نويسنده: عليرضا خليفه زاده (1)




 

چکيده

تبيين تاريخ سياسي خليج فارس و رخدادهاي مهم آن، نياز به بازشناسي دقيق حکمرانان و حکومت هاي محلي کرانه و پس کرانه ي آن دارد. يکي از سلسله هاي محلي پرنفوذ و تأثيرگذاري که در تحولات هر دو سوي خليج فارس از دوره ي صفويه تا دوره ي قاجاريه نقشي مهم داشته خاندان « ابومهير » يا « آل مذکور » مي باشد. اطلاعات ما از فعاليت هاي سياسي اين خاندان در دوره هاي صفوي و افشار تاکنون بسيار اندک بوده است. در اين مقاله يک نسخه خطي منحصر به فرد که تاکنون از ديد خليج فارس پژوهان به دور مانده است، معرفي و ترجمه مي گردد. اين نسخه ي خطي به نام الذخاير في جغرافيا البنادر و الجزاير اثر شيخ محمدعلي آل عصفور، امام جمعه ي بوشهر ( 1351-1289 هـ.ق ) است. در اين گنجينه ي نويافته، طي دو فصل، به طور مفصل متن مکاتبات مشايخ اين خاندان با پادشاه ايران و حکام و اشخاص ديگر آورده شده است. اين مکاتبات شامل سواد هفت نامه از مکاتبات متقابل مشايخ آل مذکور با شاه عباس صفوي و سلطان عمان در سال هاي 1021-1010 هـ.ق و سواد پانزده سند تاريخي ارزشمند از دوره ي نادرشاه افشار است. بي شک اين اسناد مي تواند براي پژوهشگران حوزه ي مطالعات خليج فارس از زواياي مختلفي حرف هاي تازه داشته باشد.

واژگان کليدي:

آل عصفور، آل مذکور، ابومهير، بحرين، بنادر، بوشهره، جزاير، خليج فارس.

درآمد:

نسخه ي دست نويس منحصر به فرد الذخاير في جغرافيا البنادر و الجزاير دربردارنده ي اطلاعات ناب راجع به خاندان « آل مذکور » از طايفه ي « ابومهير » بوشهر است. مؤلف کتاب، منبع يا مجموعه اي را که اسناد با ارزش دوره ي صفويه و دوره ي افشار را از آن به دست آورده است، معرفي نمي کند؛ هرچند به مناسبت هايي از سه منبع نام مي برد: نخست از کتاب لؤلؤه البحرين نوشته ي جدش شيخ يوسف بحراني عصفوري صاحب حدائق که شرح حال رجال بخش آخر کتابش ( الذخاير... ) برگرفته از آن است (2)؛ دوم منبعي است که اينگونه از آن مي برد: « قال صدرالدين الحسيني في تاريخ الفارس » (3)، و سومين منبع، کتاب « کليات آل عصفور » (4) است که آن نيز نوشته ي شيخ محمدعلي است.
به نظر مي رسد قبل از شيخ محمدعلي آل عصفور يک مورخ جنوبي ديگر نيز به همه يا بخشي از اين اسناد دسترسي داشته است زيرا محمدعلي خان سديد السلطنه پنج سال قبل از تاليف اين نسخه در کتاب شقايق النعمان في احوال مسقط و عمان تحرير سال 1314 هـ.ق به خط يوسف رفسنجاني (5) به حکومت شيخ ناصر و شيخ غيث بر بحرين از 1152 هـ.ق اشاره مي کند (6). حتي مانند اين نسخه سال تصرف جزيره ي هرمز به اشتباه سال 1139 ذکر شده است (7)، نه 1131 هـ.ق!.
به نظر مي رسد منبع اين اسناد توسط يک نويسنده ي ديگر نيز مورد استفاده قرار گرفته است. زيرا کتاب تاريخ بحرين در دو قرن اخير نوشته ي مصطفي خجسته که در سال 1338 هـ. ش ( حدود 60 سال ) بعد از اين نسخه ي خطي نوشته شده است، پنج سند با متن عربي در آن آمده که سه سند آن مطابق با اسناد دوره ي افشار نسخه خطي حاضر است (8) اما دو سند ديگر دارد که در نسخه خطي موجود نيست؛ يکي نامه ي تهنيت علماي بحرين به مناسبت فرا رسيدن عيد نوروز به ميرزا مهدي خان (9) و ديگري پاسخ تهنيت نامچه ي علماي بحرين از سوي « مهدي » است (10).اين ها نشان مي دهد که آقاي خجسته به نسخه اي غير از الذخاير في جغرافيا البنادر و الجزاير دسترسي داشته است. نسخه ي مورد استفاده ي خجسته را مي توان از جملات زير حدس زد: « مرحوم حاج ميرزا محمدحسين شيخ الحکماء کازروني [ متولد 2 رجب 1271 هـ.ق/ اول فروردين 1234 هـ.ش ] در کتاب مفصلي که در اطراف سوابق تاريخي و شرح اوضاع و احوال سياسي و اقتصادي و جغرافيايي بنادر و جزاير واقع در خليج فارس تاليف کرده و نگارنده نسخه ي خطي آن را نزد فرزند آن مرحوم، آقاي سرهنگ هوايي محمد حکمت بوشهري در تهران ديده ام، درباره ي بحرين چنين مي نويسد... » (11). مؤلف تاريخ بحرين در دو قرن اخير با اين مقدمه وارد مبحث معرفي دانشمندان و علما و فضلاي بحرين مي شود و پنج سند نامبرده را نيز در ادامه مي آورد (12).
نکته ديگر اينکه به احتمال زياد اين اسناد قبل از آل عصفور، از فارسي به عربي ترجمه شده اند، زيرا متن هر پنج نامه اي که مصطفي خجسته نقل کرده، به زبان عربي است؛ در دو- سه مورد هم اختلاف جزيي با نسخه خطي دارند. بر ما روشن است که شيخ الحکماء، معاصر آل عصفور بوده و شايد در کتاب او به مأخذ اصلي اين اسناد اشاره شده باشد. به هر حال دستيابي به اثر ناپديد شده ي ميرزا محمدحسين شيخ الحکماء کازروني که از معاصران شيخ محمدعلي آل عصفور بوده، مي تواند به احتمال زياد مطالبي ديگر را نيز از تاريخ بوشهر، خليج فارس و خاندان آل مذکور براي پژوهشگران و ايران شناسان روشن نمايد.

معرفي نسخه خطي: الذخاير في جغرافيا البنادر و الجزاير

مؤلف: شيخ محمدعلي بن محمدتقي آل عصفور بن شيخ موسي بن شيخ محمدبن علامه، صاحب حدائق شيخ يوسف عصفوري بحراني.
نسخه به خط مؤلف و تاريخ نسخه روز جمعه 12 شعبان 1319 هجري است.
محل کتابت: [ بوشهر ]
نسخه ي عکسي از: مرکز احياء ميراث اسلامي- قم، شماره فيلم 340 که در 21 ذي الحجه 1416 هـ.ق عسکبرداري شده است. اين نسخه در غره شعبان 1409 هـ.ق در تملک هادي بن سيد ياسين آل باليل الموسوي بوده است. مُهر روي آن « مکتبه ابن باليل الدورقي تأسيس 1385 » است.
اين نسخه داراي يک مقدمه ( در سه صفحه ي اول ) و يازده فصل و متشکل از 278 صفحه است که در سه صفحه ي آخر، مؤلف شرح زندگي خود را نوشته است. سپس فهرست کتابهايي را ذکر کرده که تا آن زمان به رشته ي تحرير کشيده است ( ص 277 ). در آخرين صفحه، عنوان کتاب را چنين ناميده است: « الذخاير في جغرافيا البنادر و الجزاير » سپس مي افزايد در اين کتاب شرح حال 190 تن علماء، شعراء، ادبا و اهل کمال و « جزيره اوال » را آورده است. فهرست مطالب باب هاي يازده گانه ي کتاب از اين قرار است:

باب اول:

از آخرين سطح صفحه ي سوم آغاز شده تا صفحه ي پنج ادامه دارد و راجع به آبادي هاي بحرين است.

باب دوم:

انواع و اقسام ميوه ها، مرکبات و خرماهاي بحرين ( ص 5 ).

باب سوم:

چشمه ها و سپس تاريخچه اي از بحرين ( از صفحه 6 تا 20 ).

باب چهارم:

ملوک بحرين. مؤلف در اين باب به تاريخ بحرين و نواحي اطراف آن در قبل از اسلام پرداخته و به تصرف آن نواحي توسط شاپور ذوالاکتاف، پادشاه ساساني اشاره مي کند ( صص 23-21 ).

