نظريات باطنيه درباره ي تأويل و باطن قرآن
رمز بودن تمام قرآن و شريعت
از نظر باطنيه، قرآن و بلکه تمام شريعت، رموز و امثالي هستند که مراد و مقصود اصلي، حقايقي است که در وراي آن هاست.ناصرخسرو گويد: « شريعت ناطق، همه رمز و مَثَل است. پس هر که مر مثال را معاني، و اشارت را رموز نداند، بي فرمان شود ». (1) « مراد از اين همه فرمان [احکام حلال و حرام] مَثَل ها بود بر حکمت ها که اندر زير آن پوشيده است تا مردم از مثال بر مَمثول دليل گيرند. » (2)
ايشان در تفسير آيه ي « وَسِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً حَتَّى إِذَا جَاؤُوهَا وَفُتِحَتْ أَبْوَابُهَا » (3) گويد: پيدا شد اندر اين آيت که چون آن قوم بيايند، درهاي بهشت بسته باشد، آن گاه بگشايند. معناي اين قول، آن است که شريعت هاي پيغمبران، همه به رمز و مَثَل بسته باشد و رستگاري خلق اندر گشادن آن باشد بر مثال دري بسته، که چون گشاده شود، مردم قرار يابند و به طعام و شراب رسند و گشاده شدن درِ بهشت اندر، تأويل کتاب و شريعت است. (4)
المؤيَّد في الدين شيرازي مي گويد: « خداوند، امثال و مَمثولات را خلق کرد. جسم انسان مَثَل و نفس او ممثول است. دنيا نيز مَثَل، و آخرت ممثول است. » (5)
تفاوت مَثَل و ممثول با ظاهر و باطن
برخي مانند قاضي نعمان بين ظاهر و باطن و مَثَل و ممثولْ، فرق نهاده اند. از گفتار وي چنين برمي آيد که بعضي از آيات را از باب ظاهر و باطن و برخي ديگر را از نوع مَثَل و ممثول مي داند. ايشان فرق بين آن ها را اين گونه بيان مي کند: آياتي که ظاهر و باطن دارد، هم ظاهر و هم باطن آن ها حجت است و توجه به هر دو، فرض است، مانند آيه ي « کُتِبَ عَلَيْکُمُ الصِّيامُ »، (6) ولي آياتي که از نوع مَثَل و ممثول باشند، مَثَل مورد نظر نيست، بلکه تنها ممثول مراد است، مانند آيه ي « اِهْدِنَا الصِّراطَ المُسْتَقيمَ. » (7)وي درباره ي اين آيه مي گويد: « صراط » در لغت به معناي راه است و خداوند در اين آيه، امام را به راه، مَثَل زده است؛ زيرا هر کسي که ملازم راه باشد، هرگز از مقصد فاصله نمي گيرد، بلکه بدان مي رسد. همين طور کسي که ملازم امام (عليه السلام) باشد، هرگز گمراه نمي شود. بديهي است مراد از صراط در اين آيه، امام است نه راه. (8)
تنزيل، تأويل و فرق آن ها با يکديگر
در اصطلاح بعضي از بزرگان باطنيه، لفظ قرآن، « تنزيل » و معاني ظاهري آن، « تفسير » و معاني باطني آن، « تأويل » است.ناصرخسرو گويد: « لفظ را تنزيل گفتند و معني را تأويل گفتند » (9)؛ و در بيان فرق بين تنزيل و تأويل گويد: « و فرق کنيم ميان تنزيل و تأويل و گوييم: خداي تعالي همي گويد: « وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا وَالْقَمَرِ إِذَا تَلاَهَا » (10). تفسير اين آيه، آن است که گويد: به آفتاب و به چاشت گاه او و به ماه که چون از پس او همي رود. و اين سوگند است از خداي تعالي. تأويلش آن است که آفتاب مر رسول را همي خواهد اندر دين و سپس رفتن ماه مر آفتاب را، وصيّ او را همي خواهد. » (11)
به عبارت ديگر مي توان گفت که تفسير، معنا و مدلول لفظ است، ولي تأويل، باطن و جوهر معناست و آن حقيقتي است مستتر در وراي لفظ، به طوري که لفظ بر آن دلالت ندارد. از تفسير، شريعت و احکام و فقه و قانون ظاهري به دست مي آيد، و از تأويل، حقيقت و فلسفه و باطن دين ترسيم مي شود. (12)
ادله ي باطن داشتن قرآن
در لا به لاي گفتار علماي اسماعيلي، ادله اي از عقل، کتاب و سنت بر اثبات باطن براي قرآن آورده شده است:1. ادلّه ي عقلي
الف) هر ظاهر محسوسي، داراي باطن معقولي است. ناصرخسرو گويد: « هرچه هست اندر عالم بر دو قسم است: يا ظاهر است يا باطن. هر آنچه ظاهر است، پيداست که يافته شود به چشم و گوش و دست و جز آن که آن را حواس خوانند. و آنچه که مرو را به حواس يابند، محسوسات گويند [و هر آنچه] باطن است، پنهان است و مردم او را به حس نتوانند يافتن، بلکه خداوندان حکمت مر آن را به عقل و به علم يابند و مر آن را معقولات گويند... مر طاعت ها را که آن را کنند [و] به حس بتوان يافتن، آن را ظاهر گويند، چون نماز و روزه و زکات و حج و جهاد و جز آن چون آسمان و زمين و آنچه اندرين ميان است از اجسام که هر که را حواسِ درست است به اندر يافتن اين چيزها يکسانند، و اين همه ظاهر است از بهر آن که هر يکي را از خداوندان حس به اندر يافتن اين چيزها بر يکديگر فضل نيست... اگر چيزهاي باطن نبودي، هيچ کس را به يکديگر فضل نبودي از بهر آن که چيزهايي ظاهر مر خلق را بر يک مرتبه است و خداي تعالي همي گويد: « وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ. » (13)پس اين آيت، دليل همي کند بر اثبات چيزهاي پنهاني، و چون درجات به فرمان خداي تعالي ثابت است، پس عالم باطن ثابت است، و دليل بر اثبات باطن کتاب و شريعت آن آريم، گوييم: هيچ ظاهري نيست الا که پايداري او به باطن اوست، از آسمان و زمين و آنچه اندرين دو ميان است. و همچنين گوييم: از مردم جسدِ کثيف آشکار است و روح لطف پنهان است و اين جانِ فاني پيداست و صانع پنهان است... پس همچنين کتاب خداي و شريعت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) پيداست و معني و تأويل ايشان پنهان است از نادانان و پيداست مر دانايان را که ايشان بدان از نادانان جدايند. » (14)
قاضي نعمان با اشاره به همين دليل گويد: « هر محسوسي ناچار داراي ظاهر و باطن است؛ ظاهرش آن است که به حس درآيد و باطنش آن است که علم بدان تعلق گيرد و لذا هر ظاهري که به حس درآيد، مشتمل بر باطني است که زوج و قرين آن است. خداوند مي فرمايد: « وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّمْ تَذَكَّرُونَ ». (15) واژه ي شيء در اين آيه، شامل همه ي الفاظ تنزيل نيز مي شود؛ بنابراين، تنزيل نيز داراي باطني است. تنها خداوند است که يگانه است و زوج ندارد. جز او قوام هر چيزي به زوجيت است، مانند انسان که شخص واحد است، اما مرکب از جسد و روح، جسد ظاهرِ انسان است و روح، باطنِ او. جسد نيز مرکّب از بُرودت و يُبوست و روح مرکب از حرارت و رطوبت است. » (16)
