نويسنده: دکتر علي اکبر ولايتي





 

فتح ايران و کشمکش هاي سياسي پس از آن، اگر چه موجبات ناامني کوتاه مدت برخي از بخش هاي داخلي ايران را فراهم آورد، اما در نهايت، رونق بندرهاي خليج فارس را در پي داشت.
ورود اسلام به بندرهاي خليج فارس، چند تأثير عمده در بافت اجتماعي و اقتصادي اين مناطق گذاشت. يکي از مهم ترين اين تغييرات، مهاجرت قبايل عرب از سواحل جنوبي به سواحل ايراني خليج فارس بود. افزون بر اين در قرون نخستين اسلامي، تجارت در بندرهاي خليج فارس رونق گرفت، و به تبع آن، دريانوردي ايرانيان و مسلمانان نيز توسعه يافت. در اين بخش به بررسي اين تغييرات عمده پرداخته خواهد شد.

مهاجرت قبايل عرب از سواحل جنوبي به سواحل ايراني خليج فارس

مهم ترين پيامد ورود اسلام به ايران، پديده ي مهاجرت اعراب از سمت سواحل جنوبي به سواحل ايراني خليج فارس بود، هر چند قبايل عرب در دوران پيش از اسلام نيز به خاک اصلي ايران مهاجرت کرده بودند. حتي بر اساس کارنامه ي اردشير بابکان اعراب مزون در کنار اردشير، عليه مخالفانش جنگيده اند.
نخستين مهاجرت هاي قومي را، در جزاير و بندرهاي خليج فارس، اعراب شورشي در بحرين، در زمان شاپور دوم ساساني، معروف به « ذوالاکتاف » ( 309- 379 ميلادي ) انجام داده اند. شاپور، پس از سرکوب اعراب شورشي، تعدادي از قبايل آنان را براي جلوگيري از شورش مجدد به مهاجرت و سکونت در بندرها و جزاير خليج فارس مجبور کرد و اين آثار حضور اعراب در جزاير و بندرهاي خليج فارس بود. طبري ( ج 2، ص 601 ) درباره ي اسکان برخي قبايل عرب در سواحل خليج فارس، به دست شاپور ذوالاکتاف مي نويسد: « شاپور، جمعي از بني تغلب را در دارين بحرين که آن جا را هيچ گويند و در خط مقر داد و بني عبدالقيس و بعضي قبايل تميم را در هجر نشاند و بني بکر بن وايل را به کرمان برد که بکرابان نام گرفتند. و بني حنظله را به رميله اهواز برد و بگفت تا به سرزمين سواد شهري بساختند و نام آن را بزرگ شاپور کرد که همان انبار باشد و به سرزمين اهواز نيز دو شهر بساخت که يکي ايران خره شاپور بود، يعني شاپور و بلاد وي و به سرياني کرخ نام دارد و ديگري شوش بود و اين شهر را در پهلوي دزي که تابوت دانيال پَيَمبر در آن بود.، بنياد کرد » ( طبري، ج2، ص 601 ).
ابومنصور ثعالبي ( - 412 ق )، تاريخ نگار ايراني، در کتاب غُرَرُ اخبار ملوک الفُرس، درباره ي اقدامات شاپور در فارس و مهاجرت مردمان عرب مي نويسد: « [ شاپور ] پس از ساختن شهرها، به کندن قنات ها و بستن پل هاي بزرگ و کوچک و بناي روستاها و کوشک ها همت گماشت. با قوم عرب راه سازش در پيش گرفت. اسيران آنان را در نواحي اي ساکن ساخت که با شهرهاي آنان هماهنگ بود. بني تغلب را در دارين و عبدالقيس و قبايلي از تميم را در هجر و قبيله ي بکر بن وائل را در کرمان و قبيله ي بني حنظله را در توج، از نواحي فارس، و بسياري از سران آنان را در شهر خود به نام فيروز شاپور سکني داد » ( ثعالبي، ص 338 - 339 ).
بر اساس منابع محلي عمان، پيشينه ي مهاجرت اعراب عمان به سواحل شمالي خليج فارس، به دوران داريوش سوم ( حکومت: 336 - 330 پ م )، آخرين شاه هخامنشي، مي رسد. از کوي در کشف الغمه، تاريخ مهاجرت قبايل ازد را به سواحل ايراني، به رهبري مالک بن فهم، در دوران دارا دانسته است ( الازکوي، ص 58 ).
