استوارت هال
مترجم: مهرداد ميردامادي
جامعه شناسي بزرگ؟ بله استوارت هال قطعاً چهره اي بزرگ در جامعه شناسي معاصر است، اما وي در اين رشته تحصيل نکرد و اشتغالات ذهني وي نيز با روند کلي که در جامعه شناسي جريان داشت بسيار متفاوت بود. بخش اعظمي از کارهاي هال به توسعه و گسترش « مطالعات فرهنگي » معطوف بوده است. رشته اي که اکنون ( عمدتاً به واسطه ي تلاش هاي وي ) به شکلي گسترده به عنوان يک رشته مستقل شناخته شده است. اين رشته نشانه اي از کثرت گرايي رايج در درون جامعه شناسي، و نيز شاخصي از ميان رشته اي بودن جامعه شناسي در شکل امروزي خود در بريتانيا، يعني کشوري که هال در آن چهره اي منتفذ محسوب مي شود، است.
هال در جامائيکا متولد شد و در آن کشور بار آمد، در 1951 براي تحصيل به آکسفورد رفت تا به تحصيل زبان انگليسي بپردازد. در آکسفورد با سياست در هند غربي و به طور کلي با استعمارگري، و نيز با رشد و تحول « چپ جديد » در بريتانيا آشنا شد. 1956 از نوشتن پايان نامه اش که به هنري جميز اختصاص يافته بود، دست کشيد - هنري جميز به عنوان آخرين داستان نويس، قبل از منسوخ شدن « من داستاني » به واسطه ي انقلاب ادبي مدرن، مورد توجه و علاقه ي هال قرار گرفته بود. چرا اين اتفاق در 1956 اتفاق افتاد؟ زيرا در اين سال تانک هاي شوروي خاک مجارستان را در نورديد و خشم و مخالفت دوستان و همکاران وي را به همراه داشت.
استوارت هال در بريتانيا ( با مورخي به نام کاترين هال ) ازدواج کرد و در آنجا ماند. دهه ي 1950 براي او سال هايي تعيين کننده بود: اين سال ها معرف گسستي کامل با برداشت هايي سنت گرايانه از فرهنگ و ادبيات و حرکت وي به سمت ديدگاهي از فرهنگ بود که آن را به طور ثابت و هميشگي به سياست پيوند مي زند. بررسي و مطالعه ي فرهنگ و قدرت که بخش اعظم آن از صافي سوسياليسم نافي استالينيسم
مي گذشت، و تنها به لحاظ روح نقادي گري و بحث - و - جدل به مارکس نظر داشت، سال ها وي را به خود مشغول داشته بود.
استوارت هال بيشتر به خاطر کار در مرکز مطالعات فرهنگ معاصر (1) (CCCS) در برمينگام شناخته شده است، در واقع در نظر بسياري، استوارت هال يعني CCCS، مرکزي که اکنون خود به صورت يک پديده ي بين المللي در آمده که « مطالعات فرهنگي بريتانيا » خوانده مي شود. اين دوران (79-1964) شاهد توليد کار در سطحي باور نکردني بود، کاري که بيشتر آن به صورت جمعي به وسيله ي دانشجويان و کارمندان اين مرکز انجام مي گرفت و به موضوعاتي نظير نظريه، فرهنگ مردم، طبقه و مقاومت
مي پرداخت. اما چالش هايي به وسيله ي دانشجويان سياهپوست و فمينيست بر سر راه روند انجام اين کار جمعي که به سهولت و راحتي صورت مي پذيرفت، شکل گرفت. اصرار اين گروه ها بر وجود دستور کاري متفاوت دليل بروز اين چالش ها بود که بي شک شکلي سود جويانه و در عين حال ناپسند داشت.
استوارت هال در 1979، با هدف طرح ايده ها و نظريات خود درباره ي مطالعات فرهنگي، و سياست هاي راديکال مربوط به آن، براي گستره ي وسيع تري از دانشجويان به اُپن يونيورسيتي (2) (OU ) رفت. در اينجا بود که وي در نقش طبيعي يک پيام دهنده ي تلويزيوني ظاهر شد. از همين زمان بود که نوشته هاي وي بيشتر سبک « معلمي » پيدا کرد - وي هنوز نوعاً خوانندگان خود را « شما » خطاب مي کند. در OU وي در دو نوبت برنامه ي درسي جامعه شناسي را دستخوش تحول کرد، ابتدا مطالب مربوط به « مؤسسان » اين رشته را کنار گذاشت و روند کلي اين رشته را بر حسب ظهور و افول تاريخي مدرنيته ي غربي دوباره مفهوم سازي کرد، و در حرکت بعدي خود رشته هاي اصلي در مطالعات فرهنگي که باز نمود، دلالتگري، هويت و تفاوت فرهنگي را در کانون توجه خود داشت، عرضه کرد. در همان دوران اشتغال وي در OU آوازه ي هال - در بيرون از محيط دانشگاهي - به عنوان تحليل گري سياسي با بصيرت و بينشي عميق، تثبيت گرديد، آوازه اي که بيشتر مديون ديدگاه پيشگويانه ي او درباره ي پديده ي « تاچريسم » بود.
در سال هاي اخير هال بازگشتي به مضامين استعمارگري و هويت داشته که پيش از اين ذهن او را مشغول داشته بود، اين کار جديد به واسطه ي آنچه که وي ممکن است « مسير غير مستقيم لازم » بنامد، به واسطه ي مطالعه ي طبقه، قدرت و فرهنگ، غنا يافت و پر بار شد. هال در مسائل شخصي خود توانسته تعارض بين تولد و بار آمدن در جامائيکا و زندگي در انگلستان را حل و فصل کند، و در پي شکل دهي ساختاري جامع تر و کلي تر، يعني آنچه که وي « غرب و ديگران » ناميده برآيد. مهاجرت نه تنها تجربه ي شخصي وي است بلکه تجربه ي بسيار مهم قرن بيستم به شمار مي آيد. بدين ترتيب هويت استوارت هال به عنوان يک « روشنفکر مهاجر » در موضعي قرار مي گيرد که بتواند تجربه ي عام تر و جامع تري از جهان پُست مدرن و جهاني که استعمار زدايي شده، داشته باشد. توجه و علاقه ي او به مسئله ي هويت حسي پر شور و شديد، هر چند غم انگيز، است که ريشه در اعتقاد وي به قدرت ساختاري روابط اجتماعي دارد. او در مصاحبه اي که بيشتر به زندگينامه ي از زبان خود نزديک است (3) مي گويد که فرهنگ استعماري
مي تواند فرد را به لحاظ ذهني از بين ببرد و به واقع چنين نيز مي کند. از نظر هال هيچ جدايي بين قدرت، فرهنگ و « خود » وجود دارد.
موضوعات اصلي
مدار بندي فرهنگي
تأکيد و اصرار بيش از حد در استفاده از اين استعاره ي الکتريکي کاري خطاست، چرا که مدار بندي صرفاً مدلي از يک سري اتصالات و فيوزهاست که هر لحظه امکان عمل کردن آن وجود دارد. اما منظور اصلي از استفاده از اين مدل آن است که مداري بين توليد و مصرف فرهنگ وجود دارد. کارکرد اين استعاره تأکيد بر اين مطلب است که يک معناي فرهنگي براي استقرار يافتن و تثبيت شدن، بايد ارسال و سپس دريافت شود. پرسشي که مطرح مي شود تنها اين نيست که توليد کننده قصد توليد چه معنايي را داشته، بلکه اين شنوندگان و بينندگان پيام گيرندگاني منفعل نيستند بلکه در خلق معنا شرکتي فعال دارند. گفته و بيان معروف و شناخته شده اي در اين باره را مي توان در يکي از مقاله هاي استوارت هال يافت، مقاله اي تحت عنوان « کد گذاري/ کُد گشايي » (4)، که چندين بار به چاپ رسيده و بسيار بدان استناد مي شود.به نظر هال اگر معناي تلويزيوني (5) براي ما جالب باشد نبايد تنها با مدل ساده بيننده و پيام کار کنيم، معاني به واسطه ي عرف و رسومي که شايد دل خواهانه و بي دليل باشند به نحوي بغرنج و پيچيده « کدگذاري » مي شوند - درست مانند کُدهاي زباني که بيش از آنکه به اشارتگري معطوف باشند، دل خواهانه و بي دليل اند - با اين وجود اين معاني بسيار قدرتمند هستند. در وضعيت هايي که به طور ناخودآگاه به کدگشايي اين کُدها مشغول هستيم، هيچ توجهي به انجام اين کار نداريم - مي توان گفت که در اين موارد،
اين کُدها « خودي » (6) شده اند. هال در اينجا از قاعده ي اصلي زبان شناسي سوسوري بهره مي گيرد - يعني دلالتگري به واسطه ي مجموعه اي از عرف ها و اصول انجام مي شود، اين مجموعه باعث مي گردد که دلالتگر ( صدا و تصوير ) نشان از مفاهيمي باشند که دلالت مي يابند. هال خاطر نشان مي سازد که دومين
بحثي که در حوزه ي نشانه - شناسي طرح مي گردد پيچيدگي بيشتري دارد، بر مبناي اين بحث بايد بين معناي لغوي ( معنارسان ) و معناي تداعي کننده ( معناده ) تمايز قائل شويم. در حالت انتزاع، معناي معنارسان ساده، ممکن و شدني است، اما در عمل، معمولاً با تداعي ها ترکيب مي شود. علاوه بر اين، کدهاي معناده مشابه و برابر نيستند، و اغلب بخشي از يک معناي فرهنگي بسيار وسيع تري را تشکيل مي دهند و به سلسله مراتب فهم و ادراک مربوط مي شوند، به عبارت ديگر شيوه ي نگرش « جامعه ي ما » داراي قدرت است.
در چنين زمينه اي است که برنامه ي تلويزيوني توليد مي شود. در توليد برنامه ي تلويزيوني روابط نهادي، زير ساخت فني، و چارچوب هاي - شناختي که اين برنامه در آن واقع مي شود، وجود دارد. هيچ يک از اين موارد الزاماً تعيين کننده نيستند، اما براي معاني که توليد شده يا در برنامه کُد گذاري مي شود، محدوديت و حد و مرزي قائل مي شود. يعني آنچه که هال آن را قدرت « غالب » مي نامد ( يعني قدرتي که عام و گسترده نبوده بلکه در يک اعمال فشار مي کند )، و اين امر منجر به کدگذاري معنا مي شود، يعني آنچه که هال آن را « قرائت ترجيحي (7) » مي نامد. اما قرائت ترجيحي تنها يک راه ممکن براي درک برنامه است - به نظر هال مي توان قرائتي « متضاد » داشت و پيام را نپذيرفت، و يا قرائتي « توافقي » داشت و تنها بخشي از پيام را پذيرفت. ممکن است اين استدلال کلي را بپذيريم، اما ببينيم گروه هاي خاص چگونه به شکلي متفاوت تحت تأثير قرار مي گيرد. مثالي ساده بزنيم، در خبري گفته مي شود که دولت تصميم گرفته تا از صدور مين هاي زميني جلوگيري کند. اين خبر ممکن است بدين گونه بيان شود « دولت امروز درباره ي صدور مين هاي زميني که کودکان بي گناه را به قتل مي رساند موضع عاقلانه اي اتخاذ کرد » يا ممکن است به شکلي ديگر گفته شود « دولت امروز با منع توليد مين هاي زميني صنايع بريتانيا را به مخاطره انداخت ». « قرائت » موافق يا مخالف ما از اين خبر، به ديدگاهي که داريم بستگي دارد، مي توانيم با قرائتي ترجيحي يا غالب، اين خبر را در چارچوبي که براي آن بديهي انگاشته شده، بپذيريم، يا مي توانيم مخالف آن باشيم، يعني فرض موجود در اين خبر که چه چيزي درست است را دريابيم و آن را رد کنيم. يا ممکن است بگوييم خُب براي کودکان آنگولا اين خبر خوبي است اما براي عموي من که با ساختن مين زندگي مي کند خبر بدي است ( يک واکنش « توافقي » ).
نکته اينجاست که يک معنا در عباراتي که به شکل خبر بيان مي شود، کُد گذاري شده است - معنا به عنوان يک گفتمان با فرضياتي درباره ي آنچه که مهم و درست است، ساخته مي شود. روزنامه، اما در فرايندي دو طرفه معنا را به وجود مي آورد، و بدين ترتيب بيش از هر مدل ديگري بيان کننده ي مشخصه و ويژگي جامعه شناسي ارتباطات، به رويکرد « هرمنوتيک » شبيه است، رويکردي که ادراک را در کانون توجه خود قرار مي دهد. مهمتر آنکه روزنامه معنا را در بافت و زمينه ي قدرت و سلطه قرار مي دهد. در روزنامه به پرسش هاي مربوط به ويژگي هاي فني و زيبا شناختي کارهاي فرهنگي پرداخته نمي شود، بلکه اين کارها در وضعيتي معطوف به تحليل ايدئولوژيک و سلطه ي فرهنگي قرار مي گيرند. نکته ي آخر اينکه مسئله پخش تلويزيوني نمونه اي از توجهي است که هال به طور کلي به فرهنگي مردمي - امکان و انتخابي که تمايزات سنتي بين هنر« والا » و فرهنگ « توده اي » قائل مي شوند را مردود مي داند - دارد. با توجه به تمامي اين جنبه ها مقاله « کُدگذاري / کُد گشايي » را نه تنها مي توان به عنوان بحثي درباره ي تفسير برنامه هاي تلويزيوني مطالعه کرد؛ بلکه اين مقاله، نشانه و شاخصي از عناصر تعيين کننده ي رويکردي است که امروزه به عنوان « مطالعات فرهنگي » شناخته مي شود.
مدل کُدگذاري / کُدگشايي از دو جنبه به عنوان مدلي سياسي مطرح گرديد. اين مدل قدرت را در کانون رسانه ها قرار داده و بر ميزان شکل گيري بازده و توليد رسانه ها در نهادها و گفتمان هاي قدرت تأکيد
مي کند. در عين حال، در حيطه ي مطالعات رسانه اي نيز بنابر نظر هال يک اثبات گرايي بي روح حاکم است. نگرش و رويکرد مرکز ارتباطات جمعي (8) در شهر لستر نمونه اي از اين اثبات گرايي به شمار
مي رفت. هال در مصاحبه اي که متعاقب چاپ اين مقاله صورت پذيرفت، با صراحت و بدون پرده پوشي انگيزه ي خود براي نوشتن اين مقاله را، با استفاده ي غيرمعمول از اصطلاحات نظامي گري، اين گونه توصيف مي کند: آنچه در ديدرس من قرار داشت مرکز ارتباطات جمعي بود، و تلاش داشتم که آن را منهدم سازم. (9)
ايده ي مدار فرهنگي که توسط استوارت هال ارائه گرديد در مقايسه با مدل غالب پيشين در مطالعات
رسانه اي، که پيام را از مخاطب جدا ساخته و به صورت مستقل مورد مطالعه قرار مي داد، به عنوان پارادايم بهتري براي مطالعات فرهنگي شناخته شد. البته خود مدار فرهنگي را مي توان به انحاي مختلف و گوناگون فهميد، و در کار هال نيز مي توان طرق گوناگون تمايز و فرق گذاري بين اجزاء و عناصر مدار را پيدا کرد. هال در ابتدا در کارهاي خود به تقسيم بندي مارکسيستي توليد و مصرف اشاره مي کند، اما فرمول بندي بعدي اين مدل دربرگيرنده ي قواعد و هويت نيز مي شود؛ نکته ي اصلي در اين مدل آن است که پويايي نهفته و زيربنايي آن در شيوه ي رويکردي هال به فرهنگ، ثابت و بدون تغيير مي ماند.
پارادايم جديد هال چيزي بيش از حل مشکلات روش شناختي در مطالعات رسانه اي بود. اين پارادايم همچنين بن بست نظري که در حوزه ي « جامعه شناسي هنر ادبيات » وجود داشت را رفع کرد. اين زير رشته ي جامعه شناسي تحت نفوذ رويکردي قرار داشت که مي توان آن را رويکردي « تقليل گرا » يا « بازتاب گرا » خواند: رويکردي که تحت تأثير مارکسيست هايي نظير لوکاس قرار داشته و گرايش آن به سمتي بود که هنر را به عنوان بيان و نمود تغيير و دگرگوني نيروهاي تاريخي طبقاتي تفسير مي کرد. همانگونه که بعداً خواهيم ديد مشکل اساسي و بنيادي اين رويکرد، « قطعيت » آن بود. اين مشکل بر حسب توضيح و تشريح هنر به عنوان بازتابي روساختي از عوامل مهم تر، مطرح مي گرديد - عناصري که کم و بيش با ديدي خشک و همراه با تعصب به عنوان اقتصاد روابط طبقاتي شناخته مي شد. آنچه که اساساً و در
وهله ي اول مورد نظر جامعه شناسي هنر و ادبيات قرار داشت تبيين « زمينه ي طبقاتي » آثار کلاسيک فرهنگ غرب بود. با ظهور و پديد آمدن رويکرد مطالعات فرهنگي، تلاشي فرمول بندي هاي خشک و انعطاف ناپذيراين رشته آغاز گرديد.
بدين ترتيب تأکيد هال درباره ي ويژگي و خصيصه دوري بودن فرايندهاي فرهنگي در جامعه، بجا و به هنگام بود چرا که بديل و جايگزيني براي وصفگري ماشيني در مطالعات رسانه اي و نيز براي بازتاب گرايي تنگ نظرانه در جامعه شناختي هنر و ادبيات به شمار مي آمد. اين نتيجه گيري گزافه نخواهد بود که بگوييم، مطالعات فرهنگي به عنوان يک رشته ي علمي - رشته اي که اکنون بيشتر از تلاشي که جامعه شناسي به خرج مي دهد، در مطالعه ي هنر يا ادبيات رشته اي تأثيرگذار محسوب مي شود - يقيناً بر اساس مدل کُدگذاري / کُدگشايي بنياد نهاده شده است.
سياست فرهنگي: تاچريسم و بعد از آن
اصرار و تأکيد استوارت هال بر قدرت به عنوان عنصر اصلي فرهنگ، مکمل تأکيد وي بر اين موضوع است که فرهنگ جزء اصلي و بسيار مهم قدرت به شمار مي رود. در واقع اين امر به خصوص از جانب چپ ها که محرک قدرت را صرفاً و ضرورتاً منافع اقتصادي مي دانستند و کساني که بر اين ديدگاه تأکيد داشتند که فرايندهاي فرهنگي در مقايسه با عوامل تعيين کننده ي « ساختاري »، نوعاً سطحي و جزئي محسوب شده، و غير قابل پذيرش است. استوارت هال با طرح اين ادعا که مطالعه ي معناي فرهنگ نه يک کار تفريحي در حوزه ي جامعه شناسي بلکه در حکم ضروريات و الزامات کار جامعه شناسي محسوب مي شود، باعث رنجش و ناراحتي بسياري از اين افراد شده است.مي توان اين مضمون در کار وي را، به گونه اي که در اجراي آثار موسيقي مرسوم است، « آنتونيو گرامشي با تنظيم استوارت هال » قلمداد کرد. سنت تفکر مارکسيستي به شکلي کلاسيک بين کساني تقسيم شده است که يا موضع جبرگرايي اقتصادي دارند، و يا عمل ايدئولوژيک و فرهنگي را، با همان اهميت عوامل اقتصادي، در تغييرات سياسي تعيين کننده مي بينند ( و آن را صرفاً بازتابي از اين عوامل نمي دانند ). مارکسيسم گرامشي، که شايد روشن ترين و پايدارترين تأثير تئوريک را بر کال هال گذاشته، مستدل ترين و قوي ترين بيان را از موضع « فرهنگ گرايي » در اين بحث عرضه مي کند. با اين همه، چنين بحثي فراتر از جدالي در درون نظريه ي مارکسيستي، داراي اهميت فراگيرتر و عام تري است: ناخشنودي جامعه شناسي معاصر از جايگاه مطالعات فرهنگي و رسانه اي بازتابي از مخالفت هاي فراوان با اين مطالعات در درون تحليل هاي اجتماعي و سياسي است. به همين دليل آنچه که گرايش زباني، « گرايش فرهنگي »، خوانده شده، و تأکيدي که بر « گفتمان » درتفکر پسا - ساختگرايي مي شود، مخالفت هايي را در رشته هاي مختلف، از انسان شناسي گرفته تا مطالعات شهري، برانگيخته است. ماترياليسم فلسفي - اين ايده که موجود مادي را به لحاظ تئوريک مهم تر از فرهنگ يا آگاهي مي داند - تنها نظريه و دکترين بنيادين براي مارکسيسم کلاسيک نبوده، بلکه فرضيه ايجادي و تأسيس علوم اجتماعي به شمار مي رود.
در کارهاي هال مي توان رد بينش ها و جهت موجود در آثار گرامشي را دنبال کرد. هال خود اذعان دارد که شيوه ي تفکر وي درباره ي نژاد - موضوعي که گرامشي خود مطلبي درباره ي آن ننوشته - تحت تأثير مطالعه ي آثار گرامشي بوده است. (10) با اين وجود، در تحليل هال از تاچريسم شاهد مؤثرترين کار بست ايده هاي گرامشي در وضعيت سياسي جديد بريتانيا، هستيم. در ژانويه 1979، پيش از انتخاباتي که آغاز هجده سال زمامداري دولت محافظه کار بود، هال در مجله Marxism Today تحليلي به عنوان « نمايش گرايش بزرگ به راست » به چاپ رساند. اين مقاله به موضع وي در قبال تاچريسم، و کاربردهاي سياسي گسترده تر مربوط مي شد، و در آن اصطلاحاتي با استفاده از پيش فرض هاي عزيز انگاشته ي نيروهاي چپ که دچار سردرگمي و نابساماني بودند - و قطعيتي انعطاف ناپذير و نامربوط داشتند - مطرح گرديد.
هال دليل آورد که برنامه ي سياسي خانم تاچر بيش از آنکه حاکي از چرخش جهت محبوبيت از حزب کارگر به حزب محافظه کار باشد، جابه جايي قطعي و غير قابل برگشت به راست بود. او چنان که انتظار مي رفت بر اين نکته اصرار مي ورزيد که ديدن و تنزل دادن اين تغييرات به ايدئولوژي صرف اشتباهي اساسي است: برخلاف توالي معمول در زنجيره جبرگرايي وي مدعي مي شد که « ايدئولوژي راست افراطي بيش از آنکه « نمود » رکود اقتصادي باشد ناشي از رکود شرايط زندگي است ». لذا قدم اول عليه ايده ي رايج چپ، روشن ساختن اين نکته تئوريک و بحث انگيز بود که برنامه سياسي و اقتصادي خانم تاچر بر پايه يک نيرو و توان ايدئولوژيک بنا شده و قدرت آن ناشي از اين نيرو و توان است - و نه بر عکس. هال براي آنکه در حال وقوع بود را ممکن سازد به آراء و ايده هاي گرامشي متوسل شد. با توجه به اينکه در
سال هاي بعد هال اغلب به بدبيني متهم شده است، شايد اشاره اي استناد وي به شعار گرامشي مناسب باشد:
« بدبيني نسبت به عقل، خوش بيني نسبت به اراده ». وي استدلال کرد که بحران موجود صرفاً به مجموعه مربوط نشده بلکه حالتي ارگانيک دارد؛ اين بحران سازنده يک بلوک تاريخي جديد و در حال ظهور براي ساخت يک نو - آباد (11) و کولوني جديد بود. برنامه ي تاچر موفق شده بود که يک ايدئولوژي تئوريک را به يک سبک مردمي که زباني اخلاق گرايانه دارد، تبديل کند. هال اين را به اختصار ترکيبي غني تلقي مي کند که ترکيبي بود از مضامين ارگانيک و پرطنين محافظه کاري بريتانيا - ملت، خانواده، خدمت، اقتدار، معيارها، سنت گرايي - و مضامين ستيزه جويانه ي نئوليبراليسم احيا شده - سودجويي، فردگرايي رقابتگرانه، ضد دولت سالاري؛ اين عناصر قطعات سازنده يک پروژه جديد سلطه گري - يعني ويژگي اصلي تحليل هال - بودند. مفهوم سلطه نزد گرامشي ( به مفهوم کسب توافق ) به ما امکان مي دهد تا تاچريسم را آنگونه که بود، يعني پروژه اي براي تغيير نحوه ي کنار آمدن افراد با تضادهاي اجتماعي و سياسي، بنگريم. در اين پروژه خواست عمومي براي زباني اقتدارگرا از اهميت زيادي برخوردار بود. هال نتيجه
مي گيرد که تنها با درک عمق ماهيت تغيير گرايش به سمت اقتدار گرايي در سطح عمومي، نيروي چپ مي تواند به فکر مخالفت و چالش با پروژه ي تاچر باشد.
از 1979 تاريخ سياست بريتانيا تحليل هال را تأييد و اثبات کرده است. بي ميلي و اکراه چپ در پذيرش جديت و اهميت گرايش عمومي به راست نقشي اساسي در شکست هاي بعدي حزب کارگر در مبارزات انتخاباتي عليه دولت محافظه کار ايفا کرد. پروژه ي کنوني و موفق بلر يعني آنچه را که ممکن است « مردم باوري مسيحي بازار آزاد » (12) بناميم تنها به عنوان جانشيني براي رسوخ اقتدارگرايي تاچريسم قابل توجيه و قابل تصور است. اين پروژه آشکارا متکي به فهم همگاني و بسيج احساسات مردمي است. بررسي و تجزيه و تحليل سياست تاچريسم که به شکلي قاطع و به موقع از جانب هال ارائه شد عمدتاً به دليل آنکه چنين نقش سياسي مهمي به ايدئولوژي داده بود، از جانب نيروي چپ - که به طور سنتي اعتقادي به اين نقش نداشت - با مخالفت روبرو شد. رويدادها حقانيت ديدگاه وي را ثابت کرد و قطعاً باعث تقويت موضع و جايگاه وي و شهرت اش به عنوان يک مفسر سياسي شد. شايد نکته ي مهم تر آن باشد که اين امر فهم جديدي از سياست را براي ما به ارمغان آورد - اينکه چندان در پي انتخابي منطقي بين برنامه هاي مشخص شده برنياييم. بلکه در جهت درک تجربه ي زندگي شده ي افراد و اينکه اين افراد چنين تجربه اي را چگونه مي فهمند، تلاش کنيم.
استعمارگري و تفاوت فرهنگي
کار اخير استوارت هال پيرامون سه مضمون به هم وابسته دور مي زند: استعمارگري و نقش آن در شکل گيري جامعه ي مدرن غرب؛ مسئله هويت در حيطه ي اجتماعي که مشخصه ي آن مهاجرت و پراکندگي قومي باشد؛ و مسئله ي « نژاد » در بازنمود فرهنگي. اين سه مضمون را مي توان در کار وي از يکديگر جدا کرد، اما چنانچه آنان را در پيوند و ارتباط با يکديگر قرار دهيم بيشتر سودمند و ثمربخش خواهد بود.در پروژه ي تاچريسم وي به عنوان يک روشنفکر بي طرف سخن مي گفت، اما تفاوت کار جديد وي آن است که کاملاً با طرح تدريس او پيوند خورده است. استوارت هال در اُپن يونيورسيتي پيشگام ارائه تعريفي جديد از برنامه ي اصلي درسي در رشته جامعه شناسي بود. در اين برنامه ي درسي، کانون توجه به اين پرسش معطوف شده بود که چه چيز باعث « مدرن » شدن جوامع مدرن شده و جهت حرکت اين جوامع به کدام سو است؛ وي همچنين با برگزاري دوره هايي درباره ي « رسانه ها، فرهنگ و هويت ها » اين برنامه درسي را تکميل کرد. شايد هدف اين برنامه درسي معطوف به دانشجويان بود، اما بدون شک نشاني از
اولويت هاي نظري هال را نيز در خود داشت. اگر چه کار جديد وي همچنان رد و اثري از مارکسيسم گرامشي، که در کارهاي پيشين وي آشکار بود، را دارد، اما مباحث نظري بسيار جديدتري مانند فوکو، روانکاوي، پسا ساختارگرايي و پست مدرنيسم محور کار جديد وي است. پيش از آنکه به کار بست اين تغيير و ديگرگون شدن موضوعات مورد تأکيد در رويکرد تئوريک هال بپردازيم، مايلم که اين مضامين جديد را در کار وي نشان دهم.
بهترين شيوه براي بررسي رويکرد وي به استعمارگري آغاز کار با عبارت « غرب و ديگران » است، فرمولي که اکنون به صورت يک عبارت پردازي معيار در آمده است. قرائت هال از تاريخ استعمارگري تنها به تأثير امپرياليسم بر مردم استعمار زده خلاصه نمي شود، بلکه شرحي است که نشان مي دهد که ويژگي حاصل شده ي مدرنيته ي غربي چگونه به واسطه ي تفاوت آن با « ديگران » استعماري به وجود آمده است. وي با استفاده از مفهوم فوکويي گفتمان، و نمود آن در شرح ادوارد سعيد از شرق شناسي به تحليل اين فرايند مي پردازد.
شرحي که هال خود ارائه مي دهد به بررسي بازنمودهاي برخورد اروپائيان با مردمان بومي مي پردازد، و ناکامي آنها را در تشخيص تفاوت هاي انساني، خيال آفريني هاي بي پرده جنسي و برداشتي که از آدم خواري و بربريت داشتند را آشکار مي سازد. گفتمان اروپايي بر مبناي قدرت بود - اروپائيان در دريانوردي و تيراندازي از آنها برتر بوده و اين برتري را مکرر در کار مردماني که آرزويي براي « مطالعه شدن »، نيازي به « کشف شدن » و علاقه اي به « استعمارشدن » نداشتند، به کار بردند... » اين قدرت آنها، آنچه را که مي ديدند، اينکه چگونه مي ديدند، و آنچه را که نمي ديدند تحت تأثير قرار دارد. (13)
هال نتيجه مي گيرد که اين بازنمودها از « ديگران » وحشي و بربر نه تنها نقشي مهم، بلکه نقشي اساسي در تعريفي داشت که از غرب تحت عنوان « پيشرفته صنعتي شده، شهري کاپيتاليست، سکولار، و مدرن » ارائه مي شود. غرب بدون اين « ديگران » قادر نمي بود که خود را به عنوان روشن انديش تعريف کند. کارکرد « ديگران » بازنمود ضد جايگاهي بود که « غرب » به خود اختصاص داده بود. استوارت هال متعاقب اين بررسي تحليل خود را با استفاده از کلمات مشخص تئوريک بيان مي کند. استعمارگري صرفاً بر کشورگشايي امپرياليستي دلالت ندارد، اين واژه به فرايند به وجود آورنده ي « چهره ي بيروني »، يعني عنصر پايه اي بيرون از مدرنيته غربي اشاره دارد. (14)
استوارت هال به موازات اين تحليل از استعمارگري در پي ارائه شرحي از هويت در جهان امروز بوده است، جهاني که - چه از شناسه ي بغرنج « پسا - استعماري » استفاده بکنيم يا نه - تحت نفوذ تأثيرات ناشي از مهاجرت و پراکندگي افراد قرار گرفته است. بنابر استدلال او مهاجرت نوعاً تجربه اي مربوط به قرن بيستم و در واقع پست مدرن بوده و منتهي به يک بي ثباتي نسبي « در خود » مي شود. پراکندگي فرهنگ ها باعث به وجود آمدن يک آگاهي عميق از تفاوت فرهنگي و ترويج شکل گيري « پيوندي گري » (15) - اصطلاحي مهم در بحث هاي پست مدرن درباره ي هويت و فرهنگ - شده است. رويکرد هال به هويت از دريافتي تاريخي، جامعه شناسي نسبت به بافت جهاني که ما در آن هويت خويش را مي سازيم، بهره مي گيرد. اين رويکرد در عين حال منتقد نظرياتي است که مدعي اند هويت هاي ملي يک تمهيد گفتماني است که ما را قادر مي سازد که خود را به مثابه يک موجوديت يکپارچه وانمود کنيم، موجوديتي که در واقع گسسته و جدايش يافته است - به بيان دقيق تر « خود » همانگونه که روانکاوي لاکان بيان مي کند، به عنوان يک کل « غلط شناسايي (16) » مي شود. (17) کار هال درباره ي هويت، آشکارتر از اين اشاره معترضه به لاکان، مبتني بر آراء و ايده هاي روانکاوانه است. هال در مقاله اي که اخيراً درباره ي اين موضوع نوشته استدلال مي کند که ديدگاه هاي فرويد و ديگران درباره ي شناسايي (18) را نبايد تماماً به تفکر در باب هويت فرهنگي وارد ساخت، که اين کار به يک تقليل گرايي روانکاوانه منتهي خواهد شد. اما با اين همه اين ديدگاه ها مي تواند به ما در نظريه پردازي راجع به هويت نه بر اساس ماهيت گرايي بلکه بر حسب آنچه « راهبردي » و « جايگاهي (19) » است، کمک کند. (20)
جريان مهم ديگري که در تفکر هال درباره ي هويت وجود دارد کار فوکو درباره ي تکنولوژي « خود » است. اگر چه وي منتقد جايگاه جسم به عنوان نوعي « دلالتگر متعالي » در کار فوکو است ( و از اين رو همين
انتقاد را به کساني که تحت تأثير رويکرد وي قرار گرفته اند نيز وارد مي داند ) اما با اين همه هال به تلاشي که فوکو در جهت توصيف رويه هاي اجرايي (21) خود فراوري (22) انجام داده علاقمند است. وي در جديد ترين بحث خود درباره ي اين مسائل، به عنوان منبع و مأخذ کار نگاهي دارد به اثر جوديث باتلر که به تنش بين شرح هاي فوکويي و روانکاوانه مي پردازد.
هال در اينجا و اکنون به طور توأماً به مطالعه و بررسي مسئله ي عيني تر نژاد و هويت قومي پرداخته است. اين مورد به همراه ديگر موارد ما را به کانون نظريه « پسا - ساخت گرايي » درباره ي سوژه هدايت مي کند. مقاله ي وي با عنوان « قوميت هاي جديد » را مي توان به عنوان يک نشانه - قابل توجه و مهم - در تغييري که وي در گرايش خود و توجه به اين موضوع داده، قلمداد کرد. بنابر استدلال هاي مقوله ي « موضوع سياه » بيش از اين نمي تواند به عنوان پايه اي براي سياست هاي هويتي تلقي شود: هيچ تضميني براي موجه جلوه دادن آن، چه به لحاظ طبيعي و چه به لحاظ تجربي، وجود ندارند. از اين رو سياست جديدي درباره ي باز نمود تفاوت قومي در حال ظهور است که عملکرد آن در صفات مشخصه ي تجربيات مربوط به پراکندگي هاي قومي که شکلي پيوند يافته دارند، مشهود است. اين موضوع در بافت بريتانيايي « خود » که سفيدپوست انگليسي هويت ملي را در زير نفوذ خود دارد، منجر به طرح معاني بحث انگيز جديدي پيرامون اين پرسش که بريتانيايي سياه بودن، چه معنايي دارد، شده است. (23)
کار جديد هال درباره ي هويت که در ارتباط با نژاد و قوميت قرار مي گيرد به واسطه ي علاقه ي شخصي وي به بازده فرهنگي فيلم سازان و عکاسان سياه پوست، که وي مدتي است با طرح هاي آنها همکاري دارد، دستخوش انعطاف شده است. لذا جاي تعجب نيست که وي چندين مسئله سياسي و تئوريک مورد نظر خود را در تحليل آنچه « رژيم نژادگرايانه ي باز نمود » اصطلاح کرده، گردهم آورده است. کانون توجه در اينجا، سياست شناسي باز نمود است و هال برخي تصاوير بغرنج و دشوار نمايش غم انگيز کليشه سازي نژادي به همراه تفاوت نژادي را در اجرا روشن مي سازد. (24) تحليل هال از « نمايش ديگران » بار ديگر اهميت يکي از مراحل مدار فرهنگي - يعني باز نمود - را که وي هميشه بدان توجه داشته است خاطر نشان مي کند.
با نگاهي ديگر
در يکي از کتاب هاي اخير استوارت هال اين عبارت در توصيف نويسنده آورده شده بود: « کار وي تأثير چشمگيري بر مطالعات فرهنگي و بر بازانديشي دريافت جامعه - شناختي در جوامع امروز داشته است ». اين عبارت نوعي کوتاهي در بيان حقيقت است. استوارت هال چيزي بيش از تأثيري چشمگير بر مطالعات فرهنگي داشته است، او عملاً خود معادل مطالعات فرهنگي است. هال علاوه بر تأثير فکري، که به واسطه ي ارائه ي قرائتي « سياسي » از مطالعات فرهنگي در سراسر جهان به وجود آورده است، بيش از هر کس ديگري در تثبيت مطالعات فرهنگي به عنوان رشته اي دانشگاهي در بريتانيا تلاش کرده است. مطالعات فرهنگي بيشتر به عنوان دنباله رو ادبيات انگليسي يا جامعه شناسي، با نقاط ضعفي که ملازم هر يک از آنان است، در محيط هاي دانشگاهي به کار گرفته مي شد. اما اکنون به عنوان رشته اي مستقل ( به طور مثال براي ارزيابي تحقيقات ) پذيرفته شده است. اين امر به روشني مشکلات خاص خود را، بر حسب نهادينه کردن پيش فرض ها و سوابق و تاريخچه رشته، به همراه خواهد داشت، با اين همه ارزش توجه به آن محفوظ است.تأثير هال بر جامعه شناسي قدري پيچيده تر است، زيرا کار وي را بايد در متن آنچه که « گرايش فرهنگي » خوانده مي شود و به واسطه ي سهمي که در آن داشته مورد بررسي قرار داد. گرايش فرهنگي داراي ابعاد نظري و تئوريک، و ابعاد تجربي است. اين گرايش بازتاب ناديده گرفته شدن مطالعه ي فرهنگ است،
و نيز بيان کننده ي آن است که سنت هاي کلاسيک جامعه شناختي نظير آناني که مشروعيت خود را از « مؤسسان » اين رشته يعني مارکس، وبر و دورکم گرفته، شرحي ناکافي از فرهنگ به دست مي دهند.
تصحيح اين اشتباه تئوريک تلاش هاي زياد و طولاني مدتي را به خود معطوف کرده است. از اين رو مباحث و جدل هاي تئوريک هال اهميت پيدا مي کند. مورلي و چِن به اختصار موضع هال را به گونه اي طنزآميز اينگونه بيان مي کنند. (25): « بدين ترتيب است که فرهنگ شالوده ي « بنيادي ترين موضوع » اقتصاد قرار مي گيرد ».
« گرايش فرهنگي » داراي جنبه ديگري نيز هست، جنبه اي که به لحاظ تاريخي روشن تر و مشخص تر است. اين جنبه از گرايش فرهنگي شناخت و بازشناسي اين موضوع است که تغييرات اجتماعي و تکنولوژيک، در اواخر قرن بيستم، باعث اهميت يافتن رسانه ها و فرهنگ گرديده و از اين رو مطالعه ي آن براي جامعه شناسان ضروري تر شده است. همانگونه که پيش از اين خاطر نشان ساختم، استوارت هال با تأکيد بر اينکه الگوهاي جديد مهاجرت و پراکندگي اقوام، و گسترش نظام هاي رسانه اي و اطلاعات جهاني، تأثيراتي بر تفاوت فرهنگي و هويت فرهنگي خواهد گذاشت، سهم مهم و مشخصي در اين شناخت داشته است.
همچنين اين نکته را نيز مي توان اضافه کرد که کار استوارت هال، نه به صورت استعماري که به معناي واقعي کلمه، باعث گرديده که با « نگاهي » ديگر بنگريم. دلمشغولي و اولين و آخرين عشق استوارت هال مطالعه ي بازنمود محسوب مي شود يعني عنصر و جزئي از مدار فرهنگي که بيشترين جاي را در ذهن وي به خود اختصاص داده است. تصادفي نيست که معروفيت هال بيشتر به دليل « حضور وي در تلويزيون » بوده، و بيشتر به لحاظ چهره اي که از خود به عنوان يک برقرار کننده رابطه و رساننده ي پيام ارائه داده، شناخته مي شود، و بيشترين موفقيت وي مديون ارائه شيوه اي جديد در نگرش به چيزي است که بر صفحه ي نمايش تلويزيون و سينما ظاهر مي گردد.
ميراث فرهنگي و کارهاي ناتمام
اين عنوان تداعي کننده ي يادي از رفتگان است، و مناسبت چنداني با کسي که همچنان فکر مي کند، مي نويسد، واکنش نشان مي دهد، و در آراء و نظريات خود تغيير مي دهد، ندارد. با اين همه، اين بخش فرصتي را به وجود مي آورد که درباره ي برخي از موضوعات کلي مربوط به کار هال اظهار نظر شود. چنين اظهار نظري به محدوديت ها و مرزهاي رشته اي نيز مربوط شده و به اين موضوع نيز مي پردازد. همانگونه که درباره ي ويژگي « مطالعات فرهنگي » خاطر نشان ساختم، اين رشته به شکلي متمايز فرهنگ همگاني را در کانون توجه خود قرار داده است. استوارت هال با توجه به تحصيلاتي که در زمينه ي « ادبيات انگليسي » داشته، ظاهراً از هرگونه بحث و تبادل نظر مبسوط که به تحليل فرهنگ غير همگاني بپردازد، دست کشيده است. وي در جواني برنامه اي تلويزيوني درباره ي شاعر انگليسي ويليام بليک ساخت، اما اينگونه موضوعات مورد توجه وي اکنون به آرشيوها و بايگاني ها سپرده شده است. با اين همه، مشارکت وي در توليد فرهنگ، به طور مثال مشارکت در ساخت فيلم با ايزاک جولين و مارک نش، نشان از شور و اشتياقي به يک سبک سينمايي و فيلم برداري دارد که چندان هم « همگاني » نيست. بلکه شکلي از هنر پيشرو (آوانگارد ) به شمار مي رود. آنچه وي درباره ي فصل مشترک مطالعات فرهنگي و مطالعه ي فرهنگ غير همگاني بيان مي کند، مسئله ي جالبي است.نکته ي مهم تر آنکه، باز بيني و بررسي کارهاي هال در طول زمان، مسئله واژه هاي تئوريک و عينيت آن را مطرح مي سازد. مقايسه واژه هاي مارکسيستي که وي در ابتدا از آن بهره مي جست با مفاهيمي که در کارهاي اخير خود مورد استفاده قرار مي دهد، در خور توجه است. از دهه ي 1970 تا اواسط دهه ي 1980 اصطلاحات مورد استفاده ي وي اصطلاحاتي مارکسيستي است. اما اکنون آراء و نظريات خود را بر حسب اصطلاحاتي نظير تقابل دوگانه، عنصر پايه اي بيروني، ناهمساني، ناهمرايي، تکنيک هاي گفتماني، راهبردهاي بيان، هويت شناسي، تقليل ناپذيري، تکرار، پيوند تشريح مي کند - اصطلاحاتي که تمامي از کارهاي دريدا، فوکو و لاکان گرفته شده است. آيا اين بدان معني است که وي الگوي مارکسيستي را رده کرده و کاملاً به جايگاه تئوريک جديدي در « پسا - ساختگرايي » تغيير موضع داده است؟
پاسخ به اين پرسش، آنچنان که سياست گذاران و پاسداران کارهاي تئوريک مايل به بيان آن هستند، کار ساده اي نيست. در واقع اين تغيير اصطلاحات به لحاظ آنکه نشانه اي از اشتغالات ذهني تازه اي - به خصوص در ارتباط به مسئله هويت - بوده و نيز به لحاظ اصرار هال بر اين نکته که براي بررسي و
مطالعه ي آن مفاهيم جديد مورد نياز و حائز اهميت است. بهره اي که اکنون استوارت هال از واژه هاي روانکاوانه و فوکويي مي برد، استفاده اي سنجيده و آگاهانه از ديدگاه هايي است، که به ترتيب، در تعارض با مارکسيسم قرار گرفته و مارکسيسم را به عنوان تفسيري از سوژه اجتماعي نمي پذيرد. از اين رو، کار هال را اکنون مي توان به عنوان « پست - مارکسيست » توصيف کرد. با وجود اين، پيوستگي هاي منطقي مهم در کار هال همچنان وجود داشته و در مباحث موازي که اکنون مرتبط با الزامات سياسي نظريه پسا -ساختگرايي وجود دارد، آموزنده است.
در وهله ي اول، کارهاي استوارت هال نسبت به کساني که صرفاً واژه هاي جديد ( مُد روز ) را فرا مي گيرند تا در بحث ها گفتگوهاي رايج شرکت کنند، يا کساني که واژه هاي قديمي را به دليل آنکه مايلند بين بحث هاي رايج و کلاسيک انطباق به وجود آورند، کنار مي گذارند، در سطح بالاتري قرار مي گيرد.
