معناشناسي ظاهر و باطن قرآن در اخبار
در کتب شيعه و اهل سنت، رواياتي آمده است به اين مضمون که: قرآن داراي ظاهر و باطن و حَدّ و مَطْلَع است. در اين بخش، ضمن نقل اين دسته از روايات، به شرح اصطلاحات مذکور خواهيم پرداخت.
روايات ظاهر و باطن منقول از طرق شيعه
اين روايات در کتب شيعه با مضامين مختلف نقل شده است. در اين جا به نقل برخي از آنها مي پردازيم:محمد بن منصور (1) از امام کاظم (عليه السلام) نقل کرده که فرمود: « اِنَّ القُرآنَ لَهُ ظَهْرٌ وَبَطْنٌ. » (2)
سَکوني (3) از امام صادق (عليه السلام) و ايشان از طريق اجداد طاهرينش از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کرده است که درباره ي قرآن فرمود: « لَهُ ظَهْرٌ وَبَطْنٌ فَظاهِرُهُ حُکْمٌ وَباطِنُهُ عِلْمٌ ظاهِرُهُ اَنِيْقٌ و باطِنُهُ عَميْقٌ. » (4)
ذُرَيح مُحاربي (5) از امام صادق (عليه السلام) نقل کرده که فرمود: « اِنَّ لِلْقُرآنِ ظَاهِراً وَ باطِناً. » (6)
ابولَبيد بَحراني از امام باقر (عليه السلام) نقل کرده که فرمود: « اِنَّ لِکِتابِ اللهِ ظَاهراً و باطِناً. » (7)
در نوادر راوندي با اسنادش از امام کاظم (عليه السلام) و ايشان از طريق اجدادش از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کرده که درباره ي قرآن فرمود: « لَهُ ظَهْرٌ وَبَطْنٌ وَظَاهِرُهُ حُکْمُ اللهِ وَباطِنُهُ عِلْمُ اللهِ تَعَالَي، فَظَاهِرُهُ وَثيْقٌ وَبَاطِنُهُ عَمِيْقٌ. » (8)
جابربن يزيد جُعفي از امام باقر (عليه السلام) نقل کرده که فرمود: « اِنَّ للقُرآنِ بَطْناً وَلِلْبَطْنِ بَطْنٌ وَلَهُ ظَهْرٌ وَلِلظَّهْرِ ظَهْرٌ. » (9)
از علي (عليه السلام) نقل شده است که فرمود: « مَا مِنْ آيَةٍ اِلاَّ وَلَهَا اَرْبَعَهُ مَعَانٍ، ظَاهِرٌ وَبَاطِنٌ وَحَدٌّ وَمَطْلَعٌ، فَالظَّاهِرُ التَّلاوَةُ وَالبَاطِنُ الفَهْمُ وَالْحَدُّ هُوَ اَحْکَامُ الحَلالِ و الحَرَامِ وَ المَطْلَعُ هُوَ مُرَادُ اللهِ مِنَ العَبْدِ بِهَا. » (10)
از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده است که فرمود: « اِنَّ لِلقُرآنِ ظَهْراً وَبَطْناً وَلِبَطْنِهِ بَطْناً اِلَي سَبْعَهِ اَبْطُنٍ » (11). به جاي « سَبْعَة »، « سَبْعِين »، « سَبْعَمِائَه » و « سَبْعينَ اَلْف » هم وارد شده است. (12)
از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده که فرمود: « مَا فِي القُرآنِ آيَهٌ اِلاَّ وَلَهَا ظَهْرٌ وَبَطْنٌ وَمَا فِيهِ حَرْفٌ اِلاَّ وَلَهُ حَدٌّ وَلِکُلِّ حَدٍّ مَطْلَعٌ. » (13)
سُلَيم بن قيس هلالي از علي (عليه السلام) و ايشان از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کرده که فرمود: « لَيْسَ مِنَ القُرآنِ آيَةٌ اِلاَّ وَلَها ظَهْرٌ وَبَطْنٌ وَلامِنْهُ حَرْفٍ الا وَلَهُ حَدٌّ [و] مَطْلَعٌ... » (14)
