علم و دين از منازعه تا مصالحه
مترجم: جواد قاسمي
اگر بين علم و دين جنگي باشد، به نظر مي رسد كه علم پيروز شود. علم نيز در كنار ياور خويش، فناوري، همانند شارلماني يا تيمور لنگ پيوسته قلمروهاي جديدي از زندگي بشري را مي گشايد و دامنه نفوذ خود را گسترش مي دهد تا يك امپراتوري فرهنگي جهان شمول به وجود آورد.
علم همچون سربازي متكبّر هيچ چيزي را مقدس نمي داند. هيچ يك از سنن اصيل، شيوه هاي زندگي، احساسات لطيف ديني، اعتقادات سخت مذهبي، حرمت امري متعالي و عزمي اخلاقي، از حملات شواهد تجربي پرطمطراق و عقل خشك حسابگر مصون نيستند. علم زنداني نمي گيرد. و در سير حركت خود انبوهي از ويرانه هاي مذهبي، اعتقادات بر باد رفته و جهان بيني هاي رو به زوال را بر جاي مي نهد.
وقتي از سنگرهاي ايمان مذهبي پيشرفت علم را در افق ملاحظه مي كنيم، درصدد برمي آييم تا در برابر اين موج حملات، ديواري دفاعي بنا كنيم. دين از تكرار تجربه اسب تروا بيم دارد: اگر بگذاريم علم بر شهر باورهاي ما حاكميت پيدا كند، راه را براي دشمني باز كرده ايم كه از درون ما را شكست خواهد داد.
در ميانه نبرد لحظه اي درنگ كنيم و بپرسيم كه آيا علم واقعاً دشمن ماست؟ آيا براي توصيف تقابل بين علم و دين، مسيحيت باشد يا اسلام، مفهوم منازعه دقيق ترين راه است؟ آيا وجه مشتركي بين علم و دين هست كه اگر نه همكاري، دست كم همزيستي مسالمت آميزي با يكديگر داشته باشند؟ حتي اگر علم تا حدي دشمن به شمار آيد، آيا راه هايي وجود دارد كه بتواند دوست ما باشد؟(1)
صلح از طريق حقيقت
بايد گفت كه جستجوي صادقانه حقيقت مي تواند راهي در جهت صلح و دروازه اي به سوي همكاري باشد. كلام مسيحي و انديشه اسلامي هر دو به حقيقت، علي الخصوص به حقيقت غايي، احترام مي گذارند. آري، تاريخ هريك از ما آكنده است از باورها و فروپاشي ها، حكومت هاي سران روحاني و فرمانروايان خودكامه، جنگ ها و يورش هاي تجاوزكارانه و چند دستگي ها و نبردها. اما جملگي خداوند را به سبب آفرينش زيبايش سپاس مي گوييم و پرستش مي كنيم.علم آفرينش الهي را مورد مطالعه قرار مي دهد، از طريق ميكروسكوپ و تلسكوپ آن را مي بيند، مي شكافد و جدا مي كند و به تحليل و نظريه پردازي درباره آن مي پردازد.
سِفر تكوين اين آفرينش را كه در علم « طبيعت » ناميده مي شود، « بسيار نيكو » توصيف مي كند. خداوند جهان هستي را، كه ما مخلوق مي دانيم، با عشق و براي هدفي خاص پديد آورد و آن را بيهوده نيافريد. مسيحيان مي افزايند كه چون خداوند به جهان هستي عشق مي ورزيد، در عيسي مسيح حلول كرد و زندگي محدود مادي ما را در مسير خالقي- مخلوقي ما درك كرد(2) (يوحنا، باب سوم، 16).
مفهوم چنين برداشتي از جهان طبيعي به منزله آفرينش الهي، اين است كه معرفت فزاينده ما نسبت به جهان طبيعي از طريق تحقيق علمي، درك ما را نسبت به صنع خلّاق الهي افزايش مي دهد. به عبارتي دقيق تر، به هر حقيقتي كه از جهان طبيعي دست يابيم- اگر به درستي حقيقت باشد نه باطل- نبايد تهديدي براي معرفت ما نسبت به خداوند يا شكرگزاري به درگاه او باشد، بلكه حتي ممكن است درك ما را نسبت به خداوند بالا ببرد. علم و كلام در نهايت خود در جستجوي حقيقت اند و تنها هنگامي كه يقين يابند براساس حق عمل كرده اند آسوده مي شوند.
مصالحه فرضي
اين امر موجب شد تا الگويي را براي درك تقابل بين علم و دين پيشنهاد كنم كه با الگوي منازعه تفاوت دارد و من آن را « مصالحه فرضي »( Hypothetical Consonance) مي خوانم.(3)اگر يك خداوند و يك آفرينش وجود داشته باشد، آنچه دانشمندان طبيعي مورد مطالعه قرار مي دهند، همان جهاني است كه خداوند آفريده است. سرانجام بايد انتظار داشت كه معرفت حاصل از پژوهش تجربي و معرفت حاصل از وحي همساز گردند.
واژه « مصالحه » ما را بر آن مي دارد تا در جستجوي زمينه هاي توافق، ارتباط و يا سازش بين آنچه متكلمان درباره آفرينش الهي و آنچه دانشمندان درباره طبيعت مي گويند، باشيم. اين مصالحه شدت و ضعف دارد. « مصالحه» در حالت شدت آن، مستلزم توافق يا سازگاري تام بين معرفت علمي و وحي خاص است. گمان مي كنم اين موضوع فراتر از گفتگوهاي جاري بين رشته هاي علمي باشد. درواقع « مصالحه » به گونه اي ضعيف تر و متعادل تر براي كمك به بحث هاي سودمند كافي است. مصالحه در اين معناي دوم به منزله فرضي مقدماتي به كار مي آيد تا توجه ما را به جستجوي پيوندهاي ممكن، وجوه مشترك و امتياز و توانمندي ها جلب كند. مصالحه فرضي چيزي نيست كه از قبل آن را داشته باشيم، بلكه شيوه اي كه براي پرهيز از منازعه بايد دنبال شود.
در ادامه، الگوهايي چند را در باب درك ارتباط بين علم و الهيات به اختصار مورد بررسي قرار خواهم داد. كه آن ها را به دو مقوله، الگوهاي منازعه اي و غيرمنازعه اي تقسيم مي كنم. در مقوله دوم توصيه مي كنم كه متفكران مسيحي و مسلمان هر دو به طور جدي روش مصالحه فرضي را اتخاذ كنند. اين روش ممكن است فوايد جانبي ديگري هم داشته باشد. اگر دين اسلام و مسيحيت هريك بتوانند از ايجاد رابطه سالم تري با علوم طبيعي بهره مند شوند، شايد بتوانند راه هايي را براي روابطي سالم تر با يكديگر بيابند. اصل مصالحه فرضي براي گفتگوي بين مسلمانان و مسيحيان نيز مي تواند اهميت داشته باشد.
اكنون به شرح نُه شيوه ديگر در پيوند دادن علم با تأملات كلامي ديني مي پردازيم. از جمله پنج الگوي منازعه، من علم گرايي، سلطه علمي، استبداد كليسايي، اعتقاد به خلق جهان و براهين نظم و تدبير را آورده ام. از جمله چهار الگوي غيرمنازعه، نظريه دوزباني ( two-language theory )، هماهنگي فرضي، هم پوشي اخلاقي و معنويت عصر جديد را ذكر مي كنم. بيشتر اين نمونه ها اگرچه نه همه آنها، از الگوهاي موجود مربوط به كلام مسيحي و معنويت غربي گرفته شده اند. اين موارد را براي نمونه ذكر كردم و مي دانم كه الگوهاي ديگري را نيز مي توان از تاريخ اسلام به دست آورد.
