نويسنده: حجت الاسلام دکتر سيدرضا مؤدب





 

نادرستي تجربه دروني و نفسي پيامبر

پيامبر (ص) نه تنها از وسوسه هاي شيطان در دريافت وحي، ايمن بوده، بلکه از تجربه هاي نفسي و دروني نيز به هنگام دريافت وحي مصون بوده است. وحي بر او به صورت مشهود و همراه با علم بوده است. اين در حالي است که در کلام برخي از دگرانديشان مانند اقبال لاهوري براي نخستين بار، وحي، متأثر از تجربه باطني دانسته شده که اين انديشه به نظر مي رسد وام گرفته از برخي عالمان مسيحي همانند شلاير ماخر در قرن نوزدهم ميلادي بود. او اعتقاد داشت که گوهر دين، نوعي تجربه ديني است و اعتقادات و اعمال ديني، تفاسير اين تجربه اند. (1)
در سخنان برخي از مستشرقين نيز آمده است که پيامبر (ص) متأثر از فرهنگ زمانه خود بوده و به دليل وجود برخي از مفاسد فکري در دوران جاهليّت، به دنبال راه حقيقت رفته و سرانجام، از درون خود، چنين معارفي را بيان کرده است. (2) ويل دورانت معتقد است که محمد همچون هر دعوت کننده ي پيروز، مناسب فرهنگ زمان خود سخن گفته و مي گويد:
و کان محمّد کما کان کلّ داع ناجح في دعوته، الناطق بلسان أهل زمانه و المعبر عن حاجاتهم و آمالهم؛ (3) محمّد همانند همه دعوت کنندگان موفّق، به زبان مردم خويش سخن گفته و نيازها و آرمانهاي آنان را بيان کرده است. مقدادي نيز به نقل از مستشرقان بر اين نکته تأکيد دارد و مي گويد:
کازانوناي مستشرق در کتاب محمد و پايان جهان تلاش مي کند تا ثابت کند که قرآن پس از حضرت رسول به وي منسوب شده و اين کتاب وحي الهي نيست. (4)
همو مهم ترين شبهه را وحي نفسي مي داند و مي گويد:
از بدترين گونه هاي شبهه افکني در خصوص قرآن، همان روشي است که وحي نفسي را مطرح و تلاش مي کند تا قرآن را منسوب بر شخص پيامبر (ص) بداند...؛ مطلبي که منتهي به تخيل دروني پيامبر (ص) به هنگام دريافت وحي مي گردد. (5)
رشيد رضا نيزدر بررسي وحي و چگونگي آن، به شبهه ياد شده اشاره کرده است. (6) مستشرقان در اين خصوص، عقل و نبوغ ذهني پيامبر (ص) را سبب وحي دانسته اند؛ هم چنان که ظلم ستمگران و توسعه ي بت پرستي در آن روزگار نيز او را به سوي اين گونه عقلانيّت و برخورد با مفاسد اجتماعي واداشته است. (7)
با بررسي و تحليل وحي رسالتي که بدان اشاره شد و نيز با توجّه به اطمينان پيامبر (ص) بر نزول فرشته ي وحي و دلالت آيات قرآن و ... که گذشت، چنين ديدگاهي نمي تواند صحيح باشد و بنابراين، آيات قرآن کريم، وحي آسماني است. (8) پيامبر اسلام (ص) نيز قبل از رسالت، کلماتي همچون قرآن بر زبان نمي آورده و نخستين عبارت وحي با کلمه « اقرء » آغاز گشته است. قرآن، خود از اُمّي بودن پيامبر (ص) سخن گفته مي فرمايد:
( الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ ) ؛ (9) همان ها که از فرستاده ي ( خدا )، پيامبر « امّي » پيروي مي کنند؛ پيامبري که صفاتش را، در تورات و انجيلي که نزدشان است، مي يابند.
علاوه بر اين، قرآن تصريح کرده که آن حضرت قبل از رسالت نيز کتاب نمي خوانده است و گرنه ترديدگران در حقّانيّت سخنان او تشکيک مي کردند. قرآن مي فرمايد:
( وَ مَا کُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتَابٍ وَ لاَ تَخُطُّهُ بِيَمِينِکَ إِذاً لاَرْتَابَ الْمُبْطِلُونَ‌ )؛ (10) تو هرگز پيش از اين کتابي نمي خواندي، و با دست خود چيزي نمي نوشتي، مبادا کساني که درصدد ( تکذيب ) و ابطال سخنان تو هستند، شک و ترديد کنند!
سخنان آن حضرت و مطالب دروني او متفاوت با عبارات قرآني است که با « قل و تقول » و ... شروع مي شود و اطرافيان آن حضرت کاملاً مطلع بودند که مطالب نقل شده، آسماني است. (11) بنابراين، شخصيت پيامبر (ص) جداي از وحي آسماني بوده و وحي زاييده ي فکر و انديشه ي وي و نمودي از عقايد و فرهنگ زمانه او نيست، بلکه وحي قرآني و از نوع کلام خدا مي باشد و همراه با عبارات و امر آسماني و الهي بوده که به واسطه ي جبرئيل امين بر آن حضرت نازل مي شده است. خداوند مي فرمايد: ]
( نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ‌ عَلَى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ‌ ) ؛ (12) روح الامين آن را نازل کرده است بر قلب پاک تو، تا از انذار کنندگان باشي.
