آمادگی جسمانی و روحیه ی پهلوانی را در خاطرات ورزشی شهید سیّد علی حسینی و شهید ابوالقاسم فیروزیان و شهید بهمن پارسا و دیگر شهدا را الگویی قرار می دهیم برای سبک زندگی هم در زمان جهاد و مبارزه و هم در زمان صلح و آرامش، در حقیقت مطالعه خاطرات ورزشی این سه شهید، هدیه ای است برای نماز اوّل وقت و جدّی بودن در ورزش، که این دو مقوله ای از گزینه های  مهم در زندگی ما هستند و نباید از آنها غافل شویم .


خاطراتی از روحیه ورزشی و پهلوانی در میان شهدا

هدیه برای نماز اوّل وقت

 شهید سیّد علی حسینی دوتا گونی دستش بود، آنها را به من داد گفتم: « این ها چیست؟ » گفت: « باز کن ببین چیست. » گونی اوّل را باز کردم، دیدم در یک گونی لباس های نو وشیک کره  هست که آن وقت بین نیروها خیلی طرفدار داشت، هم با استحکام و هم شیک و قشنگ بود. گونی دوم هم پر از رادیو ضبط بود.
گفتم: « آقا سیّد علی این ها را چکار کنم؟ »

گفت: « خوب گوش کن، می روی تحقیق می کنی، نگاه می کنی، نیروهایی که نماز شب می خوانند، به نماز اول وقت اهمیت می دهند، به نماز جماعت علاقه دارند و ورزش بعد از نماز صبح را هم جدی می گیرند، با دقت انتخاب می کنی و این ها را می دهی به آن ها، این ها حق آن هاست. (1) 
 

اخلاق مقدم بر ورزش

شهید جلال الدّین موفّق یامی بعد از انقلاب، جلال و دوستانش یک تیم فوتبال قوی تشکیل داده بودند. سازماندهی و مدیریّت آن تیم به عهده ی من بود. وی همیشه به بازیکنان توصیه می کرد، به مسایل اخلاقی توجّه بیشتری داشته باشند تا به نتیجه ی بازی. اخلاق و منش پسندیده ی او، بیشترین تأثیر را بر روی دوستانش گذاشت آن تیم به قدری از نظر اخلاق و رفتار، قدرتمند شد که در سال های دفاع مقدّس از مجموعه ی آنان، هشت نفر به شهادت رسیدند که اولین آنان جلال الدّین بود. (2).نتیجه بگیریم که به اخلاق بیشتر توجّه داشته باشید تا نتیجه ی بازی
 

 نماز مقدم بر ورزش

شهید بهمن پارسا در سایت چهار، زمینی را برای فوتبال آماده کرده بودیم و گاهی اوقات با بچّه ها بازی می کردیم. یک بار که گرم بازی بودیم صدای اذان بلند شد. آقا بهمن اعلام کرد: « بچّه ها وقت نماز است بازی را تعطیل کنید. » یکی از بچّه ها گفت: « فعلاً بازی می کنیم بعد برای نماز می رویم » بعد از پایان بازی پارسا دست او را گرفت و به گوشه ای برد و چند دقیقه صحبت کرد.
از آن به بعد اولین کسی که برای نماز جماعت آماده می شد همان فرد بود. (3)
 

روحیه ی پهلوانی با ورزش صبحگاهی

اولین نفری که می دوید و نرمش می کرد شهید ابوالقاسم فیروزیان هر روز توی تاریک روشن صبح، در زمین خاکی صافی که سمت غربی سنگر ما بود ( و بچه ها با چند ساعت کار آن را صاف کرده بودند ) ورزش می کردند. می رفت گوشه ی زمین. پیراهن نظامی را از تنش بیرون می آورد و زمین می گذاشت و با زیر پیراهن، شروع می کرد دور زمین دویدن. چند بار از بچّه ها خواسته بود که صبح ها خودشان را برای ورزش زود برسانند ولی آنها مثل پسر بچّه های بازیگوشی که به حرف پدرشان گوش نمی دهند، شانه خالی می کردند. هر کسی برای دیر آمدن بهانه ای می تراشید. چند دقیقه بیشتر خوابیدن را غنیمت می دانستند. آنها هر روز صبح می دیدند که ابوالقاسم اوّلین نفری است که ساکت و آرام می رود توی زمین و با زیر پیراهن، دور زمین می دود و نرمش می کند. (4)


 

به عمل کار براید به سحنرانی نیست

 شهید ابوالقاسم فیروزیان - آمدیم دنبال تان که امروز کمی زودتر برویم ورزش صبحگاهی. وقتی بیاید ببیند زودتر آمده ایم و داریم ورزش می کنیم، خوشحال می شود.

بچّه ها قبول کردند. لباس پوشیدند و دسته جمعی راه افتادند طرف زمین ورزش. وقتی رسیدند، باورشان نمی شد. از دور ابوالقاسم را در حال ورزش دیدند.