قبايل عرب ساکن اين نواحي ارتباط نزديکي با عمان، که مسقط الرأس آنان بود، داشتند و احتمالاً پس از مسلمان شدن طوايف ازد عمان، ساکنان سواحل و بندرهاي قشم و توّج و سيراف، که از خويشان آنان محسوب مي شدند، تمايل خود را به اسلام نشان دادند و ارتباط مستمر تجاري آنان مي توانست زمينه ي لازم را براي اتحاد سياسي و نظامي آنان عليه ديگر ساکنان فراهم آورد. به عبارت ديگر، فتح نه چندان دشوار اين بندرها و جزاير، با همکاري و مساعدت قبايل عرب ساکن اين نواحي به انجام رسيده است ( وثوقي، 1384، ص 97 ).
پس از فتوحات، در مقابل مهاجرت و کوچ ايرانيان به سرزمين هاي اطراف، قبايل عرب، در حکم فاتحان ايران، به شهرها و کرانه هاي جنوبي ايران مهاجرت کردند. بدين ترتيب، سياست کوچ قبايل عرب، که از زمان شاپور دوم ساساني به نواحي و کرانه هاي ايالت فارس و کرمان و خوزستان انجام شده بود و در کوتاه مدت مي توانست متضمن امنيت سواحل باشد، در بلندمدت مسئله ساز شد و پيشروي اعراب را تسريع کرد؛ چرا که اين اعراب با قبايل عربي که در حکم فاتحان شهرها و بندرهاي خليج فارس به اين مناطق وارد مي شدند، همکاري مي کردند و زمينه ي پيشروي سريع نيروهاي اعراب را در فتح سريع تر و آسان تر سواحل و بندرهاي خليج فارس فراهم مي کردند. بنابراين مهاجرت اعراب به ايران به عاملي اجتماعي براي پيشرفت و موفقيت اسلام در اين مناطق تبديل شد.
با آغاز دوران فتوحات اسلامي در منطقه ي خليج فارس، بار ديگر تعدادي از قبايل عرب به سوي مرزهاي جنوبي ايران و سواحل و کرانه هاي شمالي خليج فارس مهاجرت کردند و در آن مناطق ساکن شدند. نخستين مهاجران اين منطقه در دوران فتوحات اسلامي، سپاهياني بودند که به منظور اجراي عمليات نظامي به سوي اين مناطق مي آمدند. البته سپاه اعراب شکل قبيله اي داشت و غير از سرداران نظامي، گاه افراد ديگر قبايل هم، سپاه را همراهي مي کردند. عده اي نيز پس از فتح سرزمين ها در تعقيب هم قبيله اي هاي خود به سرزمين هاي فتح شده مي آمدند. تعدادي هم براي ترويج آيين جديد اسلام، به سرزمين هاي فتح شده مهاجرت مي کردند.
گاهي نيز اعراب قديمي ساکن منطقه به مناطق تازه فتح شده نقل مکان مي کردند و اغلب، قبيله اي عرب جانشين قبيله اي ديگر مي شد. براي مثال در حدود سال 24 ق اعضاي قبيله ي ازد در محله هاي توّج ساکن شدند که پيش از آن در اختيار قبيله ي عبدالقيس بود ( زندِ وهمن يشت به نقل از چو کسي، ص 53 ).
اعراب مهاجر اغلب خوي عشيره اي داشتند و اکنون با همان فرهنگ و آداب و رسوم قبيله اي به اين سرزمين ها آمده بودند. اعراب، وارث ثروت و شوکت بي کران ساسانيان شدند و با نوعي زندگي اشرافي و اجتماعي متمدن تر در ميان مردم مناطق مفتوحه در سواحل و جزاير خليج فارس مواجه شدند که تا پيش از آن برايشان بيگانه بود. به اين ترتيب، نوعي دوگانگي فرهنگي در بيشتر بلاد مفتوحه به چشم مي خورد. اين دوگانگي به خصوص در مناطق جنوبي ايران و در جزاير و بندرهايي که اکثر مردم بومي اين مناطق داراي دين زردشتي و گاهي نيز اديان مسيحي و يهودي، با زبان فارسي بودند، بيشتر نمود مي يافت. مردمان بومي سواحل خيلج فارس اکنون با آيين جديد اسلام و زبان عربي مواجه بودند.
در حدود سال 17 ق، مسلمانان عرب از عربستان و عراق به سوي شوشتر، شوش و ديگر شهرهاي خوزستان حرکت کردند. در گزارشي آمده است که « ناحيه در حال پر شدن از مسلماناني بود که به آن جا مي آمدند ». هر چند در آن جا اعراب و ايرانيان، در دوران حملات، درگير جنگ بودند، اما دشمني ميان آنان به سرعت فروکش کرد و اين امر تا حدي به اين علت بود که هر دو گروه ترجيح دادند با يک ديگر همکاري کنند. البته نبايد تصور کرد که اين همکاري هميشه داوطلبانه بوده است. برخلاف مرکز فلات ايران، در خوزستان شمار فراواني از گروه هاي ديني و نژادي سکونت داشتند. زردشتيان خوزستان در کنار جمعيت هاي بزرگ يهودي و مسيحي، به تجارت و کشاورزي مشغول بودند. بنابراين، اضافه شدن مسلمانان به تنوع اجتماعي اين ايالت آسان تر پذيرفته شد تا مثلاً در فارس، که تنوع کمتري وجود داشت. افزون بر اين، به نظر مي رسد مشابهت هاي زبان مهاجران با بعضي از اهالي بومي موجب تسهيل هم زيستي اين دو گروه، شده باشد. در حقيقت، بعضي از زردشتياني که مدتي طولاني در خوزستان اقامت داشتند، به سبب مقاصد تجاري، دو زبانه يا سه زبانه بودند و به زبان هاي فارسي ميانه، آرامي و حتي شايد کمي عربي آشنا بودند. بنابراين، بوميان براي برقراري روابط اداري و تجاري با تازه واردان، از اين مهارت ها استفاده کردند ( چوکسي، ص 47 ).
مهاجرت اعراب به منطقه ي خليج فارس معمولاً به صورت قبيله اي انجام مي شد. بدين نحو که سرداران نظامي عرب از قبايل مختلف، پس از فتح يک منطقه، تعدادي از افراد قبيله ي خود را نيز به محل هاي تصرف شده مي بردند و آن جا را به خود اختصاص مي دادند و گاهي نام آن محله به نام قبايلِ عربِ ساکن آن جا در مي آمد. اين قبايل گاهي نيز به جزاير و بندرهاي خليج فارس هجوم مي آوردند، که از ميان آنان مي توان به قبايل ازد، عبدالقيس، تميم و بني ناجيه اشاره کرد که در سال نوزدهم قمري، همراه با عثمان بن ابي العاص ثقفي براي شرکت در فتوحات راهي اين نواحي شدند و عثمان نيز پس از فتح توّج، قبيله ي عبدالقيس را در اين شهر سکونت داد. بلاذري ( ص 539 ) مي نويسد: « هنگامي که عمر، عثمان بن ابي العاص ثقفي را بر بحرين و عمان گمارد، وي آن دو ناحيه را مقهور ساخت و اهل آن ها را به نظم و اطاعت درآورد، و آن گاه برادر خويش، حکم بن ابي العاصي، را با سپاهي عظيم از طوايف عبدقيس و ازد و تميم و بنوناجيه و ديگران، از راه دريا به فارس فرستاد... عثمان بن ابي العاصي خود از دريا گذشت و به فارس رسيد و در توج فرود آمد و آن را بگشود و در آن مساجد بساخت و آن بلد را خانه ي مسلمانان کرد و از طايفه ي عبد قيس و جز ايشان در آن جا سکونت داد. »
از جمله پيامدهاي مهاجرت اعراب به سواحل ايران، پس از استقرار اعراب مهاجر در جزاير و بندرهاي خليج فارس، آميختگي نژادي و هم زيستي بين اعراب و ايرانيان بود. حضور واليان عرب در سرزمين هاي مفتوحه ي جنوب ايران، مقدمه ي حضور و سکونت خانواده ها و قبايل اين واليان در سرزمين ها و شهرهاي مفتوحه را مي طلبيد. به اين منظور، تعدادي از قبايل عرب همراه با خانواده هايشان شهرها و بندرهاي خليج فارس را، که از نظر آب و هوايي شباهتي با عربستان داشت، براي سکونت و مهاجرت انتخاب کردند. اين قبايل عرب، خانواده هاي امرا و فرماندهان مسلماني بودند که در فتوحات شهرها و بندرهاي جنوبي ايران شرکت داشتند. پس از استقرار اعراب مهاجر در اين مناطق، آنچه اهميت يافت مسئله ي ارتباط و اختلاط بين اعراب مسلمان و بوميان زردشتي اين سواحل و جزاير بود که زبان فارسي داشتند. در مقابل آنان، اعراب مسلماني در اين مناطق ساکن شدند که زندگي باديه نشيني داشتند و اکنون با ثروت و پول بي کراني که ميراث حکومت ساساني بود، مواجه بودند. اين اعراب مهاجر از نظر فرهنگي، آداب و رسوم قبيله اي داشتند و اکنون با زندگي اشرافي جديد و زندگي اجتماعي با مردم مناطق مفتوحه در جزاير و بندرهاي فارس مواجه بودند، از اين پس، نوعي دوگانگي فرهنگي در بيشتر بلاد مفتوحه به وجود آمد. به خصوص در مناطق جنوبي ايران که اکثر مردم بومي، دين زردشتي داشتند و تعدادي نيز مسيحي و يهودي با زبان فارسي بودند. اين بلاد به فارس، مرکز حکومت ساساني، نزديک بود و اين مناطق تابع ايالت فارس محسوب مي شدند که خواستگاه دين زردشتي بود و روحانيان زردشتي در اين مناطق بيشتر از بقيه ي مناطق ايران حضور داشتند و، با تعصب، بر کيش خود وفادار بودند؛ به طوري که حتي تا قرن ها پس از ظهور اسلام در اين نواحي، بوميان زردشتي اين مناطق دين خود را حفظ کردند و آتشکده هاي آنان تا قرن ها پس از ورود اسلام همچنان باقي بود. اصطخري ( ص 121 ) درباره ي مذهب اهل پارس مي نويسد: « و در پارس گبرکان و ترساآن و جهودان باشند، و غلبه ي گبرکان دارند و جهودان اندکي باشند و کتاب هاي گبرکان و آتشکده ها و آداب گبرکي هنوز در ميان پارسيان هست و به هيچ ولايت اسلام چندان گبر نباشد کي در ولايت پارس کي دار ملک ايشان بوده است » ( اصطخري، ص 121 ).
از طرفي نيز اعراب مهاجري که در اين نواحي ساکن شدند، مناسبات اجتماعي و فرهنگي گوناگوني با بوميان اين مناطق پيدا کردند و ارتباط و اختلاط بين مردم بومي و اعراب مهاجري که پس از جريان فتوحات يا پس از آن به اين مناطق آمده بودند، اجتناب ناپذير مي نمود.
به نظر مي رسد در بدو ورود اسلام به مناطق ايراني، بين فاتحان و مردم محلي، ارتباط و اختلاط کمي وجود داشته است. سياست کاستن از ارتباطات بين اعراب مهاجر و بوميان محلي از طرف خليفه نيز حمايت مي شد و روحانيان زردشتي نيز روابط و همکاري متقابل با مسلمانان را ممنوع کرده بودند. ( دريايي، ص 49 ).
از سوي ديگر، عمر سياستي داشت که بر اساس آن به دليل باور به برتري نژاد عرب بر عجم، از اختلاط اعراب با ايرانيان جلوگيري مي کرد. او در راستاي اين سياست، اجازه مي داد ايرانيان زمين هاي فتح شده را در دست خود داشته باشند و فقط خراج آن را پرداخت کنند. اين سياست همچنين مي توانست رضايت و توجه اشراف عجم را با دادن عطا به دست آورد و با تأليف قلوب ايرانيان از طريق جذب اشراف، آنان را به دين جديد جذب کند يا آنان را به همکاري و همزيستي مسالمت آميز با اعراب وادارد. با توجه به اين اقدامات بود که تعدادي از زردشتيان فقط با پرداختن جزيه، مطيع مسلمانان شدند. اما دين و فرهنگ خود را حفظ کردند که اين نتيجه ي ملايمت در کارها و برنامه ها و اقدامات اعراب در جذب مردم مناطق مفتوحه، به خود بود.
با اين که خلافت، اعراب را از درآميختگي با ايرانيان باز مي داشت، اما مدت کوتاهي پس از آغاز فتوحات، اقوام دو سوي خليج فارس، چنان به هم درآميختند که تشخيص تبار آنان در بعضي موارد بسيار مشکل بود. ايرانيان در سواحل عمان تا يمن ساکن شدند و قبايل عرب در خوزستان و مکران و فارس مستقر گرديدند. آنان در يک تعامل اقتصادي و فرهنگي مشترک تا آن جا که تمايلات سياسي اجازه مي داد، در کنار هم مي زيستند و زمينه ي رشد و رونق فرهنگي و اقتصادي خليج فارس را فراهم مي آوردند. توسعه ي شهرنشيني در اين مناطق موجب مهاجرت هر چه بيشتر طوايف و قبايل ايراني و عرب به دو سوي کرانه هاي خليج فارس مي شد ( وثوقي، 1384، ص 67 ).
هر چند اعراب هيچ تجربه ي با ارزشي در زمينه ي شهرنشيني و شهرسازي نداشتند، اما جهان شمولي اسلام و گسترش سريع آن، جذب نکات ارزشمند تمدن و فرهنگ ساير مناطق، رونق تجارت و بازرگاني و اسکان نيروهاي نظامي عرب، مهاجران و افراد تازه وارد، موجبات رشد و توسعه مراکز شهري و گسترش شهرنشيني را فراهم ساخت.
در دوران اسلامي، تغيير ساختار اجتماعي، سياسي و فرهنگي، اقتصادي در چگونگي ساخت عملکرد، بافت و اجزا و سيماي شهرهاي اين دوران مؤثر بوده است و در ساخت عناصر شهري شهرهاي اسلامي تعيين کننده بوده است. از جمله ي اين عناصر مي توان به مسجد، مدرسه، بازار، رصدخانه، کتابخانه، سقاخانه اشاره کرد که از همه مهم تر همان مسجد جامع با مناره و گنبد است.