باب پنجم:

تاريخ بحرين در دوره ي بني اميه و بني عباس ( صص 26-23 ). نويسنده در صفحه ي 25، در هشت سطر، فقط به ابوطاهر قرمطي و کارهايش اشاره شده، سپس با پرشي بلند به سراغ وقايع سال 930 هـ.ق رفته و به تصرف عمان توسط پرتغالي ها اشاره مي کند. در همين قسمت به اشتباه غزاي شاه عباس صفوي در سال 1031 هـ.ق با پرتغالي ها و تصرف هرمز را « في سنه التاسع و الثلاثين بعد الالف » ( 1039 ) درج کرده است!. همچنين در صفحه ي 26، اواخر فصل پنجم، اشاره مي کند که « در سال 1150 هجري سيف بن امام، سلطان مسقط با جماعت خوارج و اباضي ها، بحرين را تصرف کرد و بسياري از شيعيان را به قتل رساند. در سال 1152 هـ.ق لشکريان نادرشاه بر بنادر دست يافتند و شهرها و جزاير بحرين را بازپس گرفتند و نادر فرمان حکومت آنجا را به شيخ غيث و شيخ نصر ( ناصر ) از آل مذکور داد ». در ادامه به رخدادي ديگر از اوايل دوره ي قاجار اشاره مي کند: « در سال 1207 هـ.ق جماعت « آل عتوب » در قطر ظهور کردند؛ آن ها مردم را از انجام مراسم عزاداري و مرثيه براي حسين بن علي ( ع ) منع مي کردند. وقتي شيخ نصر [ پسر شيخ ناصر ] اين موضوع دردناک را شنيد [ از بوشهر ] به جنگ با آن ها رفت و جنگ و درگيري بزرگي در گرفت. لشکريان شيخ نصر شکست خوردند و به ابوشهر بازگشتند و دست ياري به سوي حاکم شيراز دراز کردند. ولي لشکريان احمد بن خليفه [ از آل عتوب ] بر بحرين و هَجَر تسلط يافتند و اين واقعه ي تاريخي باعث شد که بسياري از دانشمندان آنجا به بنادر فارس کوچ کنند، از جمله اين گروه شيخ خلف نياي نويسنده ( شيخ محمدعلي آل عصفور ) بود.

باب ششم:

« في ذکر مشايخ آل مذکور » ( صص 33-27 ). ( اين باب به طور کامل در اين مقاله ترجمه شده است ).

باب هفتم:

« في نبذه من مکاتبات السلاطين مع مشايخ آل مذکور » ( صص 47-33 ). مشتمل بر چندين سند مهم از دوره ي صفوي و افشار است که در مقاله ي حاضر ترجمه ي آن ها آورده شده است. در اين باب در سطر پنجم از صفحه 7 با جمله ي « فصل في اسماک البحرين و حوت ها و لحوم ... » مطالب تاريخي آن به اتمام مي رسد.

باب هشتم:

در ذکر مواضع بحرين ( صص 52-51 ).

باب نهم:

در ذکر واقعات بحرين ( صص 53-52 ).

باب دهم:

( صص 66-54 ) شامل: قصه ي وزير بحرين ( صص 61-54 )؛ قصه ي عبد ( صص 63-61 )؛ درباره ي خارگ و قشم ( ص 64 )؛ طول و عرض بحرين و جزيره بوشعيب و هرمز ( ص 65 )؛ جزيره قيس ( کيش ) و الاحساء و دورقستان و قطيف ( ص 66 ) است.

باب يازدهم:

( صص 278-67 ) شرح حال و آثار 190 تن از علماء و شعراي بحرين، بوشهر، بهبهان، جهرم و فلاحيه و ... است که اغلب از بحرين برخاسته اند. شيخ محمدعلي آل عصفور زندگي نامه ي پدر بزرگ مادري اش، شيخ عبدالعلي آل عصفور را در صفحات ( 262-260 ) آورده است و دو بيت شعر منقوش بر سنگ قبرش را نيز نقل کرده است.

شرح حال مؤلف کتاب:

شيخ محمدعلي آل عصفور، امام جمعه ي بوشهر، در سال 1289 هـ.ق در بوشهر به دنيا آمد. در 10 سالگي پدرش را از دست داد و به نزد پدربزرگ مادري اش شيخ عبدالعلي رفت. پدربزرگ نيز در 1303 هـ.ق درگذشت. سپس به نزد عموزاده اش علامه شيخ محمد، امام جمعه ي بوشهر ( متوفي 1325 هـ.ق ) رفت و با دخترش ازدواج کرد و در منزلش سکونت گزيد (13).
آقا شيخ محمدعلي آل عصفور، امام جمعه و جماعات در مدرسه ي سعادت بوشهر که در سال 1317 هـ.ق تأسيس شد، به مدت دو سال معلم شرعيات و ادبيات عربي و فارسي بود (14). بعد از درگذشت شيخ محمد آل عصفور، پسر شيخ ابراهيم ( 1325 هـ.ق )، دامادش شيخ محمدعلي تا هنگام وفات، امام جمعه ي بوشهر بود. شيخ محمدعلي پس از سال ها تحقيق و تاليف در سلخ شعبان 1351 هـ.ق/ 17 ديماه 1310 هـ.ش درگذشت.
شيخ محمدعلي در سي سالگي کتاب الذخاير في جغرافيا البنادر و الجزائر را گردآوري و تاليف کرد. شيخ در اوايل دوره ي پهلوي اول امام جمعه ي بوشهر بود. امضا و مهر ايشان در زير اعتبار نامه ي نمايندگان مجلس شوراي ملي به عنوان عضو انجمن نظارت بر انتخابات ديده مي شود. مزارش در امامزاده عبدالمهيمن بوشهر قرار دارد (15).

فهرست آثار:

اين نويسنده آثار بسياري تاليف کرده و همتي بلند در نسخه برداري از کتاب هاي مورد علاقه اش داشته است. اين آثار اغلب در کتابخانه ي آل عصفور بوشهر تا سال 1369 هـ.ش نگهداري مي شد. سپس به منظور جلوگيري از تخريب به کتابخانه ي آستان قدس رضوي منتقل شد. در سال هاي اخير وارثان اين خاندان مجوز انتقال و نگهداري اين کتابخانه ي نفيس را در کتابخانه ملي و زير نظر خودشان براي چاپ از طريق درآمد موقوفه ي آل عصفور دريافت کرده اند (16).
اين کتابخانه را قبل از انتقال از بوشهر دکتر سيدجعفر حميدي بررسي کرده و گزارشي مبسوط از آن در « فرهنگ نامه بوشهر » آورده است و بيست و يک عنوان از آثار شيخ محمدعلي آل عصفور را که ايشان در اين مجموعه ديده، آنجا معرفي کرده اند که برخي از آنها به شرح زير است:
1. رساله جلاء ضمير في انتصار ابن عامر؛
2. کتاب تحف الخواص في شرح سوره اخلاص؛
3. جواهر الالفاظ و کمال وعاظ ( سه جلد )؛
4. الکليات آل عصفور ( چهل جلد ). دکتر حميدي.
شرحي از محتواي جلد بيستم، نوع کاغذ جلدهاي اول و سي ام و ... ارايه داده است.
5. کشف الاساس؛
6. شرح دعاي سمات؛
7. المکاتبات و الخطب ( دو مجلد ).
دکتر حميدي در رديف 18 آثار آل عصفور از نسخه خطي « الذخاير ... » نام برده و در رديف 19 کتاب « تاريخ البحرين » را اثري ديگر از وي دانسته (17) و نوشته است که مؤلف « شرح زندگي و مشتقات دوران حيات خود را در کتاب تاريخ بحرين به تفصيل بيان کرده است » (18).

شرح گذراي مطالب اسناد ترجمه شده:

قبل از شرح مطالب، توضيح اين نکته ضروري است که « آل مذکور » به « ابومهير » هم شهرت داشته اند. اگر چه در اين نسخه به نام « ابومهير » اشاره اي نشده و اين خاندان فقط « آل مذکور » ناميده شده است، ولي پژوهشگران تاريخ خليج فارس به خوبي مي دانند که اين خاندان در منابع اوليه به « ابومهير » و « ابومهيري » مشهور بوده اند. تاريخ عباسي نوشته ي ملاجلال منجم در حين شرح وقايع سال 1010هـ.ق اشاره مي کند که لشکريان لار و فارس و کهگيلويه در دشتستان جمع شدند و براي تصرف بحرين از چنگ پرتغاليان عزيمت کردند. او يکي از فرماندهان اين لشکريان را شيخ موسي ابومهير معرفي مي کند (19). اين گزارش از منابع متقدم صفوي به نحوي مؤيد حضور تاريخي اين خاندان در جنوب ايران و مُهر تاييدي بر مطالب مربوط به دوره ي شاه عباس در اين نسخه ي خطي مي باشد.
بحرين در سال 1010 هـ.ق توسط لشکريان شاه عباس صفوي تصرف شد و بر اساس مطالب اين نسخه خطي، در اين سال شيخ عبيدبن مذکور ( از مشايخ آل مذکور ) به نمايندگي از مردم بحرين به اصفهان، نزد شاه عباس رفت و گزارشي مفصل از خليج فارس، جزاير آن و بحرين و مسائل مرتبط ارايه کرد. شاه عباس خلعت، لقب خان و حکومت ولايت بحرين را به او داد و امر کرد تا ديگر جزاير را نيز تصرف کند. شيح عبيدخان در بحرين يکي از بني اعمامش به نام شيخ خميس را به نزد سلطان مسقط فرستاد و از او خواست که تسليم خاقان بزرگ، شاه عباس صفوي شوند اما آن ها تمکين نکردند. شيخ عبيد اين موضوع را به شاه عباس اطلاع داد و اشاره اي به تصرفات پرتغاليان در مسقط، بحرين، سيراف و خارگ نمود و عامل پشت گرمي مسقطيان را کافران پرتغالي دانست. شاه عباس نيز نامه اي به شيخ عبيدخان آل مذکور نوشت و از جَدّ و جهدش تشکر نمود ( ص 31 و 30 ). مؤلف کتاب الذخاير في جغرافيا البنادر و الجزاير به فرمان شاه عباس خطاب به شيخ عبيدخان جهت اقامت در « الريطهر » ( ريشهر ) اشاره مي کند و مي نويسد:
شيخ عبيدخان به بوشهر آمد و به اتفاق ده هزار تن از اهالي « زنگنه »، ساکنان دشت ( دشتي و دشتستان ) و هوله » که امير آن ها امام قلي خان، والي فارس (20) بود، ابتدا به سمت خارگ رفتند و پرتغاليان را از آن جا اخراج کردند. موضوع اخراج پرتغاليان از خارگ نيز از مطالب مهمي است که در اين نسخه اطلاعات بکري از آن رويداد ثبت شده است. اگرچه در ديگر منابع به گلوله باران جزاير و سواحل خليج فارس و جنگ هاي دريايي توسط پرتغاليان اشاره شده (21)، ولي به طور دقيق به تصرف خارگ و زمان اخراج آن ها از آن جا اشاره اي نشده است. سپس شياطين ( پرتغاليان ) را از بحرين تاراندند و قطيف و احساء را نيز تصرف کردند. امام قلي خان، فرمانده لشکر ايران حکومت قطيف و احساء را نيز علاوه بر حکومت بحرين به شيخ عبيدخان آل مذکور سپرد.
شاه عباس پس از آگاهي از اين تصرفات، دستور داد مسقط را نيز محاصره کنند. طبق نوشته ي کوتاه و گذراي شيخ محمدعلي آل عصفور جنگ و درگيري « مشايخ آل مذکور » با مسقط تا زمان نادرشاه افشار ادامه يافت ( نسخه خطي، ص 31 ).