- باز هم زودتر از ما رسیده!
از دور، بچّه ها را که دید دست تکان داد و آمد طرفشان.
- سلام بچّه ها. چرا همیشه برای ورزش دیر می رسید؟ بقیّه کجایند؟ چقدر بگویم که این ورزش صبحگاهی، خودش آمادگی رزمی است و آن را جدّی بگیرید.
بچّه ها مِن مِن کردند. جوابی نداشتند.
-به بقیّه هم که هنوز نیامده اند، بگویید این آخرین باری است که تذکّر میدهم. اذان تمام می شود، هنوز هیچ کس توی صف نماز جماعت نیست. آفتاب طلوع می کند، هنوز هیچ کس سر ورزش
صبحگاهی نیست. بقیّه ی کارهایتان هم به همین ترتیب. از این به بعد، یک بار اخطار می دهم و دفعه بعد جریمه می کنم.
نفس توی سینه ی بچّه ها حبس شده بود. می دانستند که ابوالقاسم فیروزیان بیشتر اهل عمل است تا حرف. اگر حرفی بزند و تذکّر بدهد، مختصر و مفید می گوید و حتماً به آن عمل می کند.
وقتی حرف هایش را زد، اخم از چهره اش رفت.
-حالا بدوید ببینم.
بچّه ها از همان جایی که ایستاده بودند، شروع کردند به دویدن. خودش هم دوید. علی آهسته گفت:
-امروز از کدام دنده بلند شده است؟
مرتضی گفت:
- حق دارد بنده ی خدا. صبر و حوصله اش تمام شده. همیشه خودش نفر اوّل همه جاست.
رضا گفت:
- هر کس جای او بود، تا حالا صد بار جریمه مان کرده بود. بچّه های تأخیر کرده، یکی یکی پیدایشان می شد و به سرعت خودشان را به انتهای ستون می رساندند. صف دونده ها، هر لحظه طولانی تر می شد و بچّه ها، همان طور که می دویدند، با صدای آهسته، پیغام ابوالقاسم را دهان به دهان به همدیگر می رساندند و هر کس پیش خودش فکر می کرد، فردا من اولین نفری خواهم بود که خودم را به زمین ورزش می رسانم و خدا خدا می کردند که فردا صبح، ابوالقاسم خواب بماند و دیر برسد. (5)
 

قهرمان کُشتی باچوخه

شهید سیّد نورالله یزدانی نورالله پارچه ی ابریشمی خشن را تن کرد. آستین ها را بالا زد و روی سکویی نشست. شلوار گشادش را لوله کرد و تا بالای زانو، به دقت تا کرد. بعد دو سه بار دور زانوها چرخاند. حسن کمک کرد تا کمربند پارچه ای را محکم به کمر نورالله ببندد. دامن چوخه را زیر شال گذاشت و تا می توانست، شال را محکم بست.
تا حریفش آماده شود و داورها سوت شروع بازی را بزنند، گوشه ای نشست و قرآن را باز کرد. شروع کرد به تلاوت قرآن. صدای خوش نورالله را که آیات خداوند را زمزمه می کرد، فقط چند نفری که دور او بودند، می شنیدند. حسن، دستان برادر را گرفت و شروع کرد به مالیدن بازوهای او. صدای ساز و دهل قطع نمی شد.

با صدای سوت، صدها جفت چشم به نورالله خیره ماند. نورالله قهرمان دور قبل، به میدان آمد. خستگی احمد هم درآمده بود. سرحال و خندان، وارد میدان شد و به سراپای حریف نگاه کرد.در نگاهش اطمینان موج می زد. می دانست که پشت او را هم به زمین می مالد. صدای مردمی که او را تشویق می کردند، یک لحظه قطع نمی شد. نورالله، امّا در گوشه ای ایستاده و نگاه می کرد.
با صدای سوت داور، آخرین مرحله ی مسابقات کشتی باچوخه شروع شد. احمد با خودش فکر کرد تا چند دقیقه دیگر قهرمان می شود. با این نیّت، دست در گردن نورالله انداخت.
نورالله، به آسمان نگاه کرد. زیر لب گفت:
- یا الله...
سکوت تمام فضا را پر کرد. احمد کمر نورالله را به راحتی گرفت و به طرف خود کشید. نفس حسن بند آمد. احمد قوی و سرحال بود. بازوانش پر و عضلاتی و پاهایش محکم به زمین قفل شدهبود. وقتی رو به روی نورالله می ایستاد، دل حسن شور می افتاد. نگران می شد. احمد یک سر و گردان از نورالله بلندتر بود و البته قوی تر.
دست احمد به دور کمر نورالله قفل شد. حسن ناخودآگاه فریاد زد:
- یا علی داداش، یا علی.
نورالله با یک حرکت خود را از دست احمد نجات داد و سریع پای چپ او را گرفت. حسن فریاد کشید:
- ماشاءالله.
صدای صلوات میدان را پر کرد. احمد می غرید و نمی دانست چگونه خودش را از چنگال پرقدرت حریف درآورد. یک نعره ی بلند یا علی و رسیدن پشت احمد به زمین همه را متعجّب کرد. داور سوت را به معنای پایان کشتی به صدا درآورد. صدای سوت و صلوات به آسمان روستا رسید. (6)

نتیجه:
شهدای ورزشکار با روحیه پهلوانی هم سمبل مقاومت هستند و هم پهلوانان ماندگار، مربیان اهل عملی که: سحر خیزی، اهمیت دادن به نماز اول وقت، مقدم دانستن نماز و نماز جماعت بر هرکاری دیگری، و ورزش کردن در هر زمان و مکانی را  به ما تعلیم دادند.
 

پی‌ نوشت‌ ها:

1- منزلگه عشاق، ص 26.
2- ردّپای عشق، ص 54.
3- ردّپای عشق، ص 183.
4- میهمان های خوب، صص 56-55.
5- میهمان های خوب، صص 59-57.
6- پرواز از صخره های کردستان، صص 16-14.
 

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت،(1390)، آمادگی جسمانی، روحیه پهلوانی؛ سیره ی شهدای دفاع مقدس (28)، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول