نويسنده: احمد بازماندگان خميري (1)




 

چکيده

اين مقاله به بندرِ عباسي در دوره ي صفوي از نگاه اروپاييان مي پردازد. سفرنامه نويساني که در اين دوره از اين شهر ديدن کرده اند طيف هاي وسيعي از ملل گوناگون را در بر مي گيرد. براي آنها مشاهده ي بندري کاملاً شرقي متشکل از ملل مختلف بسيار جذاب بود. از اين رو توصيفات آنها از اين بندر هرچند ممکن است براي ما بديهي قلمداد گردد اما زماني که با نگاه يک اروپايي در اين خصوص برخورد مي کنيم مي تواند جذابيت خاص خود را داشته باشد. بي ترديد پرداختن به تمام موضوعات ذکر شده در سفرنامه ها در يک مقاله امکان پذير نيست. از اين روي در اينجا تنها به برخي موضوعات، آن هم در حد بسيار مختصر و به صورت توصيفي اشاره شده است. اميد آن است که بتوانيم روزي تمام اين مقولات را به طور مفصل مورد بررسي و پژوهش قرار دهيم.

واژگان کليدي:

بندرعباس، صفويه، سفرنامه ها

درآمد:

پس از به قدرت رسيدن شاه عباس، دولت صفويه در تلاش برآمد تا راه هاي جديدي براي ارتباط با اروپا پيدا کند. اگر تا پيش از اين، عامل اصلي اتحاد با اروپاييان، هم پيماني نظامي بر ضد عثماني بود، اما شاه عباس اول گسترش روابط اقتصادي و رونق بازرگاني را نيز مدنظر قرار داد. از اين رو با اخراج پرتغالي ها از خليج فارس او با رونق بخشيدن به بندر عباسي سعي نمود تا تجار اروپايي را به سوي اين بندر جلب نمايد. اين بندر به سرعت چنان رشد و گسترشي يافت که پس از چند سال با شهرهاي بزرگ انگلستان مقايسه مي شد و از آن به عنوان بزرگترين بندر آسيا نام مي بردند. ترقي سريع بندرِ عباسي موجب جلب سياحان زيادي بدان شهر گرديد که هر يک براي منظور خاصي بدان جا مي آمدند. شايد مهمترين دليل اين بود که بندرِ عباسي يکي از اصلي ترين توقف گاه ها در مسير ارتباطي به هندوستان بود و برعکس هر کسي که از هند يا جاهاي ديگر عازم ايران مي شد، بندرِ عباسي مدخل ورود به کشور بود. بيشتر سياحان و مسافران از خود يادداشت هايي برجا نهاده اند که اطلاعات گران بهايي در خصوص زندگي اجتماعي، سياسي، فرهنگي و اقتصادي شهر را شامل مي شود. در اين مقاله با استفاده از اين دست منابع به برخي از جنبه هاي زندگي در بندر ِعباسي پرداخته شده است. لازم به يادآوري است که بسياري از اين منابع هنوز به فارسي ترجمه نشده و برخي ديگر به طور ناقص ترجمه شده اند. از اين رو ترجيح داده شد از منابع اصلي استفاده شود.

نام و پيشينه ي بندرِ عباسي:

بندرِ عباسي تا پيش از تصرف قلعه ي « گمبرون » به وسيله صفويان، « بندِل » ناميده مي شد که شکل تحريف شده ي « بندر » مي باشد. تا پيش از حضور پرتغالي ها نشان چنداني از « بندل » در دست نيست. در آن دوره بيشتر نام روستاهايي ثبت شده که بعدها به بندرِ عباسي منضم شدند مانند « شهرو » ( سوروي امروزي(2) ). پرتغالي ها بعد از تصرف هرموز، سواحل روبروي آن را نيز تصرف کردند و براي نظارت بيشتر و بهتر بر مناطق اطراف، قلعه اي بنا نهادند و آن را بندل « کمراو » يا « کمبراو » (3) ( به معني خرچنگ کوچک ) ناميدند. کلمه ي « گمبرون » تلفظ انگليسي آن مي باشد. در جرون نامه که قديمي ترين منبع فارسي منظوم در مورد تصرف گکبرون و هرموز مي باشد، به صورت « قلعه ي گمبرو » آمده است (4). هميلتون آن را ماخذ از واژه ي « کمرنگ » مي داند که نام نوعي خرچنگ کوچک سواحل آنجا است که به فراواني يافت مي شود (5). در سال 1515 گيلزميوس (6) که همراه گومز به عنوان سفارت از طرف فرمانرواي پرتغالي هرمز به دربار شاه اسماعيل مي رفت آنجا را روستايي با صد نفر جمعيت و مسجد توصيف مي کند (7). تن ريرو در سال 1523 م./ 929هـ.ق بدون ذکر تعداد ساکنان آن مي نويسد که مردمانش در خانه هايي ساخته شده از ني زندگي مي کردند (8). به نظر مي رسد که منظور از ني برگ هاي درخت نخل است که در گذشته براي ساختن خانه از آن استفاده مي شد.
بدين ترتيب به نظر مي رسد که شکوفايي بندرِ عباسي ( بندِل ) از اواسط دوره ي صفويه آغاز و با تصرف آن به وسيله ي حکومت صفوي، به ويژه پس از بازپس گيري هرموز به توسط صفويان، شتاب افزون تري مي گيرد. اگرچه در ابتدا چندان کوچک بود که دلاواله ترجيح مي داد آن را قصبه اي بنامد (9)، اما اين بندر به سرعت گسترش يافت به گونه اي که با بزرگترين شهرهاي انگليس مقايسه مي شد. بوتباي مي نويسد: « زماني که براي اولين بار در سال 1622 م. بندر عباسي را ديدم در آن تنها هيجده خانه وجود داشت؛ اما در سفر دوم، به سال 1640 م./ 1049 هـ.ق آن را بزرگ همچون يکي از شهرهاي انگليس ديدم که نمونه ي آن در ايران وجود ندارد » (10).

