الگوهاي اسلامي در ارتباط بين علم و دين
مترجم: جواد قاسمي
مطالعات جديد در تاريخ علم نشان مي دهد كه پژوهش هاي علمي اصيل و بارور در قرن شانزدهم ميلادي در دنياي اسلام همچنان ادامه داشت. اما منابع تاريخي تمدن اسلامي پيوسته از نظريه اي غالب سخن مي گويند و آن را بسط مي دهند كه مي گويد تثبيت جهان بيني اسلامي در قرن يازدهم ميلادي موجب ركود علوم عقلي شد. اين نظريه حتي تعارضي جدي بين علم و اسلام را مطرح مي كند و جزئي از نزاعي گسترده تر در تاريخ نگاري پس از دوران روشنگري است كه با علم و دين به طور كلي در تمدن هاي پس از سده هاي ميانه مخالف است. بدين سان، طبق گزارش هاي مختلف مبتني بر اين نظريه، پيوسته با فعاليت هاي علمي در جوامع اسلامي مخالفت مي شد ( ظاهراً از طرف مقامات ديني اسلام )، و اين فعاليت ها با وجود فرهنگ اسلامي، و نه در نتيجه آن، تداوم يافت.(1) اما اين نظريه علاوه بر آنكه در ظاهر ناموجه مي نمايد، از شواهد فراواني كه شكوفايي و نه افول علم را در دنياي اسلام پس از قرن يازدهم تأييد مي كند، سخن نمي گويد. (2) شواهد ديگر حكايت از آن دارد كه فعاليت علمي جذب زندگي عقلي در جوامع مسلمان شد، نه آنكه در حاشيه باشد.(3) مطالعه ارتباط بين علم و دين در اسلام بايد با نگرشي متفاوت صورت گيرد، به طوري كه محيط فرهنگي و تعامل بين نيروهاي مختلف فعال فرهنگي را مورد بررسي قرار دهد.
تاريخ نگاران برجسته علوم اسلامي در چند دهه اخير مطالعات انتقادي جالبي انجام داده اند كه در فهم ما از تاريخ تغييراتي كيفي به وجود آورده است(4). اما با وجود اين تغييرات، هنوز هم براي مطالعه تاريخ علم در جوامع مسلمان به رويكردي يكپارچه نياز داريم تا بر موانع جدي فايق آييم. چنين اقدامي، مستلزم بررسي فعاليت هاي گسترده فرهنگي در يك منطقه جغرافيايي وسيع و در شرايط تاريخي متفاوت است كه دست كم هفت قرن طول مي كشد. وانگهي، گستردگي منابع مطالعه براي اين موضوع نگران كننده است، و علاوه بر اطلاعات مستند، هزاران نسخه خطي علمي را نيز دربرمي گيرد كه بيشتر آنها هنوز بررسي نشده اند. فراواني شواهد نيز بر مشكلات روش شناختي مي افزايد: بررسي هاي اوليه تاريخ علم در اسلام مبتني بر شمار اندكي از مطالعات اتفاقي رسايل علمي بوده است. برخي از مطالعات جدي از كيفيت بالايي برخوردار بودند؛ اما عجيب آن است كه كمبود شواهد محكم نزد محققان اوليه غالباً آنان را قادر مي ساخت تا به همه زمينه هاي علوم در انواع روايات فراگير و گاه تحليلي بپردازند. در چند دهه اخير، رساله هاي علمي بسيار بيشتري بررسي نقادانه شده اند، و اين كار با تأثير دوگانه ارائه اطلاعات گسترده درباره رشته هاي علمي گوناگون و تأكيد بر ويژگي خاص تاريخ هر رشته علمي مجزا، يا حتي شاخه هاي علمي در درون رشته ها صورت گرفته است.
با نبود گزارش هاي كامل و فراگير در مورد پيشرفت رشته هاي گوناگون علمي و نيز مباني معرفت شناختي اين علوم، بايد گفت كه تلاش براي توصيف كلي علم در جوامع مسلمان و ارتباطش با دين غير قطعي خواهد بود، و جاي بررسي دقيق دارد. حتي دادن عناويني به ظاهر صريح، همچون « عربي » يا « اسلامي » را به فعاليت هاي علمي در جوامع اسلامي، نمي توان به سادگي پذيرفت؛ و همين نكته در مورد اين سخن كه اسلام نسبت به علم، نظري مثبت يا منفي دارد، صادق است. مقصود من انكار اعتبارِ عناويني چون « علم اسلامي » نيست، بلكه مقصودم آن است كه، پيش از جسارت در اطلاق چنين عناويني كلي، بر اهميت طرح موضوع روش شناسي تأكيد كنيم.(5)
به سبب گستردگي فعاليت علمي در جوامع قديم مسلمان، مسئله ارتباط بين علم و دين در اسلام از ديدگاه هاي بسيار متفاوتي قابل ارزيابي است، و ممكن است از نظر منطقه، دوره زماني و يا رشته مورد بررسي تفاوت كند. مثلاً مي توان به بحث هاي رايج ميان متكلّمان و علماي دين اشاره كرد. از طرف ديگر، طبقه بندي هاي علوم ديدگاهي معرفت شناختي ارائه مي دهند كه به نظريه هاي معرفت وابسته است. نيز مي توان ديدگاه هاي گوناگون دانشمندان و علماي دين را در خصوص ارتباط ميان علم و دين بررسي و طبقه بندي كرد. در اين گفتار علم نجوم را مورد بررسي قرار خواهم داد؛ به ويژه دو گرايش مهم پژوهشي در هيئت نظري را با يكديگر مقايسه خواهم كرد. بايد اضافه كنم كه علم نجوم به سبب بعد جهان شناختي اش و سهولت نسبي استفاده از آن به منظور بحث در مسائل مابعدالطبيعي، با موضوع پيوند بين علم و دين ارتباطي نزديك دارد. اين گفتار به نگرش خاصي مي پردازد كه جوامع داراي معرفت علمي در حوزه وسيع تر دين نسبت به تحقيق و حرفه خود داشتند. اما ابتدا سخني در مورد آن دسته از علماي دين خواهم داشت كه به بحث در علم پرداختند و ارزيابي « اسلامي » از علوم گوناگون را پيشنهاد كردند.
تقريباً هر جا درباره نگرش اسلام نسبت به علم بحث شده است به آثار غزالي ( ف 1111/505) استناد كرده اند. من در اينجا نمي خواهم ديدگاه هاي غزالي را درباره علوم گوناگون خلاصه كنم؛ اين ديدگاه ها بيشتر از ديدگاه هاي ساير دانشمندان مسلمان كه در اين باب سخن گفته اند، مورد توجه محققان قرار گرفته است. اما ذكر اين نكته مهم است كه بحث درباره نگرش و ديدگاه حقيقي غزالي در ميان علماي عصر حاضر ادامه دارد، و به نظر مي رسد حتي در مورد تفسير معروف ترين اثرش تهافت الفلاسفه اتفاق نظر وجود ندارد، چه رسد به ارزيابي منسجم مجموعه آثارش، شامل آثار مربوط به بحث ما: الاقتصاد في الاعتقاد، معيارالعلم، القسطاس المستقيم، مقاصد الفلاسفه و المستصفي من علم الاصول(6).
صرف نظر از غزالي و اينكه آيا او درواقع با ديده اغماض به علوم نگريست، از آن غفلت ورزيد و يا با آن مخالفت كرد، يقيناً هستند حديث گرايان معتبر و تندروي مانند ابن تيميه ( ف 1328ميلادي ) كه برخي از رشته هاي علمي را كه غزالي با ديده اغماض به آنها نگريسته بود، مورد حمله قرار دادند، اما در برابر آنها حديث گرايان محبوب و با صلابتي نيز هستند، همچون ابن حزم ( در قرن 11 ميلادي ) كه از منطق دفاع كرد و نسبت متقابل ميان علوم مختلف را پذيرفت(7).
آنچه در مورد نوشته هاي تحريك آميز ابن تيميه با عناويني چون « ردّ منطق » و « حمله بر منطقيان »، مهم تر است،آن است كه ابن تيميه از منطق صوري استفاده كرد و به جاي انكار اعتبار منطق، تنها اين ادعاي گروهي از منطقيان ورزيده را رد كرد كه روش هاي رسيدن به حقيقت را حق انحصاري خود مي دانستند. وانگهي، ابن تيميه در اعتبار بعضي از قضايا و قياس هاي منطق صوري ترديد كرد، و نه همه آنها. به علاوه، ابن تيميه از غزالي در انكار عليّت انتقاد كرد و سخت به طبيعيات و قوانين طبيعي باور داشت.(8) همچنين هدف از ذكر اين نويسندگان در اينجا، تحليل جامعي از انديشه هاي آنان نيست، بلكه اشاره به تنوع و پيچيدگي انديشه هاي دانشمندان قديم اسلام در باب علم و معرفت علمي است.