بر همين مبنا که هر چيزي ظاهري و باطني دارد، در قرآن کريم به ظاهر و باطن نعمت و گناه اشاره شده است، در آن جا که مي فرمايد: « وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً » (17)؛ « وَذَرُوا ظَاهِرَ الْإِثْمِ وَبَاطِنَهُ (18). » (19)
ب) بعضي از آيات به گونه اي است که به هيچ وجه نمي توان آن ها را حمل بر معاني ظاهري شان کرد، مانند آيه ي « وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً » (20). مراد از « الطريقه » پيامبر و امام بعد از اوست و مراد از « ماءً غدقاً » علم فراوان است. اين معنا چيزي است که عامه و اهل ظاهر نيز گريزي از آن ندارند؛ زيرا اگر مراد از « ماء » آب باشد، خداوند به فاجر و فاسق نيز روزي کرده است و اختصاص به گروهي که استقامت ورزيده اند ندارد. (21)
2. ادله ي قرآني
الف) آيات قرآني، بيانگر آيات آفاقي و انفسي
در قرآن کريم آمده است: « سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ » (22)؛ بنابراين، قرآن بيانگر آيات آفاقي و اُنفُسي است و الفاظ قرآن، مَثَل هايي است که آيات آفاقي و اَنفُسي، ممثول آن است. (23) لذا باطنيه، الفاظ قرآن را بر مراتب هستي مانند عقل اول، نفس کل، عقول عشره و... و يا بر مراتب انساني؛ مانند ناطق، اساس و... حمل مي کنند.مي توان گفت: يکي از محورهاي مهمي که مذهب اسماعيلي بر آن قرار گرفته، اعتقاد به اين است که خداوند دين را بر مثال خلايق آورده است و لذا از پديده هاي هستي بر مسائل ديني استدلال مي کنند. (24)
ب) ذکر امثال، شيوه ي بياني قرآن
در قرآن کريم بر مَثَل بودن بسياري از آيات تأکيد شده است، مانند اين آيات:- « وَلَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ » (25)؛
- « وَكُلّاً ضَرَبْنَا لَهُ الْأَمْثَالَ » (26)؛
- « وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ » (27)؛
- « إِنَّ اللّهَ لاَيَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا. (28) » (29)
پ) استعمال تأويل درباره ي آيات قرآن و تعبير رؤيا
آياتي از قرآن بر تأويل دار بودن آيات قرآن و رؤياها صراحت دارد، مانند اين آيات:- « وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ » (30)؛
- « وَكَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ » (31)؛
- « وَكَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ » (32)؛
- « رَبِّ قَدْ آتَيْتَني مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِن تَأْوِيلِ الْأَحَاديثِ. » (33)
3. دليل حديثي
قاضي نعمان در اساس التأويل به برخي از احاديث ظاهر و باطن نيز استدلال کرده است، مانند حديثي که از رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده است که فرمود: « مَا نَزَلَتْ عَلَيَّ مِنَ القُرآنِ آيَهٌ اِلاَّ وَلَهَا ظَهْرٌ وَبَطْنٌ. » (34)عدم انفکاک باطن از ظاهر