علامه طبرسي مي نويسد:
خداوند قرآن را به واسطه جبرئيل که امين الهي است، نازل کرده خداوند به واسطه ي جبرئيل قرآن را به صورت کامل و به دور از هرگونه آسيبي بيان نموده است. (13)
مروري بر آيات درون قرآن، به خوبي نشان مي دهد که وحي کلام خدا و بر آن تحدي شده و هيچ بشر و صاحبان تجربه ي ديني و عرفاني، نتوانسته مانند آن را بياورد و ديدگاه تجربه انگاري وحي، برگرفته از انديشه ي متکلمان مسيحي است که براي توجيه مطالب کتاب مقدس، مناسب است.

نادرستي تأثيرپذيري از کتاب هاي پيشين

تأثيرپذيري قرآن از کتاب هاي پيشين نيز که مهم ترين شبهه در خصوص الهي بودن الفاظ قرآن است، قابل قبول نيست. اين مطلب که در شبهات مستشرقان معاصر بيشتر بدان توجه شده، (14) در عبارات برخي از پيشينيان نيز آمده است. ويل دورانت در جريان تحليل تاريخ اسلام مي گويد: محمد با جمعي از مسيحيان، مانند ورقة بن نوفل که مطلع از کتاب مقدّس بوده در مکه حضور و ارتباط داشته و هم چنان با برخي از يهوديان که در مدينه زندگي مي کردند و محمد به هنگام مسافرت به آنجا، با آنها ملاقات کرده و از آنان متأثر شده است. (15)
مقدادي نيز در اين خصوص به نقل از مستشرقان بيان مي کند که کساني چون آبراهام جيجر و رودي پارت، مدعي شده اند که محمّد، بخش هاي زيادي از تعاليم قرآن را از کتاب هاي اديان پيشين گرفته است. همو مي گويد:
آبراهام جيجر معتقد است که پيامبر (ص) کتاب هاي يهوديان و برخي مکتوبات آنها را خوانده و مفاهيم آنها را در قرآن جاي داده است و رودي پارت هم معتقد است که پيامبر در تبيين مطالب قرآن، از تعاليم نصراني ها و بودائيان، به ويژه در دعوت به توحيد و ايمان به قيامت متأثر بوده است. (16)
آية الله معرفت به نقل از ديگر مستشرقان مي گويد: آنها مهم ترين منبع و مصدر الفاظ قرآن کريم را کتاب هاي مقدّس پيشين مي دانند، به ويژه کتاب موسي که سبب شده قرآن کامل شود؛ زير قرآن خود بر وجود آنها در آياتي نظير آيات زير شهادت داده است: (17)
1. ( إِنَّ هذَا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولَى‌ * صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسَى )‌ (18) اين دستورها در کتب آسماني پيشين ( نيز ) آمده است، در کتب ابراهيم و موسي.
2. ( وَ إِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ‌ )؛ (19) و توصيف آن در کتاب هاي پيشينيان نيز آمده است.
همو مي گويد:
گروهي مانند گلدزيهر، نولدکه، لامنز، اندريه، تسدال و ... معتقدند که قرآن به جهت تشابه محتواي آن با ساير صحف، از آنها فراوان استفاده کرده و مطالب خود را از آنها دريافته است، مانند حديث معراج، نعيم الاخرة، جحيم، صراط، صلوات خمس و ... (20)
عمر ابراهيم رضوان نيز به نقل از تسدال مي گويد: تسدال معتقد بود از جمله مصادر الفاظ قرآن، کتاب هاي نصرانيّت بوده است، در حالي که برخي از آنها مورد اعتماد عموم مسيحي ها نيز نبوده، ولي قرآن بدان ها اعتماد داشته است. مانند ولادت حضرت عيسي، اخت هارون که از خطاهاي تاريخي است و موارد ديگري که مستند نبوده است. (21) وجود برخي از الفاظ غير عربي در قرآن نيز، شبهه تأثيرپذيري آن را براي مستشرقان تشديد و عبدالرحمن بدوي در کتاب خود به آن اشاره کرده است. (22) مهم ترين استناد بعضي از مستشرقان بر مصدر بودن کتاب هاي مقدّس براي قرآن و استفاده قرآن از مطالب آنها، تشابه موضوعي بين آنهاست. (23)
شايان ذکر است احتمال تأثيرپذيري قرآن که مهم ترين مستند آن تشابه موضوعي برخي مطالب قرآن با عهدين است، نمي تواند درست باشد؛ زيرا در کنار ادله اي که گذشت، قرآن وحي مستقيم الهي است و تشابه محتوايي قرآن و عهدين، دليل مطمئن و معقولي براي مصدر بودن کتاب هاي مقدّس براي قرآن نمي باشد، بلکه تشابه آنها به جهت وحدت مصدر و منشأ آن دو، يعني وحي آسماني از طرف خداوند بوده است؛ چنان که قرآن نيز بدان تأکيد کرده، مي فرمايد:
( قُلْ يَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لاَ نُشْرِکَ بِهِ شَيْئاً )؛ (24) بگو: « اي اهل کتاب! بياييد به سوي سخني که ميان ما و شما يکسان است؛ که جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزي را همتاي او قرار ندهيم.