علي (عليه السلام) در نامه اي به معاويه نوشت: از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) شنيدم که فرمود:
« لَيْسَ مِنَ القُرآنِ آيَةٌ اِلاَّ وَلَها ظَهْرٌ وَبَطْنٌ وَمَا مِنْ حَرْفٍ اِلا وَلَهُ تأويلٌ (و در روايت ديگري آمده است: « و مَامِنْهُ حَرْفٌ اِلا وَلَهُ حَدٌّ [وَ] مَطْلَعٌ عَلَي ظَهْرِ القُرآنِ وَبَطْنِهِ وَتَأوِيْلِهِ.) » (15)
روايات ظاهر و باطن منقول از طرف اهل سنت
در کتب اهل سنت نيز احاديث ظاهر و باطن با الفاظ مختلف از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده است که ما به ذکر برخي از آنها مي پردازيم:« اِنَّ لِکُلِّ آيَةٍ ظَهْراً وَبَطْناً ولِکُلِّ حَرْفٍ حَدّلً وَمَطْلَعاً. » (16)
« لِکُلِّ آيَةٍ مِنْهَا ظَهْرٌ وَبَطْنٌ وَلِکُلِّ حَدٍّ مَطّلَعٌ. » (17)
« اُنْزِلَ القُرآنُ عَلَي سَبْعَةِ اَحْرُفٍ، لِکُلِّ آيَةٍ مِنْهَا ظَهْرٌ وَبَطٌنٌ. » (18)
« اِنَّ لِلْقُرآنِ ظَهْراً وَبَطْناً وَحَدّاً وَمَطْلَعاً. » (19)
« لِکُلِّ آيَةٍ ظَهْرٌ وَبَطْنٌ. » (20)
« اَلْقُرآنُ تَحْتَ العَرْشِ لَهُ ظَهْرٌ وَبَطْنٌ يُحَاجُّ الْعِبَادَ. » (21)
« اِنَّ هَذَا القُرآنَ لَيْسَ مِنْهُ حَرْفٌ اِلاَّ لَهُ حَدٌّ وَلِکُلِّ حَدٍّ مَطْلَعٌ » (22)
« اُعْطِيْتُ القُرآنَ عَلَي سَبْعَةِ اَحْرُفٍ، لِکُلِّ حَرْفٍ مِنْهَا ظَهْرٌ وَبَطْنٌ. » (23)
« مَا مِنْهُ آيَةٌ اِلاَّ وَلَها ظَهْرٌ وَبَطْنٌ وَمَا فِيْهِ حَرْفٌ اِلاَّ وَلَهُ حَدٌّ وَلِکُلِّ حَدٍّ مَطْلَعٌ. » (24)
« اِنَّ لِلْقُرآنِ ظَهْراً وَبَطْناً وَحَداً وَمَطْلَعاً. » (25)
« اِنَّ القُرآن اُنْزِلَ عَلَي سَبْعَةِ اَحْرُفٍ، لِکُلِّ آيَةٍ مِنْهَا ظَهْرٌ وَبَطنٌ وَلِکُلِّ حَرْفٍ حَدٌّ وَمَطْلَعٌ. » (26)
« اِنَّ لِلْقُرآنِ ظَهْراً وَبَطْناً وَلِبَطْنِهِ بَطْناً اِلَي سَبْعَهِ اَبْطُنٍ. » (27)
از ابن عباس نقل شده که گفت: « الْقُرآنُ ذُو شُجُونٍ وَفُنُونٍ وَظُهُورٍ وَبُطُونٍ... ظَهْرٌ وَبَطْنٌ، فَظَهْرُهُ التِّلاوَةُ وَبَطْنُهُ التَّأوِيْلُ... » (28)
مضامين مجموعه ي روايات ظاهر و باطن
مجموعه ي روايات ظاهر و باطن، منقول در کتب اهل سنت و شيعه را مي توان در جمله هاي زير خلاصه کرد:1. قرآن، ظاهر و باطن دارد.
2. قرآن، داراي چند ظاهر و چند باطن است.
3. قرآن، ظاهري دارد و باطني و باطن آن، باطني دارد تا هفت باطن.
4. قرآن، داراي ظاهر و باطن است و باطن آن تا هفتاد بطن ادامه دارد.
5. قرآن، داراي ظاهر، باطن، حد و مطلع است.
6. هر آيه اي از قرآن، داراي ظاهر و باطن است.
