منابع تفسيری (1)
منبع در لغت به معناي سرچشمه و منشأ آب به کار رفته (1) و مقصود از آن در تفسير، مستندات يا معلوماتي است که به کمک آنها علم به فهم معاني ظاهري و باطني آيات قرآن حاصل مي گردد و بدون آنها نمي توان به مراد و مقاصد الهي و مطالب نهفته در قرآن، دسترسي حاصل نمود؛ آنها قول فصلند و بدين جهت معتبرند، مانند برخي از آيات و روايات نسبت به آيات و آن معلومات، شايستگي حصول چنين فهمي را دارند و مبيّن آيات هستند و چنين تفسيري ممدوح و معتبر است، برخلاف تفسير به رأي که مذموم و غير معتبر است، (2) مي توان از آنها با عنوان « مآخذ » (3)، « مصادر » (4) و « مدارک » ( 5) در تفسير ياد کرد و متفاوت با ابزار در تفسير است. بنابراين هر آنچه زمينه اي براي فهم آيات باشد، مانند قرايني از آيات و روايات يا لغت يا داده هاي علوم تجربي و ...، از منابع تفسير شمرده نمي شود؛ بدين جهت منابع تفسير متفاوت با « ابزار » مي باشد که ابزار همان علوم و دانش هاي لازم و زمينه ساز و شاهد فهم آيات هستند، مانند ادبيات، قرائات، اصول فقه و اقوال مفسران و ... (6)
اهميت تعيين منبع در تفسير
تعيين منابع تفسير از مهم ترين مباني تفسير شمرده شده و نقش اساسي در چگونگي تفسير آيات دارد؛ زيرا منبع دانستن و بهره مندي کامل از آنها سبب دريافت بهتر و کامل تر تفسير خواهد گرديد و دوري و عدم استناد به برخي از آنها، سبب مخفي ماندن بخشي يا همه ي مراد الهي از متن قرآن خواهد شد.بدين جهت، مفسّران به هر ميزان که به منابع تفسير، معرفت حاصل کنند و از آنها بهره صحيح و کامل را در فهم آيات ببرند، تفسير آنها عميق تر خواهد بود؛ هم چنان که اگر معرفت به منابع تفسير حاصل شود، ولي ميزان و مرتبه اعتبار هر يک از آنها نسبت به هم معلوم نشود، تفسير، اعتبار کمتري داشته، يک جانبه و يک سويه خواهد بود، مانند آن که اگر روايتي در فهم آيه منبع شمرده شده، عدم معرفت به آن يا استفاده ناقص يا جانب دارانه از آن، آسيبي مهم در فرآيند تفسير آيات به شمار مي آيد.
پيشينه منبع شناسي تفسير
گفت و گوي مفسّران از چيستي و چگونگي منابع تفسير، از آغاز تفسير قرآن وجود داشته و مفسّران اغلب در مقدّمه ي تفاسير از آن ياد کرده اند. (7) برخي از قرآن پژوهان، بررسي منابع و مآخذ تفسير را در شمار مباحث علوم شمرده اند؛ زرکشي در خصوص تفسير و تأويل، فصلي را با عنوان مآخذ تفسير مي آورد و مي گويد: « لطالب التفسير مآخذ کثرُ؛ أمّهاتها أربعُ » . (8) در دوران معاصر، بحث منافع تفسير، مورد توجه بيشتر مفسّران بوده و در خصوص آنها و مراتب هر يک، ديدگاه هاي متفاوتي ارائه کرده اند. (9)منابع تفسير، طبقه بندي و تعداد آنها
منابع تفسير، تعداد و مراتب آنها، بين قرآن پژوهان و مفسّران متفاوت بوده و تقسيمات متفاوتي به اعتبار « نقلي و عقلي » ، « اصلي و فرعي » ، « تاريخي و غير تاريخي » ، « درون متني و بيرون متني » ، « تجربي و غير تجربي » ، « قطعي و ظني » و ... دارد. در نزد متقدمين، منابع تفسير غالباً محدود به چند مورد بوده و فراتر از کتاب، سنّت، لغت و عقل نرفته است؛ زرکشي در اين خصوص، اساسي ترين منابع را چهار مورد مي داند و بدين ترتيب مي شمارد: نقل از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، قول صحابي، اخذ به مطلق لغت و تفسير به مقتضي. (10) سيوطي نيز همين موارد را ذکر مي کند. (11)برخي از معاصران، منابع تفسير را، « قرآن، سنّت و عقل » ذکر کرده اند؛ (12) عده اي آنها را بيشتر و شامل « قرآن، روايت، لغت، منابع تاريخي، عقل و دستاوردهاي تجربي » دانسته اند، (13) گروهي آنها را منابع نقلي، شامل « قرآن و روايت » و منابع عقلي، شامل « لغت و علوم بلاغي » پنداشته اند (14) و برخي آن را گسترده تر دانسته اند که شامل « لغت، قواعد ادبي، قرآن، احاديث، عقل، اجماع، شهود عرفاني » است. (15) هم چنين بعضي نيز با ترتيب ديگري با افزودن اقوال مفسّران و ... بدان ها، منابع را چنين شمرده اند: « قرآن، روايات، عقل، علوم تجربي، منابع تاريخي و جغرافيايي، ادبيات عرب، علوم قرآن، شهود، اجماع، اقوال مفسّران، اقوال صحابه و تابعيان » ؛ (16) ولي به نظر مي رسد همه موارد ياد شده نمي تواند از منابع و مبيّن در تفسير شمرده شود؛ زيرا برخي از آنها « ابزار » و شاهد در تفسيرند و بعضي هم به يکديگر باز مي گردند. بدين جهت، منابع تفسير چهار مورد و به ترتيب اهميّت چنين است که به بررسي هر يک پرداخته خواهد شد: قرآن، سنّت، عقل، شهود و کشف و ديگر موارد مانند لغت، تاريخ، اقوال مفسّران، علوم تجربي و ... ابزار در فهم آيات هستند. شايان ذکر است آنچه به عنوان منبع ذکر شده، مي تواند در موارد ديگري، ابزار و شاهد نيز باشد.
1- قرآن
نخستين و مهم ترين منبع تفسير آيات قرآن، ديگر آيات آن است که با يکديگر ارتباط معنايي دارند و مي توانند در تبيين يکديگر مفيد باشند، گر چه در مواردي نيز برخي آيات، شاهدند و نه مبيّن. منبع بودن و مرجعيّت برخي آيات براي ديگر آيات، از زمان نزول آيات مطرح بوده، ولي در دوره هاي تفسيري صدر اسلام تاکنون، جايگاه ثابتي نداشته و همواره در واکنش با ديگر منابع، داراي طلوع و غروب بوده است؛ در دوره اخباري ها در حال غروب بوده، ولي در دوره معاصر، توجّه بيشتر مفسّران بدان معطوف شده است.يادآور مي شود که منبع بودن قرآن، همواره در کنار ديگر منابع بوده و نه آن که منبع مستقلي به شمار آيد؛ بدان جهت که قرآن و روايات اهل بيت (عليهم السلام) دو « ثقلي » هستند که تفکيک آنها از يکديگر، صحيح نيست و اين دو در کنار هم به تفسير و تبيين معارف قرآن مي پردازند.
مستندات منبع بودن قرآن براي تفسير
الف) برخي از آيات منبع بودن گروهي از آيات را برابر ديگر آيات در تفسير بيان مي کنند، مانند:( هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَ أُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ ) (17) ؛ او کسي است که اين کتاب ( آسماني ) را بر تو نازل کرد، که قسمتي از آن، آيات « محکم » [ = صريح و روشن ] است؛ که اساس اين کتاب مي باشد؛ ( و هر گونه پيچيدگي در آيات ديگر، با مراجعه به اينها، برطرف مي گردد ). و قسمتي از آن، « متشابه » است.
آيه ي ياد شده بر « أُمُّ الکِتَابِ » بودن آيات محکم براي متشابهات يا مرجعيت تمامي آيات، برابر يکديگر دلالت دارد؛ زيرا محکم و متشابه امري نسبي و اضافي و قرآن داراي مراتب معنايي است؛ پس مي توان از برخي آيات در تفسير ديگر آيات بهره برد؛ (18) هم چنان که به آيه ي شريفه ي ( نَزَّلْنَا عَلَيْکَ الْکِتَابَ تِبْيَاناً لِکُلِّ شَيْءٍ )، (19) که به « تبيان بودن » قرآن براي خودش نيز تأکيد دارد (20) و آيه ي ( اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ کِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ ) (21) نيز مي توان استناد کرد. علامه طباطبايي در ذيل آيه ياد شده مي گويد: مقصود از مثاني، همان انعطاف و بازگشت برخي آيات به يکديگر است که يکي مبين ديگري است. (22)
ب) در تعدادي از روايات بر منبع بودن برخي از آيات نسبت به ديگر آيات در تفسير تأکيد شده است، مانند:
مَن رَدَّ مُتَشابِهَ القُرآنِ إِلَي مُحکَمِهِ فَقَد هُدِيَ إِلَي صِراطٍ مُستَقيمٍ؛ (23) هر کسي متشابهات قرآن را به محکمات آن برگرداند، به سوي صراط مستقيم هدايت شده است.
يَنطِقُ بَعضُهُ بِبَعضٍ، وَ يَشهَدُ بَعضُهُ عَلَي بَعضٍ؛ (24) برخي از آيات نسبت به برخي ديگر گويا مي شود و بعضي بر بعض ديگر گواه است.
در روايات فراواني نيز بدين گونه عمل شده که در تفسير يک آيه، از آيات ديگر کمک گرفته شده و اين نشان از سيره ي عملي معصومين (عليهم السلام) در تفسير « قرآن با قرآن » و منبع بودن برخي از آيات براي بعضي ديگر دارد، مانند استناد امام صادق (عليه السلام) در فهم آيه ي ( قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ ) (25) و اين که معناي ايماني که براي قلب لازم است کدام است، به آيات زير:
( إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ ) ؛ (26) و نه آن کسان که وادار به اظهار کفر شده اند و دلشان به ايمان گرم است.
( أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ) ؛ (27) با ياد خداوند، دل ها آرام مي يابد.
( إِنْ تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ ) ؛ (28) اگر آنچه در دل داريد، آشکار يا پنهان کنيد، خداوند حساب آن را از شما بازخواهد خواست.
آن حضرت با کمک و استناد به آيات ياد شده، بيان مي دارد که ايمان لازم براي قلب، همان اقرار و معرفت و رضايت و تسليم دروني است. (29)
هم چنين در جاي ديگر معصوم (عليه السلام) در ذيل آيه ي ( إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصَابُ وَ الْأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ ) (30) براي بيان مراحل حرمت خمر و شدت برخي نسبت به ديگر آيات، به آيات زير استناد کرده است:
( يَسْأَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ کَبِيرٌ وَ مَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُمَا أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمَا ) (31) ؛ درباره ي شراب و قمار از تو سؤال مي کنند، بگو: « در آنها گناه و زيان بزرگي است؛ و منافعي ( از نظر مادي ) براي مردم در بردارد؛ ( ولي ) گناه آنها از نفعشان بيشتر است.
( إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَکُمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَاءَ فِي الْخَمْرِ )؛ (32) شيطان مي خواهد به وسيله ي شراب و قمار، در ميان شما عداوت و کينه ايجاد کند.
ج) ارتباط وثيق بعضي از آيات با ديگر آيات يا واحدهاي نزول با يکديگر نيز، امري معقول و متعارف و مستندي بر منبع بودن برخي از آيات براي ديگر آيات شمرده شده و بدين جهت، ضرورت تفسير موضوعي آيات معلوم مي گردد. علامه طباطبايي بر ارتباط معنايي آيات با يکديگر، به ويژه آيات درون هر سوره تأکيد مي کند و معتقد است هر سوره داراي غرض خاصّي است که محقق نمي شود، مگر با پايان يافتن آيات آن. (33) همو مي گويد: « در انضمام معني آيات بر يکديگر، حقايقي جديد ظاهر مي شود » . (34) در سخنان هر متکلم حکيم، عام و خاص، مطلق و مقيد و ... وجود دارد که با استعانت از ديگر عبارات و يک مطالعه مجموعي در سخنان وي، مراد متکلم معلوم مي شود.
د) سنّت عملي مفسّران بزرگ فريقين از متقدمين تا متأخرين بر استعانت از آيات در تفسير ديگر آيات بوده است. مفسّراني چون طبري در جامع البيان، شريف رضي در التأويل في متشابه القرآن، شيخ طوسي در التبيان في تفسير القرآن، امين الاسلام طبرسي در مجمع البيان، زمخشري در الکشاف، قرطبي در الجامع لاحکام القرآن، مقدّس اردبيلي در زبد البيان، علامه بلاغي در آلاء الرحمن، علامه طباطبايي در الميزان في تفسير القرآن و ... صدها آيه را با کمک آيات ديگر بيان داشته اند که البته شيوه آنان برخاسته از شيوه معصومين (عليهم السلام) و بعضي از مفسّران عصر صحابه و تابعيان مانند ابن عباس، (35) حسن بصري (36) و ... بوده است.
گونه هاي منبع بودن قرآن در تفسير
در تفسير قرآن به قرآن، سه گونه برداشت تفسيري ممکن مي باشد:الف) تفسير موضوعي آياتي که مربوط به يک موضوع و برخوردار از تشابه لفظي و معنايي هستند؛ ب) آيات ناظر به هم، مانند محکم و متشابه، عام و خاص، مطلق و مقيد، ناسخ و منسوخ و ...؛ ج) آيات داراي سياق واحد که به کمک صدر و ذيل آيه يا عبارت، مفاد يکديگر را بيان مي کنند که تفاصيل هر يک مربوط به « روش تفسير قرآن به قرآن » است. بهره مندي صحيح از آيات در فهم ديگر آيات، مربوط به ميزان شناخت مفهومي کلّ قرآن مي باشد که توانايي کامل آن در اختيار معصومين (عليهم السلام) و سپس براي گروهي از مفسّران حاصل مي گردد.
تحليل نظريّه استقلال قرآن در تفسير
در خصوص منابع تفسير، به نخستين منبع که آيات قرآن بود، اشاره شد. بررسي اين پرسش نيز در اينجا مهم است که آيا با وجود تفسير قرآن، نياز به ديگر منابع تفسير مي باشد، يا قرآن خود تنها منبع تفسير خود است که از آن با عنوان « نظريّه استقلال قرآن در تفسير » ياد مي شود، يا براي فهم و تفسير قرآن به منابع ديگر مثل سنّت و ... نيازمنديم؟ در خصوص نظريّه فوق، چندين تقرير آن چنان که برخي محققان بيان داشته اند، مي توان ارائه داد (37) که بعضي از آنها باطل و برخي مي تواند درست باشد که به شرح ذيل است:1. استقلال قرآن به عنوان تنها منبع دين و بسندگي کامل بدان؛ چنين نظري صحيح نيست؛ گر چه در تاريخ با عبارت « حَسبُنَا کِتَابُ اللهِ » از آن ياد مي شود، (38) و گروه هايي مانند « قرآنيون » بدان تمايل دارند، (39) اين ديدگاه صحيح نيست و مخالف آياتي است که شأن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را مفسّر و مبلّغ دين مي داند، مانند:
( أَنْزَلْنَا إِلَيْکَ الذِّکْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَکَّرُونَ )؛ (40) ما اين ذکر [ = قرآن ] را بر تو نازل کرديم، تا آنچه به سوي مردم نازل شده است براي آنها روشن سازي.
چنين ديدگاهي با پذيرش رسالت پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) و امامت امامان معصوم (عليهم السلام)، سازگار نيست؛ زيرا اماميّه معتقد به امامت دوازده امام معصوم (عليهم السلام) در کنار قرآن هستند و هر دو در کنار هم، مصدر و منبع دين اند.
2. استقلال قرآن به عنوان تنها مفسّر خود و بسندگي قرآن در تفسير؛ بدين گونه که براي فهم هر آيه يا عبارتي از قرآن، مراجعه به ديگر آيات کافي باشد. (41) در چنين فرضي گر چه براي فهم دين، منابع چندگانه اي وجود دارد، براي فهم قرآن، تنها يک منبع وجود دارد و آن هم خودش مي باشد.
در برخي از عبارات علامه طباطبايي، مي توان مؤيّداتي براي نظريّه ياد شده به دست آورد. ايشان در بررسي روايات نهي از تفسير به رأي بر آن است که مفاد آن روايات، نهي از استقلال مفسّر در تفسير به رأي خويش است و بنابراين مفسّر در تفسير، بايد به غير راي و نظر خويش مراجعه کند و آن غير يا کتاب است يا سنّت و چون سنّت ما را به رجوع به قرآن امر کرده و قرآن را معيار عرضه قرار داده، پس تنها مرجع تفسير قرآن، خود قرآن است. (42) همو در مقدمه تفسيرش در خصوص چگونگي تفسير قرآن به قرآن مي گويد: مقصود آن است که قرآن را با قرآن تفسير کنيم و معناي آيات با کمک نظاير آن روشن گردد و قرآن نيز با سفارش « تدبّر در آن » بر آن توصيه نموده است؛ چنان که در قرآن آمده است:
( نَزَّلْنَا عَلَيْکَ الْکِتَابَ تِبْيَاناً لِکُلِّ شَيْءٍ )؛ (43) ما اين کتاب را بر تو نازل کرديم که بيانگر همه چيز است.
« نظريّه استقلال قرآن » بدين گونه که قرآن تنها مفسّر خودش باشد، دو نوع تصوّر دارد: نخست، به معناي نفي کلي ديگر منابع در تمامي آيات و حتي به عنوان شأن طريقي و تعليمي و عدم نياز به ديگر منابع از جمله روايات فقهي و قصص و معاد است. دوم، به معناي نفي کلي ديگر منابع نيست، بلکه نفي خاص و در موارد خاصّي از آيات است؛ بدين بيان که قرآن در موارد ديگر، از روايات کمک مي گيرد، ولي با شأن تعليمي آنها به ويژه در برخي از آيات نيز، مانند آيات فقهي و ... با شأن تبييني که فراتر از شأن تعليمي است و همين طور در باطن قرآن که جز معصوم نمي تواند بدان ها برسد. استقلال قرآن به گونه ي نخست نمي تواند صحيح باشد؛ زيرا با آياتي که منزلت تفسيري براي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) قائل است و هم چنين با رواياتي که منزلت تفسيري پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و امامان معصوم (عليهم السلام) را به ويژه در آيات فقهي بيان مي کند، منافات دارد و هيچ مفسّري در بين شيعه، بدان متمايل نشده است؛ زيرا همه مفسّران در تفسير خود از روايات و ... گر چه به شيوه ها و ميزان هاي متفاوت، استفاده کرده اند.
علامه طباطبايي و نظريه ي استقلال قرآن در تفسير
علامه طباطبايي از مفسّران بزرگ معاصر و افتخاري براي جهان اسلام است. او از طرفي معتقد است که آيات قرآن در تفسير، مبين هم هستند و چنان که بيان شد، قرآن به استعانت از ديگر آيات قابل تبيين است و تنها مرجع تفسير، خود قرآن است. (44) و حاشا که قرآن مبين هر شيء باشد، امّا مبيّن خود نباشد. (45) همو مي گويد:با توجه به تحدّي در آيه ي شريفه ( أَ فَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً کَثِيراً ) ، (46) که دلالت بر ضرورت تدبّر دارد، نيازي نيست که براي فهم آيات به فهم صحابه و تابعيان و حتي بيان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مراجع شود؛ زيرا بيان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) اگر موافق ظاهر آيات است که با تدبّر در لفظ، مي توان بدان رسيد و اگر خلاف ظاهر است، با تحدّي قرآن سازگار نيست و حجّت با آن تمام نمي شود. (47)
به نظر مي رسد همو از طرف ديگر معتقد است ديدگاهي که بيان شد، به معناي نفي کلي روايات نيست، بلکه روايات در نظر علامه طباطبايي، هم نقش « تعليمي » دارند و هم در مواردي مانند آيات فقهي و ... نقش « تبييني » دارند، به گونه اي که نمي توان بدون بيان نبي به تفاصيل آيات که به نظر مي رسد همان تبيين و تفسير مراد الهي است، دسترسي پيدا کرد. (48)
مقصود علامه طباطبايي از نقش تعليمي – چنان که در ذيل آيه هفتم آل عمران در خصوص تفسير محکم و متشابه بيان مي کند – آن است که نقش پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و ديگر معصومين (عليهم السلام) نقش معلمي معصوم براي قرآن است و روايات به ما کمک مي کنند تا آيه را بهتر بفهميم، نه که بدون روايات، قرآن قابل فهم نباشد. (49)
همو در جاي ديگر مي گويد:
هم چنين [ پيامبر و امامان ] سِمَت معلّمي کتاب را داشته اند؛ چنان که از آيه ذيل بر مي آيد: ( أَنْزَلْنَا إِلَيْکَ الذِّکْرَ لِتُبَيِّنَ ) (50). به موجب آيه ي ياد شده و به موجب حديث « متواتر ثقلين » پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، ائمه اهل بيت (عليهم السلام) را در سمت هاي نامبرده جانشينان خود قرار داده و اين مطلب منافات ندارد با اين که ديگران نيز با اعمال سليقه اي که از معلمين حقيقي ياد گرفته اند، مراد قرآن مجيد را از ظواهر آياتش بفهمند. (51)
ايشان تفسير روايي از معصومين (عليهم السلام) را هم سو با تفسير « قرآن با قرآن » مي داند و با تأکيد بر نقش معلمي معصومين (عليهم السلام) مي گويد:
نتيجه ... اين است که در قرآن مجيد برخي از آيات با برخي ديگر تفسير مي شود و موقعيّت پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت (عليهم السلام) او در برابر قرآن، موقعيّت معلمين معصومي مي باشد که در تعليم خود هرگز خطا نمي کنند و قهراً تفسيري که آنان کنند با تفسيري که واقعاً از انضمام آيات به همديگر به دست مي آيد، مخالف نخواهد بود. (52)
وي در بحث روايي در الميزان بيان مي دارد که روايات اگر در خصوص احکام شرعي باشد، حجّت و معتبر و براي آنها جعل حجّيّت شده، هر چند متواتر نباشد يا همراه با قرائن قطعي الصدور نباشد؛ زيرا مطابق اعتبارات عقلا است. (53)
ايشان در ذيل آيه ي شريفه ي ( أَنْزَلْنَا إِلَيْکَ الذِّکْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَکَّرُونَ ) (54) مي گويد: پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) هم نقش تبيين و هم نقش تعليم دارد؛ چون فهم معارف الهي بدون واسطه امکان ندارد. (55) همو در پايان بحث محکم و متشابه و بيان جايگاه قرآن در تفسير مي نويسد:
قد تبين انّ المتعيّن في التفسير، الاستمداد بالقرآن علي فهمه و تفسير الايه بالايه و ذلک بالتدرب بالاثار المنقولة عن النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيته (عليهم السلام) و تهيئة ذوق مکتسب منها ثمّ الورود. (56)
آية الله معرفت نيز در آخرين نطق علمي خود بدين نکته اشاره و روش علامه طباطبايي را در تفسير چنين بيان مي کند که وي گر چه آيات را مفسّر هم مي داند، روايات را نيز در فهم آيه مؤثر مي داند. او مي گويد:
در باب استفاده از روايات براي تفسير قرآن، وقتي علامه مي فرمايد: نبايستي به سراغ روايت رفت و از آن راه آيه را معنا کرد، اين سراغ روايت رفتن، دو قسم است: يکي اين که از اين روايت معنايي به دهان آيه بگذاريم. اين قسم ممکن نيست؛ زيرا قرآن بايد خودش گوياي حقيقت خودش باشد... اين را علامه طباطبايي منکر است. دوم اين که به سراغ روايت برويم براي اين که فضايي را براي ما باز کند و ما را در فضايي قرار دهد که از خود آيه مطلبي را بفهميم، اين قسم پذيرفتني است. (57)
آية الله جوادي آملي در خصوص تفسير آيات با قرآن و سنّت و هم بستگي بين آنها بياني دارد که مي تواند مبين روش استادش باشد. او مي گويد:
ثقلين هرگز از يکديگر جدا نخواهد شد ... منتها يکي اصل و ديگري فرع و هم چنين يکي متن و ديگري شرح است. (58) قرآن در همه شئون خود مستقل است و وابستگي به غير خود ندارد... قرآن عهده دار تبيين خطوط کلّي دين است و سنّت عهده دار تبيين حدود و جزئيات و تفاصيل احکام . (59)
بنابراين، علامه طباطبايي که يکي از انديشوران، متفکران و مفسّران بزرگ معاصر است و تفسيرش مجموعه اي از انديشه هاي متعالي و گران قدر است، در برابر افراط گويي برخي از هم انديشان اخبارگرايي که تمامي روايات موجود تفسيري، حتي روايات مرسل و ضعيف را منبع تفسير يا تنها منبع تفسير مي دانند، معتقد است که پس از بررسي سندي و دلالي روايات، لازم است در مواردي، از روايات به عنوان نقش « تبييني » و در مواردي به عنوان نقش « تعليمي » استفاده شود و بدين جهت، او در تفسيرش، فراوان از روايات کمک گرفته و با مطالعه روايات و با ذهني الهام گرفته از آنها، (60) به سراغ تفسير مي رود و با آوردن ده ها « بحث روايي » ، در مقام اثبات، تفسير آيات را تکميل مي کند.
960- از همين رو، علاّمه طباطبايي و جمع زيادي از مفسّران اماميّه که در تفسير قرآن به قرآن اصرار دارند، استفاده حدّ اکثري از تفسير قرآن به قرآن اصرار دارند، استفاده حدّ اکثري از تفسير قرآن به قرآن را لازم دانسته، بر نقش آيات در تبيين ديگر آيات اهتمام دارند و بر نفي توقف تفسير بر روايات، چنان که برخي از مفسّران بر آن پاي بند بوده و تفسير قرآن را متوقف بر روايت مي دانند، (61) تأکيد مي کنند. (62)
961- آية الله جوادي از مفسّران گران قدر معاصر که از محضر علاّمه طباطبايي بهره برده، از ساحت علمي و عملي استاد در تفسير تجليل کرده و در مقام دفاع از برخي از نقدها درباره ايشان مي گويد: هرگز از سخنان استاد بر نمي آيد که ... مردم در تحصيل علوم قرآن ( = تفسير ) از رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بي نياز و مستقلند و رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از مقام مرجعيّت علوم قرآن، معزول است و علوم و معارف قرآني در دسترس همگان قرار دارد... هيچ يک از امور ياد شده به مقام منيع الميزان، مساس ندارد و کرامت آن را لکه دار نمي کند... و شايسته متأخران و بايسته متنعمان است که از ساحت الميزان بهره بيشتري ببرند و از اين مائده پر از مأدبه و از اين خوان لبريز از ( مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ ) (63) ... و بالاخره از اين موسوعه که ( فِيهَا کُتُبٌ قَيِّمَة ) (64) نصيب أو في و حظ اعلي يابند. (65)
2- سنت معصومين (عليهم السلام)
دومين منبع تفسير قرآن، رواياتي است که حاکي سنت (66) و مبين آيات قرآن است؛ گرچه در مواردي نيز برخي روايات، شاهد و زمينه تفسير است. مقصود از روايات، « حکايت و گزارش قول، فعل و تقرير معصوم (عليه السلام) است. (67) روايات تفسيري از مهمترين منابع و حتي نزد بعضي از اخباريون، تنها منبع تفسير شمرده شده است. از زمان آغاز نزول وحي، برخي روايات تفسيري به عنوان منبع استفاده مي شده؛ بدين جهت، نخست به « مستندات منبع بودن سنت در تفسير قران و سپس به طبقه بندي روايات تفسيري حاکي از سنت، تعداد روايات تفسيري، اعتبار روايات تفسيري، بررسي حجّيّت خبر واحد در تفسير، آسيب شناسي روايات منبع و نقش اسباب نزول در تفسير و رابطه منبعيت و حجّيت متقابل قرآن و سنّت در تفسير » پرداخته مي شود.مستندات منبع بودن سنت در تفسير
عموم مفسّران فريقين برخلاف « قرآنيون » (68) در منبع بودن سنت و روايات حاکي از آن براي تفسير به ويژه روايت نبوي (صلي الله عليه و آله و سلم)، هيچ گونه ترديدي نداشته اند و ضرورت استفاده از روايات در تفسير معلوم بوده و بدين جهت، نياز به مستندسازي آن نبوده است. از نظر مفسّران اماميّه پس از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، سنت و روايات تفسيري ديگر معصومين (عليهم السلام) نيز، منبع تفسير قرآن شمرده شده است؛ زيرا بر اساس مباني اعتقادي برخاسته از روايات نبوي و آيات، آنها نيز معصوم و مفسّر قرآن شمرده مي شوند. در موارد ذيل، به اهمّ مستندات منبع بودن سنت معصومين (عليهم السلام) در تفسير، اعم از روايات نبوي (صلي الله عليه و آله و سلم) و امامان معصوم (عليهم السلام) اشاره مي گردد:الف) برخي از آيات قرآن، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را اولين مفسّر قرآن دانسته و تفسير او را حجّت قرار داده است؛ آنجا که مي فرمايد:
( وَ أَنْزَلْنَا إِلَيْکَ الذِّکْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ ) (69)؛ و ما اين ذکر [ = قرآن ] را بر تو نازل کرديم، تا آنچه به سوي مردم نازل شده است براي آنها روشن سازي.