ساکنان و آيين ها

به موازات گسترش بندرِ عباسي، جمعيت آن نيز گونه گون شد. علاوه بر ايرانيان، مردمان ديگري از جمله افريقاييان، اعراب، هنديان، ارمنيان و ملل اروپاي در آنجا زندگي و به کسب و کار مشغول بودند. برخي به طور گذري و بعضي ديگر براي اقامت دايم در آنجا جمع مي شدند. يهوديان در امر واسطه گري بسيار فعال بودند. در سال 1602 م. /1010 هـ.ق که سائو برناردينو (11) از آنجا مي گذشت، مسيحيان ( احتمالاً پرتغالي ها )، هندي ها و يهوديان در کنار مردم بومي در بيش از دويست خانه زندگي مي کردند (12). چند سال بعد از او مستر آفونسو (13) با کارواني از صفويان ( ايرانيان )، بازرگانان مسلمان عثماني، هنديان، ارمنيان و يهوديان از بندر به سوي لار همسفر بود (14). شاردن مي نويسد که در سال 1670 م./ 1080 هـ.ق بيش از پنجاه بازرگان يهودي در آن شهر به کار تجارت مي پرداختند (15). علاوه بر اين، يهوديان خانه هاي خود را به مسافران اجاره مي دادند. دلاواله در منزل زني يهودي به نام مرواريد اقامت گزيد و زن، همراه با دختر و نوه اش کارهاي روزانه ي دلاواله و همراهانش را انجام مي دادند (16). بزرگترين گروه خارجي ساکن در بندرِ عباسي، هندي ها بودند که آنها را « ملتاني » و « بانيان » نيز مي ناميدند (17). هنديان خود به دو گروه تقسيم مي شدند: بانيان و مورها. بانيان هندوهاي تاجري بودند که بيشتر به کارهاي واسطه گري و دلالي مي پرداختند و در تمام بنادر خليج فارس حضوري فعال داشتند. مورها هنديان مسلمان بودند. در اين دوره بيشترين تجار هندي را بانيان تشکيل مي دادند (18). آنها آزادانه مراسم خود را برپا مي کردند (19) و سالانه مبلغي به حاکم شهر مي دادند تا از کشتن گاو در معابر عمومي ممانعت به عمل آورد (20). يکي از مراسم آنها عيد « داولي » ( Davili ) بزرگ و کوچک بود. هنديان داولي کوچک را با تشريفات و نواي موسيقي و سرودخوانان در کوچه ها به سوي معبدشان که « سري ماهدو »Srimahedeu مي ناميدند، برگزار مي کردند (21). در آنجا پس از چند بار گردش دور بناي معبد، وارد آن مي شدند. روحانيون آنها که « سامي » ناميده مي شدند، بر روي زمين مي نشستند و مردم دور آنها حلقه وار قرار مي گرفتند. يکي از روحانيون پس از به صدا درآوردن زنگوله و مدتي سرود خواندن، از درون بشقابي به هر يک از افراد دو يا سه دانه ي انار و به همان ميزان اندک به هر کدام قطعه ي کوچکي به پهناي پشت يک ناخن، ميوه ي بِه مي داد. پس از آن يکي ديگر از روحانيون تعدادي ساقه ي جو و گندم را که در معبد کاشته بودند و هنوز نارس بود، خرد کرده و ميان حضار تقسيم مي نمود و در همان حالي صداي بي وقفه ي زنگوله ها و نواي سرود و همهمه ي جمعيت فضلي معبد را پر مي کرد. براي برگزاري اين عيد، دو روحاني مذکور مدت نُه روز تمام بدون خوردن و آشاميدن روزه مي گرفتند و براي آن که گرسنه و نشته نشوند بدون هيچ حرکتي همان جا مي نشستند. آن ساقه هاي تقسيم شده نيز گندم و جويي بود که آن دو در ابتداي روزه شان با دست خود کاشته و هر روز طي تشريفات خاصي همراه دعاهاي مخصوص آبياري مي کردند و در طي اين مدت به اندازه ي شش انگشت رشد کرده بود. در پايان روز نهم اندک اندک شروع به خوردن مي کردند تا معده شان به غذاهاي معمولي عادت کند. سامي ها زندگي زاهدانه اي داشتند و با اعتقادات فرقه ي ديگر که « جوکي » Gioghi ناميده مي شدند، کاملاً متفاوت بود. سامي ها بر خلاف جوکي ها- که تقريباً هميشه برهنه راه مي رفتند و جز يک پوست پلنگ يا حيوان زيباي ديگر به طور مورب روي بدن شان پوششي نداشتند- لباس بر تن مي کردند و همواره لباسشان سرخ رنگ بود. هيچ گاه ازدواج نمي کردند و بدون تفاوت، هر گوشتي را جز گوشت گاو مي خوردند؛ ولي هرگز حيواني را با دستان خود نمي کشتند (22). دلاواله هيچ اشاره اي به حضور جوکي در بندرِ عباسي نمي کند و مي نويسد که در خصوص آنها اطلاعات خود را از کتابي گرفته که در مورد آداب آنها به فارسي ترجمه شده بود (23).
جشن « داولي بزرگ » در اول نوامبر برگزار مي شد. در آن روز هندي ها در ميدان مقابل اقامتگاه سلطان اجاره ي برپايي آتش بازي داشتند. داولي کوچک روزي است که راما- خداي بزرگ هندو- از محل اقامت همسر ربوده شده اش آگاه مي شود و داولي بزرگ روزي است که راما همسرش را باز مي يابد (24).
از ديگر آيين هايي که دلاواله به شرح آن مي پردازد عروسي هنديان در بندر عباسي است. متأسفانه در اين مورد او به دليل نداشتن مترجم نتوانسته است اطلاعات دقيقي از مراسم بدست دهد. اين مراسم از آن جهت جائز اهميت است که عروسي هندي يکي از تأثيرگذارترين مظاهر فرهنگي حضور هنديان بر مردم بندر عباسي و اطراف آن مي باشد. پس از انجام جشن و پايکوبي در خانه ي داماد، عروس و داماد با پاي پياده و با نواي آلات موسيقي و در معيت تمام اقوام و دوستان به نزديکي چاه آبي که در مسير قرار داشت، هدايت مي شدند. در آنجا به زبان هندي اشعاري مي خواندند. سپس مشغول انجام حرکات و آداب زيادي مي شدند که دلاواله نتوانسته آنها را دريابد به همين دليل شرح نداده است. در پايان مراسم، ريشه هاي يک درخت نارگيل را قطع کرده و در چاه مي انداختند و سپس با همان شور و شادي و هلهله همگي به خانه ي داماد بر مي گشتند. يک هفته بعد به منزل زوج جديد مي رفتند و طي تشريفات خاصي مراسم « پاشويان » را برگزار مي کردند (25).
يکي از چيزهايي که هميشه مورد اعجاب سفرنامه در خصوص هنديان شده، درخت « لول » يا « لور » است. اين درخت که از رستني هاي مناطق حاره مي باشد نزد هنديان از تقدس فراواني برخوردار بود. بزرگترين درخت لول در خارج شهر قرار داشت: « درخت لول در صحراي متروک در کنار دريا قر ار دارد. آن درختي عظيم و آنچنان گسترده است که به سهولت مي تواند صدها نفر منقسم به دسته هاي متعدد را در سايه اش جاي دهد. چند تن از هندوهاي سامي در زير آن اقامت دارند و به عنوان مکاني مقدس و متبرک در تنه ي تناور آن آشيانه ي کوچکي براي استقرار بت کوچکشان ساخته اند که ان را بي بي نور مي نامند » (26). بعداً در کنار همين درخت، معبدي بزرگ ساختند و مراسم خود را در آنجا برگزار مي کردند (27). علاوه بر اين معبد، هنديان در « ايسين » نيز معبدي ديگر داشتند و در فصل گرما که بدانجا مي رفتند، مراسم خود را در آن برگزار مي کردند (28).