7. هر آيه اي از قرآن، داراي چهار معناست: ظاهر، باطن، حد و مطلع.
8. هر آيه اي، ظاهر و باطن و هر حرفي، حدّ و مَطْلَع دارد.
9. هر آيه اي، ظاهر و باطن و هر حرفي، حدّ و هر حدّي، مَطْلَع دارد.
10. قرآن به هفت حرف نازل شده است، هر آيه اي ظاهر و باطن و هر حرفي، حدّ و مَطْلَع دارد.
11. قرآن بر هفت حرف است؛ هر حرفي از آن داراي ظاهر و باطن است.
12. هر حرفي از قرآن، داراي حدّ [و] مَطْلَع بر ظاهر، باطن و تأويل قرآن است.
به بيان ديگر؛ مجموعه ي روايات ظاهر و باطن را مي توان در سه جمله و طرحي که در پي مي آيد، ملاحظه کرد:
1. قرآن، ظاهر و باطن، و حدّ و مَطْلَع دارد.
2. هر حرف از قرآن، ظاهر و باطن، و حدّ و مَطْلَع دارد.
3. هر آيه از قرآن، ظاهر و باطن، و حد و مَطْلَع دارد.
بعد از تنظيم رابطه ي بين واژه هايي که در متن روايات ظاهر و باطن آمده است، اينک به شرح آن واژه ها مي پردازيم. در اين بين، واژه هاي « قرآن » و « آيه »، معناي روشني دارند که بر کسي پوشيده نيست؛ بنابراين به شرح معاني « حرف »، « ظاهر »، « باطن »، « حدّ » و « مَطْلَع » مي پردازيم.
مراد از حرف در روايات ظاهر و باطن
بديهي است که مراد از « حرف »، حروف الفبا نيست، چرا که حروف قرآن با کلام هاي ديگر عربي هيچ تفاوتي ندارد.در برخي از روايات، « حرف » به معناي « وجه » استعمال شده است. (29) در برخي ديگر به معناي قسمي از اقسام است. اين معنا در روايتي که در پي مي آيد، آشکار است:
از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده که فرمود: « نَزَلَ القُرآنُ عَلَي سَبْعَهِ اَحْرُفِ: اَمْرٌ وَزَجْرٌ وَتَرْغيبٌ وَتَرْهِيْبٌ وَجَدَلٌ وَقَصَصٌ وَمَثَلٌ. » (30)
از علي (عليه السلام) نيز نقل شده که فرمود: « اِنَّ تَبارکَ وتَعالَي اَنْزَلَ القُرآنَ عَلي سَبعَهِ اَقسامٍ کُلُّ قِسْمٍ مِنْهَا کافٍ شافٍ وهِيَ: اَمرٌ وَزَجْرٌ وَتَرغيبٌ وتَرهِيْبٌ وَجَدَلٌ وَمَثَلٌ وَقَصَصٌ. » (31)
به نظر مي رسد که اين قول به صواب نزديک تر است. شاهد بر آن، روايتي است که مي فرمايد: « قرآن به هفت حرف نازل شده است؛ هر آيه اي، ظاهر و باطن و هر حرفي، حد و مطلع دارد. » (32)
نتيجه آن که، حرف، بنابر نظري که تأييد شد، مجموعه اي از آيات قرآن کريم است که در يک وجه، مانند « امر بودن » يا « نهي بودن » و... اشتراک دارند؛ بنابراين، قرآن مشتمل بر چند واحد کوچک تر از خود به نام « حرف » است و هر حرف، به نوبه ي خود، مشتمل بر مجموعه اي از آيات است.
مراد از ظاهر و باطن
در روايات، به طور پراکنده، ظاهر و باطن قرآن بيان يا توصيف شده است که اهمّ آنها به اين شرح است:ظاهر قرآن، زيبا و شگفت انگيز و باطن آن، ژرف و عميق است (33).
ظاهر قرآن، محکم و وثيق و باطن آن، ژرف و عميق است (34).
ظاهر قرآن، تلاوت و باطن آن، تأويل است (35).
ظاهر قرآن، تلاوت و باطن آن، فهم است (36).
ظاهر قرآن، کساني هستند که آيات درباره ي آنها نازل شده و باطن آن، کساني هستند که رفتاري مانند آنها دارند (37).