تفاوت هاي موجود ميان اين علماي قديم ديني، دشواري تشخيص نگرشي اسلامي نسبت به علم را روشن مي كند. اما پيداست كه نتيجه كلي بحث هاي ديني درباره معرفت علمي، باز شدن جاي بعضي از علوم دقيقه و تبييني اسلامي از پاره اي از انواع معرفت علمي بود. مورّخ نامدار قرن چهاردهم ميلادي، ابن خلدون نيز چنين ارزيابي مي كند؛ او در مقدمه اش مي گويد كه پس از غزالي همه علماي ديني منطق خواندند، اما منطق را از منابع جديد، مثل آثار ابن خطيب و خُنجي ( در قرن سيزدهم ميلادي ) گرفتند، و مردم از استفاده از كتاب هاي قدما خودداري ورزيدند(9)؛ ابن خلدون مي گويد:« كتاب ها و روش هاي قدما كنار نهاده مي شوند، تو گويي كه هرگز وجود نداشته اند. » سپس ( در صفحه 143) مي افزايد:
بايد دانست كه مسلمانان و متكلمان نخستين با خواندن اين علم ( منطق) سخت مخالف بودند. آنان به شدت به آن حمله مي كردند و مردم را از آن برحذر مي داشتند... بعدها، از زمان غزالي و امام ابن خطيب، علما تا حدودي در اين زمينه معتدل شدند. از آن زمان به بعد، مطالعه منطق را ادامه دادند... .
بدين سان، به طور كلي ارزيابي هاي ديني انواع گوناگون معرفت هاي علمي كه داراي ارزش معرفت شناختي باشد، اندك و متفاوت بود. البته اگرچه نمي توان ميان براهين ديني و شيوه خاص دانشمندان در طرح و تدوين قواعد علمي آنان ارتباطي فيزيكي و مستقيم قائل شد، كاملاً آشكار است كه ديدگاه هاي دانشمندان نيز متعدد بود. وانگهي، از آنجا كه اين گفته هاي دانشمندان از پاره اي عوامل فرهنگي الهام گرفته اند، تعبيرات قابل توجه و آشكاري هستند داير بر آنكه مفهوم علم « اسلامي » در واقعيت تاريخ چه بود، و به همان اندازه كه ديدگاه هاي عالمان اسلام را نشان مي دهد. از بُعد اسلامي آن نيز حكايت دارد. در گفتار زير، با تمركز بر دو سنت خاص در تحقيقات نجومي، يكي در شرق مسلمان و ديگري در غرب مسلمان، موضوع ارتباط بين علم و دين را مورد بحث قرار خواهيم داد. علاقه من به طرح ديدگاه هاي خاصي است كه شرايط معرفت شناختي و روش شناختي براي شكل گيري اين دو سنت، و چهارچوب هاي متعدد فكري را كه بر نظريات گوناگون فلكي هريك تأثير گذاشته، فراهم آورده است.
از زماني كه جورج سارتون كوشيد تاريخي جامع درباره علم بنويسد، علوم اسلامي در گزارش هاي گوناگون اين تاريخ، حضوري قابل توجه يافت. با اين حال، به رغم حضور كمّي گسترده خود، علوم اسلامي غالباً در گزارش هاي منسجم و مؤثر تاريخ علم ديده نمي شوند. مورّخان هنگامي كه تغييرات دوره اي تاريخ علم را تحليل مي كنند، به سادگي از ميراث عظيم علوم اسلامي غفلت مي ورزند. ميراث علوم اسلامي، به لحاظ نظري، نوعي تداوم تقريباً خودجوش علوم يوناني به شمار آمده است: به اين معنا كه علوم اسلامي علوم يوناني را همان طور كه بودند، بسط دادند و پالايش كردند.(10) براي اين غفلت كمتر دليل موجهي ارائه مي شود و وقتي هم مطرح مي شود، معمولاً با نقش فلسفه يا نظريه در علم ارتباط دارد. ملاحظات نظري، به خصوص در زمينه نجوم، اغلب براساس اعتقادي رايج داير بر آنكه علم اسلامي جنبه عملي دارد و از اين رو به لحاظ فلسفي يا نظري سطحي است، ناديده گرفته مي شد.(11) بر طبق اين نظر، افول علم در اسلام بر اثر نبود استحكام نظري بوده است. اما در چند دهه گذشته، مورّخان توانمند علم ديدگاه متفاوتي را مطرح كرده اند. برخلاف اين ديدگاه كه افول علوم اسلامي به سبب مباني فلسفي سست آنها بوده است، مورّخان علم نجوم اكنون استدلال مي كنند كه مهم ترين اصلاحات نجومي در دنياي اسلام، انگيزه فلسفي داشته اند(12). اين اصل، به رغم درك متفاوت آن از نقش فلسفه در پيوند با علم نجوم، اغلب ارزش « علمي » اين اصلاحات نجومي را از ميان مي برد.
به عبارتي، اين دو ديدگاه متفاوت درباره جايگاه فلسفه در علوم اسلامي از نزاعي اساسي درباره نقش نظريه علمي حكايت دارد. دانشمندان و فيلسوفان ( و نيز مورخان علم ) درباره اينكه آيا نقش اصلي نظريه علمي، وصف طبيعت است به گونه اي كه در واقع وجود دارد يا فقط نمود آن را به گونه اي كه ما درك مي كنيم بيان و پيشگويي مي كند، با يكديگر اختلاف نظر دارند. در مورد اخير ( وصف و پيشگويي )، خواسته علم « حفظ پديدارها »ست، اما در مورد نخست، علم فراتر از نمودها مي رود و به بررسي روابط علّي معلولي يا به زبان فيلسوفان به « علل اولي » مي پردازد.(13) اين مجادله فلسفي و بسياري از شكل هاي متفاوت آن، ريشه ظهور چيزي است كه عموماً « علم جديد » خوانده مي شود و پيوسته بر منازعه هاي مدرن و پسامُدرن بين ارتباط ميان معرفت علمي و شكل هاي ديگر معرفت تأثير گذاشته است. اين مجادله بر تفسيرهاي تاريخ علم « غير غربي »نيز مؤثر واقع شده است. پيش از بررسي جايگاه نظريه در علم به گونه اي كه در دو سنت اسلامي اصلاحات نجومي نمود يافته است، لازم است اندكي درباره تحولات اوليه در نجوم اسلامي سخن گوييم كه زمينه را براي اصلاحات اخير فراهم آورده است.
علم نجوم يكي از قديمي ترين، پيشرفته ترين و ارجمندترين علوم دقيقه ي كهن بود.(14) بسياري از علوم رياضي در آغاز براي تسهيل پژوهش هاي نجومي پديد آمدند. نظام هاي اعتقادي و رشته هاي گوناگون علمي، از جمله طبيعيات و مابعدالطبيعه، و نيز دين و رياضي با علم نجوم تعامل و هم پوشي داشتند. علم نجوم اسلامي/ عربي از فرهنگ هاي گوناگون ( بابلي، هندي، فارسي و يوناني ) تشكيل شده بود(15)، و ارتباط نزديكي با سياست (طالع بيني، مشروعيت بخشي قومي )داشت.(16) و سرانجام، ملاحظات عملي، مثل يافتن جهت در شب، و ارتباط ميان فصل هاي سال و موقعيت هاي سيارات از انگيزه هاي ديگر براي مطالعه علم نجوم بود. با توجه به همه اين دلايل، پژوهش هاي نجومي زنده و درآميخته بود و علم نجوم زمينه حاصل خيزي را براي زير سؤال بردن ديدگاه هاي كهن و رشد و آزمون ديدگاه هاي جديد فراهم آورد.