اسناد دوره ي صفوي

در اين نسخه ي خطي، از پيشينه ي تاريخي آل مذکور در دوره ي صفويه هفت سند ارايه شده است که به قرار زيرند:
1) اشاره به نامه ي شاه عباس خطاب به اهالي بحرين در سال 1010 هـ.ق و امر به اعزام يک نفر از ريش سفيدان به اصفهان. سپس متن مفصل سخنان شيخ عبيدخان آل مذکور، نماينده ي مردم بحرين با شاه عباس را در ( صفحات 29-27 ) آورده است.
2) متن نامه ي شيخ عبيدخان به سلطان مسقط ( ص 29 ).
3) متن پاسخ سلطان مسقط به شيخ عبيدخان ( ص 30 ).
4) گزارشي از پاسخ سلطان مسقط به شاه عباس ( ص 30 ).
5) پاسخ شاه عباس به شيخ عبيدخان ( ص 30 ).
6) علاوه بر مطالب فوق، نويسنده در باب هفتم، ( صفحات 43-42 ) متن نامه اي تاريخ 1014هـ.ق از سوي مشايخ بحرين خطاب به شاه عباس صفوي درج کرده است. علماي بحرين در اين نامه راجع به نقش وحدت بخش اين پادشاه و مصائبي که در دوره ي هشتاد ساله ي استيلاي پرتغاليان متحمل شده اند، شرح مفصلي داده اند.
7) در صفحه ي 37 نيز نامه اي از سلطان شاه عباس صفوي به شيخ عبيدخان آل مذکور به تاريخ 1021هـ.ق آمده است. در اين متن- که گويا پاسخ نامه ي شيخ عبيدخان است- شاه عباس به اهميت محافظت از مرزها اشاره نموده و تلويحاً متذکر شده که او جاسوسان فراواني در مناطق مختلف دارد که اتفاقات آن مناطق را به او گزارش مي دهند. شاه ايران سپس شيخ عبيد را به حفظ هوشياري دعوت کرده و از برخي تحرکات که عليه او انجام مي گيرد، آگاهش ساخته است.
اطلاعات فوق تاکنون در هيچ کتاب يا نسخه ي خطي ديگري ديده نشده و از اين لحاظ براي مورخان و پژوهندگان خليج فارس و عصر صفوي بسياري ارزشمند است. همچنين کتاب الذخاير في جغرافيا البنادر و الجزاير در هنگام اشاره به نام شيخ عبيدبن مذکور نشان مي دهد که اسم « مذکور » از دوره ي صفويه در اين خانواده تکرار داشته است.

اسناد دوره ي افشاريه

مطالب و پانزده سند تاريخي که راجع به دوره ي افشاريه در فصل هاي ششم و هفتم نسخه خطي گنجانده شده، به شرح زير است:
مؤلف نخست از جنگ شيخ غيث و شيخ نصر [ ناصر ]، حاکم بحرين و قطيف با اباضيه و خوارج [ عمان ] سخن مي گويد، سپس با مهاجرت گروهي از « مشايخ آل مذکور » اشاره مي کند که در سال 1148 هـ.ق بحرين را ترک کردند و عازم فارس شدند. آن ها وقتي خبر پادشاهي نادرشاه را شنيدند، اخبار جنگ و درگيري هايشان با امام مسقط و جماعت اباضيه و چگونگي استيلاي آن ها بر بحرين و ديگر جزاير خليج فارس را براي پادشاه ايران شرح دادند ( ص 31 ) و از او براي تصرف دوباره ي بحرين ياري طلبيدند. حمايت نادرشاه از آن ها منجر به حکومت مجددشان بر بحرين و همچنين احساء و مسقط شد. منابع تاريخي هم نشان مي دهند که حکومت شيخ غيث و شيخ ناصر، پسران شيخ مذکور [ دوم ] و شيخ نصر آل مذکور پسر شيخ ناصر ابومهير بر بحرين روي هم رفته و با اندکي فراز و فرود از 1152 تا 1215هـ.ق ادامه داشته است (22).

شرح مختصر اسناد دوره ي افشار در باب ششم:

1) متن نامه ي نادرشاه خطاب به شيخ غيث و شيخ نصر (23) [ناصر ] که در آن نويد فتح بحرين و را به آن ها داده است ( ص 32 ).
2) در همان صفحه ي پيش گفته، نامه اي هم از ميرزامهدي خان استرآبادي خطاب به آن دو نفر نوشته است.
3 ) شيخ نصرخان ( شيخ ناصرخان بن مذکور ) در نامه اي خطاب مهدي خان صاحب درّه نادره، اعلام آمادگي لشکريان « دشت و هوله » را به اطلاعش رسانده و دستور و فرمان دربار را درخواست نموده است. لشکريان افشاري نيز به ساحل کرمان و بندرعباس وارد شده و به اتفاق نيروهاي دشت و زنگنه، پانزده روز مسقط را محاصره نمودند. برادر سيف اباضي در اين جنگ به قتل رسيد و در نهايت حکومت آن جا به شيخ غيث خان [ آل مذکور/ ابومهير ] واگذار شد ( ص 33 ).

اسناد باب هفتم:

که به مکاتبات مشايخ آل مذکور با دربار افشار اختصاص دارد به شرح زير است:
4) ميرزامهدي خان در نامه اي به شيخ نصر ( شيخ ناصر ) تذکر داده است که با بيگانگان هم صحبت نشود ( صص 34 و 33 ) (24).
5) شيخ نصر ( شيخ ناصر ) طي نامه اي به ميرزامهدي ضمن انکار گفت و گويش با مردي مسيحي ( ؟ ) به جديتش در مواظبت از مرزها تأکيد کرده است ( ص 34 ).
6) در نامه اي ديگر مهدي خان با تشر براي شيخ نصر ( شيخ ناصر ) نوشته است که: حرف ما از حلال و حرام فقهي نبود حرف از سياست بود و ما اطلاع داريم که تو مجوز کشف در کوه هاي بحرين و حفر اراضي و تپه ها را به آن مرد مسيحي داده اي (34). اين نامه و دو نامه ي فوق در کتاب بحرين در دو قرن اخير اثر مصطفي خجسته نيز درج شده است.
7) نامه از مهدي خان به شيخ غيث خان در مسقط، در مورد عدم پذيرش عذرش براي کم بودن ميزان خراج جمع آوري شده ( ص 35 ).
8) نامه از شيخ غيث به وزير(25) مهدي خان که در آن اطلاع مي دهد خوارج مسقط قصد اتحاد و جمله نظامي عليه او را دارند ( ص 35 ).
9) نامه ي مهدي خان به شيخ غيث که حکم مي کند ميان دشمانت تفرقه بينداز و به جمع قوا و نيروهاي خوانين دشت ( دشتي و دشتستان ) و هوله بپرداز ( صص 36-35 ).
10) نامه ي مهدي خان به شيخ غيث خان در بحرين ( مسقط؟ ) که دستور داده به هنگام فرمان نادرشاه شيخ متمرد احساء را ساقط کند ( ص 36 ).
11) نامه ي ميرزامهدي خان به شيخ غيث خان که به جنگ او با شيخ قطيف و کشته شدن يکي از عموزادگانش اشاره کرده و تذکر داده است که: مرزهايت با « سنيان » را آرام کن و هشدار بده اگر طغيان کردند منتظر لشکرکشي نادرشاه باشند! ( ص 38 ).
12) نامه اي از سوي شيخ غيث خان خطاب به مهدي خان که ضعف سياسي- نظامي او را نشان مي دهد؛ زيرا مي نويسد نه توان جنگ دارد و نه توان ماندن! ( ص 39 ).
13) نامه ي مهدي خان که در آن با عصبانيت خطاب به شيخ غيث خان نوشته است: اي شيخ! خواب آرام چوپان هنگامي است که گوسفندي نداشته باشد. سپس او را توصيه به عمران و امنيت و توسعه ي تجارت براي کسب درآمد بيشتر کرده و در پايان نامه با خشم مي نويسد: چرا شمشير ساخته اي اگر نمي تواني با آن بجنگي پس شمشير را بشکن و با آن براي خودت خلخال درست کن! ( ص 40 ).
14) از نوشته هاي ميرزامهدي خان، منشي نادر به شيخ غيث خان آل مذکور که ضعف و ناتواني و سردرگمي شيخ غيث، حاکم ( مسقط/ بحرين ) را نشان مي دهد. راهنمايي هاي منشي با هوش نادرشاه در متن نامه درج شده است ( ص 41 ).
15) نامه اي از سوي ميرزامهدي خطاب به علماي بحرين که در آن دانشمندان اسلام را به حفظ مرزهاي مسلمانان، قطع دست طغيان گران و به زانو درآوردن دشمنان دعوت کرده است. به نظر مي رسد اين نامه در حمايت از شيخ غيث نوشته شده است که در زير فشار اهل تسنن و خوارج قرار داشته است ( ص 44 ).
نويسنده ظاهراً در آخرين سطور فصل هفتم به ياد جدّ اين خاندان : « الشيخ مذکور من آل مذکور » افتاده و درباره اش مي نويسد: « مي توان حدس زد که يدي طولا در سياست و امور مملکتي داشته است. در دير و کنگان و بندر عسلويه از بنادر دشت ( دشتي ) سکونت داشته ( ؟ ) و بعد از وفات پدرش در اين بنادر با جماعت افرنگ مشهور به « فرنسيس » جنگيد تا اين که جزاير و خليج فارس را از وجود آنان پاک کرد که قصه اي مشهور است » ( ص 47 ).