در اواخر دوران ساساني، خليج فارس و بندرهاي پس کرانه اي آن با موقعيت استراتژيک خود، تأثير مهمي در تسخير ايران به دست مسلمانان داشتند؛ زيرا مسلمانان از فنون دريانوردي و همچنين اوضاع آن بندرها و آرايش نيروهاي ايران در نواحي مذکور آگاه بودند. با ورود نيروهاي اسلام به بندرها و جزاير خليج فارس، تغييرات عمده اي در ترکيب جمعيتي عمدتاً تجارت پيشه مناطق ياد شده، به وجود آمد. در واقع استقرار مسلمانان در مناطق جنوبي ايران يکي از نتايج و پيامدهاي فتوحات و حتي يکي از علل موفقيت اسلام و پذيرش آن در ايران شناخته مي شد.

مذهب مردمان فارس در قرون نخستين اسلامي

اعراب که در مقام حاکم يا والي مناطق جنوبي در ايران استقرار يافته بودند، از لحاظ مذهبي ساکنان بومي را تحت فشار قرار نمي دادند و فقط با گرفتن خراج و جزيه به آنان اجازه مي دادند که بر دين خود باقي بمانند. حتي زماني که شهري با معاهده ي صلح نيز فتح مي شد، فاتحان اين امکان را به مغلوبان مي دادند تا آتشکده هاي آنان همچنان باقي بماند و به گرفتن جزيه اکتفا مي کردند و به همين سبب زردشتيان تا قرن چهارم قمري؛ يعني چند قرن پس از ورود اسلام به ايران، در جزاير و بندرهاي خليج فارس زندگي مي کردند و ايالت فارس يکي از اصلي ترين مراکز زردشتيان تا قرن چهارم، همچنان، به قوت خود باقي بود ( همان، ص 103 ).
با ورود اسلام، دين جديد از نظر موقعيت علمي و برابري و برادري در احکام و دستورات خود، در مقابل آيين زردشتي، که دين اکثريت اشراف محسوب مي شد، جاذبه ي بيشتري داشت؛ زيرا دين زردشتي با نظام طبقاتي ساساني پيوند خورده و به صورت يک آيين و دين اشرافي درآمده بود، اما دين اسلام يک دين همگاني و برابري و برادري بود که مردم با مقايسه ي اين دو آيين مي توانستند انتخاب بهتري داشته باشند و همين مسئله نيز مي توانست باعث تسريع رشد اسلام و همکاري ايرانيان با اعراب، در پيشروي آنان در جزاير و بندرهاي خليج فارس شود ( همان جا ).

ترکيب جمعيتي

از مهم ترين قبايل و اقوام مهاجر به سواحل و بندرهاي خليج فارس، سه قبيله ي بزرگ عرب به نام هاي آل عماره، آل مظفر و آل بني زهير بودند، اما از تاريخ دقيق ورود و استقرار آنان در جزاير و بندرهاي خليج فارس اطلاعي در دست نيست. گروهي بر اين باورند که اين قبايل پيش از ظهور اسلام به اين مناطق مهاجرت کرده و در کرانه هاي شمالي خليج فارس، با نام « سيف » ( کرانه ) ساکن شدند. ابن بلخي ( ص 414 ) مي نويسد: « قسمت هاي کوره ي اردشير خره را سيف؛ يعني کناره، مي گفتند و ايالت مزبور در ساحل خليج فارس سه سيف داشت که همه ي آن ها در منطقه ي گرمسير واقع بود: يکي سيف عماره در خاور جزيره ي قيس و ديگر سيف زهير در ساحل جنوبي ايراهستان و حوالي سيراف و بالاخره سيف مظفر در شمال نجيرم، عماره و زهير و مظفر سه عشيره عرب بودند که از آن طرف خليج فارس به سواحل شمالي آن کوچ کرده و در اين قسمت فارس مسکن گزيده بودند ».
چون اطلاعات کافي درباره ي اوضاع اجتماعي، و به تبع آن، ساختار اجتماعي جزاير و بندرهاي خليج فارس در منابع و متون اسلامي، آشکارا و مشروح بيان نشده است، نمي توان درباره ي فرهنگ و وضعيت اجتماعي و ترکيب جمعيتي تمام جزاير و بندرهاي خليج فارس در عصر فتوحات يا در قرون اوليه ي اسلامي، اطلاعات لازم و کافي به دست داد.
با اين حال، عمده ترين جمعيت ساکن در جزاير و بندرهاي سواحل شمالي خليج فارس، جزء قلمرو ايران و تابع ايالت فارس، پايتخت و مرکز حکومت ساسانيان محسوب مي شدند ( ابن اثير، 1989، ج1، ص 393 ). دومين جمعيت گسترده ي ساکن در اين جزاير و بندرها، اعراب بودند که سابقه ي حضور آنان در سواحل شمالي خليج فارس به دوران حکومت و فرمان روايي شاپور دوم ساساني باز مي گردد.
