نويسنده:احمدرضا داودی*
منبع: راسخون




 

چکیده

سوره حجر، سوره پانزدهم قرآن است. این سوره نود و نه آیه دارد. آیه های یک تا ده آن به موضوع های قرآن، محافظت از قرآن، سرنوشت کفر پیشگان، سخنان باطل و درخواست های بی اساس آنان می پردازد.
در این قسمت بخشی از تهمت های کفار به پیامبر (ص) بیان شده است. از نکات تربیتی این قسمت پاسخ های قرآن به آنان و سیاست قرآن در ارتباط با آنان می باشد.
اینکه گروه ها از اجل خود پیشی نمی گیرند و از آن عقب نخواهند ماند از سنت های الهی است که در آیه های این قسمت به آن پرداخته شده است. ذکر این موضوع از جانب خدا تذکاری است برای عبرت گرفتن از تاریخ.
کلید واژه ها: حجر، قرآن، کفر پیشگان، امت، آرزو.

سوره حجر، آیه 1
«الر تِلْكَ ءَايَاتُ الْكِتَابِ وَ قُرْءَانٍ مُّبِينٍ»
«الر، اين آيات كتاب، و قرآن مبين است.»

این سوره دارای ۹۹ آیه است و به گفته مشهور پنجاه و دومین سوره می‌باشد که قبل از هجرت در مکه بر پیامبر اکرم (ص) نازل شده است.
حجر، نام شهری است که قوم حضرت صالح در آن زندگی می‌کردند و نام این سوره از آیه هشتاد آن که درباره قوم صالح است، گرفته شده است. بیشتر مطالب این سوره در مورد تهمت و تمسخر کفّار نسبت به قرآن و پیامبر اکرم (ص) و دستور به صبر و گذشت نسبت به آنهاست و یک نوع دلداری و تسلیت، در برابر فشار هجوم مخالفان، بعد از وفات حضرت خدیجه و حضرت ابوطالب برای پیامبر عزیز می‌باشد.
«اشاره" تلك" به آيات كريمه، و مقصود از" كتاب" قرآن است. و اگر قرآن را نكره و بدون الف و لام آورده براى اشاره به عظمت كتاب الهى است، هم چنان كه كلمه" تلك" كه براى اشاره به دور به كار مى‏رود بر همين مطلب دلالت مى‏كند. و معناى آيه اين است كه: بر خلاف آنچه كفار پنداشته و تو را ديوانه خوانده و كلام خداى را استهزاء كرده‏اند، اين آيات بلند مرتبه و رفيع الدرجه‏اى كه ما به تو نازل كرديم آيات كتاب الهى است، آيات قرآن عظيم الشان است كه جدا كننده حق از باطل است.»1
این سوره نیز مانند بسیاری از سوره های دیگر قرآن از «قرآن» به عظمت یاد نموده است و قصد داشته مقام و جایگاه برجسته قرآن را به ما نشان دهد. به راستی که قرآن جایگاه بلندی دارد و انسان هایی که به آن دست یابند به سعادت می رسند.
آيات جمع آيت است، و آن چيزي است كه مورد توجّه و قصد باشد، و هم به وسيله آن به مقصود أصلى رسيده شود.
كتاب مصدر و به معنى ثبت و اظهار چيزي است كه در نيّت و باطن بوده است، و اين اظهار خواه به وسيله نوشتن صورت بگيرد و يا با گفتن و قول باشد، و به همين مناسبت قرآن مجيد از مصاديق كتاب خواهد بود.
قرآن مصدر است؛ به معنى قراءت، و آن مصداق قراءت است كه از جانب خداوند متعال و رسول اكرم و مردم قراءت مى‏شود. و قراءت عبارت است از تفهّم و ضبط كردن مفاهيم كه با بصر درك مى‏شود.
و مبين به معنى جدا كننده و روشن كننده است، و آن صفت قرآن است كه خوانده مى‏شود، نه كتاب.2

سوره حجر، آیه 2
«رُّبَمَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْ كاَنُواْ مُسْلِمِين‏»
«كافران (هنگامى كه آثار شوم اعمال خود را ببينند،) چه بسا آرزو مى‏كنند كه اى كاش مسلمان بودند!»

در این آیه «به آنها كه در لجاجت و مخالفت با اين آيات روشن الهى اصرار مى‏ورزند هشدار مى‏دهد روزى فرا مى‏رسد كه اينها از نتائج شوم كفر و تعصب كوركورانه و لجاجت خويش پشيمان خواهند شد و" چه بسا اين كافران آرزو مى‏كنند كه اى كاش مسلمان بودند" (رُبَما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ).
بنا بر اين منظور از" يود" (دوست مى‏دارند)- همانگونه كه در تفسير" الميزان" بيان شده دوست داشتن به معنى" تمنى" و آرزو كردن است، و ذكر كلمه" لو" دليل بر آنست كه آنها آرزوى اسلام را در زمانى مى‏كنند كه قدرت بازگشت به سوى آن را ندارند، و اين خود قرينه‏اى خواهد بود بر اينكه اين تمنى و آرزو در جهان ديگر و پس از مشاهده نتائج اعمالشان است.
حديثى كه از امام صادق (ع) در اين زمينه نقل شده نيز كاملاً اين معنى را تاييد مى‏كند: ينادى مناد يوم القيامة يسمع الخلائق انه لا يدخل الجنة الا مسلم فثم يود سائر الخلائق انهم كانوا مسلمين:
" روز قيامت كه مى‏شود كسى صدا مى‏زند به گونه‏اى كه همه مردم مى‏شنوند (كه امروز) جز افرادى كه اسلام آورده‏اند داخل بهشت نمى‏شوند در اين هنگام ساير مردم آرزو مى‏كنند كه اى كاش مسلمان بودند ".
و نيز از پيامبر بزرگ اسلام (ص) نقل شده هنگامى كه دوزخيان در دوزخ گرد مى‏آيند و گروهى از مسلمانان خطا كار را، با آنها قرار مى‏دهند، كفار به مسلمين مى‏گويند مگر شما مسلمان نبوديد؟ در پاسخ مى‏گويند: آرى بوديم، و آنها در جواب مى‏گويند پس اسلام شما هم نيز به حالتان سودى نداشت! چون‏ شما هم با ما در يك جا هستيد!.
آنها مى‏گويند: ما گناهان (بزرگى) داشتيم كه به خاطر آن به اين سرنوشت گرفتار شديم (اين اعتراف به گناه و تقصير و آن سرزنش دشمن سبب مى‏شود كه) خداوند دستور مى‏دهد هر فرد با ايمان و مسلمانى در دوزخ است خارج سازيد در اين هنگام كفار مى‏گويند اى كاش ما نيز اسلام آورده بوديم.
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه در ميان كافران افرادى هستند كه هنوز پرتوى از وجدان بيدار در دلهاى آنها هست و هنگامى كه دعوت پيامبر اسلام و اين آيات كتاب مبين با آن محتواى دلپسند را مى‏بينند در اعماق دل به آن علاقمند مى‏شوند و آرزو مى‏كنند كه اى كاش مسلمان بودند، ولى تعصب ها و لجاجت ها و يا منافع مادى به آنها اجازه نمى‏دهد كه اين واقعيت بزرگ را بپذيرند و لذا هم چنان در زندان كفر و بى ايمانى محصور مى‏مانند.
ولى به هر حال بايد توجه داشت كه اين دو تفسير هيچ گونه تضادى با هم ندارند و ممكن است آيه اشاره به پشيمانى گروه‏هايى از كافران در آن جهان و اين جهان باشد، در حالى كه نه آنجا و نه اينجا قدرت بازگشت- به جهات متفاوتى- ندارند!.»3
قمى در تفسيرش به سند خود از پدرش از ابن ابى عمير از عمر بن اذينة از رفاعه از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: چون روز قيامت مى‏شود منادى از ناحيه خداى تعالى ندا مى‏كند كه هيچ كس جز مسلمان به بهشت نخواهد رفت، آن روز است كه كفار آرزو مى‏كنند اى كاش در دنيا مسلمان بودند. آن گاه اين آيه را تلاوت فرمودند:" ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ" يعنى رهايشان كن تا مشغول عمل خودشوند،" فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ".4
در الدر المنثور است كه طبرانى- در كتاب الأوسط- و ابن مردويه به سند صحيح از جابر بن عبد اللَّه انصارى روايت كرده‏اند كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: مردمى از امت من به جرم گناهانشان عذاب مى‏شوند و هر قدر كه خدا بخواهد در آتش خواهند بود، آن گاه مشركين در آنجا ايشان را سرزنش مى‏كنند و مى‏گويند چرا ايمان و تصديق شما سودى برايتان نداشت در نتيجه هيچ موحدى نمى‏ماند مگر آنكه خداوند از آتش بيرونش مى‏آورد. آن گاه اين آيه را تلاوت فرمودند:" رُبَما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ".5
و در همان كتاب است كه ابن ابى حاتم و ابن شاهين- در كتاب السنة- از على بن ابى طالب (ع) روايت كرده‏اند كه فرمود: رسول خدا (ص) فرمود: موحدين هر امتى كه مرتكب گناهان كبيره شده باشند در صورتى كه توبه نكرده و از آن پشيمان نباشند داخل جهنم مى‏شوند و در آنجا نه چشمهايشان كبود مى‏شود، و نه بدنشان سياه مى‏گردد، و نه همنشين شيطان مى‏شوند و نه دچار غل و زنجير مى‏گردند، نه حميم مى‏آشامند و نه قطران مى‏پوشند، و خداوند خلود در جهنم را بر جسدهايشان حرام مى‏كند، براى همين كه موحدند، و صورتهايشان را بر آتش حرام مى‏كند، بخاطر اينكه سجده كرده‏اند.
و از همين‏ها افرادى هستند كه آتش تا روى پايشان را و افرادى تا پشت پاهايشان را مى‏گيرد، و افرادى تا رانشان و افرادى تا كمرشان و عده‏اى تا گردنشان فرا مى‏گيرد. و اين به خاطر تفاوت گناهانى است كه مرتكب شده‏اند. از نظر مدت هم بعضى يك ماه در آتش هستند و بعضى يك سال، ولى سرانجام بيرون مى‏آيند و طولانى‏ترين توقف ايشان به قدر عمر دنياست از روزى كه خلق شده تا روزى كه فانى مى‏گردد.
سبب بيرون شدنشان از جهنم اين است كه يهود و نصارى و هر كه در آتش هست از اهل هر دين و هم چنين اهل شرك به اهل توحيد مى‏گويند: شما به خدا و كتب و رسل او ايمان آورديد و در عين حال با ما در جهنميد، پس ايمان شما بيهوده بود.
آن وقت است كه خدا به ايشان غضبى مى‏كند كه براى هيچ امرى آن طور غضب نكرده باشد. آن گاه مؤمنين را از جهنم بيرون آورده بر سر چشمه‏اى كه ميان بهشت و صراط قرار دارد مى‏برد، پس در آنجا مى‏رويند مانند طرثوث كه در خاشاك و كف سيل مى‏رويد، آن گاه داخل بهشت مى‏شوند در حالى كه به پيشانيهايشان نوشته است" اينها جهنمى‏هايى هستند كه از آتش دوزخ آزاد شده‏اند و تا خدا بخواهد در بهشت خواهند بود".
و چون اين نوشته داغ ننگى بر پيشاني هاى ايشان است از خدا درخواست مى‏كنند كه آن را محو كند. خدا هم ملكى مى‏فرستد آن را محو مى‏كند، سپس ملائكه‏اى را كه با خود ميخ‏هاى آتشين دارند دستور مى‏دهد تا در جهنم را به روى باقيماندگان ببندند و با آن ميخ‏ها ميخكوبشان كنند اينجاست كه خداى تعالى كه در عرش قرار گرفته فراموششان مى‏كند و اهل بهشت هم در سرگرميشان به نعيم و لذت بهشتى از آنان غافل مى‏گردند و خداى تعالى در اين خصوص فرموده:" رُبَما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ".6

سوره حجر، آیه 3
«ذَرْهُمْ يَأْكُلُواْ وَ يَتَمَتَّعُواْ وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُون‏»
«بگذار آنها بخورند، و بهره گيرند، و آرزوها آنان را غافل سازد ولى بزودى خواهند فهميد!»

خطاب به رسول گرامى صلّى اللّه عليه و آله است که بيگانگان را به حال خودشان واگذار و با آنها در مقام احتجاج قرار نگیر. از نظر اينكه مرام و همت آنان در زندگى فقط تأمين نيازهاى حيوانى است و پيوسته سرگرم تمايلات و آرزوهاى خود شوند و در اثر رذيله عناد در مقام انكار و لجاج برمي آيند و دعوت تو را نخواهند پذيرفت و در قيامت از نظر اينكه عالم شهود و جزاء است ايمان آورده تصديق خواهند نمود و چون ايمان آنها خارج از اختيار و به منظور فرار از عقوبت است سودى نخواهد داشت.
به راستی که انسان چه بسیاری از فرصت ها را از دست می دهد. در این دنیا می تواند ایمان آورد و از منافع آن در دنیا و آخرت بهره گیرد؛ اما چنین نمی کند و خود را سرگرم لذت های اندک دنیا می نماید. فردای قیامت می فهمد که چه زیانی کرده است و چه به روز خود آورده است. وای اگر از پس امروز بود فردایی.
«واگذار آنها را بخورند مثل انعام و از لذائذ دنيوى لذت ببرند و به آمال و هواهاى نفسانى مشغول شوند پس زود باشد كه بر آنها معلوم گردد دنيا دار غرور است و مكرر. گفته شده كه انسان سه دشمن دارد كه هم دست شده‏اند براى فريب انسان، دنيا و هواى نفس و شيطان. دنيا ابتدا خود را جلوه مي دهد به زخارف خود از مال و منال و مساكن عاليه و فرش قيميّه و طلا و نقره و مأكولات لذيذه و ملبوسات شيك و اشباه آنها و انسان غافل از اينكه ماري است خوش خط و خال لكن در باطن زهر قتال است و گرگي است به لباس ميش و كمال مضادّه دارد با آخرت، چنانچه مثل زده‏اند به مشرق و مغرب. هر چه به مشرق نزديك شود از مغرب دور مي شود و بالعكس هر يك موجب خشم ديگرى مي شود. سپس هواى نفس مايل و فريفته مي شود و كمال علاقه به اين دنيا پيدا مي كند و به كلى از آخرت غافل مي شود و تمام آمال و آرزوى او وصله به آنها است، سپس شيطان راه وصله به آن را نشان مي دهد از طرق محرّمه و ظلم و تعدى و تجاوز از حد و نحو آنها چون چنين شد خداوند او را به خود واگذار مي كند، لذا مي فرمايد: (ذرهم) تو هم كه پيغمبر هستى آنها را واگذار؛ زيرا فرمايشات تو به آنها اثر نمي كند (يأكلوا) چه از حلال باشد و چه از حرام (و يتمتّعوا) به لهويات و ساز و آواز و تفريح و هزار گونه فسق و فجور (وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ) به آرزوهاى دراز و آمال دور مشغول شوند (فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ) سوف از براى آينده نزديك است همان وقت احتضار و جانكندن پرده‏ها برداشته مي شود و هر كسى جاى خود را مشاهده مي كند و بر آنها معلوم مي شود كه با خود چه كرده‏اند و پشيمان مي شوند و پشيماني سودى ندارد و نجاتى نيست.»7
در این آیه گرچه از یک جهت وعده عذاب است؛ اما رحمت خدا را هم نشان می دهد. همین که کافران لجوج می توانند از نعمت های الهی بخورند و بیاشامند و لذت ببرند از رحمت خداست. آنان غرق در رحمت خدا هستند؛ اما به دلیل لجاجت خود بهترین فرصت ها را تبدیل به تهدید می کنند و با مخالفت فرمان های الهی زمینه عذاب و شقاوت و مهم تر از همه دوری خود از رحمت و قرب الهی را فراهم می کنند. آنان درک نمی کنند که خدا نمی خواهد از جانب بنده خود سود ببرد بلکه قصدش هدایت و بهره رساندن به انسان هاست تا به نقطه کمال برسند. اما غفلت از هر سو سایه افکنده تا آنها را به هلاکت برساند.
نکته دیگری که باید به آن توجه کرد این است که فرمان های الهی مانند دستور پدر به فرزند خود یا رئیس اداره به زیر مجموعه خویش نیست. چون بسیاری از این دستورها ممکن است با پشتوانه معرفتی صحیحی همراه نباشد و چه بسا زیان هم داشته باشد؛ اما خدا که به یک نکته ای امر می کند بر اساس علم و حکمت است. او می داند که کافران لجوج هیچ راهی را برای خود باز نگذاشته اند به همین جهت به پیامبر خود می فرماید آنان را رها کن. بدیهی است که وقتی انسان به این مرحله از سقوط برسد دیگر هدایت پذیر نیست و سخنان حکیمانه و خیرخواهانه پیامبر در او اثری نخواهد گذاشت.
تلاش برای شناختن دین حق که شامل جهان بینی و ایدئولوژی صحیح می باشد ضرورت دارد، و بدون رسیدن به آن، رسیدن به کمال انسانی، میسر نخواند بود چنانچه رفتاری که برخواسته از چنین ارزش ها و بینش هایی نباشد رفتار انسانی نخواهد بود و کسانی که در صدد شناختن دین حق برنمی آیند یا پس از شناختن آن، از روی لجاج و عناد، کفر می ورزند و تنها به خواسته های حیوانی و لذت های زودگذر مادی، بسنده می کنند در واقع حیوانی بیش نیستند چنانچه قرآن در مورد آنها در این آیه می فرماید: بگذار بخورند و بهره گیرند و آرزوی دنیوی، ایشان را سرگرم کند که بزودی (نتیجه آن را) خواهند دانست.

سوره حجر، آیه 4
«وَ مَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلَّا وَ لهََا كِتَابٌ مَّعْلُومٌ‏»
«ما اهل هيچ شهر و ديارى را هلاك نكرديم مگر اينكه اجل معيّن (و زمان تغيير ناپذيرى) داشتند!»

به طورى كه از سياق بر مى‏آيد اين آیه، آيه جمله قبلى را كه فرمود:" فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ" تثبيت و تاكيد مى‏كند، و معنايش اين است كه: رهايشان كن كه ايشان در اين زندگى دنيا اسلام آور نيستند، تنها وقتى خواهان آن مى‏شوند كه اجلشان رسيده باشد، و آن هم به اختيار كسى نيست بلكه براى هر امتى كتاب معلومى نزد خداست كه در آن اجلهايشان نوشته شده، و نمى‏توانند آن را- حتى يك ساعت- جلو و يا عقب بيندازند.
اين آيه و آیه بعدی دلالت دارند بر اينكه همانطور كه فرد فرد بشر داراى كتاب و اجل و سرنوشتى هستند، امتهاى مختلف بشرى نيز داراى كتاب هستند. اين دو آيه كتاب امتها را خاطر نشان
مى‏سازد.»8
کارهایی که خدا انجام می دهد همه از روی حکمت است و اگر دلیلی را بیان می کند در حقیقت آن دلیل پرده از حکمت خدا برمی دارد. در این آیه سخن از زمان و مهلتی است که خدا برای امتهای پیشین قرار داده است. خدا می فرماید هلاکت آنان در یک زمانی صورت می پذیرد و قبل از آن زمانی است که خدا در اختیارشان قرار داده است تا در این فرصت اگر خواستند برگردند و تقوا پیشه کنند. برخی ممکن است بپندارند خدا انسان ها را عذاب نمی کند و مواردی را نشان دهند که جوامع یا افرادی دست از طاعت خدا برداشته اند و هیچ اتفاقی هم برای آنان می افتد. این پندار غلط است چون خدا برای عذاب زمان مشخصی را در نظر می گیرد و قبل از آن عذاب کسی را در بر نمی گیرد.

سوره حجر، آیه 5
«مَّا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَ مَا يَسْتَْخِرُونَ‏»
«هيچ گروهى از اجل خود پيشى نمى‏گيرد و از آن عقب نخواهد افتاد!»

«سنت الهى همه جا اين بوده كه به قدر كافى مهلت براى تجديد نظر و بيدارى و آگاهى بدهد، حوادث دردناك، و وسائل رحمت را يكى پس از ديگرى مي فرستد، تهديد مى‏كند، تشويق مى‏كند، اخطار مى‏نمايد تا حجت بر همه تمام شود.
ولى هنگامى كه اين مهلت به پايان رسيد سرنوشت قطعى دامنشان را خواهد گرفت، دير و زود، به خاطر مصالح تربيتى، ممكن است؛ اما به اصطلاح سوخت و سوز ندارد! آيا توجه به همين واقعيت كافى نيست تا همگان از سرنوشت گذشتگان عبرت گيرند، و از مدت مهلت الهى براى بازگشت و اصلاح، استفاده كنند؟ آيا بايد باز هم نشست تا سرنوشت شوم اقوام گمراه و ستمگر پيشين درباره خود ما نيز تكرار گردد، و به جاى اينكه از پيشينيان عبرت گيريم، عبرتى شويم براى آيندگان؟! ضمنا از دو آيه اخير فلسفه بيان" تاريخ گذشتگان به طور مكرر" در آيات قرآن حتى در همين سوره‏اى كه از آن بحث مى‏كنيم روشن مى‏شود.»9
به راستی که یکی از مهم ترین نکاتی که از قرآن می توان آموخت عبرت های آن است. انسان دو مرتبه زندگی نمی کند که یک بار تجربه بیندوزد و بار دیگر عمل کند. سرنوشت و تاریخ زندگی افراد و جوامع گوناگون در سر تا سر قرآن مورد دقت قرار گرفته است. این سرنوشت ها به نیکی به ما می آموزد که باید در مسیر هدایت قرار بگیریم و مراقب بی راه ها و دشمنان در کمین باشیم.

سوره حجر، آیه 6
«وَ قَالُواْ يَأَيهَُّا الَّذِى نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُون‏ًٌٌٌٌٌٌٌٌٌٌٌٌٍٍ»
«و گفتند: «اى كسى كه «ذكر» [قرآن‏] بر او نازل شده، مسلماً تو ديوانه‏اى!»

«آرى برنامه و أعمال رسول اكرم (ص) در نظر كفّار و مخالفين بر خلاف نظر و تشخيص آنها بوده، و از لحاظ عقل و فكر خودشان هرگز نمى‏توانستند تصويب و تصحيح كنند.
آرى آنها نمى‏توانستند بفهمند كه انسانى بمانند خودشان با عالم غيب ارتباط داشته، و با عالم ماوراى طبيعت تفاهم و تماسّ داشته باشد، و يا مطالب و موضوعاتى از آن عالم براى او نازل گردد، و يا محسوسات و معقولاتي را بر خلاف ديگران درك كند.
و بنظر آنها فهم و عقل و إدراك بايد در محدوده عرفيّات باشد، و آنچه خارج ازحدود عرف است قهرا جنون خواهد بود.»10
یکی از زشت ترین کارهایی که انسان های کفرپیشه انجام می دادند که با هیچ کدام از کارهی دیگر آنان قابل مقایسه نیست، نسبت ها و سخنان ناروایی است که نسبت به پیامبران روا می داشته اند. آنان نمی خواستند با حقیقت رو به رو شوند به همین جهت در مقام جدال با حق بر می آمدند و آتش به خرمن معرفت می زدند و می گفتند تو دیوانه ای. یعنی سخنانی که می گویی مبنا و دلیل ندارد و همچون سخنان دیوانگان است. اکنون تاریخ به خوبی می تواند قضاوت کند که نابخرد و دیوانه آن فرزانگان بودند و یا کسانی که انان را به تمسخر می گرفتند.

سوره حجر، آیه 7
«لَّوْ مَا تَأْتِينَا بِالْمَلَئكَةِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِين‏»
«اگر راست مى‏گويى، چرا فرشتگان را نزد ما نمى‏زورى؟!»

«كلمه" لوما" مانند كلمه" هلا" در مورد ترغيب و تحريص به كار مى‏رود و معنايش اين است كه: چرا ملائكه را براى ما نمى‏آورى؟ اگر راست مى‏گويى و اگر پيغمبرى، ملائكه را بياور تا بر صدق دعوتت شهادت دهند و تو را در انذارت كمك كنند.
وجه اينكه هميشه مشركين از انبياى خود مى‏خواستند كه ملائكه را بر ايشان بياورند و نشانشان دهند، اين اعتقاد خرافى بود كه بشر، موجودى است مادى و فرو رفته در آلودگى‏هاى شهوت و غضب و او با اين تيرگيش نمى‏تواند با عالم بالا كه نور محض و طهارت خالص است تماس داشته باشد، و ميان اين و آن هيچ مناسبتى نيست. پس كسى كه ادعاى نوعى اتصال و ارتباط با آن را مى‏كند بايد بعضى از سكنه و اهل آن عالم را با خود بياورد تا او وى را در دعوتش تصديق و يارى كند.
آرى، بت‏پرستان علاوه بر اين پندار غلط، ملائكه را آلهه مى‏دانستند و چون خداى سبحان را قابل پرستش نمى‏دانستند و معناى دعوت انبياء در چنين جوى اين مى‏شد كه اين آلهه خيالى شايسته عبادت و اختياردار شفاعت نيستند، و از نظر آنان اين دعوى محتاج به دليل بود، لذا مى‏گفتند خود ملائكه را بياوريد تا بگويند و اعتراف كنند كه ما معبود نيستيم و انبياء در دعوت خود راست مى‏گويند.»11

سوره حجر، آیه 8
«مَا نُنزَِّلُ الْمَلَئكَةَ إِلَّا بِالحَْقّ‏ِ وَ مَا كاَنُواْ إِذًا مُّنظَرِينَ»
«(امّا اينها بايد بدانند) ما فرشتگان را، جز بحق، نازل نمى‏كنيم، و هر گاه نازل شوند، ديگر به اينها مهلت داده نمى‏شود (و در صورت انكار، به عذاب الهى نابود مى‏گردند)!»
«خداوند به آنها چنين پاسخ مى‏گويد:" ما ملائكه را جز به حق نازل نمى‏كنيم" (ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ).

" و اگر فرشتگان نازل شوند (و حقيقت براى آنها جنبه شهود و حسى پيدا كند) و بعد ايمان نياورند، ديگر به آنها مهلت داده نخواهد شد" و به عذاب الهى نابود مى‏گردند (وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ).
در تفسير جمله ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ مفسران، بيانات مختلفى دارند:
1- بعضى گفته‏اند منظور اين است كه ما نازل كردن فرشتگان را به عنوان اعجاز تنها براى آشكار شدن حق انجام خواهيم داد، نه به عنوان بهانه جويى كه ببينند و باز هم ايمان نياورند، و به تعبير ديگر اعجاز بازيچه نيست كه جنبه اقتراحى داشته باشد، بلكه براى اثبات حق است، و اين امر به قدر كافى براى آنها كه خواهان حقند ثابت شده، چرا كه پيامبر اسلام ص با در دست داشتن اين قرآن و اعجازهاى ديگر رسالت خود را به ثبوت رسانده است.
2- منظور از" حق"، همان مجازات نهايى دنيوى و بلاى نابود كننده و به تعبير ديگر" عذاب استيصال" است، يعنى اگر فرشتگان نازل شوند و آنها هم ايمان نياورند- كه با لجاجتى كه در آنها هست نخواهند آورد- توأم با نابودى آنها خواهد بود.
جمله دوم آيه (وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ) نيز تاكيدى بر همين معنى است، اما بنا به تفسير اول مطلب تازه‏اى را مى‏گويد.
3- احتمال ديگر اينكه" حق" به معنى" مرگ" است، يعنى فرشتگان تنها به هنگام مرگ و قبض روح نازل مى‏گردند نه زمان ديگر؛ ولى اين تفسير بسيار بعيد به نظر مى‏رسد، چرا كه ما در قرآن در داستان ابراهيم و لوط و حتى در مورد مسلمانان در بعضى جنگها مى‏خوانيم كه فرشتگان بر آنها نازل شدند.
4-" حق" به معنى شهود است يعنى تا در اين عالم دنيا است پرده‏ها جلو چشم او را گرفته، و از ديدن اينگونه حقايق كه مربوط به جهان ما وراء ماده است ناتوان است، تنها در جهان ديگر كه پرده‏ها كنار مى‏رود و عالم شهود است، مى‏تواند فرشتگان الهى را ببيند.
اين تفسير نيز همان اشكال تفسير سوم را دارد، چرا كه حتى قوم لوط كه افراد بى ايمان و گمراهى بودند، فرشتگان مامور عذاب را در اين دنيا ديدند بنا بر اين تنها دو تفسير اول و دوم با ظاهر آيه سازگار است.
اما اينكه در ذيل اين آيه مى‏خوانيم اگر بعد از اينهمه دلائل روشن باز هم به تقاضاى آنها دائر بر ارائه معجزه حسى ترتيب اثر داده شود ديگر به آنها مهلت داده نخواهد شد، براى اين است كه در چنين حالتى به تمام معنى براى آنها اتمام حجت مى‏گردد، و تمام بهانه‏ها قطع، مى‏شود، و چون مهلت زندگى به منظور اتمام حجت و احتمال تجديد نظر و بازگشت به سوى حق است، و چنين چيزى در مورد اينگونه افراد معنى ندارد پايان عمر آنها اعلام مى‏گردد و به مجازاتى كه استحقاق آن را دارند مى‏رسند.»12
آنچه که هندسه این آیه ها را تشکیل داده است سخت گیری نسبت به کافران لجوج و عناد ورز است. خدا در این آیه ها محکم در برابر آنا ایستاده است و سخت ترین و هولناک ترین وعده های عذاب را به آنان می دهد.
از ویژگی های خدا عدالت و رحمت است. اگر خدا در قیامت انسان ها را مورد رحمت خویش قرار می دهد به واسطه فیاض بودنش است؛ اما آنچه موجب می شود خدا افراد یا گروه هایی را مورد خشم و غضب خود قرار دهد فقط رفتار آنان است و تنها عامل عذاب کارهای زشت و ناپسند آنان می باشد. انسان های حق ناسپاس که در برابر خدا چنین گستاخانه برخورد می کنند چنین انتظاری در پیش دارند.

سوره حجر، آیه 9
«إِنَّا نحَْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لحََافِظُونَ»
«ما قرآن را نازل كرديم و ما بطور قطع نگهدار آنيم!»

«سياق صدر اين آيه سياق حصر است و ظاهر سياق مذكور اين است كه حصر در آن ناظر به گفتار مشركين است كه قرآن را هذيان ديوانگى و رسول خدا (ص) را ديوانه ناميده بودند. و همچنين ناظر به اقتراح و پيشنهادى است كه كرده، نزول ملائكه را خواسته بودند تا او را تصديق نموده قرآن را به عنوان كتابى آسمانى و حق بپذيرند.
و بنا بر اين، معناى آيه- و خدا داناتر است- اين مى‏شود كه: اين ذكر را تو از ناحيه خودت نياورده‏اى تا مردم عليه تو قيام نموده و بخواهند آن را به زور خود باطل ساخته و تو در نگهداريش به زحمت بيفتى و سرانجام هم نتوانى، و همچنين از ناحيه ملائكه نازل نشده تا در نگهداريش محتاج آنان باشى تا بيايند و آن را تصديق كنند، بلكه ما آن را به صورت تدريجى نازل كرده‏ايم و خود نگهدار آن هستيم و به عنايت كامل خود آن را با صفت ذكريتش حفظ مى‏كنيم.
پس قرآن كريم ذكرى است زنده و جاودانى و محفوظ از زوال و فراموشى و مصون از زيادتى كه ذكر بودنش باطل شود و از نقصى كه باز اين اثرش را از دست دهد و مصون است از جابجا شدن آياتش، بطورى كه ديگر ذكر و مبين حقايق معارفش نباشد.
پس آيه شريفه، دلالت بر مصونيت قرآن از تحريف نيز مى‏كند، چه تحريف به معناى دستبرد در آن به زياد كردن و چه به كم كردن و چه به جابجا نمودن، چون ذكر خداست و همانطور كه خود خداى تعالى الى الأبد هست ذكرش نيز هست.
پس از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه الف و لام" الذكر" الف و لام عهد ذكرى است (يعنى همان ذكرى كه قبلا اسمش برده شد) و مراد از وصف" الحافظون" حفظ در آينده است، چون اسم فاعل ظهور در آينده دارد. و اين را بدين جهت تذكر داديم تا كسى ايراد نكند- هم چنان كه چه بسا ايراد كرده باشند- كه اگر آيه شريفه دلالت كند بر مصونيت قرآن از تحريف بخاطر اينكه ذكر است، بايد دلالت كند بر مصونيت تورات و انجيل، زيرا آنها نيز ذكر خدايند، و حال آنكه كلام خداى تعالى صريح است در اينكه تورات و انجيل محفوظ نمانده‏اند، بلكه تحريف شده‏اند. جوابش همان است كه گفتيم الف و لام در" الذكر" الف و لام عهد است، و ذكريت ذكر، علت حفظ خدايى نيست تا هر چه ذكر باشد خداوند حفظش كرده باشد بلكه تنها وعده حفظ اين ذكر را كه قرآن است مى‏دهد.»13

حفظ قرآن

«يكى از ضروريات تاريخ اين معنا است كه تقريبا در 14 قرن قبل پيغمبرى از نژاد عرب به نام محمد (ص) مبعوث به نبوت شد و دعوى نبوت كرده است و امتى از عرب و غير عرب به وى ايمان آوردند و نيز كتابى آورده كه آن را به نام" قرآن" ناميده و به خداى سبحان نسبتش داده است و اين قرآن متضمن معارف و كلياتى از شريعت است كه در طول حياتش مردم را به آن شريعت دعوت مى‏كرده است.
و نيز از مسلمات تاريخ است كه آن جناب با همين قرآن تحدى كرده و آن را معجزه نبوت خود خوانده، و نيز هيچ حرفى نيست در اينكه قرآن موجود در اين عصر همان قرآنى است كه او آورده و براى بيشتر مردم معاصر خودش قرائت كرده است. و مقصود ما از اينكه گفتيم اين همان است تكرار ادعا نيست بلكه منظور اين است كه بطور مسلم اين چنين نيست كه آن كتاب به كلى از ميان رفته باشد و كتاب ديگرى نظير آن و يا غير آن به دست اشخاص ديگرى تنظيم و به آن جناب نسبت داده شده و در ميان مردم معروف شده باشد كه اين، آن قرآنى است كه به محمد نازل شده است.
همه اينها كه گفتيم امورى است كه احدى در آن ترديد ندارد، مگر كسى كه فهمش آسيب ديده باشد. حتى موافق و مخالف در مساله تحريف و عدم آن نيز در هيچ يك آنها احتمال خلاف نداده است.
تنها چيزى كه بعضى از مخالفين و موافقين احتمال داده‏اند اين است كه جملات مختصرى و يا آيه‏اى در آن زياد و يا از آن كم شده و يا جا به جا و يا تغييرى در كلمات و يا اعراب آن رخ داده باشد و اما اصل كتاب الهى، به همان وضع و اسلوبى كه در زمان رسول خدا (ص) بوده باقى مانده است، و به كلى از بين نرفته است.
از سوى ديگر مى‏بينيم كه قرآن كريم با اوصاف و خواصى كه نوع آياتش واجد آنهاست تحدى كرده يعنى بشر را از آوردن كتابى مشتمل بر آن اوصاف عاجز دانسته است و ما تمامى آيات آن را مى‏بينيم كه آن اوصاف را دارد بدون اينكه آيه‏اى از آن، آن اوصاف را از دست داده باشد.
مثلا اگر به فصاحت و بلاغت تحدى نموده مى‏بينيم كه تمامى آيات همين قرآنى كه در دست ماست آن نظم بديع و عجيب را دارد و گفتار هيچ يك از فصحاء و بلغاى عرب مانند آن نيست، و هيچ شعر و نثرى كه تاريخ از اساتيد ادبيات عرب ضبط نموده و هيچ خطبه و يا رساله و يا محاوره‏اى از آنان چنان نظم و اسلوبى را ندارد و اين نظم و اسلوب و اين امتيازات در تمامى آيات قرآنى مشهود است و همه را مى‏بينيم كه در تكان دادن جسم و جان آدمى مثل همند.
و نيز مى‏بينيم كه در آيه" أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً"14 به اختلاف نداشتن قرآن تحدى نموده و اين خصوصيت در قرآن عصر ما نيز هست، هيچ ابهام و يا خللى در آيه‏اى ديده نمى‏شود مگر آنكه آيه‏اى ديگر آن را بر طرف مى‏سازد، و هيچ تناقض و اختلافى كه در بدو نظر تناقض و اختلاف باشد، پيش نمى‏آيد، مگر آنكه آياتى آن را دفع مى‏سازد.
باز مى‏بينيم كه با معارف حقيقى و كليات شرايع فطرى و جزئيات فضائل عقلى كه مبتكر آن است تحدى نموده، و عموم دانشمندان عالم را نه تنها اهل لغت و ادبيات را به آوردن مانند آن دعوت كرده و از آن جمله فرموده است:" قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً"15 اين تحدى قرآن است و ما مى‏بينيم كه همين قرآن عصر ما بيان حق صريحى را كه جاى هيچ ترديد نباشد و دادن نظريه‏اى را كه آخرين نظريه باشد كه عقل بشر بدان دست يابد، چه در اصول معارف حقيقى و چه در كليات شرايع فطرى و چه در جزئيات فضائل اخلاقى استيفاء مى‏كند، بدون اينكه در هيچ يك از اين ابواب نقيصه و يا خللى و يا تناقض و لغزشى داشته باشد بلكه تمامى معارف آن را با همه وسعتى كه دارد مى‏بينيم كانه به يك حيات زنده‏اند و يك روح در كالبد همه آنها جريان دارد و آن روح واحد مبدأ تمامى معارف قرآنى است و اصلى است كه همه بدان منتهى مى‏گردند و به آن بازگشت مى‏كنند، و آن اصل توحيد است كه اگر يك يك معارف آن را تحليل كنيم، سر از آن اصل در مى‏آوريم و اگر آن اصل را تركيب نماييم به يك يك آن معارف بر مى‏خوريم.
و نيز اگر برايمان ثابت شده كه قرآن نازل شده بر پيامبر خاتم (ص) متعرض داستان امت‏هاى گذشته بوده، قرآن عصر خود را مى‏بينيم كه در اين باره بياناتى دارد كه لايق‏ترين بيان و مناسب‏ترين كلام است كه شايسته طهارت دين و نزاهت ساحت انبياء (ع) مى‏باشد، بطورى كه انبياء را افرادى خالص در بندگى و اطاعت خدا معرفى مى‏كند و اين معنا وقتى براى ما محسوس مى‏شود كه داستان قرآنى هر يك از انبياء را با داستان همان پيغمبر كه در تورات و انجيل آمده مقايسه نماييم آن وقت به بهترين وجهى دستگيرمان مى‏شود كه قرآن ما چقدر با كتب عهدين تفاوت دارد.
و نيز اگر مى‏دانيم كه در قرآن كريم اخبار غيبى بسيارى بوده، در قرآن عصر خود نيز مى‏بينيم كه بسيارى از آيات آن بطور صريح و يا تلويح از حوادث آينده جهان خبر مى‏دهد.
و نيز مى‏بينيم كه خود را به اوصاف پاك و زيبا از قبيل نور، و هادى به سوى صراط مستقيم، و به سوى ملتى اقوم- يعنى تواناترين قانون و آيين در اداره امور جهان- ستوده. و قرآن عصر خود را نيز مى‏يابيم كه فاقد هيچ يك از اين اوصاف نيست، و در امر هدايت و دلالت از هيچ دقتى فروگذار نكرده است.
و از جامع‏ترين اوصافى كه براى خود قائل شده صفت يادآورى خداست و اينكه در راهنمايى به سوى خدا هميشه زنده است، و همه جا از اسماى حسنى و صفات علياى خدا اسم مى‏برد، و سنت او را در صنع و ايجاد وصف مى‏كند، و اوصاف ملائكه و كتب و رسل خدا را ذكر مى‏نمايد، شرايع و احكام خدا را وصف مى‏كند، منتهى اليه و سرانجام امر خلقت يعنى معاد و برگشت به سوى خدا و جزئيات سعادت و شقاوت و آتش و بهشت را بيان مى‏كند.
و همه اينها ذكر و ياد خداست، و همانست كه قرآن كريم به قول مطلق، خود را بدان ناميده است.»16

سوره حجر، آیه 10
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فىِ شِيَعِ الْأَوَّلِينَ»
«ما پيش از تو (نيز) پيامبرانى در ميان امّتهاى نخستين فرستاديم.»

«آيه مبنى بر تسليت خاطر رسول گرامى صلّى اللّه عليه و آله است كه ملتهاى پيشين رسولان و پيامبرانى بسوى آنها فرستاده و اعزام نموديم مردم با هر يك از آنها مبارزه نموده و از دعوت آنان جلوگيرى نموده و آنها را استهزاء و مسخره مى‏نمودند و سبب تخرب و تفرقه ملتها اين بود كه هر يك دين و آئين خود را بر اساس هوى و خيال نهاده و بآئين خود خشنود بودند و به هدايت و رهبرى پيامبران گوش فرا نمى‏دادند بديهى است آئينى كه بر اساس هوى و خيال باشد بى‏اساس بوده و هرگز ثبات و استقرار نخواهد داشت و پيوسته در تحول خواهد بود.»17
«شيع جمع شيعه كه آن صيغه بناى نوع و به معنى نوعى از شيوع پيدا كردن باشد، و جمع شيع به صيغه أشياع است، كه دلالت مى‏كند به اختلاف و افتراق افكار و برنامه‏ها.
و منظور اختلاف و تشتّت افكار و اعتقادات اوّلين است كه موجب إرسال رسولان از جانب خداوند شده است.
چون كلام در مورد إرسال رسولان است متعلّق إرسال ذكر نشده است، و منظور هم بيان موارد إرسال رسولان باشد، نه خصوصيّات و معرّفى كردن آنان.
پس بايد توجّه شود كه إرسال رسولان در مورد اختلاف و افتراق مردم، و به خاطر رفع اختلافات آنها است، تا آنها همگى به سوى وحدت و توحيد رو آورند.»18

نتیجه گیری

آنچه از تفسیر ده آیه نخست سوره حجر حاصل می شود، به چند نکته اساسی می پردازد.
قرآن کتابی روشنگر است که از جانب خدا نازل شده و خدا نگهبان آن است. کفر پیشگان آرزو می کنند ای کاش تسلیم فرمان خدا بودیم.
خدا برای هر امتی مهلتی تعیین کرده است که از آن زمان تقدیم و تا خیری صورت نمی پذیرد. سرنوشت اقوام گذشته مایه عبرت است؛ با این وجود برخی از اقوام به هلاکت رسیده اند و این امر نشان می دهد، بسیاری از انسان ها پند پذیر نیستند.

پي‌نوشت‌ها:

* طلبه خارج فقه و اصول حوزه علمیه اصفهان
1- ترجمه المیزان، ج 12، ص 139.
2 - تفسير روشن، ج‏12، ص 297.
3 - تفسير نمونه، ج‏11، ص 8 و 9.
4 - تفسير قمى، ج 1، ص 372 و 373.
5- الدر المنثور، ج 4، ص 92.
6- الدر المنثور، ج 4، ص 93 و 94.
7 - أطيب البيان في تفسير القرآن، ج‏8، ص 5 و 6.
8 - ترجمه الميزان، ج‏12، ص 141.
9- تفسير نمونه، ج‏11، ص 10.
10 - تفسير روشن، ج‏12، ص 300.
11- ترجمه الميزان، ج‏12، ص 142.
12 - تفسير نمونه، ج‏11، ص 16 و 17.
13 - ترجمه الميزان، ج‏12، ص 147 و 148.
14 - آيا در قرآن تدبر نمى‏كنند كه اگر از ناحيه غير خدا بود بطور مسلم در آن اختلاف بسيارى مى‏يافتند. سوره نساء، آيه 82.
15 - بگو هر آينه اگر جن و انس جمع شوند تا كتابى به مثل اين قرآنى بياورند نخواهند آورد هر چند كه پشت به پشت هم دهند. سوره اسرى، آيه 88.
16 - پیشین، ص 151 و 152.
17 - انوار درخشان، ج‏9، ص 347.
18 - تفسير روشن، ج‏12، ص 304.

کتابنامه
1- قرآن کریم، ترجمه آیت الله مکارم شیرازی (1373 ش)، قم، دارالقرآن الکریم (مطالعات تاریخ و معارف اسلامی)، چاپ دوم.
2- حسینی همدانی، سیدمحمدحسین (1404 ق) انوار درخشان، تهران، کتابفروشی لطفی، چاپ اول.
3- سیوطی، جلال الدین؛ (1404 ق) الدرالمنثور قی تفسیر المأثور، قم، چاپ اول.
4- طباطبایی، سید محمد؛ (1374 ش) الميزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ پنجم.
5- طیب، سیدعبدالحسین (1378 ش) اطیب البیان فی تفسیر القرآن، تهران، انتشارات اسلام، چاپ دوم.
6- قمی، علی بن ابراهیم؛ (1367 ش) تفسیر قمی، قم، دارالکتاب، چاپ چهارم.
7- مصطفوی، حسن؛ (1380 ش) تفسیر روشن، تهران، مرکز نشر کتاب، چاپ اول.
8- مکارم شیرازی، ناصر؛ (1374 ش) تفسیر نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامیه، چاپ اول.