الگوي منازعه
تا جنگ بين علم و دين جريان دارد، در سپاه علم دو رديف سرباز مي توان داشت. وجه مشترك هر دو اين است كه پرچم تحول گرايي ( reductionism) و ماده گرايي را برافراشته اند، به اين معنا كه همه آنچه مي توان درباره حقيقت دانست قابل تحويل به جوهري مادي است و علم تنها دروازه بان اين معرفت است. منتقدان اشاره مي كنند كه در اين جا مسئله اين است كه معرفت علمي به صورت فلسفه اي مادي بسط مي يابد و آن نوعي جهان بيني علمي است كه فراتر از آن مي رود معرفت حقيقي جهان مادي توجيه مي كند.علم گرايي
علم گرايي (scientism) در رديف اول قرار مي گيرد. هدف نظام علم گرايي- كه گاه طبيعت گرايي ( naturalism) يا ماده گرايي علمي، انسان مداري غيرمذهبي (secular humanism يا حتي الحاد atheism) خوانده مي شود- جنگ عليه دين است كه ادعاي پيروزي مطلق بر نيروهاي خرافات، جزميّات و علم نمايي دارد. علم گرايي نيز مانند گرايش هاي ( isms...) ديگر، يك مكتب است. اين مكتب مبتني بر اين فرض است كه علم، كل معرفت، نسبت به آنچه را مي توانيم بشناسيم فراهم مي آورد. تنها يك حقيقت وجود دارد و آن هم حقيقت طبيعي است و در معرفتي كه ما نسبت به طبيعت داريم علم، حقّ انحصاري دارد. آنچه متكلمان درباره چيزهاي وراي طبيعت مي گويند، شبه علم است؛ يعني تصورات غلط درباره پندارهاي غيرموجود.(4) به همين ترتيب، « علم گرايي، انديشه اي غيرديني است، بدين معنا كه التزام ( نوعي ايمان ) به روش و دانشي خاص دارد و اميد آينده اي بهتر را در سر مي پروراند. »(5)سلطه ي علمي
رديف دوم در سپاه پيشرو سلطه ي علمي است. اهداف نظامي سلطه ي علمي اندكي با اهداف علم گرايي تفاوت دارد. سلطه ي علمي به جاي از بين بردن دشمن ديني خود درصدد فتح قلمروي است كه به صورت ظاهر در اختيار الهيّات است و ادعا مي كند كه از خود اوست. فرض بر اين است كه علم مي تواند دين را بهتر از خود آن بيان كند. به طور عادي، الهيّات همان دين در حالت خودانديشي است و مباني دين را بيان مي كند. در مورد سلطه علمي، علم نقش الهيّات را ايفا مي كند.(6)زيست شناسان اجتماعي ( sociobiologists) مثال خوبي مي آورند، زيرا فكر مي كنند مي توانند ادعاهاي متعالي شهود دين را تا حد جريان هاي مادي فعال در تكامل انسان تنزل دهند. ويلسون ( E.O.Wilson) مي نويسد:
« ايمان كوركورانه هر قدر هم با شور ابراز شود، كفايت نمي كند. علم به سهم خود هر فرضيه اي را درباره موقعيت انسان بي امان خواهد آزمود و سرانجام بنيان هاي نظري احساسات ديني و اخلاقي را كشف خواهد كرد. به اعتقاد من، نتيجه نهايي رقابت بين اين دو جهان بيني، سكولار شدن حماسه بشر و خود دين خواهد بود. »(7)
از آنجا كه اصالت دادن به علم كفرآميز است، سلطه علمي درواقع ممكن است وجود امري الهي را بپذيرد. مهم ترين مسئله در ادعاهاي سلطه علمي اين است كه علم به حقيقت الهي از پژوهش علمي ناشي مي شود نه از وحي ديني. پُل ديويس (Paul Davies از پيشگامان اين عقيده مي گويد:« علم درواقع تا آنجا پيش رفته است كه آنچه پيش تر جزو مسائل ديني بود، اكنون فيزيك جديد مي تواند به طور جدي به آن بپردازد. »(8)
ديويس مي خواهد ثابت كند كه حوزه فيزيك فراتر از حدود خود رفته و راه رسيدن به واقعيت الهي را به روي ما گشوده است. او مي نويسد:« من به گروهي از دانشمندان تعلق دارم كه پيرو ديني رسمي نيستند اما با اين حال بي هدف بودن جهان را هم نمي پذيرند... به نظر من بايد تبييني در مرتبه اي عميق تر وجود داشته باشد. حال اگر كسي مي خواهد اين مرتبه عميق تر را « خدا » بنامد بستگي به ذوق و صراحت او دارد. »(9)
استبداد كليسا
اكنون، باز هم در چارچوب الگوي منازعه، درخصوص شكل سوم سپاه به جانب ديگر روي خواهيم آورد. وقتي مسيحيت كاتوليك روم وارد جنگ مي شود، سلاح اصلي اش استبداد كليسا است. اين تاكتيك دفاعي قرن نوزدهم ميلادي بود و از خصوصيات دوران حاضر نيست. واتيكان علم و علم گرايي را يك تهديد مي دانست. با فرض راهي دو مرحله اي به سوي حقيقت، كه در آن وحي الهي در پي عقل طبيعي مي آيد، استيلاي بر علم به اصول كلامي سپرده شد، زيرا اين اصول مبتني بر وحي الهي است. در سال 1864 پاپ پيوس نهم ( Pope Pius IX) اثرش The Syllabus of Errors را انتشار داد؛ در بند پنجاه و هفتم آن آمده است كه اين فكر خطاست كه علم و فلسفه مي توانند جدا از حاكميت كليسا باشند. يك قرن بعد دومين شوراي واتيكان از دفاع دست كشيد و علوم طبيعي را از حاكميت كليسا جدا دانست و آنها را رشته هايي « مستقل » به شمار آورد ( Gaudium et Spes:59) پاپ ژان پل دوم كه علاقه خاصي به گفتگو بين الهيّات و علوم طبيعي دارد، بحث آشتي جديدي بين دين و عقل را مطرح مي كند.(10)اعتقاد به آفرينش علمي جهان و نظم و تدبير
در محافل پروتستان هاي بنيادگرا و انجيلي آمريكا، جنگي در حال وقوع است. آيا اين جنگ، جنگي است بين علم و دين؟ خير، گرچه ممكن است شبيه به آن باشد. دو سپاه ديني رژه مي روند: مشاجره ميان آفرينش علمي جهان توسط خداوند (scientific creationism و آفرينش مبتني بر نظم و تدبير ( intelligent design) شهرت اولي بيش از دومي است. هر دو به نظريه تكاملي داروين حمله مي كنند؛ اما حمله آنان با سلاح علم است نه با سلاح دين.آفرينش علمي جهان كه گاه « علم خلقت » ( creation science) خوانده مي شود، استبداد كليسا از نوع پروتستاني آن نيست، اگرچه پيوسته به اشتباه چنين پنداشته مي شود. يقيناً بنيادگرايان دهه 1920 ميلادي اجداد قائلان كنوني به آفرينش علمي جهان بودند. البته بين خودكامگي بنيادگرايانه و علم خلقت در عصر حاضر اختلاف آشكاري وجود دارد. دانشمندان قائل به آفرينش علمي جهان، مايلند در حوزه علم و نه حاكميت كتاب مقدس به بحث و استدلال بپردازند. از ديدگاه آنان حقيقت علمي و حقيقت كتاب مقدس به حوزه واحدي تعلق دارند. وقتي بين يك ادعاي علمي و يك ادعاي ديني تعارض وجود داشته باشد، مي توانيم آن را تعارضي در نظريات علمي تلقي كنيم. اما به گفته قائلان به آفرينش علمي اين موضوع در اينجا صادق نيست. اينان مي گويند كه كتاب پيدايش ( Genesis ) خود نظريه اي است كه به ما مي گويد جهان چگونه به لحاظ مادي آفريده شد: خداوند انواع گوناگون موجودات زنده را در ابتداي آفرينش استوار ساخت. اين موجودات سير تكاملي نداشتند. حقايق زيست شناختي و زمين شناختي، از نظر آنان، بر حقايق كتاب مقدس گواهي مي دهند.