علامه طباطبايي در ذيل آيه ياد شده به اين نکته اشاره مي کند که اين خطاب متوجه همه ي اهل کتاب است و دعوت آنها براي عمل بدان مي باشد و مقصود از « کَلِمَةٍ سَوَاءٍ » ، همان « أَلَّا نَعبُدَ إِلَّا اللَّهَ » است که اسلام نيز آن را همانند ديگر فِرَق لازم مي داند. (25)
امين الاسلام طبرسي هم مي نويسد: « مقصود همان کلمه اي است که بين ما و شما در خصوص آن توافق هست که همان دوري از عبادت براي غير خدا است » . (26)
آية الله معرفت نيز بر وحدت منشأ قرآن و کتاب هاي آسماني پيشين تأکيد مي کند و در اين خصوص مي نويسد:
بايد دانسته شود که مهم ترين دليل دريافت مطالب قرآن از کتاب هاي پيشين، وجود سازگاري نسبي بين شريعت اسلام و شريعت سلف است، ولي چنين ويژگي نمي تواند تأثيرپذيري قرآن را ثابت نمايد؛ زيرا ما هم معترفيم که اصول شريعت اسلام و اديان پيشين يکي است و همه ي آنها از سرچشمه واحدي سيراب مي شوند. (27)
ايشان در ادامه، به تشابه محتوايي قرآن و عهدين اشاره مي کند و در آغاز احتمال يکي از سه وجه را در خصوص منشأ اين تشابه مطرح مي کند: 1- وحدت منشأ؛ 2- اقتباس و اتخاذ يکي از ديگري؛ 3- تماثل اتفاقي. همو وجه نخست را به دليل نادرستي دو وجه ديگر صحيح مي داند و معتقد است: وقتي صراحت آيات دلالت بر نزول آن از نزد خداوند به واسطه جبرئيل دارد، چگونه ممکن است به آيه ديگري، برخلاف آن استشهاد شود؛ هم چنان که معارف بلند قرآن چگونه ممکن است از مطالب نادرست و غير معقول عهدين موجود گرفته شده باشد؟ (28) ايشان در ادامه به بررسي معارف بلند قرآن و معارف عهدين پرداخته و با بررسي تطبيقي بين آنها، بيان کرده است که عهدين نمي تواند، مصدري براي قرآن باشد. (29) بنابر اين احتمال اقتباس قرآن از ديگري معقول نيست؛ هم چنان که احتمال تماثل اتفاقي، يعني به صورت اتفاقي نيز مانند شده باشند، نمي تواند درست باشد؛ زيرا گر چه محتمل است، احتمال آن بسيار نادر و کالمعدوم است که عقلاً بر آن احتمال، توجه نمي کنند.
آيه ي شريفه ي ( قُلْ مَا کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ ) ؛ (30) نيز دلالت دارد که پيامبر (ص) نخستين رسول نيست و معارف او همچون معارف آسماني ديگر، از طرف خداوند متعال نازل شده است. بنابراين، چنان که مفسّران نيز بيان مي کنند، پيامبر اسلام (ص) مأمور است تا بيان کند که نخستين رسول الهي نيست (31) و به همين جهت کتاب ايشان نيز نخستين کتاب آسماني نخواهد بود. علامه طباطبايي مي فرمايد:
پيامبر فرموده است که من در بيان اقوال و افعال خود، اولين و نخستين پيامبر (ص) نيستم که هيچ يک از رسولان الهي بر من پيشي نگرفته باشد. (32)
آيه ي شريفه ي ( وَ إِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ‌ * أَوَلَمْ يَکُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَمَاءُ بَنِي إِسْرَائِيلَ‌ ) ؛ (33) نيز گرچه از نظر برخي مفسّران مانند راغب اصفهاني بر اين نکته اشاره دارد که محتواي قرآن در کتب پيشين وجود داشته است و ضمير « انّه » به معنا و محتواي قرآن اشاره دارد (34) و زمخشري هم به آن اشاره مي کند، (35) ولي غالب مفسّران معتقدند که ضمير « انّه » به خبر نزول قرآن در کتب پيشين اشاره دارد. (36) علامه طباطبايي ارجاع ضمير « انّه » را به معارف قرآن به دلايل ذيل صحيح نمي داند و مي گويد:
بعضي گفته اند که ضمير « إِنَّهُ » به معاني قرآن و آن معارف کلّي که در قرآن است باز مي گردد و مقصود از آن، اين است که معارف قرآني در کتاب هاي انبياي قبلي بوده است، ولي چنين مطلبي داراي دو اشکال است: نخست آن که مشرکان به انبياي پيشين و کتاب هاي آنها ايمان نداشتند تا بر آنها احتجاج شود که معارف قرآن از قبيل توحيد، معاد و ديگر معارف، در کتاب هاي انبياي ديگر نيز بوده است، برخلاف معنايي که ما انتخاب کرديم که چنين اشکالي بر آن نيست؛ زيرا در آن از آمدن قرآن و نزول آن بر قلب پيامبر خبر داده شده است... و دوم اين که اين توجيه با آيه ي بعدي هم نمي سازد که در آن از توصيف پيامبر، ياد شده است. (37)
همو ضمير در آيه ي بعدي، يعني آيه ي ( أَوَلَم يَکُن لَهُم آيَةً أن يَعلَمَهُ عُلَمَاءٌ بَنِي إِسرائِيلَ ) را به خبر قرآن يا خبر نزول آن بر پيامبر مي داند و مي فرمايد: علم علماي بني اسرائيل بر خبر نزول قرآن و بشارت بدان نشانه اي براي مشرکان درباره ي صحت نبوت پيامبر (ص) بوده است و از اين رو، عده اي از علماي يهود در عهد پيامبر (ص) اسلام و ايمان آوردند. (38) بنابراين، سخن برخي از مستشرقان مبني بر مصدر بودن کتب پيشين براي قرآن، اگر از مقوله طعن در اسلام و مخالفت با اسلام نباشد، (39) ناشي از تشابه محتواي آنهاست و بدون ترديد، قرآن به دليل آيات تحدّي (40) و امي بودن پيامبر (41) و ديگر آيات که گذشت و نيز اقوال مفسّران (42) که در ذيل آنها گفته شده، وحي آسماني است؛ چنان که آية الله معرفت معتقد است که همه دلايل بر آن است که تمامي الفاظ، نظم قرآن و محتواي آن، همه کلام خداوند است. (43)
بنابراين، با پذيرش الهي بودن تمام الفاظ و عبارات قرآن، گزاره هاي قرآن آسماني و واقع نما و حجت و معتبر است و مي تواند بر اساس آنها، تفسير، تحليل و تبيين شود.

سلامت نص

کلمات و عبارات قرآن پس از نزول، تاکنون سالم مانده و از هر گونه تغيير و تبديل مصون مانده است و علماي مسلمين بر سلامت آن تصريح کرده اند. (44) گر چه اندکي از محدثين اخباري، احتمال تحريف به نقيصه را در قرآن داده اند، (45) مستندات آنها ضعيف است و ديگر علما و محقّقان، آن را نادرست دانسته اند.
آية الله خويي کلمه ي « تحريف » را مشترک لفظي مي داند که داراي اقسامي است و برخي از اقسام آن از نظر همه علما، در قرآن رخ داده، مانند « تحريف معنوي و اختلاف قرائات » که از محل نزاع خارج است، بعضي از اقسام آن از نظر همه علما رخ نداده است، مانند « تحريف به زياده » و برخي از اقسام آن اختلافي است که آيا در قرآن واقع شده يا نه؟ مانند « تحريف به نقيصه » (46) ايشان محل بحث را همان « تحريف به نقيصه » مي داند که اندکي از محدثين اماميه، احتمال آن را در خصوص قرآن داده اند. آية الله خويي در ادامه مي گويد:
السادس: التحريف بالنقيصه بمعني أَنَّ المصحف الذي بأيدينا لا يشتمل علي جميع القرآن الذي نُزِّل من السماء، فقد ضاع بعضه علي الناس. (47)
ايشان براي تأکيد بر سلامت نصّ قرآن از « تحريف مصطلح » به برخي از آيات قرآن مانند آيات زير استناد کرده است:
( إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ‌ ) ؛ (48) ما قرآن را نازل کرديم؛ و ما بطور قطع نگهدار آنيم!
آية الله معرفت در ذيل آيه ي ياد شده بيان مي دارد که « آيه ي حفظ، متضمن وعده الهي و ضمانت بر حفظ و سلامت قرآن است و وعده ي الهي، تخلف ناپذير و طبق قاعده ي لطف است » : (49)
( إِنَّهُ لَکِتَابٌ عَزِيزٌ * لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَکِيمٍ حَمِيدٍ ) ؛ (50) اين کتابي است قطعاً شکست ناپذير... که هيچ گونه باطلي، نه از پيش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمي آيد؛ چرا که از سوي خداوند حکيم و شايسته ستايش نازل شده است!
آية الله خويي در ذيل آيه « نفي باطل » مي نويسد:
اين آيه ي شريفه بر نفي ورود هر گونه باطلي به کتاب مقدّس که همان قرآن است دلالت دارد؛ زيرا نفي به هنگامي که بر کليّت موضوع وارد شود، افاده عموم دارد و بدون ترديد، تحريف به نقيصه از مصاديق باطل است و لازم است که قرآن از آن دور باشد. (51)
علامه عسگري نيز در پاسخ به احسان الهي ظهير، مؤلف کتاب الشيعه و القرآن که روايات محدث نوري را در خصوص احتمال تحريف قرآن منتشر کرده، جلد سوم کتاب القرآن الکريم و روايات المدرستين را تأليف و ضمن نقد ديدگاه الهي ظهير، حدود هزار روايت تحريف را بر اساس ترتيب سوره هاي قرآن آورده و نادرستي همه ي آنها را از نظر سند و دلالت بر ادعاي محدث نوري بيان کرده است. ايشان تمامي آنچه به عنوان روايت نقل شده در يازده گروه به شرح ذيل تقسيم مي کند: 1- روايات متکررة؛ 2- روايات منتقلة من مدرسة الخلفاء الي مدرسة اهل البيت؛ 3- روايات مشترکة بين المدرستين؛ 4- روايات الغلاة و المتهمين في دينهم؛ 5- مختلقات واهية؛ 6- روايات لا اصل لها؛ 7- روايات رواةٍ مجهولين؛ 8- ادعية بلا سند؛ 9- روايات رواةٍ غير ثقاة؛ 10- روايات في التحريف و التبديل؛ 11- اقوال مفسرة و ليست برواية. (52)
ايشان به خوبي بيان کرده است که بيش از نيمي از آنها تکراري و بخش باقي مانده، يا روايت نيست و مربوط به حوزه قرائات است که خارج از محل نزاع مي باشد و بخش ديگر نيز ضعيف و غير قابل قبول است. (53)
آية الله خويي با ذکر برخي از روايات، مانند روايات مشابهت امم (54) و روايات به ظاهر دالّ بر تحريف و ... به نقد آنها پرداخته و بيان داشته کلمه ي تحريف که در برخي از روايات صحيح آمده، مربوط به تحريف معنوي است و رواياتي که دالّ بر کاستي برخي از کلمات يا آيات هستند، ضعيف و نادرست مي باشند و با روايات معتبره مثل روايت ثقلين (55) و ترخيص (56) و روايات عرضه روايات بر قرآن، (57) ناسازگارند. (58) برخي از محقّقان معاصر نيز به تفصيل به بيان ادله سلامت نص و بررسي روايات تحريف نما پرداخته و ضمن نقد آراي مخالفان، به بررسي تاريخي زمينه هاي شکل گيري عقيده محدث نوري، مبادرت کرده اند. (59)
متکلّمان، مفسّران و محدّثان بزرگ شيعه نيز بر سلامت متن قرآن کريم از هر گونه تحريف، اعمّ از تحريف به نقيصه و زياده و نيز وقوع هر گونه تغيير در آن تأکيد کرده اند.
شيخ مفيد مي گويد:
أنّه لم ينقص من کلمة و لا من آيه و لکن حُذف ما کان مثبتاً في مصحف أمير المؤمنين من تأويله. (60)
شيخ صدوق نيز مي نويسد:
اعتقادنا أنّ القرآن الذي انزله الله تعالي علي نبيّه محمد (ص) هو ما بين الدفّتين، و هو ما في أيدي الناس ليس باکثر ذلک. (61)
علامه طبرسي مي گويد:
و من ذلک الکلام في زيادة القرآن و نقصانه، فإنّه لا يليق بالتفسير، أمّا الزيادة فيه فمُجمَع علي بطلانه، و أمّا النقصان ... فالصحيح من مذهب أصحابنا خلافه. (62)
علامه طباطبايي نيز بر سلامت متن قرآن تأکيد مي کند و مي گويد:
إنّ القرآن الموجود اليوم بايدينا هو القرآن الَّذي جاء به و قرأه علي الناس المعاصرين له... فقد تبيّن مما فصّلناه أنّ القرآن الذي انزله الله علي نبيه و وصفه بأنّه ذکر محفوظ علي ما انزل مصون بصيانة الهية عن الزيادة و النقيصة و التغيير کما وعد الله نبيّه فيه. (63)
همو در اين خصوص و در استناد به آيه ي ( إِنَّا نَحنُ نَزَّلنا الذِّکرَ و إِنَّ لَهُ لَحَافِظُونَ ) معتقد است کلمه ي « حفظ » در آيه به صورت مطلق آمده و دلالت بر هر نوع حفظي، اعمّ از زياده و نقيصه دارد. (64) ايشان در ادامه به روايات معتبره، از جمله روايت « ثقلين » استناد مي کند و همچنين مي نويسد:
و يدلّ عدم التحريف الاخبار الکثيرة المرويّة عن النبي (ص) من طرق الفريقين الآمرة بالرجوع إلي القرآن عند الفتن و في حلّ عقد المشکلات ... و کذا الاخبار الکثيرة الواردة عن النبي (ص) و ائمة اهل البيت (عليهم السلام) الآمرة بعرض الأخبار علي الکتاب. (65) ... و کذا الروايات الواردة عن اميرالمؤمنين و سائر الائمة من ذريه ( عليهم السلام ) في أنّ ما بأيدي الناس قرآن نازل من عند الله... و مقتضي هذه الروايات ان لو کان القرآن الدائر بين الناس مخالفاً لما الّفه علي (ع) في شيء فانّما يخالفه في ترتيب السور او في ترتيب بعض الآيات. (66)
امام خميني (ره) معتقد است هر کسي با تاريخ و چگونگي نزول قرآن آشنا باشد، سلامت نصّ قرآن را تأييد مي کند. ايشان مي نويسد:
إنَّ الواقف علي عناية المسلمين بجمع الکتاب و حفظه و ضبطه، قراءةً و کتابة يقف علي بطلان تلک المزعومة. (67)
آية الله معرفت نيز با تأليف کتاب ارزشمند صيانة القرآن عن التحريف، علاوه بر ادلّه ياد شده، به بداهت عقل و ضرورت تواتر قرآن و اعجاز آن استناد مي کند (68) و هر يک از آنها را دليلي مستقل بر سلامت متن قرآن مي داند و مي گويد:
من بديهة العقل أنّ مثل القرآن الکريم يجب أن يسلم من احتمال أيّ تغيير أو تبديل فيه، حيث إنّه کان الکتاب الذي وقع من أوّل يومه موضع عناية امة کبيرة واعية... و من الدلائل ذوات الشأن الداحضة لشبهة التحريف هي مسألة ضرورة کون القران متواتراً في مجموعه و في ابعاضه... و ممام يتنا في احتمال التحريف في کتاب الله هي مسألة الاعجازا لمتحدي به. (69)
مفسران اهل سنت نيز گرچه جمعي معتقد بر وقوع نسخ التلاوة هستند و چنين عقيده اي متضمن به تحريف به نقيصه است، (70) ولي در آثار آنها از تحريف قرآن، ياد نشده و متن قرآن موجود را، متن اصلي و نازل شده ي الهي مي دانند و بر اساس آن تفسير مي کنند.
