نويسنده: عبداله بلقزيز (1)




 

خلاصه مقاله

مقاله ابتدا به عوامل مؤثر در پيروزي انقلاب اسلامي مي پردازد و در اين مورد بر نقش چهار عامل روحيه شهادت طلبي، قدرت دستگاه ديني، وحدت ملي و انفعال رژيم شاه تأکيد مي کند. پيروزي انقلاب اسلامي متضمن تجربيات تاريخي ( سياسي، اجتماعي و فرهنگي ) مهمي هم براي ايران و هم براي ديگر جوامع مشابه است.
اين انقلاب آثار عملي اسلام سياسي و ايدئولوژي انقلابي برآمده از آن را نشان داد و برداشتهاي انفعالي و جبرگرايانه از اسلام را رد کرد. همچنين توانايي اسلام را در برقراري حکومت و مديريت جامعه نشان داد. همچنين اين انقلاب نشان داد که دولتها اگر به خواست ملتها توجه نکنند محکوم به نابودي هستند. بالاخره اين انقلاب و تجربه جمهوري اسلامي بيانگر وجود يک نوگرايي ذاتي در ميان رهبران و نخبگان و جامعه ايران بود. با وجود همه ي اينها انقلاب اسلامي، دولت و جامعه ي ايران با مسايل و چالشهايي مواجه است که براي غلبه بر آنها چاره اي جز مصالحه و آشتي بر سر چهار موضوع زير ندارد. آشتي ملي، مصالحه ي بين انقلاب و ايران، مصالحه با محيط پيرامون و بالاخره مصالحه با عصر و زمانه.

مقدمه

هنگامي ايران يکصدمين سالگرد ميلاد امام آيت الله روح الله خميني را گرامي مي دارد که بيستمين سالگرد ميلادي جمهوري اسلامي نيز مي باشد.
تقارن اين دو مناسبت نشانگر آن است که کشور و ملت ايران به خاطر کسب آزادي و رهايي از قيد نظام شاهنشاهي و به خاطر رسيدن به استقلال و سربلندي در مقابل سياستهاي استعماري، مبارزه کرده است . ايران در گذشته کشوري بود که دژ امپرياليسم و صهيونيسم در منطقه محسوب مي شد و به استعمار و صهيونيسم، عليه اسلام و مسلمين و اعراب و بيش از همه عليه خود ايران و فرهنگش خدمت مي کرد.
انقلاب ايران در عصر انقلاب تکنولوژي و اطلاعات و نيز در عصر نابودي پايگاههاي سوسياليسم و اتحاد شوروي و پايان جنگ سرد به وقوع پيوست.
در دوراني که امپرياليسم آمريکا قدرتمند تر شده و خود را تنها قطب نظام بين المللي مي داند پر واضح است که در مقابل تلاش ايران، دشمني هايي نيز صورت مي گيرد. نظير اتخاذ سياستهايي در جهت به انزوا کشاندن ايران و يا محاصره ي اقتصادي آن، هر چند اين سياستها نيز عملاً ناکام مانده اند. در شرايطي که ايران، امتحان پايداري خويش را پس داده و از اين امتحان سربلند بيرون آمده، شايسته است که اکنون، ثمرات ايثار و پيروزي خود را جشن بگيرد تا با اعتماد به نفس زياد و با غلبه بر دشواريها به استقبال قرن جديد برود.

الف- عوامل پيدايش انقلاب

دليل موفقيت ايران در کسب پيروزي تاريخي اش بر نظام پهلوي و تحکيم بنيان دولت انقلابي، الهام گرفتن اين جنبش انقلابي از اسلام و تکيه بر آن به عنوان يک فرهنگ و ايدئولوژي بود. اگر صحّت اين ادعا را بپذيريم اين سؤال مطرح مي شود که چرا بسياري از جنبش هاي انقلابي در گذشته و حال عليرغم الهام گرفتن از اسلام، در کسب پيروزي سياسي شکست خورده اند؟ اين سؤال، ما را در برابر يک واقعيت قرار مي دهد و آن اينکه تجربه ي انقلاب ايران از ساير تجارب انقلابي متمايز است.
اين خصوصيت، مولود جديدي از تجربه ي جنبش ملي و اسلامي در ايران نبود بلکه از ثمرات ميراث تاريخي و مذهبي ريشه دار در خاک تاريخ گذشته بوده است. اين تجربه ي جديد، آن ميراث را صيقل داد به نحوي که به ايران و انقلاب امکان داد تا قدرت معنوي و مادي را در مبارزه ي تاريخي خويش عليه نظام شاه به کار گيرند. مي توانيم اين قدرت را در چهار مورد اساسي خلاصه کنيم:

1- فداکاري و قيام

روحيه ي فداکاري چيزي است که شخصيت مسلمان را از آغاز دعوت اسلام تا به امروز شکل داده است و قرباني کردن، جزئي از فرهنگ ديني شان شده است و آن عبارت است از اينکه جان را در راه ارزش گرانقدري از ارزشهاي ديني شان و يا کسب خشنودي خدا فدا مي کنند. مبدأ جهاد در اسلام چيزي جز تکليف شرعي فردي و اجتماعي نيست. شهادت طلبي به اين معني نيست که اسلام، معادله اي ميان زندگي و مرگ ارائه نمي کند يا کساني که اين دين را پذيرفته اند رهايي معنوي و روحي را بر زندگي مادّي ترجيح مي دهند ( اسلام قتل نفس به غير حق را حرام مي داند و تعادلي نيرومند ميان جسم و روح و ميان دنيا و آخرت برقرار مي سازد ) بلکه به اين معني است که مسلمانان جانهاي خود را فداي خدا مي کنند يعني عملي براي عبوديّت خدا انجام مي دهند مثل اين است که به خدا قرضي نيکو مي دهند و براي اداي تکليف، زندگي مي کنند نه براي سود بردن.
روح شهادت طلبي در مذهب شيعه بيش از اهل سنّت است که اينجا فرصت بررسي دلايل عقيدتي سياسي آن نيست فقط اشاره مي کنيم که قتلگاه کربلا در سال 61 هجري نقطه ي شروع استراتژيک انديشه ي فداکاري و قرباني کردن بود. سختگيري حکومت اموي و سپس حکومت عباسي نسبت به شيعه و اهل بيت (عليه السّلام) تفکر شهات طلبي و قيام عليه سلطه ي طاغوت را بيش از پيش در ميان پيروان اين مذهب راسخ کرد و تاريخ شيعه را تاريخ قرباني هاي پيوسته قرار داد بطوري که عمل به « تقيه » در هنگام ضرورت براي اجتناب از حکومت هاي قهار، باعث کاهش شهادت طلبي نشد.
لازم به اعتراف است که شيعه بيش از ساير مذاهب اسلامي بر ردّ حکومتهاي زورگو و غيرقانوني اصرار دارد و فقهاي شيعه بيش از ديگران از سوي حاکمان، از قدرت دور نگاه داشته شده اند. ايران، فرهنگ قرباني و شهادت طلبي را به ارث برد همانگونه که شيعيان لبنان نيز وارث همين فرهنگ مي باشند. با اين توصيف، طبيعي است که انقلاب ايران، اين گنجينه ي فرهنگي و انقلابي بزرگ را ( شهادت طلبي ) در عمليات تاريخي پيروزمندانه اش به کار بندد و در نهايت نيز پيروز شود در حاليکه جنبش هاي اسلامي متعددي به خاطر نداشتن روحيه ي شهادت طلبي در تاريخ اسلام از بين مي روند. قاطعانه مي گوييم که اگر روحيه ي شهادت طلبي نبود پيروزي انقلاب ايران نيز آسان نبود آن هم با توجه به قدرت حکومت شاه و با توجه به اينکه انقلاب حتي يک مسلسل نداشت تا به سربازان خويش بدهد.
روحيه ي شهادت طلبي مردم، تنها سلاحي بود که سلاحهاي مادي و آتشبار شاه را زبون و ناتوان کرد.

2- قدرت دستگاه ديني

روانيون ايران در انجام تغييراتي که منجر به انقلاب مردمي و سقوط حکومت پهلوي شد، نقش مرکزي داشته اند. اين نقش روحانيت تنها در زمينه ي ديني خلاصه نمي شود يعني آنها فقط اهل دعا و رساله و راهنمايي ديني مردم نيستند بلکه فعاليت سياسي و ملّي نيز دارند. حوزه هاي ديني به مراکز بيداري سياسي مردم متحوّل شده اند. اين بدان معني نيست که روحانيون حوزه ها را محل رسيدن به اغراض سياسي قرار داده اند و وظايف ديني خويش را انجام نمي دهند بلکه به معناي آن اين است که آنها فعاليت سياسي خويش را از طريق وظايف شان به عنوان روحاني انجام مي دهند. اين همراهي دين و سياست، طبيعت مذهب شيعه است که آن را از ساير مذاهب متمايز مي کند.
هنگامي که امام خميني، پيش از انقلاب خطاب به مستمعين خود در يکي از جلسات درس نجف مي گويد:
« اسلام را به مردم معرفي کنيد تا نسل هاي آنيده فکر نکنند روحانيون در گوشه ي قم و نجف نشسته اند و احکام حيض و نفاس ياد مي گيرند و سياست به آنها ربطي ندارد و دين از سياست جداست. » (2)
ايشان با اين سخن، بدعتي در دين ايجاد نکرد بلکه قاعده اي را يادآوري نمود که نزد شيعه و همچنين نزد گروهي از اهل سنّت رايج است. اما تجربه ي مهمتر روحانيون ايران، خلق نهاد ديني شيعه و مراجع بزرگ آن بود که فعاليت اين نهاد ديني مرجعيت در تاريخ اجتماعي و سياسي ايران مشهود است اين دستگاه ديني مرجعيت، پس از پيروزي امام خميني (رحمه الله) و يارانش در تحکيم بيان نياز به ولايت فقيه براي اداره ي جامعه در عصر غيبت، تکليف اجتماعي بزرگي بر دوش مي کشد.
اين دستگاه ديني با برقراري نظريه ي ولايت فقيه به اجراي آنچه که بر عهده اش مي باشد دعوت شد تا در سايه ي احکام دوران غيبت کبري جامعه را به پيش ببرد. وقايع انقلاب ايران، قدرت اين دستگاه را ثابت کرد.