نخستين متون نجومي كه در قرن هشتم ميلادي به زبان عربي ترجمه شد، متوني بود كه منشأ هندي و ايراني داشت. اما ظهور واقعي علم نجوم عربي در قرن نهم بود كه متون عمده ي يوناني در علم نجوم به زبان عربي ترجمه شد. از همان آغاز قرن نهم ميلادي تا قرن شانزدهم، فعاليت هاي نجومي گسترده و شديد بود. اين فعاليت ها در تعداد زياد دانشمنداني كه در هيئت عملي و نظري كار مي كنند، شمار كتاب هاي تأليف شده، رصدخانه هاي فعال و مشاهدات جديد نمود يافته است.(17)
نجوم عربي ابتدا با نجوم ايراني و هندي مواجه شد و از برخي مشخصه ها و روش هاي اين دو سنت استفاده كرد، اما بي ترديد، نجوم يوناني بيشترين تأثير را بر نجوم عربي داشته است. در اوايل قرن نهم ميلادي، منجمان دريافتند كه سنت نجومي يوناني بسيار برتر از آن دو است، چه در جامعيت آن و چه در استفاده اش از نمودارهاي هندسي. يكي از مؤلفان بزرگ يوناني، و عمدتاً يكي از آثار اين مؤلف، بر سراسر علم نجوم در سده هاي ميانه تا دوراني كه هيئت مبتني بر مركزيت زمين از هم پاشيد، تأثيري شگرف نهاد. اين اثر، و مؤلف آن بطلميوس ( قرن دوم ميلادي ) است. اينكه اين متن چنين تأثير شگرفي بر جاي مي نهد، نه اتفاقي است و نه شگفت انگيز، زيرا بالاترين دستاورد نجوم رياضي يوناني، و يكي از بزرگ ترين دستاوردهاي همه علوم يوناني بوده است.(18)
مجسطي به درستي مهم ترين منبع كهن در علم نجوم به شمار مي آمد. در اين كتاب بطلميوس نجوم يوناني را با مشاهدات خود درمي آميزد و نظام جديدي را پديد مي آورد. هدف اصلي اين كتاب اثبات الگوهايي هندسي است كه پديده هاي عيني را به دقت بيان مي دارد. بخش عمده اي از اين كتاب، به روش هاي ساخت مدل هاي گوناگون و محاسبه مشخصه هاي اين مدل ها اختصاص دارد. بطلميوس در مدل هاي خود، جدول هايي نيز براي حركات سيارات تهيه مي كند. مجسطي در ميان كتاب هاي قديم نشان دهنده موفق ترين اثر نجوم رياضي است: تصويرهاي هندسي اش از جهان، دقيق ترين و بهترين گفتار در پيشگويي پديده هاي آسماني را ارائه داده است. يك روش يوناني نجوم طبيعي نيز در مجسطي و اثر تأثيرگذار ديگر بطلميوس، فرضيه هاي مربوط به سيارات ( Planetary Hypothesis) نمايان است.(19) طبق اين انديشه عمدتاً ارسطويي، جهان هستي در مجموعه اي از افلاك متحدالمركز انتظام يافته، كه هريك ستاره اي با خود دارد و به دور زمين ثابتي مي چرخد كه در مركز جهان قرار گرفته است. برخلاف حركت مستقيم تحت قمر، اجسام سماوي حركات دوراني هماهنگي دارند. بطلميوس دست كم به لحاظ نظري، دو اصل اساسي ارسطويي را پذيرفت: يكي اينكه زمين ثابت است و در مركز جهان قرار دارد، و ديگر اينكه حركت اجسام سماوي را بايد با مجموعه اي از حركات دوراني هماهنگ نشان داد. ملاحظات رياضي غالباً در عمل بطلميوس را ناگزير مي ساخت تا دومين اصل از اين اصول را ناديده بگيرد. اما در برابر داوري « رياضي » بهترش، تنها نظريه فيزيكي يا جهان شناسي موجود نزد بطلميوس، نظريه ارسطو بود. از اين رو، بطلميوس راهي نداشت جز اعتراف به اينكه پيرو اين جهان شناسي است، اعتقادي كه در دوران اسلامي و بعدها در اروپا به سنتي سودمند و طولاني در اصلاحات نجومي انجاميد.
اصلاحات نجومي در دوره اسلامي شكل هاي مختلفي به خود گرفت. در زمان خلافت مأمون، طرح مشاهدات نجومي در بغداد و دمشق اجرا شد.(20) مانند هر طرح پژوهشي ديگر، اين طرح نيز به فعاليت هاي نجومي در دنياي اسلام وجهه اي صوري داد. هدف از اين برنامه ها را اثبات مشاهدات بطلميوسي دانسته اند، هدفي كه با مقايسه نتايج به دست آمده از راه محاسبه، مبتني بر مدل هاي بطلميوسي، و مشاهدات صورت گرفته در حدود 700 سال پس از بطلميوس در بغداد و دمشق حاصل شد. اين نتايج در الزّيج الممتحن گردآوري شد، اثري كه اكنون مجموعه كامل آن موجود نيست، اما منجمان بعدي در حد گسترده اي آن را نقل كرده اند(21). مهم ترين اصلاحي كه صورت گرفت اين بود كه نشان دهد اوج كره شمي با جريان ثوابت به حركت درمي آيد. به عبارتي عام تر، اين برنامه بر ضرورت ادامه ارزيابي مشاهدات نجومي و استفاده از ابزارهاي دقيق تر تأكيد مي كرد.(22)
بدين ترتيب، نجوم عربي از همان آغاز درصدد اصلاح و تكميل هيئت بطلميوسي برآمد. منجمان با مشخص كردن پاره اي از اختلافات ميان مشاهدات جديد و محاسبات بطلميوسي، به بررسي مجدد مبناي نظري دستاوردهاي بطلميوسي پرداختند. اين بررسي مجدد انتقادي چند شكل به خود گرفت. هرچند تحقيقات نجومي كلي در اين دوره ( قرن نهم ميلادي ) در چهار چوب هيئت بطلميوسي صورت گرفته است، اين تحقيقات مشاهدات و روش هاي محاسباتي اين هيئت را مجدداً به كار انداخت و آن را مورد بررسي انتقادي قرار داد، و به گونه اي محدود، توانست به مسائل خارج از چهارچوب معين خود بپردازد. كاربرد روش هاي گوناگون رياضي در مورد يكديگر، در گسترش مرزهاي اين رشته ها و طرح ديدگاه ها و انديشه هاي جديد نيز تأثيري مستقيم داشت. رياضي سازي منظم، روش هاي استدلال را تغيير داد و به نوبه خود توانست تحولات سازنده اي در شاخه هاي علم به وجود آورد.(23)
در قرن هاي دهم و يازدهم ميلادي، بررسي هاي اوليه هيئت بطلميوسي به طرح هاي منسجمي انجاميد كه به جاي پرداختن كامل به اين رشته، بر جنبه هاي خاص علم نجوم تكيه كرد. يكي از مشخصه هاي اصلي اين دوران، تمايل به پديد آوردن آثار تلفيقي جامعي در موضوعات خاص نجومي بود كه به قانون مسعودي(24)، تأليف ابوريحان بيروني ( از 973 تا حدود 1048 ميلادي ) منتهي شد، اثري كه روش هاي نجومي عربي، هندي و يوناني را با هم تلفيق كرده است.
نخستين بحث هاي منسجم درباره ارتباط ميان علم و فلسفه به واسطه يك دانشمند ( اخترشناس )، با ابوريحان بيروني آغاز مي شود. كتاب الاسئلة و الاجوبة، محاوره اي است ميان ابوريحان بيروني و معاصرش ابن سينا، برجسته ترين حكيم مسلمان همه روزگاران.(25) بيروني در اين كتاب پرسش هايي را بر ابن سينا عرضه مي دارد كه از آن رهگذر نظريه فيزيكي ارسطو، به ويژه آنچه را با نجوم ارتباط پيدا مي كند، مورد انتقاد قرار مي دهد. سپس ابن سينا پاسخ مي دهد و بحثي داغ درمي گيرد. در طي اين بحث، ابوريحان بيروني تقريباً همه مبادي اساسي فيزيك ارسطويي را زير سؤال مي برد: او اين ديدگاه را كه اجسام فلكي طبيعتي ذاتي دارند، رد و ادعا مي كند كه حركت آنها مي تواند قسري باشد؛ او بر آن است كه دليلي عيني وجود ندارد كه امكان خلأ را رد كند(26)؛ نيز ادعا مي كند كه اگرچه مشاهده، نظر ارسطو را كه حركت اجسام آسماني كروي است تأييد مي كند، هيچ دليل « طبيعي » ذاتي وجود ندارد كه ثابت كند چرا اين حركت نمي تواند مثلاً بيضي شكل باشد.(27) آنچه مهم تر از اعتراض هاي بيروني است، استدلالي است كه او در طي بحث هايش به كار مي برد. بيروني ميان رسالت خود و رسالت ارسطو و ابن سينا تفاوت قائل مي شود. ظاهراً مي خواهد بگويد كه اصول مابعدالطبيعي كه حكما نظريات طبيعي خود را بر بنياد آن قرار مي دهند، دليل معتبري براي اخترشناس رياضي محسوب نمي شود.(28) به عبارت ديگر، ابوريحان آشكارا ميان حكيم و رياضي دان و عالِم مابعدالطبيعه و دانشمند، تمايز مي گذارد. او خود را يك اخترشناس رياضي مي داند كه تنها دليل معتبر نزد او، دليل رياضي و مبتني بر مشاهده است. مثال ابوريحان نشان مي دهد كه چگونه كاربرد منظم استدلال رياضي دقيق، به رياضي كردن علم نجوم و در دايره اي وسيع تر به رياضي كردن طبيعت منتهي شد. بسياري از دانشمندان، به جاي اينكه علوم مختلف را زير چتر جهان شمول فلسفه قرار دهند، حرفه خود را فعاليت رياضي مستقلي به شمار آوردند كه جدا از فلسفه و همطراز با آن است.
بطلميوس اين شجاعت را داشت تا مدل هايي را مطرح كند كه با جهان شناسي ارسطويي مطابقت نمي كرد؛ حال، چگونه مثال بيروني با بطلميوس تفاوت مي كند؟ به عبارتي ديگر، آيا مي توان بطلميوس و بيروني را نمونه هايي از دانشمنداني دانست كه به توصيف علم و « حفظ پديده ها » علاقه مندند، در مقابل دانشمنداني كه به معنا و شرح و نه فقط به توصيف مي پردازند؟ در اينجا خواهيم كوشيد با مقايسه دو سنت در اصلاحات نجومي در شرق و غرب مسلمان، به اين پرسش پاسخ گوييم.