غذا و خوراک

براي مسافري که وارد بندرِ عباسي مي شد لوازم زندگي و خوراکي ها از هر جهت فراهم بود. تاورنيه خوردني ها را چنين بر مي شمارد: « شراب شيراز و يزد وفور دارد. گوشت گوسفند و کبک و کبوتر بسيار است. مرغ و جوجه هم دارند. اما گوشت آنها را نمي خوردند زيرا بوي لجن مي دهد ( ؟ ). انواع ماهي فراوان است حتي صدف. همچنين اقسام مختلف مربا و ميوه ي خشک و آجيل وفور دارد » (29). برخي از ميوه ها در اطراف بندر عباسي به عمل مي آمد و بعضي ديگر را از مناطق دورتر مي آوردند. پرتغال، ليمو، ترنج، انجير، خرما، کشمش، زردآلو، بادام، پسته، سيب، گلابي و بِه از جمله ميوه هايي بود که در بازارهاي بندرِ عباسي به وفور وجود داشت (30). در خود بندرِ عباسي به دليل شنزار بودن زمين و شوري آب، کمتر درختي به جز خرما رشد مي کرد. با اين وجود تاورنيه مي نويسد که بر اثر تلاش و مراقبت شديد، برخي توانستند با استفاده از آب چاه، کاهو، کلم و پياز به عمل آورند (31). مردم عادي بهره ي چنداني از گوشت نداشتند و غذاي اصلي آنها خرما و ماهي بود؛ غذايي که در تمام کرانه ي خليج فارس رايج بود (32). آنان هرگز نان نمي خوردند و کمتر ميان آنان کسي پيدا مي شد که بتواند مختصر برنجي براي خود تهيه کند (33).

سرگرمي:

تفريح و سرگرمي معمول مردم، رفتن به زير درخت لور و صرف عصرانه بود. روزهايي که هوا خوب و خنک بود برخي براي شکار خرگوش و تازي به اطراف مي رفتند (34). بهترني مکان براي گذراندن اوقات به هنگام غروب آفتاب، قهوه خانه ها و شربت خانه هاي موجود در بازار بود که مشتريان زيادي را به سوي خود جذب مي کرد (35).

آب و هوا:

گرماي هوا و کمبود آب از مشکلات اصلي بندرِ عباسي بود که بيشتر سفرنامه نويسان بدان اشاره کرده اند. « واقعاً هواي بندرِ عباسي به قدري ناسالم و گرم است که براي بيگانگان بيش از چهار ماه دسامبر و ژانويه و فوريه و مارس ( آذر، دي، بهمن و اسفند ) در سال اقامت در آنجا غير ممکن است (36). ساکنان محلي نيز پس از ماه آوريل ( فروردين ) در آنجا نمي ماندند و به نقاط کوهستاني مي رفتند (37). افرادي هم که شهر را ترک نمي کردند مبتلا به تب خطرناکي مي شدند که اگر از مرگ نجات مي يافتند، ضعف و زردي رنگ آن، آنها را رها نمي کرد (38). از اواسط بهار باد خطرناکي مي وزيد که موجب مرگ بسياري مي شد و مانع از سفر مسافران مي گرديد (39). با آغاز فصل گرما بيشتر مردم از شهر بيرون مي رفتند. بردگان، مردان آزاد و خدمتکاران پير براي نگهداري از خانه هاي اربابانشان در شهر مي ماندند (40). بانيان به روستاي « ناي بند » مي رفتند (41). ايرانيان روستاي « ايسين » را ترجيح مي دادند که هواي بهتري آن بسيار دلپذير بود (42). انگليسي ها و هلنديان نيز در آنجا باغ هايي داشتند و در فصل گرما بدان پناه مي بردند (43). علاوه بر باغ هاي متعلق به تجارتخانه ها در اطراف بندرِ عباسي، دلال ها و افراد وابسته به آنها نيز براي خود باغ هاي خصوصي داشتند که از آن براي پذيرايي رسمي نيز استفاده مي کردند (44). بين ژوئن و اگوست ( خرداد و شهريور ) حتا شتران نيز به بندرِ عباسي نمي آمدند (45). کمترين جمعيت بندرِ عباسي در ماه اگوست ( مرداد- شهريور ) بود که بيشتر مردم براي چيدن خرما به مناطق اطراف- ميناب و ديگر نقاط- مي رفتند (46).
يکي از نقاط مورد علاقه ي مردم براي فرار از گرما، « ايسين » بود که هم ساکنان محلي و هم خارجيان بدان جا مي رفتند. ايسين که به صورت « عيسين » نيز ثبت شده است، در هيجده کيلومتري شمال بندرِ عباسي و اندکي دورتر از دريا قرار داشت (47). مزيت عمده ي آن وجود آب سرد و گوارا و زلال بود که به بهاي گزافي به فروش مي رسيد (48). در آنجا شکار کم بود؛ اما به جاي آن گل و ميوه و نخلستان به فراواني يافت مي شد (49). در ميان نخلستان ها و باغ ها افراد مختلف براي خود خانه هايي ساخته بودند، چنان که امروزه نيز چنين است. بهترين خانه متعلق به انگليسي ها بود که اعضاي تجارخانه در موسم گرما و روزهاي تعطيل براي استراحت بدان جا مي رفتند (50). براي فرار از گرماي شديد روش هاي گوناگوني را به کار مي بردند، اما متداول ترين شيوه، فرو رفتن در آب بود. در روزهايي که گرما زياد بود برخي حتا تا نصف روز را در آب مي ماندند (51).