3- وحدت ملي

بدون شک وحدت ملي ايجاد شده در مقابله با نظام شاه از اسباب پيروزي انقلاب مردمي ايران بود. همپيماني ميان روحانيون و ميان ديگر نيروهاي ملي مبارز عليه نظام پهلوي مستحکم بود و موضع رهبري امام خميني (رحمه الله) و روحانيون بزرگ ديگر مانند آيت الله طالقاني در مقابل نيروهاي سياسي ملي، موضعي سلبي نبود به همين دليل دولتمردان آن زمان که از نيروهاي ملي بودند مثل مهدي بازرگان و ابوالحسن بني صدر و قطب زاده و ديگران در رأس مسئوليت قرار داشتند.
در هر حال وحدت سياسي ملي، نوعي ائتلاف مردم پيرامون اهداف و شعارهاي انقلاب بود که نظام سابق را در حالت انزوا و انفعال قرار داد و همگان را قانع کرد به اينکه آنچه در ايران جريان دارد درگيري ميان تمامي نيروهاي مردمي با نظامي مسلّح و مجهز است و نه فقط درگيري ميان دو گروه سياسي.
وحدت ملي نه تنها باعث کاهش غائله هاي بسياري شد که در خارج کشور پيرامون مسايل داخلي ايران در جريان بود بلکه باعث تزلزل نيروهاي امنيتي نظام شاه نيز شده بود بطوري که موجب پيوستن کادر امنيتي و نظامي به انقلاب گشت.
وحدت نيروهاي ملي ايران در خلال انقلاب نمونه اي از پيوستگي ملي مردمي بزرگ با تاريخي غرورآفرين بود که در جهان اسلامي معاصر شايسته ي اعتماد شد.

4- انفعال و نابودي نظام شاه

عوامل سه گانه ي قبل که به تحقّق انقلاب کمک کرد موجب رشد شرايطي شد که نتيجه ي آن نابودي نظام شاه در برابر جريان مردمي مخالف نظام شاهنشاهي بود.
حقيقت اينکه نابودي نظام شاهنشاهي مولود شرايط جديدي که انقلاب را پيروز کرد نبود بلکه تاريخي ديرينه داشت و ترکيبي بود از دو عامل سياسي و عامل اجتماعي - فرهنگي.
از جنبه ي سياسي، نظام شاه دست نشانده ي قدرتهاي امپرياليستي جهان مثل انگليس و سپس آمريکا بود و مقدرات اقتصادي کشور تحت قبضه ي شرکتهاي بيگانه قرار داشت که خاندان سلطنتي نيز با آنها در منافع شريک بودند. حکومت شاه دست نشانده ي سياست غرب خصوصاً آمريکا بود و همچون بازوي نظامي غرب عليه جنبش هاي آزاديبخش منطقه خاورميانه عمل مي کرد. نيروهاي امپرياليستي براي حمايت از شاه دخالت کردند و پس از حرکت انقلابي ايران که حکومت مصدق بر سر کار آمد در آغاز دهه ي 50 شاه را مجدداً به قدرت رساندند.
همچنين نظام شاه با اسرائيل همکاري داشت و همين همکاري باعث طرد حکومت ايران از سوي مردم شد. مردمي که در مقابل سياست قلع و قمع با شجاعت کم نظير مقاومت کردند و ملتها و جنبش هاي آزاديبخش منطقه را ياري نمودند.
اما از جنبه ي اجتماعي - فرهنگي، برکناري شاه از حکومت بيانگر بيگانگي او از جامعه و اعتقادات ايراني بود. نظام شاهنشاهي، نظامي غربزده و غيرمعنوي و به دور از عقيده و فرهنگ مردم ايران بود. شاه هوس کرده بود امپراطوري شاهنشاهي قديم ايران را عليه دين و انقلاب مردم ايران دوباره احياء کند. به طور خلاصه اينها عوامل ايجاد کننده ي انقلاب ايران بود که شاهد به ثمر نشستن آن نيز بوديم. پيروزي انقلاب، محصول هماهنگي و همراهي ميان تأثير ديني و اراده ي سياسي بيدار مردم ايران بود. تجربه ي انقلاب در نابودي نظام شاه و استمرار آن در طي بيست سال اخير، حقايق و درسهايي تاريخي مهمي نه فقط براي ايران بلکه همچنين براي جوامع شبيه و نزديک به جامعه ي ايران ( مثل جوامع اسلامي ) دربر دارد.

ب- حقايقي که تجربه ي ايران نشان داد

مثل تمامي تجارب تاريخي و سياسي، تجربه ي ايران يعني تجربه ي همراهي انقلاب و دولت با هم حقايقي را روشن ساخت که نمي توان از آنها غفلت کرد و بلکه ضروري است به آنها به عنوان موضوعي قابل انطباق بر جوامع نظير جامعه ي ايران، در تکوين ديني و سياسي و فرهنگي شان نگريسته شود.
در اينجا به چهار نکته از اين حقايق اشاره مي شود:
تکليف ديني در عرصه ي سياسي، نقش اسلام در ايجاد دولت، رابطه ي دولت با اجتماع و امت و در نهايت، قدرت نوگرايي ذاتي.

1- اسلام و ايدئولوژي سياسي

تا پيش از انقلاب ايران اين اعتقاد که « اسلام قدرتي دفاعي و انقلابي است » فقط جنبه ي نظري داشت که از تعاليم اسلام و از تجارب سياسي و انقلابي گذشته گرفته شده بود اما با پيروزي انقلاب، هرگونه شک و ترديدي از بين رفت يعني هنگامي که انقلاب ايران تکليفي بزرگ را براي دين در تنظيم امور اجتماعي و سياسي جامعه روشن ساخت و معلوم شد که اسلام فقط ارشاد مؤمنين به سوي راههاي نجات از دنيا و برگزيدن بهشت در آخرت نيست و فعاليت روحانيون نيز به فتوا در مسايل حيض و نفاس ( همانطور که امام خميني (رحمه الله) مي گفت ) يا کفن و دفن مردگان يا خواندن قرآن بر قبور ( همانگونه که شيخ عبدالسلام ياسين مي گفت ) خلاصه نمي شود بلکه انديشه ي اجتماعي و سياسي غني مقاومت عليه ستم و طغيان و فساد و دستيابي به آزادي مستضعفين و گسترش عدالت و حق در جامعه با عمل به قوانين مقرر شده قرآني و تجربه ي سياسي نبوي امکانپذير است. اهميت و ارزش انقلاب ايران فقط به پيروزيهايي که در زمينه ي اجتماعي به دست آورد خلاصه نمي شود بلکه نشان دادن اين واقعيت است که از درون اسلام، انقلاب ممکن است. يعني انقلاب فقط آزادکننده ي مستضعفين از شرّ قدرتهاي وحشي و ستمگر نيست بلکه انقلاب باعث شد تا اسلام از چهره اي کريه که برايش ايجاد کرده بودند نيز رهايي يابد.
چهره اي که برخي روحاني نمايان با نشر افکار جبري براي اسلام بوجود آورده بود. انقلاب، اسلام را از اين چهره آزاد کرد و اعتبار را به آن بازگرداند. بطور خلاصه انقلاب ايران باعث تغيير رابطه ي ميان دين و سياست در اسلام شد و دين را در سياست دخالت داد و پرده از قدرت سياسي و خلاق اسلام در صحنه ي اجتماعي برداشت.

