نويسنده: ابوالقاسم آخته (1)




 

چکيده

خليج پارس از زماني که هزاره ها پيش از زايش مهر ( مسيح )، نام خود را از سرزمين پارس گرفت، تا امروز همواره به عنوان منطقه ي مهم و استراتژيک، کانون توجه قدرتها بوده است.
خليج پارس به واسطه ي داشتن منابع غني و عظيم نفت و گاز و نوع ويژه اي از جانوران و گياهان دريايي ارزشمند و به علت مهم تر، گذرگاه هرمز به عنوان يکي از مناطق ويژه، توانسته اين وجهه ي پراهميت را براي خود کسب کند. از اين رو قدرت هاي استعماري از قرن پانزدهم ميلادي به بعد به اين منطقه چنگ انداختند و ضمن چپاول ذخاير زيرزميني آن، بوميان و حکام محلي منطقه را نيز با انواع سياست هاي استعماري خود مطيع ساختند. با اين وصف بزرگ ترين خيانت استعمارگران پس از غارت ثروت هاي زيرزميني خليج پارس، سندسازي و جعل نام و هويت تاريخي خليج پارس بوده است و رژيم هاي محلي و حکام جزء وابسته ي منطقه، بهترين ابزار جهت پيش برد اهداف استعمارگران بوده اند. مقاله ي حاضر تمامي جنبه هاي گفته شده در بالا را به لحاظ تاريخي، تئوريک و پيامدهاي که براي منطقه داشته مورد بررسي قرار داده است.

واژگان کليدي:

تنب بزرگ و کوچک، ابوموسي، انگلستان، هلند، پرتغال، استعمار

درآمد

قرون وسطي- دوران هزار ساله ي تسلط کليسا بر اروپا- با رنسانس پايان يافت. رنسانس يک انقلاب علمي و فرهنگي بود که به اهميت مارتين لوتر و ژان کالوين از قديسان کليسا در اروپا شکل گرفت؛ تلاش هايي که به نام پروتستانيسم ( اعتراضيون ) معروف شده است.
متعاقب آن، قدرت هاي اروپايي درصدد کسب منافع تجاري و مواد خام در ديگر نقاط دنيا برآمدند، زيرا چرخ صنعت اروپا به اين مواد خام نياز حياتي داشت و اين مواد در آسيا، آفريقا و آمريکاي لاتين به فراواني وجود داشت. با هجوم اين قدرت ها، صحنه ي بين الملل به دو قدرت استعمارگر و مستعمره تبديل شد. هلند، پرتغال، بلژيک، اسپانيا، فرانسه، آلمان، روسيه، انگلستان عمده ترين قدرت هاي استعماري بودند که به چپاول دنياي آن عصر پرداختند و ميراث خود را براي کشورهاي مستعمره که به جهان سوم معروفند، برجاي گذاشتند. موضوع بحث ما يکي از مسائل بازمانده از عصر استعمار است که امروزه گه گاه خود را بر روابط ميان دولت ها نشان مي دهد؛ ميراثي که در خليج پارس به عنوان يکي از حساسترين نقاط راهبردي دنيا به جاي مانده است و بخصوص در بحث جزاير سه گانه ( تنب بزرگ و کوچک و ابوموسي )، هر ساله امارات عربي متحده ادعاهاي واهي را مبني بر حاکميت بر جزاير ايراني تکرار مي کند.
نام خليج فارس با امپرياليسم کهنه ( Colonialism ) و نو ( NeoColonialism ) همزاد است (2). همزمان با مسافرت هاي دريايي استعمارگران و تحولات سياسي و اقتصادي دوران رنسانس و به دنبال آن رواج تفکرات اومانيستي، سوداگري و رشد فناوري و صنعت که به نياز دولت ها به مواد خام اوليه دامن مي زد، موج تازه اي از هجوم دول استعمارگر به سوي آسيا، آفريقا و آمريکاي جنوبي آغاز شد (3).
يورش استعمارگران موجب شد خليج پارس به واسطه ي داشتن منابع غني نفت و گاز و شاهراه حياتي ارتباط ميان شرق و غرب، دسترسي به آب هاي گرم و آزاد جهان از اهميت شاياني برخوردار و مورد توجه قدرت هاي بزرگ از جمله پرتغال، هلند، اسپانيا و آلمان و بعدها انگلستان، روسيه و ايالات متحده واقع شود. از سوي ديگر، انديشه هاي اقتصادي آدام اسميت و جان کينز و تئوري افزايش جمعيت مالتوس و تنازع بقاي چارلز داروين نيز در اهداف توسعه طلبانه ي استعمارگران به کار گرفته شد (4).