خطاب کلام خدا به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و براي بيان احکام، شرايع و محتواي قرآن است و مقصود از ذکر نيز قرآن مي باشد. (70) مقصود از « انزال و تنزيل » در آيه يکي است که همان تنزيل بر مردم و انزال به سوي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مي باشد تا به واسطه او، محتواي قرآن دريافت شود. علامه طباطبايي نيز معتقد است که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از طرف خداوند، معين شده تا آنچه از آيات را که به صورت تدريجي نازل مي شود براي مردم تبيين کند؛ زيرا مردم بدون واسطه نمي توانند به معارف الهي دست بيابند. به ناچار مي بايد کسي از ميان آنها مبعوث شود تا به تبيين و تعليم قرآن بپردازد؛ بنابراين عبارت « لِتُبَيِّنَ » غايت انزال است. (71) از اين رو، تفسير نبوي از همه آيات قرآن، مهم ترين منبع فهم آيات قرآن است وگرنه چنين دستوري از خداوند لغو مي باشد؛ در حالي که خداوند متعال حکيم، و دستورهاي او از جمله دستور تبيين قرآن به واسطه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) حکيمانه است.
در آيات ديگري همچون آيات زير به اهميت مسئوليت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در تفسير آيات و تعليم کتاب اشاره شده است:
( وَ مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْکَ الْکِتَابَ إِلاَّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ ) ؛ (72) ما قرآن را بر تو نازل نکرديم مگر براي اين که آنچه را در آن اختلاف دارند براي آنها روشن کني.
( کَمَا أَرْسَلْنَا فِيکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ يَتْلُو عَلَيْکُمْ آيَاتِنَا وَ يُزَکِّيکُمْ وَ يُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ يُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ ) ؛ (73) همان گونه ( که با تغيير قبله، نعمت خود را بر شما کامل کرديم ) ، رسولي از خودتان در ميان شما فرستاديم؛ تا آيات ما را بر شما بخواند؛ و شما را پاک کند؛ و به شما، کتاب و حکمت بياموزد؛ و آنچه را نمي دانستيد، به شما ياد دهد.
خطاب در اين آيات، متوجّه آن حضرت و در خصوص ايشان است که او را مفسّر و کلامش را حجّت در تفسير دانسته است. (74) بدين جهت، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) با قول و گاهي با فعل و تقرير خود به تفسير آيات پرداخته که حاصل آنها صدها روايت حاکي از سنت مي باشد، مانند آن که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در تفسير آيات صلاة، با عمل خود به تبيين آنها مي پرداخت و مي فرمود: « صَلُّوا کَمَا رَأَيتُمُونِي أُصَلِّي؛ (75) نماز بخوانيد چنان که من نماز مي خوانم ».
ب) در روايات فراواني نيز بر منبع بودن سنت، يعني قول، فعل و تقرير معصومين (عليهم السلام)، اعمّ از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و امامان (عليهم السلام) اشاره شده که اين امر حکايت از اعتبار تفاسير معصومين (عليهم السلام) در خصوص قرآن دارد، مانند روايت بُريد از امام معصوم (عليه السلام) در خصوص آيه ي ( وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ ) (76)که فرمود:
فَرَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه و آله و سلم) أَفضَلُ الرَّاسِخِينَ فِي العِلمِ، قَد عَلَّمَهُ عَزَّ وَ جَلَّ جَميِعَ مَا أُنزِلَ عَلَيهِ مِنَ التَّنزيلِ وَ التَّأوِيلِ، وَ مَا کَانَ اللهُ لِيُنزِلَ عَلَيهِ شَيئاً لَم يُعَلِّمهُ تَأويلَهُ، وَ أَوصِيَاءُهُ مِن بَعدِهِ يَعلَمُونَ کُلَّهُ ؛ (77) پيامبر بالاترين راسخ در علم است که خداوند او را از تمامي آنچه بر او نازل کرده، آگاه نموده است چه تنزيل و چه تأويل آيات و اين چنين نيست که خداوند بر او آياتي را نازل کند و او را از تأويل آنها آگاه ننمايد؛ اوصياي آن حضرت نيز همچون پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، از همه تأويل و تنزيل آيات آگاهند.
در روايت ديگري نيز کليني مي آورد که امام صادق (عليه السلام) فرمود:
الرَّاسِخوُنَ فِي العِلمِ أَميرُالمُؤمِنِينَ وَ الأَئِمَّةُ (عليهم السلام) مِن بَعدِهِ؛ (78) راسخان در علم حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) و امامان معصوم (عليهم السلام) پس از او هستند.
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در روايت « ثقلين » بر جايگاه و منزلت قرآن و امامان معصوم (عليهم السلام) که همان عترت او هستند، تأکيد دارد و آنها را همراه هم مي داند و مي فرمايد:
إِنّي تَارِکٌ فِيکُمُ الثِّقلَينِ، مَا إِن تَمَسَّکتُم بِهِمَا لَن تضِلُّوا بَعدِي: کِتابَ اللهِ وَ عِترَتِي أَهلَ بَيتي، لَن يَفتَرِقَا حَتَّي يَرِدَا عَلَيَّ الحَوضَ. (79)
در حديث ثقلين به هم سويي و همتايي (80) آنها با يکديگر اشاره شده که لازمه آن، علم کامل عترت بر آيات قرآن است؛ علمي که معتبر و همواره به دور از خطاست.