نسخه خطي: « الذخاير في جغرافيا البنادر و الجزاير »

ترجمه اسناد مربوط به دوره ي صفويه

باب ششم: در ذکر مشايخ آل مذکور

[ ص 27 ] « مشايخ مشهور به « آل مذکور »، طايفه اي از بزرگان نجد بودند که بسياري از آن ها در سال « العشره بعد الالف » ( 1010 هـ.ق ) (26) به بحرين مهاجرت کردند و در آن سال شاه عباس صفوي براي بعضي از بزرگان آن ها نامه اي فرستاد که يک نفر دانا و آگاه به وضعيت جزاير و مرزها معرفي کنند. سپس آن ها شيخ عبيدبن مذکور را به اصفهان فرستادند. او در جلسه اي به حضور سلطان رسيد و درباره ي چگونگي فتح بعضي از جزاير و سواحل متعلق به « بحر فارس » مانند مسقط و بحرين و قطيف و احساء و غيره که در آن زمان زير دست پرتغاليان بودند، صحبت کرد. پس شاه عباس چگونگي انجام اين کار [ فتح آن مناطق ] را از شيخ [ عبيدبن مذکور ] پرسيد و به او دستور داد اوضاع و احوال خليج فارس و جزاير و آنچه متعلق به آن ها مي باشد را برايش روشن کند. شيخ اين گونه سخنان را آغاز کرد:
بسم الله الرحمن الرحيم
از درياي هند دو دريا منشعب مي شود؛ يکي درياي حبشي است که از درياهاي بزرگ مي باشد و ديگري درياي فارس است که در آن جزاير، شبه جزيره ها و قلعه هايي ديده مي شود که از قلعه هاي عجيب دنيا هستند. سپس شيخ به وصف قلعه [ بحرين ] پرداخت که از بناهاي لهراسب کياني است که پس از او شاپورِ اردشير به وسيله اسيران يوناني تجديد بنا کرد.
اين قلعه را [ در دوره ي اسلام ] عثمان بن ابي العاص ثقفي فتح کرد و اين جزيره از شمال تا جنوب آن سه فرسخ مي باشد و در طرف شمال آن باغ هاي سرسبز و زيبا و قلعه هاي عجيب و غريب بسيار مي باشد که با وجود کمي آب، باغ هاي بسيار و درختان زيادي دارد که اکثر آن ها کتان و انگور و انجير مي باشد و [ 28 ] در سال 250 ( خمسين و مأتين ) گروهي کثير از مسلمانان در آن زندگي مي کردند و درختان انگوري داشت که ثمر آن ها 300 من تبريزي و آن از عجايب دنيا بود و در آن سال جنگي بين آن ها و اهل بحرين روي داد و شمار کشته شدگان لشکر اسلام 1025 نفر بود. اغلب اهالي بحرين به ريطهر ( ريشهر ) و ديگر مناطق مهاجرت کردند.
و در اين سوي دريا، جزاير و شبه جزايري مانند بحرين و خارک و خارگو و هرمز و قشم و قيس ( کيش ) و ام سلام و جزيره عشتم و جزيره فيلم و بوشعيب و ابوموسي و شطراه و توقيع و فرور و هندرابي و هنگام و سفيد ( ابيض ) و ام کرم و ام نخله و ام حطب و ابوعلي و ابوسفه و د. م. [ هکذا ] و دلمه و حالول و عربي و فارس و قرتين و قران و جزيره حسان و غيره از جزاير کوچک (27). اي بزرگوار به استحضار مي رساند از درياي چين و هند و فارس و يمن که آب هاي آن به هم متصل است و جدا نيستند به جز جزيره ي « هنگام » که وزش بادها و فوران امواج درياي فارس در آن زياد است و سفر دريايي در آن نسبت به درياي هند که امواج کمي دارد سنگين است. در هنگامي که خورشيد وارد برج سنبله مي شود سفر دريايي در درياي فارس با فرا رسيدن پاييز سخت مي شود و در تمام اين روزها امواج آن افزوده مي گردد تا هنگامي که خورشيد به برج حوت ورود نمايد. برج سنبله ( شهريور ) پايان فصل صيد مرواريد در درياي فارس در ناحيه ي بحرين و خارک مي باشد. از آغاز نيسان ( ارديبهشت ) تا به آخر ايلول ( مرداد و شهريور ) فصل صيد مرواريد مي باشد و در ديگر ماه هاي سال در اين زمينه صيدي انجام نمي گيرد. ديگر درياها، مرواريدي در آن ها نيست و اين صيد فقط مخصوص درياي حبشي و بلاد فارس و قطر و عمان و بحرين است ».
چون شاه عباس اين سخنان را از شيخ شنيد او را تحسين کرد و بزرگ شمردش و خلعتي فاخر به او پوشانيد و لقب ( خان ) و ولايت بحرين را داد و به او امر کرد تا ديگر جزاير را تصرف کند. شيخ عبيدخان به بحرين رفت و به سلطان مسقط نامه اي نوشت و تهديدش کرد به سربازان ايران و لشکريان صفوي و بعضي از اقوام ( گروه ها ) را به طرف مسقط و ديگر جاها فرستاد با نوشته اي از او به اين شکل:
« بنام خداوند بخشنده ي مهربان
از بنده ي خدا و فرزند بنده ي او، از کسي که رياستش از پيشواي بزرگ و پادشاه افخم ماست. سلام عليکم و رحمه الله و برکاته. عرض مي کنم به خدمت شما مردي از عمو زادگانم را مي فرستم که دانا و بردبار و قدردان مي باشد و او دستي در سياست دارد و شما را امر مي کند به پيوند با جمعيت ايرانيان و ساکنان اينجا، که از اولين بزرگاني هستند که با پادشاه مسلمانان، خاقان بزرگ، شاه عباس صفوي مرتبط هستند. امر مي شود بعد از اينکه اين نامه به دستتان رسيد او را تکريم و احترام کنيد و به ياران و اطرافيانتان نيز تاکيد کنيد، که در آن صلاح و عافيت و رستگاري است و السلام ».
پس شيخ خميس [ از عموزادگان شيخ ] اين حکم شيخ عبيدخان را به مسقط برد [ 30 ] هنگامي که سلطان مسقط اين حکم را دريافت نمود، در پاسخ به شيخ [ عبيدخان ] نوشت:
« بسم الله الرحمن الرحيم و آنچه را براي ما نوشتي فهميديم و درک کرديم، ولي قوم ما مردم ما، و حکومتي غير از سلاطين خودشان راضي نيستند، اما جماعت مسلمين که حق آن ها بر ما معلوم است، هرگاه آن ها راضي نباشند ما هم راضي نيستيم و السلام ».

پس شيخ عبيدخان همان وقت اين رويدادها را به شاه عباس اين گونه گزارش کرد:

« بسم الله الرحمن الرحيم
اما چيزي که باعث شد که اين بنده ي شما اين گزارش را بنويسد به هنگامي که اوامر و نصايح به حق شما را به سلطان مسقط ابلاغ کردم، او از مسقط رأسش سقوط کرد و بنيانش متزلزل شد و اساس اعتمادش را شياطين مردود گذاشت و تکيه کرد بر « سلطان پرتغاليان ملعون ». آن ها خيلي خوب مي دانند در تنگ راه ها بر مسلمين [ چگونه تسلط يابند ]. اما وضعيت بحرين، اين سرزمين از خير و صلاح خويش آگاه است و اهل آن از شما اطاعت مي کنند، پيرو دستورهاي شما هستند، مگر آنها که سرسپرده ي کافران هستند که ظلم آن ها بر مسلمانان آشکار است، چه ظلم هاي بسياري که اشکباري را به خونباري تبديل کرد [ اشک ريختند و خون ريختند ] و شما سايه ي خدا بر سر خلق مي باشيد. اما آن ها [ پرتغالي ها ] به تصرف مسقط و بحرين و سيراف راضي نشدند بلکه بر جزيره ي خارک نيز طمع ورزيدند تا بر آن نيز غلبه يافتند و بدون هيچ رحمي ( کوتاهي ) مردم آن نواحي را اخراج کردند و بر جواهرات مسلمانان و اهالي آن ها دست يافتند و السلام ».

