اهميت تقوا در قرآن کريم
پيش از پرداختن به آياتي از قرآن کريم که بر اهميت تقوا تأکيد دارد، بد نيست به معنا و مفهوم لغوي تقوا اشاره کنيم.
معناي لغوي تقوا
راغب اصفهاني، در کتاب مفردات آورده است:وقي، وقايه حفظ و نگهداري چيزي در برابر آسيب و هرآنچه که برايش ضرر دارد است. در آيات قرآن آمده است: فَوَقاهُمُ الله ( خداوند آنان را حفظ کرد ). وَوَقاهُم عذابَ السَعير ( آنان را از عذاب جهنم حفظ کرد ). وَ مالَهُم مِن اللهِ من واق ( کسي نمي تواند آنان را از خشم خدا حفظ کند ). مالکَ من اللهِ من وَلِيِّ وَلا واقٍ ( تو جز خداوند سرپرست و نگهباني نداري ). و قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِيکُمْ نَاراً ( خود و خانواده هايتان را از آتش جهنم حفظ کنيد ).
تقوا نگه داشتن و حفظ خويشتن از هر آنچه مايه هراس و نگراني مي شود است. در متون و مفاهيم شرعي، تقوا دور نگه داشتن نفس از عوامل گناه و معصيت ترک اعمال ناروا است که براي تحقق آن بايد از برخي اعمال مباح هم چشم پوشي کرد در روايات آمده است: « مرز حلال و حرام آشکار است، اما هر کس در اطراف پرتگاه ها گردش کند، باشد که در آن افتد. (1)
سيد حيدر آملي در تفسير محيط اعظم مي گويد:
بدان که تقوا را مراتب و درجاتي است و اهل ظاهر و اهل باطن، هرکدام درباره آن اقوالي دارند.
از نظر اهل ظاهر، تقوا عبارت است از اجتناب و دوري از معصيت خداوند متعال و انجام تکاليف شرعي که بر انسان واجب فرموده است. اين واژه از اتقا به معناي جلوگيري و اجتناب مشتق شده است و به معناي پيشگيري از ناگواري ها به وسيله قراردادن مانعي در برابر آن است. براي نمونه گفته مي شود: آيه « اتقي السهم بالترس » با سپر جلوي عبور تير را گرفت و آن را مانعي در برابر تير قرار داد.
اما از ديدگاه اهل باطن، تقوا عبارت است از اجتناب از آنچه که گفته شد و حتي دوري جستن از نعمت ها و لذت هاي حلال دنيوي، مگر به اندازه ضرورت؛ چه رسد به ارتکاب محرمات و انجام معصيت. (2)
بررسي آيات قرآن کريم نشان مي دهد که اگر انسان مؤمن در ارتکاب گناهان کبيره تقواي الهي پيشه کند، خداوند متعال گناهان صغيره او را مي بخشايد. خداوند متعال فرموده است:
( وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يُکَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئَاتِهِ وَ يُعْظِمْ لَهُ أَجْراً ): (3) هر که تقواي الهي پيشه کند، خداوند گناهان او را بخشيده و پاداش بزرگ به او عطا مي فرمايد.
و نيز فرموده است:
( وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْکِتَابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَکَفَّرْنَا عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَ لَأَدْخَلْنَاهُمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ ): (4)
اگر اهل کتاب ايمان آورده و تقوا پيشه کنند، گناهانشان را مي بخشاييم و آنان را به بهشت هاي پر از نعمت داخل مي کنيم.
منظور از تقوا که پس از ايمان مطرح شده است، دوري از محرمات و خودداري از ارتکاب گناهاني است که به طور يقين خشم خداوند و عذاب جهنم را در پي دارد که عبارتند از شرک ورزيدن به خدا و ديگر گناهان کبيره که خداوند وعده عذاب آنها داده است. همچنين « سيئات » که خداوند متعال وعده بخشش آنها را داده است، همان گناهان صغيره است. بنابر فرموده خداوند متعال: ( إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَيِّئَاتِکُمْ وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلاً کَرِيماً ): (5) اگر از گناهان کبيره اي که از آن نهي شده ايد، دوري کنيد، گناهان کوچک شما را مي بخشيم و شما را به جايگاه عزت و کرامت وارد مي کنيم. با توجه به اين دو آيه مشخص مي شود که منظور از محرمات در فرمايش معصوم (عليه السّلام) در تعريف لغوي تقوا که فرموده است:
تقوا اجتناب از محرمات است همان گناهان کبيره مي باشد. (6)
اکنون که معناي لغوي و اصطلاحي تقوا مشخص شده، به برخي از حقايق قرآني که اهميت اين امر ( تقوا ) را بيان کرده است، اشاره خواهيم کرد. براي ورود به اين بحث ناگزير از بيان مقدمه اي هستيم.
نقش توحيد
بديهي و واضح است که جوامع انساني، جز با کمک « قانون » نمي توانند به سعادت دست يابند. از طرفي قانون نيز جز با تکيه بر ايمان به خداوند يکتا و يگانه تعميم پذير نيست و ايمان هم جز با ترويج اخلاق پسنديده، تثبيت نخواهد شد. پس « توحيد » مبنا و ريشه اي است که درخت سعادت انسان ها، بر فراز آن رشد مي کند و اخلاق پسنديده، همچون شاخ و برگ آن هستند و همين شاخ و برگ ها در جوامع اسلامي، ميوه هاي خوش رنگ و بو پديد مي آورند. خداوند متعال مي فرمايد:( أَ لَمْ تَرَ کَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَيِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ * تُؤْتِي أُکُلَهَا کُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَکَّرُونَ *وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ ): (7) آيا نديدي که خداوند، چگونه سخن نيکو را به درختي پاک نهاد تشبيه کرد که ريشه اش محکم است و شاخ و برگش سر در آسمان دارد و همواره به اراده ي پروردگارش، ميوه ها [ ي پاکيزه ] به بار مي دهد؟ و خداوند مثال هايي را براي مردمان بيان مي کند، باشد که متذکر شوند. و مثل سخن بيهوده، همچون درخت بي بهره اي است که از زمين ريشه کن شده و استحکام ندارد.
در اين آيه ي شريفه، ايمان به خداوند متعال، همچون درختي در نظر گرفته شده است که ريشه اي ثابت و محکم دارد و بي شک اين ريشه، « توحيد » است و ميوه هايي که همواره به اراده پروردگار به بار مي آورد، عمل صالح و شاخ و برگ آن، اخلاق پسنديده اي همچون عفت، شجاعت، عدالت، شفقت و... است.
در بيان اين حقيقت، بايد گفت که رسيدن انسان به کمال و سعادت و هدفي که براي آن آفريده شده است، جز در جامعه ي انساني و در کنار افراد ديگري که در امور مختلف زندگي با يکديگر همکاري مي کنند، ممکن نيست و انسان ها به تنهايي نمي توانند همه کارها را به انجام رسانند. ممکن نيست و انسان ها به تنهايي نمي توانند همه کارها را به انجام رسانند. اين واقعيت، انسان حاضر در اجتماع را برآن داشته است که با وضع قوانين و مقررات، حقوق افراد را حفظ کرده و مانع تضييع آن شود. از طرفي، لازمه ي اجراي دقيق اين قوانين و مقررات، قوانين کيفري است که متخلفان و تجاوزگران به حقوق ديگران را کيفر داده و آنان را از عاقبت سوء اعمال خود برحذر دارد. همچنين قوانين و مقررات ديگري نيز لازم است که افراد را به انجام کارهاي خير تشويق کند و اين مهم محقق نخواهد شد، مگر با وجود حکومت و نيروي حاکمه اي که با تکيه بر عدل و برابري جامعه را اداره نمايد.
براي رسيدن به چنين هدفي، نيروي اجرا کننده قانون بايد: اولاً جرم را بشناسد و ثانياً قدرت مجازات مجرم را داشته باشد که اگر جرم را نشناسد - و چه بسيارند چنين حکومت هايي - مانعي در برابر انجام آن نخواهد بود؛ زيرا قوانين به خودي خود، قادر به جلوگيري از نقض مقررات نيستند. از سوي ديگر اگر حکومت فاقد قدرت و اقتدار لازم باشد و يا در پيگيري امر کوتاهي کند، مجرم به راحتي از چنگ قانون مي گريزد و يا بر حکومت غلبه پيدا مي کند و در نتيجه قانون شکني، تخلف و تجاوز به حقوق ديگران رواج مي يابد. بدتر از اين حالت، زماني است که قدرت در چنگ رژيم حاکم متمرکز شود و حکومت زمام همه امور را در دست گيرد.
در اين صورت، مردم به ضعف کشيده مي شوند و توانايي اصلاح حکومت و واداشتن آن به تحقق عدالت را از دست مي دهند. تاريخ بشر آکنده از سرگذشت حاکمان خونريز و طاغوتيان و رفتارهاي بي رحمانه آنان با مردم است، چنان که امروز نيز نمونه هاي بسياري از آن را در جاي جاي کره خاکي مي بينيم.
بنابراين حتي اگر مبناي قوانين و مقررات عادلانه باشد و قوانين کيفري نيز قاطعيت لازم را داشته باشد، باز هم سرکردگان و قانون گذاران را شامل نمي شود و راه تخلف و سرپيچي از قانون را بر آنان نمي بندد.
اينجاست که نقش مهم « اخلاق پسنديده انساني » مانند حق طلبي، انسان دوستي، عدالت خواهي، کرامت و عزت نفس، شفقت و رحمت و... در ريشه کن کردن ظلم و فساد آشکار مي شود. به عبارت ديگر قوانين و مقررات اجتماعي نمي تواند عدم سرپيچي از قانون و تضييع نشدن حقوق انسان ها را تضمين کند؛ مگر آنکه بر اساس اخلاق پسنديده انساني شکل گرفته و بر آن متکي باشد.
اما اخلاق نيز به تنهايي براي تأمين سعادت جامعه کافي نيست و نمي تواند انسان را به اعمال نيکو سوق دهد؛ مگر آنکه بر پايه « توحيد » استوار باشد و توحيد، ايمان به اين حقيقت است که جهان هستي - و از جمله انسان - آفريننده اي واحد و جاودان دارد.
پروردگاري که هيچ چيز از علم بي پايان او پنهان نمي ماند و هيچ کس بر قدرت او برتري ندارد. اوست که موجودات را به بهترين شکل آفريده و به آنان نيازي ندارد و سرانجام آنها را به سوي خود بازگردانده و محاسبه مي کند. نيکوکار را به پاس خيرخواهي اش پاداش عطا مي کند و بدکار را به سبب کردار بدش کيفر مي دهد و اين دو گروه، در نعمت يا عذاب جاودان مي مانند.
اگر اخلاق بر چنين عقيده اي متکي باشد، براي انسان دغدغه اي جز کسب رضايت خداوند با انجام اعمال شايسته باقي نمي ماند و بدين ترتيب، تقوا به يک مانع دروني در برابر ارتکاب جرم تبديل مي شود.
اگر قرار نبود مفاهيم اخلاقي از آبشخور اين باور توحيدي سيراب گردد، کارهاي انساني هدفي جز رسيدن به متاع فناپذير دنيا و کام جويي از لذت هاي مادي نمي داشت. (8)
تقوا، هدف عبادت
خداوند سبحان انسان را آفريده، تا او را عبادت کند. در قرآن کريم مي خوانيم:( وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ ): (9) جنيان و انسان ها را نيافريديم، مگر براي اينکه مرا عبادت کنند.
بنابراين قرآن کريم تأکيد دارد که يکي از مهمترين اهداف بعثت پيامبران و رسولان الهي، فراخواندن مردمان به پرستش خداي واحد و يگانه است. خداي متعال مي فرمايد:
( وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِي کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ ): (10) به راستي ما در هر امتي پيامبري برانگيختيم [ تا به مردم بگويد ] که خداوند را بپرستيد و از طاغوت [غير خدا] دوري کنيد. و مي فرمايد ( وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ )؛ (11) همانا خداوند، پروردگار من و شماست، پس او را بپرستيد که اين، راه راست و صراط مستقيم است.
