نويسنده: اكبر ثبوت




 

چكيده:

محمدبن مرتضي معروف به ملامحسن فيض كاشاني ( 10075-1091ه )، محدث، محدث، مفسر، فقيه و متفكر نامي، در عين ايمان استواري كه به مبادي اسلام و تشيع داشت، و با وجود كوشش هاي بسياري و ارجدارش براي ترويج آئين و مذهب خويش، از يك سو نجات اخروي را حق انصاريِ همكيشانِ خود نمي دانست و پيروان مذاهب ديگر را نيز اهل نجات مي شمرد. و از سوي ديگر، تصريح مي نمود كه غيرمسلمانانِ اهل كتاب پاك اند و ذبايح آنان- كه به نام خدا كشته اند- حلال و احسان در حق ايشان نيكوست. نيز با ارائه ي نمونه هايي عالي از رفتار بزرگوارانه و عطوفت آميز پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و اميرمؤمنان (عليه السّلام) با غيرمسلمانان، چگونگيِ معاشرتِ سراسر عفو و عطوفت و انساني با آنان را تعليم مي داد. فيض در صحنه ي اجتماع نيز از حقوق غيرمسلمانان دفاع مي كرد؛ و در برابر متجاوزانِ ستمگر كه آنان را به زور به ترك آيين خود و قبول اسلام مي خواندند، حامي و پشتيبانِ جدي آنان بود. در گفتار حاضر، نظريات و برخوردهاي او در موارد يادشده را به بررسي مي گذاريم.

فيض كاشاني نجات مسلمانان غيرشيعي و غيرمسلمانان، معاشرت با غيرمسلمانان، طهارت اهل كتاب و حلال بودنِ ذبيحه ي آنان، صدقه و احسان به غير مسلمانان، دفاع از حقوق غيرمسلمانان.

الف. نجات مسلمانانِ غيرشيعي و غيرِمسلمانان

فيض در مورد پيروان مذاهب ديگر كه پيشوايان آئين خويش را-با اعتقاد به نيكو بودنِ آنان- دوست دارند مي نويسد:
« من احبّ احداً لاعتقاد الخير فيه، أو أبغض أحداً لاعتقاد الشرفيه، يوجر علي حبّه و بغضه و إن أخطأ في اعتقاده- دوستي و دشمني با كسي، اگر به انگيزه ي آن باشد كه آدمي در شخص محبوب، خيري و در فرد مبغوض شرّي سراغ دارد، هر چند در اين اعتقاد به خطا رفته باشد موجب ثواب و اجر است. » سپس مي گويد: « دليل اين مدّعا آنكه كليني به اسناد خود در كافي، از امام باقر (عليه السّلام) روايت كرده است كه فرمود:
« لو أن رجلاً احب رجلا لله لاثابة الله علي حبه إياه، و إن كان المحبوب في علم الله من أهل النار. و لو أن رجلاً ابغض رجلا لله لأثابة الله علي بغضه إياه، و إن كان المبغض في علم الله من أهل الجنّة (1) - اگر فردي فردي را براي خدا دوست بدارد، خدا او را در برابر اين دوست داشتن ثواب دهد- هر چند كه فرد محبوب، در علم خدا از دوزخيان باشد- و اگر فردي فردي را براي خدا دشمن دارد، خدا او را در برابر اين دشمن داشتن، پاداش نيكو دهد- هرچند كه فرد مبغوض، در علم خدا از بهشتيان باشد. »
سپس در توضيح اين حديث شريف مي نويسد:
« و لا يخفي أنّ الحبّ و البغض من هذه الجهة، أعني جهة طاعة الله و معصيته، يرجع في الحقيقة إلي محبّة المقام و الحقيقة دون الشخص الجزئي، خصوصاً إذا لم ير المحبّ و المبغض محبوبه و مبغوضه، و إنّما سمع بصفاته و أخلاقه. (2) و من هنا نحكم بنجات كثير من المخالفين الواقعين في عصر خفاء امام الحق، المحبين لأئمتنا صلوات الله عليهم و أن لم يعرفوا قدرهم و امامتهم- پوشيده نيست كه اين دوستي و دشمني از جهت طاعت و معصيت بودن، مربوط است به دوستي و دشمنيِ آن مرتبه و حقيقت- و نه آن شخص خاص- خصوصاً وقتي كسي كه ديگري را دوست يا دشمن مي دارد، محبوب و مبغوض را نديده و تنها گزارش هايي در باب اوصاف و اخلاق او به گوش وي رسيده باشد. و از اين جاست كه ما حكم مي كنيم بسياري از مخالفان مذهب شيعه كه مستضعف فكري هستند و در عصر غيبتِ امام حق به سر مي برند و امامان ما را دوست دارند، گرچه مقام ايشان را نشناسند و آنان را امام ندانند، اهل نجات و از رستگاران اند. »
نيز از امام حسن (عليه السّلام) روايت مي كند كه فرمود: « فمن أخذ بما عليه أهل القبلة الذي ليس فيه اختلاف، و ردّ علم ما اختلفوا فيه إلي الله، سلم و نجي من النار و دخل الجنة (3) - كسي كه آنچه را در ميان مسلمانان مورد اختلاف نيست گرفت، و آنچه را دانستنِ آن بر او دشوار بود به خدا واگذار كرد، او از آتش دوزخ نجات يافت و به بهشت رفت. » و فرمود: « رجل آخذ بما لا يختلف فيه و ردّ علم ما أشكل عليه الي الله تعالي، مع ولايتنا، و لا يأتم بنا و لا يعادينا و لا يعرف حقنا، فنحن نرجو أن يغفرالله له و يدخله في الجنة، فهذا مسلم ضعيف (4) - كسي كه آنچه را در ميان مسلمانان مورد اختلاف نيست گرفته، و آنچه را دانستنِ آن برايش دشوار است به خدا واگذار كرده؛ و با اينكه ما را دوست دارد و دشمن ما نيست، از ما پيروي نمي كند و حق ما را نمي شناسد، چنين كسي را اميدواريم كه خدا بيامرزد و به بهشت ببرد. زيرا او مسلمان مستضعف است. »
نيز از كتاب كافي به اسناد صحيح روايت مي كند كه از امام صادق (عليه السّلام) پرسيدند: « أرايت من صام و صلّي و اجتنب المحارم و حسن ورعه ممن لا يعرف و لا ينصب، فقال: ان الله يدخل اولئك الجنة برحمته (5) -كسي كه روزه بدارد و نماز گزارد و از كارهاي ناروا بپرهيزد و تقواي او نيك باشد، ولي مقام و حق شما را نشناسد و با شما دشمني هم نكند چه سرنوشتي دارد؟ فرمود: خداوند چنين كساني را به رحمت خود به بهشت مي برد. »
نيز از اميرمؤمنان (عليه السّلام) نقل كرده است كه: « من تمسك بالتوحيد و الاقرار بمحمد (صلي الله عليه و آله و سلم) و الاسلام و لم يخرج من الملة، و لم يظاهر علينا الظلمة، و يشك في الخلافة، و لم يعرف أهلها و ولاتها، و لم ينكر لنا ولاية، و لم ينصب لنا عداوة، فان ذلك مسلم ضعيف، يرجي له الرحمة من ربه، و يتخوف عليه ذنوبه (6) - هر كس به يگانه پرستي و اعتراف به پيامبري محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) تمسك جويد، و از دين بيرون نشود، و بر ضد ما ستمگران هم پشتي ننمايد، و در خلافت و خليفه بودن ما شك داشته باشد، و كساني را كه شايستگيِ آن ( خلافت ) را دارند و بايد سرپرست آن باشند نشناسد، و دوستي ما را منكر نباشد و درصدد دشمني با ما برنيايد، چنان كسي مسلمانِ مستضعف است كه در مورد او اميد به رحمت پروردگارش هست؛ و تنها بايد از گناهانش بيم داشته باشد. »
نيز از امام باقر (عليه السّلام) نقل كرده است كه: « لو علم الناس كيف خلق الله هذا الخلق لم يلم أحد أحداً ». و در جاي ديگر: « و لو علم الناس أن الله خلق هذا الخلق علي هذا لم يلم أحد احدا (7) - اگر مردم بدانند كه خداوند تبارك و تعالي چگونه اين خلق را در درجات مختلفي آفريده، هيچ كس ديگري را سرزنش نخواهند كرد. »
نيز به دنبال رواياتي در باب اينكه مسلمانِ نيكوكار غير شيعي هم به بهشت مي رود مي نويسد:‌ « و الدّليل علي هذا من كتاب الله عز و جل قوله تعالي: « لا يُكَلِّفُ اللهُ نَفساً اِلَّا وُسعَها » (8) و « لا يُكَلِّفُ اللهُ نَفساً اِلّا ما آتاها » (9) وَ ما كانَ اللهُ لِيُضِلَّ قَوماً بَعدَ اِذ هَداهُم حَتَّي يُبَيِّنُ لَهُم ما يَتَقُّونَ » (10) قال الصّادق (عليه السّلام) : ما حجب الله علمه عن العباد فهو موضوع عنهم؛ و سئل (عليه السّلام): من لم يعرف شيئاً هل عليه شيء؟ قال: لا (11) - دليل اين مدعا از قرآن اين آيه است: « خداوند هيچ كس را جز به قدر توانايي او تكليف نمي كند. » و اين آيه: « خداوند هيچ كس را جز به قدر آنچه به او داده است تكليف نمي كند. » و اين آيه: ‌« هرگز چنان نبوده كه خدا گروهي را پس از راهنمايي گمراه سازد، مگر نخست آنچه را بايد از آن پرهيز كرد برايشان روشن كند. » در كلام امام صادق (عليه السّلام) نيز آمده است: « آنچه را خدا از بندگانش پوشيده داشته، به خاطر آن بازخواست نمي شوند. » و از آن حضرت پرسيدند:‌« آيا كسي كه چيزي را نمي داند، به خاطر آن، گناهي برگردن اوست؟ » در پاسخ فرمود: « نه ».
در پايان سخن نيز مي نويسد: « و هذا واضح بحمدالله، فمن ليس له سبيل إلي التحقيق فعليه بالتقليد، و به نجاته و عليه محياه و مماته (12) - اين نكته بحمدالله آشكار است. پس كسي كه راهي به سوي تحقيق ندارد، بر او باد به تقليد- كه نجات او در آن است و زندگي و مرگ او در آن. »