ساختمان ها و بازار:

ساحل بندرِ عباسي به صورت شرقي- غربي در امتداد دارد؛ از اين جهت رشد و گسترش آن نيز بيشتر در همين امتداد بود (52). بهترين خانه ها به سلطان ( حاکم )، شاهبندر، انگليسي ها و هلنديان تعلق داشت(53). بيشتر خانه ها را از خشت مي ساختند و آجر در آن کمتر به کارمي بردند (54). تنها در خانه ي حاکم و تجارتخانه هاي انگليسي ها و هلنديان سنگ به کار رفته بود. اين سنگ ها ها را بعد از ويراني هرموز به بندرِ عباسي انتقال داده بودند (55). روي خشت را با نوعي گچ سخت که چندان مرغوب نبود، سفيدکاري مي کردند. خانه ها کوتاه و داراي حياطي کوچک، بالکن و تراس بود. در روزهايي که هوا رو به اعتدال مي رفت مردم در تراس مي خوابيدند (56). تا چند سال پيش نيز اين تراس ها بر روي پشت بام ها وجود داشت که عبارت بود از ديواري مشبک براي محفاظت کودکان و زيبايي خانه. دلاواله اين بخش از خانه را زيباترين قسمت مي داند. از ديد او اجزاي ديگرِ منازل چندان قابل توجه نيستند. او حتا ترجيح مي دهد به جاي خانه از عبارت « دکه » براي نام بردن از اين ساختمان ها، استفاده کند؛ چون چيزي « جز محوطه يي وسيع و سرپوشيده براي مصون ماندن از هواي نامساعد، مخصوصاً شدّت حرارت طاقت فرساي خورشيد به اين مناطق نيست » (57). تمام خانه ها داراي پنجره ي چوبي و فاقد شيشه بودند. اين پنجره ها به سادگي باز و بسته مي شدند و بدين طريق هواي تازه وارد اتاق ها مي شد (58). براي جلوگيري از نفوذ آفتاب، ديوارها را بلند و قطور و کوچه ها را تنگ و باريک مي ساختند (59). برخي خانه ها، زيرزمين هايي داشتند که در تابستان براي استراحت و فرار از گرما از آن استفاده مي شد (60). به نظر مي رسد که اين شيوه ي ساختمان سازي تنها به خانه هاي بزرگان و ثروتمندان اختصاص داشت ديگر مردم توانايي مالي نداشتند ساخت چنين خانه هايي را نداشتند. مردم فقير از داشتن خانه هاي خشتي نيز محروم بودند. منزل آن عبارت بود از چوب درخت خرما که بدان « کپر » مي گفتند (61). شيوه ي مرسوم براي خنک کردن خانه ها استفاده از بادگير بود. بادگيرها در بيشتر خانه ها وجود داشت و در ساخت آن از خشت استفاده مي شد. بادگيرها موجب چرخش هوا در خانه و در نتيجه خنکي هوا مي شدند. اين شيوه ي خنک کردن هوا براي بيشتر سفرنامه نويسان جالب بود و از آن ياد کرده اند (62).
خانه هاي خشتي بندرِ عباسي همواره در معرض تهديد دو عامل ويرانگر بودند: باران و زلزله. هرچند در بندرِ عباسي ميزان بارش باران اندک است؛ اما گاهگاهي که باران هاي سيل آسا مي باريد، به خانه ها آسيب هاي جدي وارد مي شد (63). در برابر زلزله اما، خسارت هاي باران ناچيز بود. بندرِ عباسي و نواحي اطراف آن در شمار مناطق زلزله خيز ايران قرار دارند. هر ساله چندين زلزله در اين مناطق رخ مي دهد. از جمله نخستين گزارش هاي وقوع زلزله در بندرِ عباسي مربوط به دلاواله است که در سال 1622 م./ 1031 هـ.ق اتفاق افتاد. او اين واقعه را چنين شرح مي دهد: « در روز 4 اکتبر زلزله ي وحشتناکي به وقوع پيوست که چهار يا پنج بار با تکان هاي رعب انگيز بندر را لرزاند. شب بعد هم اين زلزله تکرار شد و خانه هاي زيادي را ويران و يکي از برج هاي قلعه را واژگون کرد. در اين واقعه فرياد همه درآمد که اين مجازات خداوند به خاطر ظلم و جور و تعدي قزلباش هاست. قزلباش هايي که از زمان جمله به هرمز [ هرموز ] و ويراني آن، تمامي اين مردمان فقير و بيچاره را به وضعيت فلاکت بار دچار کرده اند. مردمان محل برايم گفتند که تقريباً همه ساله يک زلزله و نه بيشتر در گامبرون اتفاق مي افتد. ولي در سال جاري هفت يا هشت بار زلزله آمده و زلزله ي سال جديد را چنانکه گفتم ناشي از خشم بر حق خداوند مي دانستند (64). اين گفته ي دلاواله را بايد ناشي از خشم او از تصرف هرموز و خارج شدن آن از دست پرتغاليان دانست. گزارش ديگر حاکي است در زلزله ي سال 1650 بيش از 100 خانه ويران شد. زلزله ي سال 1718 م./ 1130 هـ.ق از اين شديدتر بود؛ به گونه اي که بيش از يک سوم خانه هاي شهر از بين رفت و به تجارتخانه هاي هلنديان نيز آسيب جدي وارد ساخت.
خيابان و بازار، تنگ و باريک بود (65). اين موضوع براي خيابان در زمستان و فصل بارندگي عبور و مرور را با مشکلات زيادي مواجه مي ساخت (66). بازار شهر همچون بازارهاي شهرهاي ديگر ايران سرپوشيده و مسقف بود (67). دلاواله که همزمان با درگيري هاي ايران با پرتغال براي تصرف هرموز در شهر بود مي نويسد که کسادي و بي رونقي تمام مغازه ها را فرا گرفته و در مغازه ها چيز چنداني براي فروش عرضه نمي شد (68). اما پس از سقوط هرموز، رونق و آبادي بار ديگر به بازارهاي شهر بازگشت و فروشندگان و خريداران فراواني در شهر براي عرضه ي کالاهاي خود گرد مي آمدند (69). در بازار تنها مغازه ها به فروش کالا نمي پرداختند؛ در کنار مغازه داران، عده اي دست فروش نيز بودند که اجناس خود را در کنار معبر عابرين پهن مي کردند و به داد و ستد مشغول بودند. وجود اين افراد هميشه براي تردد عابران ايجاد مزاحمت مي کرد و ازدحام زيادي را در بازار ايجاد مي نمود (70). بازار علاوه بر خريد و فروش، محل تفريح و سرگرمي نيز بود. هربرت براي اولين بار از قهوه خانه ي بندر ِعباسي ياد مي کند که غروب ها بسيار شلوغ مي شد. او قهوه را چنين توصيف مي کند: « نوشيدني تيره اي است که آن را در فنجان هاي چيني مي نوشند. سپس برخي از مزايا آن را چنين بر مي شمارد: کال آن موجب راحتي معده است. به هضم غذا کمک مي کند. براي رفع خواب آلودگي مفيد است... (71). در آنجا علاوه بر قهوه خانه، شربت خانه نيز وجود داشت که با نوشيدني هاي سرد و گواراي خود تشنگي مردم را فرو مي نشاند. در آنجا آب سرد با ليمو و گلاب و شراب به مردم عرضه مي شد (72) ».