در خصوص التزام به دلايل كلامي، قائلان به آفرينش علمي جهان عمدتاً به موارد زير پاي بندند:
1- خلق جهان از عدم؛
2-كافي نبودن موضوع تغيير و دگرگوني ژنتيكي و انتخاب طبيعي براي تبيين سير تكاملي؛
3-ثابت بودن انواع موجود و محال بودن برآمدن انواع از درون يكديگر؛
4-نژاد مستقل براي ميمون و انسان؛
5- عقيده به اينكه تغييرات زمين شناختي ناگهاني و ويران گر بوده است نه تدريجي. مثلاً وجود سيل ها بيان مي دارد كه چرا فسيل هاي دريايي بر روي كوه ها ظاهر شدند؛
6- دست كم كساني كه به اصل جواني آفرينش زمين باور دارند بر آن اند كه زمين تنها شش تا ده هزار سال پيش شكل گرفته است.(11)
نيروي جديد در اين منازعه، آفرينش مبتني بر نظم (intelligent design) است. در ميان دو سپاه از پيش در جنگ، آفرينش علمي در سمت راست و تكامل گرايي دارويني جديد در سمت چپ، آفرينش مبتني بر نظم پا به عرصه نبرد مي گذارد. ما نبايد دچار همان اشتباهي شويم كه پيوسته رسانه هاي گروهي و تشكيلات علمي مرتكب آن شده و گفته اند كه آفرينش مبتني بر نظم، نوع ديگري از آفرينش علمي (creationism) است. خير، چنين نيست. طرفداران آفرينش علمي، تكامل تدريجي در گستره اي وسيع (macroevolution)را رد مي كنند؛ يعني تكامل تدريجي از نوعي به نوعي ديگر را نمي پذيرند. آنان طرفدار تكامل تدريجي در مقياسي كوچك اند (microevolution)؛ يعني نوع تغييرات و انتخاب طبيعي را كه ما در آزمايشگاه در كرم ميوه مشاهده مي كنيم مي پذيرند. التزام كلامي طرفداران آفرينش علمي جهان اين است كه: خداوند در هنگام خلقت، هر نوعي را مستقل از انواع ديگر آفريد.در مقابل، التزام كلامي مكتبي كه از آفرينش مبتني بر نظم دفاع مي كند، اين است كه سير تكاملي را موجودي متعالي طراحي كرده است. اين امر زمينه را براي دفاع از سير تكاملي در گستره اي وسيع فراهم مي آورد گرچه به آن ضرورت نمي بخشد.
در جناح ديگر ميدان نبرد، طرفداران نظريه تكاملي دارويني جديد قرار گرفته اند. پيروان مكتب داروين، سير تكاملي هم در حدي وسيع و هم محدود را مي پذيرند؛ آنان استدلال مي كنند كه جريان تغيير و تكامل انواع دقيقاً برحسب اتفاق و صدفه است. هيچ غايت و هيچ دخالت موجودي ماوراي طبيعي در اين سير تكاملي وجود ندارد. پيروان داروين هرگونه غايت، جهت و يا سير پيشرفت را رد مي كنند. انتخاب طبيعي و لوازم آن شرحي جامع و فراگير از آشفتگي هاي جهان در سير تكامل ارائه مي دهد.
بين طرفداران آفرينش علمي و تكامل گرايان، نيروهاي طرفدار آفرينش مبتني بر نظم وارد مي شوند. مهم ترين شخصيت هاي آن عبارت اند از زيست شناس مايكل بهه ( Michael Behe)، حقوق دان فيليپ جانسون (Philip Johnson)، فيلسوف آلوين پلنتيگا ( Alvin Plantinga) و رياضي دان ويليام دمسكي ( William Dembski). آفرينش مبتني بر نظم با تأييد تكامل در گستره وسيع و محدود، آفرينش بر پايه نظم را هم بر سير تكاملي مي افزايد. نخستين مورد از دو اصطلاح اساسي « پيچيدگي تقليل ناپذير » است، يعني اَشكال رو به تكوين حيات، به حوادث طبيعي اتفاقي تقليل نمي يابند. بلكه بايد طراحي شده باشند. براي طراحي شدن ناگزير به يك طراح نياز داشته اند.
دومين اصطلاح اساسي « اطلاعات » است. اطلاعات در كنار ماده و انرژي، واقعيت سوم است. اطلاعات در جهان هستي تنها از ذهن سرچشمه مي گيرد، آن هم ذهني الهي. تبيين ماده گرايانه براي تكامل كافي نيست.(12)
طرفداران آفرينش علمي و آفرينش مبتني بر نظم هريك خود را جنگجويان نبرد براي طبيعت فرهنگي جديد به شمار مي آورند. اين موضوع به هيچ وجه عالم رؤيا يا بحثي آزمايشگاهي درباره مسائل ظريف تر نظريه تكاملي نيست. نزاع براي درك اين حقيقت است كه آيا ارزش هاي اجتماعي و درك آدمي از خود تا مرتبه حيواني تنزّل خواهد يافت كه تنها بقاي اصلح را مي شناسند و بقا از نظر آنان عبارت است از غلبه و ويران كردن و در كام خود فرو بردن. خطر موجود بيش از صرفاً بحث نظري بين علم و دين است. در اين جا گفتگويي نيست، فقط جنگ است.(13)
الگوهاي غيرمنازعه اي: تنش زدايي دو زباني
بازگشت از الگوهاي جنگي به غير جنگي كه اولين تلاش از چهار تلاش براي صلح است نوعي تنش زدايي است: نظريه دو زباني ( the two-language theory) اين نوعي آتش بس موقّت است، زيرا به هر دو قلمرو علم و الهيّات ارج مي نهد و از احترام زياد شخصيت هاي برجسته در هر دو قلمرو برخوردار است. آلبرت اينشتاين با اين سخن معروفش كه « علم بدون دين لنگ و دين بدون علم كور است»، زبان حقيقت و زبان ارزش را از يكديگر جدا مي سازد. « علم تنها مي تواند تعيين كند كه چه چيزي هست، اما نمي تواند بگويد چگونه بايد باشد »؛ وي خطاب به حاضران در پرينستون ادامه داد:« از طرف ديگر، دين تنها به ارزيابي عمل و انديشه انساني مي پردازد ». در اينجا استفاده از كلمه « تنها » قابل توجه است. هر زباني به قلمرو خاص خود محدود مي شود.آكادمي ملي علوم در ايالات متحده آمريكا ( U.S.National Academy of Science) اخيراً بيانيه اي رسمي صادر كرده است با اين تعبير:«دين و علم از يكديگر جدا و دو حوزه مانع الجمع در انديشه انساني مي باشند كه ظهور آنها در محيطي واحد به سوء تفاهم در نظريه علمي و باور ديني منتهي مي شود. »(14) در اينجا تأكيد بر « جدا از هم و مانعة الجمع » قابل توجه است.
از زمان انتشار اين نوشته، رئيس انجمن امريكايي پيشرفت علم، استيون جي گولد، انسان شناس، از نظريه دو زباني دفاع كرده است. گولد در پاسخ به سخنراني پاپ ژان پل دوم درباره تكامل، گفت نيازي نيست كه علم و دين با يكديگر در تعارض باشند، زيرا هر يك حوزه ي متفاوتي دارند. تعاليم آنها با يكديگر همپوشي ندارند.(15)
آنچه دانشمندان مي گويند در ميان متكلّمان نيز تكرار مي شود. متكلّم نوارتدوكس لنگدون گيلكي ( Langdon Gilkey) از ديدگاه دو زباني دفاع كرده است. او مي گويد كه علم تنها با شناخت عمومي يا عيني مبادي قريب سروكار دارد، اما دين و بيان كلامي آن به شناخت فردي يا وجوديِ غايات مي پردازد. علم مي پرسد « چگونه؟»، اما دين مي پرسد « چرا؟»(16).
