نويسنده: دکتر علي اکبر ولايتي





 

در دوران خلافت عمر، فتح ايران سرعت بيشتري يافت. وي، بلافاصله پس از رسيدن به خلافت، مردم را با وعده و وعيد، به جنگ و جهاد با قيصر و کسري فرا خواند، نبردهاي مهمي چون قادسيه و جسر در همين دوران رخ داد.
با اين حال، به نظر مي رسد که نقشه ي مرتب و مدوّني براي فتح فارس و جزاير خليج فارس وجود نداشته است. خليفه به نگه داشتن عراق قانع بود و نقشه اي براي فتح ايالت فارس نداشت. روايت شده است که عمر به مردم بصره گفته بود: « سواد و اهواز شما را بس. چه خوش بود اگر ميان ما و فارس کوهي از آتش بود که به ما نرسند و ما نيز به آن ها نرسيم » و به مردم کوفه گفته بود: « چه خوش بود اگر ميان آن ها و جبل کوهي از آتش بود که از آن جا به ما نرسند و ما به آن ها نرسيم » ( طبري، ج5، ص 1890 ). ابن اثير نيز در همين باره نقل کرده است: « گفته شده که عمر پس از فتح اهواز، هميشه، مي گفت: اي کاش حد فاصل ما بين ما و ايران کوه آتشين مي بود که هيچ يک از طرفين به مرز ديگري نمي رسيدند [ و هر دو از تجاوز حمله ي يکديگر آسوده مي بودند ] » ( ابن اثير، 1371، ج 8، ص 369 ). بنابراين به نظر مي رسد که حملات مجدد به ايران، بيشتر به سبب تنبيه ايرانيان به علت اطاعت نکردنشان از خليفه بوده، نه بر اساس نقشه اي از پيش تعيين شده.
اختلاف نظرهاي بسياري درباره ي ترتيب زماني و مکاني فتوحات نخستين مسلمانان در بندرها و سواحل خليج فارس وجود دارد، اما منابع در اين باره متفق القول اند که بحرين نخستين پايگاه در خليج فارس بوده که مسلمانان آن را فتح کرده اند و اين منطقه در عصر فتوحات، به مثابه ي پايگاه اصلي مسلمانان، براي اعزام نيروهاي مسلمان به ساير نواحي منطقه استفاده مي شده است، و در نتيجه، بحرين دروازه ي ورود مسلمانان به ايران شد.
اولين حمله به فارس و توابع آن، از طريق عمان و بحرين صورت گرفت. طبري در اين باره مي نويسد: « در همين سال، يعني سال هفدهم، به گفته و روايت سيف مسلمانان از جانب بحرين به سرزمين پارس حمله بردند » ( طبري، همان، ص 1890 ).
تهاجم اوليه به فارس، در واقع به سبب رقابت هاي داخلي مسلمانان صورت گرفت، به ويژه بين قبايل عبدالقيس و تميم، که از علاء حمايت مي کردند. عمر پس از رسيدن به خلافت، در بدو امر، علاء حضرمي را بر کنار کرد، اما بار ديگر وي را به حکومت بحرين برگمارد. خليفه ي دوم درصدد بود با ايجاد رقابت ميان فرماندهان سپاه، سرزمين هاي بيشتري را به تصرف مسلمانان در آورد. ابن اثير در همين باره مي نويسد: « علاء بن حضرمي در زمان ابي بکر، والي بحرين بود که عمر او را عزل و قدامة بن مظعون را به جاي او نصب نمود. پس از آن قدامه را عزل و دوباره علاء بن حضرمي را به امارت بحرين مستقر نمود که براي سعد [ بن وقاص ] رقيب باشد [ تا به هم چشمي يکديگر به جهان گيري بپردازند ] » ( ابن اثير، همان، ج8، ص 369 ).

فتح اُبُلَّه

در دوران خلفاي راشدين، اُبُلّه، شهري در نزديکي بصره، به دست مسلمانان فتح شد، اما در اين که چه کسي فاتح اين شهر بوده است، تفاوت هايي در روايات وجود دارد. در يکي از روايات، فتح شهر در دوران خلافت ابوبکر، در سال 12 ق و به دست خالد بن وليد رخ داده است. ابن سعد ( ج 1، ص 75- 76 ) در ذکر احوال قطبة بن قتاده سدوسي، از وي نقل مي کند:
« خالد بن وليد همراه سوارانش بر ما حمله کرد، گفتيم ما مسلمانيم دست از ما برداشت و ما همراه او در جنگ اُبُلّه شرکت کرديم و آن را سخت کوبيديم و در نورديديم ». همچنين ابن اثير ( 1371 ، ج8، ص 100 ) نوشته است: « گفته شده که ابوبکر به او [يعني خالد بن وليد ] امر داده بود که اول اُبُلّه را فتح کند». بلاذري ( ص 477 ) با اندکي تفاوت در اين باره آورده است: « هنگامي که خالد بن وليد در سال دوازده به بصره آمد و عزم رفتن به کوفه را داشت، سويد را در جنگ با اهل اُبُلّه ياري داد و او را بر بصره بگمارد ».
اما در روايتي ديگر، شهر در در سال 14 ق در دوران خليفه ي دوم، به دست عتبة بن غزوان فتح شده است. بلاذري ( ص 479 ) درباره ي فتح اُبُلّه در سال 14 ق نوشته است: « عمر بر آن شد که کسي از جانب خويش بر بصره بگمارد، وي عتبة بن غزوان از طايفه ي بنومازن را بر بصره ولايت داد و به وي گفت: حيره فتح شده و سردار عجمان؛ يعني مهران به قتل رسيده و سواران مسلمان به سرزمين بابل رسيده اند. تو به ناحيه بصره برو و از آن جا مردم اهواز و فارس و ميسان را مشغول کن تا بتوانند برادران خود را بر ضد برادران تو ياري دهند. عتبه عازم بصره گرديد. خالد بن وليد آن موضع را فتح و از عجمان تهي کرده بود ».
عمر، هرثمة بن عرفجه بارقي را، که در بحرين بود، براي فتح اُبُلّه به ياري عتبه فرستاد. بلاذري ( همان جا ) در ادامه مي نويسد: « گويند عتبة بن غزوان به غزاي اُبُله رفت و آن را به عنوه بگشود و اين خبر را به عمر بنوشت و به وي آگاهي داد که اُبُلّه بندرگاهي است که از آن جا به بحرين و عمان و هند و چين مي توان رفت ».
ابن اثير نيز در همين باره چنين آورده است: « معقل بن مقرن را هم به اُبُلّه فرستاد که آن را گشود و اموال و گرفتاران [ يعني زنان را ] فرستاد. اين روايت مخالف عقيده ي ناقلين اخبار است؛ زيرا آنچه [ شايعه ] شده عتبة بن غزوان در زمان خلافت عمر بن الخطاب، اُبُلّه را گشود و آن در سنه ي چهارده ( هجري ) بود ». ( ابن اثير، 1371، ج8، ص 103 ). لذا به نظر مي رسد که مسلمانان دو بار اُبُلّه را فتح کرده اند: نخست در زمان خلافت ابوبکر و بار دوم در زمان خلافت عمر.

فتح جزيره ي قشم ( ابرکاوان )

اگر چه اختلاف نظرهاي بسياري در تربيت و توالي زماني و مکاني فتوحات نخستين اسلامي در خليج فارس و بندرها و سواحل آن ديده مي شود، اما آنچه، به اجمال، مي توان دريافت اين است که با استقرار نيروهاي مسلمان در عمان و بحرين، جزاير خليج فارس، به ويژه جزيره ي قشم، يکي از مسيرهاي حمله به ايران بود. شايد بتوان دو عامل را سبب اتخاذ چنين تصميمي دانست: نخست موقعيت جغرافيايي مناسب جزيره ي قشم و فاصله ي نزديک آن با صفحه ي خشکي بزرگ ايران، و ديگر استقرار قبايل عرب ازد در اين ناحيه، که از روزگار پيش از اسلام در آن جا ساکن شده بودند و در اين دوران مي توانستند به کمک نيروهاي مسلمان وارد عمل شوند ( وثوقي، 1384، ص 93 ).
تهاجم اوليه به ايالت فارس و جزاير و بندرهاي تابع آن از سوي پايگاه بحرين تدارک ديده شد. علاء حضرمي، پس از سرکوب مرتدان بحرين، فتوحات خود را در فارس با فتح جزيره اي در خليج فارس آغاز کرد. ابن بلخي، تاريخ نگار نامي ايراني، در اثر مشهور خود، فارس نامه، درباره ي آغاز فتح پارس مي نويسد: « آغاز گشايش پارس به اوّل اسلام، چنان بود کي عمر بن الخطّاب، عاملي را به بحرين گماشته بود، نام او علاء حضرمي، و اين علاء حضرمي، هرثمة بن جعفر البارقي را بفرستاد، تا از ديار پارس جزيره اي بگرفت، نام آن جزيره لارو، چون خبر اين فتح با عمر بن الخطّاب رسيد، خرّم گشت و گفت اين آغاز فتح پارس است » ( ابن بلخي، ص 271- 272 ).
بلاذري درباره ي آغاز فتوحات فارس مي نويسد: « گويند: علاء بن حضرمي که عامل عمر بن خطاب بر بحرين بود، هرثمة بن عرفجه بارقي، از قوم ازد، را گسيل داشت و او جزيره اي را در دريا نزديک فارس بگشود » ( بلاذري، ص 540 ).
خليفه از رسيدن خبر اين فتح خوش حال شد و با ارسال نامه اي به علاء حضرمي از او خواست تا عتبة بن فرقد سلمي را به مدد هرثمة بن جعفر بفرستد تا اين دو به اتفاق هم بتوانند جزاير ديگري را نيز بگشايند (ابن بلخي، ص 272؛ بلاذري، ص 539 ).
عمر، سپس حکومت بحرين و عمان را به عثمان بن ابي العاص ثقفي سپرد. عثمان نيز برادرش، حکم، را به همراه تعدادي از قبايل عبدالقيس و بني بکر بن وائل براي فتح ساير مناطق خليج فارس اعزام کرد. ابن بلخي درباره ي فتح اين مناطق مي نويسد: « ديگر باره عمل بحرين و عمّان بن عثمان بن ابي العاص، ثقفي داد و اين عثمان، برادرش حکم بن ابي العاص را با لشکر [ ي ] از عبد قيس و ازد و تميم و بني ناجيه و غير ايشان، بفرستاد و جزاير بني کاوان بستدند و اصل اين جزاير، جزيره ي قيس بود و آن را پيش از آن جزيره ي قيس نگفتندي، امّا چون عرب آن را بستدند، بني عبد، قيس، نام نهاد و با ولايت پارس رود و چون اين جزاير، گشاده بودند، روي به زمين پارس نهادند » ( ابن بلخي، همان جا ).
بلاذري و ابن بلخي، هر دو، آغاز گشايش پارس را به دست مسلمانان، در زمان خليفه ي دوم و هم زمان با فتح جزيره ي لار دانسته اند. تفاوت روايت آن دو در نام گذاري جزيره ي فتح شده است، که بلاذري آن را « ابر کاوان » و ابن بلخي آن را « بني کاوان » ناميده است. نام هاي مذکور، هر دو، در متون جغرافيايي به « جزيره ي قشم » اطلاق مي شده است.
با پيروزي هرثمه، دل گرمي علاء حضرمي در حمله به فارس دو چندان شد. به طوري که در اقدامي متهورانه، مردم بحرين را به جنگ با ايرانيان فرا خواند. علاء حضرمي، که با سعد ابي وقاص به خاطر پيروزي هاي او در جنگ هاي داخل ايران رقابت داشت و به او حسادت مي ورزيد، فرصت را مغتنم شمرد و اين نيروها را به جانب ايران و سرزمين فارس سازماندهي کرد. وي، بي آنکه از سوي خليفه مجوزي براي فتوحات دريافت کند، نيروهاي تحت امر خود را به سوي مرزهاي جنوبي ايران پيش راند. ابن اثير اين واقعه را چنين شرح داده است: « علاء هم در جنگ مرتدين پيروز شد. آن پيروزي نسبت به کارهاي سعد بهتر و فزون تر بود، ولي چون سعد در جنگ قادسيه ظفر يافت، بر رقيب خود رجحان پيدا کرد که جهاد و فتح او از کار علاء فزون تر و ارجمندتر شده بود. علاء هم به هم چشمي او خواست در ايران کاري نمايان انجام دهد. او منتظر فرمان و کسب دستور نمي شد و فضيلت طاعت را در بستن فرمان بيشتر از خودسري که مقرون به فتح باشد نمي دانست » ( ابن اثير، 1371، ج 8، ص 369 ).
ابوعلي احمد بن محمد مسکويه ( - 421 ق )، تاريخ نگار ايراني، در تجارب الامم ( ج 1، ص 333 )، اين واقعه را چنين شرح داده است: « علاء حضرمي، از سوي بوبکر و سپس، از سوي عمر، کارگزار بحرين بود و با سعد هم چشمي مي کرد. علاء در يک چيز برتر از سعد بود. سعد يک بار از دين بگشته بود و علاء چنين گذشته اي نداشت. سعد، چون در قادسيه پيروز شد، خسروان ايران را برانداخت، مرز و بوم سواد، و جاهاي ديگر را بگرفت، و پايه ي وي بلند شد. چنان که کارش از کاري که علاء کرده بود، بالاتر آمد. علاء چون کار سعد را چنين ديد، بر آن شد تا وي نيز به پارس تاخت برد و در آن سوي، دست به کاري زند. باشد که برتري گذشته خويش را بر سعد، باز يابد. علاء به برتري فرمان برداري، و کاستي نافرماني درست ننگريسته بود ».
سپاهيان عرب مردان دريا نبودند و، از همين رو، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و خليفه ي اول هيچ کدام جنگ دريايي نکرده بودند، عمر نيز سپاهيانش را از جنگ در دريا منع کرده بود. با وجود اين، علاء حضرمي تصميم خود را در حمله ي دريايي به فارس عملي کرد. ابوعلي مسکويه ( همان جا ) در اين باره مي نويسد: « عمر هنگامي که او را کارگزار بحرين کرده بود، وي را از اين که از دريا به سوي پارس بگذرد، بازداشته بود. پس، به پيامد نيک فرمان برداري، و فرجام بد سرپيچي، نينديشيد. از سوي خود، به پارس آز بست و مردم بحرين را به جنگ پارسيان خواند که زود پذيرفتند ».
علاء سربازان خويش را به سه سپاه تقسيم کرد و فرماندهي هر سپاه را به يکي از فرماندهانش سپرد. ابوعلي مسکويه در اين باره مي نويسد: « آنان را گروه گروه کرد. بر گروهي جارود معلّي را سالار کرد، و بر گروهي سوار همّام را، و بر گروهي خليد منذر ساوي را، که هم زمان سالار همه ي آن سپاه بود. سپاهيان را بي هيچ رواديدي از عمر، بر کشتي نشانيد. از آب بگذشتند و به کرانه ي پارس رسيدند. در استخر، هنگامي که از آب بيرون شدند، پارسيان را در برابر خويش ديدند » ( همان جا ).
اين جنگ در محلي به نام « طاوس » رخ داد و در آن سوار بن همّام، منذر بن جارود و بسياري از سپاهيان علاء کشته شدند. پس از پايان جنگ، هنگامي که مسلمانان قصد داشتند به بازگشت به سوي بصره بازگردند، متوجه شدند که کشتي هايشان غرق شده و شهرک، فرمانده ايراني، راه بازگشت آنان را بسته است. طبري ( ج5، ص 1892 ) در اين باره مي نويسد: « آن گاه برفتند و آهنگ بصره داشتند، اما کشتي هايشان غرق شده بود و بازگشت از راه دريا ميسر نبود، معلوم شد که شهرک راه مسلمانان را بسته است. آن جا که بودند اردو زدند و در آن سخت تا به دفاع پرداختند وقتي عمر از کار علاء خبر يافت که سپاه به دريا فرستاده، حادثه را چنان که رخ داد، پيش بيني کرد و سخت خشمگين شد و نامه نوشت و او را عزل کرد ».
عمر، پس از عزل علاء وي و سپاهيانش را تحت امر سعد درآورد و فرماندهي سپاه پارس را به عتبة بن غزوان سپرد. ابوعلي مسکويه ( ج 1، ص 334 ) مي نويسد: « [ عمر ] به وي دستوري داد که از همه ي کارها بر او گران تر بود. به وي نوشت: با ياران زير فرمانت به سعد بپيوند، که سعد بر تو سالار است... ».
طبري ( ج5، ص 1892 ) درباره ي نصب عتبة بن غزوان به سپاه پارس مي نويسد: « عمر به عتبة بن غزوان نوشت که علاء بن حضرمي سپاهي از مسلمانان را فرستاد و به چنگ مردم فارس داد و نافرماني من کرد. پندارم که از اين کار خدا را منظور نداشت، بيم دارم که ظفر نيابند و مغلوب شوند و به سختي افتند، کسان سوي آن ها فرست و پيش از آن که نابود شوند به خويش ملحقشان کن ».
با گشوده شدن جزاير لار و قشم به دست عرفجه، سپاه اعزامي توانست خود را به بندرهاي ساحلي در خليج فارس برساند و از آن جا وارد خاک ايران شود.