قلعه و حصار دفاعي:

پس از تصرف قلعه ي گمبرون توسط نيروهاي صفوي، براي جلوگيري از تسخير مجدد آن به وسيله ي پرتغالي ها، امام قلي خان آن را ويران و در فاصله ي 300 پايي (73) آن، قلعه ي ديگري بنا نمود که به « قلعه ي مبارکه ي عباسيه » شهرت يافت (74 ). بعدها نام بندرِ عباسي از نام همين قلعه گرفته شد.در اطراف قلعه مردم براي خود خانه هايي ساختند (75) ربلو که در سال 1606 از قلعه ي گمبرون ديدن کرده است، آن را چنين توصيف مي کند: « بندل کمراو داراي قلعه اي است که از خشت ساخته شده و مردم بومي در سايه ي آن در روستايي زندگي مي کنند » (76). قلعه يگمبرون که در کنار دريا بنا شده بود محل توقف کشتي هاي پرتغالي ها بود. قلعه در مکان مرتفعي قرار داشت و به وسيله ي خندقي از خشکي جدا مي شد. کاروان هاي تجاري که قصد هرموز را داشتند در کنار آن اتراق مي کردند (77). اما هدف اصلي ساختن آن، تأمين امنيت براي تهيه آب هرموز بود که از روستاهاي « ايسين » و « ناي بند » و « کوه گنو » مي آوردند (78). ايرانيان علاوه بر قلعه ي عباسيه، قلعه ي ديگري نيز در شمال شهر بنا کردند که با توپ هاي غنيمت گرفته شده از پرتغاليات تجهيز شده بود (79). قلعه ي عباسيه که به سبک اروپايي ساخته شده بود، در جنوب شهر، در کنار دريا قرار داشت. در اطراف آن خندقي به عمق سه ذرع (80) کنده بودند و چون ساختمانش بسيار کوچک بود محدوديت هاي آن را فيگوئروا چنين توصيف مي کند: « وسيله ي کافي براي دفاع ندارد و جز چند روزنه براي شليک اسلحه ي سبک از قبيل زنبورک هاي قلابدار يا تفگ هاي فتيله اي کوتاه، جاي مناسب ديگري براي توپخانه در آن تعبيه نکرده اند. با اين حال دشمن براي تصرف آن ناچار است آتشبار به کار برد؛ زيرا گلي که حصار دژ از آن است نوعي شفته مرکب از خاک رس و کاه است که ايراني ها در بيشتر ساختمان هاي خود، بخصوص در ايالات لار و قشم و فارس به کار ميبرند » (81). قلعه مربع شکل بود و طبق گفته هاي دلاواله داراي دو حصار بود: « حصار بيروني که کوتاه تر است؛ نه زاويه اي و نه دفاعي دارد. با اين حال در ميانه ي آن چند ديواره ي برجسته و مدور ديده مي شود که نسبتاً براي دفاع و پناه گرفتن از تير رس دشمن مناسب است. حصار داخلي بلندتر است و در کناره هايش برج هاي کوچک و مدور و مناسب تري وجود دارد. در بالاي دروازه، بالکني مسقف ساخته اند که مي تواند کساني را در خود جاي دهد تا با شليک تير مانع ورود دشمن شوند. مي تواند جايگاهي براي شيپورچيان و نوازندگان باشد » (82).
سياحاني که بعد از اين زمان از بندرِ عباسي ديدن کرده اند، هر کدام از اين قلاع توصيفاتي ارائه داده اند. اما اين توصيفات گاهي چنان متضاد و دوگانه اند که مانع از ارائه تصوير دقيقي از آنها مي گردد. هاگنر به وجود دو قطعه در بخش شرقي شهر اشاره مي کند که به شکل ابتدايي با برج هايي نيم دايره ساخته شده بودند. در کنار ساحل، در فاصله ي يک شليک توپ، قلعه ي ديگري وجود داشت که مصالح آن از جنس سنگ بود. با اين وجود چندان مستحکم نبود و در هنگام حمله توانايي دفاع از قلعه نشينان را نداشت (83). ماندلسلو در سال 1638 م./ 1047 هـ.ق بدون ذکر مکان دو قطعه ي مستحکم با حفاظ هاي مربع شکل با تعدادي توپ ياد مي کند (84). در سال 1649 م./ 1059 هـ.ق، پيش از حمله ي هلنديان به بندرِ عباسي، حاکم آنجا موفق شد قلعه ها را بازسازي و مستحکم سازد. هرچند فرير در مقاومت پذيري آنها ابراز ترديد داشت (85). تِوِنوت در سال 1664 م./ 1074 هـ.ق گزارش مي دهد که در شهر تنها يک قلعه ي کوچک وجود دارد که در کنار دريا واقع است و تعداد محدودي مي توانند در آن پناه بگيرند (86). فرير در سال 1672 م./ 1082 هـ.