ظاهر قرآن، حکم خداوند و باطن آن، علم اوست (38).
ظاهر قرآن، تنزيل و باطن آن، تأويل است (39).
مراد از حدّ و مَطْلَع در روايات ظاهر و باطن
درباره ي حدّ و مطلع، در روايات و غير آن، مطالبي بيان شده که برخي از آنها به اين شرح است:حدّ، مُنتهي و مطلع، مبدأ ظهور است (40).
حدّ، زمان حدوث امر و مطلع، زمان ظهور آن بر امام (عليه السلام) است (41).
حدّ، حکم و مطلع، کيفيت استنباط حکم از قرآن است (42).
حدّ، احکام حلال و حرام و مطلع، مراد خداوند از بنده است (43).
حدّ تقريباً همان تنزيل و ظاهر، و مطلع، تقريباً همان تأويل و باطن است. (44)
به نظر مي رسد که حد و مطلع، همان ظاهر و باطن باشند. (45) شاهد آن مواردي است که يادآور مي شويم:
1. حدّ و ظاهر، هر دو در روايات به حکم خدا تفسير شده اند و باطن و مطلع به علم و اراده ي او. (46)
2. چنانچه حدّ و مطلع، همان ظاهر و باطن نباشند، با عنايت به اين مسأله که هر آيه اي داراي حدّ و مطلع است، به طور طبيعي بايد از زبان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه (عليهم السلام) حد و مطلعِ آياتي از قرآن بيان مي شد، در حالي که چنين مسأله اي در روايات مطرح نشده است، ولي ظاهر و باطن بسياري از آيات بيان شده است.
وحدت يا تعدد ظاهر و باطن در قرآن، حرف و آيه
دانستيم که در روايات، ظاهر و باطن به هر يک از قرآن، حرف و آيه نسبت داده شده است. حال اين سؤال مطرح است که هر يک از اين سه، ظاهر و باطني جدا از ديگري دارد، يا تنها يکي از آنها به طور حقيقي داراي ظاهر و باطن است و به آن دو ديگر، به طور مجازي نسبت داده شده است؟ (47)در روايات تفسيري، مطالب زيادي به عنوان باطن آيات بيان شده است، ولي موردي را به عنوان باطن حرفي از قرآن نمي توان يافت و در مورد مجموعه ي قرآن به صورت پراکنده مطالبي گفته شده است، مانند اين که ظاهر قرآن، حکم و باطن آن، علم است.
استنباط ما اين است که هر يک از اين سه، داراي باطني جداگانه، ولي در عين حال برگرفته از ديگري است؛ يعني هر آيه اي از قرآن، ظاهر و باطني دارد و هر حرف از قرآن نيز ظاهر و باطني دارد که البته متأثر از ظاهر و باطن آيات است و همين طور مجموعه ي قرآن، ظاهر و باطن ديگري دارد که برگرفته از ظاهر و باطن اَحْرُف و آيات آن است، اما صرفاً حاصلِ جمع آنها نيست، بلکه داراي هويتي مستقل است.
براي تقريب به ذهن مي توان مثال فرد، گروه و جامعه را مطرح کرد. هر فردي هويتي دارد و هر گروهي از افراد نيز هويت ديگري دارد که در عين حال منشأ آن، افراد هستند، ولي صرفاً حاصل جمع هويت هاي فردي و شخصي نيست. جامعه نيز هويتي دارد که در عين ناشي شدن از افراد و گروه ها، غير از هويت هر يک از آنهاست.
قرآن هم چنين وصفي دارد، گاهي آيه اي به تنهايي يک معنا دارد، و وقتي کنار آيه يا آياتي ديگر قرار مي گيرد، معناي جديدي پيدا مي کند. شايد سخن امام باقر (عليه السلام) به جابر، به همين نکته اشاره داشته باشد، در آن جا که فرمود: « قرآن باطني دارد و باطن آن نيز باطني دارد و داراي ظاهري است و ظاهر آن نيز ظاهري دارد... اول آيه اي درباره ي چيزي و پايان آن درباره ي چيز ديگري است و در عين حال، کلام واحدي است که قابل تفسير به وجوه مختلف است. » (48)
پينوشتها:
1. محمد بن منصور بن يونس بزرج کوفي، موثق است. « ر.ک: جامع الرواة، ج 2، ص 204. »
2. کافي، ج 1، ص 374.
