زير تأثير سيستم عصبي خود كار قرار دارند. ديدشان در تاريكي كمتر از ديد افراد بهنجار است. اگر چشمهاي آنها با پارچه بسته شده باشد بيش از افراد بهنجار تعادل خود را از دست مي دهند. جسماً و روحاً ضعيف و ناقص هستند. ازحيث هوش و تسلط بر نفس و ادراك حسي و تمركز حواس و اراده و سعي و كوشش از متوسط افراد بهنجار پائين ترند. تلقين پذيرند و در انديشيدن و عمل كردن كند هستند.4- روان پريشان
سخت و دشوار هستند. از عهده ي نقاشي بواسطه ي آينه خوب برنمي آيند. درجمع كردن پي در پي ضعيف هستند. مركز حواسشان كم است؛ حافظه شان ضعيف است. به كندي چيز مي خوانند، و به طور كلي از نظر فهم و ادراك و اعمالي كه تحرك لازم دارد بسيار كند هستند. بيشتر ساكن و بي حركت مي مانند. سطح آرزو و توقعشان كمتر با واقعيت تطبيق مي كند. آمادگي ندارند به اينكه خود را با تغييراتي كه در محيط زندگي روي مي دهد سازش دهند.دراينجا تذكر چند نكته لازم است. يكي اينكه در مورد قطبهاي مخالف برون گرائي و درون گرائي آيزنك نظر يونگ را تأييد مي كند و ضمناً آنها را داراي وجه شباهتي با تشريحي كه فرويد از روان كرده است مي داند، بدين معني كه نهاد در مورد برون گرا داراي قدرت واسطه است، در صورتي كه من برتر در مورد درون گرا قدرت بيشتري دارد. ديگر اينكه ميان افراد كاملاً بهنجار از يك سوي، وافرادي كه در يكي از دو قطب نهائي روان نژندي و روان پريشي قرار دارند از سوي ديگر، فاصله بسيار زياد است. در اين فاصله است كه افراد ممكن است به سوي يكي از آن دو قطب نزديك شوند، يعني به تدريج و كمابيش صفات اختصاصي يكي از آن دو قطب را پيدا كنند. ديگر اينكه دو قطب روان پريشي و روان نژندي با هم تركيب مي شوند و قطبي تشكيل مي دهند كه افراد ممكن است از حدود بهنجاري به تدريج عدول كنند و به آن قطب مركب متمايل گردند. آيزنك معتقد است كه اين قطب مركب خيلي بيشتر ديده مي شود تا قطب خالص روان پريشي يا روان نژندي.
مبناي زيستي شخصيت
از نوشته هاي آيزنك به خوبي برمي آيد كه او براي مبناي زيستي شخصيت اهميت خاص قائل است. در اين مورد توجه او بيشتر به دستگاه عصبي مركزي و به خصوص به جلوگيريهاي كرتكس معطوف است و معتقد است به اينكه روان نژندي ناشي از تحريك پذيري سيستم عصبي خودكار است، و درون گرائي و برون گرائي بر پايه ي ويژگيهاي سيستم عصبي مركزي قرار دارند؛ و نيز داروهاي مخدر جلوگيري هاي كرتكس مي افزايد و از تحريك آن مي كاهد و در نتيجه سبب رفتار برون گرايانه مي شود. داروهاي محرك بر عكس جلوگيري كرتكس را كم مي كنند و بر تحريك آن مي افزايند و بدين طريق رفتار شخص جنبه ي درون گرائي پيدا مي كند.آيزنك با تستهائي كه شخصاً تهيه كرده و وسائل كه به كار برده است همزادان يك سلولي بهنجار و همزادان يك سلولي روان نژند را مورد آزمايش قرار داده و ملاحظه كرده است كه در آنها همبستگي رفتار ناشي از روان نژندي و همبستگي ناشي از رفتار طبيعي 0/85 است، در صورتي كه در همزادان عادي اين همبستگي فقط 0/21 است. حاصل اينكه به اعتقاد آيزنك ارث زيستي آدمي در روان نژندي و همچنين در درون گرائي و برون گرائي او بي تأثير نيست.
يادگيري و رفتار درماني
آيزنك در افكار و عقايد خود تعصب نشان نمي دهد و متوقف نمي ماند، بلكه در صورت لزوم از اصلاح يا تكميل آنها خودداري نمي كند. چنانكه مي دانيم او به استعدادهاي زيستي و سرشتي در تشكيل و تحول شخصيت بسيار اهميت مي دهد، با اين همه از سالهاي پيش موضع يادگيري را بر پايه ي بازتاب شرطي پاولو مورد توجه قرار داده است و اظهار اميدواري مي كند به اينكه بتواند بدين وسيله درباره ي چگونگي تشكيل و تحول شخصيت اطلاعات بهتري به دست آورد. اعتقادش اين است كه مي توان از نظريه ي يادگيري براي از نوسازي و تحول شخصيت استفاده كرد. بر مبناي اين اعتقاد است كه در 1960 ميلادي براي نخستين بار اصطلاح « رفتار درماني » را به كار برد و سه سال بعد از آن تأسيس مجله ي « رفتار، تحقيق و درمان » كمك كرد و در 1965 كتابي تحت عنوان « علل و درمانهاي روان نژندي ... » منتشر ساخت و در آن كتاب درباره ي يادگيري بر مبناي نظريه ي شرطي به تفصيل و شرح و بيان پرداخت.در اين كتاب اختلالات رواني دو دسته شده اند: يك دسته آنها كه نتيجه ي برقراري ترس هاي شرطي هستند كه به صورت عادات غلط درآمده اند؛ دسته ي ديگر آنها كه نتيجه ي برقرار نشدن عادات مناسبي كه مي بايستي آموخته شده باشند و نشده اند هستند، و يا نتيجه ي عادات غلطي هستند كه به عللي غير از علت اجتناب از ترس، به وجود آمده اند. درباره ي اختلالات دسته ي اول بايد روشهاي از ياد برنده را به كار برد. درباره ي اختلالات دسته ي دوم بايد به برقرار كردن ارتباط هاي « انگيزه و پاسخي » ناموجود مبادرت نمود ... حاصل اين كه كافي نيست كه پيوندهاي نامناسب رفتار، در هم شكسته شوند، بلكه بايد پيوندهاي مناسب جايگزين آنها گردند.
آيزنك معتقد است كه اصول كلي در « رفتار درماني » توجه به جنبه ي انحصاري و انفرادي اشخاص است: آدميان از جهات مختلف، به خصوص از جهت ويژگيهاي عاطفي، با يكديگر فرق دارند. از اين رو درمان هر فردي بايد متناسب با ويژگيهاي شخصي او باشد.
آيزنك، چنانكه پيش از اين اشاره شد، اومخالفان سرسخت روان كاوي است و در مورد درمان روان نژندي « رفتار درمان » را به دلائلي از روان كاوي مؤثرتر و بهتر مي داند.
پينوشتها:
1- Hans Jugen Eysenck
2- Pennsylvania
3- Maudsley
4- Bethelm
5- Thuratone
6- Kretchmer
7- The structur of human Personality
8- kant حكيم آلماني قرن هجدهم
9- Experiment without theory is blind, theory without experiment is lame.
10- galvanometer measurment
سياسي، علي اکبر؛ (1390)، نظريه هاي شخصيت يا مکاتب روانشناسي، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهاردهم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}