بديهي است که چنين عبادتي، تنها براي تکامل انسان است و خداوند سبحان، نقص و نيازي ندارد تا بخواهد به وسيله عبادت کسي، آن را برطرف کند. به عبارت ديگر عبادت وسيله اي براي تکامل انجام دهنده ي آن يعني انسان است و نه کمالي براي خداوند متعال. در قرآن کريم آمده است:
( إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ ): (12) اگر شما و همه آنان که بر روي زمين هستند کفر بورزند، خداوند [از همگان] بي نياز و ستوده است.
در عين حال مي بينيم که قرآن کريم، عبادت را نيز به عنوان هدف نهايي آفرينش انسان معرفي نکرده است، بلکه آن را هدف مياني ( واسطه ) مي داند و اهداف ديگري را نيز بر آن مترتب مي داند. مانند آنچه که در قرآن کريم آمده است:
( يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِي خَلَقَکُمْ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ ) (13)
اي مردمان! پروردگاري را که شما و پيشينيان شما را آفريده عبادت کنيد، باشد که پرهيزکار شويد.
در اين آيه شريف، تقوا هدف و غايتي مطرح شده که انسان براي آن آفريده شده و مفهوم آن اين است که تقوا، کمال مطلوب انسان و عبادت، وسيله اي است که زمينه مناسب براي رسيدن به اين کمال را فراهم مي کند.
فخر رازي در تفسير اين آيه شريف آورده است:
عبادت عملي است که با آن تقوا به دست مي آيد: زيرا پرهيزکاري عبارت است از دوري گزيدن از ضررها و عبادت، عملي است که بدان فرمان داده شده ايم؛ يعني انجام عبادت به خودي خود دوري از ضرر نيست، بلکه موجب دور شدن از آن مي شود. گويي خداوند فرموده است: پروردگارتان را عبادت کنيد تا به وسيله آن از عذاب او دور شويد. اگر هم گفته شود که عبادت، همان پرهيزکاري است، مجازاً چنين تعبير شده است؛ زيرا پرهيزکاري با وسيله ي رسيدن به آن تفاوت دارد؛ اما به دليل ارتباطي که ميان آنها وجود دارد، به يک اسم ناميده شده اند. (14)
با اين وجود، تقوا هم نمي تواند هدف نهايي و منظور اصلي آفرينش انسان باشد؛ زيرا تقوا زاد و توشه راه رسيدن به خداوند و نزديکي به اوست و چيزي که زاد و توشه سفر است، نمي تواند خود هدف باشد، بلکه هدف اصلي و مقصد نهايي عبادت و تقوا، رسيدن به لقاي الهي است که خداوند متعال مي فرمايد: ( فَمَنْ کَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَ لاَ يُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ): (15) پس هر کس اميد ديدار پروردگارش را دارد، بايد عمل شايسته انجام دهد و در عبادت، کسي را شريک خداوند قرار ندهد.
از اين رو، مي بينيم که قرآن کريم اعمال کساني را که لقاي پروردگار را انکار کنند، تباه ترين اعمال مي شمارد:
( قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً * أُولئِکَ الَّذِينَ کَفَرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلاَ نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً ): (16) بگو آيا مي خواهيد به شما بگويم زيان کارترين افراد که تباه ترين اعمال را دارند، چه کساني اند؟ همان هايي که تلاش و کوشش آنها در دنيا بيهوده و باطل بود و گمان مي کنند که اعمال شايسته انجام مي دهند. آنها کساني هستند که به آيات پروردگار و لقاي او کافر شدند، پس ما نيز در روز قيامت براي آنان ارزشي قائل نمي شويم.
پس اگر انسان بتواند به لقاي پروردگار متعال نائل شود - که البته اين امر جز با عبادت و تقوا ممکن نيست - به رستگاري حقيقي رسيده است: ( وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ): (17) تقواي الهي پيشه کنيد، باشد که رستگار شويد. اين آيه، هدف تقوا را رسيدن به رستگاري برشمرده است: ( قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا * وَ قَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا ): (18) هر کس نفس خويش را تزکيه کرد، به رستگاري رسيد و هر کس آن را آلوده و تباه ساخت، نويد و ناکام گرديد.
رستگاران در آيات متعدد قرآن کريم، با صفاتي مانند انجام اعمال خير و سنگيني ترازوي اعمال آنها و... معرفي شده اند. خداوند متعال فرموده است:
( وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ): (19) در آن روز [قيامت]، سنجش اعمال برحق است. پس هر کس ترازوي عملش سنگين باشد از جمله رستگاران خواهد بود.
از اينجا مي توان دريافت که چرا تقوا به عنوان معيار اصلي کرامت و برتري در نزد خداوند متعال قرار داده شده است. همچنين در آيه شريف ديگري آمده است:
( يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثَى وَ جَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ ): (20) اي مردمان! ما شما را از يک زن و مرد آفريديم و گروه گروه و قبيله قبيله قرار داديم تا يکديگر را بشناسيد. همانا برترين شما در نزد پروردگار پرهيزکارترين شماست.
چرا که فقط تقوا مي تواند انسان را به سعادت واقعي و زندگي پاک در جوار قرب الهي برساند.
( إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ * فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيکٍ مُقْتَدِرٍ ): (21) [در قيامت] پرهيزکاران در ميان باغ ها و نهرها جاي دارند. در جايگاه رفيعي نزد پروردگار قدرتمند.
بنابراين راه رسيدن به سعادت در جهان آخرت، تقواست: ( وَ سَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ ): (22) بشتابيد به سوي رحمت و مغفرت پروردگارتان و بهشتي که پهناي آن به وسعت آسمان ها و زمين است و آماده شده براي پرهيزکاران، ( إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفَازاً *
حَدَائِقَ وَ أَعْنَاباً * وَ کَوَاعِبَ أَتْرَاباً * وَ کَأْساً دِهَاقاً *
لاَ يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْواً وَ لاَ کِذَّاباً * جَزَاءً مِنْ رَبِّکَ عَطَاءً حِسَاباً ): (23) به راستي که پرهيزکاران را سراي رستگاري است؛ باغ هاي سرسبز و درختان انگور. و حورياني که همه در زيبايي برابرند. و جام هايي پي در پي و لبريز. در آنجا نه کلام بيهوده مي شنويد و نه سخن نابجايي. اين پاداشي است از سوي پروردگارت.