سنت هاي اصلاحات نجومي در دوران اسلامي
قرن يازدهم ميلادي با تكيه بر موفقيت هاي فزاينده نجوم عربي، سنت جديدي را در پژوهش هاي نجومي به خود ديد. پس از قرن يازدهم، تلاش هاي بيشتر اخترشناسان نظري متوجه ارزيابي دقيق زير ساخت هاي فلسفي و فيزيكي هيئت بطلميوسي و يافتن جايگزيني براي آن شد.(29) بايد گفت كه پيدا شدن اين گرايش در تحقيقات نجومي نشان دهنده دور شدن از بررسي رياضي دقيق در نجوم نيست، بلكه حاصل اين روند رياضي شدن فزاينده است. ابوعبيد جوزجاني (ف. حدود 1070 ميلادي ) در كتابي با عنوان تركيب الافلاك، اشاره مي كند كه هم او و هم استادش ابن سينا از به اصطلاح مشكل فلك مُعدل المسير ( equant) مدل بطلميوسي به خوبي آگاه بودند. جوزجاني حتي راه حلي هم براي آن ارائه مي دهد. مؤلف يك نسخه مجهول اندلسي در علم نجوم به اثر ديگرش با عنوان الاستدراك علي بطلميوس اشاره مي كند و مي گويد كه وي در اين كتاب فهرستي از اعتراضات بر هيئت بطلميوسي را افزوده است. اما مهم ترين اثر از اين دست را در همان دوران، ابن هيثم (ف.1039) نوشت. ابن هيثم در اثر برجسته خود الشكوك علي بطلميوس(30)، مشكلات فلسفي و فيزيكي موجود در نظام نجومي يوناني را به طور خلاصه بيان كرد و فهرستي از تناقضات نظري در مدل هاي بطلميوسي را ارائه داد. سنت اصلاحات نجومي كه در قرن سيزدهم ميلادي شكوفا شد، در قرن چهاردهم به اوج خود رسيد و در قرن پانزدهم و شانزدهم ادامه يافت. بيشتر اخترشناسان اين دوره به مباحث نظري طرح شده به واسطه ابن هيثم پرداختند و كوشيدند تا مجدداً بر روي مدل هاي هيئت بطلميوسي كار كنند و مدل هاي ديگري به جاي آن ارائه دهند. اخترشناساني كه در اين سنت فعاليت مي كنند، بعضي از بزرگ ترين و خلّاق ترين دانشمندان مسلمان را تشكيل مي دهند. اخترشناساني كه در تحقيقات جديد علمي مورد توجه قرار گرفته اند، عبارت اند از: مؤيد الدين عُرضي ( ف.664/1266)، خواجه نصير طوسي (ف.672/1274)، قطب الدين شيرازي(ف. 710/1311)، صدرالشريعه بخاري(ف. 747/1347)، ابن شاطر (ف.776/1375) و علاء الدين قوشجي (ف.878/1474)(31).براي درك جنبه هاي فني اين اصلاحات نجومي(32)، نگاهي گذرا به بعضي از جنبه هاي هيئت بطلميوسي مناسب مي نمايد. بطلميوس در مجسطي از دستاوردهاي هيئت نخستين يوناني بهره برد و آنها را در يك تركيب عظيمي گنجاند. يكي از مسائل بسيار سودمند از نظر هندسي، اصل خارج از مركز eccentrics و برون چرخزادي ( فلك تدوير ) epicycles بود كه هيپارخوس Hipparchus آن را ابداع كرد ( در قرن دوم پيش از ميلاد ) و بطلميوس پذيرفت. در تصوير نجومي مبتني بر مدل خارج از مركز ( نمودار 1) يك سياره بر روي محيط دايره خارج از مركز حركت مي كند كه به صورت هماهنگ پيرامون مركز خود G مي چرخد. اما اين مركز، با محل O فرد مشاهده كننده زمين منطبق نيست. در نتيجه، ظاهراً سرعت سياره نسبت به مشاهده كننده در O تفاوت مي كند. در مدل برون چرخزادي، سياره P بر روي محيط يك برون چرخزاد به حركت درمي آيد، كه مركز آن به نوبه خود روي دايره اي موسوم به فلك حامل ( بيرون برنده ) deferent حركت مي كند، و به طور هماهنگ پيرامون مركز جهان، يعني زمين، مي چرخد. تركيب دو حركت هماهنگ فلك حامل و فلك تدوير، از ديد بيننده نقطه O، حركتي ناهماهنگ به وجود مي آورد كه از نظر رياضي با حركت الگوي خارج از مركز برابر است.
مدل بطلميوسي حركت خورشيد، يا فقط از خارج از مركز و يا تركيب برابري از فلك حامل و فلك تدوير استفاده مي كرد. همه مدل هاي ديگر بطلميوسي براي حركات سيارات بسيار پيچيده تر بودند. مثلاً، در مدل حركت طولي سيارات بالاتر مريّخ، مشتري و زُحل ( نمودار 2)، مركز G دايره فلك حامل. ديگر با زمين O هماهنگ نيست؛ به علاوه حرکت هماهنگ مرکز فلک تدوير بر روي محيط فلک حامل پيرامون نقطه E، موسوم به معدّل المسير، محاسبه مي شود نه مرکز G فلک حامل. بطلميوس اين مدل را مطرح كرد، زيرا امكان پيش بيني نسبتاً دقيق مواضع سيارات را فارهم مي آورد. در هر حال، دايره G در اين مدل به طور هماهنگ پيرامون معدّل المسير E مي چرخد كه مركز آن نيست. اين امر نقض اصل ارسطويي حركت دوراني هماهنگ پيرامون زمين، مركز ثابت جهان را، كه بطلميوس پذيرفته بود، نشان مي دهد. به عبارت ديگر، بطلميوس به خاطر مشاهده، ناچار شد اصول فلسفي و فيزيكي را كه نظريه نجومي خود را براساس آن قرار داده بود نقض كند.
مدل هاي ديگر بطلميوسي حتي پيچيده تر بودند، و با هر مرتبه اي از پيچيدگي اعتراضات جديدي بر هيئت بطلميوسي مي شد.
اعتراضات ديگري كه ابن هيثم مطرح كرد و منجمان بعدي پذيرفتند، عبارت بودند از مسئله Prosneusis Point در حركت طولي ماه؛ ميل و انحراف عطارد و زهره؛ فاصله سيارات و غيره. در مورد ماه، مشكلات ديگري نيز پيش آمد، زيرا در مدل بطلميوسي مركز بيرون برنده اي وجود دارد كه خود متحرك است؛ به علاوه، حركت مركز فلك تدوير ( برون چرخزادي ) روي اين فلك حامل ( بيرون برنده ) پيرامون فلك حامل هماهنگ نيست؛ بلكه پيرامون مركز جهان به طور هماهنگ مي چرخد. به عبارتي پيچيده تر حركت غيرعادي در فلك تدوير از متوسط اوج فلك تدوير اندازه گيري مي شود كه با نقطه متحرك موسوم به prosneusis point در يك رديف قرار دارد و از اوج حقيقي كه با مركز جهان در يك رديف قرار مي گيرد محاسبه نمي شود. اين prosneusis point كاملاً در مقابل با مركز فلك حامل در آن سوي مركز جهان است. الگوي حركت طولي عطارد، سازوكاري پيچيده داشت كه آن هم قابل انتقاد بود. پيچيدگي هاي ديگر نيز از حركت عرضي سيارات ناشي مي شد: حركت طولي در سطح دايرة البروج اندازه گيري مي شود كه دايره عظيم فلك است كه جهت سالانه خورشيد از زمين را معلوم مي كند. با اين حال، بيرون برنده هاي مدل بطلميوس با اين سطح هماهنگي نداشت. مدل قمري كه در آن فلك حامل نسبت به دايرة البروج ميْل ثابتي دارد، ساده تر است و فلك تدوير در سطح فلك حامل قرار مي گيرد. اما فلك تدوير سيارات بالاتر، در سطح فلك حامل قرار نمي گيرند و نسبت به آن انحرافي متغيّر دارند. در مورد سيارات پايين تر، ميْل فلك حامل نسبت به دايرة البروج و نيز ميل فلك تدوير نسبت به فلك حامل متغير است. بدون پرداختن به جزئيات، پيچيدگي و مسائل بالقوه مدل هاي بطلميوسي كه مي خواهد حركات نوساني و متغير را تبيين كند، به سادگي قابل تصوّر است.
اخترشناساني را كه كوشيدند مسائل بالا را حل كنند، مي توان به دو مكتب كلي تقسيم كرد: مكتب متمايل به رياضيات كه عمدتاً در بخش هاي شرقي جهان اسلام بود و مكتب متمايل به فلسفه كه در نواحي غربي امپراتوري فعاليت داشت. عنوان « مكتب مراغه »، اغلب به اصلاح گران شرقي در زمينه شناخت دستاوردهاي گروهي از اخترشناساني كه در رصدخانه مراغه فعاليت داشتند، اطلاق مي شود.(33) با آنكه بي ترديد نوشته هاي اين اخترشناسان بسيار ارزشمند است، بايد گفت كه اصلاح هيئت بطلميوسي پيش از تأسيس رصدخانه مراغه در قرن سيزدهم ميلادي آغاز شد و در قرن چهاردهم به اوج خود رسيد. در حقيقت به نظر مي رسد كه برخي از اخترشناسان مراغه طرح هاي اصلاحي خود را حتي پيش از پيوستن به اين رصدخانه آغاز كرده بودند؛ شايد آنان به دليل اينكه از پيش به اين پژوهش ها اشتغال داشتند، به عضويت در تيم رصدخانه دعوت شدند.(34)
بدين سان، سنت اصلاحات در شرق، پراكنده تر از آن بود كه با منطقه يا دوره جغرافيايي خاصي ارتباط داشته باشد؛ بلكه از چندين قرن تحقيقات نجومي عربي در سراسر قلمرو شرقي دنياي اسلام حكايت داشت.
اخترشناسان سنت اصلاحات شرقي در تلاش براي حل مشكلات مدل هاي بطلميوسي، پاره اي از روش هاي رياضي را پذيرفتند.(35) يكي از اهداف اصلي آنان طرح مدل هايي بود كه در آنها، حركات سيارات بتواند در نتيجه تركيبات حركات دورانيِ هماهنگ صورت گيرد، و در عين حال با يافته هاي دقيق بطلميوسي نيز هماهنگ باشد.
خواجه نصيرطوسي و مؤيدالدين عُرضي دو ابزار بسيار مؤثر در رياضي اختراع كردند. اولي، كه در تحقيقات جديد به زوج طوسي (36) ( Tusi Couple) معروف است، درواقع حركت نوساني مستقيم را ايجاد مي كند كه نتيجه تركيب دو حركت دوراني هماهنگ است. اخترشناسان از جمله كپرنيك اين ابزار را در موارد گوناگوني به كار بردند. اصل موضوعه عُرضي نيز ابزار رياضي چندمنظوره اي است كه او و وارثانش به كار بردند.(37) اخترشناسان ديگر براي ارائه بهترين توصيف كه از نظر رياضي و فيزيكي صحيح باشد، از تركيبات مختلف اين دو ابزار استفاده، و ابزارهاي ديگري را نيز خود اختراع كردند. علاوه بر اين، راه هاي رياضي ديگري مطرح شد تا تناقضات موجود در مدل بطلميوسي را حل كند. مثلاً عُرضي جهت حركت فلك مايل در مدل قمري بطلميوس را وارونه، و حجم آن را سه برابر دانست؛ بدين سان، وي توانست حركتي هماهنگ در پيرامون مركز هندسي اين فلك ايجاد كند، ضمن آنكه حركتي هماهنگ در پيرامون مركز قديم بطلميوسي هم ايجاد مي شد. جامع ترين و موفق ترين مدل ها را در قرن چهاردهم ميلادي اخترشناس دمشقي، ابن شاطر، پديد آورد؛ مدل هاي او براي همه سيارات تركيباتي از حركات دوراني كامل را به كار مي برند كه در آن هر دايره به طور هماهنگ به دور مركزش مي چرخد. ابن شاطر نيز توانست مشكلات فاصله هاي سيارات را حل كند و شرحي دقيق تر از مشاهدات ارائه دهد.
تحوّلات نجوم عربي در اندلس و شمال افريقا راه هاي گوناگوني را پيمود. سرچشمه هاي فعاليت بزرگ علمي در قرن نهم ميلادي اندلس بود؛ ولي اين فعاليت تقريباً به طور كامل به علوم بخش شرقي دنياي اسلام وابسته و دنباله رو آن بود. اما بين قرن هاي نهم و يازدهم ميلادي سنت علمي تمام عياري پديد آمد. بسياري از دانشمندان براي مطالعه علم به مشرق زمين سفر كردند؛ كتاب هاي علمي را به روشي نظام مند فرا گرفتند و كتابخانه هاي شخصي و عمومي بزرگي تأسيس شدند. آشنايي مداوم با سنت نجومي شرق در قرن يازدهم ميلادي، به فعاليت هاي نجومي گسترده و گاه كاملاً جديدي منتهي شد. عمده فعاليت اين اخترشناسان و ديگران متوجه گردآوري جدول ها و نجوم كروي بود. كار عمده ابتكاري آنان به مشاهدات جديد محدود مي شد، اما بيشتر در زمينه رياضيات حركت نوساني ستارگان و نيز اختراع ابزارهاي نجومي بسيار پيچيده بود. با اين حال، در تمام اين دوران، فعاليت چشمگيري در زمينه نظريه سيارات صورت نگرفت.(38)
برخلاف دوران متقدم تر، تحقيقات نجومي در اندلس و شمال افريقا در قرن دوازدهم ميلادي، بيشتر متوجه نظريه سيارات (planetary theory) شد(39). از جمله كساني كه نامشان در كنار اين تحقيقات ذكر شده است، عبارت اند از ابن باجه ( ف. 533)، جابر بن افلح ( شكوفايي در سال 499)، ابن طفيل ( ف.581)، ابن رشد (ف.595) و بِتروجي (شكوفايي در سال 597). البته بتروجي نخستين كسي بود كه جايگزيني براي هيئت بطلميوسي مطرح كرد، حال آنكه ديگران به بحث هاي فلسفي در زمينه آن پرداختند. هم گفتارهاي مربوط هيئت بطلميوسي، و هم مدل پيشنهادي بتروجي نگرشي ارتجاعي داشتند- يعني مدل هاي كهنه تر و از نظر رياضي در سطح پايين تر را به جاي آنچه از زمان بطلميوس استفاده مي شد، پذيرفتند. هدف مكتب غربي بازگرداندن افلاك متحدالمركز ارسطويي و حذف كامل افلاك خارج از مركز و فلك تدوير بود. محققان غربي، موافق با دقيق ترين و استوارترين تفسيرهاي ارسطويي، درصدد بودند آسمان ها را به واسطه افلاك متحدالمركز تو در تو و حركات دوراني هماهنگ تبيين كنند. حتي فلك حامل و فلك تدوير كه به طور هماهنگ پيرامون مركز خود مي چرخيدند، مقبول نيفتادند، زيرا مستلزم نسبت تركيب در پديده هاي سماوي بودند. طبق مباني ارسطويي، آسمان ها كاملاً بسيط اند. اما از آنجا كه قدرت پيشگويي مدل هاي بطلميوسي و قابليت آنها در تبيين پديده هاي عيني مبتني بر استفاده از فلك تدوير و خارج از مركز بود، الگوهاي غربي بسيار كيفي و فلسفي بودند و از ديدگاه رياضي ارزشي نداشتند. اين الگوها نه به لحاظ عددي قابل اثبات بودند و نه براي پيش بيني موقعيت هاي سيّارات امكان استفاده از آنها وجود داشت. بدين سان، جاي تعجب نيست كه همه فيلسوفان غربي جز يك نفر زحمت تهيه مدل هاي هندسي واقعي را به خود ندادند.
اهميت تفاوت بين سنت هاي اصلاحي شرق و غرب در نجوم عربي بسيار حائز اهميت است. ديدگاه رايج در تحقيقات عصر حاضر، زوال مداوم علوم عقلي در اندلس و شمال افريقا را به پيدايش حكومت هاي به اصطلاح « بنيادگراي » مرابطان ( 1091-1144) و موحّدان ( 1147-1232) نسبت مي دهد. اما دقيقاً طي همين دوران بود كه بزرگ ترين فيلسوفان اندلسي در كنف حمايت فرمانروايان اين دو حكومت به فعاليت اشتغال داشتند. بنابراين، آنچه داريم زوال مداوم روش هاي عقلاني نيست، بلكه پيدايش بعضي به بهاي از بين رفتن بعضي ديگر است. زوال نجوم رياضي ربطي به موحدان يا مرابطان ندارد، و به ضد انقلابي كلامي نيز مربوط نمي شود. بلكه اين زوال حاصل قبول برنامه پژوهشي خاصي در تحقيقات نجومي است كه مسائل بي اساس و منسوخ فلسفه ارسطويي در آن زمان پديد آورده بودند و با جنبه هاي پيشرفته علمي و رياضي علم نجوم سازگاري نداشتند.