اصولآً امپرباليسم به هر نقط اي که پاگذاشت ميراث شوم خويش را که جنگ، نزاع و کشمکش قومي، قبيله اي و منطقه اي و جنگ ميان دولت ها بود بر جاي مي گذاشت. مرزهاي ساختگي و اسناد جعلي دول استعماري نيز در همين ميراث قابل بررسي است. مرزهاي اتفاقي استعمارگران، ميراث دامنه داري از کشمکش ها را براي جهان سوم به جا گذاشت. استعمارگران مي توانستند حيات سياسي يک کشور کوچک و ضعيف را به طور مستقيم کنترل کنند؛ ولي امروزه آگاهي سياسي مردم جهان سوم از چنان رشدي برخوردار است که چنين کنترلي را مشکل مي کند و در بسياري از نقاط، احتمال چنين کاري اساساً منتفي است.
در سال 1600 م. انگليس، قدرت استعماري جديد به شاه عباس صفوي کمک کرد که پرتغالي ها را از خليج پارس بيرون براند. متعاقب آن انگليس با انعقاد قرارداد « تأسيس کمپاني هند شرقي » در عمل دولت صفويه را به عنوان يکي از شرکاي خود قرار داد و پايش به خليج پارس باز شد. ورود بريتانيا به منطقه، چالش هايي را با دولت هاي استعماري قبل ايجاد کرد؛ از مهم ترين آنها، تضعيف دول منطقه، عقد قراردادهاي استعماري و ايجاد سناريوهاي جنگي ميان کشورها، حمله ي نظامي، تحت الحمايه کردن شيوخ منطقه و نفوذ در دستگاه سياسي و حکومتي اين کشورها بود. به طور کلي نفوذ و سلطه انگليس بر منطقه خليج پارس را به دور دوره ي اساسي مي توان تقسيم کرد:
دوره ي اول، قرن شانزدهم تا اواخر قرن هيجدهم ميلادي است که تمام تلاش بريانيا در راستاي کسب سود بيش تر از راه تجارت در منطقه بود؛ از قبيل فروش محصولات کشاورزي، ادويه، ابريشم و...، به علاوه خليج پارس به عنوان شاهرگ حياتي انگليس براي دست يابي به هندوستان مي شد. در واقع موقعيت خليج پارس به عنوان گلوگاه راهبردي، بريتانيا را وادار مي کرد در برابر هر قدرتي از جمله روسيه ي تزاري بايستد. تزار نيکلاي دوم، امپراتور روسيه در اين ايام عنوان کرده بود که دستيابي به آب هاي گرم خليج پارس نهايت آمال و آرزوهاي او است.
دوره ي دوم، اوايل قرن نوزدهم ميلادي تا سال 1971 م. را دربر مي گيرد. در سال 1971 انگليس به حضور مستقيم خود در خليج پارس پايان داد، ولي ميراث استعماريش را مبني بر تفرقه، تجزيه و تضعيف به جا گذاشت. نيروي دريايي اش حربه ي اصلي سلطه ي 400 ساله ي اين کشور در سراسر جهان محسوب مي شد. به همين علت بود که ملکه ويکتوريا اعلام کرد « خورشيد در قلمروي استعماري بريتانيا غروب نمي کند. » بارزترين وجه استعماري و پيامد حضور انگليس در خليج پارس، تهيه ي اسناد جعلي مبني براي خدشه دار کردن حاکميت ايران بر جزاير سه گانه ي خليج پارس ( تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسي ) و بالاخره انتزاع بحرين از ايران بود.

