سانح غيبي
حمد آن خدايي را سزاست که با اسلام و ايمان بر ما منّت نهاد، و به راه معرفت و ايقان هدايت کرد. از او مي خواهيم که- به حقّ محمد و اهل بيت معصومش (عليه السلام) - ما را در دستيابي به مرتبه ي کمال دين و پيمودن راه يقين موفّق
نويسنده: ملامحسن فيض کاشاني
مترجم: علي اوجبي
مترجم: علي اوجبي
اشاره: متن رساله ي السانح الغيبي، پيش از اين توسط نگارنده، تصحيح و در شماره ي 21 مجله ي « وقف ميراث جاويدان » منتشر شده است.
به نام خداي مهرگستر مهربان
حمد آن خدايي را سزاست که با اسلام و ايمان بر ما منّت نهاد، و به راه معرفت و ايقان هدايت کرد. از او مي خواهيم که- به حقّ محمد و اهل بيت معصومش (عليه السلام) - ما را در دستيابي به مرتبه ي کمال دين و پيمودن راه يقين موفّق دارد، و از مخلصان در دين قرار دهد.
امّا بعد: اين نوشتاري است پيرامون معني ايمان و کفر و گونه ها و مراتب آنها که از جهان غيب به من الهام شده و از هرگونه ترديدي به دور است. « از اين رو گوشِ جان بدان دهيد که شايد رحمت خدا شامل شما شود. » (1)
پس در حالي که توفيق الهي را خواهانم مي گويم: کفر داراي گونه ها و مراتبي است که نمي توان از تمامي آنها رها شد مگر بعد از معرفت آنها؛ و ايمان آدمي خالص نمي شود و دين اش به کمال نمي رسد و شيعي آزموده شده ي خاصّ نمي گردد مگر آنکه از تمامي مراتب کفر بيرون رود. چرا که ايمانِ کاملِ خالص، تسليم شدن در برابر خداي تعالي و تصديق زباني، قلبي و آگاهانه ي تمامي دستوراتي است که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آورده است، به همراه امتثال حقيقي تمامي اوامر و نواهي او. پس:
1. هر کس که دعوت پيامبر بدو نرسد- اگرچه در برخي از امور- حال يا به دليل اينکه به گوش او نرسيده و يا به دليل نفهميدن آن دعوت، کافر است و کفرِ او از نوع کفرِ ناداني. عذاب چنين کافري از عذاب ديگر کفّار سبک تر است، بلکه بيشينه ي آنها عذاب نخواهند شد. خداوند در آيه ي شريفه ي: « الّا المستضعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النّساءِ وَ الوِلدانِ لا يَستَطيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهتَدُونَ سَبيلاً؛ (2) مگر مردان و زنان و کودکان مستضعف که نمي توانند چاره اي بينديشند و راه به جايي برند. » به اين گروه اشاره کرده است.
2. آن کس که دعوت پيامبر بدو رسد، اما تسليم نشود و تصديق نکند- اگرچه نسبت به برخي از آن- يا به دليل تکبر و بزرگ بيني و يا به دليل پيروي از پيشينيان و تعصب داشتن به آنها و عللي نظاير اينها، کافر است و کفرِ او از نوع کفرِ انکار، و عذابش بس عظيم و دشوار. خداوند در آيه شريفه ي « انّ الّذينَ کَفَرُوا سَواءُ عَلَهيِم أَ أَنذرتَهُم أم لَم تُنذِرهُم لا يُؤمِنُونَ خَتمَ اللهُ عَلَي قُلُوبِهِم وَ عَلَي سَمعِهِم وَ عَلَي أَبصارِهِم غِشاوَةٌ وَ لَهسم عَذابٌ عَظيمٌ؛ (3) براي کساني که کافر شدند، يکسان است که بيمشان دهي يا چنين نکني، ايمان نمي آرند؛ خداوند بر دلها و گوشهايشان مهر زده و بر ديدگانشان پرده اي است و عذابي بزرگ در پيش رو دارند. » به اين گروه اشاره کرده است.
