خاطراتي از تكليف مداري امام خميني (رحمة الله)
رسالت من همين است
آقاي انصاري كرماني نقل مي كند: وقتي امام در پاريس بودند برخي تلفن مي كردند كه چرا به زنان اجازه مي دهيد به خيابانها بيايند؟! اين كار انقلاب را مخدوش مي كند و امام به نام يك مرجع نبايد اجازه چنين كاري را بدهند. اما امام در جواب اين عدّه مي فرمودند: رسالت من همين است و من مسؤوليت دارم به زنان بگويم در راهي كه تاكنون رفته ايد بايد تجديدنظر كنيد، به صحنه بياييد، در خراب كردن بنيان شاهنشاهي مشاركت كنيد، درس بخوانيد و به دانشگاه برويد(1).من كار خودم را مي كنم
حجت الاسلام شاه آبادي نقل مي كند: حجت الاسلام نصرالله شاه آبادي: يك بار مرحوم آقاي اشراقي تعريف مي كردند، گفتيم آقا!پليس فرانسه ناراحت است. آنها اين واهمه را دارند كه مبادا در هنگام قدم زدن نتوانند امنيت شما را تأمين كنند.
اما امام مي فرمودند: « آنها به وظيفه خود عمل كنند. من هم كار خودم را مي كنم. »
بالاخره هم پليس فرانسه مجبور شد كه بر تعداد نگهبانها و مراقبان بيفزايد و امام هم دست از برنامه روزانه قدم زدن خود برنداشتند و تا آخرين روز حيات خود نيز آن را ادامه دادند. حال آن كه، من كه پزشك مستقيماً دستور داده بود پياده روي داشته باشم، تنها براي مدتي اين برنامه را رعايت كردم. اما امام به محض اين كه تشخيص دادند اين برنامه ها، عمل مفيدي است، آن را انجام دادند و پي گيري كردند. (2)
بقيه اش دست خداست
خانم حديده چي نقل مي كند: يكي از برادران در مورد شبي كه بني صدر فرار كرده بود، تعريف مي كرد كه در شب پيروزي انقلاب گويا وقتي همه مسؤولان و اطرافيان به اين مي انديشند كه چه بايد كرد. امام سر ساعت هميشگي خوابشان، رختخواب پهن كردند و آماده خواب شدند. وقتي اطرافيان به ايشان گفتند: ماجرا چنين پيش رفته است. امام فرمودند: هرچه شده است و آنچه بايد بشود مي شود. شما كار و وظيفه و تكليفتان را انجام دهيد. بقيه اش دست خدا است. حالا از اين كه من بخوابم يا نخوابم كاري نمي توانم انجام بدهم. جز اين كه كارهايي را كه بايد بعد از خواب انجام دهم دچار نقص مي شود. (3)در حساس ترين لحظات، برنامه تدريس امام پابرجا بود
حجت الاسلام سيد حميد روحاني نقل مي كند: در اين يازده سالي كه در نجف در محضر امام بودم هرگز نشد كه حوادث و رويدادهاي بزرگ سياسي موجب شود كه امام از برنامه حوزه اي و تدريس فقه اسلامي باز بمانند و يا با سردي و بي حالي اين برنامه را انجام دهند. ما و بسياري از شاگردان ايشان بارها اتفاق مي افتاد كه به علت حوادث گوناگون سياسي يا سر درس حاضر نمي شديم و يا با سردي و نگراني در درس ايشان شركت مي كرديم، لكن امام در همان لحظات حساسي كه بزرگترين مسايل سياسي و حوادث روزگار در زندگي ايشان پيش آمده بود وقتي بر كرسي تدريس مي نشستند جوري مسايل فقهي را موشكافي مي كردند كه انگار نه انگار حادثه اي رخ داده است. همان روز كه فرزند عزيز ايشان از طرف رژيم ضداسلامي بعث عراق دستگير و به بغداد برده شد در برنامه درسي امام كوچكترين تغييري روي نداد و مي توانم بگويم از روزهاي ديگر عميقتر و گسترده تر در مباحث مختلف علمي غور كردند و نيز به دنبال شهادت مرحوم آقا سيد مصطفي به زعما و علماي حوزه كه درسها را به مناسبت اين واقعه تعطيل كرده بودند اعتراض كردند كه از تعطيلي درسها و ركود حوزه جلوگيري نمايند و درسها را شروع كنند و خود نيز وقتي بر كرسي تدريس نشستند آن چنان كه در مباحث علمي به غور و بررسي پرداختند كه كان لم يكن شيئا مذكورا(4).ناچار نمازم را نشسته خواندم!
حجت الاسلام رسولي محلاتي نقل مي كند: امام بعد از سخنراني پانزده خرداد كه مأمورين ساواك شبانه به منزلشان ريختند و ايشان را دستگير كردند، مي فرمودند: « مأمورين پس از اين كه مرا گرفتند، در اتومبيل انداخته و بسرعت خيابانهاي قم را پشت سر گذاشته، رو به سمت تهران به راه افتادند، ولي پيوسته با نگراني به پشت سر خود و اين طرف و آن طرف نگاه مي كردند. پرسيدم از چه مي ترسيد و نگران چه هستيد؟ گفتند: مي ترسيم مردم ما را تعقيب كنند و به دنبال ما بيايند، چون مردم شما را دوست دارند ». بعد امام فرمودند: « ولله من نترسيدم ولي آنها آن قدر مي ترسيدند كه اجازه ندادند براي نماز صبح پياده شوم. مي گفتند مي ترسيم مردم برسند و از اين رو من ناچار شدم همان گونه كه در بين دو مأمور در اتومبيل نشسته بودم، نماز خود را نشسته بخوانم. »(5)به قلبم مراجعه كردم هيچ تغييري نكرد
حجت الاسلام قرهي نقل مي كند: در مورد شبي كه امام را از قم دستگير كردند و به تهران بردند، مرحوم حاج آقا مصطفي تعريف مي كرد كه امام فرموده بودند: « وقتي مرا مي بردند، بين قم و تهران ماشين از جاده رفت بيرون. من فكر كردم كه مي خواهند قضيه را خاتمه بدهند. ولي وقتي مراجعه كردم به قلبم ديدم هيچ تغييري نكرده است ». و لذا وقتي در سال 1343 بعد از آزاديشان در مسجد اعظم سخنراني كردند، فرمودند: « و الله من به عمرم نترسيده ام. آن شبي هم كه آنها مرا مي بردند، آنها مي ترسيدند من آن ها را دلداري مي دادم. »(6)محافظ قبول نمي كردند
حجت الاسلام مقصودي نقل مي كند: امام در سخت ترين شرايط و پرخطرترين روزهاي قبل از انقلاب حاضر نبودند كساني از دوستانشان در خانه ايشان به عنوان حفاظت بمانند. گاهي اتفاق مي افتاد شبها ايشان را مي ديدم كه در كوچه هاي قم فقط با يك نفر در حركت بودند و از هيچ قدرتي به غير از خدا باك نداشتند. (7)سخت گيريهاي اصولي داشتند
خانم فريده مصطفوي نقل مي كند: امام در مورد اموري كه « نه » مي گفتند براي هميشه بود و غيرممكن بود تحت تأثير محبت پدري و فرزندي و شوهري قرار گيرند. البته اين سخت گيريها در زمينه هاي اصولي زندگي بود. بعضي قيدهايي كه داشتند براي ما بچه ها سخت بود كه زير بار برويم ولي هيچ وقت نتوانستيم ايشان را قانع كنيم كه كاري را كه با آن مخالف بودند انجام دهيم و هميشه حرفشان يكي بود. توقع چنداني از ما نداشتند و ما خيلي آزاد بزرگ شديم. (8)آرام روي منبر نشسته بودند و تغييري در حالشان مشاهده نشد
حجت الاسلام رحمت نقل مي كند: امام در نجف معمولاً نمي گذاشتند درس ايشان ضبط بشود بعد از بحثهاي حكومت اسلامي، خودشان فرموده بودند ضبط بشود ما برنامه گذاشتيم به اين عنوان كه صدا ضعيف است ضمن بلند كردن صدا ابتداي درس، نوارها را هم ضبط كنيم البته حاج احمد آقا هم در اين مسأله دخالت داشت، ايشان هم گفته بود اين كار بشود. ما برنامه را تنظيم كرديم روزي كه امام براي درس تشريف آوردند تا ميكروفون را ديدند فرمودند چيه؟ عرض كردم كه صدا در اول درس ضعيف است و آقايان اعتراض دارند البته با بعضي از آقايان هم قبلاً صحبت كرده بوديم آنها هم از اين كار پشتيباني كردند و امام اجازه دادند كه ميكروفون باشد.ما دستگاهي داشتيم كه هم آمپلي فاير بود و هم ضبط، از آن استفاده مي كرديم و بعد كم كم توسعه داديم و آمپلي فايري تهيه كرديم كه هم صدا را تقويت كرديم و هم نوار ضبط مي كرديم معمولاً من بيست دقيقه قبل از شروع درس مي آمدم و تمام دستگاه را كه زير منبر جاسازي شده بود چك مي كردم و امام هم پنج دقيقه به درس تشريف مي آوردند و پاي منبر مي نشستند و بعد براي شروع درس بالاي منبر مي رفتند.
يك روز بعد از اين كه امام بالاي منبر نشستند و خواستند درس را شروع كنند يك وقت متوجه شدم كه صداي جرقه و انفجار شديدي از زير منبر شنيده شد. دويدم و ديدم كه سيمها مي خواهد آتش بگيرد دسته سيم را از زير منبر كشيدم بيرون كه در همين حال سيمها آتش گرفت و شعله بالا كشيد تا آن وقت امام همين طور آرام روي منبر نشسته بودند و تمام طلبه ها در اثر سر و صداي جرقه هاي سيم از جا بلند شده و آمده بودند كه ببينند چي شده، ولي امام آرام روي منبر نشسته بودند.
مرحوم حاج آقا مصطفي هم از جاي خودشان تكان نخوردند و همان كنار ديوار نشسته بودند بعد كه سيمها شعله گرفت و تا نزديك عباي امام شعله آتش بالا آمد امام آرام از روي منبر پايين تشريف آوردند. ناگهان اين پوسته هاي سيم كه ذوب شده بود ريخت روي حصير نايلوني كه كنار منبر بود يك وقت من ديدم كه حصير شروع كرد به آتش گرفتن، با دستم آنها را خاموش مي كردم و امام هم ايستاده بودند و نگاه مي كردند بعد كه جريان برق را قطع كردند آتش خاموش شد امام فرمودند آسيبي به شما نرسيد؟ عرض كردم خير و ايشان مجدداً تشريف بردند روي منبر و شروع به ادامه درس كردند. (9)
بيش از اين وظيفه اي ندارم!
در اوايل نهضت، جمعي به مدرسين [ حوزه علميه قم ] حمله مي كردند. با مرحوم آقاي بهشتي خدمت امام رفتيم، ايشان فرمودند:شما به كار خودتان ادامه دهيد. چيزي نيست.
بعد كه بيشتر اصرار كرديم، باز هم فرمودند: « چيزي نيست ». باز هم بيشتر اصرار كرديم و ايشان فرمودند:
من بيش از اين وظيفه اي ندارم(10).