2- اسلام و ايجاد دولت

انقلاب ايران فقط به اين اعتقاد که « اسلام به عنوان توان روحي و سياسي مي تواند مؤمنين را در صحنه ي اجتماعي تغذيه کند » بسنده نکرد. بلکه از بعد ديگر اسلام پرده برداشت و آن اينکه اسلام فقط قدرت در هم کوبيدن دولت طاغوت نيست بلکه قدرت ايجاد حکومت جديد که بيشترين مصالح مستضعفين را دربر دارد نيز مي باشد.
انقلاب ايران از ايمان به قدرت اسلام برخاست و اسلام امکانات لازم را براي بناي دولت جديد به انقلاب عرضه داشت. اسلام، ابزار متعددي براي ايجاد دولت عرضه کرد تا اين دولت از فساد و تباهي مصون باشد. در اينکه بين « جمهوري اسلامي » و « دولت اسلامي » فاصله ي زيادي وجود دارد شکي نيست و آن فاصله در واقع، فاصله ي ميان « مطالب موجود در متون اسلامي » و « تجربه ي انساني » است.
بدون شک امکان اينکه سريعاً تمامي آرزوهاي انقلابي شيعه براي بناي اقتصاد اسلامي و يا آنچه که امام خميني (رحمه الله) از آن به عنوان « حکومت اسلامي » تعبير مي کند وجود ندارد چون اقتصاد ايران با اقتصاد جهان درآميخته است و اين دليلي بر ضعف اسلام نيست.
مگر اسلام نتوانست در ايران دولتي ايجاد کند که به احکام اسلام در امور اجتماعي، اقتصادي، آموزشي و سياسي عمل شود؟ حقيقت اينکه مقايسه ي ايران با کشورهايي که ادعاي اسلامي بودن مي کنند مثل عربستان سعودي و يا افغانستان تحت اشغال طالبان منصفانه و جايز نيست. انقلاب ايران از احکام اسلام به گونه اي متفاوت از کشورهاي مدعي اسلام، الهام گرفته است.

3- دولت مردم

انقلاب ايران به اين حقيقت اساسي در تجارب ملتها و انقلاب ها و دولتها اعتبار بخشيد و آن اينکه انقلابي که به خواستهاي ملت توجه نکند و دولتي که نماينده ي شخصيت و فرهنگ مردم نباشد محکوم به سستي و سپس نابودي است. در جهان اسلامي معاصر ما انقلابهاي متعددي عليه استعمارگران و حاکمان بپاشد و در پي آن قدرتهاي انقلابي متعددي شکل گرفت. همگي آنها تلاش مي کردند دولتي انقلابي داشته باشند. در اين انقلابها هيچ مانعي بر سر اين راه وجود نداشت که رهبران انقلابي و نخبگان از محيط اجتماعي و فرهنگي خويش جدا و به نظامهاي فکري بيگانه وابسته باشند و در پي آن دولتي ايجاد شود که آن دولت، فقط دولت نخبگان باشد و نه دولت مردم.
تجربه ي ايران چيزي جداي از اين بود. اين انقلاب، حرکت دهنده ي طبقات مختلف مردم بود و رهبري سياسي اش از بطن اجتماعي و فرهنگي مردم پديد آمده بود. دولت اين انقلاب از کيان امت و هويت فرهنگي اش دفاع مي کرد. ما در اينجا در پي بيان ثمرات دولت ايران در عرصه هاي اقتصادي، اجتماعي، خدماتي و امنيتي و سياست خارجي نيستيم عليرغم اينکه مي دانيم اينها نشانه ي موفقيت هر دولت و حکومت است اما در اينجا فقط به ذکر موقعيت اجتماعي - فرهنگي دولت مي پردازيم:
ما معتقديم که موفقيت سياسي با وجود ارزش و اهميتي که دارد نمي تواند جانشين موفقيت فرهنگي و اجتماعي شود. چرا که اگر چنين باشد موفقيت هاي دولت اشغالگر در ساختن اقتصاد و ايجاد سازندگي خدماتي و گسترش آموزش و برق و يا توسعه ي قدرت دولت مرکزي بر مناطق حاشيه اي مهمتر از موفقيت هاي دولت مستقل و مردمي خواهد بود و شايد موفقيت جمهوري اسلامي در زمينه ي دفاعي با کمکهاي مردمي و نه فقط با ادوات نظامي ( مثل ارتش و پليس و اطلاعات ) دليل ديگري باشد بر اينکه مردم از دولتشان حمايت مي کنند نه از سلطه نخبگاني که بر آنها تحميل شده اند.