3. هر کس که دعوت پيامبر بدو برسد و در زبان و ظاهر، آن را تصديق کند تا مالش در امان باشد يا سرزنش نشود- و يا به دليل ديگر اغراض- اما به دليل عدم اعتقاد، در دل منکر آن باشد، کافر است و کفرِ او از نوع کفرِ نفاق و دورويي. چنين کافري شديدترين و دردناک ترين عذاب را پيش روي خواهد داشت. خداوند در آيه ي شريفه ي : « وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ آمَنَّا بِاللهِ وَ بِيَومِ الاخِرِ وَ ما هُم بِمُومِنينَ يُخادِعسونَ اللهِ وَالَّذينَ آمَنُوا وَ ما يَخدِعُونَ الّا انفسَهُم وَ مَا يَشعُرُونَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللهُ مَرَضاً وَ لَهُم عَذابٌ أَليمٌ بِمَا کَانُوا يَکذِبُونَ: (4) برخي از مردم گويند: به خدا و روز بازپسين ايمان آورده ايم، در حالي که ايمان نياورده اند. مي خواهند به خدا و مؤمنان نيرنگ بزنند، در حالي که جز خودشان به کسي نيرنگ نمي زنند و خود نمي دانند. دلهايشان بيمار است و خدا بر آن بيماري مي افزايد، و چون دروغ گفتند، عذابي درناک خواهد داشت. » به اين گروه اشاره کرده است.
4. آن کس که دعوت پيامبر بدو برسد، و برايش آشکار شود که اين دعوت حق است، از اين رو در دل بدان معتقد شود، امّا تمام يا برخي از آن را در زبان انکار کند، و از روي حسد، ستم، سرکشي و بزرگ بيني يا تقليد و تعصّب و امثال آن، بدانها اعتراف نکند، کافر است و کفرِ او از نوع کفرِ يهود. عذاب چنين کافري نزديک به عذاب منافق است. خداوند در آيات ذيل به اين گروه اشاره کرده است:
الف. « الَّذينَ آتَيناهُم الکتابَ يَعرِفُونَهَ کَما يَعرِفُونَ ابناءَهُم وَ أَنَّ مِنهُم لَيَتُمُونَ الحَقَّ وَ هُم يَعلَمُونَ؛ (5) کساني که کتابشان داده ايم او را مانند پسرانشان مي شناسند، ولي گروهي از آنها آگاهانه حق را کتمان مي کنند. »
ب. « فَلَمَّا جائَهُم ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعنَةُ عَلَي الکافِرينَ: (6) آن گاه که آنچه مي شناختند به نزدشان آمد، انکارش کردند، پس لعنت خدا بر کافران. »
د. « إنَّ الَّذينَ يَکتُمُونَ ما أنزَلنَا مِنَ البَيناتِ وَالهُدَي مِن بَعدِ ما بَيَّناهُ لِلنَّاسِ فِي الکتابِ اولئکَ يَلعَنَهُمُ اللهُ وَ يلعَنَهُم اللّاعِنُونَ؛ (7) همانا کساني که آيات روشن و رهنمون هايي را که نازل کرديم، پس از آنکه در کتاب براي مردم بيان نموديم، پنهان کردند، خدا و لعنت گران آنها را لعن مي کنند. »
ه. « وَ يَقُولُونَ نُؤمِنُ بِبَعضٍ وَ نَکفُرُ بِبَعضٍ وَ يُريدُونَ ان يَتَّخِذُوا بَينَ ذلِکَ سَبيلاً أولئِکَ هُمُ الکافِرونَ حَقَّاً؛ (8) و مي گويند: به بعضي ايمان داريم و بعض ديگر را منکريم، مي خواهند راه ميانه را در پيش گيرند، اينان کافران حقيقي اند. »
و. « أفَتُؤمِنُونَ بِبَعضِ الکِتابِ... أَشَدُّ العَذابِ: (9) آيا به برخي از کتاب ايمان داريد... سخت ترين عذاب. »
5. هر کس که دعوت پيامبر بدو برسد، و آن را به زبان و دل تصديق کند، امّا-به دليل بدفهمي، خود رأيي، عدم پيروي از امام و جانشين بحق که دنباله رو اوست و يا به دليل تقليد و تعصب ورزيدن به پدران و پيشنيان خود رأي و کج انديش و نظاير آن- نسبت به دينش ديد روشني نداشته باشد، کافر است و کفرش از نوع کفرِ گمراهي. عذاب چنين کافري به ميزان گمراهي و آگاهي او نسبت به امور ديني است. خداوند در آيات ذيل به اين گروه اشاره کرده است:
الف. « يَا أهلَ الکِتابِ لا تَغلُوا فِي دينَکُم وَ لا تَقُولُوا عَلَي اللهِ الّا الحقّ: (10) اي اهل کتاب! در دينتان از حد نگذريد و جز حق چيزي را به خدا نسبت مدهيد. »
ب. « يَا أَيّهَا الَّذينَ آمَنسوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ مَا اَحَلِّ اللهُ لَکم وَ لا تَعتَدُوا إِنَّ الله لا يُحِبُّ المُعتَدينَ: (11) اي گروه مومنان! چيزهاي پاکي را که خداوند براي شما حلال کرده، حرام نکنيد و ازحد نگذريد که خداوند تجاوزکاران را دوست نمي دارد. »
و پيامبرگرامي ما (صلي الله عليه و آله و سلم) نيز در حديث « اتّخذ الناس رؤساء جهّالاً، فسئلوا، فأفتوا بغير علمٍ، فضلّوا و أضلّوا؛ (12) مردم نادانان را به عنوان پيشوايان خويش برگزيدند و مشکلات خويش را از آنها پرسيدند. آنا نيز بدون علم فتوا دادند، در نتيجه هم خود گمراه شدند و هم باعث گمراهي مردم شدند. »
6. هر کس دعوت پيامبر بدو برسد آن را به زبان و دل و آگاهانه تصديق کند و از امام و جانشين واقعي او پيروي کند؛ اما تمامي اوامر و نواهي او را امتثال نکند، بلکه برخي را انجام دهد و خود اعتراف کند که به دليل غلبه ي هواي نفس چنين کار زشتي را انجام داده است، فاسق است؛ و فسق با اصل ايمان منافاتي ندارد، بلکه مانع کمال ايمان مي شود.
البته گاه اين فسق، « کفر » و « بي ايماني » نيز ناميده مي شود، و اين در زماني است که واجبات بزرگ را ترک گويد و مرتکب گناهان کبيره شود، همچنان که در اين کلام الهي آمده است: « وَ للهِ عَلَي النّاسِ حجُّ البَيتِ مَنِ استَطَاعِ ألَيهِ سَبيلاً وَ مَن کَفَر فإنَّ اللهَ غَنيٌّ عَنِ العَالمينَ؛ (13) و خدا بر آن گروه از مردم که به خانه ي کعبه راه توانند برد، حجّ را واجب کرده است و هر کس که کفر ورزد، خدا از جهانيان بي نياز است. »
و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرموده: « لا يزني الزاني حين يزني و هو مؤمن: (14) زناکار مؤمن نيست. » و اين به دليل آن است که چنين ايماني با اصل عذاب و آتش دوزخ منافات ندارد، بلکه جاودانگي و پيوستگي عذاب را دفع خواهد کرد؛ و از آنجا که عذابِ او هميشگي نيست، گويا که اصلاً عذاب نخواهد شد. حق تعالي در اين باره مي فرمايد: « إن تَتجَتنِبُوا کَبائِرَ مَا تُنهَونَ عَنهِ نُکَفِّرُ عَنکُم سَيِّئاتِکُم وَ نُدخِلکُم مُدخَلاً کَريماً: (15) اگر از گناهان کبيره اي که از آنها نهي شده ايد، دوري کنيد، گناهان شما را ناديده مي گيريم و به جايگاهي ارزشمند درمي آوريم. »
حال که اين مطالب را دريافتي، بدان که:
1. هر که يکي از مسائل ديني را نداند، و جهل او از نوع جهل بسيط باشد، رگه اي از کفرِ ناداني در اوست.
2. هر که- به دليل تکبر يا هوي و هوس و يا تقليد يا تعصب- حقي را که تصديق آن واجب است، انکار کند، ريشه اي از کفر انکار در اوست.
3. هر که آنچه را که در دل بدان اعتقاد ندارد، به زبان آورد، اما نه به دليل اغراض ديني چون تقيه- درموردش- و امثال آن؛ و يا يک عمل اخروي را به انگيزه اي دنيوي به جاي آورد، رگه اي از نفاق و دورويي در اوست.
4. هر که پس از شناخت حقي آن را پنهان دارد يا آنچه را که با تمايلاتش ناسازگار است- پيش از آنچه با آنها سازگار است- انکار کند، رگه اي از تهور در اوست.
5. هر که خود رأي باشد و از امام زمانش يا جانشين واقعي او و يا کسي که در مسال ديني از همه آگاه تر است، پيروي نکند، رگه اي از گمراهي در اوست.
6. هر که مرتکب حرام يا مشتبهي شود يا در انجام طاعتي سُستي کند و بر آن پافشاري نمايد، ريشه اي از فسق در اوست.
7. هر که بدون هيچ غرضي و هوي و هوسي تمامي اوامر و نواهي خدا را امثال کند؛ و در صورتي که مرتکب گناهي شود، زود اسغفار و توبه کند؛ و آگاه که [ از صراط مستقيم ] بلغزد؛ برخيزد و بازگردد؛ مؤمن کامل و آزمون شده است. دين او، دين خالص و خودش شيعي واقعي و خاص است. چنين مؤمناني اصحاب اميرمؤمنان (عليه السلام) بلکه به منزله ي اهل بيت پيامبرند، مشروط بر آنکه به رفتار و کردار اهل بيت آگاه باشند و قابليت پذيرش اسرار ايشان را داشته باشند، هم چنانکه فرموده اند: « سلمان از ما اهل بيت است. » (16) اگر بپرسي که: آيا جانشين حقيقي امام داراي نشانه هايي است که بدانها شناخته شود، و در شرايطي چون زمانه ي ما که دسترسي به امام (عليه السلام) ممکن نيست، از او پيروي شود؟
در پاسخ مي گويم: اين نشانه ها عبارتند از: هماهنگي ميان گفتار و رفتار در بيشتر اوقات، توجه بسيار به تقويت يقين و مراقبت دل، اهتمام به دانشهاي باطني و معرفت راه آخرت و چگونگي پيمودن آن، جستجو در عواملي که باعث فساد و تباهي رفتارها مي شوند و دلها را مشوّش مي سازند، بي ميلي به رفاه طلبي- در غذا و لباس- و تجمّل گرايي در لوازم زندگي و مسکن، ميانه روي و اکتفا به ميزان ضروري، حزين و دلشکسته در باطن، گشاده رو و متواضع و خوش اخلاق در ظاهر، پشت کننده به دنيا، گرفته و خشمگين نسبت به پادشاهان، عدم شتاب در فتوا دادن مگر در حالت اضطرار و انحصار، فتوا دادن بر اساس آيات قرآن و روايات بدون تصرف عقل، تقوّف و رعايت احتياط در جايي که آيه و روايتي نباشد، تکيه داشتن بر بصيرت و پاکي دل در زمينه ي تحصيل علم، و عدم استناد به تقليد از پدران و پيشنيان مگر تقليد از اهل بيت (عليه السلام) ، دوري از امور حادث و نوگر چه مشهور باشند و نزد همگان معتبر؛ چه حق تعالي مي فرمايد: « وَ إِن تُطِع أکثَرَ مَن فَي الارضِ يُضلُّوکَ عَن سَبيلِ الله إن يَتّبِعُونَ الّا الظَّنَّ وَ إن هُم إِلّا يَخرُصُونَ؛ (17) اگر از بيشينه ي مردم روي زمين پيروي کني، تو را از راه خدا گمراه خواهند کرد. چه آنها تنها از گمان خويش پيروي کنند و دروغ مي بافند. »
اگر به رفتار و اخلاق او نظر کني، آنها را شبيه و ماننده ي به رفتار و اخلاق اهل بيت (عليه السلام) مي يابي، او هماره به جستجوي در سيره و اخلاق ايشان مي پردازد تا از آنها پيروي کند.
از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) درباره ي فرقه ي نجات يافته سؤال شد، حضرت در پاسخ فرمود: « آنها کساني اند که همچون من و اصحابم باشند. » (18) مقصود حضرت از « اصحاب » همان اهل بيت اوست، همچنان که در حديث ديگر آن را اين گونه تفسير کرده است: « هر يک مقلّدان که شبيه اين مرد باشد و احکام مسائلش را از او فرا گيرد و او را دوست دارد، خداوند او را با اين مرد و ائمه ي معصوم (عليه السلام) محشور خواهد کرد. »
و هر که ويژگي هاي يادشده را نداشته باشد، جانشين دروغين خواهد بود، بلکه در حقيقت جانشين مخالفان ائمه (عليه السلام) خواهد بود، گرچه صاحبان علم باشد؛ و اين به دليل آن است که بيشتر رفتارهاي او مخالف با گفتارش مي باشد و بيشتر اهتمامِ او معطوف به تحصيل دانشهاي دنيايي است که وسيله اي براي فزوني مال و مقام، و نزديکي به پادشاه مي باشند.