اگر وظيفه شرعي من باشد به آن عمل مي كنم
تشخيص حضرت امام اين بود كه مشي مبارزه بايد با آگاهي و حركت عمومي مردم همگام باشد و به شيوه هاي ديگر مبارزاتي، بويژه مشي مسلحانه معتقد نبودند. به همين دليل با وجود آن كه تمام مبارزان روحاني و مذهبي به امام فشار مي آوردند كه ايشان حركتهاي مسلحانه داخلي را تأييد كنند، حضرت امام تن نمي دادند. ما در همين خصوص به ايشان عرض كرديم: ممكن است اين عدم تأييد و حمايت شما از حركتهاي مسلحانه اسلامي داخلي، به انزواي روحانيت از صحنه سياسي و مبارزاتي جامعه بينجامد. اكنون جوّ حاكم بر كشور به نفع اين دسته از گروههاي مبارز است، از اين رو مصلحت ايجاب مي كند كه براي نگهداري حمايت مردم و همراهي با جوّ حاكم، اين حركتهاي مسلحانه را به نحوي تأييد كنيد.ايشان فرمودند:
« اگر چنانچه تشخيص دهم وظيفه شرعي من اين است كه در يك دهكده دورافتاده و متروك بروم و انجام وظيفه كنم، آن را انجام مي دهم، حتي اگر هيچ كس به من توجهي نكند و لذا از انظار ساقط شوم. شما بدانيد اين حركتها مي گذرد و آنچه اصالت دارد و حقيقت است، خود را نشان خواهد داد. (11)
ما به تكليف شرعي خود عمل مي كنيم
من در پاريس كه بودم بعضي خيرانديشها مي گفتند كه نمي شود ديگر، وقتي كه نمي شود، بايد چه كرد، بايد يك قدري، گفتم ما تكليف شرعي داريم عمل مي كنيم و مقيد به اين نيستيم كه پيش ببريم، براي اين كه آن را ما نمي دانيم قدرتش را هم الان نداريم اما تكليف داريم، ما تكليف شرعي خودمان را عمل مي كنيم. من اين طور تشخيص دادم كه بايد اين كار را بكنيم. اگر پيش برديم هم تكليف شرعي عمل كرده ايم، هم رسيده ايم به مقصد. اگر پيش نبرديم به تكليف شرعي مان عمل كرده ايم، نتوانستيم، حضرت امير هم نتوانست، تكليف را عمل كرد ولي در مقابلش ايستادند. (12)مي خواهم به وظيفه عمل كنم
در اوايل مبارزات كه اعلاميه هاي متعددي متعاقباً از امام صادر مي شد، يكي از علماي تهران توسط بنده پيامي به امام در قم فرستاد به اين مضمون كه چون حضرتعالي در عداد مراجع و صاحبان رساله عمليّه هستيد، زيبنده شما نيست اين اندازه زياد اعلاميه بدهيد. قدري آنها را كمتر كنيد. وقتي بنده پيام را به امام تقديم كردم فرمودند: « سلام مرا به ايشان برسانيد و بگوييد من نمي خواهم مرجع بشوم، مي خواهم به وظيفه عمل كنم. »(13)والله تكليف است
امام وقتي احساس كردند كه نقشه هاي عميقي براي اسلام كشيده شده و قرآن و اسلام در ايران در معرض خطر قرار دارد و رژيم پهلوي براي اين ملت چه خوابهايي ديده است، حركت خود را آغاز كردند؛ تنها به اين منظور كه دين الهي باقي بماند. وقتي هم كه همسرشان به ايشان مي گفتند: « آقا! يك كمي آرام بنشينيد و آرامتر صحبت كنيد. »امام فرمودند:
« والله تكليف است، مي دانم به شما سخت مي گذرد، اما اين تكليف الهي است كه بايد انجام بدهم. »(14)
وسط خيابان داد مي زنم!
