راه هاي رسيدن به عشق الهي
مقدمه ي عشق به خداوند، شناخت اوست. با تأمل در آيات قرآن کريم در مي يابيم که براي شناخت خداوند، دو راه معرفي شده است.
خداوند متعال مي فرمايد:
( سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ ): (1) نشانه هاي خود در آفاق هستي و آفرينش و در درون بدن خودشان را به آنها نشان مي دهيم تا بر آنها آشکار شود که خداوند، حق مطلق است و در جاي ديگر مي فرمايد: ( وَ فِي الْأَرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِينَ* وَ فِي أَنْفُسِکُمْ أَ فَلاَ تُبْصِرُونَ ): (2) در پهنه زمين و در وجود خودتان، براي آنها که به يقين رسيده اند، نشانه هاي بسيار وجود دارد. آيا نمي بينيد.
و اين دو روش در اصطلاح علما به روش « آفاق » و « انفس » معروف است. نخستين روش که آيات قرآن کريم درباره آن « آيات آفاق » ناميده مي شود، به جلوه هايي از نشانه هاي خداوند در جهان هستي، آسمان ها و ستارگان، روز و شب و نور و ظلمت اشاره دارد و خداوند متعال نمونه هاي بسياري از اين قبيل آيات را در قرآن کريم بيان فرموده است؛ مانند:
( إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ لَآيَاتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ * الَّذِينَ يَذْکُرُونَ اللَّهَ قِيَاماً وَ قُعُوداً وَ عَلَى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَکَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ ): (3) در آفرينش آسمان ها و تفاوت شب و روز براي خردمندان نشانه هاست. آنان که در حال ايستاده و نشسته و خوابيده خداوند را ياد مي کنند و در آفرينش آسمان ها و زمين مي انديشند [ و مي گويند: ] پروردگارا! اينها را بيهوده نيافريدي. ما را از آتش عذاب حفظ فرما. و ( الَّذِي جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِرَاشاً وَ السَّمَاءَ بِنَاءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَکُمْ فَلاَ تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَاداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ): (4) او [ خدايي است ] که زمين را بستر شما و آسمان را بنايي [ محکم ] قرار داد و از آسمان آبي فرو فرستاد و با آن، ميوه هايي را براي شما به عنوان روزي [ از زمين ] بيرون آورد. پس براي خدا همتا و شريک قائل نشويد، حال آنکه مي دانيد [ که خداوند شريک ندارد ]. و ( وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّکُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسَابَ وَ کُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِيلاً ): (5) شب و روز را دو نشانه [ از نشانه هاي خود ] قرار داديم، پس شب را محو کرديم و روز را موجب بينايي قرار داديم، تا از فضل و رحمت پروردگار طلب کنيد و حساب [ روز، ماه و سال ] را بدانيد و هر چيز را به تفصيل بيان نموديم.
اما گروه ديگر آيات قرآن در اين زمينه که « آيات انفس » نام دارند، به چند دسته تقسيم مي شوند:
- برخي از آنها به ترکيب اندام ها و اعضاي بدن انسان و زير مجموعه هاي هر عضو اشاره دارد تا جايي که حتي به جزئيات پرداخته و نظم و هماهنگي موجود در کارکردهاي شگفت انگيز اندام هاي مختلف را نشانه يگانگي آفريننده و نظم دهنده ي آنها مي داند. همچنين به مراحل مختلف عمر انسان، از دوره جنيني تا کودکي جواني و کهنسالي اشاره مي کند.
- گروه ديگر، آياتي هستند که رابطه ميان روح با جسم و حواس پنجگانه با بدن را مورد توجه قرار داده و اين حواس، اعم از بينايي، شنوايي، چشايي، بويايي و لامسه را نخستين ابزار آگاهي انسان از جهان خارج مي داند که با آن مي تواند خير و شر و سود و زيان خود را دريابد، در راه رسيدن به کمال گام بردارد و از ناملايمات دوري کند. هر يک از اين حواس پنجگانه ساختاري جدا از ديگر حواس دارد؛ اما با وجود اين جدايي و تفکيک، همه آنها تحت کنترل يک فرمانده واحد قرار دارند که همان نفس تدبير کننده ي اعمال انسان است و خداوند در وراي همه اينها، بر همه چيز احاطه دارد. همچنين ساير نيروهاي موجود در جسم و جان انسان، مانند نيروي غضب و شهوت و... با تمامي زير مجموعه ها و نشانه هاي خود و با ساختاري جدا از يکديگر، تحت تدبير يک عامل مشترک هستند و امکانات خود را در خدمت يک پيکره واحد به کار مي گيرند. (6)
خودشناسي، روش برتر
در مقايسه ميان اين دو روش، يعني خودشناسي و جهان شناسي، روايات بسياري از شيعه و سني نقل شده است که خودشناسي را سودمندتر مي داند. بر اساس فرمايش اميرالمؤمنين (عليه السّلام) خودشناسي سودمندتر از جهان شناسي است.در سخنان و نوشته هاي بزرگان، ضمن تأکيد بر اين که هر دو روش موجب رسيدن به مقام ايمان و پيروي از تعاليم دين و شريعت الهي مي شود؛ بنا به دلايلي، خودشناسي برتر شمرده شده است. برخي از اين دلايل عبارتند از:
1- سودمند بودن يادکرد آيات. اين موضوع از آن جهت مهم است که آشنايي با نشانه هاي خدا، انسان را به شناخت ذات خداوند متعال و صفات و اسماي او مي رساند و بر او آشکار مي نمايد که خداوند متعال زنده و حي است و مرگ او را در نمي يابد. تواناي مطلق است و ناتواني در او راه ندارد. داناي مطلق است و ناداني به او عارض نمي شود. اوست که همه چيز را آفريده و مالکيت آنها را در اختيار دارد و هر کس را به آنچه که انجام داده، محاسبه مي کند. اوست که خلايق را نه از روي نياز به آنها، بلکه براي نعمت بخشيدن به آنها در حد لياقت و استعدادشان آفريده است و در روزي که ترديدي در آن نيست ( قيامت ) آنان را محشور مي کند تا بدکاران را به کيفر اعمال خود و نيکوکاران را به پاداش خير جزا دهد. اگر انسان به اين قبيل حقايقي که در آيات بدان اشاره شده، توجه کند، ماهيت حقيقي زندگاني را در مي يابد و آن را نه يک بازيچه و سرگرمي بيهوده، بلکه يک زندگي جاويدان مي بيند که يا با سعادت دائمي و يا با بدبختي هميشگي همراه خواهد بود.
چنين بينشي است که مي تواند بر مبناي علم و آگاهي، انسان را از تکاليف و وظايفي که در برابر پروردگار و در قبال هم نوعان خود بر عهده دارد، آگاه سازد و اين آگاهي، همان حقيقتي است که « دين » نام دارد.
در اين ميان، توجه به آياتي که بر خودشناسي تأکيد دارد سودمندتر خواهد بود؛ چرا که موجب مي شود انسان از ماهيت نفس خويش و توانايي هاي جسمي و روحي آن و همچنين از عوامل مؤثر در سرکشي نفس يا رخوت آن و صفات و عادات پسنديده يا ناپسند آن آگاه شود.
آگاهي انسان از اين مسائل و اطلاع از آنچه موجب امنيت يا ناامني و سعادت، يا شقاوت او مي شود، موجب مي گردد که هم درد و هم درمان آن را از نزديک بشناسد و به اصلاح نادرستي ها و تقويت فضايل خود بپردازد؛ در حالي که توجه به آيات مربوط به جهان شناسي، هر چند تا حدودي موجب توجه انسان به تهذيب نفس و زدودن صفات و عادات ناپسند از آينه وجود و آراستن آن به کمالات روحي مي گردد؛ اما در واقع از دور دست او را به اين کار فرا مي خواند.
2- خودشناسي ديگر از دقت بيشتري برخوردار است و آنچه از نتايج پژوهش هاي مربوط به روانشناسي برداشت مي شود، آن است که توجه به آيات مربوط به جهان شناسي و شناخت حاصل از آن، يک تئوري نظري و به اصطلاح علماي علم منطق، يک علم « حصولي » است؛ حال آنکه توجه انسان به نيروها و توانايي هاي نفس خويش و شناخت حاصل از اين توجه، يک بينش شهودي و علم حضوري خواهد بود.
درک و تصديق يک علم حصولي، نيازمند برهان ها و قياس هاي مختلف است و تا زماني که انسان به مقدمات و برهان هاي آن توجه کافي نداشته باشد، ممکن نخواهد شد. بنابراين هرگاه انسان از توجه به برهان ها و دلايل آن غافل شود، آن علم و آگاهي از ميان خواهد رفت و شبهه ها و ترديدها درباره آن ايجاد خواهد شد.
اما در مقابل، علم و آگاهي انسان از نيروها و توانايي هاي نفس خويش، آشکار و عيان است و هرگاه انسان به آيات مربوط به خودشناسي توجه کند و فقر و نياز به پروردگار را در همه ابعاد و وجود خويش مشاهده کند، حقايق شگفت انگيزي مشاهده مي کند و وجود خويش را وابسته به ساحت کبريايي و با عظمت خداوند مي بيند و همه ي ابعاد نفس خويش، اعم از علم، قدرت، بينايي، شنوايي، اراده و عشق خود را به سرچشمه لايزال و بي پايان علم و وجود، جمال و جلال، کمال و عظمت و قدرت متصل مي يابد. (7)
از آنجا که زيربناي برهان عقلي، توجه به فقر و نيازمندي معلول به علت در تمامي ابعاد است، پس وقتي انسان به اين حقيقت يقين پيدا کند و آن را عيان بيند، چاره اي ندارد جز آنکه بي عظمت بي پايان آفريدگار حي و قيوم اعتراف کند. قرآن کريم در اشاره به اين نکته مي فرمايد:
( يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ ): (8) اي مردمان! شما همگي محتاج و نيازمند آستان خدايي و تنها خداست که بي نياز و ستوده است.
از اين رو در برخي احاديث آمده است که جز به اراده خداوند، شناخت هيچ مخلوقي امکان پذير نيست. حضرت امام صادق (عليه السّلام) مي فرمايد:
« هيچ يک از مخلوقات چيزي را در نمي يابد، مگر به اذن خداوند ». (9)
فيلسوفان متأله در بيان همين معنا گفته اند:
« معلول ها شناخته نمي شوند، مگر به واسطه علت خود ».
از اين رو، مي توان فهميد که اگر انسان بر ملکوت مخلوقات، يعني بر جلوه اي از وجود آنها که به خداوند متعال است و به اراده خداوند برپا شده است، نظر افکنده و از اين واقعيت که ملکوت اشياء تنها از آن خداوند است: ( فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَيْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ): (10) پاک و منزه است که ملکوت همه چيز در دست اوست و همه به سوي او باز مي گرديد، آگاه گردد، ناگزير به مرحله اي از علم دست مي يابد که شک و ترديد در آن راه ندارد و در اصطلاح قرآني « يقين » ناميده مي شود؛ چنان که قرآن کريم، رسيدن حضرت ابراهيم (عليه السّلام) به مرحله يقين را نتيجه نشان دادن ملکوت آسمان ها و زمين به آن حضرت مي داند:
( وَ کَذلِکَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ ): (11) و اين گونه ملکوت آسمان ها و زمين [ مالکيت خداوند بر تمامي هستي ] را به ابراهيم (عليه السّلام) نشان مي دهيم، تا به مقام يقين برسد.
قرآن کريم در اشاره به همين معنا، درباره پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مي فرمايد:
( سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا ): (12) پاک و منزه است پروردگاري که شبانه بنده خويش را از مسجد الحرام به مسجد الاقصي - که اطراف آن را برکت داديم - آورد تا نشانه هاي خويش را به او بنمايانيم. و مي فرمايد: ( مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَ مَا طَغَى * لَقَدْ رَأَى مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْکُبْرَى ): (13) ديدگان [ مبارک پيامبر اکرم ] منحرف نشد و از حد درنگذشت. و برخي از نشانه هاي بزرگ پروردگار خود را مشاهده کرد.
برخي از روايات که در تأييد اين حقيقت وارد شده، عبارتند از: حضرت امام صادق (عليه السّلام) در تفسير آيه شريف: ( وَ کَذلِکَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ )؛ (14) و اين گونه ملکوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم (عليه السّلام) نشان مي دهيم، تا به مقام يقين برسد، فرمودند:
« خداوند از زمين و ساکنان آن، از ملکوت و حاملان آن و از عرش و آنچه بر روي آن است پرده برداشت و آن را به حضرت ابراهيم نشان داد و براي پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و اميرالمؤمنين (عليه السّلام) نيز همين کار انجام شد. » (15)
ابن مسکان در تفسير آيه ي فوق از حضرت امام صادق (عليه السّلام) نقل کرده که فرمودند:
« پرده ها و حجاب هاي آسماني از برابر ديدگان حضرت ابراهيم (عليه السّلام) کنار رفت تا آنجا که او بالاي عرش خداوند را ديد و پرده هاي زمين از برابر او کنار زده شد تا آنجا که از ميان زمين، آن سوي آسمان را مشاهده کرد و براي پيامبر شما و همه ي امامان پس از او هم اين حالت پيش آيد ». (16)
بريده اسلمي از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کرده که فرمودند:
« اي علي! خداوند به همراه من، هفت منزل را يک به يک به تو نشان داد تا آن گاه که جبرئيل آمد و شب هنگام مرا به آسمان و معراج برد. از من پرسيد: برادرت ( علي (عليه السّلام) ) کجاست؟ گفتم: او را با خود نياوردم. جبرئيل گفت: از خدا بخواه که او را نزد تو آرد. من دعا کردم و تو با من همراه شدي. در آن هنگام از آسمان هاي هفت گانه و زمين هاي هفت گانه پرده برداشته شد؛ چنان که ساکنان و اهل آنها را ديدم و جايگاه هر يک از فرشتگان را مشاهده کردم و هر چيز را که من ديدم، تو نيز همان را به همراه من مشاهده کردي ». (17)
به راستي چگونه خواهد بود حال انساني که به عيان، ماهيت حقيقي نفس خويش را نيز به همين صورت مشاهده کند و از هر چيز غير از خداوند رويگردان شود و به سوي پروردگار خويش رو کند. همه چيز را به فراموشي بسپارد و تنها پروردگار را به ياد آورد؟ در چنين حالتي است که « احساس و شعور نفس او دگرگون مي شود و از منزل شرک و جايگاه توحيد و بندگي رهسپار مي شود و يکي از پس ديگري، توحيد به جاي شرک، حقيقت به جاي وهم، نزديکي به جاي دوري، خشوع و تواضع رحماني به جاي تکبر شيطاني و نياز بندگي به جاي بي نيازي خيالي در وجود او جايگزين مي شود تا آن جا که دست عنايت الهي به کمک او آمده و راهبر موفقيت، رهنماي او مي شود.
هر چند ما بر اثر دلبستگي به دنياي مادي، از درک اين معاني ناتوانيم و به دليل سرگرم شدن به بهره هاي اندک زندگي فاني دنيا که خداوند آن را لهو و لعب بيهوده اي بيش نمي داند: ( وَ مَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ ): (18) زندگي دنيا چيزي جز بازي و سرگرمي بيهوده نيست، و ( ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ )؛ (19) بهره آنان از علم، همان اندازه است. [ و بيش تر از آن درک نخواهند کرد ]، از غوطه ور شدن در ژرفاي حقايقي که در دين الهي و کتاب خدا بدان اشاره شده عاجزيم؛ اما جست وجوي بسيار، تأمل کافي و نگرش صحيح مي تواند ما را تا مرز دست يابي به کليات اجمالي و تصديق آن پيش برد؛ هر چند از رسيدن به تفاصيل جزئيات آن ناتوانيم که خداوند هدايتگر همه است. » (20)
شناخت خدا با خدا
بسيار مناسب است که چنين معرفتي را « شناخت خدا با خدا » يا معرفت الله با الله بناميم؛ اما نوع ديگر شناخت که نظري بوده و نتيجه توجه به آيات آفاق ( جهان شناسي) است و از طريق قياس يا حدس به دست مي آيد، در واقع يک شناخت ذهني از يک تصوير ذهني است و خداوند متعال منزه است از اينکه فکر يا ذهني بر او احاطه يابد و با تصاوير ساخته و پرداخته انسان ها با او برابري نمايد که هيچ علمي را ياراي درک او نيست. (21)حضرت امام صادق (عليه السّلام) مي فرمايد:
« هر کس گمان کند که با تصورات ذهني خويش خدا را شناخته، مشرک است و هر کس چنين پندارد که خداوند را به جاي ذاتش، با اسم شناخته پس به شرک تأکيد ورزيده؛ چون اسم، محدث است.
هر کس گمان کند که هم اسم و هم ذات خدا را مي پرستد، براي خداوند شريک قائل شده است.آنکه مي پندارد صفات خداوند پرستيده مي شوند، موهوم را پرستيده است و آن کس که گمان مي کند موصوف ( خداوند ) به صفات خود « اضافه » مي شود، بزرگي را کوچک پنداشته است و هيچ کس خداوند را آن طور که شايسته است، نتواند شناخت.
پرسيدند: پس راه رسيدن به توحيد حقيقي کدام است؟
حضرت فرمود: براي رسيدن به آن راهي وجود دارد و آن اينکه عين حاضر را پيش از صفات آن و صفت غايب را پيش از عين آن درک کنيم.
پرسيدند: چگونه ممکن است عين حاضر را پيش از صفات آن شناسايي کرد؟
فرمود: همين که او را مي شناسي و علم او را مي داني و نفس خويش را به واسطه او مي شناسي؛ نه اينکه نفس خويش را با واسطه او مي شناسي؛ نه اينکه نفس خويش را با نفس خود و از جانب خود شناخته باشي. همين که مي داني آنچه در ذات اوست از آن وي و از جانب اوست. اين است شناخت عين پيش از شناخت صفات، چنان که برادران يوسف به او گفتند:
( قَالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذَا أَخِي ): (22) برادران يوسف گفتند: نکند تو يوسف هستي؟ گفت: من يوسفم و اين برادرم است؛ يعني برادرانش او را به واسطه خودش شناختند، نه به کمک غير او، زيرا آنان يوسف را در ذهن و فکر خويش تجسم و تخيل نکرده بودند. » (23)
در اينجا امام صادق (عليه السّلام) بيان فرموده اند که براي شناخت حقيقي خداوند، ابتدا بايد خدا را شناخت، سپس صفات خدا را و در مرحله سوم نيز، خلق خدا را بر اساس آن صفات شناسايي کرد. روايت بسيار ديگري نيز ائمه اطهار (عليهم السّلام) وارد شده است که بر اين نکته، تأکيد دارند. از جمله:
حضرت اميرالمؤمنين (عليه السّلام) مي فرمايد:
- « اي کسي که ذات خويش را بر ذات خود دليل آورده است ». (24)
حضرت امام حسين (عليه السّلام) مي فرمايد:
- خداوندا! چگونه موجودي که خود نيازمند توست، مي تواند دليل و نشانه تو باشد؟ آيا ديگران، ظهوري بيش از تو دارند که بخواهند آشکار کننده ي تو شوند؟ چه وقت از نظرها غايب بوده اي تا نيازمند دليلي باشي که نشانه ي وجود تو باشد؟ چه وقت دور بوده اي، تا نشانه هايت بخواهد ما را به تو نزديک کند؟ کورباد چشمي که تو را مراقب خود نمي بيند! » (25)
حضرت امام سجاد (عليه السّلام) مي فرمايد:
- « خدايا! به وسيله خودت تو را شناختم. اين تو بودي که مرا به سوي خود راهنمايي کردي و به نزد خويش دعوت نمودي و اگر لطف تو نبود، نمي فهميدم که تو کيستي... » (26).
منصوربن حازم مي گويد: به حضرت امام صادق (عليه السّلام) عرض کردم:
- « خداوند برتر و بالاتر از آن است که به واسطه خلق شناخت شود، بلکه خلايق به واسطه خداوند شناخته مي شوند ». حضرت فرمود: « درست مي گويي » (27).
حضرت امام صادق (عليه السّلام) مي فرمايد:
- « نام خدا، با خود تفاوت دارد. هر چيزي که نامي بر آن اطلاق شود مخلوق است، جز خداوند متعال. هر چيزي هم که به تعبير زبان درآيد، يا دستي در آن تغيير ايجاد کند، مخلوق است. خداوند هدف کسي است که رسيدن به او را هدف خود قرار دهد؛ اما آنچه انسان آن را هدف در نظر گرفته است، با ذات حقيقي خدا تفاوت دارد؛ زيرا هدف توصيف پذير است و هر چه که وصف شود، مخلوق است؛ اما خداوند خالق اشياست و حتي نام و اثر او نيز قابل توصيف نيست، چه رسد به ذات او. خداوند از اجزايي تشکيل نشده است تا کيفيت تشکيل آن قابل تصور باشد و هر کس به هر شناخت و معرفتي در راه رسيدن به او دست يابد، باز هم به ذات خداوند پي نبرده است. هر کس اين معنا را درک کند، هرگز خوار و گمراه نخواهد شد و اين است توحيد حقيقي و خالصانه. پس آن را درک کنيد، تصديق نماييد و بپذيريد.
هر کس گمان کند که خداوند را به واسطه حجاب، تصوير، تمثال و مانند آن شناخته، مشرک است؛ زيرا حجاب و تصوير و تمثال، چيزي غير از خداوند است و خدا يکتا و يگانه است. پس چطور ممکن است کسي که گمان مي کند خدا را با چيزي غير از خود او شناخته، يکتاپرست محسوب گردد؟ فقط کسي که خداوند را به واسطه ي خود او بشناسد، وي را شناخته است. اما کسي که خدا را به واسطه خود او نشناسد، اصلاً خدا را نشناخته و چيز ديگري را شناخته است. » (28)
بررسي تحليلي
قاضي سيدسعيد قمي در شرح و توضيح بخش هايي از حديث اخير آورده است:از عبارت خداوند از اجزايي تشکيل نشده است تا کيفيت شکل گيري آن قابل تصور باشد، مي توان فهميد که شناخت خداوند با علتِ بالاتر امکان ندارد؛ زيرا خداوند تبارک و تعالي معلول نيست. از طرفي، شناخت او به وسيله اسم يا صفتي که بر او احاطه يابد نيز ممکن نمي باشد؛ زيرا خداوند نامحدود است و امکان ندارد که به آن صفات محدود گردد. سه راه ديگر نيز وجود دارد که براي شناخت هر چيز مورد استفاده قرار مي گيرد و امام (عليه السّلام) شناخت خداوند از آن سه راه را نيز منتفي دانسته اند تا مشخص شود که خداوند متعال تنها به وسيله خودش قابل شناخت است. آن سه راه ديگر، عبارتند از:
- راه نخست:
شناختن يک چيز به وسيله حجابي است که آن را در ميان گرفته است و از ارتباط با ديگر اشياء باز مي دارد.- راه دوم:
عبارت است از شناخت شيء با استفاده از تصوير يا حالتي که بر آن عارض مي شود.- راه سوم:
شناخت اشياء از طريق مشابه، يا همانند آنهاست که در کليات و يا ويژگي هاي داخلي يا خارجي شيء با آن شباهت دارد.در بيان دليل نفي امکان شناخت خداوند با همه روش هاي فوق، بايد گفت که اگر خداوند با يک ويژگي خاص يا از طريق يک کيفيت ذاتي قابل تصور باشد و يا يک مفهوم کلي که هم بر خداوند و هم بر ديگري صدق کند، قابل شناخت باشد، پس بايد اينها نيز از ازل وجود داشته باشند؛ حال آنکه او تنها ذات ازلي و يگانه ذات ابدي است. پس شناخت او با غير او، با توحيد منافات دارد. چگونه مي توان کسي را که گمان مي کند او را با کمک غير او شناخته است، يکتاپرست ناميد؟ حال آن که قائل بودن به وجود غير، با توحيد منافات دارد. پس هيچ کس خدا را نشناخته است، مگر آنکه او را به واسطه خود وي بشناسد.
در ادامه حضرت فرمودند: شناخت خدا به کمک غير خدا، در حقيقت شناخت غير است، نه شناخت خدا؛ زيرا در تعريف اشياي ممکن الوجود، هر تعريفي که ارائه شود، تنها از برخي جهات با آن شيء تناسب دارد و از ديگر جهات با آن متفاوت است؛ اما در مورد خداوند که واجب الوجود است، هر تعريفي که بيان شود، حتي همان مقدار تناسب را هم نخواهد داشت، بلکه کاملاً با ذات خداوند در تعارض است که در غير اين صورت بايد آن تعريف، از جهاتي با ذات خداوند اشتراک داشته باشد [ که اين محال است ]. پس هر که گمان کند خداوند را به واسطه ي غير خدا شناخته است، در واقع اصلاً او را نشناخته است و اين است معناي عبارتي که مي گويد: « شناخت شيء با کمک تعابير و اصطلاحات، در واقع شناخت همان تعابير است نه شناخت آن شيء ». (29)
روش ممکن براي شناخت خدا
حضرت در اين روايت، در پاسخ شخصي که پرسيده بود: « پس راه رسيدن به توحيد کدام است؟ » مي فرمايد: « اينکه عين حاضر را پيش از صفت آن و صفت غايب را پيش از عين آن بشناسي. »در توضيح اين عبارت بايد گفت:
حقيقت هر يک از اشياء و موجودات عبارت است از عين آن. يعني وجود خارجي آن.
براي مثال، حقيقت شخص، مانند زيد همان وجود انساني اوست که در جهان خارج عينيت يافته است و همان وجود خارجي است که موجب تفاوت او با ديگر موجودات مي گردد و هيچ جزئي از آن با ديگر موجودات مشتبه نمي شود. اما مفاهيمي وجود دارد که از وجود خارجي و عيني هر موجود ريشه مي گيرد و صفاتي را به ذهن ما منتقل مي کند که از طريق آن، موجودات را مي شناسيم و درباره ي آنها مي انديشيم. مفاهيمي چون، انسان، جوان، سفيدپوست، بلندقامت و... اين مفاهيم زماني که در کنار يکديگر قرار گيرند، نوعي تفاوت از آنها حاصل مي شود که ذهن ما با آن اشياء را از هم تشخيص مي دهد.
اين مفاهيم، نتيجه رابطه اي هستند که ميان ما و آن وجود عيني خارجي ايجاد مي شود. مثلاً شکل و رنگ چهره هر شخص، با چشم ما ارتباط مي يابد، صدا و کلام او با گوش ما رابطه پيدا مي کند و پوست او با حس لامسه ما ارتباط برقرار مي کند و در نتيجه ما مفاهيمي چون بلندقامت بودن، سخن گفتن، سفيدپوست بودن و... را از او در ذهن مي آوريم. اين ويژگي ها که به نوعي به ذهن ما منتقل مي شود، صفات آن شخص هستند؛ اما وجود خارجي او، به هيچ وجه به ذهن ما منتقل نمي شود و از جاي خود حرکت نمي کند؛ يعني جز مشاهده عين خارجي، راه ديگري براي درک آن وجود ندارد. در ذهن ما نيز فقط صفات اصلي جاي مي گيرد.
بدين ترتيب مشخص مي شود که اگر ما وجود خارجي را مشاهده کنيم، حقيقت ماهيت او را در مقايسه با ديگر اشيا شناخته ايم؛ به گونه اي که با افراد ديگر اشتباه نمي گيريم. در ادامه اگر ما صفات و ويژگي هاي او را نيز يک به يک بشناسيم، اطلاعات خود را درباره او کامل کرده ايم. اما اگر خود او را مشاهده نکنيم و براي شناخت او از صفات و ويژگي هايش کمک بگيريم، در واقع فقط مفاهيمي کلي را درباره او درک کرده ايم؛ به گونه اي که اين مفاهيم سبب تشخيص دادن او از ديگران نمي شود. به عبارت ديگر، اگر بدانيم که زيد انساني سفيدپوست، بلندقامت و خوش برخورد است، وجوه اشتراک او با ديگر انسان ها زياد خواهد بود و ما او را به دقت نمي شناسيم تا زماني که خود را ببينيم و صفاتي را که درباره او شنيده ايم، بر وي منطبق بيابيم و اين است مفهوم فرمايش آن حضرت که « راه شناخت خداوند آن است که عين حاضر را پيش از صفات او و صفات غايب را پيش از عين او بشناسي. »
بنابراين توحيد حقيقي خداوند آن است که نخست، عين او را بشناسيم، سپس با صفات او آشنا شويم تا ايمان کامل پيدا کنيم، نه اينکه او را از طريق صفاتش بشناسيم که در اين صورت به توحيد حقيقي دست نيافته ايم. خداوند متعال از هر موجودي بي نياز است و وجود هر چيز وابسته به اوست، پس صفات او نيز وابسته به وي هستند و همه اشيا تجلي صفات او هستند. صفاتي، همچون حيات، علم، قدرت، هدايت، توفيق، تقدير و... بنابراين همه موجودات وابسته به او، تحت مالکيت وي از هر جهت محتاج و نيازمند اويند.
پس راه درست معرفت خداوند، آن است که ابتدا او را، سپس صفاتش را و در ادامه با استفاده از صفات، ويژگي هاي آفريده هاي او را بشناسيم؛ يعني عکس اين روش، صحيح نيست. اگر او را به واسطه غير او بشناسيم، در حقيقت او را نشناخته ايم هم چنين اگر موجودي را به کمک غير او بشناسيم، مفهوم آن اين است که آن موجود از خداوند متعال جداست و با او ارتباطي ندارد؛ يعني آن موجود، دست کم در آن بخش از وجود خويش به خداوند محتاج نبوده که اين ممکن نيست. از اين رو، در برخي از روايات گفته شده آمده است: « هيچ مخلوقي، چيزي را درک نمي کند، مگر به واسطه خداوند » و در بخشي از اين روايت آمده است: « نفس خويش را نيز به واسطه او مي شناسي، نه با ادراک خود و بدان که آنچه در نفس توست، از آن وي و متعلق به اوست »؛ يعني اينکه نفس خود را با خداوند بشناس؛ زيرا نفس تو نيز يکي از آثار اوست که در ذهن، يا در جهان واقع، از او بي نياز نيست. نفس خويش را به واسطه خود نمي شناسي که استقلال و استغنايي بر آن ثابت گردد و ناخودآگاه، پروردگاري ديگر تصور شود. پس بايد بداني آنچه در نفس توست، از آن خداوند و وابسته به اوست و در هيچ حالي از او بي نياز نيست. (30)
و ابن سينا در اين باره چه زيبا گفته است که:
« خداوند را حد و اندازه اي نيست و بر او برهاني نيست، بلکه او دليل و برهان هر چيز است. » (31)
بدين ترتيب، علت تأکيد روايات بر لزوم شناخت نفس آشکار مي شود که در روايات معصومين (عليهم السّلام) آمده است:
هر کس نفس خويشتن را بشناسد، پروردگار خويش را هم شناخته است و هر که نفس خود را بهتر شناخته باشد، خداي خويش را بيشتر شناخته است؛ زيرا « اگر انسان نسبت به نفس خويش که نشانه اي از نشانه هاي خداوند است، آگاهي يابد، توجه خود را کاملاً به آن معطوف کند و خلوت سراي نفس خويشتن از غير پاک کند، آن گاه از همه چيز جدا و به پروردگار متصل مي شود و در پي آن، خداي خويش را نيز بدون واسطه خواهد شناخت؛ چرا که جدا شدن از غير و رسيدن به خدا، همه پرده ها و حجاب هاي وجود را برمي گيرد و در آن هنگام، انسان با مبهوت شدن از مشاهده ي ساحت قدس و بارگاه کبريا، خود را نيز گم مي کند. »
اين گونه است که در دعاهاي اميرمؤمنان و ائمه اطهار (عليهم السّلام) آمده است که آنان در مناجات با پروردگار خويش عرضه مي فرمودند:
« اَلهي هَب لي کَمَالَ الانقطاع إليک، و أنر أبصارَ قُلوبَنَا بضياءِ نَظَرِها اليکَ، حَتَّي تخرِقَ أبصارَ القُلُوب حُجُبَ النُّورِ فَتَصل إلَي مَعدنِ العَظَمَة، و تَصيرَ أرواحُنا مُعَلَّقة بَعزِّ قُدسک »: (32) پروردگارا! توفيقم ده که به طور کامل از همه چيز بريده و به تو بپيوندم و ديده دل ما را به نور ديدار خود روشن فرما، تا آن گاه که چشم دل ما حجاب هاي نوراني را نيز بدرد و به سرچشمه عظمت متصل شود و ارواح ما به بارگاه عزت و قدس تو درآويزد.
نتيجه آنکه، توجه به آيات خودشناسي، ارزشمندتر و سودمندتر است و تنها از اين راه، مي توان به معرفت حقيقي دست يافت. بنابراين معصومين (عليهم السلام) خودشناسي را نه تنها سودمندتر از جهان شناسي، بلکه سودمندترين معرفت ها دانسته اند؛ اما از آنجا که عامه مردم از رسيدن به اين مرحله از خودشناسي ناتوان اند، در آيات قرآن و سنت و سيره پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه معصومين (عليهم السّلام)، ايمان آوردن از راه توجه به جهان شناسي نيز توصيه شده است و روش بيشتر ايمان آورندگان نيز همين است. پس هر دو روش، سودمند و قابل قبول اند، اما راه خودشناسي، سودمندتر و ارزشمندتر است. (33)
نقش دين در خودشناسي
حال بايد ديد که چگونه مي توان راه خودشناسي را پيمود و آيا در دين و شريعت الهي، راه هاي رسيدن به اين جايگاه رفيع و ارزشمند تبيين گرديده يا اينکه کشف چگونگي اين سير و سلوک به عهده خود سالک گذارده شده است؟عده اي چنين پنداشته اند که چگونگي پيمودن اين راه در شرع بيان نشده است. حتي گروهي از نويسندگان آورده اند که در اسلام، اين روش سير و سلوک، همانند رهبانيت در آيين مسيحيت است که مسيحيان آن را بدون وجود حکم خداوند در اين باره، از جانب خويش ابداع نموده اند و خداوند نيز آنان را از ايشان پذيرفت.
خداوند سبحان مي فرمايد:
( وَ رَحْمَةً وَ رَهْبَانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا کَتَبْنَاهَا عَلَيْهِمْ إِلاَّ ابْتِغَاءَ رِضْوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَايَتِهَا ): (34) رهبانيت [ و ترک دنيا ] را از جانب خود بدعت نهادند، حال آنکه ما [ در انجيل ] جز اينکه در طلب خشنودي خدا باشند، چيزي ننوشتيم [ و واجب نکرديم ]، با اين همه، آنها همان رهبانيت را نيز آن چنان که بايد و شايد، به جا نياوردند.
و اين عده نيز با توجه به آيه شريف گفته شده معتقدند که راه و روش خودشناسي در شرع تبيين نشده؛ اما هر چه باشد، راه و روش پسنديده اي است که موجب رسيدن به کمال مي شود.
از اين رو، برخي از کساني که در پي پيمودن اين راه هستند، به رياضت ها و روش هاي خاصي روي مي آورند که نه در کتاب و سنت وجود داشته و نه در سيره پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه معصومين (عليهم السّلام) مشاهده شده است.
هدف اين گروه از روي آوردن به چنين رياضت ها و روش هايي رسيدن به هدف به هر نحو ممکن است؛ چنان که در روش هاي غير مسلمانان، اعم از فلاسفه خداشناسان و مرتاضان نيز مشاهده مي کنيم و هر کس به کتاب ها و نوشته هاي آنان مراجعه کند، از اين روش هاي خاص مطلع خواهد شد.
آنچه که اهل حق و حقيقت تابع آن هستند و در کتاب و سنت نيز بدان اشاره شده، آن است که آيين اسلام، توجه عارف سالک به غير خدا و ياري جستن از غير او را به هيچ عنوان جايز نمي داند و فقط روش هايي را که پيروي از آن در شرع مقرر شده است، مجاز و قابل اجرا مي شمارد. از طرفي، آيين اسلام نيز ذره اي از آنچه را که موجب سعادت و يا شقاوت انسان مي شود، فروگذار نکرده و همه را بيان فرموده است. « بنابراين، از هيچ يک از ابزار و راهکارهاي سير و سلوک الي الله، چه کوچک و چه بزرگ غافل نشده است که خداوند متعال مي فرمايد:
( وَ نَزَّلْنَا عَلَيْکَ الْکِتَابَ تِبْيَاناً لِکُلِّ شَيْءٍ ) (35) و ( وَ لَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُم يَتَذَکَّرون ) (36) و ( قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْکُمُ اللَّهُ ): (37) [ اي پيامبر ] بگو: اگر عشق خدا در دل داريد، از من پيروي کنيد، تا خداوند نيز شما را دوست بدارد و ( لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ): (38) به درستي که رسول خدا براي شما الگو و اسوه حسنه است.
احاديث و رواياتي که در اين باره اهل بيت (عليهم السّلام) وارد شده نيز بسيار است. از آن جمله حديثي است که ابوحمزه ثمالي (رحمه الله عليه) از حضرت امام باقر (عليه السّلام) نقل کرده که حضرت مي فرمايند: پيامبر اکرم در حجة الوداع، خطبه اي ايراد کرده و در آن فرموده اند:
« اي مردم! به خداوند سوگند هر آنچه شما را به بهشت نزديک و از آتش دور مي کند، من شما را بدان فرمان داده ام و هر آنچه شما را به آتش نزديک و از بهشت دور مي سازد، شما را از آن بازداشته ام. » (39)
« نتيجه آنکه بهره و نصيب هر کس از مراتب کمال، با ميزان پيروي او از شرع متناسب است؛ زيرا کمال داري مراتب و درجات مختلف است و چه نيکو گفته اند: که هر کس به جاي پيروي از دستورات شرع به سوي رياضت هاي دشوار گرايش پيدا کند، در واقع از انجام کار « سخت تر » گريخته و به کار « سخت » روي آورده است؛ چرا که لازمه ي پيروي از شرع، سرکوبي دائم هواي نفس است؛ اما رياضت هاي سخت، سرکوبي موقت و مقطعي است که از پيروي از شرع ساده تر خواهد بود.
خلاصه آنکه شرع از بيان کيفيت و چگونگي پيمودن راه خودشناسي غفلت نکرده، بلکه به بيان آن پرداخته است. » (40)
رواياتي که در خصوص رابطه ميان خداوند متعال و بندگان به ما رسيده است، نشان مي دهد که ميان وي و بندگان، حجاب و حائلي وجود ندارد. حضرت امام سجاد (عليه السّلام) مي فرمايد:
« وَأَنَّ الراحلَ اليکَ قَريبُ المَسافَة و أنَّکَ لا تَتَجِبُ عَن خَلقَکَ الا ان تَحجُبَهُمُ الاعمالُ دونَکَ »: (41) هر که رو به سوي تو کند، راهش نزديک است. ميان تو و بندگان، حجابي وجود ندارد، مگر آنکه اعمال ( ناشايست ) آنها، حجاب و مانع رسيدن به تو گردد.
و حضرت امام موسي بن جعفر (عليه السّلام) مي فرمايد:
« ميان خدا و بندگان او حجابي نيست، جز خود بندگان، پس او بدون اينکه در پس پرده و حجاب باشد، مخفي است. »
« اين احاديث شريف، با شيواترين بيان، ابتدا روش هايي که در شرع مقدس براي وارستگي از غير خدا و رسيدن به او؛ مانند توبه، محاسبه ي نفس، مراقبه، سکوت، گرسنگي، خلوت با خويشتن و شب زنده داري را بيان مي کند و سپس راه مجاهده را از طريق عبادات و اعمال صالح معرفي مي نمايد. مرحله بعد تفکر و انديشيدن و عبرت گرفتن است که در نهايت موجب وارستگي از بند ماديات و روي آوردن به حق تعالي مي گردد. تا آن گاه که پرتويي از غيب سر بر مي آورد و بهره اي از جلوه هاي الهي و جنبه هاي رباني حاصل مي شود و نور عشق بر دل تابيدن مي گيرد و اين معناي « ذکر » است. پس درخشيدن اين بارقه و جذبه ي اين انوار ادامه مي يابد و اشتياق، او را به پيش مي برد تا آنجا که سلطان عشق در کشور دل قدرت مي يابد، ذکر بر روح مسلط مي شود و خداوند متعال، جمع پراکنده ي نفس عارف را گرد مي آورد و کار را خاتمه مي دهد که پايان همه چيز به سوي اوست.
و بدان که اين سالک، در مثل به رهروي ماند که هدفي را در نظر دارد. پس بر اوست که مقصد و هدف را از ياد نبرد و مسير را به اندازه اي بشناسد که براي گذر از آن لازم است و توشه به اندازه اي برگيرد که نياز دارد. اگر لحظه اي مقصد را فراموش کند، سرگردان و حيران مانده و به گمراهي ژرف درخواهد افتاد: ( وَ مَنْ يُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَکَانٍ سَحِيقٍ ): (42) آن کس که به خداي شرک ورزد، گويي از آسمان فرو افتاده است؛ يا پرنده اي او را بريابد و يا باد او را به مکاني دوردست، درافکند.
پس اگر سرگرم شدن به مسير و تماشاي آنچه در طول راه مي بيند، او را مشغول سازد، از راه بازمانده و متوقف مي شود و اگر بيش از نياز توشه برگيرد، راهپيمايي دشوار و مقصد از دستش برود ». (43)
پرتوي از روايات
حضرت اميرالمؤمنين در توصيف آنان که به خودشناسي رسيده اند، مي فرمايد:« او عقل خويش را زنده گردانيده و هواي نفس خود را نابود کرده است؛ چندان که بدنش نحيف و لاغر گرديده و خلق و خويش نرم و نيکو شده است. پرتو انوار حق بر دلش تابيدن گرفته، راه را برايش آشکار نموده و او را به سوي دروازه سعادت و جايگاه کرامت سوق داده است. تلاش براي کسب رضايت پروردگار، گام هاي او را استوار گردانده و [ در آخرت ] آرامش و آسايش را برايش به ارمغان آورده است. » (44)
در خاتمه ي اين بخش برخي از کلمات قصار اميرالمؤمنين (عليه السّلام) را در خصوص خودشناسي و معرفت نفس نقل مي کنيم:
- « بزرگ ترين حکمت آن است که انسان نفس خويش را بشناسد ». (45)
اگر اين عبارت را در کنار آيه شريف: ( يُؤْتِي الْحِکْمَةَ مَنْ يَشَاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً کَثِيراً ): (46) خداوند، هر که را بخواهد حکمت عطا فرمايد و هر که به او حکمت عطا شود، به راستي خير کثير و بهره سرشار يافته است، قرار دهيم، درمي يابيم که از برترين مصاديق حکمت، معرفت نفس است و هر که به اين معرفت دست يابد، از خير کثير و بهره ي وافر نصيب برده است.
* « هر که نفس خويش را بيشتر بشناسد، از پروردگار بيشتر پروا کند ». (47)
اگر اين جمله را در کنار آيه شريف: ( إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ ): (48) همانا از ميان بندگان، تنها عالمان هستند که از خداوند خوف دارند، بررسي کنيم، خواهيم ديد که از مهم ترين راه هاي رسيدن به مقام خوف از خداوند، همانا معرفت نفس است که اگر انسان به چنين مرحله اي برسد، به قله ي حکمت و معرفت دست يافته است پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مي فرمايد: « بالاترين مرحله حکمت، خوف از خداوند است ». (49)
« برترين مرحله عقل آن است که انسان، خويشتن را بشناسد. پس هر که خود را بشناسد، به راستي عاقل است. » (50)
اگر اين عبارت را در کنار آيه شريف: ( وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلاَّ الْعَالِمُونَ ): (51) جز دانايان، کسي در اين حقايق انديشه نمي کند، بررسي کنيم، نتيجه مي گيريم علم مي تواند انسان را به دين و دين نيز او را به بهشت رهنمون مي شود که حضرت امام صادق مي فرمايد:
-« هر که عقل داشته باشد، دين را برخواهد گزيد و هر که ديندار باشد، وارد بهشت مي شود ». (52)
در ادامه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السّلام) در بيان آثار و نتايج خودشناسي مي فرمايد:
- « هر که خويش را بشناسد، با آن به مبارزه بر مي خيزد ».
* « هر که به خودشناسي برسد، وارسته گردد ».
يعني از دل بستگي هاي دنيوي وارسته مي شود يا با گوشه گيري از مردم، از آنها جدا مي شود و يا اينکه به طور کل از همه چيز وارسته شده و به مقام « اخلاص » مي رسد. (53)
-« هر که خويش را بشناسد، ديگران را نيز بهتر خواهد شناخت ». (54)
- « هر که به جايگاه خودشناسي برسد، به فوز اکبر و رستگاري عظيم دست يافته است ». (55)
-« هر کس خويشتن را بشناسد، به نهايت همه علوم و معارف رسيده است ». (56)
-« هر که نفس خود را بشناسد، آن را کرامت دهد ». (57)
همچنين ايشان در بيان نتايج جهل به نفس و نشناختن خويشتن، مي فرمايند:
- « بزرگترين ناداني ها، جهل انسان به نفس خويش است. » (58)
- « درشگفتم که هر کس خويشتن را نشناخته است، چگونه مي خواهد پروردگار خود را بشناسد ». (59)
-« در نادان بودن شخص همين بس که خويشتن را نشناسد ». (60)
- « هر کس نفس خود را نشناخته، از راه نجات دور گشته و به گمراهي و جهالت درافتاده است ». (61)
« در شگفتم! از کسي که چيزي را گم کرده و آن را جست وجو مي کند؛ اما نفس خويشتن را گم کرده و در پي يافتن آن برنمي آيد ». (62)
پينوشتها:
1- فصلت (41): 53.
2- ذاريات (51): 20-21.
3- آل عمران(3): 190-191.
4- بقره (2): 22.
5- اسراء (17): 12.
6- الميزان في تفسير القرآن، ج18، ص 373 .
7- همان، ج6، ص 179.
8- فاطر (35): 15.
9- شيخ صدوق، التوحيد، ص 143، باب صفات ذاتي و صفات افعالي، حديث 7.
10- يس (36): 83.
11- انعام (6): 75.
12- اسراء (17): 1.
13- نجم (53): 17-18.
14- انعام (6): 75.
15- بحارالانوار، ج26، ص 114، حديث 13.
16- همان، حديث 15.
17- همان، حديث 16.
18- انعام (6): 32.
19 - نجم (53) 30.
20- الميزان في تفسير القرآن، ج6، ص 168.
21- همان، ص 172.
22- يوسف (12): 90.
23- تحف العقول، ص 326.
24- شيخ عباس قمي، مفاتيح الجنان، دعا صباح.
25- مفاتيح الجنان، دعاي عرفه.
26- همان، دعاي ابوحمزه ثمالي.
27- الاصول من الکافي، کتاب الحجه، ج1، ص 168، حديث 2.
28- شيخ صدوق، التوحيد، ص 143، باب صفات ذات و فعل، حديث 7.
29- سعيد قمي، شرح التوحيد شيخ صدوق، تصحيح نجف قلي حبيبي، ج2، ص 485.
30- طباطبائي، شرحي بر تحف العقول، ص 326.
31- ابن سينا، الهيات شفا، ص 354.
32- مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.
33- الميزان في تفسير القرآن، ج6، ص 175.
34- حديد (57): 27.
35- نحل (16): 89.
36- الروم (30): 58.
37- آل عمران (3): 31.
38- احزاب (33): 21.
39- الاصول من الکافي، کتاب ايمان و کفر، ج1، ص 74، باب طاعت و تقوا، حديث 2.
40- طباطبائي، رساله ولايت، ص 40.
41- مفاتيح الجنان، دعاي ابوحمزه ثمالي.
42- حج (22): 31.
43- رساله ولايت، ص 50.
44- نهج البلاغه، خطبه 220.
45- غررالحکم و درر الکلم، حديث 3026.
46- بقره (2): 269.
47- حسين نوري، مستدرک الوسائل، ج11، ص 236.
48- فاطر (35): 28.
49- من لا يحضره الفقيه، ج4، ص 272 ( به نقل از: جوادي آملي، مبدأ و معاد، ص 13 ).
50- غرر الحکم و درر الکلم، حديث 3306.
51- عنکبوت (29): 43.
52- الاصول من الکافي، کتاب عقل و جهل، ج1، ص 11، حديث 11.
53- الميزان في تفسير القرآن، ج6، ص 174.
54- غررالحکم و دررالکلم، حديث 8858.
55- همان، حديث 1006.
56- رساله ولايت، ص 39.
57- همان.
58- غررالحکم و دررالکلم، حديث 3207.
59- همان، حديث 9344.
60- همان، حديث 7116.
61- همان، حديث 9134.
62- رساله ولايت، ص 38.
حيدري، سيد کمال؛ (1392)، تقوا در قرآن ( پژوهشي درباره آثار فردي و اجتماعي )، تهران: نشرسخن، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}