نهضت آزادي بخش مراکش در ادب پارسي
در سال هاي 1954 و 1955 ميلادي مراکشي ها قيام آزادي خواهانه و پيگير خود را بر ضد استعمار فرانسه شدت دادند و خواستار استقلال کشور و بازگشت « ابن يوسف » پادشاه استقلال طلب خود از تبعيد فرانسويان شدند. اين قصيده
نويسنده: عبدالرّحيم ذاکر حسين
درود بر نهضت مراکش (1)
در سال هاي 1954 و 1955 ميلادي مراکشي ها قيام آزادي خواهانه و پيگير خود را بر ضد استعمار فرانسه شدت دادند و خواستار استقلال کشور و بازگشت « ابن يوسف » پادشاه استقلال طلب خود از تبعيد فرانسويان شدند. اين قصيده پس از بازگشت وي به مراکش در نوامبر 1955 و پيروي ملّت سروده شد.آفرين بادا ز خلق گيتي از مرد و زنش * * * بر مراکش و آن گرامي مردم خصم افکنش
آفرين بادا بر آن قوم شهامت آفرين * * * کز اجل رو بر نتابد بهر پاس ميهنش
آفرين بادا بر آن فرخنده فر مام وطن * * * که اين چنين آزادمردان پرورد در دامنش
آن که مشت آهنينش بشکند کوپال (2) خصم * * * طوق (3) رقيب کجا باشد روا بر گردنش
آن که را بهر وطن شد پيرهن غرقه به خون * * * جامه ي عزّ و شرف، مانا (4) برازد بر تنش
گر حريفش را بود توش (5) و توان ( رستمي ) * * * او چه انديشد که باشد صولت (6) ( رويين تنش )
يک نظر سوي مراکش بين که از خون هاي پاک * * * آبياري شد نهال نهضت اندر گلشنش
شير گردون پاسدار بيشه ي شيران اوست * * * تا که جانبازي است کار مردم شيراوژنش (7)
نهضت خلق مراکش بهر استقلال ملک * * * ضامن حقّ حياتست و بقاي مسکنش
تاکند بر تن مبارک خلعت آزادگي * * * بهر ميهن لاله گون گردد ز خون پيراهنش
با نبرد تن به تن در راه نفي دشمنان * * * گاه و بيگه خون روان باشد به کوي و برزنش
جان سپارد بهر پاس افتخارات وطن * * * تا به خاک افتخار آميز يابي مدفنش
در ره پاس وطن، مام شجاعت کيش وي * * * کشته بيند پور خويش و برنيابد شيونش
سيل طغيان چون روان سازد به رامشگاه خصم * * * واي از آن جوش و خروش و قدرت بنيان کنش
کرد محکم رشته ي وحدت چو زنجير جبال * * * گشت متقن (8) پايه ي همّت چو کوه آهنش
مگسلاد آن رشته ي عدل و وداد محکمش * * * مشکناد اين پايه ي صبر و ثبات متقنش
* * *
مهد آزادي ( فرانس ) آن کو به عهد انقلاب * * * داد قرباني فراوان بهر دفع دشمنش
آن کزو شد نشر ( اعلاميه ي حق بشر ) (9) * * * بر ضعيفان کي روا باشد جفا گستردنش
آن که « منشور ملل » را مهر صحت بر نهاد * * * از پي نشر مظالم شد چرا بر هم زنش؟
زآن که شد طومار استعمار، بس بي اعتبار * * * عبرت اقوام را، بايد به هم پيچيدنش
* * *
مرحبا خلق مراکش کز قيامش بازيافت * * * ( ابن يوسف ) پيشواي وي سرير و گرزنش (10)
پيشوايي کز عناد دشمنان ايمن نبود * * * با قيام خلق، باز آمد به سوي مأمنش
آنکه بر دل ها حکومت داشت باز آمد به ملک * * * وز قدوم وي، مراکش بين،چو گلشن گلخنش (11)
بر سر اين قصه چون « پاريس » شد زور آزماي * * * گشت تسليم مراکش با همه زور و فنش
اين چنين توفيق ربّاني به حکم وحدت است * * * کاندر آنجا حکمفرما شد به وجه احسنش
در بقاي وحدت ملّي است ملّت را دوام * * * ورنه آثار فنابيني عيان پيرامنش
لطف يزدان حافظ اين نهضت پرشور باد * * * تا که نتواند شبيخون آورد اهريمنش
باش تا آزادبيني مر مراکش را ( اديب ) * * * و آن که از قصد حريف آز پرور، ايمنش
درود بر ملّت قهرمان مراکش (12)
از جفاي آتش افروزان استعمارگر * * * آتش پيکار و کين شد در ( مراکش ) شعله ورگه به خاک ( الجزاير ) رهسپر گردد جدال * * * گه به ساحل هاي ( تونس ) حمله ور گردد خطر
گه به ( کنيا ) ديو استعمار افروزد شرار * * * گه به ( سودان ) جغد استثمار انگيزد شرر
اي مراکش بر روان پاک مردانت درود * * * اي که پروردي به دامن آنچنان شيران نر
تن به پيکان بلا دادند مردان تا نهند * * * تاج استقلال و آزادي مراکش را به سر
پيرهن گلگون ز خون کردند گردان تا کنند * * * کسوت عزّت به جاي جامه ي ذلّت به بر
از پي بنياد کاخ عزّت و آزادگي * * * سينه مردان کرده پيش تير نامردان سپر
کي سز از ملّت آزاده ي ( گلوا و گل ) * * * خار بيدادش کند آزادگان را خون جگر
آن که مي بالد به ( ژاندارک ) آن فداکار شهير * * * و آن که مي نازد به ( هوگو ) آن اديب نامور
عالمي چون ( پاستور ) دارد که نام نيک اوست * * * ثبت در سرلوحه ي خدمتگزاران بشر
آن که مشعل دار فرهنگ است و پرچمدار صلح * * * مهد علم و مظهر زيبايي و ذوق و هنر
تا به کي آزادگان را مي کشد در خاک و خون * * * تا به کي آوارگان را مي کند خونين جگر
اي که گويي از کتاب ( بينوايان ) پند گير * * * خود چرا هستي ز حال بينوايان بي خبر
چيست مفهوم تمدن، کينه و جنگ و جدال! * * * چيست محصول تجدّد، فتنه و آشوب و شر!
داد از آن علمي که جاي تربيت زايد فساد * * * آه از آن جنسي که جاي منفعت آرد ضرر
آفت جان بشر شد اين تمدّن اي دريغ * * * خيل بيداد و مفاسد بر بشر شد حمله ور
شکوه از دست ستمگراي ستمکش بيش از اين * * * ( سازمان صلح ) يا ( شوراي امنيت ) مبر
صحبت از صلح است ليک از صلح کي يا بي نشان * * * دعوي عدل است ليک از عدل کي بيني اثر
با ستمگر نيست آنجا صلح جويان را جدال * * * بر ستمکش نيست آنجا دادخواهان را نظر
اي زبردستان ستم با زيردستان تا به کي * * * اي قوي از آتش خشم ضعيفان کن حذر
اي مسلمانان چه شد آن همّت و مردانگي * * * آن ثبات و جانفشاني و آن جلال و جاه و فرّ
چشم عبرت بينشان را خواب غفلت کرده کور * * * گوش پند آموزتان را باد نخوت کرده کر
تا به کي ناموس و آب و خاکتان را اجنبي * * * مي برد گاهي به زور و مي خرد گاهي به زر
اي ستمکش گر نديدي دادخواهي غم مخور * * * زآنکه داري دادخواهي چون خداي دادگر
باش تا دست جوانمردان استقلال خواه * * * کاخ استعمارجويان را کند زير و زبر
باش کز خون وطن خواهان بي باک و غيور * * *تو نهال عزّت و آزادگي آرد ثمر
سوخت دل ها را رسا، اين شعله هاي جانگداز * * * بر دل آزادگان آتش مزن زين بيشتر
پينوشتها:
1. عبدالعلي اديب برومند، پيام آزادي، ص 32 – 35.
2. مرز.
3. زنجير.
4. همانا به تحقيق.
5. استقامت.
6. هيبت.
7. شير افکن.
8. استوار.
9. اعلاميه ي حقوق بشر که مأخذ مواد قانون اساسي فرانسه بود تهيه و تنظيم و در آغاز قانون اساسي سال 1791 درج گرديد. مباشران تنظيم و تدوين اين اصول لافايت، تالي ران، آبه سي پي و موينه بودند.
10. تاج.
11. حمام هاي قديمي.
12. قاسم رسا، ديوان کامل، ص 285 – 287.
ذاکرحسين، عبدالرحيم؛ (1379)، ادبيات ايران پيرامون استعمار و نهضت هاي آزادي بخش، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}