در يكي از ملاقاتهايي كه قبل از انقلاب پس از آزادي از زندان با امام داشتم ايشان فرمودند: « تو جواني و لازمه جواني صرف نظر از ايمان و عقيده اين است كه آماده باشيد براي پيكار و مبارزه با رژيم و من كه پيرمردي شده ام از آن فقها و علمايي نيستم كه گمان كنم و تصور كنم و چنين بينشي و برداشتي از اسلام داشته باشم كه راه زندگي و عبادت، عبارت باشد از اين كه از حرم به منزل بروم، از منزل به حرم و مسجد و در رابطه با رويدادها و حوادثي كه براي امت اسلام پيش مي آيد هيچ احساس مسؤوليت نكنم، بلكه اگر بفهمم مسأله اي پيش آمده و برخلاف مصالح و منافع مردم و اسلام گامي برداشته اند مي آيم وسط خيابان و داد مي زنم. »(15)يك شب احساس شكست نكرده ام
سال 45 كه من به نجف رفتم، هم از خود امام و از حاج آقا مصطفي شنيدم كه آن سال، سال سختي بوده است. سال قبل كساني مثل شهيد محمد بخارايي را اعدام كرده بودند. مجموعه اي از هواداران امام در زندان بودند. بخشي از اين نيروها دانشگاهي بودند. آقاي طالقاني و ديگران همه در زندان بودند. عده اي را هم اعدام كرده بودند. به قدري اين مسائل براي امام اهميت داشتند به طوري كه حاج آقامصطفي گفته بود كه امام در اين مورد فرموده اند: « من يك شب سرم را زمين نگذاشتم كه احساس كنم ما شكست خورده ايم. ما موفقيم، ما پيروزيم. ما به وظيفه مان عمل مي كنيم. »(16)موظفيم انجام وظيفه كنيم
حالات امام فرق نمي كرد. امام چه در نجف، چه در پاريس و چه در تهران حالاتشان يكسان بود و نهضت را پيروز مي دانستند. حتي در پاريس هم عده زيادي مراجعه مي كردند و مي پرسيدند: امام چه وقت پيروز مي شويم؟ و تا كي بايد كشته بدهيم؟ جواب امام اين بود كه ما موظفيم انجام وظيفه كنيم و اگر ما انجام وظيفه كنيم و اگر ما انجام وظيفه كرديم چه انقلاب ما به ثمر برسد و چه نرسد پيروزيم. حالات امام در تمام اين مراحل هيچ تفاوتي نداشت. (17)وظيفه ايجاب كند نمي توانم ساكت بنشينم
يكي از روحانيون كه مي گفت فرح- همسر شاه- از بستگان ماست، نقل مي كرد: سرهنگ مولوي- مسؤول دستگيري امام- در روز 15 خرداد 42 به قم آمده بود و به من گفت وقت بگير برويم خدمت ايشان. وقت گرفته خدمت امام رفتيم. سرهنگ مولوي گفت تصدقتان بروم بنده از مخلصين شما هستم! نوكر شما هستم، مقلّد شما هستم، چاكر شما هستم. پيامي از شاه براي شما دارم. پيام اين است كه شاه، سلام خدمتتان رسانده و عرض كرده كه تمام مقامات و مراتبي را كه دستگاه براي مرحوم آقاي بروجردي قائل بوده، عيناً براي شما قائل است، منتها شما به دولت و دستگاه كار نداشته باشيد و شما احترامتان كاملاً محفوظ است. اين روحاني مي گفت امام در پاسخ فرمودند:« من اگر هرجا وظيفه شرعي ام ايجاب بكند نمي توانم ساكت بنشينم. » روي اين جهت بود كه ايشان را مجدداً به تركيه تبعيد كردند. (18)
نمي شود بود و ساكت بود!
جريان منزلمان؛ شبي كه قرار بود فردايش حركت كنيم ديدني بود. مادرم و خواهرم و حسين، برادرزاده ام، و همسرم و همسر برادرم، همگي حالت غيرعادي داشتند. تمام حواس من متوجه امام بود.ايشان، چون شبهاي قبل سر ساعت خوابيدند و چون هميشه يك ساعت و نيم مانده به صبح براي نماز شب برخاستند- درست يادم است اهل بيت را جمع كردند و گفتند: « هيچ ناراحت نباشيد، كه هيچ نمي شود، آخر نمي شود بود و ساكت بود، جواب خدا و مردم را چه مي دهيم؟ عمده، تكليف است، نمي شود از زير بار تكليف شانه خالي كرد » ايشان گفتند: « اين كه هيچ، اگر مي گفتند كه يك روز ساكت باش و اين جا زندگي كن و من مي دانستم كه سكوت يك روز مضر است، محال بود قبول كنم. »(19)
هرگز دست از تكليف برنمي دارم