يادآوري:

در ميان كساني كه به آنچه از فيض نقل كرديم استناد نموده اند، از شاه عبدالعزيز دهلوي نام مي بريم. وي از عالمان بزرگ سني و كتاب او ( تحفة اثناعشريه ) متداول ترين اثري است كه در ردّ شيعه نگارش يافته، و در آن، آنچه را از نوشته ها و روايات فيض آورديم نقل كرده و مي نويسد: « فاضل كاشي ( فيض ) اهل سنت را در محبّتِ صحابه ي كبار ( سه خليفه و يارانشان ) معذور داشته و حكم به نجات اهل سنت نموده، بكله ايشان را چنان شناخته كه در برابر محبّت صحابه ي كبار، از خدا متوقع ثواب باشند. و اين مطالب را با دلايل و روايات حضرات ائمه، به اثبات رسانيده ». و در « كلام فاضل كاشي، از ائمه ي عظام، روايات صحيحه آمده است كه بد گفتن به خلفا، در نجات، و دخول در جنّت ضروري نيست. » و « در روايات صحيحه از حضرات ائمه- در كافي و ديگر صحاح شيعه- به ثبوت رسيده كه منكر امامت ما تا وقتي منجر به عداوت ما نشود و ريختن خون ما را حلال نشمارد، كافر نيست. و حكم به نجات منكر امامت فرموده اند؛ چنانچه در كلام فاضل كاشي، آن روايات به تفصيل گذشت. »
البته در برابر فيض و سعه ي صدر او در معذور و مأجور شناختنِ سنيان با وجودِ عقايد و اعمال مخالف شيعه، شاه عبدالعزيز، مي كوشد تا شيعه را به دليل بي اعتقادي به خلفا و پيشوايان اهل سنت و انتقاد از آنان محكوم نمايد. (13)
همچنين برخي از فقيهان شيعه، نظريه ي فيض در مورد هميشگي نبودن عذاب الهي براي كافران را تخطئه كرده اند. (14)

ب- اهل كتاب پاك اند و ذبيحة آنان حلال است.

طهارت اهل كتاب و حلال بودن ذبيحه ي آنان، در ميان فقيهان متقدم شيعي معتقداني داشته، و كساني چون قديمين- ابن جنيد ( در گذشته ي 381 ه؟ ) و ابن ابي عقيل ( سده ي چهارم هجري ) -و ابن بابويه صدوق اول- ابوالحسن علي ( در گذشته ي 329ه ) و پسرش ابن بابويه صدوق ثاني ابوجعفر محمد ( در گذشته ي 381ه ) -آنان را مقبول مي انگاشتند. (15)
اما بعدها اين نظريه متروك شد تا در سده هاي هشتم الي يازدهم، برخي از فقيهان همچون فاضل مقداد، شهيد ثاني، ملّا فتح الله كاشاني، محقق مقدس اردبيلي، صاحب مدارك، فاضل جواد كاظمي، مجلسي اول و بالاخره محقق سبزواري، ادلّه ي مخالفان اين نظريه را مورد مناقشه و اشكال قرار داده و بعضاً همان فتواي فقيهان متقدم را تأييد نمودند. (16) و بيش از همه ي آنان، فيض كاشاني در آثار فقهي و تفسيري خود، در رد مخالفان اين نظريّه پاي فشرد.
وي با اشاره به احاديثي كه پاره اي از آنها بر طاهر نبودن اهل كتاب و بقيه بر پاك بودن آنان دلالت دارد مي نويسد:
« حمل الصحاح الأول علي الكراهة اولي، لدلالة الحسان عليها، بل المستفاد من أكثر النصوص أن الأمر باجتنابهم انما هو لشربهم الخمر و مزاولتهم لحم الخنزير، و في الصحيح عن مؤاكلة المجوسي، فقال: إذا توضأ فلا بأس. و المراد غسل اليد، و في هذه الاخبار دلالة علي أن معني نجاستهم خبثهم الباطني، لا وجوب غسل الملاقي، كما مرت الإرشاد اليه، و في كثير، منها جواز استرضاع اليهودية و النصرانية (17) - بهتر است رواياتي را كه دالّ بر عدم طهارت اهل كتاب مي شمارند، حمل بر آن كنيم كه استفاده از طعام آنها مكروه است- نه حرام- زيرا احاديث حسنه اي نيز بر اين امر دلالت دارد. بلكه آنچه از بيشتر نصوص برمي آيد، اين است كه امر به اجتناب از اهل كتاب، به خاطر آن بوده كه ايشان شراب و گوشت خوك مي خورده اند- نه اينكه خود به خود نجس باشند. در حديث صحيح ديگري نيز آمده است كه وقتي از امام (عليه السّلام) پرسيدند كه هم غذا شدن با زرتشتي چه حكمي دارد؟ در پاسخ فرمود: اگر دستش را بشويد عيبي ندارد. و اين اخبار دال بر آن است كه معناي پاك نبودن اهل كتاب، پاكيزه نبودن اعتقاد باطني ايشان- در باب خدا و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است و معني اش اين نيست كه هر كس دست تر به آنان بزند بايد دستش را آب بكشد. در بسياري از احاديث نيز مي خوانيم كه براي شير دادن به كودك مسلمان جايز است، دايه ي يهودي و مسيحي بگيرند. »
نيز فيض در كتاب مفاتيح ( بخش المطاعم و المشارب ) نخست به دو دليل معتقدان به حرمت ذبيحه ي اهل كتاب اشاره مي كند كه عبارت است از:
1. آيه اي كه مي فرمايد: از آنچه اسم خدا را بر آن ذكر نكرده اند نخوريد.
2. نهي از خوردن ذبيحه ي غيرِ مسلمانان در احاديث معتبره.
سپس مي نويسد: « اجيب عن الاول، بان الغرض ذكرهم عليه؛ بل اشترط الصدوق سماع تسميتهم؛ و المنع انما هو من حيث عدم الذكر لا من حيث الكفر؛ مع انهم مقرون بالله؛ و في فرق المسلمين، من ينسب اليه سبحانه اموراً منكرة لا يقصر عما نسبوا؛ مع انّ للآيه وجوهاً و محاملاً آخر؛ و ورد في غير واحد من الاخبار بعد تحليل ذبيحتهم: قلت و ان سمي المسيح؟ قال و ان سمي، فانما يريد الله به.
و عن الثاني بان الصحيح لا يدل علي التحريم؛ و غير الصحيح لا عبرة به لو سلمت دلالته؛ مع ان منها ما هو مخصوص بنصاري العرب؛ و لو كان التحريم عاماً لما كان للتخصيص فايدة؛ و وجهه انّ تنصرهم وقع في الاسلام؛ فلا يقبل منهم؛ مع انّها معارضة بما هو اصح سنداً و اوضح دلالة.
و للحلّ: و طعام الذين اوتوا الكتاب حلّ لكم؛‌ (18) فان الطعام اما ما يطعم مطلقاً؛ فيشمل ما نحن فيه؛ او الذبائح- كما فسرّه بعضهم- فهو نص فيه. و اما حمله علي الحبوب- كما ورد في الاخبار- فهو بعيد. مع ان حلّها غير مختص بهم، بل شامل لجميع اصناف الكفار.
و للحل ايضاً: الصحاح الصريحة المستفيضة و في بعضها: قيل: انهم لا يسمون، فقال ان حضرتموهم فلم يسمّوا فلا تأكلوا؛ و قال اذا غاب فكل.
و حمل هذه علي التقية، ليس باولي من حمل تلك علي الكراهة؛ بل الثاني اولي؛ لان بعض تلك ظاهر فيها؛ و يجوز حمل هذه علي سماع التسمية منهم- كما في بعض النصوص- او علي من كان منهم علي امر موسي و عيسي (عليه السّلام) كما في آخر. » (19)

ترجمه:

در پاسخ از استناد به آيه ي مذكور، در اثبات حرمت ذبيحه ي اهل كتاب، مي توان گفت: معني آيه آن است كه در هنگام ذبح بايد نام خدا ذكر شود؛ و صدوق نيز شرط كرده كه اگر ذبح كننده غيرمسلمان است، نام خدا را به گونه اي ذكر كند كه مسلمان بشنود؛ و منعي كه در آيه وجود دارد، مربوط به مواردي است كه نام خدا ذكر نشده باشد و ارتباط به مسلمان نبودن ذبح كننده ندارد. علاوه بر اينكه اهل كتاب، اعتراف به وجود خدا دارند، و اگر هم در توحيدشان خللي هست و اعتقادات نادرستي در مورد خدا دارند، دليل نمي شود كه ذبيحه ي آنها حرام باشد، زيرا در ميان فرقه هاي اسلامي نيز كه ذبيحه ي آنها حلال است، برخي از فرقه ها اعتقادات نادرستي در مورد خدا دارند كه بهتر از اعتقاداتِ اهل كتاب، در مورد خدا نيست؛ و تازه، آيه ي مورد استناد، معاني و وجوه و محمل هاي ديگري نيز دارد؛ و در اخبار متعددي مي بينيم كه پس از حكم به حلال بودن ذبيحه ي اهل كتاب، راوي از امام (عليه السّلام) مي پرسد: اگر ذبح كننده ي غيرمسلمان، نام مسيح را در موقع ذبح ببرد، آيا باز هم ذبيحه ي او حلال است؟ و امام پاسخ مي دهد آري، زيرا مقصود او از مسيح خداست.
در مورد احاديثي هم كه- گفته مي شود- در تحريم ذبيحه ي اهل كتاب وارد شده بايد گفت كه احاديث صحيحه، دلالتي بر اين امر ندارد؛ و احاديث غير صحيحه نيز در خور اعتنا نيست؛ و اگر هم بپذيريم كه در اين باب احاديث صحيحه اي در دست است، مراد از اهل كتاب در آن احاديث، فقط نصرانيان عرب است؛ چنان كه در پاره اي از احاديث نيز اين قيد وجود دارد؛ و اگر تحريم مربوط به ذبيحه ي عموم اهل كتاب بود، قيد نصرانيان عرب در آن احاديث بي مورد بود؛ و علت اين حكم خاص در مورد مسيحيان عرب نيز اين است كه گرايش آنان به مسيحيت، در دوره ي اسلامي بوده است. به علاوه احاديث حاكي از تحريم، با احاديث ديگري كه سند آنها صحيح تر و دلال آنها آشكارتر است، تعارض دارد- و لذا حجت نيست.
اما دليل بر حلال بودن ذبيحه ي اهل كتاب، يكي اين آيه است « و طعام كساني كه اهل كتاب اند بر شما حلال است. » و كلمه ي طعام در اين آيه، يا هرگونه طعامي است- به صورت مطلق- و بنابراين شامل ذبيحه نيز مي شود. يا به گونه اي كه برخي تفسير كرده اند، مراد از كلمه ي طعام، ذبايح است؛ و در آن صورت، اين آيه نصّي خواهد بود بر حلال بودن ذبيحه ي اهل كتاب. اما اينكه در پاره اي از اخبار، مراد از طعام را حبوبات دانسته اند، بعيد است؛ علاوه بر آنكه اگر اين معني ( حبوبات ) را بپذيريم، حكم مذكور در آيه، شامل تمامي غيرمسلمانان مي شود و اختصاصي به اهل كتاب ندارد؛ زيرا نه فقط حبوبات اهل كتاب، بلكه حبوبات متعلق به هر غير مسلماني حلال است؛ و قيد اهل كتاب كه در آيه ذكر شده بي مورد مي نمايد. احاديث صحيحه اي نيز كه به مرز استفاضه ( مرتبه ي قبل از تواتر ) مي رسد، دلالت بر حلال بودن ذبيحه ي اهل كتاب دارد؛ و در پاره اي از آنها راوي از امام مي پرسد: اهل كتاب در موقع ذبح، نام خدا را نمي برند؛ و امام پاسخ مي دهد: اگر ذبح در حضور شما بود و نام خدا را نبردند از آن نخوريد؛ و نيز مي گويد: اگر ذبح در غياب شما بود بخوريد. شيوه ي برخي هم كه براي توجيه اين احاديث، آنها را حمل بر تقيه كرده اند، درست تر از شيوه ي كساني نيست كه مي گويند احاديث وارده در نهي از خوردن ذبيحه ي اهل كتاب محمول بر كراهت است و نه حرمت. بلكه راه حل دسته ي دوم ( حمل بر كراهت ) درست تر است؛ زيرا پاره اي از احاديث وارده در نهي، ظهور در كراهت دارد؛ و آنچه از آن ظاهر مي شود، مكروه بودن ذبيحه ي اهل كتاب است نه حرام بودن آن. همچنين پاره اي از احاديث حاكي از حلال بودن ذبيحه ي اهل كتاب را مي توان مربوط به مواردي دانست كه از ذبح كننده ي اهل كتاب، در موقع ذبح، نام خدا شنيده شود- چنان كه از پاره اي از نصوص نيز برمي آيد- يا مربوط به مواردي كه ذبح كننده ي مزبور، بر آئين موسي (عليه السّلام) باشد-چنان كه در حديث ديگري به اين امر اشاره شده است.

بحث تفسيري فقهيِ فيض

در تفسير صافي در ذيل آيه ي 121 از سوره ي انعام، روايتي به اين مضمون از امام باقر (عليه السّلام) نقل كرده است:
« انه سئل عن مجوسي قال بسم الله و ذبح؛ فقال كل، فقيل مسلم ذبح و لم يسم؛ فقال لا تاكل ان الله يقول فكلوا مما ذكر اسم الله عليه و لا تأكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه. » (20)

ترجمه:

كسي از امام پرسيد: اگر يك زرتشتي در موقع ذبح حيوان، نام خدا را بر زبان آورد، ذبيحه ي او چه حكمي دارد؟ در پاسخ فرمود: از آن بخور. باز پرسيد: اگر مسلماني در موقع ذبح حيوان، نام خدا را بر زبان نياورد چه؟ در پاسخ فرمود: از آن نخور؛ زيرا خداوند مي فرمايد: از حيواني كه در هنگام ذبح آن، نام خدا را برده اند بخوريد و از حيواني كه در هنگام ذبح آن، نام خدا را نبرده اند نخوريد.
نيز حديث ديگري كه به موجب آن از امام باقر (عليه السّلام) پرسيدند: ذبيحه ي يهوديان و مسيحيان و ناصبيان ( دشمنان ائمه ) چه حكمي دارد؟ در پاسخ فرمود: از آن نخوريد مگر وقتي كه بشنويد در هنگام ذبح، نام خدا را ببرند. آيا اين سخن خدا را نشنيده اي كه: از آنچه نام خدا را بر آن نبرده اند نخوريد؟ ( لا تأكل ذبيحته حتي تسمعه يذكر اسم الله عليه؛ اما سمعت قول الله و لا تأكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه؟ ) (21)
اين روايت نيز كه فيض در تفسير صافي از امام صادق (عليه السّلام) نقل كرده، مي تواند نظريه ي او در پاك بودن اهل كتاب را تأييد نمايد: يك روز وقتي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نماز عصر را با مسلمانان در مسجد مدينه خواند، فرستادگان مسيحيان نجران كه شصت نفر مي شدند و لباس هاي زيبا و پرزرق و برقي از ديبا ( حرير ) بر تن داشتند، وارد مسجد شدند و بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) درآمدند. در ميان اين گروه چهارده تن از اشراف بودند كه سه تن از ايشان سمت سرپرستي گروه را داشتند؛ و يكي از سه تن، اسقف و دانشمند و امام و صاحب مدارس مسيحيان بود؛ كه كتاب هاي ايشان را آموخته بود؛ و پادشاهان روم- به خاطر دانش و اجتهاد او- كليساهاي متعددي به نام او بنا نهاده بودند. وقتي آنان وارد مسجد شدند، ساعتي نشستند و در مسجد تأمل مي كردند تا وقت نمازشان رسيد؛ پس برخاستند و از رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) اجازت خواستند كه بر طبق آيين خود نماز بگزارند. پيامبر اجازت داد و ايشان، در مسجد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و بر طبق آيين خود ناقوس را به صدا درآوردند؛ و رو به قبله ي خود به سوي مشرق به نماز ايستادند. جمعي از صحابه ي رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) خواستند مانع از اجراي مراسم عبادي غير اسلامي آنان در مسجدالنبي شوند و گفتند: اي پيامبر! اين مسجد توست ( نه كليساي مسيحيان ) حضرت فرمود: كاري به آنها نداشته باشيد. پس با اجازه ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) عبادت خود را در مسجد مقدس آن حضرت به انجام رساندند؛ آنگاه به نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آمده و با او در اين مورد كه عيسي فرزند خداست گفت و گو كردند؛ و از آن حضرت پاسخ هاي مستدل شنيدند؛ و چون جوابي نداشتند؛ ناگزير سكوت كردند و خداوند در پاسخ به مدعيات ايشان در مورد مسيح، هشتاد و چند آيه از سوره ي آل عمران را نازل فرمود. (22)

ايراد و پاسخ

به روايت مرحوم علامه شيخ آقا بزرگ تهراني، در محضر استادشان، فقيه و اصولي محقق آخوند خراساني، مسأله ي طهارت اهل كتاب و ذبايح آنان مطرح شد، و آن بزرگوار ضمن گفتگويي گسترده، از نظريه ي مختار فيض در اين مورد دفاع كرد و به احاديث وارده و در اين باره استناد نمود؛ و من ( آقا بزرگ ) در پاسخ او گفتم:

احاديثي كه دلالت بر پاكي اهل كتاب دارد محمول بر تقيه است

توضيح آنكه: فقهايي كه احاديث متعدده ي حاكي از طهارت اهل كتاب و طهارت ذبيحه و طعام آنان را نمي پذيرند، مي گويند اين احاديث محمول بر تقيه است؛ و هدف آنها اعلام موافقت با علماي سني بوده است. چون علماي مزبور- كه در مورد تأييد حكومت هاي وقت بوده اند- اهل كتاب و بلكه تمام كفار و مشركان را پاك مي دانسته اند؛ لذا امامان ما- از باب تقيه و اضطرار- ناگزير بوده اند كه خود را با آنان هماهنگ نشان دهند؛ تا به دليل مخالفت با آنان، دچار مشكلات عديده نشوند. چنان كه شيخ مفيد، دليلِ صدورِ احاديثِ حاكي از طهارتِ ذبايحِ اهل كتاب را عبارت مي داند از:
التقية من السلطان و الاشفاق علي شيعته من اهل الظلم و الطغيان؛ اذا القول بتحريمها خلاف ما عليه جماعة الناصبية؛ و ضد لما يفتي به سلطان الزمن و من قبله من القضاة و الحكّام. (23)
شيخ طوسي نيز در تهذيب مي فرمايد:
هذه الاخبار وردت للتقية؛ لا من خالفنا يجيز اكل ذبيحة من خالف الاسلام من اهل الذمة. (24)
در برابر اين سخنان، مرحوم آخوند، با توضيحات مفصلي كه دادند، براي نخستين بار در تاريخ فقه شيعه، ثابت كردند كه، احاديث عديده ي صحيحه ي دالِّ بر طهارت اهل كتاب نمي تواند محمول بر تقيه باشد؛ و اگر ما شرايط روزگار ائمه (عليهم السّلام) را در نظر بگيريم. يقين مي كنيم كه آن بزرگواران، در اين مورد هيچ نيازي به تقيه نداشته اند. زيرا كثيري از فقهاي اهل سنت و حتي از بزرگواران، در اين مورد هيچ نيازي به تقيه نداشته اند. زيرا كثيري از فقهاي اهل سنت و حتي از فقهاي مورد احترام خلفاي اموي و عباسي، در عصر ائمه و اعصار بعدي، بسياري از غير مسلمانان، و حتي فرقه ها و طوايف فراواني از اهل كتاب را ناپاك مي شمرده اند و از اين لحاظ كسي به آنها ايرادي نمي گرفته. بنابراين در شرايطي كه حتي فقهاي بزرگ اهل سنت، مي توانسته اند آزادانه فتوا دهند كه بسياري از غيرمسلمانان و حتي فرقه ها و طوايف فراواني از اهل كتاب ناپاك اند، امامان ما چه نيازي به تقيه داشته اند و چه ضرورتي در اين مورد احساس مي كرده اند كه به دليل تقيه، حكم به طهارت اهل كتاب بدهند؟ آري، اگر شرايط حاكم بر روزگار ائمه (عليهم السّلام) به گونه اي بود كه عامّه ي فقهاي سني و لااقل تمامي علماي مورد تأييد حكومت هاي وقت، معتقد به طهارت غيرمسلمانان و لااقل تمامي اهل كتاب بودند، و هيچ كس اجازه نداشت نظريه اي برخلاف نظر آنان عرضه نمايد، شايد توجيهي كه برخي از فقهاي ما براي عدم قبول احاديث دالّ بر طهارت اهل كتاب ذكر كرده اند، محملي داشت؛ ولي حقيقت آنكه تمامي علماي سني، و حتي تماميِ آن دسته از علماي سني كه مورد تأييد حكومت هاي عصر خود بوده اند، معتقد به طهارت همه ي اهل كتاب و همه ي غيرمسلمانان نبوده اند، و چنان نبوده كه مثلاً در عصر صادقين ( امام پنجم و ششم ) و امام رضا (عليه السّلام) ، كسي كه مجاز نباشد در باب طاهر نبودنِ غيرمسلمانان سخني بر زبان آورد؛ تا به دليل وجود چنين شرايطي، امامان ما ناگزير شوند تقيه كنند و خود را با جوِّ حاكم هماهنگ نشان دهند. براي اينكه مطلب روشن شود، توجه فرماييد كه:

آراي فقيهان اهل سنت در تحريم ذبايح غيرمسلمانان و پاك نبودن آنان:

كتاب المجموع تأليف شيخ ابوزكريا نووي- در شرح المهذب تصنيف شيخ ابواسحق شيرازي- از مهم ترين متون فقهي شافعيان است، در اين كتاب مي خوانيم:
حكي اصحابنا عن احمد و اسحاق، نجاسة اواني الكفار و ثيابهم لقوله تعالي « انما المشركون نجس » و لحديث ابي ثعلبة. ( فقهاي ما حكايت كرده اند كه امام احمد بن حنبل و نيز اسحاق از فقهاي بزرگ اهل سنت- ظرف ها و جامه هاي غيرمسلمانان را نجس مي دانند و مستند اين فتوي نيز آيه ي « انما المشركون نجس » و حديثي است كه ابوثعلبه روايت كرده) - سپس دلايل مخالفان اين فتوي را در باب طهارت اهل كتاب نقل و ضمناً يادآور مي شود كه:
يعني بالمشركين الكفار، سواء اهل كتاب و غيرهم، و اسم المشركين يطلق علي الجميع. ( مقصود از مشركان، تمامي غير مسلمان اند- خواه از اهل كتاب و ديگران- و عنوان مشركان بر تمام آن ها اطلاق مي شود. ) (25)
از كلام فخر رازي اشعري شافعي در تفسير كبير و ابن كثير دمشقي شافعي در تفسير خود و جارالله زمخشري معتزلي حنفي در تفسير كشاف، و بيضاوي اشعري در انوار التنزيل چنان برمي آيد كه ايشان خوردن ذبايح زرتشتيان و ازدواج با زنان زرتشتي را جايز نمي دانسته اند. (26)
از كلام ابن اثير برمي آيد كه تنها فقيه سني كه خوردن ذبيحه ي زرتشتيان و ازدواج با زنان زرتشتي را جايز مي دانسته ابو ثور بوده كه به جرم اين فتوا، قاطبه ي فقيهان سني وي را به سختي نكوهش كرده اند؛ و حتي امام احمد بن حنبل- امام يكي از چهار فرقه ي معروف اهل سنت- با اشاره به معناي واژه ي ثور در زبان عرب ( گاو ) گفته: ابو ثور مانند نام خويش است! (27)
در كتاب الامّ تأليف امام شافعي آمده است:
امام علي (عليه السّلام) از خوردن ذبيحه ي مسيحيان بني تغلب؛ و عمر از خوردن ذبيحه ي مسيحيان عرب منع كرده اند و متابعت از آن دو در اين مورد واجب است؛ چنان كه خوردن ذبيحه ي زرتشتيان و مرتدان- حتي اگر مرتدان، يهودي يا مسيحي شده باشند- حرام است. و هر كس ذبيحه ي او را نتوان خورد، حيواني را هم كه شكار كرده نمي توان خورد. همچنين اگر طفل نابالغي كه يكي از والدينش زرتشتي باشد اقدام به شكار يا ذبح حيواني بنمايد، شكار و ذبيحه ي او را نمي توان خورد. همچنين مسيحيان غير عرب و نيز يهوديان اگر در هنگام ذبح، نام غير خدا ( مثلاً مسيح ) را بر زبان آوردند ذبيحه ي آنان را نبايد خورد. (28)
امين الاسلام طبرسي در المؤتلف من المختلف، و نيز شيخ طوسي در كتاب خلاف نقل مي كنند كه: به فتواي امام احمد بن حنبل و نيز اسحاق- از فقهاي معروف سني- لا يجوز استعمال اواني المشركين من اهل الذمة و غير هم ( استفاده از ظرف هاي مشركان-از اهل ذمه و ديگران- جايز نيست. ) (29)
نيز طبرسي در مجمع البيان آورده است كه به روايت ربيع از امام شافعي، اقوامي كه تورات و انجيل در ميان ايشان و اجدادشان نازل نشده؛ و از بازماندگان مسيحيان نخستين نيستند، و از ديگر اقوام و ملت هايي هستند كه بعدها به مسيحيت گرويده اند ( مثل اعراب مسيحي ) ذبيحه ي آنان حلال نيست. و شافعي به همين دليل، خوردن ذبيحه ي مسيحيان بني تغلب را بر مسلمانان حرام نمي شمرد. به نوشته ي طبرسي، اين قول در روايات اهل سنت، از زبان امام علي (عليه السّلام) و سعيد بن جبير- از بزرگ ترين فقيهان مورد احترام اهل سنت- نيز بازگو شده است.
شيخ طوسي نيز در تفسير تبيان، به روايت از ربيع، نظريه ي مزبور را از امام شافعي دانسته؛ و از زبان سعيد بن جبير روايتي مبتني بر حرام بودنِ ذبيحه ي مسيحيان تغلب از قول ابن عباس- جدّ خلفاي عباسي كه بسيار مورد احترام ايشان و عامه ي فقهاي سني بود- نقل كرده است. (30)
در كتاب المغني تأليف ابن قدامه- كه از مهم ترين متون فقهي حنبليان است- مي خوانيم: قاضي ( از فقهاي معروف حنبلي ) گويد: ظرف هايي را كه زرتشتيان استعمال مي كنند. نبايد استعمال كرد؛ زيرا ظرف هايشان با غذاهايشان برخورد داشته و ذبايح آنها حكم ميته دارد ( لا يستعمل ما استعملوه من آنيتهم، لان اوانيهم لا تخلو من اطعمتهم؛ و ذبائحهم ميتة ). امام احمد بن حنبل نيز مي گويد: از خوردني هاي زرتشتيان- جز ميوه- هيچ نبايد خورد؛ زيرا ظاهر است كه ظرف هايي كه در آن غذا مي ريزند نجس است (المجوس، لا يؤكل من طعامهم الا الفاكهة، لان الظاهر نجاسة آنيتهم المستعملة في اطعمتهم).
مالك، شافعي و احمد بن حنبل ( سه تن از امامان مذاهب چهارگانه ي اهل سنت ) خوردن حيواناتي را كه اهل كتاب شكار كنند حرام دانسته اند و نيز معتقدند هر يهودي يا مسيحي كه پدر و مادرش زرتشتي باشد، ذبيحه ي او حرام است. (31)
شيخ بهايي در رساله اي كه در باب ذبايح اهل كتاب نوشته و مرحوم مجلسي آن را در بحار آورده مي گويد: كه خوردن ذبايح ايشان حلال نيست؛ چه در هنگام ذبح نام خدا را ببرند و چه نبرند؛ و در اين مورد، حنبلي ها با فقهاي ما هم عقيده اند ( و وافقهم علي ذلك الحنابله ). (32)
آلوسي كه مفتي پيروان مذهب حنفي بود، در تفسير روح المعاني مي نويسد: اگر سگي كه متعلق به يك زرتشتي است صيدي را بگيرد. خوردن آن حلال نيست- و ابن عباس نيز چنين فتوايي دارد و از او روايت شده است كه: اگر مسلماني سگ يا باز يا عقاب يا حيوان شكاري ديگري را كه متعلق به يك زرتشتي است بگيرد و به وسيله ي آن شكار كند از آن شكار مخور، گرچه وقتي آن را مي فرستد نام خدا را ببرد؛ زيرا آن حيوان از يك مجوسي آموزش گرفته است. نيز مي نويسد: خوردن ذبيحه ي زرتشتيان و ازدواج با زنان زرتشتي حرام است- و در اين مورد بيشتر مسلمانان اتفاق نظر دارند. (33)
قاضي ابوبكر بن العربي از هواداران جدي بني اميه، و از مخالفان سرسخت شيعه و امامان شيعه بود كه در تبرئه ي يزيد و دفاع از تبهكاري هاي او سنگ تمام گذاشت و حتي امام حسين (عليه السّلام) را به دليل قيام عليه يزيد، قوياً تخطئه و محكوم مي كرد و مدعي بود كه با آن حضرت، بر اساس احكامي كه از آن جد بزرگوارش پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شنيده بودند جنگيدند و قتال با وي را روا داشتند. (34) باري همين مرد در كتاب احكام القرآن، از قول امام مذهب خود مالك بن انس نقل مي كند كه از حيواناتي كه يهوديان و مسيحيان در روز عيدشان يا براي معبودهاي باطلشان قرباني مي كنند نبايد خورد؛ و از قول ام المؤمنين عايشه و پسرعمو نقل مي كند كه ذبيحه ي مسيحيان بني تغلب را نبايد خورد. نيز مي نويسد: ظروف متعلق به زرتشتيان نجس است و اگر بخواهيم از آن استفاده كنيم بايد آن را آب بكشيم و ذبيحه و طعام ايشان را جايز نيست بخوريم. (35)
