نويسنده: موسسه فرهنگي هنري قدر ولايت




 

آمادگي جسماني و روحيه ي پهلواني در ميان شهدا

هيچ کاري برايم سخت نيست!

شهيد هادي شهابيان

در جبهه، نياز به نيرو شديداً احساس مي شد. آقا هادي هم از اين موضوع مطلع شده بود و جمع زيادي از فرهنگيان و دانش آموزان را با خود به جبهه آورده بود. سراغش را که گرفتم، مرا به محل استقرار گردان نوح در اطراف خرمشهر راهنمايي کردند. زمستان بود و سرما توان فرسا! او را در حاشيه ي رود در حال تمرين غوّاصي ديدم. با آن اندام لاغر و نحيفش، در حال شنا بود. مي دانستم که از اراده اي پولادين برخوردار است. مرا که ديد، از آب بيرون آمد. بعد از احوالپرسي گفتم:
- هادي جان! اين کار، تو اين سرما سخت نيست؟
- هيچ کاري برايم سخت نيست. به اين کارها بسيار علاقه مندم. الآن مي توانم تو اين سرما، مسافت زيادي را شنا کنم. (1)

برگزاري مسابقات فوتبال براي روحيه

شهيد هادي شهابيان

چند روز بيشتر به عيد نوروز نمانده بود که گفتند:
« عمليّات نزديک است! »
آماده شديم؛ همه يکپارچه شور و هيجان بوديم.
چند روز گذشت، ولي از اعزام به خط مقدّم و عمليّات، خبري نشد. اعصاب همه خرد شده بود.
هادي آقا جوّ موجود و بلاتکليفي بچه ها را درک کرده بود.
ناگهان توي آن حال و هوا، خبر برگزاري مسابقات فوتبال به گوشمان رسيد. هادي آقا کار خودش را کرده بود. (2)

ورزشکار با اخلاق

شهيد جلال الدّين موفق يامي

جلال اهل ورزش مخصوصاً فوتبال بود. در زمان تحصيل، کاپيتان تيم مدرسه بود. او با اخلاق نيکويش بسياري از نوجوانان را جذب ورزش کرد. هنگام تشکيل سپاه، بسياري از همين ورزشکاران وارد تشکيلات سپاه شدند و در اين راه جلال را تنها نگذاشتند. (3)

ترويج ورزش در گردان

شهيد حسين محمّدياني

مقيّد بود توان جسمي نيروها را بالا ببرد. در کربلاي 5 سه نفر از برادران جودوکار سبزواري به منطقه آمده بودند. از آنها خواست ورزش را در گردان ترويج بيشتري بدهند.
گاهي بچّه ها در پادگان شهيد برونسي شب تا صبح پياده روي مي کردند. حاج حسين خودش هم توان جسمي خيلي بالايي داشت. يادم مي آيد در عمليّات بيت المقدس 2 مسئول محور مي گفت: « حاجي مثل بز کوهي از کوههاي صعب العبور بالا مي رود. » (4)

اين قدر دويد که بچّه ها کم آوردند!

شهيد حسين محمّدياني

حاج حسين به بچّه ها توصيه مي کرد حتماً دوي صبحگاهي را انجام بدهند. يکي از بچّه ها به شوخي گفت: « حاج آقا خودتان هم يک روز بياييد. دويدن براي شما خوب است! »
حاجي خنديد و گفت: « فردا صبح حاضر باشيد من مي آيم مي دوم شما هم پشت سر من بياييد. »
فردا صبح جلوي ما ايستاد و شروع کرد به دويدن. با خودمان مي گفتيم که حاجي کم مي آورد و مي ماند، امّا اشتباه مي کرديم. اين قدر دويد که بيشتر بچه ها نفس کم آوردند و نشستند ولي هنوز حاجي مي دويد.
همان بنده ي خدا گفت: « حاج آقا شوخي کرديم ولمان کن! ما ديگر نمي توانيم ادامه بدهيم. از فردا هم نمي خواهد شما بياييد. » (5)

اهميّت ويژه ي کوه پيمايي

شهيد سيّد محمود سبيليان

از برنامه هايي که انجام آن براي محمود، اهميّت ويژه اي داشت، کوه پيمايي بود. از آنجا که کوه پيمايي، زمينه هاي مناسبي براي تفريح، بدن سازي، تمرين رياضت مشروع، مسؤوليّت پذيري و کار فرهنگي فراهم مي آورد، محمود در امر برگزاري مداوم آن، اصرار داشت.
براي اين منظور، کوه هاي اطراف کاشمر، هم چون هفت شاخ و آب گرم خليل آباد انتخاب مي شد. (6)

سعي کن درست بازي کني!