جديدترين نوشته هاي هال نشان دهنده ي آن است که وي تمايلي به دست کشيدن از « زبان آوري » (26) به عنوان مفهومي سازمان دهنده، ندارد از اين رو انگاره هايي مانند « فراقطعّيت (27) » يا « استيضاح (28) » همچنان در نوشته هاي جديد وي به چشم مي خورد. استوارت هال يک نو گرويده به « متن گرايي » يا آنچه به طور تحقيرآميز « ايده آليسم » خوانده مي شود نيست؛ او همچنان اصرار دارد که بازنمود را بايد در درون مدار فرهنگي بررسي و درک کرد - که اين امر توليد را هم در بر مي گيرد. او مخالف چيزي است که آن را گونه ي « شوخي » ساخت شکني مي نامد، قرائتي که در توصيف و تشريح تمايزات، قدرت را ناديده مي گيرد. ( براي آنهايي که بسيار فرقه گرا هستند، بايد خاطر نشان سازم که موضع انتقادي وي نسبت به پروژه ي « بلريسم » موضوعي کاملاً سوسياليستي است. ) کارهاي اخير هال مطمئناً موضوع مورد مطالعه ي خود را کاملاً متفاوت از کارهاي پيشين برگزيده است، اما به لحاظ هدف و روش شناسي ويژگي پيشين را حفظ کرده است. بگذاريد مثالي بزنم، هال مي نويسد « نمي توانيم اثرات فراقطعّيت زمان استعمارگري را فراموش کنيم، « کاري » که دوگانگي آن پيوسته نيازمند بازنمودِ افزايش و گسترش تفاوت فرهنگي و اشکال زندگي بوده، دوگانگي که پيوسته در درون « تماميت » پيوندي و فراقطعي، در تماميّتي که دوگانگي فراگير و تهسيل کننده ي « غرب و ديگران » ناميده مي شود، عيان است ». (29) ساختار منطقي اين استدلال را مي توان از تأکيدي که هال در دهه ي 1970 بر اين نکته داشت باز شناخت، اينکه ما بايد به « کاري » که روساخت براي سرمايه انجام مي دهد توجه کنيم. مدرنيته ي غربي جايگزين سرمايه داري به عنوان موضوع مورد مطالعه شده است، اما ( به جاي به کار گرفتن مفهوم برتري طلبي و سلطه ) تکنيک هاي تحليل گفتماني به کار مي رود تا بر زبان آوري تاريخي گفتمان و قدرت تأکيد بورزد.
شيوه ي ديگر نگرش به اين موضوع، همانگونه که بسياري از افراد چنين کرده اند، استدلال بدين شيوه است که برچسب هايي نظير « پست - مارکسيست » و « پسا - ساختگرايي » بيش از آنکه بيان کننده ي گسستي مرزگذار و تعريفگر باشد، بيانگر فرايندهاي طي شده توسط اين مواضع فکري است. بگذاريم استوارت هال کلام آخر را در اين باره بگويد: « بنابراين « پست » ( پسا ) از نظر من به معناي ادامه ي تفکر در زمينه ي مجموعه اي از مسائل تثبيت شده است که به عنوان نقطه ي ارجاع مورد استفاده قرار
مي گيرد ». (30)
پينوشتها:
1. Center for Contemporary Cultural Studies.
2. دانشگاهي در بريتانيا که تدريس در آن از طريق راديو و تلويزيون و مکاتبه صورت مي گيرد و حتي کساني که مدرک تحصيلي ندارند را نيز مي پذيرد.
3. The Formation of a Diasporic Intellectual: an Interview With Stuart Hall by Kuan-Hsing Chen’, in Stuart Hal!: Critical Dialogues in Cultural Studies, David Morley and Kuan-Hsing chen (eds) (London: Routledge, 1996), pp. 484-503.
4. Encoding/Decoding first Published in 1977 (CCCS Working Papers in Cultural Studies); reprinted in S. Hall (ed.), Culture, Media, Language (London: Unwin Hyman, 1990); in S. During (ed.), The Cultural Studies Reader (London: Routledge, 1993), pp. 90-103.
5. televisual.
6. naturalized
7. preferred reading.
8.Mass Communication Centre.
9. Reflections upon the Encoding/Decoding Model: an Interview with Stuart Hall in Jon Cruz and Justin Lewis (eds), Viewing Reading Listening: Audiences and Cultural Reception (Boulder: Westview Press, 1993), pp. 253-74.
10. Gramsci's Relevance for the Study of Race and Ethnicity, in Morley and Chen (eds), pp. 411-40.
11. settlement.
12. Free market Christian Populism.
13. The West and the Rest: Discourse and Power in Stuart Hall and Bram Gieben (eds), Formation of Modernity (Polity/OU Press, 1992), p. 294.
14. When was "the post-colonial"? Thinking at the Limits , in Iain Chambers and Lidia Curti (eds), The Post-colonial Question (Routledge, 1996), PP. 242-60.
15. hybridity.
16. Misrecognized.
17. The Question of Cultural Identity in Stuart Hall, David Held and Tony McGrew (eds), Modernity and its Futures (Polity / OU Press, 1992), p. 297.
18.ldentification.
19.positional.
20. Who Needs Identity?’ in Stuart Hall and Paul du Gay (eds), Questions of Cultural Identity (London: Sage, 1996).
21. performative.
22. self- production.
23. New Ethnicities in Morley and Chen (eds). pp. 441-9.
24. The Spectacle of the "Other", in Stuart Hall (ed.), Representation: Cultural Representations and Signifying Practices (London: Sage, 1997).
25. Morley and Chen (eds), p. 16.
26.articulation
27.over-determination.
28. interpellation.
29. When Was the Post-Colonial? , p. 249.
30. On Postmodernism and Articulation (an interview with Lawrence Grossberg) in Morley and Chen (eds), p. 149.
« فرهنگ و قدرت؛ مصاحبه ي استوارت هال با پيتر آزبورن و لين سگال » در:
Radical Philosophy, 86 (Nov / Dec 1997). 24-42.
S. Hall, When Was the Post-Colonial? Thinking At the limit in The Post-Colonia Question, Ian Chambers and Lidia Curti (eds) , (London: Routledge, 1996) , 242-260.
S. Hall, Who Needs "Identity"? in Question of cultural Identity, S. Hall and P.du Gay (eds) (London: Sage 1996).
S. Hall (ed.) , Representation: Cultural Representations and Signifying Practices (London: Sage 1997).
S. Hall and B. Gieben (ed.) , Formations of Modernity (Cambridge: Polity / OU Press, 1992).
S. Hall and M. Jacues (eds) , The Politics of Thatcherism (London: Lawrence & Wishart, 1983).
S. Hall, D. Held and T. McGrew (eds) , Modernity and its Future (Cambridge: Polity / OU Press, 1992).
D.Morley and K. H. Chen (eds) S. Hall: Critical Dialogues in Cultural Studies, (London: Routledge, 1996).
استونز، راب؛ (1390)، متفکران بزرگ جامعه شناسي، ترجمه ي مهرداد ميردامادي، تهران: نشر مرکز، چاپ هفتم.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}