پيامدهاي جنگ جهاني دوم
سيستم قديمي دولت هاي استعمارگر اروپا که در جنگ جهاني اوّل، ضربت خُرد کننده اي بر آن وارد شده بود، در فرداي پس از جنگ دوم، تقريباً بکلي از ميان رفت.
نويسنده: عبدالرّحيم ذاکر حسين
الف - نتايج و پيامدهاي جنگ جهاني دوم
بزرگترين و هولناکترين جنگ در طول تاريخ جهان، چند تغيير اساسي در وضع بين المللي به وجود آورد که عبارتند از:1- سيستم قديمي دولت هاي استعمارگر اروپا که در جنگ جهاني اوّل، ضربت خُرد کننده اي بر آن وارد شده بود، در فرداي پس از جنگ دوم، تقريباً بکلي از ميان رفت.
2- صحنه ي قطعي قدرت جهاني از محل قديمي اروپايي، به ايالات متحده آمريکا شمالي و اتحاد جماهير شوروي، تغيير مکان داد و هر کدام از اين دو کشور امکان يافتند که کانون سلطه ي جهاني شوند و در عين حال با هم به معارضه برخاستند.
3- اختراع سلاح جديد، مفاهيم جغرافيايي نظامي را به طور مؤثر تغيير داد و در عصر سلاح هاي هسته اي، ضعف روزافزوني در ارکان کشورهاي صنعتي، بخصوص به بريتانيا راه يافت.
4- مبارزات ضدّ استعماري تا اقصاي آسيا و آفريقا توسعه يافت و ملّت هاي استعمار شده، خواستار استقلال و پايان سلطه ي امپرياليسم شدند و اين امر وضع سياسي و اقتصادي تازه اي را به وجود آورد.
ب - قواعد تازه در حقوق بين الملل
قواعد تازه در حقوق بين الملل، در مجموعه ي حقوقي تازه اي به نام منشور سازمان ملل متحد که اساسنامه ي دومين سازمان بين المللي دائمي مي باشد، درج شده که مورد نظر ما از آن ميان، اصل « حق ملّت ها در تعيين سرنوشت خود » است که سابقه ي آن به ميثاق جامعه ي ملل بر مي گردد.اصل مزبور که بعد از جنگ جهاني اوّل در ميثاق جامعه ي ملل درج و پس از جنگ جهاني دوم در منشور ملل متحد به آن صحّه گذارده شد، اينسان افاده معني مي کند که حاکم يا فرمانرواي هر کشور مي بايست از ميان مردم همان کشور و توسط مردم آن کشور تعيين شود. به سخن ديگر، اصل مزبور اعلان سلب مشروعيت حکومت و فرمانروايي اروپاييان بر ملل و اقوام آسيايي و آفريقايي تلقي و تعبير مي شد. از اين رو، روز پس از جنگ جهاني دوم مثل روز پس از جنگ جهاني اوّل، اصل مزبور دستاويز نيرومندي جهت در هم شکستن پايه و اساس فرمانروايي اروپاييان و نظام ستمگرانه ( استعماري ) آنان شد. يعني به موجب اصل حقّ ملّت ها در تعيين سرنوشت خود، ديگر نه حاکم هلندي بر اندونزي و نه نايب السلطنه ي انگليسي بر هند و نه فرمانرواي فرانسوي بر هند و چين مي توانست حکومت کند. بي درنگ جنبش ملل و اقوام آسيا بر ضدّ امپرياليست ها تشديد و اندک اندک به قارّه ي آفريقا نيز کشيده شد به طوري که به انهدام نظام استعماري منجر گرديد.
پ - نهضت هاي آزادي بخش ملّي
در فصل اوّل کتاب حاضر گفته شد که مردم آسيا و آفريقا از وضعي که در اثر نفوذ اروپاييان به وجود آمده بود، هرگز خشنود نبودند و هر آنچه با استعمار و امپرياليسم قرين بود، در نظر اين ملل مردود شناخته مي شد؛ همچنين در همان فصل گفته شد که عوامل معنوي و بين المللي چندي موجبات واکنش ملل مزبور را فراهم ساخت، اينک بايد اضافه کرد پس از جنگ دوم چند عامل ديگر مبارزات اين ملل را تشديد کرد. تأييد و درج مجدّد اصل « حقّ ملّت ها در تعيين سرنوشت خود » در منشور ملل متحد، طنيني شايان در ميان ملّت هاي استعمار زده پديد آورد. حق تعيين سرنوشت خود، براي همه بدين معني بود که حالت وابستگي را که منشأ فقر و بي عدالتي در سرنوشت آنها بود به دور افکنند.نهضت هاي آزادي خواهانه ي ملّي که بلافاصله پس از پايان جنگ جهاني دوم از درون شمار زيادي از سرزمين هاي تحت استعمار يا مستعمرات که ذيلاً آورده مي شوند برخاستند.
1- مستعمرات و تحت الحمايه هاي انگلستان:
شبه قارّه ي هند ( هند، پاکستان و سيلان )، عدن، جزاير باهاما، باربادوس، باسوتولند ( لسوتو )، بچوانالند، مربودا، گياناي بريتانيا ( گويان )، هندوراس بريتانيا، سومالي لند بريتانيا ( سومالي )، برونئي، جزاير کيمن، قبر، جزاير فالک، فيجي، گامبيا، جبل الطارق، جزاير گيلبرت و اليس مستعمره، ساحل طلا مستعمره و تحت الحمايه ( غنا )، هنگ کنگ، جامائيکا، کنيا، جزاير مالايا ( فدراسيون مالايا )، مالت، سنگاپور، جزاير سليمان تحت الحمايه، سوازيلند، ترينيداد توباکو، جزاير توئرکس و کيکاس، اوگاندا، جزاير ويندارد ( شامل دومينيکا، گرانادا، سنت لوسيا و سنت وئيسنت )، زنگبار و رودزيا.2- مستعمرات و تحت الحمايه هاي فرانسه:
هندوچين، آفريقاي استوايي فرانسه شامل: چاد، گابن، کنگوي ميانه، اوبانگي مشاري ( جمهوري آفريقاي مرکزي ) تأسيسات فرانسه در اقيانوسيه، گوئياناي فرانسه، سومالي لند فرانسه، آفريقاي فرانسه شامل: داهومي، گينه فرانسه، سودان فرانسه ( مالي )، ساحل - اعاج، موريتانيا، کولوني نيجر، سنگال، ولتاي عليا، گوادلوپه و بخش هاي وابسته به آن، هندو چين، ماداگاسکار و بخش هاي وابسته به آن ( از جمله مجمع الجزاير کومور ) جمهوري مالاگاش، مارتينيک، مراکش، نيوکااروئيا و بخش هاي وابسته به آن، نيوهيربد تحت حکومت مشترک فرانسه و انگلستان، رئونيون، سن پير، ميکلون و تونس.3- مستعمرات و تحت الحمايه هاي هلند:
جزاير هند هلند ( اندونزي ) گينه نوي هلند ايريان غربي )، جزاير آنتيل هلند، ( کوراسائو ) و سورينام.4- مستعمرات و تحت الحمايه هاي پرتغال:
آنگولا، مجمع الجزاير دماغه ورده، گوا و نواحي وابسته به آن، گينه، ( موسوم به گينه پرتغال )، ماکائو و نواحي وابسته به آن، موزامبيک، سائوژوائو باتيستاد و آژوا، سائوتومه، پرنيسيپه، تيمور و نواحي وابسته به آن.5- مستعمرات بلژيک:
کنگوي بلژيک.6- مستعمرات و تحت الحمايه هاي دانمارک:
گرينلند7- مستعمرات و تحت الحمايه هاي استراليا:
جزاير کوکوس ( کلينيگ ) و پاپوا.ت - عامل معنوي و حقوقي اصل ضد استعماري
« حق ملّت ها در تعيين سرنوشت خود » را بعد از جنگ دوم جهاني عوامل چندي کمک و تقويت کرد که ملّت هاي مستعمره و تحت الحمايه مبارزات خود را عليه دول امپرياليستي و استعمارگر تشديد کنند، اين عوامل عبارتند از:1- اثرات مضعف جنگ بر امپراتوري هاي استعمارگر خاصه: انگليس، فرانسه، هلند و ...
2- رشد و قدرت بيشتر کشورهاي بلوک سوسياليست بعد از جنگ دوم جهاني اميدواري هاي تازه اي براي کشورهاي مستعمره به وجود آورد.
3- جنگ سرد بين دو بلوک ( سوسياليست ها و کشورهاي غربي ) از سال 1947 تا مرگ استالين ( 1963 ) عامل بزرگي براي آگاهي کشورهاي مستعمره بوده، زيرا هر يک از دو بلوک مي خواستند در صحنه ي جهاني، حواريون و طرفداراني داشته باشند و براي جلب اين حواريون به نقاط ضعف سياست يکديگر حمله برده و آنها را علني و عمومي کنند.
4- پيروزي انقلاب چين در سال 1949 در تمام کشورهاي عقب مانده و مستعمره به عنوان انقلاب يک کشور نيمه مستعمره و زردپوست با خوش بيني استقبال مي شود و اين قدرت جديد مي کوشد که در صحنه ي جهاني مستقل از دو بلوک ديگر در بين کشورهاي مستعمره و عقب مانده نقشي داشته باشد که در هر حال تبليغاتش در آگاهي کشورهاي مستعمره بي تأثير نبوده است.
5- نقش برگزيدگان و روشنفکران کشورهاي مستعمره که غالباً در غرب تحصيل کرده و بعد از بازگشت به ميهن خود از عقب ماندگي کشور خويش با مقايسه به پيشرفت غرب رنج مي بردند و متوجه شدند که علّت اصلي اين عقب ماندگي حضور امپرياليسم و استعمارگر بوده است و با وجود اينکه از حيث تعداد چندان اهميتي نداشتند، نقش کمابيش آگاه کننده و مهمي در کشورهاي خود عليه سياست هاي استعماري و امپرياليستي داشته اند. همچنين اين برگزيدگان بر سر دوراهي قرار گرفتند که يا بايد منکر نژاد و قوميت خود گردند يا حکومت مستعمراتي را که پست شمردن آنان جزء آصول سياسي استعمارگران بود، براندازند. تقريباً کليه رهبران جنبش هاي ملّي کشورهاي « مستعمره » تربيت يافته و تحصيل کرده در کشورهاي اروپايي بودند که از ميان آنها مي توان از گاندي، نهرو، رهبران هند، محمد جناح رهبر پاکستان، هوشي مين رهبر هند و چين و نکرومه رهبر ساحل طلا ( غنا ) نام برد.
6- جنگ هاي استقلال طلبانه مستعمرات عليه امپرياليسم و ضدّ استعمار براي کسب مجدّد استقلال که نتيجه ي منطقي عوامل ياد شده فوق بوده و نقش اصلي را براي استقلال اين کشورها داشته است.
7- اقدام هاي دسته جمعي و مشترک کشورهاي استعمار شده براي پيدا کردن راه حل هاي مشترک عليه امپرياليسم و استعمار و مبارزه با عقب ماندگي که به صورت کنفرانس هاي بين اللمللي سران کشورهاي عقب مانده منعکس مي شود که مهمترين آنها کنفرانس باندونگ در 5 - 1954 مي باشد.
8- جنبش هاي مردمي ضدّ استعماري در داخل کشورهاي استعمارگر - در جريان جنبش ضدّ استعماري ملل و اقوام آسيا و آفريقا، خاصه پس از سال 1954، جنبش ها مردمي ضدّ استعماري در داخل خود کشورهاي استعمارگر رشد کرد. در فرانسه اين جنبش ها به صورت تظاهرات عظيمي عليه سياست جنگ طلبي اين کشور در الجزاير و ويتنام بروز کرد. در بريتانيا مردم عليه سياست اين کشور در سرکوب ملل ستمديده کشورهاي ديگر تظاهرات گسترده اي برپا ساختند، اين تظاهرات در سال هاي 1950 به دليلي سرکوب مردم کنيا، در سال 1952 به دليل همبستگي با کارگران آفريقايي معادن زامبيا، در سال 1956 در رابطه با بحران سوئز و بعدها در رابطه با نژادپرستان آفريقاي جنوبي و رودزيا به اوج خود رسيد. اين گونه مخالفت هاي مردمي، مزاحمت هايي براي استعمارگران ايجاد کرد و توجيه ادامه ي حکومت استعمارگران را بر مستعمرات دشوارتر ساخت و نيز براي مبارزه مردم مستعمرات، در جهت کسب آزادي، تسهيلاتي فراهم آورد.
اينک با توجه به ترتيب وقوع اين نهضت ها، به هر يک اشاره اي مي نماييم:
« جنگ هاي آزادي خواهي مردم هند شرقي هلند ( اندونزي ) براي خارج ساختن قدرت از دست استعمارگران، اوّلين جنگ هاي دهه ي بعد از 1945 بود، همزمان شورش هاي ملّي و استقلال طلبي در ويتنام به وقوع پيوست؛ در کره حکومت جمهوري خلق اعلام گرديد، در سال 1946 شورش ملوانان هندوستان را به لرزه درآورد و انگلستان را مجبور ساخت با استقلال آن کشور موافقت کند، در سال 1947 مردم ماداگاسکار قيام کردند؛ 1948 برمه استقلال يافت؛ در سال 1949 جنگ آزادي بخش چين به پيروزي رسيد، در سال 1950 مردم غنا گام هاي بزرگتري براي کسب آزادي بيشتر برداشتند؛ در سال 1952 عناصر ضدّ امپرياليستي ايران صنايع نفت را ملّي و انگليسي ها را از کشور خود بيرون کردند؛ در همين سال افسران وطن دوست، فاروق پادشاه مصر را سرنگون ساختند و نيز مبارزه مسلحانه در کنيا آغاز شد که به مدت 4 سال به طول انجاميد، در سال 1953 حزب ترقّي خواه خلق به رهبري « دکتر چدي جاکان در انتخابات گويان انگليس پيروز شد؛ در سال 1954 مقارن با شکست فرانسويان در « دين بين فو » جنگ عليه آنها ( فرانسويان ) در الجزاير آغاز شد و مبارزات آزادي بخش از آسيا به آفريقا گسترش يافت. در سال 1956 ملّي کردن شرکت کانال سوئز و بحران مربوط به وجود آمد و مقارن با آن مبارزات عظيم مردم تونس و مراکش آغاز گرديد که منجر به کسب استقلال براي هر دو کشور شد؛ در سال 1957 کشور غنا و در سال 1958 کشور گينه استقلالشان را به دست آورند؛ پس از چندي سيرالئون نيز به استقلال رسيد و بعد از آن سه مستعمره ديگر آفريقاي شرقي که از مستعمرات غربي عقب بودند مستقل شدند؛ تانگانيکا که يکي از تحت الحمايه هاي انگلستان بود، در سال 1961، اوگاندا در سال 1962 و کنيا در 1963 مستقل شدند... احراز استقلال در آفريقاي فرانسه زبان، يکي از جالب توجه ترين نهضت هاي آزادي بخش است.در سال 1960 که « سال آفريقا » خوانده شد، چهارده سرزمين تحت الحمايه فرانسه پس از ترديدهاي فراوان مستقل شدند و کامرون و توگو نيز تقاضاي استقلال کردند و مستقل شدند؛ در همان سال کنگوي بلژيک مستقل شد؛ در سال 1962 الجزاير با جنگ ده ساله استقلال خود را به دست آورد؛ در سال 1962 نهضت هاي آزادي بخش ملّي آفريقا به نتايج شگرفي دست يافتند چنان که در سال 1955 در آفريقا پنج کشور مستقل وجود داشت ولي در سال 1962 اين رقم به 35 کشور افزايش يافت.
گفتني است که در سال 1960 اعضاي آفريقايي و آسيايي سازمان ملل متحد کميته اي تشکيل دادند که هدف آن از بين بردن استعمار در ساير نقاطي بود که تحت تسلط اروپاييان قرار داشت.
پيروزي نهضت هاي آزادي خواهانه ي ملّي در سرزمين هاي مستعمره، نتايج ديگري هم داشت از جمله اينکه در ديگر سرزمين هاي تحت الحمايه يا مستعمره موجد شورش و قيام و عصيان بر ضدّ استعمارگران مي گرديد و از طرف ديگر استعمارگران را آماده قبول آزادي و استقلال آن سرزمين ها مي نمود. سازمان ملل متحد نيز با افزايش تعداد کشورهاي آسيايي و آفريقايي به عضويت در آن اقدام هاي ضدّ استعماري خود را تشديد کرد؛ براي مثال در سال 1960 که با افزايش تعداد کشورهاي عضو سازمان ملل متحد، نيمه ي دوم از مرحله ي نخست مبارزات ضدّ استعماري آغاز شد، مجمع عمومي « اعلاميه ي اعطاي استقلال به کشورها و ملل مستعمره » را صادر نمود و نيروي تازه اي به نهضت هاي آزادي خواهانه ملي، يعني به جنبش استعمارزدائي و ضدّ امپرياليستي بخشيد که روند حاکميت امپرياليست ها را بر سرزمين هاي تحت الحمايه و مستعمره تسريع کرد.
اعلاميه با لحني متين و جدّي لزوم ختم سريع و بدون قيد و شرط استعمار را به هر شکل و صورتي که باشد به طريق ذيل بيان و اعلام کرد:
1- قراردادن ملّت ها تحت انقياد، تسلّط و استعمار يبگانه، به مثابه ي محروم ساختن آنها از حقوق اساسي بشر و مغاير با منشور سازمان ملل متحد و مانع شروع صلح و همکاري جهاني است.
2- کليه ملت ها داراي حق خودمختاري هستند و به موجب اين حق مي توانند آزادانه موقعيت سياسي خود را تعيين کنند و آزادانه به توسعه اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي خود بپردازند.
3- عدم آمادگي کامل سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي نبايد هرگز بهانه تأخير استقلال شود.
4- هر گونه اقدام مسلحانه و سرکوب کننده که عليه ملّت هاي غير مستقل به عمل مي آيد بايستي متوقف شود تا آنها بتوانند با آرامش و آزادي حق خود را به داشتن استقلال کامل اعمال کنند و تماميّت سرزمين هاي آنها مي بايستي مورد احترام قرار گيرد.
5- در کليه ي سرزمين هاي تحت قيمومت و غير خود مختار و ساير سرزمين هايي که هنوز به استقلال نايل نشده اند، مي بايست اقدام هاي فوري به عمل آيد تا بدون هيچ گونه قيد و شرط و محدوديت طبق اراده و خواسته شان که آزادانه بيان شده باشد، بدون تمايز از حيث نژاد، مذهب يا رنگ پوست، کليه ي اختيارات به ملّت هاي اين سرزمين هاي انتقال يابد و آنها بتوانند از استقلال و آزادي برخوردار شوند.
6- هر کوششي که به منظور اختلال جزئي يا کلّي در وحدت و تماميت ارضي يک کشور به عمل آيد، با اصول و مقاصد منشور سازمان ملل متحد مغايرت دارد.
7- کليه کشورها بايد صادقانه و جدّاً مفاد منشور ملل متحد و اعلاميه جهاني حقوق بشر و اين اعلاميه را براساس برابري، عدم دخالت در امور داخلي کليه کشورها و احترام به حقوق استقلال کليه ملّت ها و تماميت ارضي آنها مراعات کنند. (1)
صدور اعلاميه مذکور، باعث هيجان و التهاب بيشتر مبارزات نهضت هاي آزادي خواهانه ي ملّي جهان از يک طرف و غير مشروع بودن اقدام هاي مسلحانه و سرکوبگرانه ي استعمارگران و امپرياليست ها از جانب ديگر شد و حاصل آن عقب نشيني امپرياليسم بود. چنانچه در طي 2 سال پس از تصويب اعلاميه ياد شده، سرزمين هاي ( سيرالئون، تانکائيکا، سامواي غربي، رواندا، اوراندي، جامائيکا، ترينيداد، توباکو و اوگاندا ) به استقلال رسيدند.
در سال 1963، کميته ي ويژه منصوب از طرف مجمع عمومي ملل متحد، براي رسيدگي به امور سرزمين هاي غيرخودمختار ( مستعمره )، يک فهرست مقدماتي از 64 سرزمين که اعلاميه اعطاي استقلال به کشورها و ملّت ها مستعمره در مورد آنها قابل انطباق بود تهيه کرد. مبارزات آزادي خواهانه ي ملّي همچنان ادامه داشت تا سال 1965 که 6 سرزمين مستعمره ديگر به استقلال نايل شدند ( کينا، سنگاپور، نياسالند ( مالاوي )، مالتا، رودزياي شمالي ( زامبيا )، گامبيا همچنين برنئوي شمالي و ساراواک به فدراسيون مالزي پيوستند. زنگبار با تانگانيکا پيوست و جزو جمهوري متحد تانزانيا شد و تا سال 1966 چهار مستعمره ديگر ( با سوتولند، بچوانالد و باربادوس ) مستقل گرديدند.
با همه ي پيشرفت هاي نهضت هاي آزادي خواهانه ي ملّي، که موجب نيل به استقلال سرزمين هاي بسياري شده بود، تا سال 1970 هنوز 45 سرزمين ديگر با جمعيتي متجاوز از 28 ميليون نفر کماکان « غير خودمختار » [ مستعمره ] باقي مانده بودند. افزايش سريع اعضاي سازمان ملل متحد در مجمع عمومي که عمدتاً از سرزمين هاي غير خودمختار سابق بودند، فضايي سرشار از همدردي با ملل باقيمانده در سرزمين هاي هنوز « غير خود مختارم [ مستعمره ] به وجود آورده بود. در پرتو چنين فضايي، مجمع عمومي در سال 1970 درباره ي اجراي « اعلاميه ي اعطاي استقلال به کشورها و ملّت هاي مستعمره »، قطعنامه اي صادر کرد که ضمن آن اعلام مي داشت: « ادامه ي سلطه ي استعمار، صلح و امنيت جهاني را به خطر مي اندازد »!
مجمع عمومي حقانيّت مبارزه ملل مستعمره و ملّت هاي تحت انقياد بيگانه را براي اعمال حق خودمختاري با کليه ي وسايل لازم که در اختيارشان بود مورد تأييد مجدد قرار داد و از پيشرفت نهضت هاي آزادي خواهانه ي ملّي در سرزمين هاي مستعمره ابراز خشنودي کرد و خواهان کمک مادي و معنوي به آنها شد.
در سال 1970 مبارزات ضدّ امپرياليستي و نهضت هاي آزادي خواهانه ي ملّي شتاب بيشتري به خود گرفت، چنان که تا سال 1984، 28 سرزمين غير خودمختار ( مستعمره ) ديگر آزاد و مستقل شده و به عضويت سازمان ملل متحد درآمدند ( آنگولا، آنتي گوا، مازيولا، باهرماس، بحرين، جيبوتي، دومنيکا، گرانادا، گينه بيسائو، موزامبيک و غيره ).
بدين ترتيب نهضت هاي آزادي خواهانه ي ملّي در دهه 80 ميلادي ( سده بيستم ميلادي ) تقريباً مبارزاتشان به سرنوشت نهايي رسيد.
پينوشتها:
1. راهنماي سازمان ملل متحد، اداره اطلاعات سازمان ملل متحد، ترجمه منصور فراسيون، ص 686.
منبع مقاله :ذاکرحسين، عبدالرحيم؛ (1379)، ادبيات ايران پيرامون استعمار و نهضت هاي آزادي بخش، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}