ق از سه سنگر و يک قلعه ي غير قابل استفاده ياد مي کند (87). مارتين که همزمان با فرير از بندرِ عباسي ديدن کرده به دو قلعه ي کاملاً سالم در کنار دريا اشاره مي کند که با سلاح هاي مناسب تجهيز شده بودند (89). تاورنيه از دو قلعه، يکي در مغرب و ديگري در مشرق شهر ياد مي کند (89). بريون مي نويسد که در شهر چهار ساختمان وجود دارد که آنها را قلعه مي نامند؛ اما آنها کوتاه، کوچک و ويران هستند و با شهر فاصله دارند (90). اين همه تناقض و تضاد در نوشته هاي اين سفرنامه نويسان ناشي از چيست؟ به نظر مي رسد که چند عامل در اين ناهمگوني اطلاعات تأثير داشته است که عبارتند از: زمان سفر، مدت اقامت، هدف از سفر و ميزان آشنايي مسافران با مسايل نظامي. بسياري از آنها مدت زيادي در بندرِ عباسي توقف نداشتند تا بتوانند از نزديک با شهر آشنا شوند. واقعيت تلخي که وجود دارد اين است که پس از صلح با پرتغالي ها، دولت صفويه و حکام محلي خطرهايي که امنيت بندرِ عباسي را تهديد مي کرد؛ از اين رو در مسايل دفاعي و نظامي شهر اهمال فراواني صورت مي گرفت. هر چند به ظاهر نيروي نظامي در شهر وجود داشت اما اين نيرو عملاً فاقد کارآيي لازم بود و با فنون نظامي آشنا نبود و همچنين از فن قلعه سازي و قلعه گيري هيچ شناختي نداشت. بنابراين عجيب نيست که بيشتر سفرنامه نويسان، قلعه ها را ساختمان هاي نامناسب و غير قابل دفاع ارزيابي و توصيف کرده اند. به خارجيان اجازه ي ورود به داخل قلعه داده نمي شد و هرگاه بيگانه اي قصد ملاقات با حاکم شهر را داشت، اين ملاقات يا در خانه ي حاکم صورت مي گرفت و يا بيرون از درب اصلي قلعه (91).
علاوه بر قلعه، براي دفاع از شهر، ديواري گرد شهر کشيده شده بود. به نظر مي رسد که ساختن ديوار از همان ابتدا به دليل ترس از حمله ي تلافي جويانه ي پرتغالي ها مدّنظر بوده است (92). ديوار تنها بخش هاي شمالي و غربي شهر را دربر مي گرفت. شاردن در سال 1672 از ديوار مستحکم شهر ياد مي کند که آن را بازسازي کرده بودند (93). در اوايل قرن 18م. در اثر بي توجهي، حصار شهر فرو ريخته بود (93). در هنگام حمله ي افغان ها به ايران، احمدخان، شاهزاده ي مدعي سلطنت، مردم را مجبور به ساختن دوباره ي ديوار کرد؛ اما پيش از آنکه ساخت آن به اتمام برسد در اثر حمله ي زبردست خان ناگزير به کرمان گريخت (94).
با سقوط صفويه، عصر طلايي بندرِ عباسي نيز به سر آمد. ديگر سياحان بدان توجهي نمي کردند و با تغيير مسير تجاري ايران در خليج فارس به سمت بوشهر، ديگر کمتر کسي تمايل به ديدن آن شهر نيم مرده داشت. از اين دوره به بعد گزارش هاي اندکي از افرادي که از آن ديدن کرده اند در دست است که بسيار ناچيز و پراکنده مي باشد.

برآمد:

در اين بررسي مختصر، تلاش شد با کمک سفرنامه ها به برخي از جنبه هاي زندگي در بندرِ عباسي اشاره شود. بندرِ عباسي يک شهر چند فرهنگي بود که در آن اقوام و ملل گوناگون در کنار هم زندگي مي کردند. هر چند برخي اوقات نسبت به گروه هاي مذهبي ديگر سختگيري هايي صورت مي گرفت اما به دليل بافت تجاري و بازرگاني شهر، آزادي مذهبي اصلي پذيرفته شده بود. وجود معابد هندو در کنار مساجد خود بيانگر اين تساهل و تسامح مذهبي بود. حضور اين گروه ها اثرات فرهنگي فراواني بر منطقه و خود شهر بندر عباسي برجاي نهاد که حتي امروز نيز مي توان آنها را مشاهده کرد. وضعيت جغرافيايي و آب و هوايي نيز بر شيوه ي زندگي و همدلي مردم تأثير به سزايي داشت. معماري منازل و نوع غذا و حتا لباس مردم منبعث از همين وضعيت جفرافيايي بود. نکته ي قابل توجه، نفوذ تجار در شهر بود. بازرگانان ملل ديگر مي توانستند در مقابل پرداخت وجوهي، آزادانه به برگزاري مراسم خود بپردازند. در حقيقت اين شيوه مرسوم حکومت صفويه بود که با دادن آزادي هايي، اقوام ديگر را براي تجارت با ايران ترغيب کند. اما آزادي هايي که در بندر عباسي وجود داشت در کمتر شهر ايران آن دوره و حتي ادوار بعدي قابل مشاهده است.