مكتب شرقي نجوم عربي، در تعارض شديد خود با مكتب غربي، از فلسفه به قيمت از بين رفتن رياضيات پشتيباني نمي كرد. اعتراض هاي اين مكتب، رياضي و فيزيكي بودند و چنان كه مقايسه با موارد مشابه غربي آنها به طور آشكار نشان مي دهد، اين اعتراض ها يقيناً از سنخ فلسفي نبودند. طبق نظري رايج در مطالعات متقدم تر، سنت اصلاحي در نجوم عربي، مايه هاي فلسفي داشت؛ ديدگاهي كه اغلب براي از بين بردن اهميت علمي و رياضي اين سنت مورد استفاده قرار مي گيرد. با توجه به دلايل محكم حاصل از تحقيقات همه جانبه در باب اين سنت، ديگر چنين نظري پذيرفتني نيست. مدل شمسي ابن شاطر، نمونه اي است كه اصلاحات در آن انگيزه هايي كاملاً مبتني بر مشاهده داشت، اگرچه مدل بطلميوسي از ديدگاه فلسفي يا فيزيكي به هيچ وجه قابل اعتراض نبود. از ديدگاهي كلي تر، ريشه هاي سنت شرقي اصلاحات نجومي در رياضي شدن منسجم نجوم، و تا حدي خود طبيعت است. مطالعه اي اخير درباره تكملة في شرح تذكره، تأليف خفري ( ف.1525/931)آشكارا يكي از ويژگي هاي اصلي اين سنت را نشان مي دهد.(40) خفري در اصل عالِم دين بود كه شرحي پخته بر كتاب تذكره خواجه نصير طوسي، از آثار معروف سنت اصلاحات شرقي، نوشت. خفري در اين اثر شرحي كامل از الگوهاي مختلف جايگزين كه منجمان اوليه مطرح كرده بودند، ارائه مي دهد. اما هدف آن، جستجوي الگويي درست يا تصميم درباره اين نيست كه كدام يك با يك جهان شناسي آرماني يا برتر هماهنگي دارد، بلكه تثبيت تعادل رياضي در همه اين الگوهاست.
حال به اين پرسش گذشته خود بازگرديم كه آيا مي توان اين سنت تحقيقات نجومي را گسترش گرايشي توصيفي دانست كه خود بطلميوس آن را آغاز كرده بود؟ پاسخ از نظر من منفي است. نخست آنكه درست نيست از مكتبي رياضي و مكتبي فلسفي در نجوم يوناني سخن گوييم، زيرا اخترشناسان كه مدل هاي رياضي را در نقض طبيعيات ارسطو مطرح كردند، به طرح برتري اصول رياضي بر اصول فلسفي نپرداختند. به علاوه، اين مكتب به اصطلاح نجوم رياضي به بطلميوس منتهي شد، كه مدل هاي خود را ناقص مي دانست، زيرا با جهان شناسي ارسطويي هماهنگي تام نداشت. در برابر، در خصوص سنت نجومي اسلام در شرق، مدل هاي رياضي جنبه معرفت شناختي و نظري دقيق داشتند كه جايگزين هايي بودند براي گزينه فلسفي. بدين سان، اين سنت اصلاحي، فهم طبيعيات را از مابعدالطبيعه به رياضيات منتقل ساخت. اين انتقال به نوبه خود اساس نابودي طبيعيات ارسطويي و پيدايش علوم جديد را فراهم آورد. يك تغيير مشترك و بنيادين كه اخترشناسان شرق اسلام به وجود آوردند، به رغم گوناگوني راه حل هاي آنان، درك چيزي است كه يك اصل را تشكيل مي دهد. اصول مورد استفاده اين اخترشناسان، از تأمل فلسفي درباره ماهيت اجسام آسماني ( مانند اصولي كه بطلميوس پذيرفت ) ناشي نمي شد، بلكه از رياضيات سرچشمه مي گرفت. از آن جمله، اين اصل است كه مي گويد حركت يكنواخت يك فلك تنها مي تواند حول محوري باشد كه از مركز آن مي گذرد، زيرا هرگونه چرخش ديگر، مطابق تعريف، غيريكنواخت است. در عين حال، في المثل عُرضي بي درنگ جهت حركت را در مدل پيشنهادي خود تغيير مي دهد، فقط به اين دليل كه مي تواند مشاهدات بطلميوسي را بازآفريني، و در عين حال از افلاكي كه به طور هماهنگ حول محور خود مي چرخند استفاده كند؛ عُرضي احتمالاً نمي توانسته است اين حركت معكوس را حركتي مطابق با واقع بداند بلكه آن را حركتي به شمار مي آورده كه امكان پيش بيني دقيق مواضع سيارات را فراهم مي آورده است. همچنين، زوج طوسي و فرضِ عُرضي ابزارهاي رياضي محضي بودند كه هيچ مشابه فيزيكي نداشتند. در حالي كه هدف سنت نجومي اسلامي غربي حفظ نظريه ( مابعد-) الطبيعي بود، هدف سنت شرقي حفظ پديده ها و نيز فيزيك تازه تأسيس بود. در اين فيزيك، اصول رياضي تنها ابزارها يا وسايلي براي مطالعه طبيعت نبودند، بلكه ابزارهايي براي ساختن مفاهيمي از آن نيز بودند.
فلسفه كه در طبقه بندي علوم يوناني دانشي فراگير بود، به تدريج در سلسله مراتب علوم در اسلام به رشته اي فرعي در ميان بسياري از علوم ديگر مبدّل شد. مسلمانان با جداساختن فلسفه توانستند آن را منبعي بالقوه در نزاع با دين معرفي كنند، بدون آنكه علوم استدلالي ديگر را به خطر اندازند. سنت غربي ( اسلامي )در پژوهش هاي نجومي از مابعدالطبيعه كهن يوناني دفاع مي كرد، اما سنت شرقي طرفدار آن نبود. بنابراين، سنت اخير در اصلاحات نجومي را مي توان تحول خاصي در حوزه اسلام دانست، و ديدگاه هاي اعضاي اين سنت را نشانه هايي از آنچه درباره علوم اسلامي جنبه « اسلامي » دارد به شمار آورد. يكي از ويژگي هاي بارز اين سنت اصلاحات نجومي، گسترش اصول رياضي است تا جايگزين اصول طبيعيات قديم، يا اصول مابعدالطبيعي علم نجوم شود. با اين تصور، از زمينه هايي كه علم و دين هم پوشي دارند كاسته، و معرفت علمي از معرفت ديني جدا مي شود. به عبارتي ديگر، يكي از پيامدهاي جدايي دين و فلسفه از يكديگر، جدايي دين از علم بود. بدين سان، اسلامي شدن علم در سنت اخترشناسان مسلمان سده هاي ميانه، تا حدودي درواقع به معناي دنيوي شدن آن بود.
پينوشتها:
1.اصل پذيرفته شده اي از اين ديدگاه را گلدزيهر بيان كرده است « نگرش اسلام سنّتي به علوم كهن »، در Studies in Islam، ويراسته م. سوارتز ( چاپ دانشگاه آكسفورد، 1975)، ص 185-215. براي اطلاع از آخرين و كامل ترين نقد بر انديشه هاي گلدزيهر، رك: ديمتري گوتاس ( Dimitri Gutas)، در Greek Thought Arabic Culture (لندن و نيويورك: روتلج، 1998)، ص 165-175. به رغم اين نقد و پاره اي از انتقادات ديگر، تاريخ هاي فرهنگي عمومي اسلام، و نيز تاريخ هاي عمومي علوم، كه با فصل هاي كوتاهي كه در زمينه علم در اسلام دارند، بر بعضي از ديدگاه هاي گلدزيهر صحه گذاشته اند. مثلاً رك: ديويد ليندبرگDavid Lindberg در The Beginnings of Western Science ( شيكاگو: چاپ دانشگاه شيكاگو، 1992)، به ويژه فصل « علم در اسلام »، ص 161-182.
2.مثلاً در هيئت نظري، اي. س. كندي، جورج صليبا، ف. ج راگپ و برخي ديگر سهم بسيار عمده مؤيّدالدين عُرضي، خواجه نصير طوسي، قطب الدين شيرازي، ابن شاطر، صدرالشريعه بخاري و خفري را در دوره بين قرن هاي سيزدهم و شانزدهم ميلادي، نشان داده اند. همچنين تحقيقات رشدي راشد در زمينه رياضيات، وجود دامنه وسيعي از توليدات ابتكاري علمي را، تا حدود زيادي در دوره هاي پس از قرن يازدهم ميلادي، اثبات مي كند. نمونه هاي ديگري از تحقيقات اصيل علمي را ابن نفيس (ف. 1288 ميلادي )در پزشكي و كمال الدين فارسي ( ف.1319) در مناظر و مرايا انجام داده اند. مثلاً رك: به اثر اي. س.كندي، همكاران و دانشجويان پيشين: Studies in the Islamic Exact Sciences( بيروت: چاپ دانشگاه آمريكايي بيروت، 1983)، به خصوص بخش مربوط به نظريات درباره سيارات، ص 50- 107؛ جورج صليبا George Saliba، در
Kitab al-Hay"ah:the Astronomical Work of Mu"ayyad al-Din al-"Urdi
(بيروت: مركز مطالعات وحدت اعراب، 1990)، جورج صليبا.