هم چنين تقوا وسيله اي براي دستيابي به برکت ها و نعمت هاي آسمان و زمين است:
( وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا يَکْسِبُونَ ): (24) اگر مردمان ايمان آورند و تقوا پيشه کنند؛ بدون شک در رحمت آمسان ها و زمين را به روي آنها مي گشاييم، اما آنها [آيات خدا را] تکذيب کردند و ما نيز آنها را به کيفر آنچه انجام داده اند، مؤاخذه کرديم.
خداوند سرپرست پرهيزکاران است (25)
قرآن کريم در موارد متعدد بيان فرموده که خداوند، صفاتي همچون عدالت، نيکوکاري، صبر، پايداري، توکل، توبه، پاکيزگي و... را دوست مي دارد.در قرآن کريم مي خوانيم: ( إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ ): (26) خداوند، نيکوکاران را دوست مي دارد. ( وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ ):(27) خداوند، صبرکنندگان را دوست دارد، ( إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفّاً کَأَنَّهُمْ بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ ): (28) خداوند، کساني را که همچون سدي پولادين در راه او پيکار مي کنند دوست مي دارد. ( إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِينَ ): (29) خداوند، توکل کنندگان را دوست دارد، ( إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ ): (30) خداوند، توبه کنندگان و پاکيزگان را دوست دارد.
و از جمله کارهايي که در نزد خدا پسنديده است، تقوا است؛ خداوند متعال مي فرمايد: ( بَلَى مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ وَ اتَّقَى فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ ): (31) چنين است که هر کس، به پيمان خود وفا کند و تقوا پيشه سازد. خداوند تقوا پيشگان را دوست دارد.
چنان که برخي از عرفا گفته اند، مفهوم محبت خداوند به بندگان، عبارت است از:
برداشتن پرده و حجاب غفلت از قلب بنده و قدرت بخشيدن به او براي گام نهادن در مسير قرب الهي. زيرا توصيفاتي که در مورد خداوند متعال بيان مي شود با توجه به اهداف معنا مي يابد، نه با درنظرگرفته راه ها و روش ها. نشانه ي محبت خدا نسبت به بنده، توفيق يافتن او براي دورشدن از سراي غرور ( دنيا ) و راهيابي به عالم نور و ملکوت است. انس گرفتن با خداوند متعال و دوري گزيدن از غير اوست که موجب مي شود همه ي دغدغه ها و هم و غم انسان، دغدغه « خدايي شدن » گردد. (32)
اگر خداوند بنده اي را دوست بدارد، زمام امورش را خود در دست مي گيرد؛ چنان که فرموده است: « ستم کاران ياور يکديگرند؛ اما خداوند سرپرست و ياور پرهيزکاران است » (33)
در اين حالت، آثار و نشانه هاي ولايت الهي در چنين بنده اي پديدار مي گردد و خداوند متعال در اين باره مي فرمايد:
( أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ *
الَّذِينَ آمَنُوا وَ کَانُوا يَتَّقُونَ *لَهُمُ الْبُشْرَى فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ فِي الْآخِرَةِ لاَ تَبْدِيلَ لِکَلِمَاتِ اللَّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ): (34)
بدان که اولياي خدا نه هراسي دارند و نه اندوهگين مي شوند. آنان که ايمان آورده اند و تقوا پيشه کردند. بشارت باد آنان را در زندگي دنيا و آخرت که سخن خداوند تغيير نمي يابد. به راستي که آن، رستگاري بزرگ است.
اين آيات شريف، با عبارت « ألا » آغاز شده که براي جلب توجه به کار مي رود و اهميت آنچه را که در آيات بيان شده است، نشان مي دهد و با بيان اوصاف و ويژگي هاي اولياي خدا و نشانه هاي ولايت آنان، پاداش ويژه اي را هم که در نزد خداوند متعال براي آنان در نظر گرفته شده، بيان فرموده است.
در بيان مفهوم « ولايت » معناهاي مختلفي بيان شده است؛ اما اصل و ريشه لغوي آن، برطرف شدن و از ميان رفتن فاصله و حجاب ميان دو چيز است؛ به طوري که ميان آن دو حائلي باقي نماند. سپس اين واژه به استعار براي بيان نزديکي دو چيز، اعم از نزديکي نسبي يا مکاني و... آورده شده است. به هيمن جهت واژه « ولي » به هريک از دو طرف رابطه « ولايت » اطلاق مي شود. به ويژه آنکه آن دو نسبت به يکديگر، به گونه اي ولايت دارند که چينن رابطه اي را با ديگران ندارند. بدين ترتيب خداوند سبحان، ولي ( سرپرست ) بندگان است؛ زيرا با ولايت خويش امور بندگان را در دست گرفته و آن را اراده و به راه راست هدايت مي کند. وي را به بايسته ها فرمان مي دهد و از نبايسته ها باز مي دارد و در زندگي دنيا و آخرت ياري اش مي کند. چنان که فرموده است: ( إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَادُ ): (35) به درستي که ما پيامبران خود و ايمان آورندگان را در زندگي دنيا و در روزي که گواهان به پا خيزند، ياري مي کنيم.
از سوي ديگر انسان مؤمن نيز، ولي ( بنده و پيرو ) خداوند متعال است؛ زيرا امر و نهي خداوند را گردن مي نهد و برکات معنوي از قبيل هدايت، توفيق و تأييد الهي را دريافت مي کند و در ادامه به بهشت و رضوان خداوند متعال مي رساند.
بنابراين اولياي خداوند همان مؤمنان اند و خداوند خود را ولي مؤمنان، در زندگي معنوي آنان معرفي مي کند. آنجا که مي فرمايد: ( وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ ): (36) خداوند، سرپرست مؤمنان است.
اما آيه اي که به دنبال اين آيه شريف آمده است و آن را تفسير مي کند، ولايت را شامل همه مؤمنان نمي داند، چرا که در ميان آنها کساني وجود دارند که خداوند متعال درباره آنان مي فرمايد: ( وَ مَا يُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ ): (37) بسياري از آنها ايمان نمي آورند، مگر آنکه پس از ايمان، [برخي از مراتب] شرک به دل آنها پيدا مي کند. بنابراين آيه بعدي: ( الَّذِينَ آمَنُوا وَ کَانُوا يَتَّقُونَ ): آنان که ايمان آورند و تقوا پيشه کردند، آنان را با ويژگي ايمان و تقوا معرفي مي کند و در عين حال نشان مي دهد که وجود تقواي پايدار در آنها از نظر زماني، پيش از ايمان آوردن بوده است؛ به طوري که ابتدا « آمنوا » ( ايمان آوردند ) را ذکر کرده و سپس « کَانُوا يَتَّقُونَ » ( پرهيزکاري مي کردند ) را به آن عطف داده است و اين نشان مي دهد که آنان پيش از آنکه ايمان بياورند، تقوا پيشه بوده اند و مشخص مي شود که ايمان اوليه آنان، برپايه ي تقواي پيشين نبوده و ممکن است آن دو با هم پديد آيند و يا حتي تقوا، به ويژه تقواي پايدار پس از ايمان به وجود آيد. در نتيجه مشخص مي شود که مفهوم ايمان در آيه: ( الَّذِينَ آمَنُوا وَ کَانُوا يَتَّقُونَ ) همه مراتب ايمان را شامل نمي شود، بلکه تنها بدان مرحله از ايمان اشاره دارد که در آن، بنده به معناي واقعي کلمه، تسليم رضاي پروردگار مي شود و ديگر حق اعتراض و نارضايتي براي خود قائل نمي شود. بدين معنا که در برابر هيچ يک از اموري که قضا و قدر و حکم الهي برايش رقم زده است، خشمگين نمي شود و به هيچ يک از خواسته هاي پروردگار اعتراض نمي کند و اين همان مرحله ايمان کامل و حقيقي است که مراتب بندگي به وسيله آن کامل مي شود: خداوند متعال فرموده است: ( فَلاَ وَ رَبِّکَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَکِّمُوکَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً ): (38) به خداي تو سوگند آنها ايمان حقيقي نمي آورند، مگر آنکه هرگاه بر سر موضوعي اختلاف پيدا کرده و براي داوري به تو مراجعه کردند، قضاوت و داوري تو را بدون آنکه در دل ناخشنود شوند، بپذيرند و بي چون و چرا تسليم آن شوند [که اين نشانه ي ايمان واقعي است].
از طرفي توصيفي که خداوند متعال درباره مؤمنان آورده و فرموده است: ( لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ ): (39) نه هراسي دارند و نه اندوهگين مي شوند، به درجه اي از درجات متعالي ايمان اشاره دارد که در ان مرحله، مفهوم عبوديت و بندگي انسان کامل مي شود و مؤمن، تمامي ملک و ملکوت هستي را براي خداوند يکتا و بي شريک مي بيند و ديگر مالکيت چيزي را از آن خود نمي داند تا از نابودشدن آن به هراس افتد يا از فقدان آن اندوهناک شود؛ چرا که هراس و اندوه، زماني براي انسان پيش مي آيد که خود را صاحب و مالک اشيا يا اموالي همچون پول و ثروت، مقام و فرزند و... بداند و از احتمال نابودي يا فقدان آنها به هراس افتد؛ اما هنگامي که انسان به هيچ وجه مالکيت يا رابطه اي ميان خود و اشياي ديگر نمي بيند، اندوهناک شدن از نابودي يا فقدان آن نيز معنا ندارد.
کسي که همه چيز را تحت مالکيت مطلق خداوند سبحان مي بيند و هيچ کس را هم در آن شريک نمي داند، براي خود نيز حق مالکيت چيزي را قائل نيست تا بخواهد از نبودن آن اندوهگين شود و اين است مرحله اي که اولياي خداوند بدان مي رسند و خداوند درباره آنان مي فرمايد: ( أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ ): (40) بدان که اولياي خدا، نه به هراس مي افتند و نه اندوهناک مي شوند.
آنها در دنيا و آخرت، نه از چيزي مي هراسند و نه اندوهگين مي شوند، مگر آنکه خداوند بخواهد و او نيز خواسته است که مؤمنان از پروردگارشان بهرساند و اگر کرامت و توفيقي از آن سلب شده، براي آن اندوهناک شوند و همه اينها نتيجه تسليم در برابر اراده الهي است. خداوند متعال مي فرمايد:
( الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لاَ يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ وَ کَفَى بِاللَّهِ حَسِيباً ): (41) آنها که مسئوليت تبليغ و رساندن پيام الهي را بر دوش دارند و از خدا پروا مي کنند و از هيچ کس ديگري جز خدا نمي هراسند، که خدا انسان را کفايت مي کند. و مي فرمايد: ( الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَاناً وَ قَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِيلُ ): (42) کساني که مردم به آنها گفتند: گروهي براي ( نابودکردن ) شما متحد شده اند، از آنها بترسيد؛ اما [به جاي ترس] ايمان آنها محکم تر شد و گفتند: خدا براي ما کافي است و چه خوب نگهباني است. و مي فرمايد: ( وَ لاَ عَلَى الَّذِينَ إِذَا مَا أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاَ أَجِدُ مَا أَحْمِلُکُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ يَجِدُوا مَا يُنْفِقُونَ ): (43) کساني که ( در اثر تهي دستي، امکان حضور در جنگ را نداشتند ) به نزد تو آمدند تا ابزاري ( شمشير و... ) در اختيار آنها بگذاري ( تا در جنگ شرکت کنند ) و توگفتي چيزي نداري تا به آنها بدهي و بازگشتند در حالي که از شدت اندوه، چشمان آنا از اشک لبريز بود که چرا چيزي ندارند تا در راه خدا انفاق کنند [بر آنان عسر و حرجي نيست]
عدم وجود قيد زمان در اين آيات نشان دهنده آن است که مؤمنان، هم در دنيا و هم در آخرت از اين ويژگي ( عدم خوف و هراس ) برخوردارند؛ چنان که در آيه ديگر مي خوانيم:
( إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِکَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَ لاَ تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي کُنْتُمْ تُوعَدُونَ* نَحْنُ أَوْلِيَاؤُکُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ فِي الْآخِرَةِ ): (44) آنان گفتند: پروردگار ما الله است و بر اين عقيده خود پايداري ورزيدند. ملائکه الهي بر آنان نازل مي شوند ( و مي گويند ) که نهراسيد و اندوهگين نشويد، شما را بشارت باد بر بهشتي که بدان وعده داده شده ايد. در دنيا و آخرت، ما اولياي شما هستيم.
