مجري طرح: علي صبوحي طسوجي




 

2-2-1- کلام دوم. آيات 45 و 46

گسست کلام 2 از کلام 1:

پايان يافتن مثل مربوط به دو مرد مذکور و آغاز تبيين مثل حيات دنيا دليل گسست کلام دوم از کلام نخست است. گفتني است نزديکي غرضي آيات 45 و 46 با آيات کلام قبل، دليلي بر يک کلام بودن آنها نيست، زيرا دو مجموعه مفهومي جدا از هم است که هر يک به طور مستقل غرضي را تأمين مي کند، هرچند اين اغراض نزديک به هم باشند.
وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيمًا تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ مُّقْتَدِرًا (45) الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ أَمَلًا (46)

پيوستگي آيات کلام 2:

آيه 45 ضرب المثلي از حيات فاني دنياست و آيه 46 مصاديق حيات دنيا را در مقايسه با رهتوشه مفيد آخرت مشخص مي کند.

غرض کلام 2:

نخستين آيه اين کلام، تبيين ماهيت فناپذير دنيا از طريق ضرب المثل است. آري مثل حيات دنيا مانند آبي است که سبب رويش گياهان مي شود، اما آبادي حاصل از آن دوامي ندارد و در نهايت پژمرده و نابود مي شود. بنابراين آبادي دنيا محکوم به فناست و اين امر در يد قدرت خداست. دومين آيه اين کلام مصاديق حيات دنيا را مشخص مي کند و مي فهماند که مال و بنون زينت حيات دنياست که در مثل گذشته فناپذيري آن مطرح شد و در مقابل آنچه باقي خواهد ماند باقيات صالحات است. اينک سؤال اينجاست که هدف از تبيين ماهيت فناپذير حيات دنيا ( مال و بنون ) چيست؟ پاسخ روشن است: نفي دلبستگي به مال و بنون به عنوان زينت فناپذير حيات دنيا و ايجاد انگيزه در توجه به باقيات صالحات؛ بنابراين عنوان متناسب با اين کلام عبارت است:

« نفي دلبستگي به مال و بنون، از طريق تبيين ماهيت فاني دنيا؛ و ايجاد علاقه به باقيات صالحات براي رسيدن به آينده اي بهتر و روشن تر در نزد خدا »

3-2-1- کلام سوم. آيات 47 تا 53

گسست کلام 3 از کلام 2:

از ابتداي آيه 47 سير مفهومي جديد، درباره معاد آغاز مي شود که اين سير تا پايان آيه 53 ادامه مي يابد. اگر کسي بگويد که طرح مسائل مربوط به معاد در دامنه نفي دلبستگي به دنياست، بنابراين آيه 47 سرآغاز سياق جديد نيست، ضمن پذيرش سخنش به او تذکر داده مي شود که اين مقدار، دليل بر وحدت سياقي اين دو مجموعه با هم نيست، زيرا چنين ربطي، در محدوده سير مفهومي ( سياقي ) نمي گنجد، بلکه ربط غرضي بين دو سياق است. استقلال بياني و غناي محتوايي آيات 47 تا 53، نشانه هايي در تأييد اين ادعاست.
وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ وَتَرَى الْأَرْضَ بَارِزَةً وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا (47) وَعُرِضُوا عَلَى رَبِّكَ صَفًّا لَّقَدْ جِئْتُمُونَا كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّن نَّجْعَلَ لَكُم مَّوْعِدًا (48) وَوُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَا وَيْلَتَنَا مَالِ هَذَا الْكِتَابِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا وَلَا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا (49) وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا (50) مَا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَا خَلْقَ أَنفُسِهِمْ وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا (51) وَيَوْمَ يَقُولُ نَادُوا شُرَكَائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُم مَّوْبِقًا (52) وَرَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُم مُّوَاقِعُوهَا وَلَمْ يَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفًا (53)

پيوستگي کلام 3:

آيات اين کلام به سه مطلب قابل تقسيم است: نخست، آيات 47 تا 49 که درباره برپايي روز قيامت و رسيدگي به اعمال است؛ دوم، آيات 50 و 51 که درباره شيطان و ذريه او و دشمني آنها با انسان است؛ و سوم، آيات 52 و 53 که باز به فضاي قيامت و بي فايدگي شرکاء خيالي در دور کردن عذاب از انسان ها مربوط است. ارتباط آيات درون اين مطالب با يکديگر روشن است، از اين رو در ادامه، ارتباط سياقي اين مطالب با يکديگر تبيين مي شود: مطلب نخست درباره برپايي روز قيامت و حساب و کتاب و اظهار تأسف و تحسر مجرمان است. مطلب دوم، شيطان و ذريه او را به عنوان دشمنان انسان شناسانده که در اين سياق مي توان هدف از آن را معرفي عوامل فريفته شدن انسان ها و ورودشان به جرگه مجرمان دانست. اين مطلب در عين حال مي تواند مقدمه مطلب بعد هم باشد. لازم به ذکر است که تغيير سير مفهومي در آيه 50 دليل بر جدايي سياق نيست، زيرا استمرار ندارد و آيه 52 باز هم سير مفهومي قبل را ادامه مي دهد، پس به جاي دانستن سياق در آيه 50 بايد وجه فاصله انداختن آيات 50 و 51 بين قبل و بعد را جستجو کرد که در سطور قبل به آن اشاره شد و در کشف غرض روشن تر خواهد شد. مطلب سوم، چنانکه گذشت ادامه سير مفهومي مطلب دوم است. هماهنگي اسلوب آغاز مطلب دوم و چهارم؛ و توجه به محتواي معادي آن دو؛ و تکرار موضوع « مجرمان » ( المجرمين در مطلب اول، المجرمون در مطلب دوم )، شواهد صدق ادعاي مذکور است.

غرض کلام 3:

کشف معاني منسجم مطالب سه گانه اين کلام بدين شرح است:
معني منسجم مطلب نخست: اين مطلب داراي سه فراز بياني است: نخست از ابتدا تا « عُرِضُوا عَلَى رَبِّكَ صَفًّا » که از برپايي قيامت و حشر همگاني انسان ها سخن مي گويد؛ دوم، از « لَقَدْ جِئْتُمُونَا » تا انتهاي آيه 48 که نقل سخني از جانب خدا در روز محشر، خطاب به مجرمان است، همانان که به خلق دوباره و حشر براي حساب ايمان نداشتند؛ سوم، آيه 49 که بيان ترس مجرمان از محتواي نامه اعمالشان و مواجهه آنان با ثبت همه اعمال حتي کوچکترين آنها و حاضر ديدن نتيجه اعمال است. دو فراز نخست گوياي اين حقيقت است که حشر همگاني در فضاي ناباوري مجرمان صورت خواهد گرفت و فراز سوم نيز مبين ترس مجرمان به خاطر حاضر ديدن همه اعمالشان در روز حشر است، بدين ترتيب مجموع اين سه فراز انذار مجرمان است و معني منسجم آن با اين عنوان قابل ذکر است: « انذار مجرمان با بيان اينکه به رغم ناباوري آنان، حشر همگاني در روز قيامت حتمي است و ايشان در آن روز همه اعمال خود را حاضر مي بينند و ترس و حسرت وجودشان را فرا مي گيرد. »
معني منسجم مطلب دوم: آيات اين مطلب داراي سه فراز بياني است: نخست، از ابتدا تا « فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ » که معرفي ابليس از طريق تبيين نافرماني او از خدا در سجده بر آدم است؛ دوم، « أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ » تا انتهاي آيه 50 که شماتت انسان ها در تولي شيطان و ذريه اوست، که دشمنان انسان ها هستند. روشن است که فراز اول، مقدمه شماتت مذکور در فراز دوم است. يعني اي انسانها شما شيطان و ذريه او را به عنوان ولي خود برمي گزينيد، در حالي که آنان دشمن شما هستند و سر سلسله آنان، يعني ابليس از فرمان خدا نسبت به سجده بر سلسله شما، يعني آدم ( عليه السلام ) نافرماني کرده است؛ سوم، آيه 51 که بيان خداي متعالي در شاهد نگرفتن شياطين بر خلق و نالايقي آنها در ياري خداست. بر اساس اين ايه، شياطين بر هيچ شأني از شئون خلقت شاهد نبوده اند و در نتيجه براي ولايت بر شما علم کافي ندارند. از سوي ديگر خدا آنان را به خاطر مضل بودن، کمک کار خود هم نمي گيرد، پس حتي وساطتي هم در امور مربوط به شما ندارند. اينک چگونه است که آنان را به رغم فقدان علم و قدرت لازم براي ولايت بر خودتان، لايق ولايت خويش ديده و به عنوان ولي برمي گزينند؟ با توجه به اين توضيحات روشن شد که از ميان اين سه فراز، دومين آنها، داراي اصالت در بيان؛ و اولين آنها، زمينه ساز اظهار شماتت از اتخاذ شياطين به عنوان ولي؛ و سومين آنها، نفي برهاني اتخاذ شياطين به عنوان ولي است، در نتيجه عنوان متناسب براي اين مطلب عبارت است از: « شماتت انسان ها در تولي شيطان و ذريه او، به رغم دشمني ديرينه با انسان ها و نالايقي در ولايت بر آنها »
معني منسجم مطلب سوم: آيات اين مطلب صحنه اي از قيامت را به تصوير مي کشد که خداي متعالي به مجرمان مي فرمايد: آنان را که شريک من مي پنداشتيد، بخوانيد؛ پس ايشان آنان را مي خوانند و اجابت نمي شوند و خدا بينشان با هلاکت گاهي فاصله مي اندازد. در نتيجه مجرمان با مشاهده آتش، ورود خويش را به آن حتمي دانسته و هيچ راهي براي رهايي از آن نمي يابند. محصل معني اين مطلب، « انذار مجرمان از ورود به آتش جهنم، از طريق تبيين ناکارآمد بودن شرکاء پنداري خدا، در مانعيت از عذاب الهي نسبت به ايشان »
از نخستين مطلب اين کلام دانستيم که مجرمان به رغم ناباوري نسبت به برپايي قيامت و حشر همگاني، در آن روز محشور شده و همه اعمال خود را حاضر مي بينند و ترس و حسرت وجودشان را فرا مي گيرد. دومين مطلب، انسان ها را به خاطر تولي شيطان و ذريه او، به رغم دشمني و نالايقي در ولايت بر آنها شماتت مي کند. اين مطلب در ارتباط با مطلب نخست، اشاره به سبب ورود انسان ها در جرگه مجرمان است. سومين مطلب اين کلام، انذار مجرمان از ورود به آتش جهنم است و اين مهم را از طريق تبيين ناکارآمد بودن شرکاء پنداري خدا در مانعيت از عذاب الهي نسبت به ايشان تامين مي کند. اين مطلب در ارتباط با مطلب قبل، بيان مسبب است، زيرا تولي شياطين سبب فريب خوردن انسان ها در پرستش شرکاء پنداري خداست؛ و در ارتباط با مطلب نخست، ادامه است، زيرا مطلب نخست انذار از قيامت را تا آنجا پيش برد که مجرمان پس از برپايي قيامت، نامه اعمال خويش را مشاهده مي کنند و در آن هنگام ترس وجودشان را فرا مي گيرد و اعمال خود را حاضر مي يابند، اينک اين مطلب از حتميت ورود آنان به آتش جهنم سخن به ميان آورده که گام نهايي اين کلام در انذار مجرمان از عذاب است. با توجه به اين توضيحات روشن مي شود که مطلب نخست و مطلب سوم سخن اصلي اين کلام است و مطلب دوم، نسبت به مطلب اول و سوم، بيان سبب است و در اثناي انذار مجرمان از اياب و حساب و عذاب واقع شده است. اينک با توجه به مطلب نخست و مطلب دوم، نسبت به مطلب اول وسوم، بيان سبب است و در اثناي انذار مجرمان از اياب و حساب عذاب واقع شده است. اينک با توجه به مطلب نخست و مطلب سوم ( مطالب اصالي اين کلام ) در مي يابيم که مجرمان مورد بحث از دو جهت مشکل داشته اند: نخست اينکه گمان مي کردند معادي در کار نخواهد بود ( : بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّن نَّجْعَلَ لَكُم مَّوْعِدًا )؛ دوم اينکه گمان مي کردند به فرض برپايي قيامت، شرکاء پنداري به فرياد آنان خواهند رسيد و عذاب را از آنان دور خواهند کرد ( : وَيَوْمَ يَقُولُ نَادُوا شُرَكَائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ ) اين کلام در راستاي انذار آنان از بطلان هر دو گمان خبر داده و ريشه آن را در تولي از شياطين دانسته است. بنابراين عنوان متناسب با اين کلام عبارت است از:

« انذار مجرمان متولي شياطين از حشر و حساب دقيق، به رغم ناباوري نسبت به برپايي حشر و حساب؛ و انذار ايشان از عذاب شديد، به رغم اميد به ياري شرکاء پنداري در دفع عذاب احتمالي »

4-2-1- کلام چهارم. آيات 54 تا 59

گسست کلام 4 از کلام 3:

پايان يافتن سير آيات مربوط به معاد و آغاز سير مفهومي تازه در تبيين جدل انسان ها در برابر مثل هاي قرآن کريم، مهمترين دليل گسست کلام 4 از کلام 3 است.
وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هَذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٍ وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا (54) وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى وَيَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ قُبُلًا (55) وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَيُجَادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَمَا أُنذِرُوا هُزُوًا (56) وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَى فَلَن يَهْتَدُوا إِذًا أَبَدًا (57) وَرَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤَاخِذُهُم بِمَا كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ بَل لَّهُم مَّوْعِدٌ لَّن يَجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئِلًا (58) وَتِلْكَ الْقُرَى أَهْلَكْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِم مَّوْعِدًا (59)

پيوستگي آيات کلام 4:

گفتني است عامل اتصال لفظي آيات اين سياق، عطف و برگشت ضمير و واژگان کليدي بر محور مجادله و اعراض و مانند آن است. در ادامه اتصال مفهومي آيات اين سياق تبيين مي شود: آيه 54، از جدل انسان ها در برابر مثل هاي قرآن سخن مي گويد. آيه55، مشخص مي کند که مراد از جدل در برابر مثل، دوري از ايمان و تقاضاي عذاب در مواجهه با هدايت است. آيه 56؛ سير مفهومي مربوط به مجادله مبتني بر باطل کافران در برابر حق را ادامه مي دهد. آيه 57، از ظالمانه بودن رويکرد اعراض از آيات الهي خبر داده و مقاومت مجادله کنندگان در برابر هدايت را محصول مسدوديت کيفري مجاري ادراکي آنان دانسته است. آيه 58، از جعل موعدي براي عذاب مجادله کنندگان خبر داده تا عدم تعجيل در عذاب تقاضايي مجادله کنندگان ( آيه 55 ) نشانه اي بر حقانيت ايشان قلمداد نشود و در نهايت آيه 59، عذاب اقوام مجادله کننده گذشته را نيز تابع موعد هلاک ايشان دانسته است، تا شاهدي بر سخن مطرح شده در آيه قبل باشد؛ بدين ترتيب پيوستگي مفهومي اين آيات بر محور مبحث مجادله با آيات الهي تبيين شد.

غرض کلام 4:

محتواي اين کلام در سه فراز بيان شده است: نخست، آيات 54 و 55؛ دوم، آيات 56 و 57؛ و سوم، آيات 58 و 59؛
فراز نخست: خداي متعالي در آيه 54 مي فرمايد به راستي در اين قرآن براي مردم از هرگونه مثلي آورديم، ولي انسان بيش از هر چيز سر جدال دارد. آيه 55 تبييني بر اجمال اين آيه است و مي فهماند که مثال هاي قرآن کريم مصداق هدايتي است که به سراغ آدميان مي آيد و تقاضاي سنت خدا در عذاب پيشينيان و يا فرا رسيدن عذاب رودررو، مصداق جدالي است که مردم را از ايمان و استغفار باز مي دارد، بنابراين آيات اين فراز، مبين کثرت رويکرد مجادلانه انسان ها ( تقاضاي فرا رسيدن عذاب ) در برابر مثل هاي هدايتگرانه قرآن کريم است؛
فراز دوم: روشن است که تقاضاي سنت خدا در عذاب اقوام گذشته و يا درخواست فرارسيدن عذاب، جدالي در راستاي ناحق جلوه دادن وحي و رسالت است، زيرا عدم تحقق اين درخواست، مي تواند دست آويزي براي استهزاء و بي پايه نشان دادن انذارهاي انبيا باشد؛ از اين رو، آيه 56 با تبيين جايگاه تبشير و انذاري رسولان به دفاع از ايشان در مقابل مجادله کنندگان و پرده برداري از ماهيت مبتني بر باطل و حق ستيزانه جدال با آيات الهي پرداخته و فهمانده است که استهزاء آيات الهي و پيام انذاري انبياء در اين راستا صورت مي پذيرد. در ادامه آيه 57، از حيثيت ظالمانه اعراض از آيات الهي، در مقام تذکر نسبت به آنها خبر داده و تأکيد کرده است که اين وصف در مسدوديت کيفري مجاري ادراکي مجادله کنندگان ريشه دارد و ايشان را براي هميشه در برابر دعوت به هدايت مقاوم و نفوذناپذير کرده است. بنابراين آيات اين فراز، دفاع از وحي و رسالت داعي به هدايت در برابر مجادله کنندگان با آيات الهي و تبيين ماهيت و ريشه جدال در مقام رد و تضعيف آن است؛
فراز سوم: در فراز نخست خوانديم که کافران در مقام جدال در برابر هدايت، به درخواست فرا رسيدن سنت خدا در عذاب پيشينيان و تعجيل در عذاب رو مي آورند، تا با سوء استفاده از فرصت عدم تحقق فوري عذاب، به تضعيف وحي و رسالت پرداخته و انذار را به مسخره بگيرند. دو آيه اين فراز، بيان وجه عدم تعجيل در عذاب مجادله کنندگان است و ضمن تأکيد بر فرا رسيدن عذاب آنان در موعد مقرر، به ايشان يادآوري مي کند که عذاب اقوام گذشته نيز در موعد مقرر شده براي هلاکتشان صورت گرفت. طرح اين دو آيه سبب مي شود که مجادله کنندگان به شدت تهديد شوند و تا حد زيادي فرصت سوء استفاده از عدم تحقق فوري عذاب درخواستي را دست بدهد. بنابراين معني اين فراز تبيين حتميت عذاب مجادله کنندگان در موعد مقرر، به منظور تهديد و کاهش فرصت سوء استفاده از عدم تحقق فوري عذاب است.
بر اساس اين توضيحات فراز نخست اين کلام، مبين کثرت رويکرد مجادلانه انسان ها ( تقاضاي فرا رسيدن عذاب ) در برابر مثل هاي هدايتگرانه قرآن کريم است؛ و فراز دوم، دفاع از وحي و رسالت داعي به هدايت در برابر مجادله کنندگان با آيات الهي و تبيين ماهيت و ريشه جدال در مقام رد و تضعيف آن است؛ و در نهايت فراز سوم، تبيين حتميت عذاب مجادله کنندگان در موعد مقرر، به منظور تهديد و کاهش فرصت سوء استفاده از عدم تحقق فوري عذاب است. در نتيجه مي توان گفت که آيات اين کلام در صدد تأمين اين غرض است:

« دفاع از حيثيت هدايت گرانه مثل هاي قرآن کريم در برابر مجادله باطل کافران از طريق تبيين ماهيت حق قرآن و رسالت در برابر ماهيت باطل مجادله با آن و تهديد مجادله کنندگان و گرفتن فرصت سوء استفاده از ايشان »

5-2-1- هم بستگي ظاهري کلام هاي فصل 2

هم بستگي کلام اول و دوم مشخص است، زيرا هر دو ضرب المثل براي قوم پيامبر ( صلي الله عليه و آله و سلم ) درباره دنياست. ( : وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلًا رَّجُلَيْنِ ... وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ... ) هم بستگي کلام سوم، با دو کلام قبل، تنها از طريق عطف قابل تبيين است. اگر کلام چهارم نبود، امکان اثبات هم بستگي کلام سوم با کلام هاي قبل مشکل بود، اما وجود کلام چهارم، با سرآغاز « وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هَذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٍ و ... » نشان مي دهد که اين کلام، پايان سير غرضي مرتبط با مثل هاي مطرح شده در صدر اين فصل است، بنابراين کلام سوم نيز در همين سير غرضي تبيين مي شود.

6-2-1- هماهنگي غرضي کلام هاي فصل 2

کلام نخست، ذکر مثالي به منظور در هم شکستن مبادي اعتقادي برتري طلبي کافران بر مؤمنان است که اين برتري طلبي با اتکاء به ثروت و قدرت مادي صورت مي پذيرد. کلام دوم در راستاي همين غرض در جهت نفي دلبستگي به مال و بنون، از طريق تبيين ماهيت فاني دنيا پرداخته و در نقطه مقابل، ايجاد علاقه به باقيات صالحات براي رسيدن به آينده اي بهتر و روشن تر در نزد خدا را پي گرفته است و کلام سوم، انذار مجرمان متولي شياطين از حشر و حساب دقيق، به رغم ناباوري نسبت به برپايي حشر و حساب؛ و انذار ايشان از عذاب شديد، به رغم اميد به ياري شرکاء پنداري در دفع عذاب احتمالي است. با توجه به اينکه اين کلام در ادامه دو کلام قبل در فصلي واحد قرار دارد، مي توان گفت مجرمان مورد نظر در اين کلام همان کساني هستند که فريفته دنياي فاني شده و نسبت به مؤمنان برتري طلبي مي کنند. توجه به مثل نخست و اعتقاداتي که مرد کافر برتري طلب براي خويشتن مطرح کرد، مؤيد اين احتمال است، زيرا در اينجا نيز اعتقادات مجرمان مانند اعتقاد آن مرد کافر است. بدين ترتيب کلام سوم داراي حيثيت انذاري نسبت به تأثير دو کلام نخست، يعني مثل هاي مذکور در کلام اول و دوم است. در نهايت کلام چهارم، دفاع از حيثيت هدايت گرانه مثل هاي قرآن کريم در برابر مجادله باطل کافران از طريق تبيين ماهيت حق قرآن و رسالت در برابر ماهيت باطل مجادله با آن و تهديد مجادله کنندگان و گرفتن فرصت سوء استفاده از ايشان است. هماهنگي غرض اين کلام با اغراض کلام هاي قبل روشن است.
بدين ترتيب، کلام اول و دوم اين فصل اهدافي را تعقيب مي کند و کلام سوم و چهارم در خدمت اين اهداف ايفاي نقش مي کند. کلام سوم، از طريق انذار و کلام چهارم با خنثي کردن مجادله؛
در نتيجه غرض اين فصل، بر کلام اول و دوم متکي است و از بين اين دو کلام هم به نظر مي رسد کلام نخست، اصالت دارد، زيرا کلام نخست، با بيان ناپايداري دنيا به تبيين ماهيت پوچ برتري طلبي دنياداران مشرک بر مؤمنان فقير پرداخته است و کلام دوم، بياني مضاعف در تبيين مبناي کلام نخست، يعني ناپايداري دنياست. با توجه به اين توضيحات، قله غرض اين فصل در کلام نخست است و عنوان متناسب با غرض اين فصل عبارت است از:

« ذکر مثل هايي براي در هم شکستن فضاي برتري طلبي مشرکان ثروتمند و قدرتمند بر مؤمنان فقير و ضعيف از طريق تبيينناپايداري دنيا و برتري طلبي مبتني بر آن و انذار از حساب و بي تأثيري شرکاء پنداري در دفع عذاب و خنثي سازي مجادله آنان در برابر مثل هاي هدايت گرانه قرآن کريم »

3-1- فصل سوم. آيات 60 تا 98

آيات اين فصل داراي دو کلام است: کلام نخست، آيات 60 تا 82؛ و کلام دوم، آيات 83 تا 98.

جدايي فصل 3 از فصل 2:

پايان يافتن سير بياني مربوط به مثل ها و آغاز سير بياني جديد درباره داستان حضرت موسي و حضرت خضر ( عليهما السلام ) و داستان ذوالقرنين، روشن ترين عامل جدايي فصل سوم از فصل دوم است.

1-3-1- کلام 1. آيات 60 تا 82

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لَا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُبًا (60) فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَيْنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَبًا (61) فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا (62) قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنسَانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَبًا (63) قَالَ ذَلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصًا (64) فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا (65) قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا (66) قَالَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا (67) وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا (68) قَالَ سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِرًا وَلَا أَعْصِي لَكَ أَمْرًا (69) قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلَا تَسْأَلْنِي عَن شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا (70) فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا إِمْرًا (71) قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا (72) قَالَ لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَلَا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْرًا (73) فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُّكْرًا (74) قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِي صَبْرًا (75) قَالَ إِن سَأَلْتُكَ عَن شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّي عُذْرًا (76) فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارًا يُرِيدُ أَنْ يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا (77) قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا(78) أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَاءَهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْبًا (79) وَأَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَانًا وَكُفْرًا (80) فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْرًا مِّنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا (81) وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذَلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا (82)

پيوستگي آيات کلام 1:

آيات اين کلام داراي سه مطلب است: نخست، آيات 60 تا 70 که مبين ماجراي رسيدن موسي ( عليه السلام ) به مجمع البحرين و ملاقاتش با عبدي از عباد خدا و تقاضاي تعلم از اوست؛ دوم، آيات 71 تا 78 که ذکر صحنه هاي همراهي موسي ( عليه السلام ) با معلمش و بي صبري او به رغم قرار با معلم است؛ سوم، آيات 79 تا 82 که تبيين حکمت کارهاي معلم الهي از زبان ايشان است، همان کارهايي که موجب بي صبري موسي ( عليه السلام ) شده بود. اتصال آيات درون اين مطالب و ارتباط سياقي مطالب با يکديگر روشن است و نيازي به تبيين آن نيست.

غرض کلام 1:

معاني منسجم مطالب سه گانه اين کلام به اين شرح است:
معني منسجم مطلب نخست: فراز نخست اين مطلب از آيه 60 تا 65، درباره نحوه رسيدن موسي ( عليه السلام ) به مجمع البحرين؛ و فراز دوم از آيه 66 تا 70، در خصوص تقاضاي تعلم موسي ( عليه السلام ) از عبد خدا ( يعني خضر، عليه السلام ) و قراري در اين باره است. بنده اي که خدا او را مشمول رحمت خويش قرار داده و به او علم لدني داده است. گفتني است مجمع البحرين نقطه ملاقات موسي ( عليه السلام ) با آن بنده خدا بوده است.
فراز نخست، ضمن تبيين نحوه رسيدن موسي ( عليه السلام ) به مجمع البحرين، از عزم جزم موسي ( عليه السلام ) در رسيدن به مجمع البحرين و تلاش شيطان براي مانع شدن از رسيدن او سخن گفته است. فراز دوم، تقاضاي اصرارآميز موسي ( عليه السلام ) براي تعلم از عبد خداست. بر اساس آيات اين فراز عبد مذکوردر ابتدا تقاضاي موسي ( عليه السلام ) را با استدلال صعوبت صبر بر نحوه تعليم او معلق گذاشته و با اصرار موسي ( عليه السلام ) و قول او مبني بر التزام به صبر و پرهيز از نافرماني معلمش پذيرفته است.
توجه به رابطه اين دو فراز مي فهماند که مقصود از حرکت همراه با عزم و جزم موسي ( عليه السلام ) به سمت مجمع البحرين، اقدام به شاگردي بنده اي از بندگان خدا بوده است. تقاضاي موسي ( عليه السلام ) براي شاگردي؛ اعلام صعوبت صبر براي تعليم از جانب معلم؛ اصرار موسي ( عليه السلام ) و قول او براي صبر و اطاعت از استاد؛ و شرط استاد در خصوص پرهيز موسي ( عليه السلام ) از سؤال، وقايعي بود که در نهايت به آغاز اين شاگردي منتهي شد.
توجه به محتواي مطلب بعدي اين سياق مي فهماند که صعوبت صبر موسي ( عليه السلام ) بر تعليم استاد، در تمام صحنه هاي تعليم رخ نموده است و اين نشان مي دهد که در مطلب کنوني هم، اعلام اين صعوبت از جانب استاد و اصرار موسي ( عليه السلام ) و قول او براي تحمل، نقاطي برجسته است، در نتيجه معني منسجم اين مطلب عبارت است از: « آغاز تعلم موسي ( عليه السلام ) از عبد مشمول رحمت الهي و داراي علم لدني، به شرط صبر و پرهيز از پرستش »
معني منسجم مطلب دوم: اين مطلب داراي سه فراز است که هر يک گوياي يکي از صحنه هاي همراهي موسي ( عليه السلام ) با استاد خويش ( خضر، عليه السلام ) است. در همه صحنه ها کاري شگفت از استاد سرزده و موسي ( عليه السلام ) بي اختيار، حکمت آن را از استاد جويا شده و يا او را به اشتباه متهم ساخته است و به ديگر بيان بر شرط تعلم، يعني صبر و پرهيز از پرسش ايستادگي نکرده است. هر بار استادش، وي را نسبت به شرط تعلم متذکر ساخته و او قول خويش را تکرار کرده، اما در صحنه بعد به خاطر شدت شگفتي از کار استاد و ناآگاهي از حکمت آن، باز هم از وي سؤال پرسيده است و در نهايت همين وضعيت به پايان دوره تعلم او از استاد خويش منتهي شده است.
فراز نخست، آيات 71 تا 73.
* حرکت موسي ( عليه السلام ) به همراه استاد تا سوار شدنشان بر کشتي: فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ
* کار شگفت استاد: خرق کشتي: خرقها
* سؤال اعتراض آميز موسي ( عليه السلام ) از استاد: قَالَ أَخَرَقْتَهَا ... لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا إِمْرًا
* يادآوري استاد نسبت به صعوبت صبر بر همراهي با وي: قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا
فراز دوم، آيات 74 تا 76:
*حرکت موسي ( عليه السلام ) به همراه استاد تا ملاقات يک غلام: فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلَامًا
* کار شگفت استاد: قتل غلام: فقتله
*اعتراض موسي ( عليه السلام ): لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُّكْرًا
*يادآوري استاد نسبت به صعوبت صبر بر همراهي با وي: قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِي صَبْرًا
فراز سوم، آيات 77 تا 78:
*حرکت موسي ( عليه السلام ) به همراه استاد تا رسيدن به اهل يک آبادي: فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ
* کار شگفت استاد: اقدام به تعبير يک ديوار پوسيده به رغم اباي اهل قريه از اطعام آنان: َوَجَدَا فِيهَا جِدَارًا ...
* پيشنهاد حاکي از اعتراض موسي ( عليه السلام ): قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا
* اعلام پايان همراهي موسي ( عليه السلام ) با استاد و وعده آگاه سازي وي از تأويل آنچه بر توان صبر نداشت: قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ ...
چنانکه مشخص است همه صحنه ها داراي ورود و خروج يکساني است: همراهي، کار شگفت استاد، عدم استطاعت موسي ( عليه السلام ) بر صبر و پرهيز از سؤال و اعتراض، تذکر استاد؛ جز اينکه صحنه پاياني به جاي تذکر استاد، حاوي اعلام فراق از جانب اوست. از ميان چهار فقره هر فراز، فقره دوم و سوم، يعني کار شگفت استاد و عدم استطاعت موسي ( عليه السلام ) براي صبر بر کار او، نسبت فقره نخست و آخر اصالت دارد. بنابراين معني منسجم اين مطلب عبارت است از: « همراهي موسي ( عليه السلام ) با استاد خويش: صحنه هاي عدم استطاعت موسي ( عليه السلام ) بر صبر و پرهيز از سؤال و اعتراض، نسبت به کار شگفت استاد که به فراق آن دو منتهي شد. »
معني منسجم مطلب سوم: آيات اين مطلب بيان حکمت کارهاي استاد از زبان خود او به موسي ( عليه السلام ) است. توجه به اين حکمت ها نشان مي دهد که سخن استاد به موسي ( عليه السلام ) کاملاً به جا بود و ناآگاهي از حکمت کارهاي استاد، باعث ناتواني بر صبر نسبت به همراهي با وي و پرهيز از سؤال و اعتراض موسي ( عليه السلام ) بوده است و اگر موسي ( عليه السلام ) اين حکمت هاي پشت پرده را مي دانست، بي ترديد توان صبر بر آن کارها را داشت، زيرا در همه موارد کار استاد به امر خدا و براي اصلاح صورت مي پذيرفته، هر چند براي موسي ( عليه السلام ) ظاهري نامأنوس داشته است.
نکته تدبري: توجهي به حکمت کارهاي به ظاهر ناخوشايند استاد موسي ( عليه السلام ) نشان مي دهد که خداي متعالي در کار نخست، مصلحت مساکين و در کار دوم، مصلحت پدر و مادر مؤمن و در کار سوم، مصلحت دو يتيم از پدري صالح را تأمين فرموده است و اين رويکرد، خود اعلان حمايتي از مؤمنان و ضعفاست.
نکته تدبري: استاد در بيان حکمت کار نخست خويش، به صورت متکلم وحده سخن گفته و در بيان حکمت کار دوم، به صورت متکلم مع الغير و در بيان حکمت کار سوم، از اراده خدا به صورت غايب سخن گفته است، يعني در يک سير رو به بالا، موسي ( عليه السلام ) را از اراده خدا بر انجام اين کارها به دست خودش مطلع ساخته است. گفتني است بيان انتهايي استاد موسي ( عليه السلام ) خطاب به او ( ذَلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا ) نشان مي دهد که آگاهي از حکمت کارهاي استاد سبب تنبه موسي ( عليه السلام ) شده است.
با توجه به توضيحات بالا، معني منسجم اين مطلب عبارت است از: « بيان حکمت کارهاي استاد از زبان او و ظهور اراده مصلحانه خدا در انجام اين کارها به نفع مؤمنان و ضعفا، سبب تنبه موسي ( عليه السلام )، نسبت به ناتواني خويش در صبر با استاد شد »
اينک که معني منسجم مطالب اين کلام روشن شد، مي توان با توجه به ارتباط آنها، غرض اين کلام را به دست آورد. چنانکه مشخص شد، هر سه مطلب اين کلام، به نحوي درباره ناتواني موسي ( عليه السلام ) در صبر بر کارهاي استادش، به خاطر ناآگاهي از حکمت آنهاست. در مطلب نخست، بياني از استاد موسي ( عليه السلام ) مي بينيم که به او مي گويد: تو توان صبر در همراهي با مرا نداري، چگونه بر چيزي که از حکمت آن آگاه نيستي صبر تواني کرد؟! هر سه فراز مطلب دوم نيز، نمودهاي ناتواني موسي ( عليه السلام ) در صبر بر کارهاي استاد است که در قالب پرسش و اعتراض او بروز کرده و با تذکر استاد و در نهايت اعلان فراق ادامه يافته است؛ و در مطلب سوم نيز، استاد موسي ( عليه السلام ) پس از ذکر حکمت کارهايش به او، يادآوري مي کند که اين حکمت همان کارهايي است که توان صبر بر آنها را نداشتي؛ برآيند اين سه مطلب با اين نگاه، آن است که موسي ( عليه السلام ) به خاطر ناآگاهي از حکمت کارهاي شگفت و به ظاهر نامانوس استاد که با اراده مصلحانه خدا صورت مي پذيرفت، توان صبر بر انجام آن کارها را نداشت و پيوسته به او اعتراض مي کرد.
غرض از ذکر اين داستان آن است که انسان به خاطر ناآگاهي از حکمت کارهاي خدا، نسبت به آنها بي صبري کرده و شکيبايي نمي ورزد، اما اگر بداند که در پس پرده ظاهر، حکمت و اراده مصلحانه اي وجود دارد، ديگر جايي براي خروج او از مسير صبر نخواهد بود. عنوان متناسب با غرض اين کلام عبارتست از:

« داستان همراهي موسي ( عليه السلام ) با استاد الهي، نشانه اي بر لزوم صبر بر کارهايي که خدا انجام مي دهد و در ظاهر خوشايند انسان نيست. آري در پس پرده ظاهر تلخ، حکمت الهي و اراده مصلحانه او ( در جهت تأمين منافع مؤمنان و ضعفا ) نهفته است »

منبع مقاله :
طرح راهنماي مربي تدبر در سوره هاي قرآن کريم 3 و 4، دبيرخانه ي شوراي عالي انقلاب فرهنگي، دبيرخانه شوراي تخصصي توسعه فرهنگ قرآني، بهار 1388