A History of Arabic Astronomy. Planetary Theories during the Golden Age of Iaslam
(نيويورك: چاپ دانشگاه نيويورك، 1994)، جورج صليبا، « استفاده مجدد از رياضيات در نقدي عربي مربوط به قرن شانزدهم ميلادي بر هيئت بطلميوسي »،
Perpectives arabes et medievales sur la tradition scientifique et Philosophique yecque, A. Hasnawi, A. Elamrani-Jamal, and M. Aouad (eds) (Leuven: lers, 1997); F.J. Ragep, Nasir al-Din al-Tusi’s Memoir on Astronomy, 2 »/s.(New York: Springer-Verlag, 1993); Roshdi Rashed, The Development ij Arabic Mathem athics: Between Arithmetic and Algebra, trans. Angela strong (Dordrecht; Boston: Kluwer Academic, 1994); Roshdi Rashed, raf al-Din al-Tusi: Oeuvres mathematiques. Algebre et geometrie au Xlle tiecle (Paris: Les Belles Lettres, 1986). Max Meyerhof
درباره ابن نفيس، رك: « ابن نفيس و نظريه گردش صغراي وي »، در Isis، 23(1935): 100-120 در مورد فارسي، رك: رشدي راشد، « كمال الدين ابوالحسن محمد بن حسن فارسي »، در Dictionary of Scientific Biography، 212-219.
3.اين امر در شمار زيادي از عالمان ديني شايسته كه دانشمنداني مبتكر نيز بودند، به چشم مي خورد، از جمله: ابن نفيس، كه پزشك و محدث بود، صدرالشريعه بخاري (ف.1347م) كه در زمينه علوم مختلف ديني و نيز هيئت نظري مطالبي نوشت؛ و نيشابوري (ف.1329) كه در علم نجوم و تفسير مي نوشت. در مورد ابن نفيس، رك: به ارجاع بالا Meyerhof. در مورد صدرالشريعه، رك: احمد دلّال،
An lslamic Response to Greek Astronomy: The Astronom ical Work of Sadr il-Sharia al-Bukhari
(ليدن، بريل، 1995). در مورد نيشابوري، رك: روبرت موريسُن Robert Morrison در The Intellectual Development of Nizam al-Din al-Nishaburi (رساله دكتري، دانشگاه كلمبيا، 1998). نشانه ديگري از نقش آموزش علمي در فعاليت هاي وسيع تر عقلي را مي توان از شيوه آموزش سنتي مبتني بر متن و شرح در متون علمي به دست آورد.
4. در سه دهه اخير شمار قابل توجهي از آثار، تصحيح انتقادي شده و مطالعاتي در برخي از متون علمي صورت گرفته است. در مورد بعضي منابع، به يادداشت شماره 2 بالا رجوع شود و در يادداشت هاي زير منابع ديگري در رشته هاي ديگر علمي وجود دارد.
5.مثلاً از صفت « عربي » در اشاره به آثاري مي توان استفاده كرد كه به زبان عربي، خاصه در دوره هاي نخست، و اغلب به واسطه غيرمسلمانان نوشته شده است. از طرف ديگر، صفت « اسلامي » به آثار علمي تأليف شده در دورن جوامع اسلامي اشاره دارد، اعم از اين كه مسلمانان نوشته باشند يا غير مسلمانان. همچنين اصطلاح « اسلامي » را مي توان در اشاره به تأثيرات خاص جهان بيني اسلامي بر تفكر علمي به كار برد. اين كاربردهاي مختلف، هرچند ضرورتاً يكديگر را نقض نمي كنند، آنها را مسلم هم نمي توان گرفت.
6.در مورد دو ارزيابي متفاوت با نگرش غزالي به علوم طبيعي، رك: مثلاًبه اثر مايكل مرموره Michael Marmura « نگاه غزالي به علوم غيرديني و منطق »، Essay on Islamic Philosophy and Science، ويراسته ج. هوراني ( آلباني، چاپ SUNY، 1975)، 185-215؛ و ريچارد فرانك، غزالي و مكتب اشعري ( دورهام و لندن: چاپ دانشگاه دوك، 1994).
7.رك: ابن حزم، « رساله مراتب العلوم »، در رسائل ابن حزم الاندلسي، به اهتمام احسان عباس، 4 جلدي (بيروت: الموسسة العربيّة للدراسات و النشر )، ج4، ص 61-90. رك: به خصوص به صفحه 72 كه ابن حزم مي گويد علم منطق براي تشخيص درست از نادرست در همه علوم لازم است.
8.مثلاً رجوع كنيد به تقي الدين احمد بن تيميه، الرد علي المنطقيين ( لاهور: ادارة ترجمان السّنه، 1977).
9.ابن خلدون، مقدمه، ترجمه [ انگليسي ] فرانتز روزنتال، تلخيص ن. ج.داوود ( چاپ دانشگاه پرينستون، 1967)، ص 143.
10.در مورد نمونه اي از علاقه به علوم اسلامي صرفاً به سبب حفظ ميراث علمي يونان، رك: ديويد ليندبرگ David Lindberg در The Beginning of Western ( چاپ دانشگاه شيكاگو، 1992)، فصل مربوط به « علم در اسلام »، به قلم ليندبرگ ( از صفحه 161 تا 182) به چند بخش فرعي تقسيم مي شود كه با عناوين زير آمده است:« علم و دانش در بيزانس »، « انتشار علوم يوناني به شرق »، « پيدايش، گسترش و يوناني شدن اسلام »، « ترجمه علوم يوناني به زبان عربي »، « واكنش اسلام در برابر علوم يوناني »، « دستاوردهاي علوم اسلامي »، و « انحطاط علوم اسلامي ».
11.مثلاً نگاه كنيد به اثر بكر C.H.Becker « تراث الاوائل في الشرق و الغرب »، التراث اليوناني في الحضارة الاسلامية، ويراسته عبدالرحمن بدوي ( بيروت: دارالقلم، 1980)، ص 3-33. مقاله بكر ترجمه اي است از
Das Erbeder Antike in Orient and Okzident (Leipzig:Verlag von Quelle and Meyer,1931).
در مورد صورت هاي ديگري از اعتقاداتي مشابه در دوره هاي بعد،و اين استدلال كه نيازهاي فرهنگي اسلام مانع رشد علم، و در نتيجه به انحطاط آن منجر شد. رك: به اثر
G.E.von Grunebaum, Islam : Essays in the Nature and Growth of a Cultural hdition (London: Routledge and Kegan Paul, 1961) خاصه فصل 6؛ F. E. Peters,Aristotle and the Arabs: The Aristotelian Tradition in Islam (New York: New York University Press, 1968), Chapter 4.
12.مثلاً كِنِدي (Kennedy) بر اين باور است كه « در آغاز بايد تأكيد كرد كه انگيزه اين عمل، نظري و به مفهومي فلسفي بود،نه تلاشي براي استوار ساختن پايه هاي نجوم عملي ». رك: اي.س.كندي « نظريه سيارات در اواخر سده هاي ميانه »، Studies in the Islamic Exact Sciences، ص 85. هرچند كندي براي زير سؤال بردن ارزش علمي سهم اسلام در نظريه سيارات، اين نظر را نمي دهد، مورخان ديگر علم از اين نظر چنين نتيجه گيري هايي به عمل مي آورند.
13.شايد يكي از چندين طرفدار معروف اين اعتقاد كه نظريات علمي از واقعيت حكايت ندارند و هدف اصلي آن « حفظ پديده هاست »، پي ير دوهم Pierre Duhem ( ف.1916)باشد. مثلاً نگاه كنيد به اثرش
To save the Phenom ena, an Essay on the Idea of Physical Theory from Plato lo Galileo
ترجمه Edmund Donald and Chaninah Maschler ( چاپ دانشگاه شيكاگو، 1969).
14.در مورد تحولات نخستين در علم نجوم. رك: A.Aaboe « هيئت علمي در دوران قديم »، Phil.Trans.R.Soc.Lond.A، 276(1974): ص21-42.
15.در مورد برخي از قديم ترين آثار نجومي به زبان عربي، رك: ديويد پينگري، « قطعه هايي از آثار يعقوب بن طارق »، Journal of Near Eastern Studies، 27(1968): 97-125؛ و « قطعه هايي از آثار فزاري »، Journal of Near Eastern Studies، 29( 1970): 23-103؛ نيز رك: ديويد پينگري، « تأثير يونانيان بر نجوم رياضي اسلامي در دوره هاي اوليه » Journal of the American Oriental Society، 93(1973):32-43.
16.رك: ديميتري گوتاس، Greek Thought,Arabic Culture، به ويژه فصل دوم، ص 28-60.
17.در مورد بررسي مختصري از تحولات نخستين در زمينه نجوم، رك: Regis Morelon « بررسي كلي نجوم عربي »، در
Encyclopedia of the History of Arabic Science; Vol I, Astronomy - Theoretical and Applied
به اهتمام رشدي راشد (لندن و نيويورك: روتلج، 1996)، 1-19.