فتح تَوَّج

با توجه به اين که فارس مرکز حکومت ساساني و مقر پناه گرفتن آخرين پادشاه ساساني محسوب مي شد؛ بنابراين، هر زمان امکان اين وجود داشت که پس از فتح بعضي مناطق ايران، پادشاه ساساني قشوني را تجهيز کند و مناطق تصرف شده ي عراق و غرب ايران را بر ضد اعراب بشوراند. از اين رو، تصرف مناطق مرکزي و جنوبي ايران ضروري به نظر مي رسيد.
با گشوده شدن جزاير لار و قشم، سپاه اعزامي اعراب توانست خود را براي حمله به بندرهاي شمالي خليج فارس آماده سازد و از آن جا وارد خاک ايران شود. قصد اصلي اعراب از حمله به ايران، تصرف مهم ترين ايالت ساساني؛ يعني پارس و مرکز آن اصطخر (1)، بود. با رسيدن خبر ورود سپاه اعراب به ايالت فارس، پادشاه ايران، شهرک، مرزبان پارس، را به فرماندهي سپاه ايران انتخاب کرد و وي را به همراه نيروهايش براي مقابله با اعراب اعزام کرد. دو سپاه در محلي به نام توّج به يک ديگر رسيدند.
دينوري ( ص 167- 168 ) توّج را « دارالهجره » مسلمانان مي نامد و درباره ي ورود مسلمانان به اين شهر چنين مي نويسد: « سپس عمر به خطاب عثمان بن ابي العاص را به فرمانداري بحرين گماشت و چون خبر فتح اهواز به او رسيد با همراهان خود حرکت کرد و وارد سرزمين هاي ايران شد و در فارس پيشروي کرد تا به منطقه توج رسيد و آن را پايگاه و محل هجرت قرار داد و مسجد جامعي در آن ساخت ».
به نظر مي رسد پيروزي مسلمانان در توّج، دومين حمله ي آنان به اين بندرگاه بوده است. طبري ( ج 5، ص 2007 ) در ذکر فتح توج مي نويسد: « مجاشع بن مسعود با مسلمانان همراه خويش به آهنگ شاپور وارد شير خره رفتند و در توج با مردم فارس تلاقي کردند و چندان که خدا خواست بجنگيدند، آن گاه خدا عزّو جل مردم توج را از مقابل مسلمانان هزيمت کرد و مسلمانان را بر آن ها تسلط داد که هر چه خواستند از آن ها کشتند و هر چه را در اردوگاهشان بود، عنيمتشان کرد که به تصرف آوردند، و اين جنگ دوم توج بود که پس از آن سر بلند نکرد. نخستين فتح توج در ايام طاوس بود که در آن جا جنگ شد و در اثناي آن سپاه علاء از نابودي خلاصي يافت. نتيجه ي جنگ اول و آخر يک جور بود ». ابن اثير اين واقعه را چنين روايت کرده است: « مجاشع بن مسعود هم شاپور و اردشير خره را با لشکري که داشت، قصد نمود او در توج با ايرانيان [ = بقيه ي ايرانيان ] رو به رو شد. جنگ بسيار سختي رخ داد و ايرانيان شکست خورده گريختند. مسلمين هم به هر نحوي که خواستند و توانستند آن ها را کشتند و کشتار بدي واقع شد. هر چه در لشکرگاه بود، غنيمت مسلمين شد. شهر توج هم مدتي محاصره و بعد با قوت گشوده شد... اين توج همان شهري بود که در نخستين بار علاء بن حضرمي آن را قصد کرد که در زمان طاوس بود [ موفق نگرديد ] که در دومين بار گشوده و تسخير شد » ( ابن اثير، ج9، ص 63- 64 ).
ابن بلخي ( ص 273 - 274 ) نيز شرح مبسوطي از فتح توج آورده است. وي اين واقعه را در سال 16 ق ذکر کرده و از روايت وي چنين برداشت مي شود که « توج » اهميت فراواني براي مسلمانان داشته و پس از فتح، به پايگاه اصلي آنان براي حمله به ساير شهرهاي پارس تبديل شده است. وي در اين باره چنين آورده است: «... چون اين جزاير گشاده بودند، روي به زمين پارس نهادند و اعمالي کي بر ساحل دريا بود، بگشادند و به توّج آمدند و بگرفتند و آن جا مقام کردند و اين توّج از کوره ي اردشير خوره است و در آن عصر والي پارس از قبل يزدجرد، شهرک مرزبان بود و چون شنيده بود، و لشکري عظيم جمع آورد و تا ريشهر برفت به قصد عرب و حکم بن ابي العاص از توّج به قصد ايشان بيرون رفت و ميان هر دو لشکر، جنگ در پيوستند و يکي بود از مقدّمان عرب، نام او سوّار بن همام العبدي و مردي معروف مبارز بود و اين سوّار با شهرک مرزبان برابر افتاد و نيزه بر سينه ي شهرک زد و بکشت و در حال، کفّار هزيمت شدند و ريشهر مسلمان را مستخلص گشت و چون فتح نامه، به عمر بن الخطّاب رسيد، شاد شد و شکرگزاري کرد و نامه اي فرستاد سوي عثمان بن ابي العاص، کي مغيره، برادرش را يا حفص را به عمّان و بحرين، رها کني و خويشتن به پارس روي و همچنين کرد، کي فرمان بود و بيامد به توّج. آن جا مقام کرد و پيوسته تاختن به اعمال و بلاد پارس مي آورد » ( ابن بلخي، ص 273- 274 ).

فتح نيشابور

در جنگ توّج، عده اي از سپاهيان پارسي به سوي شهر بيشاپور فرار کردند؛ لشکر اعراب نيز تصميم گرفتند فراريان را تعقيب کنند. به اين ترتيب، شهر بيشاپور ( شاپور )، هدف بعدي سپاه مسلمانان بود. آنان به سوي اين شهر رفتند و آن را به محاصره ي خويش درآوردند. اطلاعات چنداني درباره ي چگونگي محاصره ي اين شهر و مدت آن وجود ندارد، اما بنابر گزارش منابع، به نظر مي رسد مردم اين شهر در مقابل سپاهيان عرب مدت زيادي مقاومت کردند و با طولاني تر شدن زمان محاصره و کمبود آذوقه، مردم شهر راهي به جز تقاضاي صلح نداشتند. حکم ابن ابي العاص، فرمانده ي سپاه اعراب، با تقاضاي صلح موافقت کرد، مشروط بر اين که آذربيان، حاکم آن شهر، راه نماي مسلمانان در پيشروي به سوي استخر شود، بدين ترتيب شاپور، به صلح، فتح شد. روايت طبري و ابن خلدون در اين زمينه، مکمل يکديگرند. ابن خلدون ( ج 1، ص 550 ) در اين باره مي نويسد: « ايرانيان به شاپور گريختند و حکم، شهرک را بکشت و شهر شاپور را در محاصره گرفت تا آنگاه که پادشاهشان به مصالحه راضي شد و آنان را در تصرف اصطخر ياري داد». طبري ( ج5، ص 2010 ) نيز اين واقعه را چنين نقل مي کند: « آن گاه پارسيان در شهر شاپور محاصره شدند و حکم با آن ها صلح کرد. شاه آن جا اذربيان بود که حکم از اذربيان براي جنگ مردم استخر کمک گرفت ».

فتوحات ديگر در فارس

سپاه عرب ها، پس از فتح توج، عازم نواحي شاپور، استخر و ارجان شدند و آن نواحي را نيز فتح کردند. در فتوحات ديگر فارس، عثمان بن ابي العاص عازم فتح استخر گرديد. وي در شهر گور با سپاه ايران رو به رو شد، ايرانيان شکست خوردند و مسلمانان کشتاري، سخت، کردند، گور و استخر را گشودند و براي مردم جزيه تعيين کردند.
دينوري ( ص 167- 168 ) در اين باره مي نويسد: « [ عثمان بن ابي العاص ] با مردم شهر اردشير جنگ کرد و بر بخشي از سرزمين هاي ايشان دست يافت و بر بخشي از نواحي شاپور و استخر و ارجان پيروز شد و سالي را آن جا گذراند».
طبري نيز پس از فتح توّج، چگونگي فتح استخر و شهر گور را بيان مي کند و مي نويسد: « به گفته ي ابومعشر جنگ اول فارس و جنگ آخر استخر به سال بيست و هشتم بود. گويد: جنگ آخر فارس و گور به سال بيست و نهم بود » ( طبري، ج 5، ص 2009 ).
عثمان بن ابي العاص سپس کازرون، نوبند جان و جنابه را نيز فتح کرد و بر تمام نواحي فارس غلبه يافت. ابوموسي اشعري هم به او پيوست و شيراز و ارجان را گشود و براي مردم آن مناطق نيز خراج و جزيه تعيين کرد. ابن خلدون در اين باره مي نويسد: « عثمان بن ابي العاص... سپس کازرون و نوبند جان را فتح کرد و بر همه ي فارس غلبه يافت. ابوموسي نيز بدو پيوست و شيراز و ارجان را بگشود و بر مردم خراج و جزيه نهاد. نيز عثمان بن ابي العاص جنابه را بگشود و در ناحيه ي جهرم با ايرانيان رو به رو شد. آنان را در هم شکست و شهر را در تصرف آورد » ( ابن خلدون، ج1، ص 550 ).
ابن بلخي نيز، که شرح نسبتاً کامل تري از فتوحات پارس آورده است، پس از فتح توّج، مي نويسد: « و عثمان بن ابي العاص لشکري را که مقدّم ايشان، هرمز بن حيان العبدي بود، بفرستاد و حصار بستد کي آن را سينيز خوانند... حصاري ديگر به قهر بستد کي آن را ستوح گويند، پس عثمان بن ابي العاص در کوره ي شاپور خوره رفت و اصل اين کوره به شاپور است و ديگر شهرها چون کازرون و جره و نوبندجان و غير آن، از اعمال آن است و جنگ ها عظيم رفت، پس به صلح بستدند. سال شانزدهم، از هجرت. و عثمان بن ابي العاص و ابوموسي اشعري به اتّفاق برفتند و کوره ي ارّجان را بگشادند و اين کوره ي قباد خوره است و ديگر شهرها و اعمال کي با آن است، جمله به صلح بستدند و مردم ولايت، مالي بسياري بدادند و جزيه التزام کردند. سال هجدهم از هجرت و به اتّفاق به شيراز رفتند... پس عثمان بن ابي العاص، قصد کوره ي دارابجرد کرد و پسا و جهرم و فستجان همه با اين کوره رَوَد و اصل همه، دارابجرد بود » ( ابن بلخي، ص 273 - 275 ).

پي‌نوشت‌ها:

1. نام شهر « استخر »، در منابع، به دو صورت « اسطخر » و « اصطخر » آمده است. در سراسر اين کتاب، به جز در نقل قول ها، صورت « استخر » ترجيح داده شده است.

منبع مقاله :
منبع مقاله: ولايتي، علي اکبر، (1391)، خليج فارس پيش از اسلام، تهران: نشر اميرکبير، چاپ اول.