در مرز عراق كه اتومبيل امام عازم كويت بود، امام چند كلمه اي سخن گفتند و ما را نصيحت كردند و فرمودند: « من تكليفم را تشخيص داده ام و هركجا باشم انجام وظيفه خواهم كرد، هرچه پيش آمد، براي من اهميت ندارد. من هرگز دست از تكليفم برنمي دارم. شما هم مواظب باشيد، به تكليفتان عمل كنيد و مسائل را خوب مراعات نماييد. » آن گاه با امام خداحافظي كرديم و اتومبيل امام روانه كويت شد. (20)فرودگاه به فرودگاه مي روم
كويت كه نگذاشت. شارجه و دوبي و از اين قبيل به طريق اولي نمي گذاشتند. عربستان كه مرتب فحش مي داد. افغانستان و پاكستان كه نمي شد. مي ماند سوريه و امام درست تصميم گرفته بودند ولي بيگدار به آب نمي شد زد مي بايست وارد كشوري شد كه ويزا نخواهد. . . فرانسه را پيشنهاد كردم. . . امام گفتند: « من از فرودگاهي به فرودگاه ديگر و از شهري به شهر ديگر سفر مي كنم تا به دنيا اعلام كنم كه تمام ظالمان دنيا دستشان را در دست يكديگر گذاشته اند تا مردم جهان صداي ما مظلومان را نشنوند. »(21)وظيفه ما عمل به احكام الهي است
زماني بعضي از دوستان من كه در پاريس به ملاقات آيت الله خميني مي رفتند از ايشان سؤال مي كردند. آيا فكر نمي كنيد اين خطر وجود دارد كه ادامه اين خونريزي و قرباني دادن ها در دلهاي مردم يأس و دلسردي ايجاد كند؛ به طوري كه اصل نهضت از بين برود؟ آيا بهتر نيست كمي دست نگهداريد و به ترتيبي درصدد اصلاح موقتي رژيم موجود برآييد؟ آيت الله خميني در پاسخ، همين قدر گفتند كه: « وظيفه ما عمل به احكام الهي است و اين ديگر به عهده خداست كه نتيجه اعمال ما در زمان حيات ما يا پس از آن تحقق يابد. »(22)اگر هيچ كس نگويد، من مي گويم!
امام در پاريس مي فرمودند: « اگر تمامي افراد بگويند شاه برود، من هم با آنها مي گويم شاه بايد برود. اگر افراد معدودي باشند كه اين مطلب را بگويند، باز هم با آنها مي گويم شاه بايد برود و اگر هيچ كس نگويد شاه برود، باز من مي گويم شاه بايد برود، چون اين امر به دلخواه من نيست كه بگويم يا نگويم، گفتن يك تكليف الهي است؛ اين وظيفه است »(23).نزد خدا چه جوابي بدهم؟
آن روزها كه با امام در مورد قائم مقام رهبري مذاكره و مباحثه داشتيم، در جلسه اي هيجاني، وقتي دوستان اصرار مي كردند كه صبر كنيم، ايشان با چشماني نگران به حضار نگاه كردند و فرمودند: « من براي عمر خودم خيلي فرصت طولاني نمي بينم و وظيفه خود مي دانم كه اين مسأله را حل كنم. من مي دانم كه بعد از من اگر اين كار را انجام ندهم، چه پيش خواهد آمد. از من نخواهيد كاري بكنم كه وقت حضور نزد خدا، جوابي نداشته باشم. » آن موقع اين جملات را خيلي جدّي نگرفتم، ولي خيلي طول نكشيد كه فهميدم ايشان گويا چيزهايي را در مورد خاموشي عمر خود احساس كرده بودند. (24)به تكليف شرعي ام مي پردازم
روزي چند تن از ائمه جمعه شهرستانهاي مختلف، از جمله شهداي محراب آيت الله صدوقي و آيت الله مدني و عده اي ديگر در ارتباط با عزل بني صدر خدمت امام رسيدند. اين عده پس از بازگشت از محضر امام خوشحال به نظر مي رسيدند، كنجكاوانه پرسيدم چه شده كه شما اين قدر خوشحاليد؟ پاسخ دادند كه امام فرموده اند: « چنانچه حجت شرعي تمام شده باشد، درنگ نخواهم كرد. بدانيد كه خلع بني صدر لحظه اي به طول يك دقيقه پيش نخواهد بود. » حضرت امام به مخاطبان خود فرموده بودند:« شما خيال نكنيد كه من از هياهو و جنجال مي ترسم، اگر تمام جمعيت كه در حسينيه حاضر مي شوند و فرياد برمي آورند « درود بر خميني »، زماني خلاف آن را بگويند، براي من هيچ تفاوتي داشته باشد. من هرگز ذره اي به هوچي گريها وقعي نخواهم گذاشت. من كاري به هياهو و درود گفتنها ندارم، بلكه شخصاً به تكليف شرعي ام مي پردازم، همين و بس »(25).