او به دنبال رفاه طلبي- در غذا و لباس- و تجمل گرايي در وسايل زندگي و مسکن است؛ و به مناظره، مجادله، غلبه بر خصم، جلو بردن سخن خويش به زور، قبولاندن انديشه ي خويش به خصم، ايراد بر انديشمندان، طعنه زدن به اوليا، خودستايي- به شکل صريح و کنايه اي- در محافل اشتياق دارد.
در درون شادمان و گشاده، و در ظاهر خشمگين و متکبر است. به فتوا دادن اشتياق دارد؛ از اين رو در اين کار شتاب مي کند، و پاسخي را که آماده کرده- يعني آنچه را که از اصول و قواعدي که نزد او يا امثال او به اثبات رسيده، استنباط کرده- ارائه مي دهد.
اميرمؤمنان (عليه السلام) در وصف چنين شخصي مي فرمايد: « فإن نزلت به اِحدي المبهمات هيّأ لها حشواً رثّاً من رأيه ثمّ قطع به. فهو من لبس الشبهات في مثل نسج العنکبوت. لا يدري أصاب أم أخطأ. فإن أصاب خاف أن يکون قد أخطا، و إن أخطأ رجا أن يکون قد أصاب. جاهل خبّاط جهالات. عاشٍ رکّاب عشوات لم يعضّ علي العلم بضرسٍ قاطعٍ. يُذري الروايات اِذراءَ الريح الهشيم. لا مليء والله بإصدار ما ورد عليه، و لا هو أهل لما فوّض إليه. لا يحسب العلم في شيء ممّا أنکره و لا يري أنّ من وراء ما بلغ مذهباً لغيره؛ و إن اظلم أمر اکتتم به لما يعلم من جهل نفسه. تصرخ من جور قضائه الدماء و تعجّ منه المواريث: و اگر کار سربسته اي نزد او ببرند، ترّهاتي چند از رأي خود آماده گرداند و آن را صواب داند. کارها بر او مشتبه گرديده؛ عنکبوتي را ماند که در بافته هاي تار خود خزيده، نداند که بر خطاست يا به حقيقت رسيده. اگر به صواب رفته باشد، ترسد که راه خطا پيموده؛ و اگر به خطا رفته، اميد دارد آنچه گفته صواب بوده. ناداني است که راه جهالت پويد، کوري است که در تاريکي گمشده ي خود جويد. آنچه گويد نه از روي قطع و يقين گويد. به گفتن روايتها پردازد، و چنانکه کاه بر باد دهند، آن را زير و رو سازد. به خدا سوگند، نه راه صدور حکم را دانسته است؛ و نه منصبي را که به عهده ي اوست، شايسته است. آنچه را خود نپذيرد، علم به حساب نيارد، و جز مذهب خويش مذهبي را حقّ نشمارد. اگر حکمي را نداند، آن را بپوشاند تا ناداني اش نهفته بماند. خون بيگناهان از حکم ستمکارانه ي او در خروش است، و فرياد مثراث بر باد رفتگان همه جا در گوش. » (19)
و باز در خطبه ي ديگر تصريح دارد که: « ترد علي أحدهم القضيةُ في حکمٍ من الأحکام فيحکم فيها برأيه. ثمّ ترد تلک القضيةُ بعينها علي غيره؛ فيحکم فيها بخلافه. ثمّ يجتمع القضاة بذلک عند الإمام الذي استقضاهم؛ فيصوّب آرائهم جميعاً و إلهُهم واحدٌ و نبيُّهم واحدٌ و کتابُهم واحدٌ. أفأمرهم الله تعالي بالاختلاف فأطاعوه. أم نهاهم عنه فعصوه. أم أنزل الله ديناً ناقصاً فاستعان بهم علي أتمامه. أم کانوا شرکاء له. فلهم أن يقولوا و عليه أن يرضي أم أنزل الله سبحانه ديناً تامّاً؛ فقصّر الرسول- صلّي الله عليه و اله- عن تبليغه و أدائه و الله سبحانه يقول « ما فَرَّطَنا فِي الکِتابِ مِن شَيءٍ » (20) فيه تبيان کلّ شيءٍ و ذکر أنّ الکتاب يصدّق بعضه