ابومنصور عبدالقاهر بغدادي، از علماي بزرگ سني، در الفرق بين الفرق مي نويسد: المجوس اربع فرق و ذبائح جميعهم حرام و كذلك نكاح نسائهم حرام. يعني زرتشتيان چهار فرقه اند و خوردن ذبيحه ي همگي ايشان و ازدواج با زنان زرتشتي حرام است. (36)
ابن حزم نيز از معروف ترين ادبا و فقيهان اهل سنت بود كه وابستگي شديدي به خلفاي اموي داشت؛ و مصداق بارز شيعه ي آل ابي سفيان بود كه در كلام سيدالشهداء (عليه السّلام) به آن اشاره شده است. جد اعلايش از بردگان آزاد شده ي يزيد برادر معاويه بود؛ و خود او را به اتهام توطئه براي قدرت يافتن مجدد امويان در اندلس، مخالفان امويان دستگير و مدتي زنداني و سپس تبعيد كردند؛ و پس از آنكه عبدالرحمن چهارم- از امويان اندلس- بر مسند حكومت نشست، ابن حزم به او پيوست و وزارت او را بر عهده گرفت و در نبرد او با علي بن حمود- از نسل امام علي (عليه السّلام) - شركت جست و اسير شد؛ و چند سال پس از آزادي نيز كه المستظهر بالله اموي به خلافت رسيد، ابن حزم را كه از دوستان نزديك وي بود، به عنوان وزير بزرگ خود اختيار كرد؛ و پسرعموي ابن حزم و يكي ديگر را نيز به وزارت برگزيد. در دوران خلافت آخرين خليفه ي اموي اندلس نيز ابن حزم منصب وزارت داشت. ابن حزم به دليل وابستگي هايش به امويان، در طرفداري از اين خاندان و خلفا و حكامي كه از ميان ايشان برخاسته بودند- اعم از پيشينيان و معاصران خود- تعصب زيادي به خرج داد؛ و از جان و دل هواخواه آنان و خلافتشان بود؛ و آنان را بر بقيه ي تيره هاي قبيله ي قريش ترجيح مي داد؛ و قلم خود را در خدمت آنان و هوادارانشان درآورده؛ و مبارزه ي تبليغاتي شديدي عليه شيعه به راه انداخته؛ از ايراد هيچ گونه دشنام و تهمتي به شيعيان و پيشوايانشان خودداري ننمود؛ و حتي صريحاً نوشت كه شيعيان مسلمان نيستند و راه يهود و نصاري را در پيش گرفتند. نيز مقام علمي اميرمؤمنان (عليه السّلام) و ديگر فضايل مسلمه ي آن حضرت را انكار نمود؛ و ظاهراً براي اولين بار در تاريخ اسلام، حديث شريف غدير را منكر شد؛ و با اينكه صدها تن از علماي بزرگ سني اين حديث را به روايت از بيش از صد صحابي نقل كرده اند، ابن حزم از سرِ دشمني با شيعه و مخالفت با علي (عليه السّلام)، مدعي شد كه اين حديث از طرق مورد اعتماد روايت نشده و علماي سني آن را نقل نكرده اند. چنان كه ادعا كرد كه ابن ملجم در قتل اميرمؤمنان (عليه السّلام) اجتهاد نموده و معذور بوده و لذا نبايد قصاص مي شد؛ و ادعا مي كرد كه عمار ياسر بر صحابي بسيار بزرگوار و شهيد- كه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آن همه وي را تقديس نموده و قاتل او را قوياً نكوهش فرموده- قاتل او در اين جنايتي كه كرده اجتهاد نموده و معذور بوده؛ و بايد او را ستايش كرد و از او با دعاي (رضي الله عنه) ياد كرد؛ و اينها در حالي است كه همين ابن حزم، كساني را كه عليه عثمان اموي برخاسته بودند، به سختي مورد حمله قرار مي داد و آنان را تبهكار و خونخوار و بيدادگر و ملعون و شايسته ي لعنت خدا شمرد. (37)
اكنون بنگريم كه ابن حزم، با اين همه وابستگي به خلفاي اموي-و مخالفت و حتي كينه ورزي با شيعه و آل علي (عليه السّلام) - چگونه از نظريه ي عدم طهارت اهل كتاب دفاع مي كند؛ و مخالفان اين نظريه را محكوم مي نمايد:
وي كه خصوصاً در اندلس پيروان فراواني داشته، در كتاب المحلي مي نويسد: آب دهان كفار- از مرد و زن و اهل كتاب و ديگران- نجس است. نيز عرق و اشك و هر چيز مربوط به آنان نجس است. و دليل اين حكم، آيه اي از قرآن است كه به موجب آن، مشركان نجس اند و آنگاه يقيني است كه هر موجود نجس، يكايك اجزاي آن نجس است؛ زيرا مجموع، چيزي خارج از اجزا نيست. اگر بگويند معناي آيه اين است كه مشركان دينشان پاكيزه نيست نه اينكه بدن و اجزاي بدنشان نجس است، در پاسخ مي گويم: فرضاً كه چنين باشد؛ ولي آيا از اين آيه مي توان نتيجه گرفت كه مشركان پاك باشند؟ به خدا هرگز چنين نيست. در دنيا عجيب تر از اين نيست كه كسي بگويد: كساني كه خداي تعالي صريحاً آنان را نجس شمرده پاك اند. (38)
در دنباله ي اين مطلب، ابن حزم دلايل معتقدان به طهارت عموم اهل كتاب- و از جمله قياس -را نقل و با لحني بس تند و تيز رد مي كند.
نيز مي نويسد: علماي سني اتفاق نظر دارند كه آنچه را زرتشتيان ذبح يا صيد مي كنند نمي توان خورد- مگر صيدي مثل ماهي يا ملخ- كه تذكيه ي آن لازم نباشد؛ و مالك و ليث بن سعد گفته اند كه اگر زرتشتي ملخ را شكار كند خوردن آن جايز نيست. زرتشتيان كتاب آسماني ندارند و خوردن ذبيحه ي آنان جايز نيست. ابن حزم حديثي نيز در نهي از خوردن ذبيحه ي زرتشتيان و ازدواج با زنان زرتشتي نقل كرده و مي نويسد: حيواني كه در هنگام ذبح آن، نام غير خدا را بر آن ببرند، خوردن آن حرام است؛ چه در هنگام ذبح؛ نام خدا را هم ببرند و چه نبرند، چه مسلمانان ذبح كنند چه اهل كتاب. سپس قول كساني را كه گويند « اگر ذبح كننده اهل كتاب باشد، خوردن آن حرام نيست. » رد مي كند و مي نويسد: زني از عايشه پرسيد: حيواناتي را كه مسيحيان براي روز عيد خود ذبح مي كنند مي توان خورد؟ و او پاسخ داد: آنچه را براي آن روز ذبح مي كنند نخوريد. و عبدالله پسر عمر نيز گفت: آنچه را براي كليسا ذبح مي كنند نخور؛ و ابراهيم نخعي ( از فقهاي بزرگ اهل سنت ) گفت: اگر شنيدي در هنگام ذبحِ حيوان، نام مسيح را بردند، از آن نخوريد. و ابن سيرين نيز ( كه معلم فرزندان حجاج بود و حتي پس از مرگ حجاج، از او هواداري مي كرد و بدگويي از او را جايز نمي دانست (39) ) همين عقيده را داشت؛ و زهري ( از فقهاي مورد احترام خلفاي اموي ) نيز مي گفت: اگر شنيدي در موقع ذبح حيواني، نام غيرخدا را بردند از آن نخور. نيز ابن حزم مي نويسد: غذا خوردن در ظرف متعلق به اهل كتاب جايز نيست؛ و اگر ظرف ديگري نباشد و ناگزير باشند، نخست آن را با آب بشويند. در تأييد اين فتوا نيز احاديثِ متعددي از رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل كرده است. (40)