بنابراين، نصّ قرآن، اعمّ از حروف، کلمات، عبارات، آيات و سور، همه نازل شده ي آسماني اند و تغييري، خواه به کاستي يا فزوني در آنها رخ نداده است و بدين جهت، مفسّران مي توانند به آنها استناد کنند و برداشت هاي تفسيري خود را بر آنها مبتني سازند. نصّ قرآن به تواتر از زمان نزول تاکنون، در اختيار همه مفسّران بوده و اختلافات قرائات نيز که در بخش « قرائت واحد » بدان پرداخته خواهد شد، سستي در سلامت نصّ ايجاد نمي کند؛ زيرا آن قرائات معتبر نيست و نصّ موجود منطبق بر قرائت متواتر است.

حکيمانه بودن نص

قرآن متني الهي است و اقتضاي الهي بودن آن، حکيمانه بودن آن است؛ زيرا متکلّم آن، حکيم و متن نيز حکيمانه مي باشد. حکيم به معناي استوار و متقن و حکمت، اصابت به حق به همراه علم و عقل است. (71) واژه ي حکيم هنگامي که در مورد خداوند به کار رود، مقصود از آن، داراي معرفت به اشياء و ايجاد کننده آنها در نهايت استواري است. (72) بدين جهت، وقتي قرآن توصيف به حکيم بودن مي شود، مانند آيه ي شريفه ي ( الر تِلْکَ آيَاتُ الْکِتَابِ الْحَکِيمِ‌ ) ؛ (73) مقصود از آن برخورداري متن قرآن از استواري و احکام دروني و محتوي آن است. علامه طبرسي در ذيل آيه ي شريفه ياد شده، حکيم را به معناي محکم دانسته و معتقد است قرآن از آن جهت که باطل و فساد در آن راه ندارد و دروغ و اختلافي در آن نيست، حکيم شمرده شده است. (74) خداوند در سوره ي آل عمران نيز قرآن را با وصف « ذکر حکيم » ياد نموده، مي فرمايد:
( ذلِکَ نَتْلُوهُ عَلَيْکَ مِنَ الْآيَاتِ وَ الذِّکْرِ الْحَکِيمِ‌ ) ؛ (75) اينها را که بر تو مي خوانيم، از نشانه ها ( ي حقّانيّت تو ) است، و يادآوري حکيمانه است.
در تفسير آيه ياد شده، طبرسي بيان مي کند که وصف حکيم براي قرآن، به جهت حکمت دروني آن است که ناطق، با برهان حکيمانه، مطالب خود را بيان داشته است. (76)
علامه طباطبايي در اين زمينه مي فرمايد:
مقصود از « الذِّکرِ الحَکيمِ » قرآني است که خود يادآور خداوند و از نظر الفاظ و عبارات استوار است؛ به گونه اي که هيچ باطلي و هيچ سستي و بيهودگي در آن راه ندارد. (77)
شيخ طوسي نيز در سوره ي يس در ذيل آيه ي ( و القُرآنِ الحَکيمِ ) (78) بيان مي کند که حکمت گاه همان معرفت و گاه ابزار معرفت است و معرفت مؤدي انسان به حق، با ابزار برهان است. (79) همو در آغاز سوره لقمان مي گويد:
حکيم بودن قرآن به جهت اظهار و آشکار کردن حق و باطل است و حکمت، سبب دعوت انسان به احسان و مانع از اسائت است. (80)
بنابراين، حکيمانه بودن قرآن به جهت معارف الهي است که درآن نهفته است و علامه طباطبايي از آن، به « حقايق معارف و فروع آنها » که شامل شرايع و عِبَر و مواعظ است، تعبير مي کند. (81) حکيم بودن که معمولاً صفت شخص است، در آيات ياد شده، صفت قرآن آمده که نشان از زنده بودن قرآن و دوري مفاد آن از لهو و بيهوده گويي دارد و بيان گر آن است که محتواي قرآن از استحکام برخوردار است و جز حق نمي گويد و جز به سوي حق دعوت نمي کند. در آيات ديگري نيز، خداوند متعال به عنوان پديد آورنده و متکلم قرآن حکيم دانسته شده است، مانند « وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِيمٍ عَلِيمٍ‌ » (82) يا « لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَکِيمٍ حَمِيدٍ » (83) و يا « تَنْزِيلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَکِيمِ‌ » (84) يا « الر کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِيمٍ خَبِيرٍ » (85) که بيان گر حکيم بودن نازل کننده قرآن کريم است و مفسّران در تبيين آن به معاني متعدّدي اشاره کرده اند (86) که همان اتقان فعل خداوند متعال است که عالم به همه ي وجوه حکمت است و فعل او مشوب به وهن نيست و همواره محمود بوده است. (87)
توصيف قرآن به حکيم بودن از همه جهات، الهي بودن آن را نمايان و از ديگر کلام ها متمايز مي سازد؛ زيرا ديگر کلام ها و کتاب ها، گر چه مراتبي از حکمت را برخوردارند، ولي چون متکلّم و ناطق آنها داراي حکمت کامل و همه جانبه نيست و سالم از تغييرات نبوده، نمي تواند الهي باشد. حکيمانه بودن قرآن، حکايت از سازگاري درون متن و متقن و معقول بودن آن دارد و مفسّران بر آن تأکيد دارند و در خصوص موارد ابهام يا به ظاهر ناسازگار، در فهم خود تجديد نظر مي کنند و متن را از هر گونه آسيبي به دور مي دانند.