بعضاً و أنّه لا اختلاف فيه فقال-سبحانه-: « وَ لَوکانَ مِن عندِ غَيرِ الله لَوَجَدُوا فِيهِ اختلافَاً کَثيراً » (21) و إنّ القرآن ظاهره أنيق و باطنه عميق. لا تفني عجائبه و لا تنقضي غرائبه و لا تُکشف الظلماتُ إلّا به: دعوي نزد يکي از آنان برَند، و او رأي خود را در آن مي گويد؛ و همان دعوي را بر ديگري عرضه مي کنند و او به خلاف وي راه مي پويد. پس قاضيان فراهم مي شوند و نزد امامي که آنان را قضاوت داده مي روند. او رأي همه را صواب مي شمارد، در حالي که خداي آنان يکي است؛ پيامبرشان يکي است، و کتابشان يکي است.- اين خلاف براي چيست؟ - خدا گفته است به خلاف يکديگر روند و آنان فرمان خدا برده اند؟ يا آنان را از مخالفت نهي فرموده و نافرمانيِ او کرده اند؟ يا آنچه خدا فرستاد ديني است کاسته، و خدا در کامل ساختنِ آن از ايشان ياري خواسته؟ يا آنان شريک اويند و حقّ دارند بگويند، و خدا بايد خشنود باشد از راهي که آنان مي پويند؟ يا ديني که خدا فرستاده تمام بوده و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در رساندن آن کوتاهي نموده؟ حالي که خداي سبحان گويد: « فرو نگذاشتيم در کتاب چيزي را » و گويد که در آن بيان هر چيزي است و يادآور شده است که بعض قرآن گواه بعض ديگر است، و اختلافي در آن نيست؛ و فرمود: « اگر از سوي خدا يکتا نيامده بود، در آن اختلاف فراوان مي يافتند. » ظاهر قرآن زيباست، باطن آن ژرف ناپيداست. عجايب آن سپري نگردد. غرايب آن به پايان نرسد؛ و تاريکي ها جز بدان زدوده نشود. » (22)
بايد بدانيم که همچنان که پيشوايان گمراهي و ضلالت و پيروانشان بر ائمه ي هدي و شيعيانشان ستمها روا داشتند و ايشان صبر کردند، هماره از سوي اينان و پيروانشان، بر جانشينان حقيقي ائمه [= صاحبان منصب ولايت فقيه] و يارانشان نيز انواع آزارها وارد شده، و ايشان صبر را پيشه ي خود کرده اند.
رگ رگ است اين آب شيرين آب شور
در خلايق مي روند تا نفخ صور
خداوند ما را از شر اينان در امان دارد. مباد که در زمره ي آنها باشيم و يا از يارانشان. سخن را با حمد خدايي پايان مي رم که پروردگار جهانيان است.
پينوشتها:
1. اعراف/204: ( فاستمعواله وأنصتوا لعلکم ترحمون ) .
2. نساء/ 98.
3. بقره/7-6.
4. بقره/9-8.
5. بقره/ 146.
6. بقره/89.
7. بقره/159.
8. بقره/151-150.
9. بقره/85.
10. نساء/171.
11. مائده/87.
12. با اندکي تفاوت در بحارالأنوار، ج2، ص 11.
13. آل عمران/97.
14. بحارالأنوار، ج10، ص 357 و ج69، ص 86.
15. نساء/31.
16. بحارالانوار، ج22، ص 374، 385 و ... .
17. انعام/ 116.
18. کنزالعمّال، ج1، ص 210.
19. نهج البلاغه ( خطبه ي 17 ) ، ترجمه ي دکتر سيدجعفر شهيدي، ص 19.
20. انعام/ 38.
21. نساء/ 82.
22. نهج البلاغه ( خطبه ي 18 ) ، ترجمه دکتر سيدجعفر شهيدي، ص 20.
به کوشش شهناز شايان فر؛ (1392)، فيض پژوهي (مجموعه مقالاتي در معرفي آرا، احوال و آثار ملامحسن فيض كاشاني)، تهران: نشر خانه کتاب، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}