از ميان رفتن اندوه و ترس غير خدا در نزد اولياء الله، به معناي آن نيست که در نزد آنان خير و شر، سود و زيان، رهايي و هلاکت، آسايش و رنج، لذت و درد، و نعمت و نقمت با هم برابر و يکسان احساس مي شود؛ زيرا نه تنها عقل انسان، احساس حيوانات نيز چنين چيزي را نمي پذيرد. مفهوم اين گفته آن است که آنها اصولاً جز خداوند کسي را مؤثر نمي دانند و مالکيت و حکومت را منحصر به خداوند متعال مي دانند. بنابراين جز او از کسي نمي هراسند و جز آنچه خداوند دوست دارد و مي خواهد از آن پرهيز کنند يا بهراسند، دغدغه اي ندارند. (45)
از اين رو، مي بينيم که قرآن کريم بيان فرموده که آنان، از بسياري از اعمال ناپسند حذر مي کنند، قرآن کريم مي فرمايد:
( أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِداً وَ قَائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبَابِ ): (46) آيا کسي در دل شب، در حال سجده و ايستاده نيايش مي کند و از آخرت بيم دارد و به رحمت خدا اميدوار است [با ديگران يکسان است؟] بگو آيا آنان که مي دانند با کساني که نمي دانند برابرند؟ تنها صاحبان خرد متذکر مي گردند؟
و در جاي ديگر مي فرمايد:
( وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِي أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ ): (47) بدانيد که خداوند آنچه را که در درون شماست مي داند، پس از خداوند پروا کنيد.
برخي از نتايج ولايت الهي
هرگاه خداوند متعال ولايت بنده اش را به عهده گيرد، او را از ظلمت و تاريکي به سوي نور هدايت مي کند: ( يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ): (48) خداوند سرپرست و ولي کساني است که ايمان آورده اند و آنان را از تاريکي ها به سوي نور هدايت مي کند. و در اين صورت، حالت چنين بنده اي، با حالت ديگر مردمان که به چينن نوري هدايت نشده اند، يکسان نيست. خداوند متعال مي فرمايد: ( أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَکَدْ يَرَاهَا وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ ): (49) همچون تاريکي هاي ظلماتي در درياهاي تاريک که موج هايي پي در پي و در بالاي آن ابرهاي تيره آن را احاطه کرده اند و تاريکي هايي است تو در تو، چندان که اگر کسي دست خود را بيرون آورد، آن را نتواند ديد و هر کس که خداوند برايش نوري قرار ندهد، هيچ نور و روشني ندارد.اما بنده مؤمني که ولايت الهي شامل حالش شده، از نور هدايتي برخوردار است که با آن، راه خود را در ميان مردم مي يابد و خداوند درباره او مي فرمايد:
( أَ وَ مَنْ کَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا ): (50) آيا کسي که مرده اي بيش نبود و ما او را زنده کرديم و برايش نوري قرار داديم که با آن در ميان مردم راه برود، مانند کسي است که به تاريکي درافتاده و راه گريزي از آن ندارد؟
هنگامي که بنده به چنين جايگاهي مي رسد، با نور خدا همه چيز را مي نگرد و « مي بيند آنچه را که مردم نمي بينند. مي شنود آنچه را که نمي شنوند. درمي يابد آنچه را که ديگران در نمي يابند و مي خواهد آنچه را که ديگران نمي خواهند. هر چند که ظاهر، اعمال، رفتار، حرکات و سکناتش مانند رفتار و حرکات ديگران باشد؛ اما از احساس و درکي بيشتر از درک و احساس ديگران برخوردار است. او مرتبه اي از حيات را - که عامل و سرمنشأ احساس و ادراک و اراده است - در اختيار دارد که ديگران فاقد آن هستند. بنابراين مؤمن و پرهيزکار حقيقي، مراتبي از حيات را که ديگران فاقد آن هستند، در وجود خود دارد. همان طور که مي دانيم، انسان ها در ادراک و احساس امور مادي و غريزي حيات، با حيوانات اشتراک دارند و در عين حال ترديد نداريم که شعور و احساس انسان نسبت به ديگر حيوانات برتري دارد و او را در مرتبه بالاتري از حيات قرار مي دهد. از اين رو انسان، اعمال و رفتار و تفکر ويژه اي دارد که مخصوص اوست. همچنين اگر حيوانات را با گياهان مقايسه کنيم، آنها را برتر مي بينيم و به همين ترتيب در مقايسه گياه با ديگر موجودات پست تر، چنين برتري نسبي را مي توان ديد.
بدين ترتيب، انساني که از نعمت علم و ايمان برخوردار است، در وادي يقين به سر مي برد و تنها به ياد پروردگار مشغول شده، از غير او وارسته شده است و در نتيجه آنچه را که ديگران احساس نمي کنند، در مي يابد و آنچه را ديگران نمي يابند، طلب مي کند. چنين کسي در مقايسه با ديگران، مرتبه بالاتري از حيات را داراست و احساس او از نور هدايت سرچشمه مي گيرد. او از اراده اي برخوردار است که جز در شرايط مخصوص به او، در جاي ديگري يافت نمي گردد. (51)
بدين ترتيب ملاحظه مي کنيم که قرآن کريم در بيان حالات کساني که شيطان، ولايت آنان را در دست گرفته و از نور و روشنايي به سوي ظلمات و تاريکي سوق داده: ( وَ الَّذِينَ کَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ ): (52) و آنان که کافر شدند، اولياي آنها طاغوت است که آنها را از روشنايي به سوي ظلمات و تاريکي مي کشاند.