غير از قبايلي که شاپور دوم آن ها را به اين مناطق آورده بود، گروه هاي جمعيتي نيز پس از ورود اسلام به ايران و گسترش فتوحات در جزاير و بندرهاي خليج فارس به اين مناطق مهاجرت کرده بودند و در سواحل خليج فارس سکونت يافتند.
يکي از ايالت هاي مهم خليج فارس که تابع ايالت فارس بود، اردشير خوره بود که سواحل آن را « سيف » مي ناميدند و اين ايالت در ساحل خليج فارس، سه سيف داشت که محل سکونت سه قبيله يا عشيره ي بزرگ عرب شامل بني عماره، آل بني زهير و مظفر بود که از سوي ديگر خليج فارس به سواحل شمالي آن آمده و در آن مسکن گزيده بودند. سيف زهير در ساحل جنوبي ايراهستان، در بخش شمالي سيراف و حوالي آن؛ سيف مظهر، در شمال نجيرم، و ديگري سيف بني عماره تقريباً نزديک جزيره ي کيش قرار گرفته بود. ابن بلخي ( ص 414 ) مي نويسد: « قسمت هاي کوره ي اردشيره خره را سيف؛ يعني کناره، مي گفتند و ايالت مزبور در ساحل خليج فارس سه سيف داشت که همه ي آن ها در منطقه ي گرمسير واقع بود: يکي سيف عماره در خاور جزيره ي قيس و ديگر سيف زهير، در ساحل جنوبي ايراهستان و حوالي سيراف و بالاخره سيف مظفر در شمال نجيرم. عماره و زهير و مظفر سه عشيره عرب بودند که از آن طرف خليج فارس به سواحل شمالي آن کوچ کرده و در اين قسمت فارس مسکن گزيده بودند ».
سيف آل عماره، که از آن به سيف بني صفاق و بني الصفار هم ياد شده است، از جمله ي طوايف ازدي هستند که از ناحيه ي عمان به کرانه هاي شمالي خليج فارس مهاجرت کردند. اصطخري ( ص 122- 123 ) درباره ي آنان نوشته است: « آل عماره کي ايشان را جلندي خوانند ايشان را مملکتي فراخ و ولايتي تمام و قلعه هاي استوار هست بر کنار دريا در حدّ کرمان... بني الصفار هم از آل جلندي باشند و گويند کي سيف بني الصفار به ايشان باز خوانند. اين ها کي ياد کرديم از قدماي ملوک پارس باشند ». ابن حوقل نيز درباره ي سيف بني صفار مي نويسد: « قلعه هايي نيز در سراسر اين سرزمين وجود دارد که يکي از ديگري استوارتر است و بيشتر آن ها در ناحيه ي سيف بني صفار قرار دارد » ( ابن حوقل، 1345، ص 36 ).
ابن بطوطه ( ج 1، ص549 ) نيز درباره ي آنان مي نويسد: « اعراب بني سفّاف يا بني صفاق ( بني صفار ). طايفه اي از اعراب بودند که از ديرزمان در سواحل فارس مسکن داشتند. اين نواحي را که ايراهستان مي ناميدند؛ جغرافيون عرب سيف بني الصفار خوانده اند ».
اين طايفه بزرگ در نيمه دوم قرن دوم و سوم قمري، به سمت پس کرانه هاي خليج فارس مهاجرت کرده و عمروليث را در نبردهايش ياري رسانده اند. رياست آنان نيز طبق نوشته ي اصطخري ( ص 127 ) بر عهده ي حجر بن احمد بن الحسن بوده است. اصطخري مي نويسد: « حمدان بن عبدالله الجلندي بود کي عمرو بن الليث دو سال با او کارزار کرد و برو ظفر نيافت تا آن گاه کي دو کس را از بني عمرو به ياري خواند: يکي عباس بن احمد بن الحسن و يکي احمد بن الحسن. کي رمّ کاريان به وي باز خوانند و اين هر دو جلنديان اند ».
بر اساس منابع، گويا ناحيه ي منطبق با منطقه ي سکونت آل عماره، داراي استحکامات و قلعه هاي زيادي بوده و در سواحل کوهستاني قرار داشته است. شناخت دقيق محل « سيف بني صفار » ميسر نيست. به نظر مي رسد قبيله ي ابن عماره به علت محکم بودن و دسترس ناپذيري اش، از لحاظ نظامي قدرت زيادي داشته و چون از بلندي، مراقب رفت و آمد و امنيت کشتي هاي ورودي به حوزه ي ساحل شمالي خليج فارس بودند، خود را محق مي دانستند که از اين سفاين، ماليات و عوارض دريافت کنند؛ بنابراين از اين راه ، درآمد خوبي داشتند که باعث رشد و رونق اقتصادي و افزايش قدرت و شوکت اين قبيله در خليج فارس شده بود.
بر اساس نوشته ي ابن بلخي ( ص 415 ) « سيف عماره در قرن چهارم قلعه اي داشت مشرف بر دريا که هيچ کس نمي توانست بر آن بالا رود و آن را قلعه ديگدان يا ديگ پايه مي گفتند و به حصن ابن عمّاره نيز معروف بود و در کنار آن بيست کشتي مي توانست پهلو بگيرد. ورود به اين قلعه فقط به وسيله ي چنگک هايي که به ديوار نصب مي کردند، امکان داشت. به مسافت اندکي در مغرب آن، جزيره ي قيس، که به فارسي کيش گفته مي شود، واقع است ».
ياقوت نيز نام قلعه ي آل عماره را « ديگدان » مي نويسد و بر اين باور است که سيف بني صفار در نزديکي جزيره ي هرمز قرار داشته است: « ديگدان به معني همان ديگ پخت و پز است. واژه اي فارسي است به معني جاي ديگ. دژي بزرگ در کرانه ي دريا، نزديک جزيره ي هرمز رو به روي جزيره ي قيس (کيش ). پسر عميره است که به دژ بني عماره شهرت دارد. به جلندي نسبت دارد و هيچ کس نمي تواند جز با نردبان يا بالاتر ديگر از آن بالا رود. اين دژ تاکنون با زور گشوده نشده است. و خود ديده با نگاهي است مر آل عماره را که از کشتي هايي از آن جا مي گذرند ده يک راهداري مي گويند » ( ياقوت، 1383، ج2، ص 475 ).
حافظ ابرو ( ج 1، ص 154 ) هم درباره ي حصن ابن عماره مي نويسد: « در کنار درياست نزديک هرمز. بعضي آن را از اعمال کرمان مي شمارند؛ بعضي از اعمال فارس. و اين است که حق سبحانه و تعالي فرموده است: « و کان وراء هم ملک يأخذ بکل سفينة غضبا ». در تفاسير گويند در حق ملک اين حصن بوده است و حالا آن قلعه خراب است. از سيراف بدانجا به کنار دريا مي روند. امّا راهش به غايت سخت است. هم از جهت کوه، هم از جهت بي آبي. گويند حالا آن حصن به کوشک کنار معروف است؛ و وقتي که معمور بوده در آن جا از کشتي ها که مي رسيد، ده يک مي ستانيدند ».

سيف آل ابي زهير

ابن بلخي سيف آل ابي زهير را يکي از بزرگ ترين مناطق عرب نشين دانسته است. يافته هاي اخير باستان شناسي، محل اصلي اين قبيله را در شهر « کران » براي ما مشخص کرده است. اين شهر در بخش شمالي بندر سيراف و در مسير کارواني و پر رونق سيراف به فيروز آباد بوده است و، به اين ترتيب، محل اصلي استقرار آل بني زهير در کرانه ها و پس کرانه هاي بندر سيراف قرار داشته است ( وثوقي، 1384، ص 102- 103 ).
سيف زهير در غرب سيف عماره و در امتداد ساحل دريا قرار داشته و شهر اصلي آن کران بوده است. ابن بلخي درباره ي سيف بني زهير مي نويسد: « در باختر سيف عماره و در امتداد ساحل دريا، سيف زهير بود که کران شهر عمده و سيراف و نابند دو لنگرگاه معروف آن ناحيه بوده اند. اين ناحيه تا نجيرم، واقع در آن طرف دهانه ي رود سکان، امتداد داشت و آن طرف اين ناحيه، به طرف داخل، ناحيه ي ابراهستان واقع بود. به گفته ي اصطخري در کران گلي بود خوردني به رنگ سبز و به طعم چغندر ». حمدالله مستوفي ( 1362 ، ص 118- 119 ) کران را از توابع ايراهستان شمرده و مي گويد: « کران و ايراهستان در بياباني است و گرمسير به غايت، چنان که تابستان آن جا جز معدودي چند نباشد و آب و روان و کاريز ندارند و غله آن جا همه ديمي بود و از ميوه جز خرما ندارند و همه در کوه ها نشانند تا در زمستان از باران پر آب شود و به تابستان درخت را تازه دارد.