احکام تمامي قرآن که خداوند متعال در سوره هود با عبارت ( کِتابٌ أُحکِمَت آيَاتُه ) (88) بدان اشاره دارد، با متشابه بودن تمامي آيات که در آيه ي ( الله نزل أحسن الحديث کتاباً متشابهاً ) (89) بدان اشاره شده، منافات ندارد؛ (90) زيرا در آيه ي نخست، تمامي آيات را استوار و خلل ناپذير توصيف مي کند و در آيه ي بعدي، همه آيات را يکسان و يکنواخت مي داند که در اسلوب و ساختار لفظي و محتوي، همسان و مشابه هستند. هم چنين در آغاز سوره آل عمران به محکم و متشابه بودن آيات، اشاره شده است:
( هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَ أُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ ) (91) او کسي است که اين کتاب ( آسماني ) را بر تو نازل کرد، که قسمتي از آن، آيات محکم [ = صريح و روشن ] است؛ که اساس اين کتاب مي باشد؛ ( و هر گونه پيچيدگي در آيات ديگر، با مراجعه به اينها، برطرف مي گردد ). و قسمتي از آن، « متشابه » است.
اين آيه بيان گر تقسيم تمامي آيات به دو گروه « محکم و متشابه » است. مراد از آيات متشابه در اين آيه، آياتي است که ظاهر آنها مراد نيست و نيازمند تأويل هستند. اين آيات نيز از احکام لازم، برخوردارند و با کمک آيات محکم معناي اصلي آن معلوم مي سازد. (92)
بنابراين، وصف احکام در برابر متشابه که در آيه هفتم سوره آل عمران بدان اشاره شده و تنها شامل جمعي از آيات مي باشد، متفاوت با وصف احکام در آيه ي نخست سوره هود است که تمامي آيات را شامل مي شود. (93) وصف متشابه که در سوره آل عمران براي برخي از آيات به کار رفته است، به نظر مي رسد امري نسبي و تنها براي کساني متشابه است که از معرفت دقيق به مراد آيه بي اطلاعند و آيه را بر معناي ناصحيح و ظاهري آن حمل مي کنند. (94)
به همين جهت براي راسخان در علم، آيه ي متشابه وجود ندارد و راسخان در علم که مصداق افضل آنها پيامبر (ص) و امامان معصوم ( عليهم السلام ) هستند، از جميع مفاد آيات مطلعند. (95) بر اين اساس، « واو » در آيه ي شريفه ( وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ ) (96) عاطفه خواهد بود؛ همان گونه که طبرسي آن را ترجيح مي دهد. (97) در خصوص متشابه و محکم، اقوال ديگري نيز هست که مفسّران فريقين، از جمله علامه طباطبايي به تفصيل به بيان آن پرداخته اند. (98)

پي‌نوشت‌ها:

1- تجربه ديني و گوهر دين، ص 101 و 102 و وحي شناسي، ص 122.
2- ر.ک: الاسلام و شبهات المستشرقين، ص 142 و 143؛ شبهات و ردود، ص 9 و 10 و کيان، ش 28.
3- قصّة الحضارة، ج13، ص 24.
4- الإسلام و شبهات المستشرقين، ص 142.
5- همان، ص 143.
6- الوحي المحمدي، ص 87.
7- الإسلام و شبهات المستشرقين، ص 144.
8- شبهات و ردود، ص 7.
9- اعراف، آيه ي 157.
10- عنکبوت، آيه ي 48.
11- قرآن اثري جاويدان، ص 70.
12- شعراء، آيات 193-194.
13- مجمع البيان، ج7، ص 353، ذيل آيه.
14- آراء المستشرقين حول القرآن، ج1، ص 272؛ مصدر القرآن، دراسة لشبهات المستشرقين، ص 107 و 111 و 112 و شبهات حول القرآن و تفنيدها، ص 25.
15- قصة الحضارة، ج13، ص 23.
16- الاسلام و شبهات المستشرقين، ص 142.
17- شبهات و ردود، ص 9.
18- اعلي، آيات 18 و 19.
19- شعراء، آيه ي 196.
20- همان، ص 10.
21- آراء المستشرقين حول القرآن، ج 1، ص 290.
22- الدفاع عن القرآن ضدّ منتقديه، ص 127.
23- شبهات و ردود، ص 7.
24- آل عمران، آيه ي 64.
25- الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص 246 و 247.
26- مجمع البيان، ج2، ص 766، ذيل آيه.
27- شبهات و ردود، ص 7.
28- همان، ص 13.
29- همان، ص 16-109.
30- احقاف، آيه ي 9: بگو من پيامبري نوظهور نيستم.
31- مجمع البيان، ج 9، ص 126، ذيل آيه ي 9 احقاف و التبيان في تفسير القرآن، ج 9، ص 270، ذيل همان آيه.
32- الميزان في تفسير القرآن، ج 18، ص 190.
33- شعراء، آيات 197-196: و توصيف آن در کتاب هاي پيشينيان نيز آمده است، آيا همين نشانه براي آنها کافي نيست که علماي بني اسرائيل به خوبي از آن آگاهند؟
34- مقدّمه جامع التفاسير، ص 106.
35- الکشاف، ج3، ص 335، ذيل آيه ي 196 شعراء.
36- مجمع البيان، ج 8، ص 320؛ الکشاف، ج 3، ص 335 و الميزان في تفسير القرآن، ج 15، ص 320، ذيل آيه ي 196 شعراء.
37- الميزان في تفسير القرآن، ج 15، ص 320.
38- همان.
39- شبهات و ردود، ص 8.