پي‌نوشت‌ها:

1. دانشجوي دکتري تاريخ دوران اسلامي دانشگاه تهران
2. ابواسحاق ابراهيم بن محمدالفارسي اصطخري: مسالک و ممالک، دار صادر، ليدن، افست بيروت، 2004 م، ص 170.
3. Comorao/ Combrao
4- جنگنامه کشم [ از سراينده اي ناشناس ] و جرون نامه اثر قدري شيرازي، تصحيح و تحقيق: محمدباقر وثوقي و عبدالرسول خيرانديش، نشر ميراث مکتوب، تهران، چاپ اول، 1384، ص 60.
5. Hanmilton, Alexander: Anew Account of East India, London, 1930, vol.1, p. 60.
6. Gilsmioes.
7. Smith, ronald bishop: The First Age of tha Portuguese Embssies navigations and peregrinatins in Persia ( 1507-1524 ), Bethesda, 1970, p. 39.
8. Baiao, Antonio ed: Itinerarios da India a Portugal Por Terra, Coimbra, 1923, p. 8.
9- دلاواله، پيترو: سفرنامه پيترو دلاواله، ترجمه ي محمود بهفروزي، نشر قطره، تهران، چاپ اول، 1380، ج2، ص 1226.
10. Boothby, Richard: A Brief Discoverey, London, 1745, p. 28.
11. Sao Bernardino.
12. Ibid, p. 126.
13. Mestre Afonso.
14. Ibid, p. 132.
15. Chardin, Sir John: Voyages du chevalier Chardin en Perse, Perse, paris, Le Normant , Imprimeur- Libraire, 1811, vol. 8, p. 508.
16. دلاواله، پيشين، ج2، ص 1225.
17. Kaempfer, Engelbert: Amoenitatum Exticarum, Fasciculi V, Variae Relations, abservations and Descriptiones Rerum Persicarum, Lemgo, 1712, p. 138.
18. کاره، آبه: سفرنامه آبه کاره در ايران، ترجمه ي احمد بازماندگان خميري، نشر گلگشت، تهران، چاپ اول، 1378، ص 23.
19. دلاواله، پيشين، ج2، ص 1234.
20. Chardin, ibid, vol 9, p. 20; Hamilton, ibid, vol.1, p. 62.
21. دلاواله، پيشين، ج2، ص 1252.
22. همان، ج2، صص 11236-1234.
23. همانجا.
24. همان، ج2، ص 1250.
25. همان، ج2، ص 1275.
26. همان، ج2، ص 1254.
27. Fryer, John: A new Account of East India and Persia Being Nine Years Travels, 1672-1681, 3 vols, London, 1905-1915, vol.2, p. 337.
28. Ibid.
29. تاورنيه، ژان باپتيست: سفرنامه تاورنيه، ترجمه ي ابوتراب نوري، کتابفروشي اصفهان و سنايي، بي جا، بي تا، ص 690.
30. Herbert, Thomas: Travels in Persia 1627-1629 ed. W. Foster: New York, 1929, p. 45.
31. تاورنيه، پيشين، ص 689.
32. همان، ص 690؛ و
Martin, Francois: Memoires de Fondateur, de Pondicberry, ed. A. Martineau, Paris, 1931-34, p. 433.
33. تاورنيه، پيشين، ص 690.
34. همانجا.
35. Herbert, Ibid, p. 44.
36. تاورنيه، پيشين، ص 689.
37. همانجا؛ فلور، ويلم: اولين سفراي ايران و هلند، ترجمه ي داريوش مجلسي و حسن ابوترابيان، انتشارات طهوري، تهران، 1356، ص 69.
38. تاورنيه، پيشين، ص 689.
39. ابن بطوطه، شمس الدين ابي عبدالله محمدبن عبدالله اللواتي الطنجي: سفرنامه ابن بطوطه، ترجمه ي محمدعلي موحد، نشر آگه، تهران، چاپ ششم، 1376، ج2، ص 337.
40. kaempfer, ibid, p. 141.
41. Fryer, ibid, vol. 2, p. 336.
42. Chardin, vol. 8, p. 508.
43. Foster, william:( ed ): The English Factories in India 1618-1669, 13 vols., London, 1906-1927, ( 1639-1634, p. 141 ).
44. Ibid, 1655-1660, p. 882.
45. ibid, 1630-1634, p. 141.
46. Hamilton, ibid, vol. 1, p. 62.
47. Fryer, ibid, vol. 2, p. 171.
48. Ibid; chardin, ibid, vol. 8, p. 512.
49. Fryer, ibid, vol. 2, p. 171; Hamilton, ibid, vol. 1, p. 93.
50. Ibid, vol. 1, p. 61.
51. Herbert, Ibid, p. 44; Chardin, ibid, vol. 8, p.513;
کاره، پيشين، ص42.
52. Chardin, vol. 8, p. 508; Fryer, ibid, vol. 2, p.159.
53. Herbert, Ibid, p. 40.
54. Ibid, p. 44.
55. Chardin, vol. 8, p. 508; Fryer, ibid, vol.2, p.159.
56. Herbert, Ibid, p. 44.
57. دلاواله، پيشين، ج2، ص 1226.
58. Herbert, Ibid, p. 44.
59. فلور، پيشين، ص 70.
60. همانجا.
61. Mndelslo. J. A. : Voyages and travels, London, 1662, p. 13; Herbert, Ibid, p. 44; Fryer, ibid, vol. 2, p. 159.
62. Gemelli- Careri, Gio Francesco: Giro delmmdo, 6 vols., Napoli, Gisuppe Roselli, 1699, vol. 2, p. 284; Martin, ibid, p. 431.
63.foster. 1655-1660. p. 82.
64. دلاواله، پيشين، ج2، ص 1234.
65. همان، ج2، ص 1226.
66. Kaempfer, ibid, p. 138.
67. Herbert, Ibid, p. 45.
68. دلاواله، پيشين، ج2، ص 1226.
69. Herbert, Ibid, p. 45.
70. Hagener, Hendrick: Scheep: Vaert Bear Oostindian in Izaak Commelin, Being end Voortgan, 2 vols, Amesterdam, 1645, vol. 1, p. 45.
71. Herbert, Ibid, p. 45.
72. Ibid.
73. حدود صد متر.
74. جرون نامه، پيشين، ص 63.
75. فيگوئروا، دن گارسيا د سيلوا: سفرنامه دن گارسيا د سيلوا فيگوئروا، ترجمه ي غلامرضا سميعي، تهران، نشر نو، چاپ اول، 1363، ص 68.
76. Robelo, N. Orta: de un Voyagur Protugais en Perse au debut du XVII siecle, edg. verissimo Serrao, Lisbon, 1972, p. 99.
77. فيگوئروا، پيشين، ص 69.
78. Herbert, Ibid, p. 42.
79. Ibid, p. 46.
80. تقريباً سه متر.
81. فيگوئروا، پيشين، ص 68.
82. دلاواله، پيشين، ج2، ص 1228.
83. Hagener, ibid, vol. 1, p. 42.
84. Mandelslo, ibid, p. 27.
85. Ferrier, R. W: British- Persian relation in the 17th century, unpublished dessertation, cambridge university, 1970, p. 199.
86. Thevenot, Monfieur: The Travels of Monfieur de Thevenot in to Levant, London, 1689, vol. 2, p. 136.
87. Fryer, ibid, vol. 2, p.159.
88. Martin, ibid, p. 430 .
89. تاورنيه، پيشين، ص 690.
90. Bruyn, Le Cornelius: Travels in to Moscovy, Persia and part of the East Indies, 2 vols, London, 1737, vol. 2, p. 73.
91. دلاواله، پيشين، ج2، ص 1227.
92. Anderson, Juergen and Iversen, Volquard: Orientalische Peisbeschreibungen in den bearbaiting von Adam Olearius, Tubingen, 1980, p. 71, Herbert, ibid, p. 46.
93. Chardin, ibid, vol. 8, p. 508.
94. Bruyn, ibid, vol.3, p. 312.
95. فلور، ويلم: اشرف افغان بر تختگاه اصفهان، ترجمه ي ابوالقاسم سري، نشر توس، تهران، 1367، ص 46.