اگر بناست كسي دست از كار بكشد من اولي هستم
يكي از خدمت گزاران جمهوري اسلامي مي گفت خدمت امام رسيدم و عرضه داشتم من از كار كردن خسته شده ام. كارهايم خيلي زياد است و توان انجام آنها را ندارم، اگر ممكن است ديگري را به جاي من نصب كنيد تا من كمي استراحت كنم. امام در پاسخ فرمود:« اگر بناست كسي دست از كار بكشد من از شما اولي هستم، چون با اين سن پيري و خستگي فراوان، بيشتر نياز به آسايش دارم. » او مي گفت پس از اين مطالب امام، من شرمنده شدم و ديگر حرف نزدم. (26)
اگر ما استراحت كنيم، چه كسي كار كند؟
همراه آيت الله شهيد مدني خدمت امام رسيديم. حاج آقا مدني همين طور مؤدب نشسته بودند، من به امام گفتم حاج آقا مدني از هر 24 ساعت، سه ساعت استراحت مي كنند امام فرمودند: « اگر ماها و مدني استراحت كنيم چه كسي كارها را انجام مي دهد؟ مدني دست راست من است. »(27)پينوشتها:
1. مجله شاهد بانوان، ش 167، ص 53.
2. پا به پاي آفتاب، ج3، ص 264.
3. پا به پاي آفتاب، ج2، ص 142.
4. ماهنامه پاسدار اسلام، ش 1، ص 54.
5. روزنامه جمهوري اسلامي، 1368/4/7.
6. سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني(رحمة الله)، ج1، ص 23.
7. روزنامه رسالت، 1368/4/14.
8. برداشتهايي از سيره امام خميني(رحمة الله)، ج1، ص 42.
9. برداشتهايي از سيره امام خميني(رحمة الله)، ج2، صص 232 و 233.
10. ابوالقاسم خزعلي، پا به پاي آفتاب، ج4، صص 40 و 41.
11. سيد محمود دعايي، زن روز، ش 1267، 1369/2/12.
12. صحيفه امام(رحمة الله)، ج8، ص 10.
13. حجة الاسلام و المسلمين مرتضي صادقي تهران، سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني(رحمة الله)، ج5، ص 43.
14. آيت الله توسلي، پيشين، ج1، ص 271.
15. حجة الاسلام و المسلمين واعظ طبسي، پيام انقلاب، ش 82، صص 20-22.
16. حجة الاسلام و المسلمين مهدي كروبي، پا به پاي آفتاب، ج4، ص 108.
17. حجة الاسلام و المسلمين فردوسي پور، اطلاعات هفتگي، ش 27، 20، ص 19.
18. آيت الله محمد مؤمن، سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني (رحمة الله)، ج3، ص 120.
19. حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني، روزنامه اطلاعات؛ 1360/12/10 و كوثر، ج اول، ص 434.
20. حجة الاسلام و المسلمين محمدرضا ناصري، پا به پاي آفتاب، ج3، ص 158.
21. حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني، همان، صص 74-76.
22. پروفسور حامد الگار، انقلاب اسلامي در ايران، ص 147.
23. دكتر حسن حبيبي، روزنامه اطلاعات، 1360/7/19.
24. حجة الاسلام و المسلمين هاشمي رفسنجاني، روزنامه اطلاعات، 1368/3/20.
25. حجة الاسلام و المسلمين علي اكبر آشتياني، مرزداران، ش93، ص 9.
26. حجة الاسلام و المسلمين سيد محمدجواد مهري، پاسدار اسلام، ش 337، ص 40.
27. يكي از دوستان نزديك آيت الله شهيد مدني، اميد انقلاب، ش 115.
مؤسسه فرهنگي و هنري قدر ولايت، (1390)، سيره سياسي حضرت امام خميني (رحمة الله) ( اصل موقع شناسي و درك تكليف در هر موقعيت ) ، تهران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}