البته آنچه گيلكي مي خواهد براي يك نفر است كه شهروند دو سرزمين باشد- يعني هم به مسيحيّت ايمان داشته باشد و هم به روش علمي بدون آنكه تعارضي پيش آيد. (17) اگر با هر دو زبان سخن گوييم دوزبانه مي شويم و مبتكران دوزبانه مي توانند با صلح و آرامش با يكديگر همكاري كنند.
نظريه دو زباني جديد در ارتباط بين علم و الهيّات را نبايد با نگرش پيش از دوران جديد در خصوص دو كتاب خلط كرد. در دوران سده هاي ميانه، وحي خداوند را مي شد از دو كتاب خواند: كتاب طبيعت و كتاب مقدس. هم علم و هم الهيّات از مسائل الهي سخن مي گفتند. وحي طبيعي و وحي خاص هر دو ما را در يك جهت مي بردند: به سوي خداوند(18). در برابر، نظريه دو زباني ما را در دو جهت مخالف سوق مي دهد، يا به سوي خداوند و يا به سوي جهان.
مشكلي در نظريه دو زباني وجود دارد. آنچه به دست مي آورد، صلح از راه جدايي است، با ايجاد منطقه اي غيرنظامي كه از برقراري ارتباط جلوگيري مي كند. اگر دانشمندي مايل باشد درباره مسائل الهي سخن بگويد يا متكلمي بخواهد از جهان واقعي آفريده خداوند صحبت كند، حرف يكديگر را نخواهند فهميد زيرا تفاهم بين آنان غيرممكن است. چرا بايد با چنين فرضي آغاز كنيم؟ روش هماهنگي فرضي، درست فرضيه مخالفي دارد، يعني تنها يك حقيقت وجود دارد و دير يا زود دانشمندان و متكلمان بايد بتوانند زمينه هايي براي تفاهم پيدا كنند.
هماهنگي فرضي
چنانكه پيش تر بيان داشتم، هماهنگي فرضي نامي است كه من به گفتگوهايي مي دهم كه نظريه دو زباني را فراتر از آتش بس مي برد و به همكاري كامل تر مي خواند. اصطلاح « هماهنگي » (consonance)، كه از اثر ارنان مك مالن ( Ernan McMullin) سرچشمه مي گيرد، حكايت از آن دارد كه ما در جستجوي زمينه هايي هستيم كه بين بحث علمي درباره جهان و آنچه متكلمان خلقت خداوند مي دانند شباهت هايي وجود داشته باشد(19). «هماهنگي » به مفهوم دقيق كلمه، يعني سازگاري و توافق. سازگاري و توافق گنجينه اي است كه به يافتن آن اميد بسته ايم، اما هنوز به آن نرسيده ايم. آنجا كه اكنون خود را مي يابيم هماهنگي به وجهي ضعيف وجود دارد؛ يعني با يافتن حوزه هاي مشترك پرسش. پيشرفت هاي علم فيزيك، بخصوص نظريه كوانتوم و ترموديناميك در ارتباط با جهان شناسي انفجار بزرگ ( Big Bang)، پرسش هايي را درباره حقيقت متعالي مطرح كرده است. به گونه اي كه پل ديويس ( Paul Davies) نشان داده است، از طريق استدلال علمي مي توان درباره خداوند سؤال كرد. متكلمان و دانشمندان اكنون موضوع مشتركي دارند و اصل هماهنگي فرضي همكاري بيشتري را به وجود مي آورد.يكي از متكلّمان به نام مارك ويليام ورتينگ ( Mark William Worthing) ما را مسئول بررسي چيزي مي داند كه علم درباره جهان مي گويد، جهاني كه ما عقيده داريم خداوند آفريننده و منجي آن است. « كلام... مسئول اثبات اين است كه دين مسيحي تا چه حد و از چه راه هايي با جهان شناسي هايي كه خود را توصيف دقيقي از جهان نشان مي دهند، سازگار است. »(20) متكلم پرينستون، ونزل وان هويستين (Wentzel Van Hyussteen)اين موضوع را چنين بيان مي كند:« بدين ترتيب ما مسيحيان بايد نظريه هاي فيزيك و جهان شناسي را بسيار جدّي بگيريم؛ از آنها سوء استفاده نكنيم و تغييرشان ندهيم، بلكه بكوشيم تا تفسيرهايي برايشان پيدا كنيم كه از نوعي هماهنگي كامل كننده با ديدگاه هاي مسيحي حكايت دارد. »(21)
هماهنگي فرضي از متكلّمان مي خواهد كه بدون تعصّب به اصول اعتقادي خود بنگرند. اصطلاح « فرضي » از متكلمان مي خواهد كه به جاي اتّخاذ موضعي انعطاف ناپذير نسبت به حقيقت مقدس، ادعاي خود را در معرض ارزيابي بيشتر و تأييد با رد آنها قرار دهند. آمادگي متكلمان و دانشمندان در آموختن مطالب جديد، براي هماهنگي فرضي در پيشرفت ما مهم و اساسي است.
به نظر من، دست كم در آينده نزديك، الگوي هماهنگي فرضي بايد به گفتگوي بين علم طبيعي و كلام مسيحي منتهي شود. دانشمندان اكنون محدوديّت هاي روش تحويل گرايانه را درك كرده، به مسائل عميق تري درباره ماهيت طبيعت و مفهوم حقيقت مي انديشند. متكلمان بايد درباره جهان طبيعي كه آن را آفريده خالق الهي مي دانيم، مسئولانه سخن بگويند؛ و علم طبيعي توان خود را در بالا بردن دانش و فهم ما نسبت به اين دنياي شگفت انگيز نشان داده است. اگر خداوند خالق است، پس بايد انتظار داشته باشيم با افزايش درك خود از خلقت، شاهد رشد فهم خويش درباره خداوند باشيم. برعكس، بايد انتظار داشته باشيم كه اگر جهان مخلوق است، نمي توان بدون توجه به آفريدگارش كاملاً آن را درك كرد.
هم پوشي اخلاقي
هفت الگوي بالا، علم و الهيّات را در ارتباط مستقيم يا رويارويي مستقيم با يكديگر قرار داده اند. به علاوه، دست كم در دو جا غيرمستقيم با يكديگر پيوند مي خورند، يكي هم پوشي اخلاقي ( ethical overlap) است، يعني عالمان الهي براي اعتباربخشي به سخنان خود در مسائل مربوط به بقاي انسان كه جامعه صنعتي و فن شناختي ما به وجود آورده است، به دانشمندان نياز دارند. و مهم تر اينكه بايد به مشكلات اخلاقي كه بحران محيطي به وجود آورده است بپردازند و براي آينده كره زمين برنامه ريزي كنند. عواملي چون رشد بي رويه جمعيت، توليدات فزاينده كشاورزي و صنعتي كه منابع طبيعي غيرقابل احيا را به تحليل مي برد در حالي كه آب، خاك و هوا را هم آلوده مي كند، شكاف رو به گسترش ميان ثروتمندان و فقيران در سراسر جهان و عدم حس مسئوليّت براي رفاه نسل هاي آينده، موجب بروز بحران هاي فراوان بوم شناختي شده است. فناوري جديد تا حد زيادي علت اين بحران زيستي است و عالمان الهي در كنار دانشمندان غيرمذهبي اخلاق مي كوشند بر نيروهاي اقتصادي و فني، كه اگر به حال خود رها شوند ما را به نابودي خواهند كشاند، از نظر اخلاقي فايق آيند.(22)البته مي توان براي اطمينان، هر دو مورد هماهنگي فرضي و هم پوشي اخلاقي را با يكديگر جمع كرد. بحران بوم شناختي اساساً مسئله اي معنوي را پديد مي آورد، يعني نياز شديد تمدن جهاني به نگرشي اخلاقي. نگرش اخلاقي، در مورد جامعه اي قابل دوام و عدالت پيشه كه هماهنگ با محيط خود عمل مي كند و با خود در صلح است، براي طرح هاي آينده و تشويق مردم دنيا به انجام كارهاي سودمند، حايز اهميت است. انديشيدن در مورد مسائل زيستي، انديشه به آينده است و منطق آن شكل زير را به خود مي گيرد: فهم- تصميم- كنترل. صرف نظر از الگوي علمي، ما سخت بر اين باوريم كه براي حل بحران هاي محيطي بايد نيروهاي ويرانگر را بشناسيم؛ سپس بايد به گونه اي تصميم بگيريم و عمل كنيم كه آينده را در كنترل خويش درآوريم و اقتصادي انساني بنا كنيم كه با محيط زيست طبيعي كره ي زمين هماهنگ باشد.
