نويسنده:حجت‌الاسلام صالح‌نیا





 
چگونه به وجد نیایم از تولّی به ولایت دو گوشوارۀ خلقت حسن و حسین که یکی از عاشقانشان خاتم انبیاست. در این وانفسای عصر فرامدرن با همین دو قلّۀ باشکوه فضیلت و اخلاق می شود راه را به راحتی پیدا کرد. بی خود نیست که قرنها پیش رسول خدا با کارهای جالب توجّهی نسل های پی در پی مسلمین را از عمق علاقۀ خود به حسنین آگاه کرده است. نحوه‌ ابراز محبت، همانند پایین آمدن از منبر و بوسیدن آنها و باز بالا رفتن بر منبر، نشانه‌ی جهت‌دار بودن این اظهار و ابراز علاقه است.[1] افزون بر آن از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ نقل شده که در وقت اظهار محبت نسبت به امام حسن ـ علیه السّلام ـ فرمود که شاهدان، این ابراز علاقه را به غائبین برسانند.[2] و یا می‌فرمود: «من او را دوست می‌دارم و نیز کسی که او را دوست بدارد دوست دارم.»[3]
در روایتی از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ آمده است: «لو کان العقل رجلاً لکان الحسن، اگر عقل در مردی مجسم می‌شد، همانا حسن بود.»[4] قدرت امام حسن ـ علیه السّلام ـ در برانگیختن مردم کوفه در جریان شورش ناکثین[5]،نشان اهمیت و اعتبار او در نزد مردم آن شهر می‌باشد. مسلمانان با توجه به همین احادیث، فرزندان فاطمه‌ی زهرا ـ علیها السّلام ـ را فرزندان رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ دانسته و علی‌رغم انکار بنی‌امیه و بعدها بنی‌عباس، کوچک‌ترین تردیدی برای مسلمانان به وجود نیامد.[6]
محبت و عطابخشی امام حسن مجتبی - علیه السلام - زبانزد عام و خاص گردیده بود. او همانند پدرش علی بن ابی طالب - علیه السلام - با خرابه نشینان دردمند و اقشار مستضعف و کم درآمد همراه و همنشین می شد، درد دل آنان را با جان و دل می شنید و به آن، ترتیب اثر می داد و در این حرکت انسان دوستانه جز خدا را نمی دید و اجرش را جز از او نمی طلبید .
از این روی هر ناتوان و ضعیف و درمانده ای درِ خانه آن حضرت را می کوبید. چه بسا افرادی از شهر و دیارهای دیگر به امید دستگیری امام مجتبی - علیه السلام - به مدینه منوره می آمدند و از آن دریای جود و کرم بهره می جستند. گاه بر اساس خواسته آنان، هزینه سفر، ازدواج و زندگی، هزینه مداوای مریض و دیگر نیازمندی های آنان را پرداخت می نمود و گاه بدون هیچ گونه پرسش بر آنان ترحم می کرد.
از امام مجتبی - علیه السلام - پرسیدند: چگونه است هر سائلی که بر در خانه شما می آید، ناامیدش برنمی گردانید. حضرت فرمود: من هم نیازمند و محتاجی هستم به درگاه خداوند متعال که دوست ندارم او مرا دست خالی برگرداند، خداوندی که نعمت هایش را بر ما ارزانی داشته، هرگز نمی خواهد بندگانش را محروم کنم. می ترسم اگر سائلی را رد کنم، او هم مرا دست خالی برگرداند.
یک نفر از اهل شام وارد مدینه شد، حضرت مجتبی ـ علیه السّلام ـ را دید که بر مرکبی سوار است و چون تحت تأثیر تلقینات شوم بنی‌امیه قرار گرفته بود، شروع به ناسزا گفتن کرد، او تند تند اسائه ادب می‌کرد، امام ـ علیه السّلام ـ هم چیزی نمی‌گفت. تا وقتی که مرد شامی آرام شد.
حضرت مجتبی ـ علیه السّلام ـ که درد او را می‌دانست بر او سلام کرد و خندید و فرمود: یا شیخ گمان می‌کنم غریب هستی، شاید امر بر تو مشتبه شده است اگر بخواهی گذشت کنیم از تو گذشت می‌کنیم، اگر از ما چیزی بخواهی به تو می‌دهیم، اگر راهنمایی بخواهی راهنمائیت می‌کنیم، اگر از ما مرکبی بخواهی برای تو مرکب می‌دهیم، اگر گرسنه باشی، سیرت می‌گردانیم، اگر عریان باشی لباست می‌دهیم، اگر محتاج باشی بی‌نیازت می‌کنیم و اگر حاجتی داشته باشی آن را بر می‌آوریم و تا در مدینه هستی اگر در خانه ما مهمان باشی برای تو بهتر خواهد بود، چون منزل ما وسیع و امکانات ما بسیار و موقعیت ما گسترده است.