18.رك: جي.ج تومر ( ترجمه و تعليق ) Ptolemy`s Almagest(نيويورك، 1984). بهترين تحقيق درباره مجسطي، كار اُلاف پدرسن Olaf Pedersen است با عنوان: A Survey of the Almagest (اُدنس، چاپ دانشگاه اُدنس، 1974). فصل اول اين كتاب « مجسطي در گذر سال ها »، شامل بخشي مي شود درباره « مجسطي در ميان عرب ها »، رك: به ويژه صفحات 11-25.
19.رك: رجيس مورلون Regis Morelon، « ترجمه عربي كتاب فرضيات بطلميوس »
melanges-Institut dominicain d’etudes orientales dus Caire
21(1993):7-85.
20.در مورد كاري برجسته درباره رصد و رصدخانه، رك:
Aydin Sayili, The Observatory in Islam (Ankara: Turk Tarih Khurumu Basimevi, 1960).
21.در مورد رصد ستارگان در سال هاي اوليه، رك: Aydin Sayili « بخش مقدماتي جدول هاي نجومي حَبَش معروف به زيج دمشقي »،
Ankara Universitesi Dil ve Tarih - Gografya Fakultesi Dergisi
13/4 (1955) نيز رك: ابن يونس، كتاب الزيج الحاكمي الكبير، با ترجمه و مقدمه فرانسوي كوسَن Caussin با عنوان:
as le Livre De la Grande Table Hakemite
(پاريس 1804). در اين كتاب، كوسن همچنين نقل قول هاي سودمندي را از منابع گوناگون درباره رصد ستارگان در قاهره در قرن يازدهم ميلادي مي آورد؛ در اين اثر به خصوص شرح مفصل مقريزي درباره رصدخانه افضل بطائحي بسيار سودمند است. نيز بنگريد به اثر بيروني، تحديد نهايات الاماكن لتصحيح مسافات المساكن، به اهتمام P.G.Bulgakov (قاهره، 1962) ترجمه اي انگليسي از اين اثر به همت جميل علي صورت گرفته است
The Determination of the Coordinates of Cities, al-Birani’s Tahdid al-Amakin (Beirut: AUB Press, 1967).
22.براي شرح كوتاهي از برخي از اين تحولات نخستين رك: Regis Morelon « نجوم عربي شرقي بين قرن هاي هشتم و يازدهم ميلادي »،
Encyclopedia of the History of Arabic Science;Vol I,Astronomy
ويراسته راشد، ص 20-57، به خصوص: رك: صفحات 25 به بعد درباره « تحليلي انتقادي از دستاوردهاي بطلميوس » و صفحه 34 به بعد « رياضي كردن استدلال نجومي ».
23. نمونه اصلي اين نوع اصلاح در هيئت بطلميوسي اثر ثابت بن قُرّه است. در مورد تصحيح، ترجمه و تحليل آثار نجومي موجود از ثابت بن قرّه، رك:Regis Morelonدر Thabit ibn Qurra Oeuvres d`astronomie مجموعه علم و فلسفه عربي: متون و تحقيقات ( پاريس، شركت انتشارات Les Belles Letteres، 1987).
24.ابوريحان محمد بن احمد بيروني، القانون المسعودي، سه جلدي ( حيدرآباد، دائرة المعارف، 1954).
25.بيروني و ابن سينا، الاسئلة و الاجوبة، تصحيح و ترجمه انگليسي و مقدمه فارسي، دكتر سيدحسين نصر و مهدي محقق ( تهران: شوراي عالي فرهنگ و هنر، مركز تحقيقات و همكاري فرهنگي، 1352 هجري شمسي ).
26.رك: ابوريحان بيروني، الاسئلة و الاجوبة، 2-3 و در جاهاي مختلف.
27.همان، ص 28.
28.چنان كه اين اختلاف نظرش نشان مي دهد، او امكان فلكي بيضي شكل را نه به علت آن كه چنين مي پندارد، بلكه از اين نظر مطرح مي كند كه با استدلال ارسطو مخالف است ( تعجباً من صاحب المنطق )، رك: الاسئلة و الاجوبة، ص 28.
29.در مورد تحولات پس از قرن يازدهم در زمينه نظريه افلاك، رك: جورج صليبا، « نظريات اعراب درباره افلاك پس از قرن يازدهم ميلادي »
Encyclopedia of the History of Arabic Science;Vol I,Astronomy 58-127;
و جورج صليبا، A History of Arabic Astronomy
30.ابن هيثم، الشكوك علي بطلميوس، به اهتمام عبدالحميد صبره و نبيل شهاري ( قاهره: چاپ دارالكتب، 1971).
31.در مورد ارجاع به اين آثار، رك: شماره هاي 2 و 3 بالا.
32.در مورد شرحي مفصل پيرامون اين مسائل و راه حل هاي پيشنهادي اخترشناسان مسلمان،رك: جورج صليبا « نظريات عرب در باب افلاك پس از قرن يازدهم ميلادي » در
Encyclopedia of the History of Arabic Science,Vol.I ,Astronomy
ص 58-127.
33.در مورد رصدخانه مراغه، رك: فضل الله رشيدالدين، جامع التواريخ، تصحيح و ترجمه [ انگليسي] E.M.Quatremere (پاريس، 1836)؛ صلاح الدين خليل ايبك صفدي، الوافي بالوفيات، به اهتمام هـ.ريتر ( لايپزيك، 1931)، ج1؛ و ابن شاكر الكتبي، فوت الوفيات (قاهره، 1299 هجري قمري)، ج2، در مورد شرحي مفصل پيرامون طرح و استفاده از ابزارهاي گوناگون در مراغه، رك: مؤيد الدين عُرضي، رسالة في كيفية الارصاد،در
Al-Urdinin "Risalet-ün Fi Keyfiyet-il Ersad: Adli makalesi"
با ترجمه انگليسي و تركيSevim Tekeliدر Arastirma 8(1970) در مورد تحقيقي مقدم تر به زبان آلماني و ترجمه اي از اثر عُرضي، رك:
Hugo J. Seemann, "Die Instrumente der Sternwarte zu Maragha nach den Mitteilungen Von a\-\Jrdi", Sitzungsberichte derPhysikalisch-m edizinischen Sozietat zu Erlangen, vol. 60(1928): 15-126.
نيز در مورد مراغه به طور كلي، رك:
André Godard, Les Monuments de Maragha (Paris, 1934).
34.اين امر به يك اندازه در مورد خواجه نصير و عرضي صدق مي كند كه هر دو كار اصلاحي خود را پيش از تأسيس رصدخانه مراغه آغاز كردند. رك: صليبا،
Kitab al-Ha’yah; the Astronomical Work ofMu’ayyad al-Din al-Urdi, 31f; and Ragep Nasir al-Din al-Tusi’s Memoir on Astronomy, 65f.
35.در مورد شرحي مفصل درباره مدل هاي مختلفي كه اخترشناسان مناطق شرقي دنياي اسلام مطرح كرده اند تا مشكلات هيئت بطلميوسي را حل كنند، رك: صليبا « نظريات عرب ها درباره افلاك پس از قرن يازدهم ميلادي »، به خصوص صفحه هاي 86 به بعد.
36.در مورد زوج خواجه نصير طوسي، رك: صليبا، « نظريات اعراب درباره افلاك پس از قرن يازدهم ميلادي »، ص 94-95.
37.در مورد اصل موضوعه عُرضي، نيز نگاه كنيد به صليبا،« نظريات اعراب درباره افلاك پس از قرن يازدهم ميلادي »، ص 106.
38.در مورد مجموعه اي از مقالات مربوط به نجوم و اسپانياي مسلمان و افريقاي شمالي، رك:
Julio Samso, Islamic Astronomy and Medieval Spain (Aldershot: Variorum, 1994).
به ويژه فصل هاي 1، 8، 12 و 14.
39.در مورد خلاصه اي از مهم ترين پيشنهادهاي منجمان / فيلسوفان بخش هاي غربي دنياي اسالم، رك: صليبا « نظريات اعراب درباره افلاك پس از قرن يازدهم ميلادي »، ص 6-84. در مورد شرحي كامل پيرامون دلايل فلسفي اين الگوهاي پيشنهاد شده،رك: ا.صبره « اعتراض اندلسيان به هيئت بطلميوسي: ابن رشد و بتروجي »،
Transformation and Tradition in the Sciences
به اهتمام اي. مندلسون (E.Mendelson) ( چاپ دانشگاه كمبريج، 1984)، ص 133-153.
40. در مورد خفري، رك: جورج صليبا « يك تحليل انتقادي عربي در قرن شانزدهم ميلادي از هيئت بطلميوسي: اثر شمس الدين خفري ».
Journal for the History of Astronomy XXV(1994):15-38.
گردآوري پيترز، پد؛ اقبال، مظفر؛ الحق، سيدنعمان، (1391)، فلسفه علم و دين در اسلام و مسيحيت، ترجمه جواد قاسمي، مشهد: بنياد پژوهشهاي اسلامي، چاپ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}