معنويّت عصر جديد
اسلام و مسيحيت هركدام به نوبه خود در بازگرداندن حسّ همكاري مشترك بين علم و الهيّات سرمايه گذاري كرده اند. ولي گستره دين در سياره ما بسياري از سنّت هاي ديگر را هم دربرمي گيرد و اين سنّت ها به سرعت در حال تغييرند. بسياري از آداب و بينش هاي معنوي از چنبره سنّت هايي كه آنها را پديد آورده اند خارج شده اند و اكنون در اين دنياي پرتلاطم فناوري سرگردان اند.در اينجا معنويت عصر جديد را مي يابيم كه به هيچ سنّت، گروه نژادي و يا ملتي وفادار نيست؛ مانند علم، كه به هيچ نظام كلامي تعهد ندارد. كشيش و كليسايي هم برايش نيست. ولي قدرت مذهبي نيرومندي دارد. موضوع مهم در انديشه عصر جديد كل نگري ( holism) است، يعني تلاش براي غلبه بر دوگانه پرستي جديد مثل شكاف بين علم و روح، انديشه و احساس، زن و مرد، ثروتمند و تنگدست، انسان و طبيعت. توپخانه عصر جديد با سه ماده منفجره فكري پُر شده است: 1- كشفيات فيزيك در قرن بيستم ميلادي، مخصوصاً نظريه كوانتوم؛ 2- پذيرش نقش مهمي كه قوه خيال در علم بشري ايفا مي كند؛ و 3- پذيرفتن حفظ سيّاره ما از نابودي زيست شناختي به لحاظ اخلاقي.
در ميان فيزيك دانان عصر نوين (New Age) فريتيوف كپرا ( Fritjof Capra) و ديويد بوهم (David Bohm) قرار دارند كه عرفان هندو را با نظريه فيزيكي درآميخته اند. مثلاً بوهم مي گويد كه نظم آشكار اشيايي كه ما آنها را به عنوان جهان طبيعي مي پذيريم و در آزمايشگاه ها مورد مطالعه قرار مي گيرد حقيقت اصلي نيست؛ در ورا و تحت آن نظمي دروني وجود دارد كه قلمرو كليّت غيرمنقسم است. اين كليّت، همچون تصويري سه بُعدي در هريك از اجزاي مشخص وجود دارد. به گفته بوهم، حقيقت « در حركت جاري، كليتي تقسيم ناپذير » است.(23) وقتي ما بر دانش عيني يا احساس ذهني متمركز مي شويم، به طور موقت وحدت آن را از ياد مي بريم. معنويت عصر جديد درصدد بالا بردن آگاهي نسبت به اين وحدت اساسي و پيوسته در حال تغيير است.
در مقاله اي كه اخيراً در نشريه قرن مسيحيت ( Christian Century ) درباره ي علم و دين نوشته شده مي توان كل گرايي- و نيز همه خدا انگاري- را مشاهده كرد.
باربارا براون تيلر ( Barbara Brown Taylor) مي نويسد:« وقتي من خواب كوانتوم مي بينم، تصويري كه مشاهده مي كنم شبيه به شبكه اي ارتباطي است، شبكه اي بي نهايت كه همانند سيستمي درخشان در گستره فضا پرتاب شده است... خداوند، اين شبكه است... مي خواهم اعلان كنم كه خداوند اين وحدت است- همان انرژي، همان عقل، همان زيبايي و احساسي است كه اين همه را به حركت وامي دارد.»(24)
در اينجا موضوع شكلي داستاني به خود مي گيرد. بعضي از نظريه پردازان عصر نوين نظريه انقلابي را به فيزيك و خصوصاً به جهان شناسي انفجار بزرگ مي افزايند و سپس داستاني بزرگ - يك اسطوره - درباره تاريخ و آينده جهان هستي مي آفرينند كه ما انسان ها جزء مكمل و با شعور آن هستيم. اخلاق عصر جديد براساس اين اسطوره عظيم تصويري از آينده ارائه مي دهد كه خواهد توانست مسائل زيستي را حل كند. علم در اينجا زمينه را نه فقط براي هم پوشي اخلاقي براي وحي ديني نيز فراهم مي سازد. برايان سوييم ( Brian Swimme) و توماس بري (Thomas Berry) چنين بيان مي دارند:
برداشت جديد ما از عالم هستي نوعي تجربه ي مبتني بر وحي است. اكنون ما در حال گذر از هرگونه مظهر ديني شناخته شده و ورود به عصري فراديني به سر مي بريم كه به نظر مي رسد شرايط فراگير جديدي براي همه اديان باشد... دنياي طبيعي، خود مهم ترين واقعيت اقتصادي، مهم ترين آموزگار، حكومت، صنعتكار، شفابخش و مهم ترين مظهر امر مقدس و ارزش اخلاقي است.(25)
از الگوها تا ساختار كلامي
الگوهاي نُه گانه بالا، خواه از جنگ تقويت مي شود و خواه در پي صلح باشد، فقط طرح هايي صوري براي ارتباط دادن يا جدا كردن علم و انديشه مذهبي است. در ميان بسياري از برنامه هايي كه مي توان انتخاب كرد، يكي از مهم ترين آنها الهيّات سازنده است. دين مسلمانان و مسيحيان هر دو بر محور وجود خداوند قرار دارد، ديني كه مبتني است بر تركيبي از وحي الهي و شناخت راز درك نشدني خداوند. در سال هاي اخير متكلمان مسيحي به طرح هايي در پژوهش روي آورده اند كه از دغدغه هاي خاص آنان ناشي مي شود. بسياري از انديشه وران مسيحي بر اين باورند كه تنها هنگامي رسالت خود را در مقام يك متكلم انجام داده اند كه مسائل علمي را با اشتياق و صداقت پي گرفته باشند.در اينجا مايلم مختصري درباره كلام نظام مند مسيحي سخن گويم و بعضي از موارد پيوند آن را با پيشرفت هاي اخير در علم طبيعي نشان دهم. اين پيوندها آشكارند از اين نظر كه راه هايي را براي جستجو، و تحقيق نشان مي دهند؛ با اين حال، در بسياري موارد اين راه ها ما را به مقصدي نهايي نرسانده است. بعضي از آنها ممكن است به بن بست برسد ولي تعداد ديگري نتايج خوب و ثمربخشي دارند.