آنچه شاه عباس براي او نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم
« شيخ مکرمت موفور شيخ عبيدخان آل مذکور، مکتوبه ات به دستمان رسيد و از جهد و کوشش ات باخبر شديم. پاداش تو با خدا و بالاترين نيکي ها و سلامتي براي تو بادا. من به طور قطع با لشکرياني که چون کوه استوارند به آن جا خواهم آمد، پس بشارت بده به کسانيکه از تو پيروي مي کنند، ياري خدا و رهايي نزديک است از محل زندگي ات ( بحرين ) حرکت کن و در الريطهر ( ريشهر ) سکونت گزين و آنچه از خويشانت نيز مي تواني با خود به آن جا ببر. و السلام ».
[ 31 ] پس شيخ عبيدخان به « بوشهر » آمد با کشتي ها و سواراني که داراي رده هاي مختلفي بودند. پس لشکريان ظفرپناه به او پيوستند، شامل ده هزار نفر از اهل زنگنه و ساکنان دشت ( دشتي و دشتستان ) که تحت فرماندهي امام قلي خان (28)، والي فارس بود. آن ها سوار بر کشتي ها شدند و ابتدا به سمت خارک رفتند و جماعت زيادي از پرتغاليان را کشتند و آن جزيره را تصرف کردند. بعد از آن به بحرين رفتند، آن را محاصره کردند و تمامي شياطين را کشتند، به جز زنان و بچه ها. سپس کشتي ها را به سوي قطيف و احساء و ديگر جزاير بردند و آن مناطق را با عزت و اقتدار باز پس گرفتند. امام قلي خان حکومت قطيف و احساء را نيز به شيخ عبيدخان داد و عظمت و شرف او به اوج شرافت بزرگي رسيد. به هنگامي که شاه عباس از فتح بحرين و ديگر جزاير آگاه شد، دستور داد تا مسقط را نير محاصره کنند. اين لشکر با آن ها نيز درگير شد و چه بر سر آنان آورد و مشايخ آل مذکور در آن کوه هاي بلند ( اطراف مسقط ) و قلعه هاي محکم و در آن جزاير، درگيري ها و جنگ هايشان ادامه يافت تا زماني که نادرشاه به حکومت رسيد.

[ 42 ] و از نوشتجات بعضي مشايخ ما به شاه عباس صفوي در سال 1014 [ هـ.ق ] راجع به هنگام غلبه ي پرتغاليان بر بحرين:

« آن چه از همت بلند و عالي و شميم قدسي شما از هنگام جلوس در اصفهان مي گويند اين است که گروه ها گردآمدند و تفرقه و پريشاني از ميان اهل ايمان رخت برچيد. همچنين نتيجه ي تلاش و کوشش ما براي استواري اين آيين رستگاري و بزرگداشت بزرگان دين روشن و آشکار است. راه شما راه روشن عترت محمدي است [ ديني که ] که در راه روشن ساختن نور آن عمرها صرف شد و شما از آن در برابر بيم ها و خطرها پشتيباني کردي و مردم را از پراکنده شدن و تفرقه کلام نجات دادي، از پريشاني آثار اسلام و مندرس شدن پرچم دين جلوگيري کردي. جوانان را از پيروي [ شيطان ] برحذر داشتي، نور را گستراندي و بر سر تکذيب کنندگان مانند شهاب فرود آمدي و بر آن ها آتش زدي مانند پدران و اجداد بزرگوارت. در طريقي راه پوييدي که به کسي نسبت داده نمي شود مگر به آن ها و شناخته نمي شود مگر با آن ها. استواري دين به وجود آن ها است و با وجود آن ها ظاهر شد و با مرگ آن ها ناپيدا مي شود. با اين وجود [ ما سال ها ] بسنده کرديم [ 43 ] به ويرانه ها به جاي آبادي و قناعت کرديم به سراب به جاي آب. اما رفتار دنيا با خائنان از بين بردن آثارشان و اسم و رسمشان است. زيرا پس از آن ويراني ها در بحرين [ اشاره به دوره ي 80 ساله حکومت پرتغالي ها بر بحرين است ] شيرازه ي آنان از هم گسيخت و ديگر نامي از آن نبردند و آوازه اي از آن ظاهر برنخاست مگر در دو ناحيه ي قطيف و بحرين. در بحرين ندادهنده اي شيخ عبيدخان بن مذکور؟ ] ازميان مردم فرياد برآورد؛ پس بزرگان و باديه نشينان به او دست ياري دادند و قلب هاي همه ي مسلمانان به اين سو متمايل شد، هر چند [ عليه آن ندا دهنده ] حسودان خشمشان را نشان دادند و فريبکاران نيت شومشان را آشکار ساختند اما اين کارها و اين حرف ها مانند آتش در ميان رخت هايشان گسترش يافت و خودشان را در آتش اين کار پست سوزاند و اگر هدايت مي شدند به تعالي مي رسيدند حتي بالاتر از آن. اما اي نويسنده ي وقايع به يادآور زمان گذشتگان خود را، کمي برگرد به آن دوران، آن گاه که شما رهبر و ياري رساني نداشتيد و خوانين نيز به پيمان و توفق نامه ي خود [ مبني بر حمايت مردم بحرين در برابر حملات پرتغالي ها ] خيانت کردند و در گوشه اي خود را پنهان نمودند که يا بر اثر ترس از پادشاه پرتغال بود يا به طمع دنياي پست ( به جان تو آنها در مستي شان سرگردانند ). و ياريگري نيست مگر خداوند بلندمرتبه و بزرگ ».

[ ص 37 ] بخشي از آنچه سلطان شاه عباس صفوي به شيخ عبيدخان از آل مذکور در سنه 1021 هـ.ق نوته است، به شرح زير است:

« از آنچه نوشته اي براي ما درباره ي محافظت از مرزها، البته در آن سپاس و حمد بي پايان ما است. آگاه باش برخي از بزرگان دين کاري ناشايست را به تو نسبت مي دهند. ما البته هزار محافظ در شهرها و آبادي ها داريم، از هر کسي حرکتي انجام بگيرد مانند حرکت اشرار، از آن با خبر مي شويم. اگرچه تو دوري از پايتخت و از سعادت ديدار سلطان، اما از واليان، تربيت شدگان با آداب و نزديکان نيک روشِ ما مي باشي و البته بر من روشن است اهميت [ حفظ کردن ] مرزها و مسئوليت [ حفظ نظم و امنيت آن ] بر عهده ي ماست، به ويژه بحرين که سرتاپاي آن بر ما هويداست و سرزميني پرخطر است؛ جايي که دشمن در نزديکي آن است و آمد و رفت از سرزمين هاي اطراف در آن زياد است و آشکار است که نخست شما وظيفه ي حراست از آن را توسط امناء شاه، برگزيدگان و شجاعانتان داريد و تأکيد کن به آن ها در استفاده از ابزرهاي دفاعي و حفظ هوشياري، به درستي آن بخشي مورد طمع کفار است و به درستي فرمانروايي کن بر جزاير و بنادر اعراب و بر لشکريان ، بزرگان و اسرار آن ها مسلط شو براي اين که بتواني ديگر سرزمين هاي آن ها را فتح نمايي و بهره مند شوي از ميوه هاي فتح. درود بر مجاهدان در راه رضايت و خشنودي خدا و رحمت و برکات خداوند بر آنان باد ».

[ اسناد دوره ي افشار ]

[ 31 ] ... در سال 1148 هـ.ق گروهي از مشايخ آل مذکور از بحرين و از سيف عرب (29) مهاجرت کردند. شيخ غيث و شيخ نصر ( ناصر ) که حاکم بحرين و قطيف (30) بودند به سبب جنگي که بين آن ها و بين اباضيه و خوارج روي داد، ترک وطن کردند و عازم فارس شدند.
هنگامي که خبر پادشاهي نادرشاه را شنيدند، نامه اي به او نوشتند و جريان جنگ خودشان با امام مسقط و جماعت اباضيه و چگونگي استيلا و غلبه ي آن ها بر جزاير و بحرين و ساير مکان هاي درياي فارس ( بحر فارس ) را توضيح دادند.

بخشي از نامه اي که نادر شاه به شيخ غيث و شيخ نصر ( ناصر ) نوشته است:

[ ص 32 ] « يا غوث المله و ناصرالدوله؛ از درگيري هاي شما با امام مسقط و جماعت اباضيه و غلبه ي آن ها بر جزاير فارس ( ايران/ خليج فارس ) آگاه شدم. پادشاه شما از آنچه ميان شما روي داده است غافل نيست و به شما نويد مي دهد که در اين سال ها از آن ها انتقامي گرفته خواهد شد که ذوالاکتاف از اعراب و اشراف آنان گرفت. نيروهاي ما در سيراف و بندر صبيه (31) جمع مي شوند و آن ها به نزد شما مي آيند، سپس براي حمله به آنان شتاب نکنيد تا فرمان ما به سوي شما بيايد و السلام ».

و از مکاتبات نادرشاه که متن آن به انشاي ميرزامهدي خان صاحب درّه [ نادره ] مي باشد که رحمت خدا بر او باد:

« درود و سلام بر کسي که با دست و زبان به ما اقرار و ياري مي کند و رحمت خدا و برکات آن بر او باد. باخبر شدم که گروهي از دشمنان شما از سرزمين نجد قصد جنگ با شما کرده اند. اما آنچه گفته بودي درباره ي کار سلطان مسقط و عدم تسليم جزاير، از اين پس، بين ما و بين او فقط شمشير داوري مي کند. هنگامي که دستور جنگ با آن ها را فرستادم به مردم امر کن براي جنگ با دشمنان. چرا که آن ها باور ندارند که پايانشان رسيده است. مهدي ».