نظريه پردازان اسماعيلي چون حميد الدين کرماني، قاضي نعمان، المؤيد في الدين شيرازي، ناصرخسرو و... همگي در نوشته هاي خود بر انفکاک ناپذيري ظاهر و باطن قرآن تأکيد دارند و آن دو را در به سعادت رساندن انسان، لازم و ملزوم يکديگر مي دانند.ناصرخسرو گويد: « لازم است بر امت تا ظاهر شريعت را به پاي دارند و باطن آن را بدانند ». (35)... « و بيداري باد مر خوانندگان اين کتاب (وجه دين) را تا گمان نبرند که چون معني شريعت دانستند، کار کردن از ايشان بيفتاد، بلکه کار، آن وقت بيشتر کنند که معني آن بدانند » (36). وي در مورد اهل ظاهر مي گويد: « اگر مردم معني شريعت را از ظاهر شريعت نجويند و بر ظاهر شريعت بايستند، همچنين کسي باشد که بدين جهان زيان کار شود... هر که بر ظاهر گفتار کار کند، بر درجه ي سُتوري بسنده کرده باشد. » (37)
وي در جاي ديگر به دو گروه (اهل ظاهر و اهل باطن) هشدار مي دهد و مي گويد: هر گروهي را دجّال هست؛ دجال ظاهريان آن است که باطن را باطل کند و دجّال باطنيان آن است که ظاهر را باطل کند و اين هر دو دجّال را دين نيست و متابعان ايشان از شريعت دورند و هر دو دجّال با گروهان خويش اندر آتشند. » (38)
جعفر بن منصور يَمَن گويد: « هر کس ظاهر شريعت را رها کند، يا برعکس به ظاهر تمسّک جويد و به باطن بي اعتنا باشد، عذاب بر او واجب مي شود. » (39)
قاضي نعمان گويد: « ظاهر و باطن شريعت را بايد با هم اقامه کرد و تصديق و عمل به يکي از آن دو مُجزِي نخواهد بود. » (40)... کسي گمان نبرد که وقتي ما از باطن بهشت سخن مي گوييم، ظاهر آن را منکريم، و يا وقتي مطالبي در تأويل و باطن جهنم يادآور مي شويم، ظاهر آن را منفي مي کنيم، هرگز چنين نيست، از اين گونه اعتقادات به خدا پناه مي بريم. همان طور که در اين دنيا، روح هيچ انساني بدون جسد نيست، هيچ باطني هم جز در قالب ظاهر نيست. به همه ي مؤمنان هشدار مي دهيم که به هوش باشند؛ زيرا اکثر اهل باطن که به دام گمراهي دچار شدند، بدين خاطر بود که به ظاهر، بي توجه شدند. پس به ظاهر و باطن تنزيل. مؤمن باشيد که خداي سبحان نيز فرمود: « وَذَرُوا ظَاهِرَ الْإِثْمِ وَبَاطِنَهُ. » (41) و (42)
در المجالس المستنصريه آمده است: « اي گروه مؤمنان! شما مأموريد که ظاهر و باطن را تصديق کنيد و اين جايگاهي است که بعضي به دليل قصور در آن به هلاکت افتاده اند. » (43)
تقدم رتبي باطن بر ظاهر
گرچه متفکران باطنيه از عدم انفکاک ظاهر و باطن قرآن سخن گفته اند، اما رستگاري را منوط به توجه به باطن مي دانند. ناصرخسرو گويد: « کتاب و شريعت، چون دو جسد است و معنا و تأويل مر آن جسدها را چون دو روح است و همچنان که جسد بي روح خوار باشد، کتاب و شريعت هم بي تأويل و معنا، مقدار نيست نزديک خداي » (44). « هرکه شريعت رسول، بي علم تأويل بپذيرد، آن کس درِ بهشت را بسته يافته باشد، و هر که کار به دانش کند، در بهشت بر وي گشاده شود، چنان که خداي تعالي گفت: « وَسِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً حَتَّى إِذَا جَاؤُوهَا وَفُتِحَتْ أَبْوَابُهَا » (45) و (46). « پس رستگاري نفس اندر باطن کتاب و شريعت است. » (47)ناصرخسرو در خوان الاخوان گويد: « هرکه بر ظاهر محض بايستد، همچنان است که خاک بخورد به اميد آن که بدان زندگاني يابد، همچنان از ظاهر، زندگاني ابدي حاصل نيايد. » (48)
ترک ظاهر شريعت