3. اسماعيل بن ابي زياد سکوني، عامي مذهب بوده و از امام صادق (عليه السلام) روايت کرده است. « ر.ک: جامع الرواة، ج 1، ص 91. »
4. کافي، ج 2، ص 598.
5. ذُرَيح بن محمد بن يزيد مُحاربي، موثق و از امام صادق و امام کاظم (عليهماالسلام) روايت کرده است. « ر. ک: جامع الرواة، ج 1، ص 313. »
6. کافي، ج 4، ص 549؛ محمد بن علي بن بابويه (صدوق)، علل الشرائع، ص 606.
7. بحارالانوار، ج 89، ص 90، (به نقل از: محاسن، ص 267).
8. همان، ج 74، ص 134.
9. همان، ج 89، ص 91؛ تفسير عياشي، ج 1، ص 12.
10. فيض کاشاني، تفسير الصافي، ج 1، ص 28 و 29.
11. سيد حيدر آملي، جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 104، 530 و 610؛ سيد حيدر آملي، نَصّ النُّصوص (المقدمات من کتاب نَصُّ النُّصوص)، ص 12 و 72.
12. ر.ک: نص النصوص، ص 72؛ جامع الاسرار، ص 530 و 610.
13. البرهان في تفسير القرآن، ج 1، ص 20؛ بصائر الدرجات، ص 216؛ تفسير عياشي، ج 1، ص 11.
14. البرهان في تفسير القرآن، ج 1، ص 270.
15. بحارالانوار، ج 33، ص 155.
16. اين لفظ از حسن به طور مُرسل نقل شده است. ابوعُبَيد در فضائل القرآن در باب « فَضْلُ عِلمِ القرآنِ و السَّعْيِ في طَلَبِهِ » و ابونصر سجزي در « الابانه » آورده اند. « جمع الجوامع، ج 1، ص 695. »
17. طبري آن را با دو سند از ابن مسعود نقل کرده است: « ر.ک: محمد بن جرير طبري، جامع البيان في تفسير القرآن، ج 1، اَلقَوْلُ فِي اللُّغَةِ الَّتِي نَزَلَ بِهَا القُرآن. هَيْثمي آن را در مجمع الزوائد، کتاب التفسير، باب الفراءات، نقل کرده و به طبراني در « المعجم الاَوْسط » نسبت داده است. در کتاب فضائل القرآن نيز تحت رقم 3489 نقل شده است. »
18. ابن حبان در « اَلاحْسانِ بِتَرتيب صحيح ابنِ حَبَّان »، کتاب العلم، باب « ذِکْرِ الْعِلَّةِ الَّتِي مِنْ اَجْلِهَا قَالَ النَّبي (صلي الله عليه و آله و سلم): وَمَا جَهِلْتُمْ مِنْهُ فَرُدُّوهُ اِلي عالِمِه »، حديث شماره 75 آورده است. « ر. ک: بدرالدين محمد بن عبدالله زرکشي، البرهان في علوم القرآن، نوع 33 (مَعْرِفَةُ جَدَلِه)؛ علي بن ابي بکر هيثمي، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج 7، ص 152. »
19. عراقي گويد: اين حديث را ابن حبان در صحيح از ابن مسعود نقل کرده است. « ر.ک: فيض کاشاني، المَحَجَّةُ البَيضاءُ. ج 2، ص 251. »
20. ر.ک: جلال الدين سيوطي، الاتقان في علوم القرآن، نوع 77.
21. همان جا.
22. همان جا؛ مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج 7، ص 153.