و آنچه شيخ نصر ( ناصر ) به مهدي خان صاحب درّه [ نادره ] نوشته است:

« و ما آنچه را نوشتيد به بنده تان درباره ي جنگ و تعيين لحظه ي اضمحلال و طرد کردن شيطانها، از آن آگاه شدم و اطاعت مي کنم. پس ما به ياري خداوند و به منظور برخورد با کوتاهي کنندگان از فرمان پادشاهمان، لشکرهايي از دشت ( دشتي و دشتستان ) و هوله حاضر و آماده مي کنيم و منتظر فرمان مي مانيم. لشکريان دشت و هوله تا هنگام صدور فرمان در سيراف مي مانند و السلام. بنده شما نصر ( ناصر ) ».
[ 33 ] سپس لشکريان نادر به ساحل کرمان يعني بندرعباس رفتند و قلعه هاي پرتغاليان را تصرف کردند. بعضي از آن ها به بندر سند رفتند و بعضي به بحرين و ساير جزاير منتقل شدند و گروه هاي زيادي از اباضي ها ( خوارج عمان ) را کشتند و بحرين را تصرف کردند و سرپرستي آن نواحي را نادر به شيخ نصرخان ( ناصرخان ) داد و شيخ غيث را به همراه لشکريان « دشت و زنگنه » فرستاد و به آن ها فرمان داد تا مسقط را محاصره کنند، پس مسقط را به مدت پانزده روز محاصره کردند تا ناتوان شدند و هنگامي که نادر به سختي کار تصرف مسقط به دليل کوه هاي بلند و قلعه هاي محکم مطلع شد، پس خودش به همراه چهارهزار نفر از لشکريان به محاصره ي مسقط پرداخت، تا بر آن ها غلبه کرد و آن جا را فتح نمود و برادر سيف اباضي ( بياضي ) و گروهي از خوارج را کشت و حکومت آن جا را به شيخ غيث خان داد.
اين بود آن چه من يافتم از فوايد بعضي از مشايخمان.

باب هفتم: فصلي دوباره از مکاتبات پادشاهان با مشايخ آل مذکور

و آنچه ميرزامهدي خان وزير به شيخ نصرخان [ ناصر خان ] رحمه الله عليها نوشته است:

« آگاه شدم که تو با يک مرد مسيحي هم صحبت شده اي و با او درباره ي جزاير خليج فارس مطالبي را گفته اي؛ به گمان اينکه او سياح ( جهانگرد ) است تو را با گفتارش مغرور کرده که با بساطي منيع تو را ياري نمايد و در مشکلات سريعاً به حمايت از تو بپردازد؛ اما بر من روشن است که يهود و نصاري از تو راضي نخواهند شد مگر اين که از دين آن ها پيروي کني. پس اگر از خواسته هاي آن ها پيروي کردي، بعد از آگاهي از حکم خداوند، خود را هلاک شدگان مي يابي، پس هرگز از ياري و حمايت مؤمنان ( مسلمانان ) دست برندارد [ ص 34 ]. درود بر کسي که از فرمان هاي خداوند پيروي مي کند و رحمت و برکات خداوند بر او باد. مهدي ».

و آنچه شيخ نصرخان [ ناصرخان ] به وزير مهدي خان پاسخ داده است:

« و اما از آنچه اشاره فرمودي به سخنانم با يک مسيحي و اظهار مهرباني من با او، چه کسي به شما اطلاع داده و در اصل شما به خوبي مي دانيد که من ازمرزها مواظبت مي کنم و دقت در تمامي امور انجام مي دهم. اما فراش و طعام مردم به ميمنت خواست و اراده ي پيامبران و پادشاهان گسترده است پس بر ما ترک آن شايسته نيست. والسلام. بنده ي شما نصر [ ناصر ] ».

و از آنچه وزير مهدي خان برا او نوشته است، همچنين:

« نامه ات به دست ما رسيد، مانند يک سخنور پخته در عبارات، اشارات تصريحات و تحويلات بود اما نه براي ما نفعي دارد و نه براي تو، سخن ما در حلال و حرام خوراکي ها نبود، جاي آن در جاي ديگر در فقه و احکام مي باشد، حرف ما راجع به علم سياست و چگونگي رياست بود، چه شباهتي بين حرف ما و حرف تو وجود دارد، مانند کسي که خورشيد را مي خواهد و ماه را به آن نشان مي دهي و اصرار مي کني که « راست مي گويم » و اما مي دانيم آن مرد مسيحي از تو مجوز کشف در کوه هاي بحرين و حفر اراضي و تپه هاي آن را گرفته است. و به درستي که [ شاه ] از کارت خشمگين است و تو را به راست کرداري دعوت مي کند و اگر ما از حسن رفتارت با خبر شويم، بدان که صلاح و فلاح تو در آن مي باشد. درود و رحمت و برکت هاي خداوند بر تو باد. مهدي ».

و آنچه وزير مهدي خان به شيخ غيث خان در مسقط نوشت و مضمون آن:

« و اما از آنچه نوشتي درباره ي خراج و نقص و کمي آن، اين دلايل براي پادشاه [ نادر ] پذيرفتني نيست و اشاره تان به اين که خيلي زياد به آن احتياج داريد، پذيرفتني نيست. زيرا من شنيده ام که دينارهاي زيادي نزد شماست که بر روي آن ها نشاني از اسلام نيست، اگر درست شنيده باشم و گزارش درست داده باشند، پس مردن را از انجام معامله با آن سکه ها منع کن. برايتان سکه ي پادشاه و فرمان خاقانتان را مي فرستم و از اشيايي که مناسبتي با اين مرزها ندارند استفاده نکنيد. والسلام. مهدي ».

و از آنچه شيخ غيث خان به وزير مهدي خان نوشت:

« او نوشت وقايعي را و برايش فرستاد رويدادهاي عجيبي از آن جا، بدين شرح که: به درستي گروهي از خوارج عزم خروج عليه بنده ي شما کرده اند و يک نفر از آن ها از شيوخ عمان مي باشد که مردم را فرمان داده است که به مقابله با من به مخالفات با سلطان عجم ( پادشاه ايران ) بپردازند. آنان مراکب و کشتي هايي دارند که در بندر صبيه [ ابوظبي؟/ ضبيه؟ ] و سيراف قرار گرفته اند و من صاحب آن ها را نمي شناسم و جماعتي از بياضيه ( اباضيه ) با زنگبار ارتباط برقرار کرده اند و شکايت برده اند نزد سلطان آن جا که بياضي ها نيروي جنگي فراهم کنند و در اين سال ها آن ها را تجهيز کنند تا تلافي مافات کنند و الان تمامي ناس در اضطراب و التماس و براي من راهي نيست جز به نزد شما التماس. و السلام. بنده ي شما غيث ».

سپس به او پاسخ داد مهدي خان ( رض ):

« اما آنچه ذکر کردي از ماجراي خوارج، آن ها توانايي خروج را ندارند و شيخ عماني نمي تواند در کار تو اخلالي به وجود آورد، پس آن ها با محاصره مسقط نمي توانند به نتيجه ي بخصوصي برسند با اين [ 36 ] قلعه ي نفوذناپذير و بنبان مرصوص و نزديکان دلسوزي که تو داري- از آنچه در [ بندر ] جارک حکم داديم مردم را از آن رخداد خبر نکن [ هکذا ]- ولي تو از ارتباطات جماعت بياضيه و سلطان زنگبار بي خبر و ناآگاه نباش و با آن ها مخالفت کن تا نتوانند با يکديگر جمع شوند البته بدان که آن ها نتيجه اي به دست نمي آورند مگر اندوه و نااميدي. مطمئن باش که راه ها و روش هاي شما محکم مي باشد پس امر کن مردم را به صبر و توکل بر خدا و مانند کوه در برابر طوفان ها محکم باشيد. والسلام. مهدي ».

و آنچه وزير مهدي خان به شيخ غيث خان در بحرين نوشت:

« غيب الجود و غوث المنجود.
نامه ي مرقوم شما و درّ کلام منظوم شما به دستم رسيد، از صحت و سلامت و نيکويي حالت آگاه شدم. خدا را از آن سپاس کرديم و شکرگزاري. اما پرسيده اي از ما در چگونگي اصلاح فساد، ما تو را از آنچه نگراني، نجات دهيم. مي دانيم که بسياري از مردم شکايت مي کنند از چگونگي فرمان راني بر آن سرزمين و از آن ها که زمام امور بندگان را به دستشان داده ايم. جماعتي از حجاج شکايت کرده اند « از شيخ احساء و آنچه از جانب او بر آن ها در هر صبح و شام رفته است » و- براي صحت گفتارشان- قسم به نام خدا ياد کرده اند. اين نوشته ها و دلايل از کساني است که نزد او سکونت گزيده اند و مقيم آن جا [ احساء ] شده اند، از [ ظلم ] مردان او حکايت مي کنند.
هنگامي که فرمانم به دستت رسيد [ شيخ احساء ] را ساقط کن ( برکنار کن ) از مسقط الرأسش و بنيان او را زير و رو کن تا خدا و رسولش از تو راضي شوند و برگرد به آنچه به تو اميد مي بريم و آنچه از تو خواسته ايم. و السلام. مهدي ».

[ 38 ] از نوشته هاي ميرزا مهدي خان وزير به شيخ غيث خان:

« مرا اطلاع داده اي از دردسرهايي که « شيخِ قطيف » براي تو آفريده است و افزوده اي که او والي امارتي بزرگ در همسايگي تو است که يکي از عموزادگانت را کشته و بر توان رزمي ات آسيب رسانده است. بر ما اين گمان بود که در برابر بلاها مقاوم و در برابر رخدادهاي ناگوار صبور هستي. اگرچه آنچه را گفته اي حق است اما سزاوار شخص نيک گفتار و راست کرداري مانند تو نيست. به هنگامي که اين حکم به دستت رسيد همانند شير به آن ها حمله کن و منتظر امکانات از هيچ کس مباش. تو تا آن جا که مي تواني مرزهايت به « سنيان » را با وفاق و همدلي آرام کن و گرنه [ در صورت عدم تمکين ] از ما اميدي به جز لشکرکشي نداشته باشند. براي ما از کمي دريافت حراج نوشته اي، از پادشاهت نگران مباش صلاح و اختيار اين کار در دست تو است و ما نمي خواهيم در اين باره به قضاوت بنشينيم. از کوششت براي [ گردآوري ماليات و خراج ] دست مکش و براي ما شرح حالات زيد و عمرو [ دوست و دشمن ] را بنويس. از چگونگي اين که ماه تمام؛ کم کم نازک و نازک تر مي شود تا دوباره شبيه هلال شود و نخل را از هنگام ثمردادن؛ تا وقتي که خوشه هايش مانند چوبي خشک مي شود همه را براي ما بنويس. جهاد در راه خدا حق است و در آن براي مجاهدان در راه خدا، عزت و شرف و سربلندي است. هرگز از سرزنش ها وشکست بر زمين منشين. والسلام. مهدي ».