در روايت ديگري از امام صادق (عليه السلام) نقل شده که کلام خود را همان کلام پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) دانسته که از منشأ واحد، صادر شده است. هشام بن سالم و حماد بن عثمان مي گويند: شنيديم که حضرت صادق (عليه السلام) مي فرمود:
حَدِيثِي حَدِيثُ أبِي وَ حَدِيثُ أَبِي حَدِيثُ جَدِّي وَ حَدِيثُ جَدِّي حَدِيثُ الحُسَينِ (عليه السلام) وَ حَدِيثُ الحُسَينِ (عليه السلام) حَدِيثُ الحَسَنِ (عليه السلام) وَ حَدِيثُ الحَسَنِ (عليه السلام) حَديِثُ أَميرِالمُؤمِنِينَ، (عليه السلام) و حَدِيثُ أَمِيرِ المؤمِنِينَ (عليه السلام) حَدِيثُ رَسُولِ اللهِ، (صلي الله عليه و آله و سلم) و حَدِيثُ رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه و آله و سلم) قَولُ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛ (81) حديث من حديث پدرم، وحديث پدرم حديث جدم، و حديث جدم حديث امام حسين (عليه السلام)، و حديث امام حسين (عليه السلام)، حديث امام حسن (عليه السلام)، و حديث امام حسن (عليه السلام) حديث اميرالمؤمنين (عليه السلام)، و حديث ايشان حديث پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، و حديث پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) سخن خداوند متعال است.
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و امامان معصوم (عليهم السلام) بر اساس روايات ياد شده، بزرگ ترين مفسّر آيات بوده اند؛ گر چه ممکن است تمام سخنان آنها مستقيم در خصوص تفسير آيات نباشد، بخشي از احاديث آنها در خصوص تفسير آيات بوده و از مهم ترين منابع تفسير به شمار مي آيد. گاهي فعل و تقرير آنها در روايت گزارش شده که آنها نيز از تفاسير روايي شمرده شده، مانند آن که امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد:
إِنَّ رَسُولَ اللهِ نُزِّلَت عَلَيهِ الصَّلاةُ وَ لَم يُسَمَّ اللهُ لَهُم ثَلاثَة وَ لا أَربَعاً حَتَّي کَانَ رَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه و آله و سلم) هُوَ الَّذِي فَسَّرَ ذَلِکَ لَهُم وَ نُزِّلَت عَلَيهِ الزَّکُاة وَ لَم يُسَمَّ لَهُم مِن کُلِّ أَربَعِينَ دِرهَماً دِرهَم حَتَّي کَانَ رَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه و آله و سلم) هُوَ الَّذِي فَسَّرَ ذَلِکَ لَهُم؛ (82) پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بر او آيات صلاة نازل شد و خداوند براي آنها بيان نکرده که سه رکعت و يا چهار رکعت، تا آن که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آنها را تفسير کرد؛ هم چنان که آيات زکات وقتي نازل شد، در آنها بيان نشده بود که از هر چهل درهم، يک درهم، تا آن که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آن را تفسير کرد.
ج) سيره علما به ويژه اماميه، از گذشته تا کنون بر استفاده از روايات به عنوان حکايت سنت معصومين (عليهم السلام) در تفسير (83) بوده و منبع قرار دادن سنت توسط آنها براي فهم آيات بوده است. شايد نتوان در طول تاريخ هيچ مفسّري را بي نياز از سنت يافت؛ زيرا همه آنها هر چند به صورت متفاوت و متنوّع، از روايات تفسيري استفاده کرده اند: برخي به عنوان مؤيّد و شاهد براي فهم آيه و بعضي به عنوان منبع در فهم آيه، گروهي بدون نقد سندي و دسته اي به همراه نقد و بررسي هاي سندي و دلالي.
در تاريخ صحابيان آمده که آنان در فهم آيات به پيامبر و ائمه (عليهم السلام) مراجعه مي کرده اند؛ از ابن عباس حکايت شده که مي گويد: آنچه را در تفسير فرا گرفته ام، از علي (عليه السلام) آموخته ام. (84) از ابن مسعود نقل شده هنگامي که ده آيه را فرا مي گرفت، از آنها عبور نمي کرد، مگر اين که معاني آنها را دريابد. (85) و معلوم است که ابن مسعود براي دريافت آيات از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) کمک مي گرفته است و تابعيان و مفسّران پس از آنها نيز همانند فرات کوفي، عيّاشي، علي بن ابراهيم قمي و ... از روايات در تفسير استفاده کرده اند تا آن که نخستين تفسير کامل يعني التبيان في تفسير القرآن به دست شيخ طوسي تدوين شد. وي در مقدّمه، از ضرورت روايات در تفسير آيات ياد مي کند (86) و در متن تفسير، از روايات، کمک مي گيرد.
طبرسي در مقدّمه مجمع البيان که از بزرگ ترين تفاسير شيعي است، بر ضرورت استفاده از روايات تأکيد مي کند، (87) چنان که در متن تفسير نيز به وفور از روايات استعانت مي جويد. هم چنين ديگر مفسّران فريقين در تفسير روايي مانند طبري در جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ابي حاتم رازي در تفسير القرآن العظيم، ثعلبي در الکشف و البيان عن تفسير القرآن، ابن عطيه در المحرر الوجيز، سيوطي در الدر المنثور في التفسير بالمأثور و ملافتح الله کاشاني در منهج الصادقين، فيض کاشاني در الصافي في تفسير القرآن، بحراني در البرهان في تفسير القرآن، حويزي در نور الثقلين، مشهدي در کنز الدقائق و بحر الغراب، طباطبايي در الميزان في تفسير القرآن، مکارم در تفسير نمونه و ... در فهم آيات از روايت، استعانت کرده اند.
علامه طباطبايي در الميزان، ضمن آوردن صدها بحث روايي، به سنت معصومان در تفسير، اهميت فراوان داده است. وي در مواردي تصريح مي کند که بدون کمک آيات و روايات، نمي توان به مراد آيات دست يافت و چنين تفسيري، مصداقي از تفسير به رأي است. (88) همو مي گويد: وظيفه مفسّر اين است که به احاديث پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه اهل بيت (عليهم السلام) که در تفسير قرآن وارد شده، مرور و غور کرده به روش ايشان آشنا شود، پس از آن طبق دستوري که از کتاب و سنّت استفاده شده به تفسير قرآن بپردازد. (89) بدين جهت، گرچه مفسّران در چگونگي و ميزان و نوع روايات تفسيري هم فکر نبوده و با مباني متفاوتي از روايات استفاده مي کنند، ولي همه بر اصل استفاده از روايت به جهت حاکي از سنت و به عنوان منبع در مواردي و به عنوان شاهد در مواردي ديگر توافق دارند.