گرچه متفکران اسماعيلي بر لزوم حفظ ظاهر تأکيد کرده اند، اما احکام شريعت را غُل و زنجيرهايي مي دانند که براي پرورش انسان واجب شده است و در زمان ظهور قائم، بسياري از آن ها برداشته مي شود. در اين جا خلاصه اي از صف 99 از کتاب خوان الاخوان تحت عنوان « سخن اندر برگرفتن شريعت به زمان خداوند قيامت » مي آوريم تا نگرش باطنيه به احکام ظاهري را بهتر دريابيم:« چون جسد مردم از راستي بشود و طبايع اندر و ميل کند از اعتدال، درستي قوّت از او بشود تا بر طبيب حکيم واجب شود بازداشتن مر بيمار را از آنچه مرو را آرزو شود و تکليف کردن مرو را از خوردن داروهاي تلخ و ناخوش آنچه او مر آن بيمار را از آنچه او خواهد، بر مثال غُل باشد بر دست او و قيدي باشد برپاي او اندر وقت بيماري، و چون درست گشت و به حال خويش باز آمد، طبيب آن غُل و بند ازو برگيرد. و دست او بدانچه مرو را آرزو شود از طعام و شراب گشاده کند و خوردن داروي ناخوش مرو را عفو کند، پس همچنين است حال نَفس ها که بدين جسدها پيوسته اند که چون اندر زماني مر عالم خويش را نَفْس ها فراموش کنند، بر عالم طبيعت عاشق شوند و بدو ميل کنند و خدا را به آفريدگان برابر کنند اندر صفات...، واجب شد فرستادن طبيب سوي نفس هاي خلق از پيامبران حق، و اندر هر زماني رسولي مر ايشان را رياضت همي کند تا نفس ها را بدان رياضت، پاک شدن باشد از بيماري ناداني و ميل او سوي عالم طبيعي، و چون زماني که اندر او آفات تشبيه و تعطيل بر نفوس افتاده است بگذرد و نفس ها به توحيد و تقديس ايزد تعالي رسد، اين بندها و غُل ها برگيرند و زيشان عبادت به انديشه ي پاک و خاطر روشن بسنده کنند، وز جسد بر آن انديشه، اشارت و مثال بخواهند، چنان که خداي تعالي همي گويد اندر فضل مصطفي (صلي الله عليه و آله و سلم) که اين غل ها از خلق برگيرد. مر آن شريعت هاي گذشته را همي اغلال اِصر خواند، قوله: « وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ » (49)... و چون کار به زمان خداوند قيامت عَلَي ذِکْرِه السَّلام رسد، تشبيه و تعطيل برخيزد، و چون کار بر انديشه افتد، باقي بندها و غُل ها از امت برگيرد و خلق را نگه دارد به سياست رباني و قوت نفس قدسي. » (50)
ناصرخسرو در ادامه ي اين گفتار، احکام شريعت را به دو دسته ي محکم و متشابه تقسيم مي کند و مواردي را از محکمات مي داند که عالَم را بي آن صلاح نيست و متشابه را آن مي داند که برداشته شدن آن، در عالَم فساد بار نمي آورد. در توضيح اين مطلب به بياني ديگر، شريعت را به عقلي و وضعي تقسيم مي کند و مي گويد: « [احکام] عقلي، چون حرام کردن کشتن مردم باشد و سِتَدَن مال مردمان به ناحق و بستن نکاح ميان مردان و زنان که بست ها بدان درست است و چون فروختن چيزها از زمين و جامه و جز آن. و اين چيزهايي است که عالم را بي اين نظام و راستي نيست، وگر آن چيزها برگرفته شود، نظام و راستي از عالم برگرفته شود... و وضعي چون آبدست نماز و زکات و حج و جز آن، که اين چيزهايي است نهاده از بهر آن چيزها که پوشيده است در زير آن. » (51)