23. مهلب از ابن عباس و او از ابن مسرور و او از يونس بن عبدالاعلي و او از ابن وهب از جرير بن حازم از سليمان اَعمش از رسول خدا نقل کرده است « ر.ک: علي بن احمد بن سعيد بن حزم، اَلاِحکامُ في اُصُولُ الاَحکام، ج 1، ص 287 و 288. »
24. همان، ج 1، ص 287 و 288. ابن وَهب از مُسلمة بن علي و او از هشام و او از حسن از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کرده است. « ر.ک: ابن منظور، لسان العرب، ماده بطن؛ کنزل العمال، ج 2، ص 550. »
25. اين حديث از طريق عامه از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده است. « فيض کاشاني، تفسير صافي، ج 1، ص 28. »
26. از طريق عامه از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده است. « همان، ص 52. »
27. از طريق عامه از پيامبر روايت شده است « همان جا. »
28. ابن ابي حاتم آن را از ضحاک از ابن عباس نقل کرده است. « ر.ک: سيد محمود آلوسي، روح المعاني في تفسير القرآن، ج 1، ص 28؛ الاتقان، نوع 77. »
29. حَمّاد گويد: به امام صادق (عليه السلام) عرض کردم: احاديث شما مختلف است. حضرت فرمود: قرآن بر هفت حرف نازل شده و کم ترين حق براي امام آن است که بر هفت وجه، فتوا دهد. « ر.ک: تفسير صافي، ج 1، ص 52. »
زُراره از امام باقر (عليه السلام) حکايت مي کند که فرمود: تفسير قرآن بر هفت حرف است (يعني قرآن به هفت وجه تفسير مي شود). « بصائر الدرجات، ص 216. »
زرارة بن اعين بن سَنْسَن شيباني، قاري، فقيه، متکلم، شاعر و اديب بوده و از امام باقر (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) روايت کرده است، موثق بودن وي مورد اتفّاق است. در سال 150 ق. درگذشت. نام وي عبدالله است و زراره لقب اوست. « ر.ک: جامع الرواة، ج 1، ص 324. »
30. « قرآن بر هفت حرف نازل شده است: امر، نهي، بشارت، انذار، جَدَل، قَصَص و اَمثال ». (تفسير صافي، ج 1، ص 52).
31. « خداوند قرآن را بر هفت قسم نازل کرده است که هر قسمي - در نوع خود - کامل است و آنها عبارت هستند از: امر، نهي، بشارت، انذار، جدل، امثال و قصص ». (همان جا).
32. همان، ج 1، ص 28.
33. نهج البلاغه، ترجمه ي شهيدي، خطبه 18؛ بحارالانوار، ج 2، ص 284.
34. بحارالانوار، ج 74، ص 136.
35. اين سخن را ابن ابي حاتم از طريق ضَحّاک از ابن عباس نقل کرده است. « روح المعاني، ج 1، ص 7غ الاتقان، نوع 77. »
36. اين سخن را از علي (عليه السلام) نقل کرده است. « تفسير صافي، ج 1، ص 28 و 29. »
37. حديث را حُمران بن اَعْيَن از امام باقر (عليه السلام) نقل کرده است. « همان، ص 27. »
38. اين حديث در نوادر راوندي با اسنادش از موسي بن جعفر (عليه السلام) از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده است. « بحارالانوار، ج 74، ص 136 و ج 89، ص 17. »
39. بصائرالدرجات، ص 216؛ بحارالانوار، ج 89، ص 7.
40-42. بحارالانوار، ج 13، ص 197.
43. در ضمن روايتي از علي (عليه السلام) نقل شده است. « تفسير صافي، ج 1، ص 28 و 29. »
44. اين نظر مرحوم فيض کاشاني است. « همان، ص 27. »
45. البته با اندک تفاوتي که بعداً خواهد آمد.
46. همان، ص 28 و 29؛ بحارالانوار، ج 74، ص 136 و ج 89، ص 17.
47. به طور مثال، وقتي قطار حرکت مي کند، گاهي گفته مي شود: قطار حرکت کرد و گاهي گفته مي شود: مسافران حرکت کردند. نسبت حرکت کردن به قطار، حقيقي و نسبت حرکت کردن به مسافران، مجازي است، يعني حرکت مسافران پيرو حرکت قطار است.
48. بحارالانوار، ج 89، ص 91 و 95 (به نقل از: محاسن، ص 300). در وسائل الشيعه، مشابه اين حديث از زراره از امام باقر (عليه السلام) نقل شده، با اين تفاوت که امام مي فرمايد: « ابتداي آيه درباره ي چيزي و ميانه ي آن، چيز ديگري و پايان آن، غير از آن دو است و در عين حال، کلام واحدي است ». (وسائل الشيعه، ج 18، ص 150).
شاکر، محمدکاظم؛ (1376)، روش هاي تأويل قرآن: معناشناسي و روش شناسي در سه حوزه روايي، باطني و اصولي، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ سوم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}