مي فرمايد:
( لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ يَفْقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لاَ يُبْصِرُونَ بِهَا وَ لَهُمْ آذَانٌ لاَ يَسْمَعُونَ بِهَا أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ ): (53) آنها دل هايي دارند که با آن چيزي نمي فهمند، چشماني که با آن چيزي را نمي بينند و گوش هايي دارند که با آن نمي شنوند. آنان به چهارپايان مي مانند، بلکه از آن هم گمراه تر، که آنان از گروه غفلت زدگانند.
اين آيه شريف وجود دل، چشم و گوش ظاهري در انسان هاي کافر را تأييد مي کند؛ اما کارايي و اثربخشي آن را نفي مي نمايد.
چه بسا مفهوم حديثي که شيعه و سني از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کرده اند همين باشد. آنجا که فرمودند:
[خداوند متعال فرمود:] بنده با نمازهاي مستحبي به من نزديک مي شود تا آنجا که او را دوست بدارم. وقتي من بنده ام را دوست بدارم، گوشي که با آن مي شنود، چشمي که با آن مي بيند، زباني که با آن سخن مي گويد و دستي که با آن کار مي کند، همه از من خواهد بود، در اين صورت اگر مرا بخواند، پاسخش را مي دهم و اگر چيزي را طلب کند به او عطا کنم. (54)
و در جاي ديگر در بيان اين معنا آمده است:
[چنين بنده اي] چيزي نمي شود، جز به حق و با حق، چيزي نمي بيند، جز به حق و براي حق، کاري انجام نمي دهد، جز به حق و به اراده حق و قدم از قدم برنمي دارد جز در راه رضاي حق. او مؤمن حقيقي است که باطل از او جدا شده و اوست که در کنار حق قرار گرفته است. (55)
تا اينجا آشکار شد که انسان با تقوا به مقامي مي رسد که خداوند متعال او را دوست مي دارد. وقتي خداوند بنده اي را دوست بدارد، ولايت او را بر عهده مي گيرد و هر کس که خداوند ولايتش را به عهده گيرد، از هراس و ترس و اندوه در امان است. بنابر روايات، چنين بنده اي در پناه خداوند خواهد بود.
از حضرت امام رضا (عليه السّلام) روايت شده که به نقل از اجداد طاهرينش به نقل از اميرالمؤمنين (عليه السّلام) فرمود:
« شنيدم که رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: شنيدم جبرئيل مي گفت: خداوند عزوجل مي فرمايد: کلمه « لااله الاالله » پناهگاه مستحکم من است. هر کس به پناهگاه من داخل شود، از عذابم در امان خواهد بود... » (56)
بديهي است که اين مهم، جز با تحقق شرايط آن به دست نمي آيد و چنان که در برخي روايات آمده، ايمان به امامت ائمه اطهار (عليهم السّلام) و اطاعت از آنان و تسليم در برابر امر آن بزرگواران، از جمله اين شرايط است. از اين رو، راوي حديث نقل مي کند که پيش از حرکت کاروان، حضرت امام رضا (عليه السّلام) رو به جمعيت کرده و در ادامه حديث فرمود:
« اما با شرط و شروطي که من [و ايمان به ولايت ما اهل بيت ] از جمله آن شروط هستيم » و از حضرت امام صادق(عليه السّلام) نقل شده که فرموده اند:
« هر که از روي اخلاص بگويد: لا اله الا الله، وارد بهشت مي شود و خالصانه بودن آن به اين است که کلمه « لا اله الا الله » او را از ارتکاب آنچه خداوند عزوجل حرام کرده است باز دارد. (57)
به هر حال اگر بنده اي در پناهگاه محکم الهي جاي گيرد، از تيررس شيطان و وسوسه هاي او در امان خواهد بود. خداوند متعال مي فرمايد:
( إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ )؛ (58) آنان که تقوا پيشه باشند، هرگاه وسوسه اي شيطاني بر فکر و دلشان خطور کند، متذکر مي شوند و ديده شان بينا مي گردد. [و به خدا پناه مي برند].
عبارت ( طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ ) در واقع وسوسه اي است که گرداگرد آدمي گردش مي کند تا راهي بيابد و او را به بدي بکشاند.
اين آيه شريف در بيان علت پناه بردن به خداوند، که در آيه پيشين آمده، وارد شده است:
( وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ): (59) هرگاه از سوي شيطان وسوسه اي به تو رسيد، به خدا پناه ببر که او شنوا و داناست.
راغب اصفهاني در کتاب مفردات در توضيح واژه « نزع » آورده است:
نزع عبارت است از دخالت در کاري براي به تباهي کشاندن آن. خداوند در قرآن مي فرمايد: ( مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي ): (60) پس از آنکه شيطان ميان من و برادرانم وسوسه [و تفرقه] افکند.
هم چنين در معناي نزغ گفته شده که نزغ از سوي شيطان انجام مي شود و پايين ترين مرحله وسوسه است.
بر اين اساس، آيه پيش گفته اين گونه معنا مي شود که:
هنگام وسوسه و نزغ شيطان، به خدا پناه ببر؛ زيرا راه و روش پرهيزکاران اين گونه است که هرگاه خيالي شيطاني به سراغ آنها بيايد، به ياد مي آورند که پروردگار آنها الله است و اوست که مالک و صاحب اختيار و پرورش دهنده آنها است و عاقبت امور همه به سوي او باز مي گردد. پس آنها هم کار خود را به پروردگار وامي گذارند و خداوند هم آنها را کفايت مي کند. شر و مکر شيطان را دفع مي نمايد و پرده غفلت را از ديدگاه آنها کنار مي زند. بدين ترتيب آنها بينش و آگاهي مي يابند و حجاب غفلت بر ديدگان آنها باقي نمي ماند. (61)
اين آيه شريف شباهت زيايد به آيه ديگري دارد که مي فرمايد:
( إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَکَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغَاوِينَ ): (62) [اي شيطان] تو بر بندگان من سلطه و سيطره نخواهي داشت، مگر آن عده از گمراهان که از تو پيروي کنند.