كلام نظام مند مسيحي
كلام نظام مند در بافت مسيحي به شاخه اي از تفكر اشاره دارد كه اصول اعتقادي را بيان مي كند، به ويژه اعتقاداتي كه به فرهنگ عصر حاضر مي پردازد. اين كلام به دو دليل نظام مند است. نخست، كلام در اينجا به طور منظم مجموعه كاملي از اعتقاداتي را ارائه مي دهد كه اعتقادنامه حواريون عيسي (عليه السلام) ( Apostles`Creed) و اعتقادنامه نيسا (Niecene Creed) بيان داشته اند. دوم اينكه، كلام در اينجا در جستجوي انسجام است و مي كوشد مسائل اعتقادي را با استدلال فلسفي تلفيق كند. كلام به گفته آنسلم (St.Anselm « ايمان جوياي فهم است » . امروز كلام درصدد فهم اعتقادات مسيحي در پرتو معرفت علمي درباره جهان طبيعي است.بعضي از متكلمان مسيحي براساس الگوي هماهنگي فرضي به بررسي و تحقيق مي پردازند. سرتعظيم فرود آوردن در برابر سرّ الهي حاكم بر وحي راستين، ديد متكلم را باز و او را هدايت مي كند تا به راز و نياز بپردازد و نسبت به راه هاي جديد و پيچيده تر، افقي وسيع و بينشي گسترده به دست آورد كه بتواند ارتباط جهان را با منجي و آفريننده الهي آن درك كند.
متكلم به ويژه مسائلي را مطرح مي كند كه حاصل قرن ها تفسير كتاب مقدس و دلبستگي اعتقادي است. يك متكلم رسمي در پرداختن به چنين پژوهش هايي معمولاً از مسائل زير استفاده مي كند:
1- روش شناسي
2-خداوند و آفرينش
3-انسان شناسي
4- مثال خداوند
5- گناه و شر
6-مسيح شناسي
7-شخص مسيح:مسيح شناسي
8-فعل مسيح: نجات و رستگاري
9-شناخت مجرّدات
10-شناخت كليسا
11- معاد
12- اخلاق
در مبحث « روش شناسي»، متكلم مسيحي مسائل معرفت شناختي را هم مطرح مي كند كه به معرفت ما نسبت به خداوند از طريق وحي، و پيوند ما با خداوند از طريق دين مي پردازد. در چهار دهه گذشته، فلسفه ي علم روش شناسي كلامي را احيا كرده است كه در آن نسبيّت معرفت علمي مطرح، و پذيرفته شده است كه علم و دين با يكديگر تعامل دارند. علم ايمان دارد كه جهان مورد مطالعه اش عقلاني است و نظمي رياضي دارد؛ نيز ايمان دارد كه ذهن بشري عقلاني است و از اين رو مي تواند دنياي پيرامون خود را درك كند. بنابراين، علم و الهيّات مي توانند به وجه مشتركي برسند، يعني هر دو از دين آغاز كنند، به تأمّل در دين بپردازند و سپس به درك بيشتري نايل آيند.(26)
متكلّمان مسيحي نسبت خداوند با خلقت را از مسائل عمده مي دانند. يكي از جالب ترين زمينه هاي گفتگو در دو دهه گذشته مسئله فعل الهي در طبيعت بوده است، مسئله اي كه متكلمان درباره مكانيك كوانتوم، نسبيّت، بي نظمي و پيچيدگي و انفجار بزرگ مطرح كردند و نظر فيزيك دانان را جلب كرد. آيا وجود جهان طبيعي خود به تبيين خويش مي پردازد يا بايد مبدئي الهي در وراي آن وجود داشته باشد؟ فعل خداوند در جهان طبيعت برحسب دخالت يا عدم دخالت آن است؟ اگر در مرتبه ي كوانتوم جريان هاي فيزيكي غيرقطعي هستند، آيا مي توان گفت كه خداوند به گونه اي عمل مي كند كه در جهان هستي دخالتي نداشته باشد تا اراده الهي تقويت شود؟(27)
در هر حال، از جمله مسائل عمده اي كه جلب توجه كرده، انسان شناسي است. مباحث مربوط به اصل وجود بشري ( Anthropic Principle ) موضوعي را در علم مطرح كرده است كه براي متكلم بسيار اهميت دارد: آيا به نظر مي رسد كه تاريخ جهان هستي در جهت ساختن جايگاهي براي انسان سير مي كند؟ مسئله هدف در گفتگو با زيست شناسي تكاملي با قوّت مطرح مي شود: با توجه به اينكه انتخاب طبيعي به سير هدفمند بودن توجه ندارد، آيا مي توان فرض كرد كه در سير تكامل انسان هدايتي الهي وجود دارد؟ آيا مي توان با ارتباط دادن پيشرفت خلاّق در تكامل به خلاقيت بشري قابل مشاهده، مثال الهي را به گونه اي مطرح كرد كه نژاد بشري را به عنوان « مخلوق شريك خالق »تعريف كند؟(28)
از مهم ترين مباحث انسان شناسي، مسائل ناشي از جبرگرايي زيست شناختي است. در علوم مربوط به سيستم عصبي، ظاهراً زيست شناسي مغز، ديدگاه هاي سنّتي درباره نفس و روح را به طور جدي زير سؤال مي برد.(29) حوزه علم وراثت در اين زمينه توانمندتر است. دو شكل از جبرگرايي چالش برانگيز است: يكي جبرگرايي خيمه شب بازي ( puppet determinism) كه در آن DNA نخ ها را مي كشد و كل ارگانيسم بشري را به رقص درمي آورد، و ديگري جبرگرايي خلاق ( promethean determinism) كه در آن از زيست شناسان مولكول ها مي خواهيم كه DNA را به گونه اي تغيير دهند كه نژاد انساني بتواند سير تكاملي خود را در آينده مهار كند. جبرگرايي خلاق موجب اعتراض شده است كه:« تو با خداوند رقابت نتواني كرد. » (30) اين چالش ها در جبرگرايي زيست شناختي، متكلمان را ناچار مي كند بار ديگر سؤال كنند كه مرادشان از مفاهيمي چون گناه و آزادي چيست.
مسيح شناسي به موضوع دوم مربوط مي شود و از دو چيز حكايت دارد. ابتدا، در حكم عنواني فراگير، اشاره دارد به هر آنچه يك متكلم مسيحي درباره عيسي مسيح (عليه السلام) مي گويد. دوم، به وجهي اخص، به شخص مسيح اشاره مي كند، يعني طبيعت هاي الهي و انساني در شخصي واحد با يكديگر تلفيق پيدا كرده اند. اصطلاح مشابه آن « نجات و رستگاري » به فعل مسيح براي نجات ما اشاره دارد. تاكنون در گفتگوي بين علم و دين در اين باب كمتر سخن گفته شده است. تني چند از محققان تلاش كرده اند پاي زيست شناسي اجتماعي را همراه با نظريه « ژن خود خواهانه » انتخاب طبيعي اش به ميان بكشند و پرسيده اند عيسي (عليه السلام) كه بر عشق فداكارانه تأكيد مي ورزد با از خودگذشتگي خويشاوندي در كجا تناسب دارد. آيا وجود عيسي (عليه السلام) حكايت از جهشي انقلابي دارد؟(31)
با شناخت مجرّدات (Pneumatology) (32) به سومين اصل كلامي در مسيحيت يعني روح القدس مي رسيم. باز هم نسبتاً اندكي از يافته هاي علمي تاكنون در ارتباط با اين موضوع دانسته شده است. برخي از متكلمان نظر داده اند كه عمل روح خداوند در جهان را مي توان با ميدان نيرو (force field) مقايسه كرد.(33) لامكاني ( nonlocality) و كنش از دور (action-at-a distance) در نظريه ميدان كوانتومي توجه متكلمان را به خود جلب كرده است. آيا مي توان روح القدس را چون ميدان نيرويي در ذهن آورد كه در ارتباط علّي معلولي دنياي طبيعي دخالت دارد؟
شناخت كليسا و آخرت نيز به موضوع سوم مربوط مي شود، با توجه به اينكه متكلمان علاقه مند به علم تقريباً به طور كامل از شناخت كليسا غفلت كرده اند. شناخت معاد تنها در سال هاي اخير به دو دليل مورد توجه قرار گرفت. نخست، جهان شناسان مادي، آينده اي را براي جهان پيش بيني كرده اند كه با اعتقادات مسيحي در آفرينشي جديد سازگاري ندارد. با توجه به قانون آنتروپي و پيش بيني هاي مرگِ حرارتي كيهاني در حدود 65 بيليون سال ديگر(34)، يك دانشمند چنين مي بيند كه عمر جهان روزي به پايان خواهد رسيد. آيا اين موضوع با اصل نجات، تحول، و تجدد در مسيحيت ناسازگار است؟(35) دوم اينكه، بحث در اين باره آغاز شده است كه نقش علم، اگر نقشي داشته باشد، در درك مفهوم احياي مردگان چيست؟ آيا تصور چگونگي زندگي محدود بدون مرگ منطقي است؟(36)
نتيجه گيري
دو عامل، كلام مسيحي را رهنمون مي شود؛ عواملي كه در بين متفكران اسلام نيز مي توانند مؤثر واقع شوند. نخست، عاملي كه در ذات دين نهفته و در جهت تلاش براي فهم بيشتر است. بدون ترديد دين مبتني بر وحي است. اما دين با پذيرفتن اسرار پيرامون خداوند آفريدگار ما انسان را ترغيب مي كند كه ارتباط پيچيده بين خالق و مخلوق را بهتر درك كند. علم در دنياي جديد، به گونه اي شگفت انگيز نشان داده است كه مي تواند به تحقيقات پيشرفته ادامه دهد و به دانش جديد هيجاني بيش از حد ببخشد. درك كامل شگفتي هاي طبيعت كه از رهگذر علم حاصل مي شود خود از روح خداوند در نفس بشري نشئت مي گيرد.(37)عامل دوم رفتن به سوي حقيقت است. خداوند حقيقت غايي است. آنچه درباره هر چيزي صادق است، درنهايت در مورد خداوند صدق مي كند. اگر به حقيقت دين يقين نداشته باشيم هيچ چيزي در مورد آن نمي تواند اعتماد ما را جلب كند. تحقيق علمي به دليل اين پاي بندي بسيار مهم كلامي نسبت به حقيقت، براي ذهن الهي جاذبه اي ذاتي دارد. علم در نهايت در پي حقيقت است. كلام درنهايت بايد در آزمايشگاه شريك و همتايي پيدا كند.