اوضاع خليج پارس پس از قرن 15 ميلادي

فتح کنستانتينوپل از سوي سلطان محمد فاتح در سال 1456 م. موجب انقراض امپراتوري روم شرقي ( بيزانس ) شد. سفرهاي دريايي واسکودوگاما و بارتلي دياس فصل نويني در عرصه ي روابط و رقابتهاي استعمارگران گشود. دول قدرتمند هر کدام گوشه اي از جهان را در حيطه ي نفوذ خود درآوردند.
مسأله اي که به اين حاکميت تداوم و مشروعيت مي بخشد، بيانه ي پاپ، رهبر مسيحيان وقت با عنوان « فرمان تقسيم » بود که بهره برداري از ثروت ملت ها، مواد خام و ذخاير زيرزميني آن ها را از سوي استعمارگران مشروع قلمداد مي کرد.
در همين زمان، آلفونسو دو آلبوکرک، دريانورد پرتغالي پس از گاما، پرتغالي ها را به خليج پارس کشاند و با تصرف جزيره ي « هرمز » و « مسقط »، به مدت يک قرن ( 1607-1507 م. ) سلطه ي پرتغال را بر منطقه تداوم بخشيد. پس از پرتغال، انگليس، ابتدا به هدف تجارت ابريشم در سال 1581 م. به منطقه خليج پارس آمد و با مطلع شدن از اهميت منطقه در سال 1600 م. کمپاني معروف خود را تأسيس کرد.
انگليس ها که بعدها در دوره ي کريم خان وکيل الرعايا حق ايجاد تجارت خانه اي بزرگ را در بوشهر به دست آورده بودند، جايي براي حضور هلند در منطقه باقي نگذاشتند.
کريم خان زند مشايخ طايفه قواسي را در بندر لنگه حاکم کرد و مسئوليت تمام جزاير خليج پارس را به عهده ي آن ها گذاشت. شکست رقباي انگليس- هلند و فرانسه- به اين کشور امکان داد که در سال 1820 م. با شيوخ منطقه قرارداد تحت الحمايگي امضاء کند و سندي هم براي سرکوب جنبشهاي منطقه اي با عنوان موافقت نامه به منظور مقابله با اقدامات دزدان دريايي و تجارت برده را با نام « صلح جاويدان » بر شيوخ منطقه تحميل کرد. انگليس پيشنهاد بازرسي کشتي هاي مظنون به حمل برده را به محمدشاه قاجار داد. محمدشاه به بهانه ي مخالفت علماي ديني با او، آن را رد کرد، ولي فوت محمدشاه در سال 1851 م. بريتانيا را به هدفش رساند (5).

جزاير سه گانه ي ايراني حاکميت ايران و حل مناقشه

سير تاريخي

در بحث جزاير، ايران با امارات عربي متحده مواجه است. برخلاف مسأله ي بحرين که با انگليس و شيوخ منطقه درگير بود، پيشينه ي تاريخي حاکميت ايران بر جزاير دست کم به سه هزار سال پيش مي رسد. به طور کلي سير تاريخي تثبيت حاکميت ايران بر جزاير دو مقطع عمده را دربر مي گيرد. اول از دوران باستان تا پايان سلطنت نادرشاه افشار، دوم پس از دوران افشاريه که مقارن ظهور پديده ي امپرياليسم است.
سلطه ي ايران بر جزاير در مقاطعي قطع و خدشه دار شده منتها پس از مدتي دوباره استقرار يافته است. اهميت اين مسأله پس از صفويان و حضور امپرياليسم در خليج پارس بيش تر خود را نشان مي دهد. در دوران شاه عباس صفوي جزاير در اختيار ايران بود. نادرشاه افشار نيروي دريايي از بوشهر به مسقط اعزام کرد که سلطه ي ايران را احياء نمود و مسلم ساخت. نادرشاه شيخ حمدبن سلطان آل قابوس، امير وقت عمان را وادار کرد که با نام او به عنوان پادشاه ايران و حاکم قدرتمند سرتاسر منطقه ي جنوب سکه بزند. قتل نادرشاه افشار اقتدار ملي ايران را از هم گسيخت و اوضاع آشفته ي سياسي منجر شد که ملاعلي شاه و قصرخان دو تن از اميران محلي با کمک جواسمي ها ( قاسمي ها ) طوايف منتسب به دزدان دريايي، بر منطقه و جزاير حاکم شوند.