بدين ترتيب مفهوم « رحمت خاصه » و عنايت ويژه اي که خداوند به بندگان پرهيزکار وعده فرموده است، مشخص مي شود:
( وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ کُلَّ شَيْءٍ فَسَأَکْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ ): (63) رحمت [عامه ي] من همه چيز را در برگرفته است، و آن را [به طور ويژه] شامل حال تقوا پيشگان مي گردانيم.
به عبارت ديگر، رحمت عامه ي خداوند، همه انسان ها- اعم از مؤمن و کافر، نيکوکار و بدکردار و موجودات با شعور وبدون شعور- را شامل مي شود. همه موجودات بر اثر آن به وجود مي آيند و روزي مي گيرند و از هنگام تولد تا زماني که وجود دارند، از آن بهره مند مي شوند؛ اما رحمت خاصه خداوند، هديه ارزشمندي است که خداوند آن را در ازاي ايمان و بندگي عطا مي فرمايد و تنها به بندگان مؤمن و نيکوکار خداوند اختصاص دارد و عبارت است از زندگي پربرکت و نوراني در دنيا و بهشت رضوان الهي در آخرت که کافران و بدکاران از آنها بهره اي ندارند.
در برابر رحت خاصه، عذاب الهي قرار دارد که به دليل کفر و اعمال بد کافران و مجرمان شامل حال آنان مي شود؛ مانند درماندگي و تنگناهاي معيشتي در دنيا و آتش جهنم و عذاب اليم در آخرت. اما در برابر رحمت عامه الهي، عذابي مقرر نشده است؛ زيرا هر چيزي که در اين عالم وجود دارد يا براي خود و يا براي ديگران از مصاديق رحمت عامه محسوب مي شود و هدف از آفرينش آن، برخورداري از رحمت بوده است. (64)
بدين ترتيب مشخص مي شود که به چه دليل همه انبيا (عليهم السّلام) امت خود را به تقوا پيشگي تشويق مي کردند:
( إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لاَ تَتَّقُونَ ): (65) هنگامي که برادرشان نوح به آنها گفت: آيا پرهيزکار نمي شويد؟ و ( إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَلاَ تَتَّقُونَ ): (66) هنگامي که برادرشان هود به آنان گفت: آيا تقوا پيشه نمي کنيد؟ و ( إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صَالِحٌ ألاَ تَتَّقُونَ ): (67) هنگامي که برادرشان صالح به آنان گفت: آيا تقوا پيشه نمي کنيد؟ و ( إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَ لاَ تَتَّقُونَ ): (68) هنگامي که برادرشان شعيب به آنان گفت" آيا پرهيزکاري پيشه نمي کنيد؟ و ( وَ إِنَّ إِلْيَاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ *إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَ لاَ تَتَّقُونَ ): (69) الياس از جمله پيامبران بود. آن هنگام که به قوم خويش گفت: آيا تقوا پيشه نمي کنيد؟
پينوشتها:
1- راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن، ص 530، ماده « وقي ».
2- سيد حيدر آملي، تفسير المحيط الاعظم، ج1، ص278.
3- طلاق ( 65 ): 5.
4- مائده (5): 65.
5- نساء (4): 31.
6- الميزان في تفسير القرآن، ج6، ص 37 و ج19، ص 317.
7- ابراهيم (14): 24-26.
8- الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص155 ( با اندکي تصرف ).
9- ذاريات ( 51 ): 56.
10- نحل ( 16 ): 36.
11- مريم (19 ): 36.
12- ابراهيم (14 ): 8.
13- بقره (3): 21.
14- فخر رازي، تفسير کبير، ج2، ص 101.
15- کهف ( 18 ): 110.
16- همان 103-105.
17- آل عمران (3 ): 200.
18- شمس ( 91 ): 9-10.
19- اعراف ( 7 ): 8.
20- حجرات ( 49 ): 13.
21- قمر ( 54): 54-55.
22- آل عمران (3): 133.
23- نبا ( 78 ): 31-36.
24- اعراف ( 7 ): 96.
25- جاثيه ( 45 ): 19: ( وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُتَّقِينَ )
26- بقره (2): 195.
27- آل عمران (3): 146.
28- صف ( 61 ): 4.
29- آل عمران ( 3): 159.
30- بقره (2): 222.
31- آل عمران (3): 76.
32- محمد صالح مازندراني، شرح جامع الاصول الکافي و الروضه، ص 399.
33- جاثيه ( 45 ): 19.
34- يونس ( 10 ): 62-64.
35- غافر ( 40 ): 51.
36- آل عمران (3): 68.
37- يوسف ( 12 ): 106.
38- نساء ( 4): 65.
39- يونس ( 10 ): 62.
40- همان.
41- احزاب ( 33 ): 39.
42- آل عمران (3): 173.
43- توبه ( 9 ): 92.
44- فصلت ( 41 ): 30-31.
45- الميزان في تفسير القرآن، ج10، ص88.
46- زمر ( 39 ):9.
47- بقره (2): 235.
48- همان: 257.
49- نور ( 24 ): 40.
50- انعام (6): 122.
51- الميزان في تفسير القرآن، ج7، ص 337.
52- بقره ( 2): 257.
53- اعراف ( 7 ): 179.
54- الاصول من الکافي، کتاب ايمان و کفر، ج2، ص 352، حديث 7.
55- شرح جامع لاصول الکافي و الروضه، ج 9، ص 401.
56- شيخ صدوق، التوحيد ص 25، باب پاداش يکتاپرستان، حديث 23.
57- همان، ص27، حديث 26.
58- اعراف ( 7 ): 201.
59- همان: 200.
60- يوسف ( 12 ): 100.
61- الميزان في تفسير القرآن، ج8، ص381.
62- حجر ( 15 ): 42.
63- اعراف ( 7 ): 156.
64- الميزان في تفسير القرآن، ج 8، ص 274.
65- شعرا ( 26 ): 106.
66- همان: 124.
67- همان:142.
68- همان: 161.
69- صافات ( 37 ): 124.
حيدري، سيد کمال؛ (1392)، تقوا در قرآن ( پژوهشي درباره آثار فردي و اجتماعي )، تهران: نشرسخن، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}