شهيد مهدي نظر فخّاري

تعهّد « شهيد مهدي » در همه جا و هميشه، بارز بود؛ به ياد دارم که در روزهاي فراغت با جمعي از همکلاسي هايمان فوتبال بازي مي کرديم؛ « مهدي » تلاش زيادي در بازي به خرج مي داد، اما من برعکس، با بي ميلي توپ مي زدم... تا اين که به من گفت: « خيلي بي روح بازي مي کني! سعي کن درست بازي کني؛ اين گونه بازي کردن تو، به بازي ديگران لطمه مي زند... » (7)

تيم قوي و با اخلاق

شهيد جلال الدّين موفق مقدّم يامي

هر کس که فوتبال را دوست داشت، دلش مي خواست جزو تيم جلال باشد هم بازيش خوب بود، هم اخلاق و رفتارش، تيمش هم خيلي قوي بود.
اکثر بچّه هاي تيم او بچه هاي مخلص و با خدايي بودند و حالا جاي هشت نفرشان در فوتبال شهر خالي است، اوّلين نفري هم که از اين جمع رفت خودش بود. (8)

بازي را نگه داشت که: وقت نماز است

شهيد بهمن پارسا

بازي به جاهاي حسّاس رسيده بود، 4 به 3 جلو بوديم که صداي اذان بلند شد، بلافاصله توپ را در دست گرفت و گفت: « بازي بسه، وقت نماز است . »
با اين حرف او صداي اعتراض بچّه ها بلند شد.
آن روز اوّل بازي کرديم بعد نماز خوانديم.
بعد از نماز نوبت نگهباني من بود و بايد مي رفتم سر پست، بهمن بچّه ها را دور خودش جمع کرده بود و برايشان صحبت مي کرد.
نمي دانم به بچّه ها چه گفت، ولي هر چه بود بعد از آن هيچ کدام نماز اوّل وقت را از دست نمي دادند. (9)

ورزشکار بايد مکتبي باشد

شهيد مصطفي کلهري

آشنايي من با « شهيد کلهري » سالها پيش، از يک محيط ورزشي آغاز شد؛ او آن قدر به ورزش « کاراته » علاقه مند بود که هر روز از همه زودتر به کلاس مي آمد و تمام بچّه ها را نيز تشويق مي کرد و مي گفت: « سعي کنيد مرتباً ورزش کنيد؛ چون ورزش، بدن را سالم نگه مي دارد و آدمي را از ارتکاب کارهاي زشت وامي دارد. » شهيد مصطفي يک شخصيّت جوان و نمونه بود، روحيه ي ورزشي خاصّي داشت که « پورياي ولي » را در اذهان زنده مي ساخت؛ او معتقد بود که يک « ورزشکار » بايد « مکتبي » باشد؛ آزارش به کسي نرسد؛ به زير دستانش کمک کند؛ هر وقت هم که صحبت از يک الگوي قهرماني پيش مي آمد، مي گفت: « درخت هر چه بارش زيادتر شود، سربزيرتر مي شود، ورزشکار هم بايد همين خصلت را داشته باشد. » همين خصلت جوانمرديش از او يک الگوي کامل در ميدان ورزش ساخته بود.
با شروع حرکتهاي انقلابي عليه رژيم شاه، به درياي خروشان و توفاني انقلاب پيوست و با تشکيل گروههاي چند نفري به مبارزه با عمّال رژيم پرداخت؛ به همين دليل ديگر، مدّتي نتوانست به ورزش ادامه دهد، مضافاً بر آن که در يکي از تظاهراتها گلوله اي خورده و مجروح شده بود، نمي توانست فعاليّت ورزشي به صورت جدّي، داشته باشد. (10)

فوتبال جانانه!

شهيد محمّدتقي طاهرزاده

يک ماه آموزش سخت نظامي، رُس همه مان را کشيد. وسط آموزش هر فرصتي پيدا مي کرديم، مي رفتيم استراحت. امّا تقي توپ پلاستيکي اش را مي زد زير بغل و مي رفت فوتبال. مي گفت تازه بدنم گرم شده براي بازي. در فوتبال همه را جا مي گذاشت.
يک بار رفته بوديم مرخصي، تقي ما را به زور برد خانه. هنوز عرقمان خشک نشده بود که در زدند. بچّه هاي کوچه بودند. مي گفتند: شنيده ايم کاپيتان آمده. يک ماه است فوتبال جانانه بازي نکرده ايم. حالا همه ي بچّه ها منتظرند.
آن روز، تقي ما را هم برد فوتبال. آن روز يک فوتبال جانانه با بچّه ها بازي کرديم. (11)

پي‌نوشت‌ها:

1- بالا بلندان، ص 115.
2- بالا بلندان، ص 116.
3- معجزه ياران، ص 17.
4- وقت قنوت، ص 42.
5- وقت قنوت، ص 43.
6- سوداي عشق، ص 40.
7- عرشيان، ص 100.
8- کاش ما هم (26)، ش 8.
9- کاش ما هم (25)، ش 16.
10- امير خط شکن، صص 88- 87.
11- بين دنيا و بهشت، ص 15.

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت،(1390)، آمادگي جسماني، روحيه پهلواني؛ سيره ي شهداي دفاع مقدس (28)، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول