نويسنده: محمد اقبال لاهوري
مترجم: امير حسين آريان پور



 

دريافتيم که زردشت براي گشودن مسئله ی تشتت هستي تدبيري انديشيد، و پس از او در اين باره مجادله اي ديني يا بلکه فلسفي در گرفت و به گسيختگي دستگاه ديني زردشتي انجاميد. مانيِ نيمه ايراني که مسيحيان بعدي او را « بنياد گذار امت بي خدا » نام نهادند در همين راه خراميد. ماني با آن زردشتياني که مزديسنا را بي شاخ و برگ مي خواستند موافقت داشت و با ديدي کاملاً مادي به مسئله ی تکثر هستي نگريست. پدر او که اصلاً ايراني بود، از همدان به بابل کوچيد، و ماني در سال 215 يا 216 مسيحي يعني زماني که مبلغان بودايي براي ترويج آيين خود در سرزمين زردشت آغاز کار کرده بودند، زاده شد. ماني نظامي التقاطي آورد، مفهوم « فلاح » را از مسيحيت گرفت و بي باکانه گسترش داد و به شيوه اي منطقي رسانيد که جهان ذاتاً بد است. پس نظام ديني ماني زمينه ی زهد و رياضت گرديد و از اين رو بزودي به صورت نيرويي مؤثر درآمد و در انديشه ی اقوام گوناگون نفوذ کرد: از يک سو در مسيحيت شرقي و غربي راه يافت (1) و از سوي ديگر در سير فلسفه ی ايران آثاري به جا نهاد.
در اين مقام ما بررسي منابع ديني آيين ماني را به خاورشناسان وا مي گذاريم و خود به جهان بيني فلسفي او مي پردازيم. (2)
ماني يا به قول اردمان، اين « گنوستيک شرک آفرين » به ما مي آموزد که همه ی چيزها از آميزش دو اصل جاويدان- نور و ظلمت- فراهم مي آيند. نور و ظلمت از يکديگر جدا و مستقل اند. اصل نور متضمن ده مفهوم است: حلم و معرفت و فهم و علم خفي و بينش و عشق و ايقان و ايمان و نيکخواهي و خرد. بر همين شيوه اصل ظلمت پنج مفهوم جاويدان را در برمي گيرد: ميغ و دود و حريق و سموم و تيرگي. ماني افزون بر اين دو اصل آغازين، آسمان و زمين را نيز جاوداني مي شناسد و معرفت و فهم و علم خفي و بينش و نسيم و هوا و آب و روشني و آتش را به آن دو نسبت مي دهد. ظلمت که به منزله ی اصل مادينه هستي است، پناهگاه عناصر شر است. اين عناصر به مرور زمان تمرکز مي يابند و موجد شيطان زشت پيکر مي شوند. شيطان زشت پيکر که نخستين پرورده ی زهدان آتشين ظلمت است، منشأ فعاليت عالم به شمار مي رود و از آن لحظه که پديد مي آيد، به خطه ی پادشاه نور يورش مي برد. پادشاه نور به قصد آنکه بلاگرداني بيابد، انسان نخستين را مي آفريند. پس ستيزه اي وخيم ميان شيطان و انسان نخستين درمي گيرد و به شکست کامل انسان مي انجامد. بر اثر آن، شيطان پنج عنصر ظلمت را با پنج عنصر نوري مي آميزد. آنگاه پادشاه نور بدين اميد که عناصر نور را از بند زندان ظلمت برهاند، برخي از فرشتگان خود را مي فرمايد که با آن عناصر آميخته اين جهان را بسازند.
چون يورش ظلمت عناصر نور را با عناصر ظلماني آميخته و آلوده کرده است خطه ی نور نيازمند رهايش يا فلاح است، و در اينجاست که جهان شناسي ماني به مفهوم فلاح مسيحي مي گرايد، چنانکه جهان شناسي هگل از مفهوم تثليت مسيحي مايه مي گيرد. اما فلاح مانوي وابسته ی دنياي جسماني و مستلزم قطع نسل است. توليد مثل دوره ی اسارت نور را استمرار مي بخشد و اين به زيان نور است. در پرتو فلاحي اين گونه، ذرات محبوس نور نرمک نرمک از ژرفناي پيرامون زمين که خانه ی ظلمت است مي رهند و فراسوي خورشيد و ماه مي شتابد و سپس به پايمردي فرشتگان، به خطه ی نور، به جاودان- خانه پادشاه بهشت، به آستانه «پيدوَزَرگي » ( پدرعظمت ) فرا مي رسند. (3)
چنين بود جهان شناسي و هم آميز مانوي. (4) ماني براي تبيين هستي عيني از پنداشت زردشت که متضمن دو روح خلاق است روي گردانيد و با نظري مادي به اين مسئله نگريست. بر آن شد که جهانِ نمود زاده ی آميزش دو اصل مستقل جاويدان است، و يکي از اين دو اصل يعني اصل ظلمت نه تنها بخشي از مايه ی عالم است، بلکه منشأ فعاليت نيز هست- فعاليتي خمود که چون لحظه ی مساعد فرا رسد، باز شور و شر انگيزد. به اين ترتيب ميان جهان شناسي ماني و جهان شناسي حکيم بزرگ هندي، کاپيلا شباهتي غريب هست. کاپيلا آفرينش جهان را به سه عامل نسبت مي دهد: سات وا (Sattwa) يا نيکي و تاماس (Tamas) يا تاريکي و راجاس (Rajas) يا شورش جنبش. از ديدگاه او، هنگامي که تعادل يا پراکري تي (Prakriti) زدوده شد، اين سه با يک ديگر آميختند و طبيعت را زادند. حکيمان ديگر هم در تبيين مسئله تشتت هستي نظر داده اند. مثلاً ودان تاگرايان هند با مفهوم مرموز مايا (Maya) تکثر وجود را تبيين کردند، و قرنها بعد، لايب نيتس آلماني نظريه « اتحاد آحاد تميزناپذير » را کليد اين مسئله قرار داد. تبيين ماني از تکثر با آنکه کودکانه مي نمايد، در سير تاريخي انگارهاي فلسفي براي خود مقامي دارد. شايد ارزش فلسفي آن ناچيز باشد. اما يک نکته مسلم است و آن اين است: ماني نخستين حکيمي است که جهان را معلول فعاليت شيطان و اساساً بد دانست. به نظر من، نظامي که ترک دنيا را هدف زندگي شمارد، جز اين نمي تواند بود. (5) روزگازِ ما نيز از اين انديشه بيگانه نيست، شوپن هوئر چنين مي انديشد، ولي برخلاف ماني، اصل تعيّن يا تفرد يا به قول خود، « گرايش معصيت آميز اراده ی معطوف به زندگي » را مستقل نمي گيرد، بلکه جزء لاينفک « اراده ی اولي » مي انگارد.
اکنون نگاهي به مزدک، مردم گراي ( کمونيست ) نامبردار ايران باستان مي افکنيم. (6) اين پيغمبر مردم گرايي کهن که در عصر انوشيروان ساساني (سده ی ششم مسيحي ) مي زيست، در برابر يک گرايي زروانيان روزگار خود واکنشي کرد و نظري دوگراي آورد. (7) مانند ماني برآن شد که گوناگوني اشيا معلول آميزش دو اصل مستقل جاويدان است. يکي از اين دو اصل «شيد» ( روشنايي ) و ديگري «تار» ( تاريکي ) نام گرفته است. مزدک برخلاف پيشينيان باور داشت که آميزش يا جدايي نهايي اين دو به عمد و اختيار مقرون نيست. بلکه محصول تصادف است. خدا، در نظام فکري مزدک از احساس برخوردار است و در حضور سرمدي خود چهار نيروي اصلي دارد: تميز و حافظه و فهم و سرور. نيروهاي چهارگانه در چهار تن متجلي مي شوند و اين چهار تن به ياري چهار تن ديگر، به جهانداري مي پردازند. خصايص موجودات که باعث جدايي آنها از يکديگر مي شوند، زاده ی نسبت آميزش نيروهاي چهارگانه اند.
ممتازترين جنبه آموزه هاي مزدک مردم گرايي اوست، و بي گمان گرايش مانويان به جهان ميهني در اين مردم گرايي مؤثر بوده است. مزدک مي گفت همه ی افراد انسان برابرند. ولي ديوان بدخواه که مي خواهند جهان خدايي را صحنه ی رنج بي پايان گردانند با جعل مفهوم مالکيت انفرادي، مردم را به نا مردمي مي کشانند. با آنکه به اعتقاد پيروان مزدک، آتش مقدس به سخن درآمد و صحت رسالت مزدک را گواهي داد، موبدان زردشتي که بويژه جنبه ی اجتماعي آيين او را خوش نداشتند، او و پيروان فراوانش را کشتند.

پي‌نوشت‌ها:

1. Annie Besant: Reincarnation,. P.30
1- « اگر صواب باشم در حوالي سال 400 مسيحي مي توان پنج نوع انديشه تشخيص داد. نخست انديشه مانوي است که به آرامي راه خود را گشود و حتي در ميان روحانيان [ مسيحي ] سخت موثر افتاد...»
Harnack: History of Christian Dogrna Vol. V, P. 56
« جدل با مانويان متفکران را بر آن داشت که همه صفات خدا را مظهر يک امر تصور کنند و احديت خدا را بخش ناپذير دانند. » همان، ص 120
2- برخي از مانوي شناسان شرقي و از آن جمله افراييم سيروس (Ephraem Syrus) که در مقدمه کتاب سرود روح (Hymn of the Soul)، ويراسته به وان (A.A. Bevan) از او نام رفته است، برآنند که ماني يکي از شاگردان گنوستيک سرياني، بارده سانس )Bardesanesيا با رديصان ) بوده است. اما محمد بن اسحق النديم، مؤلف دانشور کتاب الفهرست از چند رساله که ماني بر ضد اين گنوستيک نگاشته است، ياد کرده است. برکيت (Burkitt) در سخنرانيهاي خود راجع به مسيحيت شرقي ابتدايي، ترجمه اي آزاد از کتاب بارده سانس (De Fato) به دست مي دهد، و از اين ترجمه بر مي آيد که اثر بارده سانس ديدي کاملاً مسيحي دارد و با آموزه هاي ماني سازگار نيست. با اين همه ابن حزم در کتاب الفصل في الملل و الاهواء و النحل ( ج دوم، ص 36 ) چنين مي نويسد: « اين هر دو از جهاتي موافقت داشتند، با اين تفاوت که ماني ظلمت را اصلي زنده مي انگاشت. »
3- منابع ماني:
محمد بن اسحق النديم، کتاب الفهرست، ويراسته فلوگل و ديگران، ج اول، لايپ زيگ، 1871، ص 52-56.
احمد بن ابي يعقوب، تاريخ اليعقوبي، ويراسته هوتس ما، لندن، 1883، ج اول، ص 180 - 181
ابي محمد علي حزم، الفصل في الملل و الاهواء و النحل، ج دوم، ص 36.
ابوالفتح تاج الدين محمد شهرستاني، الملل و النحل، ص 188-192
Mani Encyclopaedia Britannica
"C. Salemann: Bulletin de l Acade" mie des Sciences de St Petersbourg, Series IV, 15 April 1907, pp. 175-184
F. W. K. Muller: Hanschriften,-reste in Eztranglo schrift aus Turfan, chinesisch-Turkistan, Teil I, II. Sitzungen der Königlich Preussischen Akademie der Wissenschaften, 11 Fed, 1904 pp. 348-352, und Abhandlungen etc...1904
4- مي توان فلسفه طبيعت ماني را با تصور چينيان از آفرينس سنجيد. به عقيده چينيان هر چه هست، زاده پيوند يين (Yin) و يانگ (Yang) است. اما يين و يانگ به اصل يگانه والاتري که تاي کيه (Tai Keih) نام دارد تحويل مي يابند، حال آنکه ماني چنين تحويلي را ميسر نمي بيند و بر آن است که طبايع متضاد هرگز از اصلي واحد برنمي آيند.
5- توماس آکوي ناسي در بيان و نقد راي ماني درباره تباين عوامل اولاي هستي چنين مي نويسد:
الف- آنچه همه ی چيزها خواستار آنند، بايد مطلوب اصل شر نيز باشد؛ اما همه ی چيزها خواستار صيانت ذات خود هستند؛ پس اصل شر هم بايد خواستار صيانت ذات خود باشد.
ب- آنچه هم چيزها خواستار آنند، نيک است؛ اما همه چيزها خواستار صيانت ذات خود هستند؛ پس صيانت ذات نيک است.
بنابراين: اصل شر بايد خواستار صيانت ذات خود باشد؛ پس اصل شر خواستار امري نيک است- و اين هم تناقض پيش مي آورد.
God and His Creatures, Tr. Rickaby, Book. II.p.105
6- منابع مزدک:
ابوعلي حسن نظام الملک، سياست نامه، ويراسته شفر، پاريس، 1897، ص 181-166
شهرستاني، الملل و النحل، ج اول، ص 192- 194
احمد بن ابي يعقوب، تاريخ اليعقوبي، ج اول، ص 186
Al- Biruni: Chronology of Ancient Nations Tr. E. Sachau, London 1879.p.192
7- نحله زرواني در سده پنجم مسيحي در ايران رواج داشت. نگاه کنيد به:
Z. D. M. C. Vol. LVII. P. 562

منبع مقاله :
اقبال لاهوري، محمد(1392)، سير فلسفه در ايران، مترجم: ا. ح. آريان پور تهران: مؤسسه انتشارات اميرکبير، چاپ هفتم