حتي اگر جنگي در جبهه نبرد روي مي دهد، ديني كه در جستجوي فهم است نيز بايد ديني باشد كه در جستجوي صلح بين علم و الهيات است. فراتر از كشمكش براي رسيدن به سيطره عقلي، طلب حقيقت موجب مي شود تا افق ديد خود را بازتر كنيم و به كبوتر صلح بنگريم.
پينوشتها:
1.مظفر اقبال مي گويد كه تحقيق علمي با ذات دين اسلام سازگار است. « قرآن بر كسب علم تأكيد مي كند. و پيوسته از مؤمنان مي خواهد كه به اسرار جهان هستي بينديشند و بكوشند آنها را درك كنند. قرآن مجموعه وسيعي از پديده هاي طبيعي و تاريخي را ارائه مي دهد و از مردم مي خواهد بينديشند و از آنها عبرت و نتيجه بگيرند. » رك: « پنج دانشمند بزرگ صدر اسلام و سهم آنان در انديشه علمي اسلام » در:
Islamic Thought and Scientific Creativity, 3:3(1992): 8.
2.در ترجمه فارسي كتاب مقدس، چاپ لندن، كه از زبان هاي اصلي عبراني و كلداني و يوناني ترجمه شده چنين آمده است:« ... زيرا خدا جهان را اين قدر محبت نمود كه پسر يگانه خود را داد تا هركه بر او ايمان آورد هلاك نگردد بلكه حيات جاوداني يابد. »-م.
3.رك: بحث « هماهنگي فرضي » در مقدمه و فصل اوّل كتابِ
Science and Theology: The New Consonance, ed. Ted Peters (Boulder Co: West view Press, 1998).
4.پاپ ژان پل دوم مي نويسد:« علم گرايي ديدگاهي فلسفي است كه شكل هاي ديگر دانش غير از علوم تحصّلي را نمي پذيرد، و مرتبه علوم ديني، كلامي، اخلاقي و زيباشناختي را تا مرحله توهّمات محض كاهش مي دهد ». 1999,Fides et Ratio
5.مايكل شرمر،
How We Believe: The Search for God in an Age of Science (New York:W. H. Freeman and Co., 2000), 61.
6.يكي از فيزيك دانان به نام فرد آلان ولف Fred Alan Wolf سلطه ي علمي را با بيان وجود نفس بر حسب فيزيك كوانتوم توصيف مي كند. « ما به سوي ديدگاه علم نسبت به جهان هستي پيش مي رويم و با مقايسه جديد و قديم، نگرشي علمي نسبت به بهشت، جهنم، جاودانگي، تناسخ و كرامت مي يابيم. »
The Spiritual Universe: How Quantum Physics Proves the Existence of the Soul (New York: Simon and Schuster, 1996), 34.
7.ادوارد اُ. ويلسون
Edward O. Wilson, Consilience (New York: Alfred A. Knopf, 1998), 265.
8.پُل ديويس
Paul Davies, God and the New Physics (New York: Simon and Schuster, Touchstone, 1983), ix.
9.پل ديويس
Paul Davies, The Mind of God (New York: Simon and Schuster, 1992), 16.
فيليپ هِفنر در بررسي اثر جديد ديويس:
The Fifth Miracle: The Search for the Origin and Meaning of Life (New York: Simon and Schuster, 1999)
به شيوه اي كه ديويس علم جديد را زير سؤال مي برد تا فراتر از حدود كنوني آن برود اشاره مي كند. « اين اثر ( The Fifth Miracle ) مفهوم ضمني مهمي دارد كه بر اين ادعا تأكيد مي كند كه: برداشت كنوني از قوانين طبيعت براي درك منشأ حيات كافي نيست. اهل مذهب پيوسته اين كمبودها را فرصت هايي براي توسل به فعل خداوند دانسته اند » ( ص 622). مقاله « سرچشمه هاي اسرارآميز » Christian Century 116:17 ( 2-9ژوئن، 1999): 522-623. البته ديويس براي رفع اين كمبود به خداي پركننده ي خلأها متوسل نمي شود، بلكه مي كوشد علم را تا آنجا گسترش دهد كه اين خلأ را با درك بهتر طبيعت پر كند.
10.رك:
John Paul II On Science and Religion: Reflections on the New View from Rome, eds. Robert John Russell, William R. Stoeger, and George V. Coyne (Notre Dame: University of Notre Dame Press, and Vatican City State:Vatican Observatory Publications, 1990).
پاپ در اكتبر سال 1992 مطالعه اي سيزده ساله درباره گاليله را به اتمام رساند و اعلان كرد كه كليسا در محكوم كردن اين منجّم به سبب نافرماني از احكام مربوط به آموزه هاي كپرنيك در خصوص فرضيه كيهاني مركزيت خورشيد، دچار اشتباه شده است. ژان پل دوم گاليله را « مؤمني صادق » خواند « كه [ در تفسير كتاب مقدس ]هوشمندتر از متكلماني بود كه با او مخالفت مي كردند. » از آنجا كه در افسانه هاي مربوط به علم گرايي، گاليله در مخالفت با كوته بيني متكلمان شهيد راه حقيقت دانسته شده است، اون گينجريچ Owen Gingerich از فرصت استفاده كرد و به شرح حقايق پرداخت. يكي از حقايق قابل توجه اين است كه گاليله هرگز به ارتداد محكوم نشد، بلكه او را فقط به نافرماني محكوم كردند. « گاليله چگونه قوانين علم را تغيير داد. »
Sky and Telescope, 85:3 (March 1993): 32-26.