نتيجه گيري

مرحوم آخوند خراساني پس از ذكر مطالبي كه بخشي از آنها را آورديم، در مقام دفاع از نظريه ي مختار فيض كاشاني در باب طهارت اهل كتاب و حلال بودن ذبيحه ي آنان، گفت: از آنچه نقل كرديم به راحتي مي توان دريافت كه بسياري از فقيهان مورد قبول اهل سنت از طبقه ي صحابه و تابعين، و نيز سه نفر از چهار فقيه اصلي اهل سنت، و كثيري ديگر از فقيهان بزرگ سني از پيروان ايشان و از پيروان فقيه چهارم ابوحنيفه، در باب طهارتِ عامه ي غيرمسلمانان و حتي عامه ي غيرمسلمانان اهل كتاب، اما و اگرهاي متعددي روا داشته اند؛ و چنين نبوده كه كسي مجاز نباشد در اين مورد نظر مخالف داشته باشد. لذا غلط است كه گفته شد ائمه ي ما به دليل شرايط حاكم بر جامعه و فتاوي علماي سني، كه مورد تأييد حكومت ها بوده اند، قدرت نداشته اند نظر حقيقي خود را در باب پاك نبودن اهل كتاب و حلال نبودن ذبيحه ي آنان اظهار دارند؛ از باب تقيه و اضطرار مجبور بوده اند كه برخلاف عقيده ي خود، در موارد متعدد، اهل كتاب را پاك و ذبايح آنها را حلال و قابل خوردن اعلام كنند. آخر در شرايطي كه امام شافعي صريحاً در كتاب الامّ مي نوشته است: لاتؤكل ذبيحة المجوسي و ان سمي الله عليها (41) ( ذبيحة زرتشتيان را نبايد خورد گرچه در هنگام ذبح نام خدا را ببرند ). در اين شرايط، چگونه معقول است كه امام باقر (عليه السّلام) به دليل تقيه نتواند اعلام دارد كه ذبايح زرتشتيان را نبايد خورد؟ اين حديث را كه در فقيه، تهذيب و تفسير صافي و منابع ديگر روايت شده ملاحظه فرماييد: سئل عن مجوسي قال بسم الله و ذبح فقال كل ( كسي از امام باقر (عليه السّلام) پرسيد: اگر يك زرتشتي در موقع ذبح حيوان، نام خدا را بر زبان آورد، ذبيحه ي او چه حكمي دارد؟ امام در پاسخ فرمود: از آن بخور. ) (42) نيز حديث ديگري كه به موجب آن، از امام صادق (عليه السّلام) پرسيدند: ذبيحه ي يهوديان و مسيحيان و زرتشتيان را مي توان خورد؟ و امام پاسخ داد: بخوريد. يكي گفت: آنها نام خدا را در هنگام ذبح نمي برند. امام (عليه السّلام) فرمود: اگر در حضور شما بدون ذكر نام خدا ذبح كردند، نخوريد ولي اگر در غياب شما ذبح كردند بخوريد. (43) چنان كه مي بينيد، حكمي كه در اين دو حديث درباره ي ذبيحه ي زرتشتيان آمده، كاملاً برخلاف فتواي شافعي است كه ذكر كرديم؛ در فتواي احمد بن حنبل نيز، با صراحت آمده است كه: المجوس لا يوكل من طعامهم الا الفاكهة ( از خوردني هاي زرتشتيان جز ميوه هيچ نبايد خورد ) (44) و نيز نقل كرديم كه به فتواي امام مالك، اگر مردي زرتشتي، همسري مسيحي يا يهودي داشته باشد، ذبيحه ي بچه ي نابالغ آن دو را به دليل انتساب او به پدر زرتشتي نبايد خورد؛ (45) و تمامي علماي سنت به استثناي ابوثور- که قريب يک قرن پس از امام صادق (عليه السّلام) وفات يافته و او را به جرم تكروي در اين مورد نكوهش كرده اند- متفق القول اند كه ذبيحه ي زرتشتيان حلال نيست؛ (46) و اين فتوا را از كشاف زمخشري، تفسير ابن كثير سلفي و دشمن شيعه، و روح المعاني تأليف آلوسي مفتي پيروان مذهب حنفي، و كتاب ابن حزم ظاهري اموي و دشمن شيعه و ضد اهل بيت نيز نقل كرديم. (47) در اين حال چگونه مي توان گفت كه امام باقر (عليه السّلام) و امام صادق (عليه السّلام) وقتي اجازه ي خوردن ذبيحه ي زرتشتيان را داده اند تقيه فرموده و مي خواسته اند اختلاف نظر آن دو با فقيهان سني آشكار نگردد؟ مگر اين احاديث، صد در صد با فتاوي فقيهان سني كه نقل كرديم مخالف نيست؟ و مگر بر مبناي همان اصلي كه فقهاي ما در اين جا به آن استناد مي كنند، حديثي را كه مضمون آن با فتاوي عامه (اهل سنت) مخالف است نبايد مقدم داشت؟ پس چرا هم به اين اصل استناد مي شود و هم عملاً برخلاف آن رفتار مي نمايند؟
افزون بر اينكه اگر ما بتوانيم احاديث حاكي از طهارت اهل كتاب را به استناد اينكه با فتواي شماري از علماي سني موافق است حمل بر تقيه كنيم، احاديث مشتمل بر نهي از خوردن ذبيحه ي زرتشتيان را نيز مي توانيم به استناد اينكه اكثريتِ قريب به اتفاق فقها و پيشوايان اهل سنت معتقد به حرام بودن ذبيحه ي آنان اند، محمول بر تقيه بدانيم؛ و اگر احاديث مشتمل بر نهي از خوردن ذبايح يهوديان و مسيحيان را بر احاديثِ حاكي از حلال بودن آنها مقدم بداريم، و دليل مان اين باشد كه احاديث دسته ي دوم با فتواي برخي از فقهاي اهل سنت موافق است و محمول بر تقيه است، با همين معيار و به طريق اولي، بايد احاديثِ حاكي از حلال بودن ذبايح زرتشتيان را بر احاديث مشتمل بر نهي از خوردن آنها مقدم داشت؛ و احاديث دسته ي دوم را كه با فتواي اكثريت قريب به اتفاق فقهاي سني موافق است، محمول بر تقيه دانست. الكلام هو الكلام، و ما قلت لي فقل لنفسك، و وقتي از اين طريق ثابت شد كه ذبيحه ي زرتشتيان پاك و حلال است، ذبيحه ي يهوديان و مسيحيان نيز به طريق اولي پاك و حلال خواهد بود. چون بنابر هيچ مبنايي نمي توان پذيرفت كه ذبيحه ي زرتشتيان پاك و حلال و ذبيحه ي يهوديان و مسيحيان ناپاك و حرام باشد؛ و هيچ يك از علماي ما نيز چنين قولي اختيار نكرده اند؛ و به عبارتي مي توان گفت كه ما در اين مورد با اجماع يا شبه اجماع مركب مواجهيم؛ و كليه ي فقهاي ما با ذبيحه ي زرتشتيان را ناپاك مي دانسته اند، يا اگر ذبيحه ي آنان را حلال مي دانستند، ذبيحه ي يهوديان و مسيحيان را نيز پاك مي شمرده اند و قول به طهارت ذبيحه ي زرتشتيان و عدم طهارت ذبيحه ي يهوديان و مسيحيان برخلاف قتواي قاطبه ي فقهاست.
همچنين در حديثي كه در تهذيب شيخ آمده مي خوانيم كه امام باقر (عليه السّلام) فرمود: كل ذبيحة المشرك اذا ذكر اسم الله عليها و انت تسمع ( اگر مشرك در هنگام ذبح حيوان نام خدا را برد و تو شنيدي ذبيحه ي او را بخور. ) (48) آنگاه به تصريح المغني، در مورد مشركان و غيرمسلماناني كه اهل كتاب نيستند؛ فتواي قاطبه ي فقهاي سني اين بوده كه خوردن ذبيحه ي آنان حرام است؛ (49) و اين كاملاً برخلاف مضمون حديثي است كه از امام باقر (عليه السّلام) در مورد ذبيحه ي مشركان نقل شده است؛ و لذا نمي توان حديث مزبور را محمول بر تقيه شمرد و معتقد بود كه امام چون نمي توانسته حكمي مخالف نظر اهل سنت بدهد، ناگزير ذبايح مشركان را پاك شمرده است.
از مجموع آنچه آورديم، روشن مي شود که احاديث حاكي از طهارت ذبايح اهل كتاب را نمي توان محمول بر تقيه دانست و از آنها- بر وفق نظريه ي فيض كاشاني- بايد نتيجه بگيريم كه ذبايح مزبور پاك و حلال است.

صدقه و احسان به غيرِ مسلمانان

فيض مي نويسد: براي فرد مسلمان صدقه دادن به غيرِ مسلمانان اهل ذمّه- هر چند خويشاوند وي نباشند- عملي جايز و رواست. زيرا خداوند برتر مي گويد: « خداوند شما را از نيكي كردن و دادگري نمودن نسبت به كساني ( نامسلماناني ) كه با شما بر سر دين نمي جنگند و شما را از شهرتان آواره نمي كنند، منع نمي نمايد. » (50) و در حديث نيز آمده است: « آب رساندن به هر جگرِ تشنه اي ثواب دارد. » (51) و در اين باره نصوص ويژه ي ديگري نيز هست. » (52)

گزارش رفتار پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و امام علي (عليه السّلام) با غيرمسلمانان

براي درس گرفتن

اين احاديث را كه نماينده ي خلق كريم محمدي و علوي در برابر غيرمسلمانان است، فيض آورده است تا سرمشقي باشد براي امت اسلام.
* در يكي از جنگها مردي غيرمسلمان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را تنها و بي سلاح يافت و در حالي كه شمشير در كف داشت، با لحني تهديدآميز به او گفت، چه كسي تو را از گزند من نگاه مي دارد؟ پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) پاسخ داد: خدا. سپس كه سلاح وي به دست رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) افتاد، حضرت به او پيشنهاد كرد مسلمان شود. ولي وي نپذيرفت و گفت: نه كه با تو مي جنگم و نه با تو همراهي مي كنم و نه با كساني كه با تو مي جنگند همراهي مي كنم. پس حضرت او را رها كرد تا به نزد قبيله ي خود رفت.
* زني غيرمسلمان غذاي زهرآلود به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آورد تا بخورد. چون نقشه ي او فاش شد، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از او پرسيد: چرا چنين كردي؟ او پاسخ داد: مي خواستم تو را بكشم، ياران رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به حضرت گفتند: او را نمي كشي؟ در پاسخ فرمود: نه.
* پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از گناه مردي غيرمسلمان كه حضرت را سحر كرده بود گذشت و حتي آن را به روي او نياورد و در اين باره سخني به وي نگفت. (53)
امام صادق (عليه السّلام) از پدرانش روايت كرده است كه اميرمؤمنان (عليه السّلام) در راهي با مردي غيرمسلمان همراه شد. مرد از امام (عليه السّلام) پرسيد: بنده ي خدا به كجا مي روي؟ امام پاسخ داد: به كوفه. پس با يكديگر رفتند تا به جايي رسيدند كه راه كوفه از راه مرد جدا شد و امام به جاي آنكه به راه كوفه رود، در راه ديگر گام نهاد. مرد گفت: چرا راهت را عوض كردي؟ امام پاسخ داد: كمال حسن معاشرت، از جمله در آن است كه انسان چون خواهد از همراه خود جدا شود، چند گام او را مشايعت كند- و اين فرمان پيامبر ما درود بر اوست- مرد پرسيد آيا به راستي او چنين دستوري داده؟ امام پاسخ داد: آري. مرد گفت كساني كه از او پيروي مي كنند، به خاطر كردار كريمانه ي اوست، پس اسلام آورد. (54)

دفاع از حقوق غيرمسلمانان

در برابر زورگوياني كه در روزگار فيض، به بهانه ي ترويج اسلام، قوانين نوراني شريعت در حمايت از غيرمسلمانان را ناديده مي گرفتند و آنان را به شكلهاي مختلف مورد تعرّض و آزار قرار مي دادند، آري در برابر آنان، فيض را مي بينيم كه در راستاي جلوگيري از ستم بر « اهل ذمّه » با قدرتمندان بيدادگر به مقابله برمي خيزد، و وقتي كه يك تن يهودي به دست سه تن از همكيشانش به قتل مي رسد، و شاه عباس ثاني تصميم به قتل عام يهوديان مي گيرد، فيض يا به ميان مي نهد و او را از اين كار باز مي دارد. شرح اين ماجرا را شاعري يهودي و پارسي سرا ( بابائي نام؟ ) در منظومه هاي پارسي كه ابيات آن چندان استوار است چنين آورده است:

شهش بودي يكي ملّاي عالي *** نبودش مثل خود در هر حوالي
خداترسِ فهيمي نامداري *** ملّامحسن به نام شهرياري
زبهر مشورت شد پيش آن پير (55) بگفتا اي مولا حرفم به دل گير
همي خواهم كُشم كلِّ يهودي *** به قتل آرم تمامي را بزودي
بده رخصت به دينِ مصطفايم *** كه دست اين يهودان در جفايم
اگر من اين جماعت واگذارم *** به پيش خلق دگر عزت ندارم
چه گويي در شريعت اي خردمند *** كُشم يا واگذارم يك چند
چو بشنيد آن سخنا آن معلم *** بسي آزرده شد از جور ظالم
بگفت آنگه به پاسخ كاي شهنشاه *** زمن بشنو كلام از امر الله
بكردند چند نفر بد اندرين دهر *** چرا در قتل آري تو همه شهر؟
گناه از جمله صادر نيست كامروز *** کُشيشان جملگي اي عالم افروز (56)
گناه است اين، ايا شاه جهانم *** از اين بدتر من حديثي را ندانم
و ليكن آن كسان كاين كار كردند *** بكُش اينان، گنه نبود به گردن
بده اين امر بر ديوان بگي (57) باز *** گناهان را به گردن وي انداز
كه خون اين جماعت است پرشر *** چنين فرموده است بر ما پيمبر
چه بشنيد اين سخن شاهِ باداد *** برِ ديوان بگي آنان فرستاد
زمن بشنو سخن زنهار زنهار *** تو موري زير پاي خود ميازار
مشو مغرور از اين دنياي فاني *** كه خواهي مُرد آخر اي فلاني

تاريخ نگار يهودي مي نويسد: در اثر نصحيت ملّامحسن، شهريار ( شاه ) تمام يهوديان بي گناه را آزاد کرد. (58)
يک بار ديگر نيز که يهوديان را به زور مجبور به ترک مذهب خود و اظهار مسلماني کرده بودند، فيض به حمايت از آنان، براي بازگشت به آئين يهود، برخاست و اين هم شرح ماجرا به قلم يک تاريخ نگار يهودي:
يهوديان کاشان در اين موقع در ناراحتي سختي بسر مي بردند، و با وجود قتل و کشتار و ضرب و شتم، از دوندگي و اقدام به نزد متنفذين شهر، براي به دست آوردن آزادي مذهب کوتاهي نمي کردند. ملّامحسن فيض- يکي از مجتهدين عالِم و خداترس مسلمانان- نسبت به وضع يهوديان متأثر شده بود. مشاراليه تصميم گرفت که در کار آنها دخالت کند، پس عده اي از بزرگان يهود کاشان را احضار کرد و به آنها به نام حضرت عباس قسم ياد کرد که من کار شما را اصلاح مي کنم؛ ولي لازم است که کليه ي آنهايي که مايلند به مذهب حضرت موسي باقي بمانند اسامي خود را بدهند. (59) و من با آن صورت، حضور شاه مي روم. باز قسم خورد که نمي گذارم شاه مزاحم شما بشود. يهوديان ترسيدند و نرفتند اسم خود را بدهند. اما بالاخره موفق شدند که اسامي رؤساي دويست و سي نفر از خانواده هاي يهود کاشان را بنويسند؛ و هر چه مي کردند که اقلاً نصف يهوديان بيايند مي ترسيدند. (60)
ملّامحسن مکرر براي آنها قسم ياد مي کرد که فکر نکنيد که من اسامي را از روي مکر مي خواهم، تنها منظور من آسايش موسويان است؛ و محض خاطر و رضاي حضرت موسي مي خواهم براي شما اقدام کنم تا شما از چنگ شاه خلاص شويد. البته من دلايل و آياتي دارم که به حضور شاه خواهم گفت که طبق آن نبايد مزاحم شما بشود؛ و بالاخره من حکم آزادي شما را به مُهر شاه خواهم گرفت که به نام دين و مذهب نبايد يهوديان را آزار دهند؛ فقط جزيه دهيد و راحت باشيد و برويد مسجد خود را با امنيت باز نموده و به نماز و مناجات مشغول گرديد.
يهوديان به دست و پاي او بوسه ها زدند و وي را دعا کردند. مع الوصف کليه ي يهوديان اسامي خود را ندادند. بالاخر ملّامحسن حاضر به رفتن نزد شاه شد و تقاضا کرد که بزرگان يهود هم دنبال وي روان شوند. ملّا عوبديا، آقا بنيامين و آبراهام پسرش و بالاخره ملّا تميم که در علوم ديني يهود سرآمد روزگار بود و شاگردان زيادي در عراق و فارس داشت، همه به نزد شاه روانه شدند. چون شاهنشاه از آمدن ملّامحسن خبردار شد، کساني را براي پيشواز او فرستاد. او در ضمن مذاکرات خود با شاه و وزرا، منتظر فرصت بود که موضوع يهوديان پيش آيد تا در مورد آزادي آنها در انجام مراسم مذهبي خود صحبت نموده نتيجه بگيرد. مشاراليه هر روز به حضور شاه شرفياب مي شد؛ تا بالاخره بعد از چند روز، در مجلسي که تمام بزرگان کشور و اعتمادالدوله ( صدراعظم ) حضور داشتند، صحبت يهوديان به ميان آمد. پس ملّامحسن به شاه گفت:

اجاقت باد روشن تا به جاويد *** بماند نام نيکت همچه جمشيد
بود امر پيمبر اندر ايام *** که موسوي (61) نيايد زود در دام
برايشان جور کردن مي نشايد *** ستم بر اين جماعت مي نبايد

سپس صورتي از نامهاي يهوديان را به شاه داد و گفت: تمام اين اسامي که ملاحظه مي فرمائيد، مي خواهند بر دين موسي باقي بمانند.
اعتمادالدوله فرصت نداد بيانات ملّامحسن تمام شود. زيرا فهميد که منظور آن مرد دانشمند چيست. پس گفت: اين چنين نيست؛ تمام اين مردمان، همه از روي صدق و صفا مسلمان شده و از مذهب سابق خود پشيمانند، و من به آنها پول داده ام که راحت باشند و اطاعت نمايند؛ و حاليه هزاران نطفه ي شهادت گفته ( مسلمانان ) از ايشان انعقاد يافته است؛ و اکنون ايام اربعين خداوند با آنها مي باشد.
ملّامحسن از جواب اعتمادالدوله برآشفت و گفت اي آصف! چرا از خدا نمي ترسي؟ تو زندگي را بر آنها تنگ کردي و جور بسياري بر ايشان روا داشتي؛ و حکم کردي که از خانه هاي خود به بيرون شهر بروند و آنجا از گرسنگي بميرند. آنها داراي اطفال شيرخوار بودند و چاره اي نداشتند مگر آنکه به زبان شهادتين بگويند. وگرنه کي ممکن است که ترک عادت ( و مذهب اجداديِ خود ) نمايند؟
اعتمادالدوله- به منظور خلط مبحث نمودن و مانع شدن از صدور سريع حکم شاه- به آن مجتهد عالي قدر و بزرگوار جواب داد که اجازه دهيد اشخاصي را مأمور نمائيم که به اصفهان رفته و از آنان تحقيق و سؤال نمايند که مايلند به طريقت خود روند يا بر آئين اسلام باشند. اگر دين خود را بخواهند، به آنها اجازه خواهيم داد که بدون ترس برگردند؛ و اگر قلباً مسلمان هستند براي چه ايمان خود را ببازيم؟
چون مجلسيان اين بشنيدند همگي موافقت کردند و ناچار در مقابل اکثريت، ملّامحسن نتوانست به منظور خود نائل گردد. (62)
سخن را با ابياتي از سروده هاي فيض، در ترجيحِ توجه به جنبه هاي انساني و ابعاد معنوي دين بر عبادات ظاهري به پايان مي بريم:

ذرّه اي درد بدان مايه ي درمان بردن *** به ز کوه حسناتست به ميزان (63) بردن
ايستادن نفسي نزد مسيحا نفسي *** به ز صد سال نمازست به پايان بردن
يک طواف سر کويِ وليِ حق کردن *** به ز صد حجِّ قبولست به ديوان (64) بردن
تا تواني اگر از غم دگران برهاني *** به ز صد ناقه ي حمراست (65) به قربان بردن
يک گرسنه به طعامي بنوازي روزي *** به ز صومِرمضان است به شعبان بردن (66)
يک جو از دوش مَدين، (67) ديني اگر برداري *** به ز صد خرمن طاعات به ديّان (68) بردن
به ز آزادي صد بنده ي فرمانبردار *** حاجت مؤمن محتاج به احسان بردن
دست افتاده بگيري ز زمين برخيزد *** به ز شبخيزي و شاباش ز ياران بردن
نفس خود را شکني تا که اسير تو شود *** به زِ اِشکستنِ کفّار و اسيران بردن
خواهي ار جان به سلامت ببري تن در ده *** طاعتش را نَدهي تن، نتوان جان بردن
سر تسليم بنه هرچه بگويد بشنو *** از خداوند اشارت ز تو فرمان بردن
دل به دست آر ز صاحب دل و جان از جانان *** گِل تن را نتوان فيض به جانان بردن (69)

پي‌نوشت‌ها:

1. المحجة البيضاء، ج4، ص 374.
2. همان.
3. قرة العيون في أعز الفنون، صص 234-233.
4. همان، ص 234.
5. همان.
6. همان، صص 234-233.
7. همان، صص 167، 87.
8. بقره/286.
9. طلاق/7.
10. توبه/115.
11. قرة العيون في أعز الفنون، ص 235.
12. همان ( آنچه را تا اينجا به نقل از فيض آورديم- همراه با گفته ها و آراي بسياري از فقيهان و اصوليان و محدثان و رجاليان و حکيمان که سخنان فيض را تأييد مي کند- در کتاب آخوند خراساني و شاگردانش به قلم نگارنده ي اين سطور آمده است. )
13. فيلسوف شيرازي در هند، صص 173-171، 176-175.
14. روضات الجنات، ج6، ص 81.
15. مفاتي الشرايع، ج1، ص 71، ج2، ص 195.
16. تفصيل آراي نامبردگان در کتاب آخوند خراساني و شاگردانش آمده است.
17. مفاتيح الشرايع، ج1، ص 71.
18. مائده/5.
19. مفاتيح الشرايع، ج2، صص 196-195.
20. تفسير صافي، ج2، ص 152.
21. همان، نيز بنگريد به: تهذيب الاحکام، ج9، ص 68؛ الاستبصار، ج4، ص 84 ( مشابه اين حديث از امام صادق (عليه السّلام) در: من لا يحضره الفقيه، ج3، ص 210 ).
22. تفسير صافي، ج1، صص 319-318-روايت يادشده، علاوه بر تفسير صافي، در مجمع البيان طبرسي و تفسير ابوالفتوح و منابع معتبر ديگر نيز آمده، و تأييدي است بر پاک بودن اهل کتاب. زيرا اگر پاک نبودند، معقول نبود که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) اجازه دهد به مسجد مقدس وي درآيند و در آنجا بر طبق آئين خود ناقوس بنوازند و نماز بگزارند.
23. بحارالانوار، ج63، ص 14.
24. تهذيب الاحکام، ج9، ص 70؛ نيز بنگريد به: شرح لمعه، ج7، صص 209-208؛ مرآة العقول، ج22، صص 61-60.
25. المجموع، ج1، صص 265-264.
26. تفسير کبير، ج11، ص 146؛ الکشاف، ج1، ص 595؛ تفسير ابن کثير، ج2، ص 21؛ انوار التنزيل، ج2، ص 137.
27. تفسير ابن کثير، ج2، ص 22-21.
28. کتاب الام، ج2، صص 3-231؛ ج8، ص 364؛ مختصر المُزَني، صص 284، 456.
29. المؤتلف من المختلف، ج1، ص 25؛ الخلاف، ج1، ص 8.
30. مجمع البيان، ج3، ص 162؛ التبيان، ج3، ص 444.
31. المغني، ج1، ص 83، ج8، صص 579-567؛ الجامع لأحکام القرآن، ج6، صص 73-72، 78-77.
32. بحارالانوار، ج63، ص 2.
33. روح المعاني، ج6، صص 65-64.
34. العواصم من القواصم، صص 48-229.
35. احکام القرآن، ج2، صص 555-553.
36. الفرق بين الفرق، صص 356-354.
37. دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج3، صص 6-343، 348، 353؛ الغدير، ج1، صص 316-315، 320، 39-323؛ ج2، ص 253؛ ج3، صص 192 تا 141.
38. المحلي، ج1، صص 130-129، 108-107.
39. حسن بصري، صص 310-309
40. المحلي، ج7، صص 412-411، 425-424.
41. کتاب الام، ج4، ص 273.
42. تفسير صافي، ج2، ص 152.
43. تهذيب الاحکام، ج9، ص 68.
44. المغني، ج1، ص 83.
45. الجامع لأحکام القرآن، ج6، صص 73-72؛ 78-77.
46. تفسير ابن کثير، ج2، صص 22-21.
47. الکشاف، ج1، ص 595؛ تفسير ابن کثير، ج2، صص 22-21؛ روح المعاني، ج6، صص 65-64؛ المحلّي، ج7، صص 412-411، 425-424.
48. تهذيب الاحکام، ج9، ص 68.
49. المغني، ج1، صص 3-82؛ ج8، صص 71-568.
50. ممتحنه/8.
51. کنايه از اين که: برآوردن نيازِ هر نيازمندي ( پيرو هر آئيني که باشد ) ثواب دارد.
52. مفاتيح الشرايع، ج1، صص 234-233.
53. المحجة البيضاء، ج4، ص 147.
54. الوافي، ج5، صص 533-532.
55. يعني شاه عباس ثاني به نزد فيض رفت.
56. مؤلف کتاب تاريخ يهود ايران، در ذيل اين بيت مي نويسد: همواره در تاريخ يهود ايران ملاحظه شده و مي شود که علما و پيشوايان فاضل و حقيقي شيعه يهوديان را در تحت حمايت خود قرار داده اند.
57. از صاحب منصبان حکومت.
58. تاريخ يهود ايران، ج3، صص 339-334.
59. مقصودش آن بود که آنهايي که مسلمان شده و مايل هستند در اسلاميت خود باقي باشند، اسامي آن ها جزو اين دسته نيايد.
60. معلوم مي شود دويست و سي خانوار خيلي کمتر از نصف جامعه ي يهود در کاشان بوده است.
61. يهودي.
62. تاريخ يهود ايران، ج3، صص 363-360.
63. ترازوي اعمال در قيامت.
64. محکمه ي عدل خدا.
65. شتر سرخ موي گرانبها.
66. از ماه رمضان تا شعبانِ آينده را روزه داشتن.
67. بدهکار.
68. از نامهاي خداوند.
69. کليات اشعار فيض، 315؛ روضات الجنات، ج6، صص 103-102.

منابع و مآخذ:
1. آخوند خراساني و شاگردانش، اکبر ثبوت.
2. احکام القرآن، قاضي ابوبکر ابن العربي، بيروت، دار الجيل، بي تا.
3. الاستبصار، 4ج، شيخ طوسي، ابوجعفر، بيروت، دار صعب و دارالتعارف للمطبوعات، 1390ق.
4. انوار التنزيل، ناصرالدين عبدالله بيضاوي، 5ج، بيروت، دارالفکر، دار صادر، بي تا.
5. بحارالانوار، محمدباقر مجلسي، 110ج ( منهاي ج 29 تا 33 )، بيروت، مؤسسة الوفا، 1403.
6. تاريخ يهود ايران، حبيب لوي، ج3، تهران، 1339ش.
7. التبيان، شيخ ابوجعفر طوسي، 10ج، داراحياء التراث العربي، بي تا.
8. تفسير، ابن کثير، عمادالدين، بيروت، دارالمعرفة، 1407ه.ق.
9. تفسير ابوالفتوح رازي، ج4، مشهد، بنياد پژوهش هاي اسلامي، 1372ش.
10. تفسير صافي، فيض کاشاني، محمدمحسن، 5ج، بيروت، مؤسسة الاعلمي، 1399-1402 ه-ق.
11. تفسير کبير، فخررازي، 32ج، بيروت، دار احياء التراث العربي، چاپ سوم، بي تا.
12. تهذيب الأحکام، شيخ طوسي، ابوجعفر، 10ج، بيروت، دار صعب و دارالتعارف للمطبوعات، 1401ق.
13. الجامع لأحکام القرآن، محمد بن احمد قرطبي، 6ج، تهران، انتشارات ناصرخسرو، بي تا.
14. حسن بصري، اکبر ثبوت، تهران، حقيقت، 1386ش.
15. الخلاف، شيخ ابوجعفر طوسي، تهران، مطبعة تابان، 1382ق.
16. دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج1 و 3، زيرنظر کاظم بجنوردي، تهران، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامي 1369ش.
17. روح المعاني، محمود آلوسي، بيروت، دار إحياء التراث العربي، بي تا.
18. روضات الجنات، مجمدبقار خوانساري، 8ج، تهران، مکتبه ي اسماعيليان، 1390ق.
19. شرح لمعه، شهيد ثاني، زين الدين، 10ج، نجف، منشورات جامعة النجف الدينيه، ج2 تا ج10، 1387-1389ق، ج1، چاپ 2، 1398ه.ق.
20. العواصم من الفواصم، قاضي ابوبکر بن العربي، بيروت، دارالجيل، 1407ق.
21. الغدير، عبدالحسين اميني، 11ج، بيروت، دارالکتاب العربي، 1379ق.
22. الفرق بين الفرق، ابومنصور عبدالقاهر بغدادي، بيروت، دارالمعرفة، بي تا.
23. فيلسوف شيرازي در هند، اکبر ثبوت، تهران، مرکز بين المللي گفتگوي تمدنها، 1380ش.
24. قرة العين في أعز الفنون، فيض کاشاني، ملّامحمد محسن، تهران، مدرسه ي عالي شهيد مطهري، 1387ش.
25. کتاب الأم، امام شافعي، 8ج، بيروت، دارالمعرفه.
26. الکشاف، جارالله زمخشري، 4ج، شرکة مکتبة و مطبعة مصطفي البابي الحلبي و اولاده بمصر، 1392ق.
27. کليات اشعار فيض، با مقابله ي سيدمحمدعلي صفير، تهران، سنايي، 1354.
28. مجمع البيان، طبرسي، شيخ ابوعلي، صيدا، مطبعة العرفان، 1333ق.
29. المجموع في شرح المهذب، ابوزکريا نووي، 20ج، دارالفکر، بي تا.
30. المحجة البيضاء، فيض کاشاني، محمد بن شاه مرتضي، 8ج، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1417ه.ق.
31. المحلّي، ابن حزم ابومحمد، 11ج، بيروت، دارالجيل، دارالافاق الجديده، بي تا.
32. المختصر، اسماعيل مزني، بيروت، دارالمعرفه، بي تا.
33. مرآة العقول، محمدباقر مجلسي، 26ج، تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1363-1368ش.
34. المغني، ابن قدامه ي حنبلي، بيروت، دارالکتاب العربي، 1403ق.
35. مفاتيح الشرايع، فيض کاشاني، محمد بن شاه مرتضي، قم، مجمع الذخائر الاسلاميه، 1401ق.
36. من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق، ابوجعفر، 4ج، بيروت، دار صعب و دارالتعارف للمطبوعات، 1401ق.
37. المؤتلف من المختلف، ابوعلي طبرسي، مشهد، مجمع البحوث الاسلاميه، 1410ق.
38. الوافي، ج4 و 5، فيض کاشاني، ملّامحمدمحسن، ج 1 تا ج24، اصفهان، مکتبة الامام أميرالمؤمنين علي (عليه السّلام)، 1406 تا 1416ق.

منبع مقاله :
به کوشش شهناز شايان فر؛ (1392)، فيض پژوهي (مجموعه مقالاتي در معرفي آرا، احوال و آثار ملامحسن فيض كاشاني)، تهران: نشر خانه کتاب، چاپ اول