کتابنامه :
1. ابن بطوطه، شمس الدين ابي عبدالله محمدبن عبدالله اللواتي الطنجي: سفرنامه ابن بطوطه، ترجمه ي محمدعلي موحد، نشر آگه، تهران، چاپ ششم، 1376.
2. اصطخري، ابواسحاق ابراهيم بن محمدالفارسي: مسالک و ممالک، دار صادر، ليدن، افست بيروت، 2004 م.
3. تاورنيه، ژان باپتيست: سفرنامه تاورنيه، ترجمه ي ابوتراب نوري، کتابفروشي اصفهان و سناي ي، بي جا، بي تا.
4. جنگنامه کشم [ از سراينده اي ناشناس ] و جرون نامه اثر قدري شيرازي، تصحيح و تحقيق: محمدباقر وثوقي و عبدالرسول خيرانديش، نشر ميراث مکتوب، تهران، چاپ اول، 1384.
5. دلاواله، پيترو: سفرنامه پيترو دلالواله، ترجمه ي محمود بهفروزي، نشر قطره، تهران، چاپ اول، 1380.
6. فلور، ويلم: اولين سفراي ايران و هلند، ترجمه ي داريوش مجلسي و حسن ابوترابيان، انتشارات طهوري، تهران، 1356.
7. __: اشرف افغان بر تختگاه اصفهان، ترجمه ي ابوالقاسم سري، نشر توس، تهران، 1367.
8. فيگوئروا، دن گارسيا د سيلوا: سفرنامه دن گارسيا د سيلوا فيگوئروا، ترجمه ي غلامرضا سميعي، تهران، نشر نو، چاپ اول، 1363.
9. کاره، آبه: سفرنامه آبه کاره در ايران، ترجمه ي احمد بازماندگان خميري، نشر گلگشت، تهران، چاپ اول، 1378.
10. Anderson, Juergen and Iversen, Volquard: Orientalische Peisbeschreingen in den bearbaiting von Adam Olearius, Tubingen, 1980.
11. Baiao, Antonio ( ed ): Itinerarios da India a Portugal Por Terra, Coimbra, 1923.
12. Boothby, Richard: A Brief Discoverey, London, 1745.
13. Chardin, Sir John: Voyages du chevalier Chardin en Perse, Paris, Le Normant , Imprimeur- Libraire, 1811.
14. Ferrier, R. W. : British- Persian relation in the 17th century, unpublished dissertation, cambridge university, 1970.
15. Foster, william: ( ed ): The English Factories in India 1618-1669, 13 vols, London, 1906-1927.
16. Fryer. John: A new Account of East India and Persia Being Nine Years Travels, 1672-1681, 3 vols, London, 1905-1915.
17. Gemelli- Careri, Gio Francesco: Giro delmmdo, 6 vols., Napoli, Gisuppe Roselli, 1699.
18. Hagener, Hendrick: Scheep- Vaert Bear Oostindian in Izaak Commelin Being end Voortgan, 2 vols, Amesterdam, 1645.
19. Hanmilton, Alexander: Anew Account of East India, 2 vols, London, 1930.
20. Herbert, Thomas: Travels in Persia 1627-1629 ( ed ): W. Foster, New York, 1929.
21. Kaempfer, Engelbert: Amoenitatum Exticarum, Fasciculi V, Variae Relations, abservations and Descriptiones Rerum Persicarum, Lemgo, 1712.
22. Bruyn, Le Cornelius: Travels in to Moscovy, Persia and part of the East Indies, 2 vols, London, 1737.
23. Mndelslo, J. A. : Voyages and travels, London, 1662.
24. Martin, Francois: Memoires de Fondateur, de Pondicberry, ( ed ): A. Martineau, Paris, 1931-34.
25. Robelo, N. Orta: de un Voyagur Protugais en Perse au debut du XVII siecle, edg. verissimo Serrao, Lisbon,. 1972.
26. Smith, Rinald bishop: The First Age of tha Portuguese Embssies navigations and peregrinatins in Persia ( 1507-1524 ), Bethesda, 1970.
27. Thevenot, Monfieur: The Travels of Monfieur de Thevenot in to Levant, London, 1689.

منبع مقاله :
خيرانديش، عبدالرسول، تبريزنيا، مجتبي؛ ( 1390 )، پژوهشنامه خليج فارس ( دفتر سوم )، تهران: خانه کتاب، چاپ اول