از ظاهر گفتار ناصرخسرو در خوان الاخوان برمي آيد که قِسم وضعي را همه از نوع مَثَل دانسته و برداشته شدن آن را در زمان قائم روا مي داند، جز مواردي که در برگرفتن آن ها ترديد مي کند. وي مي گويد: « ... و چون قائم حق آشکارا شود و وقت آيد آن دَوْر بدو شکسته شود، جز به فرمان او کسي دعوت نکند، روا باشد که اين نشاني (حکم وضعي) (52) که بر او مَثَل است برخيزد. و اما آبدست و نماز و زکات هرچند که از وضعيّات است، مانند است به عقليّات، از بهر آن که اندر آبدست، پاکيزگي است مر تن از پليدي ها و اندر پاکيزگي و پارسايي مر نفس راست. و اندر زکات، دست گرفتن درماندگان است و پيدا کردن سخاوت. و شايد بود که اين وضعيات برگرفته نشود و شايد بود که بعضي ازو برگرفته شود. » (53)
وي در پايان اين مقال تأکيد مي کند که ظاهر قرآن و شريعت قبل از ظهور قائم، حجت بوده و کسي حق برگرفتن آن ها را ندارد. سخن وي در اين باره چنين است: « هيچ کس را طاقت برگرفتن اين نهادها نيست و نباشد مگر خداوند ثواب و عقاب را، و هرکه پيش از پديد آمدن او عليه اسلام اندرين چيزها تقصر کند، اندر لعنت و خشم او گرفتار شود. » (54)
تأويل کننده ي قرآن
در نظر باطنيه کار ناطق، تأليف کتاب و شريعت و کار اساس، تأويل آن هاست. (55) در نظر آن ها « ناطق، تنزيل را آورده است که همه رمز و اشارت و مَثَل است و رسيدن به معني، جز از راه تأويل اساس نيست ». (56) « ناطق، فوايد نفس کلّ را پوشيده پذيرفته و به اهل عالم از راه شريعت برسانيد و [خداوند] اساس را به پاي کرد تا تأويل آن به خلق رساند. » (57)حميدالدين کرماني در راحة العقل بيان مي کند که کتاب، امام بالقوه و به منزله ي هيولي است که متضمن همه چيز و مستعد پذيرش صورت هاي گوناگون است. همان طور که هيولي، اصل وجود آسمان ها و کَواکب و طَبايع و مَواليد است، قرآن نيز اصل وجود شريعت و قانون و پايه هاي آن است و محتاج به کساني است که آن را تأويل کنند و علوم آن را آشکار سازند، که اين امر بر عهده ي وصي، قائم مقام ناطق، و ائمه است. (58)
باطنيه، اساس و ائمه را تنها کساني مي دانند که شايستگي تأويل کردن قرآن را دارند. تا آن جا که قاضي نعمان گفته است: « همان طور که ظاهر قرآن، معجزه ي رسول است، باطن قرآن معجزه ي اهل بيت است. » (59)
پينوشتها:
1. وجه دين، ص 180.
2. همان، ص 178.
3. زمر (39) آيه ي 73: « و آنان را که از پروردگارشان ترسيده اند، گروه گروه به بهشت مي برند؛ چون به بهشت برسند، درهايش گشوده شود. »
4. وجه دين، ص 35.
5. هبة الله شيرازي، المؤيد في الدين، المجالس المؤيديه، مجلس هشتم از مجلس دوم.
6. بقره (2) آيه ي 183: « روزه داشتن بر شما مقرر شد. »
7. حمد (1) آيه ي 6: « ما را به راه راست هدايت کن. »
8. ر.ک: اساس التأويل، ص 61 و 62.
9. وجه دين، ص 61.
10. شمس (91) آيه ي 1 و 2: « سوگند به آفتاب و روشني اش به هنگام چاشت، و سوگند به ماه چون از پي آن برآيد. »
11. وجه دين، ص 61.
12. ر.ک: تأويل دعائم الاسلام (مقدمه)، ص 7.
13. زخرف (43) آيه ي 32: « و بعضي را به مرتبت، بالاتر از بعضي ديگر قرار داده ايم. »
14. وجه دين، ص 62-66.