[ 39 ] از نوشته هاي شيخ غيب خان به وزير مهدي خان:

« اهل اين سرزمين و شهر کوچک را مي شناسيد و ريش سفيدان ما نيز وصفشان آشکار است؛ آن ها اهل پيمان شکني و انکار حقيقت هستند. در حالي که از جانب ما به آن ها آرام و قرار ارزاني شده است اما آن ها اموال ما را با خشم و تکبر غارت مي کنند. ولي از آنچه که نزد سلطان اعظم و خاقان مکرم آشکار است: « امام مسقط مردم را از برپايي نماز جمعه و جماعت منع مي کند و آن ها را امر مي کند به پيروي از بنده اي از بندگان کوچکش که هيچ آگاهي ندارد و هيچ اطلاعي از احکام شرعي ندارد ». جناب عالي- که خدا بر بزرگي و بزرگواريتان بيفزايد- به خوبي آگاه هستيد که من توان مالي و نيروي نظامي کمي دارم و جنگ با آن فاسقان و شيخ قطيف- عهد شکن- در توان من و نيروهايم نيست. امر امر شماست و لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم؛ با اين حال بنده ي شما نه توان حرکت و جنگ را دارد و نه توان ماندن؛ به حيرت افتاده است با اعمال اين ملعون. درود و رحمت و برکت خدا بر شما باد. چاکر شما غيث ».

[ 40 ] از نوشته هاي وزير مهدي خان به شيخ غيث خان:

« اي شيخ! خواب آرام چوپان وقتي است که گوسفندي نداشته باشد. از آنچه در دست توست بهترين استفاده را کن وگرنه گرگ، گوسفندانت را مي درد و اگر گوسفندانت را بپروري آن ها سرمايه تو مي شوند. « قسم به کسي که تو را آفريد، اگر تو به جاي او بودي کسي غير از خودت را انتخاب مي کردي ». تو بسيار شکايت کرده اي از فقر و ناداري و برخي مشکلات دور و برت را بازگو کرده اي. رونق دادن سفرهاي تجاري در دريا، و راه اندازي کاروان ها در نواحي ساحلي، اگرچه کاري دشوار است اما تو بر آن ها توانايي. اين مسائل را که مطرح کرده اي بلا نيستند که نياز باشد تو را تسلي دهيم، زيرا راه حل آن نزد خودت هست. هنگامي که آن ها هجوم آوردند: آيا اَرض تو مي رود يا عِرض تو! آيا طمع مي ورزند به نقدينه ات يا بي چيزي ات؟ آيا راه ها را غارت مي کنند يا اطرافيانت را؟ آيا بلند طبعي و روستاهايت نابود مي شود يا قلعه ها و استحکاماتت [ که در آن ها پناه گرفته اي ]؟ آيا سقف خانه ات را بر سرت خراب مي کنند يا تپه هاي سرزمينت را؟ پس چرا شمشير ساخته اي؟ اگر نمي تواني با آن بجنگي پس شمشيرت را بشکن و با آن براي خودت خلخال درست کن. و السلام. مهدي ».

[ 41 ] از نوشته هاي ميرزا مهدي خان وزير نادر به شيخ غيث آل مذکور:

« نور حدقه ايالت و رياست و اقبال و نور حديقه بسالت و سياست و اجلال! شيخ پر وقارِ ما، شيخ غيث خان آل مذکور، توفيق زيارت نامه ي شما و شنيدن نظرها و گفته هاي شما نصيبم شد. اگر شما را به کار مردانه دستور داده ايم براي گره گشايي بود. نصيحتي بود تا از فضيحت دور شويد. و اعلام نارضايتي ما بود از قصه ي زشتي که در آن اندکي ملاحت نبود. پس دعوت کن او [ امام مسقط؟ ] را و برايش روشن کن رنج و مشکلات سنگين درگيري و جنگ [ با ما ] را. از آنچه با همت عالي ات برايش انجام داده اي بکاه، دغدغه و اندوهت را کوچک شمار و از او بخواه سرگرم کار خويش باشد و کاري نکند که باعث سرزنش و ملامتش شود. وقتي نمي داني او چه در سر دارد پس خودت را از او دور نگهدار، زيرا اظهار نظر راجع به چيزي که بر تو روشن نيست براي تو ايراد است. مرا آگاه کرده اي از کمي جماعت و کمي بضاعت و از پيمان شکني که نقض عهد کرده و به مخالفت با فرمان ما برخاسته و شيطان بر او مسلط شده است. بر تو امر کرديم که اين پيمان شکن و خيانت کار را از جزاير اخراج کني و با زنجير به نزد ما بفرستي. چه چيزي باعث شد که دستور وزير را اجرا نکني؟ ترس، خيانت يا سوء تدبير؟! اگر خواستي مي تواني با من يا راه صلح و دوستي را برگزيني يا راه ملامت و هلاکت. اينک هر کدام از اين دو راه را خواستي مي تواني انتخاب کني. والسلام. مهدي ».

[ 44 ] و اين نامه ي ميرزا مهدي خان به علماي بحرين مي باشد:

« تنها راه درمان، حفاظت از مذهبي و تدبير امور است. اما من شما را آگاه مي کنم به دشمني قوي و دژخيمي گمراه، که در کمين ترقي شما نشسته و در ميان ارادت ما و شما جستجو مي کند و مي خواهد بداند پناهگاه شما چيست و ياري گر شما کيست؟ تا شما را به سرعت دستگير کند و به هلاکت برساند و چاره اي از مکر و حيله ي او نيست و راه گريزي از بند او. دانشمندان اسلام و حماه الدين راهي ندارند جز حفط مرزهاي مسلمانان. مگر اينکه دستان طغيانگران و دشمنان را قطع کنند و آن ها را به زانو درآورند. کجاست امر به معروف و نهي از منکرتان. آيا آنچه به چشم مي بينيد منکرات نيست؟ به جان من قسم [ پيش از ظهور نادر ] کشور به فروپاشي نزديک شده بود و پستي و بلندي به لرزه درآمده بود، کار و زندگي مردم مختل شده بود و قيامت بزرگان برپا شده بود. اما دين پايدار نمي ماند مگر با جهاد ساقه بلند نمي ماند مگر با ياري شاخه و بزرگي به دست نمي آيد مگر با شجاعت. سلام بر شما و بر عاکفان درگاه شما و رحمت و برکات خدا بر شما باد. مهدي ».

برآمد

يکي از حکومت هاي مقتدر و پردوام مستقر در حاشيه ي خليج فارس که بر تحولات هر دو سوي آن تأثيرگذار بوده است، حکمراني دودمان « آل مذکور » مي باشد. اين خاندان ايراني از دوره ي صفويه و افشار تا دوره ي قاجار بر بحرين و بوشهر حکومت داشتند. برخي از قراين اين اسناد نشان مي دهند که اين خاندان شيعه مذهب بوده اند و علماي شيعه ي بحرين نيز از حکومتشان رضايت داشته اند. نخست به هنگام فرمان به مشايخ آل مذکور جهت آرام نگاه داشتن مرزهايشان با « سنيان » و ديگري متن نامه ي علماي بحرين به شاه عباس مي باشد به طور تلويحي اين موضوع نشان داده شده است.
نسخه نويافته ي الذخاير في جغرافيا البنادر و الجزاير دو تن از بزرگان آل مذکور را در دوره ي صفوي به نام هاي شيخ عبيدخان بن مذکور و شيخ خمسين معرفي مي کند که حکم شاه عباس در ريشهر مستقر شدند و به گردآوري نيروهاي مناطق ساحلي دشتي و دشتستان و هوله ( در نواحي سيراف تا چارک ) پرداختند و سپس جزيره خارگ، بحرين، قطيف، احساء و نواحي پيرامون آن ها را از دست استعمارگران پرتغالي خارج کرده اند. در بخش ديگر اين نسخه به حکومت شيخ غيث و شيخ ناصر فرزندان شيخ مذکور بر نواحي بحرين قبل از پادشاهي نادر اشاره مي کند. سپس آن ها با پشتيباني لشکريان ايراني حکومتشان را در بحرين و نواحي اطراف تثبيت مي کنند و حوزه ي اقتدارشان را تا مسقط نيز گسترش مي دهند.
اين اثر سه مرحله ي مختلف مهاجرت اهالي بحرين به سرزمين هاي شمالي خليج فارس را يکي سال 250 هـ.ق- قبل از ظهور قرمطيان جنابي ( گناوه اي ) در بحرين- مي داند؛ ديگري در سال 1010 هـ.ق در دوره ي شاه عباس و سومين مرحله مهاجرت بحريني ها را در دوره ي نادرشاه مي داند و نشان مي دهد تنها پناهگاه آنان در هنگام شدائد و تهاجم هاي خوارج و دشمنان ديگر، نواحي ريشهر، بوشهر و دشتستان بوده است. مؤلف به يک مرحله ي ديگر از مهاجرت علماي شيعه ي بحرين در سال 1216 هـ. ق به بوشهر نيز اشاره مي کند.