4- قابليت نوگرايي ذاتي

دولت ايران جهت پاسخ به خواسته هاي اجتماعي جديد براي جامعه ي ايراني و همگام با تحولات جاري در محيط بين المللي تلاش مي کند و اين تلاش فقط براي پاسخگويي به خواسته هاي ملت سودمند نيست بلکه براي اصلاح چهره ي انقلاب و دولت نزد جهان خارج که به اين انقلاب با احتياط و شک مي نگرند نيز سودمند است. اين نگرش جهان خارج به انقلاب يا از بدفهمي است يا از سوء نيت و يا از طريق سنگ اندازي و مانع تراشي سياسي در ايران دولت ايران اين سختي ها را به خاطر حفظ دستاوردهاي انقلاب و برپايي ارکان جمهوري اسلامي پشت سر مي گذارد. نظام سياسي ايران در جهان خارج به عنوان حکومت روحانيون تلقي مي شود و سريعاً به نظامهاي حکومت ديني قرون وسطايي اروپا تشبيه مي گردد تا از اين تشبيه نتيجه بگيرند که تغيير نظام سياسي و پيشرفت و دموکراسي از داخل نظام ممکن نيست و بايد با فعاليت سياسي از خارج عمل کرد.
با اينکه کساني که حکومت ايران را حکومت تئوکراسي يا حکومت روحانيون مي دانند و اکثرشان سياستمداران غربي هستند وجود دولتمردان غير روحاني در مراکز سياسي ايران مثل بازرگان، بني صدر، قطب زاده و ديگران را مشاهده کرده اند و نيز ديده اند جرياني که آنها « پراگماتيسم » مي نامند در زمان رئيس جمهور قبلي يعني حجت الاسلام هاشمي رفسنجاني به قدرت رسيده اند باز هم بطور مستمر از نظام سياسي ايران بر پايه ي فهمي شتابزده از انديشه ي ولايت فقيه تصويرسازي مي کنند.
اين نظريه ي غربي و برداشت غربيها از نظام سياسي ايران در ميان بسياري از نويسندگان و سياستمداران جهان اسلام تعميم يافته است تا حدي که گويا تنها برداشت ممکن از نظام ايران همين است و بس.
با وجود همه ي اينها، انقلاب اسلامي ايران و دولت جامعه ايران امروز با مسايل و چالشهايي مواجه است که براي غلبه بر آنها لازم است در چهار زمينه بيان مصالحه و آشتي را در پيش گرفته و ادامه دهد:
آشتي ملي، مصالحه ي بين انقلاب و دولت، مصالحه ي با محيط پيراموني و سپس مصالحه ي با عصر و زمانه.

1- آشتي ملي

وقتي سخن از آشتي ملي به ميان مي آيد به اين معني نيست که ايران شاهد جنگ داخلي است و يا نگراني و عدم توازن در استقرار سياسي دارد. اين مصالحه تعبيري است پيشرفته از اراده ي رشد وفاق و وحدت داخلي براي حفاظت از ثمرات کسب شده انقلاب از سويي و گراميداشت شرايط سازندگي و پيشرفت از سوي ديگر. نياز ايران به آشتي ملي به خاطر فشار تناقضات اجتماعي و سياسي است که طبيعتاً در اثر انقلاب و سازندگي سياسي جمهوري اسلامي ايجاد شده است. اگر از تناقضات ميان نظام انقلابي ايران و مخالفين سياسي نظام و انقلاب ( باقيمانده هاي حکومت شاهنشاهي و نيروهاي دست نشانده ي امپرياليسم ) بگذريم تناقضات ديگري وجود دارد که از نتايج انقلاب و ايجاد دولت است.
شايد سه تناقض از همه مهمتر باشند:
اول تناقضات و اختلافات سياسي ميان جرياناتي که در انجام انقلاب و در پيروزي آن از بيست سال قبل شرکت داشته اند و امروز ميان نيروهاي قدرتمند انقلاب ( جريان ديني ) و ميان جريان ليبرالي و جريان چپ مشاهده مي شود. شک نيست که اين نيروها و جريانات در انجام انقلاب شريک بودند و باعث نابودي نظام شاه شدند. پس از انتقال قدرت، برخي به موضع مخالفت با نظام سياسي ( و نه ضرورتاً با انقلاب ) کشيده شدند. اينکه گفته مي شود برخي نيروها عليه نظام سلاح حمل مي کنند يا به اسائه ي چهره ي ايران در خارج مي پردازد به اين معني نيست که همه ي مخالفين ايراني دست نشانده ي بيگانگان مي باشند بلکه در ميان آنها نيروهاي ملي علاقمند به ايران و انقلاب نيز وجود دارند. ديدار با اين گروه از مخالفين، براي ايران در حال و آينده مهم و حياتي است نه فقط از باب رعايت انصاف نسبت به حفظ حقوق آنها به خاطر شرکت در انقلاب بلکه اساساً به خاطر حفظ سلامت مدني و وحدت ملي و وفاق داخلي و استقرار سياسي در ايران.
دوم: تناقضات و اختلافات سياسي داخلي نيروهايي که در اداره ي جمهوري اسلامي سهيم هستند و امروز به نام درگيري ميان جناح محافظه کاران و اصلاح طلبان معرفي مي شود و در نظر بسياري از آگاهان مسايل ايران در جهان، حوادث دانشجويي اخير از تجليات همين درگيري است. در اينکه طرفين اختلاف، همگي از مشروعيت انقلاب و جمهوري اسلامي نشأت مي گيرند شکي نيست. بدون شک اين اختلاف از نوعي است که به اختلافات در برداشت و اجتهاد برمي گردد و مي تواند به مسابقه اي شرافتمندانه جهت يافتن بهترين راه حل ها براي مسايل کشور بيانجامد.
سوم: تناقضاتي است که بطور طبيعي در اثر پيدايش جامعه ي جوان و ورود آنها به تحرک اجتماعي و سياسي به وجود مي آيد. وقتي راجع به التزام جوانان و زنان ايراني به مبادي انقلاب و جمهوري اسلامي سخن گفته مي شود کسي نيست که نپذيرد آرزوها و خواسته هاي نسل هاي مختلف يکسان نيست. بسياري به اين حقيقت که در انتخابات رياست جمهوري در ايران، خود را نشان داد توجه کرده اند و دريافته اند که علاقه ي جوانان ايراني به انقلاب، مانع از آن نمي شود که آنها تمايلشان را نسبت به تغيير و اصلاح اظهار نکنند و به مصلحت انقلاب و دولت است که خواسته هاي نسل جديد که در هنگام انقلاب متولد شدند و يا در آن هنگام کوچک بودند ( و تعدادشان بيش از نيمي از جمعيت ايران است ) مورد توجه قرار گيرد. اولين چيزي که ضروري است پذيرش حق مشارکت تمامي افراد در انقلاب و ثمرات کسب شده ي آن و پذيرش حق اجتهاد و اختلاف سليقه بر پايه ي وحدت انقلاب مي باشد.
مصالحه ي داخلي مطلوب ايران، مصالحه ي ميان افراد و جريانات و نيروهاي اجتماعي و سياسي و فرهنگي مختلف مي باشد و تحقق آن ممکن نيست مگر مبتني بر دو پايه:
بر پايه ي جامع و مشترک ميان همه ي ايراني ها و بر پايه ي نياز به اصلاح و تغيير داخلي براي جمهوري اسلامي. بازگشت انقلاب به عقب و رد نوگرايي به بهانه ي حفاظت انقلاب از انحراف امکانپذير نيست چون انقلاب خودش نوگرايي بوده که در تاريخ اسلام، بي سابقه بوده است.

2- مصالحه ي ميان انقلاب و دولت

لزوم مصالحه ي ميان انقلاب و دولت در ايران به معني دوري ميان جمهوري اسلامي و مرجعيت انقلاب نيست و نيز به معني ضرورت نوشتن دوباره ي تاريخ انقلاب نمي باشد بلکه به معني نياز شديد براي رهايي از اين توهم است که بايد ميان مبادي انقلاب و واقعيت هاي دولت، تطابق کامل وجود داشته باشد.
آنچه باعث نياز به اين مصالحه شده است تقسيم ايران به جريانات مختلف سياسي مي باشد. اين تقسيم بندي به صورت درگيري ميان معتقدين و پراگماتيستها و يا روحانيون و سياستمداران و يا ميان محافظه کاران و اصلاح طلبان توصيف مي شود. صرف نظر از اين نامگذاريها، اين اختلافات يک درگيري واقعي ميان سليقه ها و اجتهادهايي است که در جريان انقلاب وجود دارند و به آساني خود را در سياست و نويسندگي و روزنامه نگاري و حتي در خيابان نشان مي دهد.
عامل اساسي در ضعف هوشياري ايراني معاصر، ضعف توجه به تمايز ماهوي ميان منطق انقلاب و منطق دولت مي باشد به ويژه براي کساني که مي خواهند دولت و سياست، تطابق کامل و مطلق با انقلاب و مبادي اش داشته باشند.
اينک به هوشياري جديدي براي ايجاد رابطه ميان اين دو نياز است و آن « هوشياري جدلي و ترکيبي » مي باشد که مسأله را در تعامل و ارتباط عناصرش مي نگرد و نه اينکه عناصر آن گسترش يابد و مبدأ آن يکي باشد. براي چنين آگاهي و هوشياري جدلي - ترکيبي امکان ندارد که بپاخيزد و قيام کند مگر با بازگشت به مفهوم انقلاب و دولت در کنار هم و اتبار قائل شدن براي هر يک از آن دو. در اينجا نيازمند مجهز شدن به برخي ضوابط مفهومي و راهبردي هستيم که آن را در سه ضابطه مشخص مي کنيم:
اول در معني انقلاب که مثال زده مي شود به درخت طوبي که درختي است که در زمين يافته نمي شود. معني دولت مترادف تدبير واقعيات است که مثل درخت طوبي نيست و قابل تحقق مي باشد و مربوط به اين جهان مادي مي باشد.
دوم اينکه منطق انقلاب « واجب » است چون منطقي اعتقادي است در حاليکه منطق دولت « ممکن » است چون منطقي سياسي است.
سوم اينکه انقلاب ( هر انقلابي ) ممکن نيست محقق شود يا لااقل ممکن نيست اهدافش محقق شود مگر از طريق تلاش و سياست ( = دولت ) و اين محکوم به مورد فشار واقع شدن از سوي واقعيتهاست بنابراين انقلاب تحقق نخواهد يافت مگر از طريق راه تاريخي و تدريجي و در غير اينصورت همچون درخت طوبي خواهد بود!
اگر مدافعين انقلاب به آگاهي از فاصله ها و تفاوتها احتياج دارند و نظر به اينکه انقلاب جز از طريق سياست و دولت محقق نخواهد شد پس به تبع آن به اين آگاهي نيز نيازمندند که آن تحقق، اتوماتيک و فوري نخواهد بود.
در مقابل اگر مدافعين دولت مي پذيرند که مشروعيت سياست فقط از مشروعيت واقعيت ها نيست بلکه از مشروعيت انديشه ي بلند انقلاب نيز مي باشد به تبع اين پذيرش به اين آگاهي نيز نيازمندند که آن مشروعيت جز با وفاداري به مبادي بزرگي که سياست و دولت را به وجود آورده است در راه راست قرار نخواهد گرفت.
با اين ترکيب به نتيجه اي سياسي مي رسيم و آن اينکه مصالحه ي ميان انقلاب و دولت در ايران ضروري است تا کشور از اين سختي و تنگنا خارج شود و مانند هر مصالحه اي لازم است که هر دو گروه اندکي کوتاه بيايند و شايد کسي معتقد باشد که اين کوتاه آمدن خطاست اما به راستي چه اشکالي دارد کسي براي واقعيت و حقيقت کوتاه بيايد؟
چنين شخصيتي در واقع براي فضيلت تلاش مي کند.

3- مصالحه ي با محيط

منظور در اينجا محيط جغرافيايي است يعني محيط عربي و اسلامي بخصوص محيط عربي همسايه مانند عراق، خليج [ فارس ] و ترکيه و افغانستان و پاکستان.
از زمان کنفرانس اسلامي در تهران، بخش مهمي از روابط با اين محيط رو به اصلاح رفت و بسياري از ابهامات به جاي مانده از گذشته را پاک کرد. ضروري است گفته شود فعاليتهاي اصلاحي ديگري از سوي ايران انتظار مي رود تا اطمينان منطقه را جلب کند و نقش محوري اش را به عنوان نيروي بزرگ منطقه در مجموعه ي کشورهاي جهان اسلام و اعتراف اين دولتها به اين نقش ايران بازگرداند.
بايد به وجاهت حرکت ايران در سياست خارجي اش نسبت به نزديکي با بسياري از کشورهاي منطقه در اين دو سال اخير اعتراف کرد. از جمله روي آوردن به پاکسازي جو آلوده ي روابط ايران با کشورهاي خليج [ فارس ] و به ويژه عربستان سعودي و در پي آن ارتباط با کشورهاي عربي ديگر که همسايه ي ايران نيستند مثل مصر و دولت مغرب ( مراکش ) و همينطور با پاکستان.
فرصت رابطه ي با افغانستان در سال 1998 پس از قتل ديپلماتهاي ايراني به دست نيروهاي طالبان از دست رفت با اين حال مرزهاي بسياري در روابط منطقه اي نياز به عنايت و توجه دارند از جمله چهار مرز که عبارتند از:
اول: عراق که جنگ با آن يازده سال قبل پايان يافت بدون اينکه مسايل دو طرف تسويه شود. بطور پيوسته اسراي دو کشور مبادله مي شوند عليرغم اينکه تبادل اسرا از مرحله ي سياسي خارج شده و عملي انساني تلقي مي شود هر يک از اين دو کشور مدعي خصومت ورزي کشور ديگر است.
دوم: امارات متحده ي عربي بطوري که اختلافات ايران و امارات همواره پيرامون سه جزيره ي ابوموسي، تنب بزرگ و تنب کوچک وجود داشته و حتي با وجود اين اختلافات ايجاد روابط حسنه با عربستان و دولتهاي خليج [ فارس ] و ساير کشورهاي عربي ممکن نيست. ادامه ي اين اختلافات پيرامون جزاير ممکن است در آينده از حالت ايران - امارات يا ايران - عرب خارج شود و مسأله اي بين المللي گردد که در آنصورت قواعد جديدي را براي حل آن اختلاف مي طلبد.
سوم: ترکيه که با ترس و اضطراب به ايران مي نگرد و از رشد جريان ديني در ترکيه ( حزب رفاه در سابق و حزب فضيلت در حال حاضر ) و از فعاليت حزب کارگران کردستان بسيار رنج مي کشد. ترکيه پيمان استراتژيک با اسرائيل بسته است که تهديدي جدي براي امنيت قومي ايران همانگونه که براي امنيت قومي عربي نيز تهديد محسوب مي شود. ترکيه عضو پيمان آتلانتيک شمالي است و نيروها و پايگاههايش تحت تصرّف پنتاگون مي باشند. اينها همه ي زمينه هايي است براي اعتقاد به اينکه رابطه ي با ترکيه بيشتر از روابط با ساير کشورها در امنيت منطقه اي ايران تأثيرگذار خواهد بود.
چهارم: افغانستان که پس از سلطه ي طالبان ( که توسط پاکستان و عربستان سعودي و آمريکا حمايت مي شوند ) وظيفه ي تهديد امنيت ايران و کشاندن ايران به جنگ را بر عهده دارد. ( نزديک بود ايران در پي مانور نظامي در مرزهاي افغانستان پس از جريان مزار شريف به جنگ کشيده شود ) و اين وظيفه اي است که طالبان از هنگام ضربه زدن به مواضع حزب وحدت اسلامي که هم پيمان ايران مي باشد خود را براي آن آماده کرده است.
تمامي اين وقايع در روابط خارجي ايران نشان مي دهد که پايداري ايران مستلزم حفظ آرامش و کنار گذاشتن درگيريهاي منطقه اي و رشد همکاري براي حل اختلافات با استفاده از شيوه هاي مسالمت آميز با دولت هاي منطقه و آشتي با منطقه مي باشد. درست مثل همان شيوه اي که با موفقيت در مورد دولت سعودي اجرا شد و اطمينان و امنيت متقابل ميان دو کشور را ايجاد کرد.
اگر کسي معتقد باشد که دعوت به مصالحه ي ايران با محيط منطقه ي پيرامونش به منزله ي عقب نشيني از آرمانهاي انقلاب مي باشد سخت در اشتباه است چون انقلاب خودش نياز به زندگي دارد تا با آرامش سياسي منطقه، شمشير تهديد را رفع کند و امکان دهد که از فرصت هاي آسودگي براي بناي دولتش به دور از فشارهاي خارجي استفاده کند. ايران امروز بايد اهميت واقعيت سياسي منطقه را درک کند چون ايران در همسايگي کشورهاي عربي - اسلامي به خاطر مسايل ديني؛ انقلابي، سياسي و جغرافيايي اش اهميتي استراتژيک مي يابد اما اذيت هاي زيادي از سوي دشمنان هم پيمان با برخي از دولتهاي منطقه وجود دارد که مصلحت ايران براي رفع اين اذيت ها در گشايش مرزها با دولتهاي همسايه است.

4- آشتي با عصر و زمانه

ايران به زيستن با مجموعه هاي فرهنگي و گشايش باب گفتگو با آنها براي گسترش روابط ميان جوامع و فرهنگها که جزيي از استراتژي صلح و همکاري و تبادل منافع ميان جوامع جهان معاصر مي باشد، نيازمند است.
زماني که براي ايران جهت دفاع از انقلابش، عدم رابطه ي فرهنگي با جهان و تمرکز براي استقرار هويت اسلامي اش يک ضرورت محسوب مي شد گذشت. امروز پس از پيروزي موفقيت آميز انقلاب ايران در امتحانات مختلف، مرحله ي جديدي از بحث و تبادل فرهنگي با انديشه هاي مؤثر در جهان معاصر مطرح مي شود.
نيروهاي بسياري در غرب از جمله حکومت ها و احزاب و گروههاي مدني و مطبوعاتي، بسته بودن ايران را از نظر فرهنگي در جهان خارج مطرح مي کردند تا چهره ي ايران را مشوّش جلوه دهند و همين باعث لشکرکشي افکار عمومي در غرب عليه ايران شد. متأسفانه ايران در گذشته به اين مسأله اهتمام زيادي نداشت. اهتمام و تلاش ايران فقط براي بناي افکار عمومي اسلامي داخلي دوستدار انقلاب و يا حداکثر در جهان اسلام بوده است.
اهميت اين مسأله تا سالهاي اخير روشن نشده بود. چهره ي ايران در خارج به خاطر تبليغات سوء غربي به شکلي آشفته نشان داده شده است. اين تبليغات، جزئي از معرکه اي بود که عليه ايران از ابتداي پيروزي انقلاب بر نظام شاه و هم پيمانان امپرياليستش روز به روز گسترده تر مي شد.
دعوت به مصالحه ي با عصر و زمانه، دعوت به تسليم ايران به غرب نيست بلکه براي گشايش در به روي فرهنگها و جوامع عصر جديد و گفتگوي با آنهاست تا ايران با قدرت به غرب پاسخ فرهنگي بدهد. اين گشايش، گدايي از غرب نيست بلکه گفتگويي است براي آزادي از عقده ي حقارت و پستي. اين گشايش چيزي نيست که از آن بترسيم. چه بسا اعتراض شود که ايران خودش را به مخاطره انداخته و در جنگي فرهنگي وارد شده است. در پاسخ مي گوييم: اين جنگ فرهنگي يک واقعيت است چه ايران به روي جهان خارج در را بگشايد و چه نگشايد. بنابراين براي ايران بهتر است از موضع دفاع سلبي عليه تهاجم فرهنگي خارج شود و به موضعي حياتي تر و فعال تر وارد شود تا بتواند شريک در مسابقه ي ميان انديشه ها شود. دعوت اخير ايران به گفتگوي ميان تمدنها و گفتگو با جامعه و ملت آمريکا ثابت کرد که اين حرکت فقط اصلاح گذشته نيست بلکه مي تواند پديده ي فرهنگي و سياسي موفقي در جامعه ي آمريکا و در تمامي غرب باشد.
ايران از خود چهره اي ارائه کرد که سياستهاي غرب را به سختي مي اندازد. استمرار اين حرکت فرهنگي ايران نتايج بزرگتري براي انقلاب و کشور خواهد داشت و کساني را که مدتهاي طولاني سياست به انزوا کشاندن ايران را در پيش گرفته بودند به عزلت خواهد کشاند.
آشتي ميان انقلاب و دولت، آشتي ميان دو لحظه ي اصيل در ساختن تاريخ ايران جديد است که هر يک از آن دو با برکناري ديگري پايدار نخواهد ماند.
آشتي ميان ايران و محيط اطرافش ( عربي - اسلامي ) آشتي با پيشينه ي تمدن ايران است که سرشار از مشارکت و پيوند مي باشد.
آشتي ايران با عصر و زمانه، آشتي با ستني است که ايران، خود آن سنت را در امتداد تاريخ طولاني اش بنا نهاده است بطوريکه فرهنگها و تمدنها تراکمي عظيم را ايجاد کرده و ايران با استفاده ي از آن قيام کرد و در نتايج تمدن انساني سهيم شد.
اين آشتي هاي مطلوب به سوي آشتي کاملتر و مهمتري رشد مي کنند و آن آشتي ايران با هويّتش مي باشد و آن نيز به مصالحه اي خواهد انجاميد که نمي توان از ارزش و اهميت بسيار آن در اينجا سخن گفت يعني: « آشتي با آينده »

پي‌نوشت‌:

1- استاد دانشگاه و پژوهشگر مسايل ايران از مراکش.

منبع مقاله :
-، (1385)، ايدئولوژي رهبري و فرآيند انقلاب اسلامي (جلد اول)، تهران، مؤسسه چاپ و نشر عروج، چاپ دوم