15. ذاريات (51) آيه ي 49: « و از هر چيز جفتي بيافريده ايم، باشد که عبرت گيريد. »
16. تأويل دعائم الاسلام، ص 28.
17. لقمان (31) آيه ي 20: « و نعمت هاي خود را چه آشکار و چه پنهان به تمامي بر شما ارزاني داشته است. »
18. انعام (6) آيه ي 120: « و گناه را چه آشکار باشد و چه پنهان، ترک کنيد. »
19. ر.ک: تأويل دعائم الاسلام، ص 29-31.
20. جن (72) آيه ي 16: « و اگر بر طريقه ي راست پايداري کنند، از آبي فراوان سيرابشان کنيم. »
21. ر.ک: تأويل دعائم الاسلام، ص 39 و 40.
22. فصّلت (41) آيه ي 53: « زودا که آيات خود را در آفاق و در وجود خودشان به آن ها نشان خواهيم داد، تا برايشان آشکار شود که او حق است. »
23. ر.ک: تأويل دعائم الاسلام (مقدمه)، ص 8.
24. ر.ک: راحة العقل، (مقدمه محقق)، ص 39.
25. زمر (39) آيه ي 27: « ما در اين قرآن براي مردم هرگونه مَثَلي آورده ايم، شايد پند گيرند. »
26. فرقان (25) آيه ي 39: « و براي همه، مَثَل هايي آورديم. »
27. عنکبوت (29) آيه ي 43: « و اين مثل ها را براي مردم مي زنيم. »
28. بقره (2) آيه ي 26: « خدا ابايي ندارد که به پشه و کم تر از آن، مَثَل بزند. »
29. ر.ک: تأويل دعائم الاسلام، ص 29-31.
30. آل عمران (3) آيه ي 7: « و تأويل آن را جز خداي نمي داند. »
31. يوسف (12) آيه ي 6: « و بدين سان پروردگارت تو را برمي گزيند و تعبير خواب مي آموزد. »
32. همان، آيه ي 21: « و بدين سان يوسف را در زمين مکانت داديم تا به او تعبير خواب آموزيم. »
33. همان، آيه ي 101: « اي پروردگار من، مرا فرمانروايي دادي و مرا علم تعبير خواب آموختي. » (تأويل دعائم الاسلام، ص 29-31).
34. ر.ک: همان جا.
35. وجه دين، ص 180.
36. همان، ص 26.
37. همان، ص 25.
38. همان، ص 280 و 281.
39. جعفر بن منصور يمن، کتاب الکشف، ص 123.
40. تأويل دعائم الاسلام، ص 53 و 54.
41. انعام (6) آيه ي 120: « و گناه را چه آشکار باشد و چه پنهان، ترک کنيد. »
42. تأويل دعائم الاسلام، ص 60.
43. المجالس المستنصريه، ص 46، مجلس ششم.
44. وجه دين، ص 66.
45. زمر (39) آيه ي 73: « و آنان را که از پروردگارشان ترسيده اند، گروه گروه به بهشت مي برند. چون به بهشت برسند، درهايش گشوده شود. »
46. وجه دين، ص 35.
47. همان، ص 67.
48. خوان الاخوان، ص 258.
49. اعراف (7) آيه ي 157: « ... و بار گرانشان را از دوششان برمي دارد و بند و زنجيرشان را مي گشايد. »
50. خوان الاخوان، ص 280-282.
51. همان، ص 282.
52 و 53 و 54. همان، ص 284.
55. ر.ک: جامع التواريخ، ص 15؛ وجه دين، ص 78-80.
56. وجه دين، ص 180.
57. همان، ص 81.
58. ر.ک: راحة العقل، ص 112، 113 و 126.
59. تأويل دعائم الاسلام، ص 31.
شاکر، محمدکاظم؛ (1376)، روش هاي تأويل قرآن: معناشناسي و روش شناسي در سه حوزه روايي، باطني و اصولي، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ سوم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}