پي‌نوشت‌ها:

1. پژوهشگر در زمينه ي مطالعات خليج فارس.
2. البحراني، الشيخ يوسف بن احمدبن ابراهيم ( صاحب حدائق ): لولوه البحرين في الاجازات و تراجم رجال الحديث، حققه و علّي عليه السيد محمدصادق بحرالعلوم، الطبعه الاولي، 2008 م/ 1429 هـ.ق، المنامه، البحرين، مکتبه الفخراوي.
3. نويسنده به کتابي با عنوان تاريخ فارسي نوشته ي صدرالدين حسيني در صفحات 218، 222، 243 و 246 استناد کرده است. شايد منظورش فارسنامه ناصري نوشته ميرازحسن حسيني فسايي، چاپ 1313 هـ.ق باشد.
4. آل عصفور، آقاشيخ محمدعلي: الذخاير في جغرافيا البنادر و الجزاير، نسخه خطي، ص 277.
5. سديد السلطنه مينابي بندرِ عباسي، محمدعلي خان: تاريخ مسقط و عمان، بحرين و قطر، تصحيح اقتداري، احمد، تهران، دنياي کتاب، چاپ اول، 1370، ص 1 ( مقدمه ).
6. همان، ص 233.
7. همان، ص 232.
8. خجسته، مصطفي: تاريخ بحرين در دو قرن اخير،1338، چاپ اول، شيراز، چاپخانه موسوي، صص 119-118 ( با چند مورد تفاوت جزيي ).
9. همان، صص 121 و 120.
10. همان، ص 121.
11. همان، ص 114.
12. همان، صص 121-114.
13- آل عصفور، آقا شيخ محمدعلي: الذخاير في جغرافيا البنادر و الجزاير، نسخه خطي، ص 276.
14. مشايخي، دکتر عبدالکريم: مدرسه سعادت بوشهر از چند زاويه، چاپ اول، قم، نشر همسايه و مرکز بوشهرشناسي، 1378، ص 32.
15. عکس سنگ مزار شيخ محمدعلي در پايگاه اينترني « آل عصفور » توسط دکتر شهريار آل عصفور قرار گرفته است.
16. سايت آل عصفورasfoor. org/ farsi/? id= 2-http:// www. al.
17. حميدي، دکتر سيدجعفر: فرهنگ نامه بوشهر، چاپ اول، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1380، ص 46-45.
18. حميدي، پيشين، ص 45-44.
19. منجم، ملاجلال الدين: تاريخ عباسي يا روزنامه ملاجلال، به کوشش سيف الله وحيدنيا، چاپ اول، تهران، انتشارات وحيد، 1366، ص 215.
20. بر اساس منبع پيشين، بيگلربيگي فارس الله وردي خان ( متوفي 1023 هـ.ق ) بود و امامقلي خان فرزندش بود. امامقلي خان پس از فوت پدر از 1043-1023 هـ.ق بيگلربيگي فارس و کهگيلويه بود. ( نگاه کنيد به: خليفه زاده، عليرضا: هفت شهر ليراوي و بندر ديلم،1382، ج2، چاپ اول، بوشهر، انتشارات شروع، صص 153-152 ).
21. رايين، اسماعيل: دريانوردي ايرانيان، ج2، چاپ دوم، تهران، انتشارات جاويدان، 1356، ص 578.
22. اقبال آشتياني، عباس: مطالعاتي در باب بحرين و جزاير و سواحل خليج فارس، چاپ اول، تهران، انتشارات اساطير، 1384، ص 117 و 120-119؛ همچنين نگاه کنيد به: سعاده، دکتور يوسف جعفر: القوي السياسيه في کوت الاحساء الطبعه الاولي، 1417 هـ.ق1997 م.، طبع بطابع المجموعه الدوليه، ص 250.
23. خوانش نام ناصر و نصر بسياري از نويسندگان و مترجمان را دچار جابه جايي نام آن ها کرده اما به روشني و به تصريح منابع فارسي دوره ي زند، شخصي که از دوره ي نادر تا سال 1203 هـ.ق قدرت خاندان آل مذکور را در دست داشته، شيخ ناصر بوده است. در اين نسخه نيز آل عصفور به اشتباه به جاي « ناصر » در همه جا « نصر » نوشته که در متن اصلي شکل صحيح را يادآور شده ام.
24. متن اين نامه و دو نامه ي بعدي درکتاب بحرين در دو قرن اخير، نوشته ي مصطفي خجسته، 1338، صص 119-118 آمده است.
25. ميرزامهدي خان استرآبادي مؤلف جهانگشاي نادري و درّه نادره فقط « منشي » نادرشاه افشار بوده اما آل عصفور چند جا آن را ( وزير ) نوشته اند. براي شرح زندگي نامه اش نگاه کنيد به: دايره المعارف بزرگ اسلامي، مدخل: استرآبادي مهدي.
26. [ الثاني بعد الالف خط خورده است ]
27. اسامي جزاير به همان شکل نسخه ي خطي آورده شده است و برخي از آنها مانند شطراه، عشتم و ... براي مترجم شناخته نشدند.
28. در وقايع سال هاي بعد، امام قلي خان فرزند الله وردي خان، فرمانفرماي فارس از سوي پدر فرماندهي لشکر را به عهده داشته است. مقايسه کنيد : اقبال، 1384، ص 77 ( وقايع 1010 هـ.ق ) و ص 81 ( وقايع 1022 و 1023 هـ.ق ).
29. سيف ( Sif ): سواحل عرب، در گويش محلي بازارچه هاي ساحلي را « بازار سيف » مي گويند.
30. مقايسه کنيد : سديدالسلطنه، پيشين، ص 233: « در سال 1151 هـ.ق سيف پسر سلطان امام مسقط به بحرين آمده آن جزيره را متصرف و اهالي را شش روز قتل عام نمود. در سنه 1152 هـ.ق محمدتقي خان و کلبعلي خان از جانب نادرشاه مأمور تدمير سيف پسر سلطان شده به مسقط رفته سيف را مقتول ساختند و نيابت حکومت بحرين به شيخ غيث و شيخ ناصر از آل مذکور تفويض يافت ».
31. بندر « الصبيّه » ( بندر حسينه ): احتمالاً همان بندر حَسينه bandar hasine در نقشه ي خليج فارس چاپ موسسه ي گيتاشناسي است که ميانه ي بندر « چارک » و بندر « مغويه » در استان هرمزگان مشخص شده است. محمدابراهيم کازروني مي نويسد: « بعد از بندر چارک به سه فرسنگ فاصله، بندر حسينه واقع است » ( کازروني، محمدابراهيم: تاريخ بنادر و جزاير خليج فارس، تصحيح منوچهر ستوده، گيلان، موسسه فرهنگي جهانگيري، 1367، ص 111 ). کازروني در چند سطر بعد از بندر چارک از بندر « حضيه » نام مي برد و پس از آن از بندر « مغان » ( خورموجي، ميرزا جعفرخان: نزهت الاخبار، تصحيح سيدعلي آل داود، تهران، چاپ اول، انتشارات کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شوراي اسلامي و سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1380، ص 104 ).

کتابنامه :

1. اقبال آشتياني، عباس: مطالعاتي در باب بحرين و جزاير و سواحل خليج فارس، چاپ اول، تهران، اساطير، 1384.
2. حميدي، دکتر سيدجعفر: فرهنگ نامه بوشهر، چاپ اول، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1380.
3. خجسته، مصطفي: تاريخ بحرين در دو قرن اخير، چاپ اول، شيراز، چاپخانه موسوي، 1338.
4. خليفه زاده، عليرضا: هفت شهر ليراوي و بندر ديلم، چاپ اول، بوشهر، انتشارات شروع، 1382.
5. رايين، اسماعيل: دريانوردي ايرانيان، ج2، چاپ دوم، تهران، جاويدان، 1356.
6. سديدالسلطنه مينابي بندرِ عباسي، محمدعلي خان: تاريخ مسقط و عمان، بحرين و قطر، تصحيح اقتداري، احمد، تهران، دنياي کتاب، چاپ اول، 1370.
7. مشايخي، دکتر عبدالکريم: مدرسه سعادت بوشهر از چند زاويه، چاپ اول، قم، نشر همسايه و مرکز بوشهرشناسي، 1378.
8. منجم، ملاجلال الدين: تاريخ عباسي يا روزنامه ملاجلال، به کوشش سيف الله وحيدنيا، چاپ اول، تهران، انتشارات وحيد، 1366.

9. سعاده، دکتور يوسف جعفر: القوي السياسيه في کوت الاحساء الطبعه الاولي، 1417 هـ.ق / 1997 م، طبع بطابع المجموعه الدوليه.
10. البحراني، الشيخ يوسف بن احمدبن ابراهيم ( صاحب حدائق ): لولوه البحرين في الاجازات و تراجم رجال الحديث، حققه و علّي عليه السيد محمدصادق بحرالعلوم، الطبعه الاولي، 2008 م/ 1429 هـ.ق، المنامه، البحرين، مکتبه الفخراوي.

سايت آل عصفور http:// www. al- asfoor. org/ farsi

با سپاس از مرکز احياء ميراث اسلامي- قم، که تصويري از نسخه ي عکسي موجود در آن مرکز را در اختيار نگارنده قرار دادند ( دي ماه 1388 ش ).
نيز با سپاس از همکار گرامي دکتر علي انگالي نژاد که متن ترجمه را با دقت خواندند و نکات سودمندي را يادآور شدند.

منبع مقاله :
خيرانديش، عبدالرسول، تبريزنيا، مجتبي؛ ( 1390 )، پژوهشنامه خليج فارس ( دفتر سوم )، تهران: خانه کتاب، چاپ اول