مرد شامی از شنیدن این سخنان به گریه افتاد، سپس گفت: گواهی می‌دهم که تو خلیفه خدا در روی زمین هستی، خدا داناتر است که رسالت خود را در کجا قرار بدهد، تو و پدرت مبغوضترین خلق در نزد من بودید ولی فعلاً محبوبترین خلق خدا در نزد من هستید.
سپس آن مرد وسائل خویش به خانه آن حضرت آورد و تا در مدینه بود میهمان آن حضرت بود و بر محبت اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ معتقد شد.[7]
امام صادق ـ علیه السّلام ـ می‌فرماید: پدرم از پدرش به من حدیث کرد که: حسن بن علی بن ابیطالب ـ علیهم السّلام ـ از همه اهل زمان خود عابدتر بود، به زهد و بی‌اعتنایی‌اش به دنیا و فضیلتش کسی نمی‌رسید، چون به حج می‌رفت، پیاده می‌رفت و گاهی پا برهنه می‌رفت. چون مرگ را یاد می‌کرد می‌گریست، و چون قبر را یاد می‌آورد گریه می‌کرد، وقتی بعث و قیامت را یاد می‌نمود اشک می‌ریخت، وقتی که گذشتن از صراط را یاد می‌آورد می‌گریست وقتی که در مقابل خدا قرار گرفتن را یاد می‌آورد فریاد می‌کشید و بیهوش می‌شد.
چون به نماز می‌ایستاد مفصل‌های بدنش به حرکت در می‌آمد و چون بهشت و جهنم را یاد می‌کرد مانند انسان مار زده مضطرب می‌گشت، هر وقت به وقت خواندن قرآن به «یا ایها الذین آمنوا» می‌رسید، می‌گفت: لبیک اللهم لبیک.
حضرت مجتبی ـ علیه السّلام ـ در احسان و انفاق در راه خدا قدمی برداشت که منحصر به فرد و از فضائل اختصاصی اوست و آن اینکه: دو بار همه دارایی خویش و سه بار نصف مال خود را در راه خدا انفاق و احسان نمود این مطلب مورد تصدیق همه است، شیعه و اهلسنت آن را د کتاب‌های خود نقل کرده‌اند، عبارت عربی روایت چنین است:
«خرج الحسن ـ علیه السّلام ـ من ماله مرّتین و قاسم لله ماله ثلاث مرّات حتّی انه کان یعطی نعلاً و یمسک نعلاً و یعطی خفاً و یمسک خفاً» یعنی: وقتی که نصف مال خود را در راه خدا می‌داد چنان دقت می‌کرد تا جایی که یک نعلین و چکمه را می‌داد و یک نعلین و چکمه را برای خود نگاه می‌داشت.[8]
از جمله فضائل حضرت مجتبی ـ علیه السّلام ـ آن است که: بیست و پنج بار پیاده به زیارت کعبه رفت با آن که مرکبهای خوب با او برده می‌شد ولی به علت «افضل الاعمال أحمزها»[9] مسافت چهارصد و پنجاه کیلومتر راه را زیر اشعه سوزان آفتاب و روی سنگریزه‌های داغ، پیاده می‌پیمود تا رضات خدا را بیشتر فراهم آورد.
و چون این کار تصنّعی نمی‌تواند باشد، ایمان قوی و خلوص کامل لازم دارد، معاویه که می‌خواست برای خودنمایی کارهای خوب انجام دهد، نتوانست این کار را بکند و حسرت می‌کشید و می‌گفت: بر چیزی غمگین نیستم مگر به آنکه نتوانستم پیاده به حج روم ولی حسن بن علی ـ علیه السّلام ـ بیست و پنج بار پیاده به مکه رفت.[10]
جریان بیست و پنج بار به مکه رفتن را شیعه و اهل سنت در کتابهای خویش نقل کرده و فریقین آن را مسلم دانسته‌اند.[11]
حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ از پدرانش ـ علیهم السّلام ـ نقل می‌کند: چون رحلت امام حسن ـ علیه السّلام ـ نزدیک شد، گریه کرد. گفتند: یابن رسول الله آیا با آن منزلت که نسبت به رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ داری گریه می‌کنی؟! با آن که حضرت در تقرب تو نسبت به او، چیزها گفته است؟! بیست بار پیاده به حج رفته و سه بار هر چه داشته‌ای در راه خدا انفاق نموده‌ای حتی یک نعلین؟! فرمود: فقط برای دو چیز گریه می‌کنم: وحشت موقف قیامت و مفارقت دوستان «فقال انّما أبکی لخصلتین: لهول المطلع و فراق الأحبّه.»[12]
منبع مقاله : تسنیم