40- طور، آيه ي 33: ( أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لاَ يُؤْمِنُونَ‌ ) و بقره، آيات 23 و 24: ( وَ إِنْ کُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَدَاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِينَ‌، فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِينَ‌ ).
41- اعراف، آيه ي 157: ( الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ ) و عنکبوت، 48: ( وَ مَا کُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتَابٍ وَ لاَ تَخُطُّهُ بِيَمِينِکَ إِذاً لاَرْتَابَ الْمُبْطِلُونَ‌ ).
42- الميزان في تفسير القرآن، ج 19، ص 27.
43- شبهات و ردود، ص 7.
44- البيان في تفسير القرآن، ص 20 و صيانة القرآن عن التحريف، ص 60-78.
45- صيانة القرآن عن التحريف، ص 198.
46- البيان في تفسير القرآن، ص 197-200.
47- همان، ص 200.
48- حجر، آيه ي 9.
49- صيانة القرآن من التحريف، ص 41.
50- فصلت، آيات 42-41.
51- البيان في تفسير القرآن، ص 210.
52- القرآن الکريم و روايات المدرستين، ج 3، ص 111.
53- همان، ج 3، ص 840-231.
54- البيان في تفسير القرآن، ص 220.
55- سنن ترمذي، ج13، ص 200: « إِنِّي تَارِکٌ فِيکُم الثَّقلَينِ: کِتَابَ اللهِ وَ عِترَتِي ».
56- وسائل الشيعه، ج 4، ص 787: « أَيُّ السُّوَرِ نَقرَأُ فِي الصَّلَاةِ؟ قال: أمَّا الظُّهرُ وَ العِشَاءُ ... تَقرَأُ فِيهِمَا سَوَاء، وَ العَصرُ وَ المَغرِبُ سَوَاء، وَ أمَّا الغَدَاةُ فَأَطوَلُ » .
57- الکافي، ج 1، ص 69، فضل العلم، باب الأخذ بالسنّة: « فَمَا وَ افَقَ کِتَابَ اللهِ فَخُذُوهُ، وَ مَا خَالَفَ کِتَابَ اللهِ فَدَعُوهُ ».
58- البيان في تفسير القرآن، ص 226-211 و صيانة القرآن عن التحريف، ص 50.
59- سلامة القرآن من التحريف، المقام الأول و الثالث.
60- اوائل المقالات، ص 54.
61- إعتقادات الإماميّة، ص 94-93.
62- مجمع البيان، ج1، ص 83، فن خامس.
63- الميزان في تفسير القرآن، ج 12، ص 107-104.
64- همان، ج 12، ص 106.
65- همان، ص 107.
66- همان، ص 108.
67- تهذيب الأصول، ج 2، ص 165.
68- صيانة القرآن من التحريف، ص 40-35.
69- همان.
70- البيان في تفسير القرآن، ص 201.
71- مفردات راغب، ص 126 ذيل واژه « حکم ».
72- همان.
73- يونس، آيه ي 1 و لقمان، آيه ي 2.
74- مجمع البيان، ج 5، ص 134، ذيل آيه ي نخست سوره يونس.
75- آل عمران، آيه ي 58.
76- مجمع البيان، ج 2، ص 761، ذيل آيه ي 58 آل عمران.
77- الميزان في تفسير القرآن، ج 3، ص 212، ذيل آيه ي 58 آل عمران.
78- يس، آيه ي 2.
79- التبيان في تفسير القرآن، ج 8، ص 442، ذيل آيه ي دوم يس.
80- همان، ص 269، ذيل آيه ي 2 لقمان.
81- الميزان في تفسير القرآن، ج 17، ص 62.
82- نمل، آيه ي 6: ( وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِيمٍ عَلِيمٍ‌ ).
83- فصلت، آيه ي 42: ( لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَکِيمٍ حَمِيدٍ ).
84- جاثيه، آيه ي 2: ( تَنْزِيلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَکِيمِ‌ ).
85- هود، آيه ي 1: ( کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِيمٍ خَبِيرٍ ).
86- مجمع البيان، ج 5، ص 214، ذيل آيه ي 1 هود و ج 9، ص 23، ذيل آيه ي 42 فصلت.
87- الميزان في تفسير القرآن، ج 17، ص 399، ذيل آيه ي 42 فصلت.
88- هود، آيه ي 1: اين کتابي است که آياتش استحکام يافته.
89- زمر، آيه ي 23: خداوند بهترين سخن را نازل کرده، کتابي که آياتش در لطف و زيبايي و عمق و محتوا، همانند يکديگر است.
90- قرآن در اسلام، ص 33 ( قرآن مجيد محکم و متشابه دارد ) و الميزان في تفسير القرآن، ج 3، ص 32.
91- آل عمران، آيه ي 7.
92- الميزان في تفسير القرآن، ج 3، ص 21.
93- همان، ص 32.
94- التمهيد في علوم القرآن، ج 3، ص 13.
95- مجمع البيان، ج2، ص 701، ذيل آيه ي 7 آل عمران.
96- آل عمران، آيه ي 7.
97- مجمع البيان، ج2، ص 701، ذيل آيه.
98- الميزان في تفسير القرآن، ج 3، ص 42-32 ( 16 قول ).

منبع مقاله :
مؤدب، حجة الاسلام دکتر سيد رضا؛ (1393)، مباني تفسير قرآن، قم: انتشارات دانشگاه قم، چاپ سوم.