قبيله ي آل بني زهير نيز يکي از قبايل عرب بود که در کناره ي خليج فارس سکونت داشتند. اصطخري اين را روايت کرده و گفته شورش و قيام که به رهبري فردي به نام ابوساره از آل ابي زهير در زمان خلافت مأمون در فارس را روايت کرده است که فارس را به تصرف خود درآورده بود، اما با سپاهي که خليفه فرستاد سرکوب شد، اما ابوساره با اين اقدام خود قدرت آل ابي زهير را نشان داد. اصطخري ( ص 123 ) نوشته است : « آل ابوزهير کي سيف بني زهير به وي باز خوانند از فرزندان سامة بن لوي پادشاهان شمشيرند. ابوساره کي به پارس خروج و دعوت کرد، از ايشان بود و پارس به غلبه بگرفت تا آنگه کي مأمون خليفه از خراسان محمد بن الاشعث را بفرستاد و در صحراي شيراز مصاف کشيدند و لشکر ابوساره پراکنده شد و آن جا کشته شد، و در آن وقت کي والي پارس يزيد بن عقال بود، و جعفر بن ابي زهير و جعفر آن است کي هارون الرشيد گفته بود کي اگر نه آنستي کي جعفر نيک نشنود وزارت به وي دادمي، مظفر بن جعفر ملک دستقان او دارد و خداوند شمشير است، و از حد جنابه تا نجيرم او راست ». ياقوت حموي نيز مشابه همين واقعه را روايت کرده و حدود آل ابي زهير را از نجيرم تا مرز بني عماره نوشته و مسکن اصلي آنان را کران ذکر کرده است ( ياقوت حموي، 1995، ج3، ص 298).
سومين قبيله مهاجر به سواحل شمالي خليج فارس، آل مظفر بود. ابن بلخي ( ص 417 ) درباره ي محل زندگي آل مظفر مي نويسد: « نجيرم، بندري کم اهميت و در باختر سيراف، آن طرف دهانه ي رود سکان، در اول سيف مظفر واقع بود، و اين سيف تا جنابه واقع در ارجان امتداد داشت. نجيرم در زمان مقدسي داراي دو مسجد و بازارهاي خوب بود و برکه هايي داشت که از آب باران پر مي شد. ناحيه ي دستقان نيز از توابع سيف مظفر به شمار مي آمد و مهمترين شهر آن ولايت در قرن چهارم، صفاره بود. ظاهراً اين ولايت در نزديکي جنابه بوده، ولي محل صحيح شهر صفاره معلوم نيست ».
ياقوت حموي ( 1995، ج3، ص 217 ) نيز از منطقه ي کرانه اي ديگري به نام آل مظفر ياد کرده است. او آنان را طايفه اي از طوايف آل ابي زهير دانسته و محل استقرار آنان را نجيرم ذکر کرده است.
با توجه به مطالبي که ذکر شد، مي توان چنين نتيجه گرفت که با ورود اسلام به ايران، زمينه هاي مساعدي براي مهاجرت اقوام عرب به سواحل و جزاير و بندرهاي شمالي خليج فارس فراهم شد و اين در حالي بود که از قبل نيز زمينه هايي براي سکونت و مهاجرت قبايل و اقوام عرب به سواحل و جزاير بندرهاي شمالي خليج وجود داشت و حضور آنان در اين مناطق، تأثير مهمي در پذيرش اسلام و تغيير و ترکيب اجتماعي، فرهنگي و ديني اين مناطق گذاشت. به نحوي که در قرون اول تا چهارم هجري، استقرار گسترده ي طوايف، سواحل ايران را به مناطق عرب نشين تبديل کرد. هر چند از لحاظ ترکيب اجتماعي، بدون ترديد جمعيت بوميان بيش از مهاجران بوده است.
با آن که از نوع ارتباط و رقابت يا همزيستي مسالمت آميز اقوام مذکور در منابع مورد بررسي، سخني به ميان نيامده است، اما مهاجران عرب نخست قدرت سياسي و نظامي و بعدها قدرت اقتصادي و اجتماعي را در اختيار خود گرفتند. آنچه از منابع جغرافيايي و تاريخي بر مي آيد اين است که کرانه هاي ايالت پارس به طور کامل محل استقرار قبايل عرب شد و به ترتيب از شرق به غرب، طوايف آل بني صفار، آل بنو عماره، آل بني زهير و آل مظفر در ميناب تا نجيرم ساکن و از درآمدهاي اقتصادي و مزيت هاي دريايي خليج فارس بهره مند شدند. اگر چه اين مهاجرت، ترکيب اجتماعي بخش هاي شمالي خليج فارس را دگرگون ساخت، اما نتوانست در تجارت دريايي تأثير منفي گذارد؛ بلکه عوامل و شرايط موجب رونق و رشد بندرها و جزاير خليج فارس، طي چهار قرن اوليه ي اسلامي، شد ( وثوقي، 1384، ص 103 ).
منبع مقاله :
ولايتي، علي اکبر، (1391)، خليج فارس پيش از اسلام، تهران: نشر اميرکبير، چاپ اول.