موقعيت جزاير

اگر سياست روسيه ي تزاري در زمان پطرکبير دست يابي به آب هاي گرم خليج پارس بود، فرانسه خواهان فضاي امن بود که در آن صلح و آرامش را جستجو کند. بريتانيا با تطميع دزدان دريايي جنگ هايي را به وجود مي آورد و خودش هم آن ها را سرکوب مي کرد. اين سلسله عمليات ها موجب شد انگليس قراردادهايي را با عنوان « امارات متصالحه » با شيخ نشين ها منعقد سازد. با اين توضيح تا قبل از سال 1970 م. به کشورهاي حوزه ي خليج فارس « امارات متصالحه » گفته مي شد. اصولاً و به پيروي از اصل فوق الذکر تا سال1971 ميلادي کشور و دولتي با نام امارت متحده ي عربي در منشور سازمان ملل متحد و اساس نامه ي حقوق بين الملل ثبت نشده بود.
جزاير تنب در شما خط منصف دريايي و ابوموسي مابين بندر لنگه و دبي قرار دارد. بافت جمعيتي ابوموسي متشکل از دو گروه ايراني و ايرانيان غير بومي است. ليکن اهميت جزيره به علت موقعيت استراتژيکي و در دست داشتن آن به منزله ي تسلط کامل بر تنگه ي هرمز است. در جزيره ي ابوموسي ايرانيان غير بومي در بخش هاي نظامي و خدمات دولتي شاغل هستند و تعداد 600 نفر ايراني با تبعيت شارجه نيز در آن سکونت دارند. در تقسيمات اداري و سياسي عصر قاجار، جزاير قشم و هرمز به بندرعباس و تنب ها و ابوموسي به بندر لنگه واگذار شد. در جزيره ي ابوموسي هرگونه کشت و زرع غيرممکن است. بخش کوچکي از جزيره در آن سوي خط منصف، يعني در آب هاي امارات واقع شده است. اين مسأله موجب دامن زدن به اختلاف و ادعاي مالکيت بر جزيره از سوي امارات عربي متحده شده است. در حالي که هيچ گونه سند و مدرکي دال بر تملک آن کشور بر جزيره وجود ندارد و به عنوان يک دست آويز سياسي مطرح مي شود. امارات به تحريک دولت بريتانيا به استناد اين که ساکنان جزيره به زبان عربي صحبت مي کنند و با توسل به اسناد جعلي منتشر شده از سوي انگلستان همه ساله ادعاي پوچ و واهي اش را تکرار مي کند. در سال هاي پاياني حکومت ناصرالدين شاه، سرتيپ حاج احمد کيابي مأمور شد جزاير را از حاکم دست نشانده ي آن، شيخ قضيب جواسمي، پس بگيرد.
در دوران قاجار روش ناپسندي مبني بر فروش يا اجاره دادن ايالت و خاک ايران رواج داشت. اين رويه موجب شد روند تسلط انگليس بر جزاير تسريع شود. از سوي ديگر اعمال نفوذ اين دولت، شيوخ عرب را بيش تر گستاخ مي کرد. در سال 1920 م. انگليس دست شيوخ را براي تصرف جزايز بازگذاشت و اعلام کرد جزاير « سيري »، تنب بزرگ و کوچک متعلق به طايفه ي قاسمي شارجه است. اميرنشينان تلاش ناموفقي را براي تسخير جزاير انجام دادند.
در واقع نرمش و ملاطفت کريم خان زند و قراردادن يک شيخ از طايفه ي قاسمي بر بندر لنگه و جزاير، سرآغاز سلطه و گستاخي هاي بعدي آنان و در نهايت مدعي مالکيت آنان بر جزاير شد (6).
در جريان انقلاب مشروطيت، اوضاع سياسي در داخل ايران متشنج بود. انگليس با استفاده از اين اوضاع شيوخ را تحريک کرد تا بناي سرکشي و نافرماني گذارند و در سايه ي چتر حمايتي آن دولت استعماري، خواستار استقلال شوند. موسيو دامبرون، مأمور بلژيکي گمرکات ايران با اقدام خودسرانه انگليس مقابله کرد و پرچم ايران را در جزاير برافراشت.
هند درصدد مقابله ي نظامي برآمد، اما به زودي از تصميم خود منصرف شد و به روش هاي ديپلماتيک روي آورد. سرآرتور هاردينگ مأموريت يافت قضيه را با گفت و گو در تهران حل و فصل کند. در نتيجه ي ضعف دولت قاجار و فشار انگلستان، تهران پذيرفت. به نشانه ي حسن نيت! پرچم ايران را از جزاير پايين بياورد و حاکميت شيوخ تابعه ي ايران را از جزاير بردارد.
در دوران حکومت پهلوي ها، سرانجام مسأله ي جزاير فيصله يافت. ايران دلايل عمده اي مبني بر حاکميت بدون قيد و شرط خود بر جزاير ارائه کرد:

اولاً:

جزاير سه گانه در گذشته ضميمه ي بندر لنگه بوده اند که خودِ بندر لنگه جزيي از خاک اصلي ايران است.

دوماً:

جواسمي ها دو طايفه ي عرب و عجم ساکن در بندر لنگه هستند که از دولت مرکزي ايران تبعيت مي کنند.

سوماً:

ادعاي حاکم شارجه مبني بر اين که شيوخ حاکم بر جزاير بايد حاکميت هميشگي را تعيين کنند و اين شيوخ خود از جانب ايران نصب شده اند.

چهارماً:

در سال هاي پاياني دهه ي 1960 م./ 1340 ش. همزمان با خروج انگليس، ايران حداقل 50 سند مبني بر حاکميت خود بر جزاير به دولت بريتانيا ارايه داد.

پنجماً:

در نقشه چاپ مسکو، سال 1967 م. و به مناسبت پنجاهمين سالگرد انقلاب اکتبر 1917شوروي، آن جزاير در قلمرو حکومتي ايران درج و ثبت شده است. ديپلماسي سياسي ايران که حاکي از موضع کشور در سياست خارجي بود، در نيمه ي دوم دهه ي 1960 م./ 1340 ش مبتني بر اين بود که: اعلان داشت هيچ گونه توافق سري و آشکار يا معاهده و فدارسيون عربي را در مورد خليج پارس و جزاير ايراني به رسميت نمي شناسد. جز آنکه جزاير به ايران بازگردانده شوند. مذاکرات رسمي دولت ايران در اين زمينه از مهرماه 1350 ش توسط خلعتبري، وزير خارجه ي وقت و اميرخسرو افشار سفير ايران در لندن، ويليام لوس و داگلاس هيوم، وزير خارجه ي انگلستان، آغاز شد. بريتانيا از موضع امارات عربي متحده حمايت مي کرد و معتقد بود جزاير مي بايست اجاره داده شود. ايران في نفسه هيچ گونه مشکلي با اعراب نداشت بلکه عامل اصلي اختلاف، مواضع تفرقه آميز انگليس بود.
طبق اين جلسه ي ساسي قرار شد بلافاصله پس از خروج انگليس از جزاير، ارتش ايران در آن استقرار يابد. اين اقدام يک روز قبل از خروج بريتانيا ( 30 نوامبر 1971 م./ 9 آذر 1350 ش ) صورت پذيرفت و اين گونه حاکميت ايران پس از 80 سال درگيري و فراز و نشيت مجدداً بر جزاير مقرر گرديد. درگيري نظامي مختصري نيز روي داد که تأثير چنداني نداشت و گويا يگان هاي ارتش به راحتي نيروهاي نظامي عرب و بيگانه ي مستقر در جزاير را خاموش ساختند، اما در پي توافق شيخ شارجه با قواي ايراني، درگيري صورت نگرفت.
در همين سال توافق نهايي ميان دولت ايران و اميرنشين ها منعقد شد که مسأله ي جزاير و حاکميت آن را براي هميشه حتي در حقوق بين الملل فيصله داد ( 1971 م. ). مطابق آن طرفين پذيرفتند نيروهاي ايراني در ابوموسي مستقر شوند و از هر گونه امتيازي در بخش اشغالي برخوردار باشند و پرچم ايران در آن جزاير نصب شود. اميرنشين شارجه در مابقي جزيره ي ابوموسي امتياز خواهد داشت و پرچم آن نصب شود. شرکت نفت بيوتس ( Biotes. Co ) به عنوان استخراج کننده نفت جزيره، درآمد آن را 50-50 به دولتين ايران و اميرنشين ها بپردازد. شهروندان طرفين حق ماهيگري دارند و بالاخره اين که توافق نامه ي مالي ميان ايران و شارجه امضاء شد.
متعاقب آن نيروهاي ارتش ايران در مناطق حساس سوق الجيشي جزيره پياده شده و مناطق آباد و مسکوني آن را شهروندان شارجه اشغال کردند (7).
اين دو منطقه توسط خط حايل مرزي از يکديگر جدا مي شود که حدود آن را ايران تعيين کرد و سرپرستي جزاير و ساکنان 800 نفري تنب ها و ابوموسي نيز بر عهده ايران قرار گرفت.
دولت هاي تندروي عرب در قبال اين توافق نامه واکنش نشان دادند. عراق، ليبي و الجزاير هر کدام جداگانه مواضع تند و مخالف ابراز داشتند؛ اما دولت مصر موضع معتدل در پيش گرفت. محمدرضا شاه در سفري که در سال 1347 به عربستان داشت آن دولت را نيز راضي و متقاعد کرد.
کويت به واسطه ي ترس از عراق به ايران نزديک شد و استقرار نيروها را پذيرفت. شديدترين عکس العمل از جانب دولت بعثي ژنرال عبدالکريم قاسم در عراق اتخاذ شد که جملگي از خط مشي ناسيوناليستي عرب پيروي مي کردند. عراق روابط سياسي خود را با ايران قطع و انگلستان را به زد و بند سياسي متهم ساخت و به سازمان ملل شکايت کرد.
اتحاد جماهير شوروي با وجود حمايت از رژيم بعث ( رژيم کودتا که جايگزين سلطنتي در سال 1938 شده بود ) به دليل مشارکت در اصل تنش زدايي Detant و بهبود روابط اقتصادي با ايران حداقل از اوايل دهه ي 1960، از عراق هيچ گونه حمايتي نکرد. نمايندگان عرب خواستار خروح ايران از جزاير شدند (8).

پي‌نوشت‌ها:

1. کارشناس علوم سياسي و پژوهشگر تاريخ ايران.
2. « امپرياليسم کهنه »، از قرن پانزدهم تا بيستم، بر روابط بين المللي حاکم بود. طبق اين رويه ي استعماري، کشورهاي استعماري در دول مستعمره حضور نظامي و فيزيکي مستقيم داشتند و کليه ي امور متسعمرات اعم از سياسي، اجتماعي، و نظامي و به ويژه اقتصادي، فرهنگي و ديني را در کنترل خود داشتند و به طور کلي و کامل بر سرنوشت مردم کشور تحت سلطه، حاکميت داشتند و تمامي تصميمات از سوي آن ها گرفته مي شد. بر عکس « امپرياليسم نو » در قرن بيستم جايگزينم نوع کهنه شد که بر مبناي آن، استعمارگران حضور نظامي و فيزيکي و مستقيم ندارند، بلکه با تعيين حکام دست نشانده و به وسيله ي آنها سياست هاي خود را در سرزمين هاي تحت سلطه پياده مي کنند. در امپرياليسم نو در کنترل گرفتن و مسخ فرهنگ و باورهاي بومي و جايگزين ساختن فرهنگ استعماري، حربه و هدف اصلي استعمارگران بود. ( درباره ي نام گذاري خليج پارس و ديرينگي آن نگاه کنيد به: « نامگذاري خليج پارس »، پروفسور ادموند کليفورد باسورت، برگردان منصور چهرازي، پژوهش نامه ي خليج پارس، ضميمه ي کتاب ماه تاريخ و جغرافيا، ج2، تهران، 89-1388، ص 40-29 ).
Look at: manyam, sanjay subrah: The portuguese Empire in Asia ( 1500-1700 ), by, Londin, New york, 1993.
3. نگاه کنيد به: صلاحي، ملک يحيي: سياست به مثابه ي علم، انتشارات سمت، تهران، 1371، فصل يکم.
4. Look at: Mgdaf, Herry & kemp, Tom: Theories of imperialism, London, Dobson, 1967, 202 p.
5. ر.ک: مسائل خليج پارس، همايون الهي، نشر قومس، تهران، 1378، ص 16 تا 20 ، 83 و 84.
6. اوضاع سياسي اجتماعي ايران در عصر افشار و زند، رضا شعباني، نشر قومس، تهران، 1370.
7. روزنامه ي اطلاعات مورخ 1350/7/9، روزنامه کيهان، مورخ 1350/7/9، ساير روزنامه هاي کثيرالانتشار همان روز.
8. محمدرضا شاه پهلوي، اعلام کرد: سياست خارجي ايران بر اساس صلح و امنيت منطقه اي و بين المللي با تمام کشورهاي منطقه و جهان استوار است و جزاير را متعلق به ايران مي داند و در مسائلي که به استقلال و تماميت ارضي کشور مربوط مي شود يک گام عقب نمي نشيند. هيچ کس نمي تواند ما را از خاک خود بيرون کند.
دولت ايران طرح نام جعلي خليج ع... را از سوي عراق ادعايي بي اساس مي داند. زيرا حاکميت ايران بر جزاير، تاريخي است و هيچ دولت و شخصي نمي تواند آن را ناديده بگيرد. اگر دولت هاي عربي بخواهند بر خواسته هايشان اصرار نمايند، ايران مي تواند مسئله ي حاکميت خود بر بحرين را زنده کند.

منابع براي مطالعه ي بيشتر: :
1. اقبال آشتياني، عباس: مطالعاتي در باب بحرين و جزاير و سواحل خليج فارس، انتشارات اساطير، تهران، 1384، صص 32، 313 و 31.
2. خادم حقيقت، عباس: مطالعات خليج فارس، مجموعه مقالات ششمين سمينار خليج پارس، دفتر مطالعات سياسي و بين المللي وزارت امور خارجه، تهران، 1375، ص 128.
3. حافظ نيا، محمدرضا: خليج فارس و نقش استراتژيک تنگه ي هرمز، انتشارات سمت، تهران، 1371، ص 20.
4. مجتهدزاده، پيروز: کشورها و مرزها در منطقه ي ژئوپلتيک خليج فارس: سلسله نوشتاري در جغرافياي سياسي خليج فارس، برگردان حميدرضا ملک محمدي، انتشارات وزارت امور خارجه ، تهران، 1380، ص 42 و 13.
5. ملکم، ياپ و کوپربوس، بريتون: خليج فارس در آستانه قرن بيستم، برگردان حسن زنگنه، انتشارات نويد، شيراز، 1380، 51 و 50.
Marlow, John: The persian Gulf in thr Twentieth century, London, Crest Press, 1982, p. 77.

منبع مقاله :
خيرانديش، عبدالرسول، تبريزنيا، مجتبي؛ ( 1390 )، پژوهشنامه خليج فارس ( دفتر سوم )، تهران: خانه کتاب، چاپ اول