11.رك:
Duane T. Gish, Evolution: The Fossils Say No! (San Diego: Creation - Life Publishers, 1973) and Roger E Timm, "Scientific Creationism and Biblical Theology", in Cosmos as Creation, ed. Ted Peters (Nashville: Abingdon, 1989), 247-264.
12.رك:
William A.Dembski, Intelligent Design (Downer’s Grove IL: Inter Varsity Press, 1999).
13.اطلاعات سودمند در اينجا گردآوري مختصري از اسناد است:
Voices for Evolution, ed. Molleen Matsumura (Berkeley, CA: The National Center for Science Education, 1995).
14.رك:
National Academy of Sciences, Science and Creationism (Washington, DC: National Academy Press, 1984), 6.
15.رك:
Stephen Jay Gould, "Nonoverlapping Magisteria", Natural History 106 (March 1997): 16-22.
16.رك:
Langdon Gilkey, Creationism on Trial (San Francisco: Harper, 1985), 49-52, 108-113.
17.گيلكي در اثر اخيرش بر ارتباطي نزديك تر- پيوستگي دوجانبه- بين علم و دين تأكيد كرده است. گيلكي بر علم گرايي مي تازد ( و آن را طبيعت گرايي يا تحصّل گرايي علمي مي خواند ) چرا كه علم گرايي طبيعت را بي ارزش، مقدّر و خالي از تقدّس وصف مي كند، چه اينها احكامي وراي علم يا احكامي فلسفي هستند كه فراتر از خود علم مي روند. بنابراين اگر بخواهيم به درك كامل حقيقت نايل آييم، علم بايد با دين و فلسفه كامل شود.
Nature, Reality, and the Sacred (Minneapolis: Fortress Press, 1993),3,11, 75, 111, 129.
18.امروز نگرش « دو كتاب » را سازمان Reasons to Believe كه مؤسسه اي انتشاراتي است پذيرفته است. اين سازمان « بررسي مي كند كه چگونه حقايق طبيعت و كتاب مقدس براي هريك از ما دلايلي ارائه مي دهند كه ايمان داشته باشيم. »
Reasons to Believe, P.O. Box 5978, Pasadena, CA 91117.
19.ارنان مك مالن « چگونه جهان شناسي بايد با كلام پيوند يابد »در
The Sciences and Theology in the Twentieth Century, ed. Arthur Peacocke (Notre Dame: University of Notre Dame Press, 1981), 39. See Peters, Cosmos as Creation, 13-17.
20.رك:
Mark William Worthing, God, Creation and Contemporary Physics J (Minneapolis: Fortress Press, 1996), 193.
21.رك:
Wentzel van Fluyssteen, Duet or Duel? Theology and Science in a Postmodern World (Harrisburg, Pennsylvania: Trinity Press International, 1998), 78.
22.رك:
Ted Peters, Fear, Faith and the Future (Minneapolis: Augsburg Press, 1980).
23.رك:
David Bohm, Wholeness and the Implicate Order (London: Routledge and Kegan Paul, 1980), 11. See Fritjof Capra, The Tao of Physics (New York: Bantam, 1977). See Ted Peters, "The New Physics and Wholistic Cosmology", in his The Cosmic Self: A Penetrating Look at Today’s New Age Movements (San Francisco: Flarper, 1991), 133-168.
24.رك:
Barbara Brown Taylor, "Physics and Faith: The Luminous Web", Christian Century, 116: 17 (June 2-9, 1999): 619.
25.رك:
Brian Swimme and Thomas Berry, The Universe Story (San Francisco: Harper, 1992), 255.
شكل ديگري از آن كار تيمي فيزيك دان جوئل پريمك Joel R.Primack و موسيقي دان نانسي اِلِن ايبريز Nancy Ellen Abrams است كه مي كوشند از جهان شناسي انفجار بزرگ و قبّاله يهودي سده هاي ميانه افسانه بسازند، نه به سبب آنكه اين افسانه درست است بلكه به اين علت كه فرهنگ ما به يك جهان شناسي ارزش مدار نياز دارد. « در آغاز... جهان شناسي كوانتوم و قبّاله ».
Tikkun, 10:1 (January - February 1995): 66-73.
26.در زمينه روش شناسي، نويسندگان اصلي عبارتند از:
Nancey Murphy, Theology in an Age of Reasoning (Ithaca: Cornell University Press, 1990); Philip Clayton, Explanation from Physics to theology (New Haven and London: Yale University Press, 1989); and Wentzel van Huyssteen, Theology and the Justification of Faith (Grand Rapids: Wm. B. Eerdmans, 1989).
27.بحث فعل الهي، كار مشترك رصدخانه واتيكان و مركز مربوط به الهيّات و علوم طبيعي بوده است. رك: مجموعه كتاب هايي شامل Physics,Philosophy,and Theoloy ويراسته
Robert John Russell, William R. Stoeger, and George V. Coyne (Vatican City State: Vatican Observatory and Notre Dame University Press, 1988); and Quantum Cosmology and the Laws of Nature, eds. Robert John Russell, Nancey Murphy, and C.J. Isham (Vatican City State: Vatican Observatory and Notre Dame University Press, 1993).
28.رك:
Philip Heftier, The Human Factor (Minneapolis: Fortress Press, 1993).
29.رك:
Niels Henrik Gregersen, William B.
Drees, and ULf Gorman, eds. The Human Person in Science and Theology (Edinburgh: T and T Clark, 2000); James B. Ashbrook and Carol Rausch Albright, The Humanizing Brain (Cleveland: Pilgrim Press, 1997); and Robert John Russell, Nancey Murphy, Theo Meyering, and Michael Arbib, eds. Neuroscience and the Human Person (Vatican City State: Vatican Observatory; and Berkeley: CTNS, 2000).
30.رك:
Ted Peters, Playing God? Genetic Determinism and Human Freedom (New York and London: Routledge, 1997); and Ted Peters, ed., Genetics: Issues of Social Justice (Cleveland: Pilgrim Press, 1998).
31.رك:
Hefner, The Human Factor.
32.Pneumatology واژه اي يوناني است. Pneuma به معناي روح، نفس است و مجازاً به معناي موجودي غيرمادي است. اين واژه در كلام مسيحي به مطالعه روح القدس اشاره دارد. - م.
33.رك:
Wolfhart Pannenberg, Toward a Theology of Nature: Essays on Science and Faith, Ted Peters, ed. (Louisville: Westminster/John Knox, 1993), 37-40; and Michael Welker, God the Spirit (Minneapolis. Fortress Press, 1994), 235-248.
34.با توجه به اين اصل چنين استدلال شده كه با فرض اينكه جهان در آغاز خلقت در يك حالت كاملاً نامنظم و هرج و مرج كامل و تعادل ترموديناميكي بوده باشد، احتمال اينكه به طور اتفاقي يك جهان منظم ايجاد شده باشد فوق العاده كم است. پس بايد خالقي باشد كه علاوه بر خلق بي نظمي ها يكي از ميلياردها ميليارد حالت را برگزيند تا جهاني منظم مانند آنچه ما شاهدش هستيم به وجود آيد-م.
35.رك:
John Polkinghorne and Michael Welker (eds) The End of the World and the Ends of God (Horrixburg PA: Trinity Press International, 2000).
36.اين بحث را فرانك تيپلر آغاز كرد. رك:
The Physics of Immoratality (New York: Double day, 1994). See Ted Peters, The Physical Body of Immorality", CTNS Bulletin, 15: 2 (Spring 1955): 1-20.
37.تد پيترز، نويسنده اين مقاله براساس انديشه هاي مسيحي به علم مي نگرد و در تطبيق علم و دين عمدتاً مسيحيت را در نظر دارد-م.
گردآوري پيترز، پد؛ اقبال، مظفر؛ الحق، سيدنعمان، (1391)، فلسفه علم و دين در اسلام و مسيحيت، ترجمه جواد قاسمي، مشهد: بنياد پژوهشهاي اسلامي، چاپ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}