طبقه بندي روايات تفسير حاکي از سنت
روايات تفسيري که مفسّران از آنها اغلب به عنوان منبع بهره و کمک مي گيرند، از گونه هاي متفاوت برخوردارند: برخي مربوط به ظاهر، بعضي مربوط به باطن، برخي تعيين مصداق و بعضي مربوط به مفهوم کلّي آيه است. هم چنين برخي در جهت شأن نزول و بعضي تاريخي است که مي توان آنها را در طبقات ذيل دسته بندي کرد: روايات « توضيحي و بيان گر معاني واژگان » ، روايات « تطبيقي و بيان گر مصاديق آيات » ، روايات « بيان گر مراد و مدلول ظاهري آيات » ، روايات « بطني و تأويلي » ، روايات « شأن نزول و تاريخي » ، (90) روايات « تبيين کننده ملاک حکم » ، روايات « مبيّن تقييدها و تخصيص ها » ، روايات « بيانگر قواعد تفسيري » و روايات « فضايل سوره ها و آيات » .تعداد روايات تفسيري
روايات تفسيري که منبع يا شاهد قرار مي گيرند، اعمّ از روايات نبوي (صلي الله عليه و آله و سلم) و امامان معصوم (عليهم السلام)، فراوان و در حدود دوازده هزار روايت است که « بحراني و حويزي » آنها را در « تفسير البرهان » و نور الثقلين، جمع آوري کرده اند و ديگر مفسّران برخي يا جمعي از آنها را در تفسيرشان آورده اند. مفسّران اهل سنّت نيز روايات نبوي را به ضميمه تفسير صحابه، که از نظر غالب اهل سنّت روايت تلقي شده، در تفاسير خود آورده اند، همچون طبري که جمع زيادي از آنها را گرد آورده است. پرسش شده که چه ميزان از روايات از حضرت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده است؟ در پاسخ بايد گفت: کساني معتقدند پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) تمامي آيات را تفسير کرده است. (91) آية الله معرفت مي گويد: پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) براي اصحاب و امت خود، تمامي معاني آيات را بيان داشته و تفسير نموده است. (92)در برابر، کساني معتقدند که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در موارد اندکي به تفسير آيات پرداخته؛ (93) زيرا خداوند مردم را به تفکر و تدبّر دعوت کرده است، يا در مواردي، زمينه اي براي پرسش هاي صحابه از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) پيش نيامده بوده تا از جانب آن حضرت پاسخي ارائه گردد. ولي به نظر مي رسد با توجّه به مسئوليت مهم پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در تفسير قرآن و تشکيل حکومت اسلامي و نياز مردم به تبيين مسائل فقهي، حکومتي، اجتماعي، مديريتي و ...، آن حضرت به تفسير کلّ آيات، به ويژه براي اصحاب خاص، همچون حضرت علي (عليه السلام)، پرداخته است، گر چه ممکن است همه آنها به دست ما نرسيده باشد. ابن مسعود مي گويد: هر يک از ما وقتي ده آيه را فرا مي گرفت، از آن گذر نمي کرد، مگر آن که به معاني آن آگاه مي شد. (94)
بدين جهت، بسياري از احاديث تفسيري از طريق اماميّه، به واسطه معصومين (عليهم السلام) به ويژه امام باقر (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) نقل شده که در تفسير آيات از آنها استفاده مي شود. آية الله معرفت معتقد است هنگامي که روايات امامان معصوم (عليهم السلام) را به روايات نبوي (صلي الله عليه و آله و سلم) ضميمه کنيم، مجموعه بزرگي از تفسير مي شود. (95) در روايت نبوي نيز به « مِثل » قرآن که همان روايات پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و معصومين (عليهم السلام) است اشاره شده و آمده است: أَلا وَ إِنِّي أُوتِيتُ القُرآنَ وَ مِثلَهُ مَعَهُ؛ (96) من قرآن را براي شما آوردم، در حالي که مثل آن با اوست.
اعتبار روايات تفسيري
روايات تفسيري که به عنوان « منبع قرآن » و در مواردي « شاهد در فهم آيات » از آنها کمک گرفته مي شود، از نظر اعتبار همسان نيستند؛ زيرا از نظر سند و متن و مصادر آنها در نقل و چگونگي حکايت از سنت متفاوتند، لذا مفسّرين بر اساس مباني خود در چگونگي استفاده از آنها به عنوان منبع، اختلاف نظر دارند؛ زيرا روايات ياد شده از جهت صدور و تحوّلات بعدي در چگونگي نقل، يا متواتر يا خبر واحد هستند.روايات متواتر، اعمّ از تواتر لفظي يا معنوي، در تفسير معتبر دانسته شده و اعتبار آنها ناشي از قطعيّت صدور و کثرت راويان آنها در طبقات است، گر چه تعداد آنها به ويژه، تواتر لفظي، نادر است و نمي تواند در تفسير نقش مهمي در منبع بودن داشته باشد. بنابراين، مهم ترين بحث در باب اعتبار روايات، مربوط به « اخبار آحاده » است که جمع زيادي از روايات تفسيري را شامل مي شود.
بررسي حجّيّت خبر واحد در تفسير
اخبار واحد که از نظر تعداد راويان شامل روايات « مستفيض، عزيز و غريب » مي شود و برخوردار از قرائن و مؤيّدات حجّيّت (97) هستند، گر چه خبر واحد به شمار آمده اند، معتبر دانسته شده اند؛ زيرا نزد قدماي اماميّه « صحيح » شمرده شده اند (98) و در استفاده از آنها به عنوان روايات تفسير چه منبع و چه شاهد، مفسّران ترديدي ندارند؛ زيرا در حکايت گري آنها از سنت، توافق دارند و هم چنان که در مواردي نيز که اطمينان بر عدم صدور آنهاست و به جهت دلايل قطعي، جعلي يا از اسرائيليات شمرده شده است، اعتباري نداشته اند.آية الله خويي در اين خصوص مي گويد:
در روايات تفسيري معصومين (عليهم السلام) هنگامي که دليل قطعي بر صدور آنهاست، در پذيرش آنها ترديدي نيست، هم چنان که وقتي خبر واحد ضعيف شرايط حجّيّت را ندارد، در بي اعتباري و نپذيرفتن آن ترديدي نيست. (99)
در صورتي که « خبر واحد » داراي قرائن صحّت و حجّيّت نباشد و دليلي از عقل و نقل بر نفي آن وجود ندارد، در خصوص اعتبار اين گروه از روايات که بيشترين روايات تفسيري را نيز تشکيل مي دهند، بين مفسّران اختلاف نظر هست. (100) گروهي مانند « سيد مرتضي » ، خبر واحد را به صورت مطلق، اعمّ از روايات تفسيري و غير آن حجّت نداشته اند. (101) در برابر، دسته اي، از جمله آية الله خويي، (102) خبر واحد را به صورت مطلق، به ويژه در تفسير حجت مي دانند و جمعي نيز مانند شيخ طوسي خبر واحد را تنها در « تعبّديّات و آيات فقهي » حجّت دانسته اند (103) و نه در تفسير ديگر آيات. در ادامه، به بررسي و نقد اقوال مفسّران پرداخته و دلايل « حجّيّت خبر واحد » در تفسير بيان مي شود:
الف) عدم حجّيّت روايات تفسيري:
از جمله طرفداران نظريّه « عدم حجّيّت روايات در تفسير » ، شيخ طوسي است که معتقد است در تفسير، خبر واحد حجّيّت ندارد و تنها با « اثر صحيح » مي توان قرآن را تفسير کرد؛ (104) زيرا در غير آيات فقهي، علم و معرفت لازم است و خبر واحد علم آور نيست. علامه شعراني نيز در مقدّمه تفسير منهج الصادقين، بدان اشاره و عدم حجّيّت خبر واحد را در تفسير بيان مي کند. (105)از عبارات علامه طباطبايي بر مي آيد که ايشان نيز معتقد است خبر واحد غير محفوف به قرينه، در تفسير حجّت نيست (106) و همو در سوره هود، در ذيل روايات مربوط به قوم لوط و ... بيان مي کند که خبر واحد اگر متواتر يا محفوف به قرائن قطعي باشد، بدون ترديد حجّت است، اما ديگر اخبار حجّت نيست، مگر روايات مربوط به « احکام شرعي فرعيه » ...؛ زيرا حجّيّت شرعي از اعتبارات عقلي است و در صورتي صحيح است که اثر شرعي به همراه داشته باشد، ولي قضاياي تاريخي و امور اعتقادي قابل جعل اثر شرعي نيست. (107) به شيخ مفيد و سيّد رضي هم نسبت داده شده که معتقد بودند خبر واحد موجب علم و عمل نيست. (108)
ب) حجّيّت روايات تفسيري:
گروهي از مفسّران معاصر، خبر واحد را در تفسير، همانند « تعبّديات » ، علم آور و حجّت دانسته معتقدند دليل حجّيّت خبر واحد، شامل « روايات تفسيري » نيز مي شود؛ زيرا مهم ترين دليل حجّيّت خبر واحد، شامل « روايات تفسيري » نيز مي شود؛ زيرا مهم ترين دليل حجّيّت خبر واحد، « سيره عقلا » است در آن صورت، فرقي بين خبر واحد در تفسير و غير آن نيست. آية الله خويي از جمله معاصراني است که خبر واحد را در تفسير حجّت دانسته و معتقد است خبر واحد معتبر، از جمله دلايل ظني و داراي حجّيّت تعبّديّه است و در تمام موارد به جاي دليل علمي مي توان از آن استفاده کرد و شامل قول به « غير علم » نيست و عقلا خبر واحد معتبر را همچون علم مي دانند، بدون آن که در آثار آنها، بين تعبديّات و غير آن فرق بگذارند. (109)آية الله معرفت نيز بيان مي کند که گر چه کساني مثل شيخ مفيد و شيخ طوسي و در دوره اخير، علامه طباطبايي، خبر واحد را در تفسير حجّت ندانسته اند، مگر آن که متواتر يا همراه قرائن صدق باشد تا از حالت ظن ( گمان صدق ) خارج شود و حالت يقيني پيدا نمايد، ولي عمده دليل آنها راه نداشتن « حجّيّت تعبّديّه » ، در مواردي است که هدف حصول علم و يقين است و نه عمل؛ زيرا تعبّد تنها در مورد عمل ممکن است نه در تفسير و اعتقادات که حصول اطمينان قطعي، مطلوب است، ولي دليل آنها کافي نيست؛ زيرا مهم « علم تعبّدي » است که شارع امارات ظنيه مثل خبر واحد را حجّت قرار داده و مانند دلايل قطعي معتبر شمرده و نه « تعبّد به عمل » و اين بدان جهت است که « حجّيّت خبر واحد ثقه » ، مستند به سيره عقلاست. (110)
همو در ادامه مي گويد: تمامي احکام و سنن شريعت را که تفصيل مجملات قرآن است و تفسير اين آيات به حساب مي آيد و با خبر واحد جامع الشرايط به دست رسيده، مي پذيريم و معتبر مي دانيم، مگر خبري که خللي از لحاظ ضعف سند يا سستي در محتواي آن مشهود باشد. (111)
بنابراين، روايات خبر واحد که مخالف کتاب، سنّت قطعي، اجماع، حکم عقل، نباشد و دليلي بر ضعف آنها از بيرون وجود ندارد، حجّت و در تفسير قابل استفاده است و مي تواند به عنوان منبع و در مواردي به عنوان شاهد، از آنها کمک گرفته شود. (112)
آسيب شناسي روايات منبع
رواياتي که به عنوان منبع تفسير استفاده مي شوند در مواردي، همچون ديگر روايات دچار آسيب شده اند (113) و برخي « ضعف سند » دارند، مانند آن که راويان آنها توثيق نشده يا تضعيف شده يا سند آن فاقد اتّصال بوده يا « جعل » شده است، (114) يا از « اسرائيليات » (115) و از درون سست اند. مفسّران در مواردي، بحث دلالي و متني را در مورد « روايات تفسيري » به کمال نرسانده و تنها به نقل آنها اکتفا کرده اند.بدين جهت، بررسي هاي سندي (116) و متني در روايات تفسيري لازم است. مفسّران معاصر همچون علاّمه طباطبايي و آية الله مکارم شيرازي با کمک دانش رجال، درايه و فقه الحديث به بررسي هاي متني و تحليل هاي درون روايتي بيشتر توجه کرده اند. (117) در کنار آسيب هاي احتمالي روايات، آسيب هاي مربوط به مفسّران نيز در انتخاب نوع روايات وجود دارد که قابل بررسي است. (118)
پينوشتها:
1- معجم مقاييس اللغة، ج5، ص 381 ( نبع ) .
2- تسنيم، ج1، ص 57.
3- البرهان في علوم القرآن، ج2، ص 156.
4- روش شناسي تفسير، ص 263.
5- البيان في تفسير القرآن، ص 398 ( أصول التفسير ).
6- الإتقان في علوم القرآن، ج4، ص 213-215 ( علوم پانزده گانه تفسير ).
7- التبيان في تفسير القرآن، ج1، ص 4؛ مجمع البيان، ج1، ص 80 ( الفن الثالث ) ؛ جامع البيان، ج1، ص 56 ؛ الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص 5 و تفسير القرآن ابن کثير، ج1، ص 16.
8- البرهان في علوم القرآن، ج1، ص 156 ( نوع 41 ) و الإتقان في علوم القرآن، ج4، ص 207 ( نوع 77، فصل في أمّهات مآخذ التفسير ) .
9- تسنيم، ج1، ص 57؛ روش شناسي تفسير، ص 261؛ مباني و روش هاي تفسير قرآن، ص 209 و البيان في تفسير القرآن، ص 398.
10- البرهان في علوم القرآن، ج1، ص 156-161 ( نوع 41 ) .
11- الإتقان في علوم القرآن، ج4، ص 207-209.
12- تسنيم، ج1، ص 57.
13- روش شناسي تفسير، ص 263.
14- مباني و روش هاي تفسير قرآن، ص 209.
15- همان، ص 100-107.
16- مباني و قواعد تفسير، ص 28.
17- آل عمران، آيه ي 7.
18- الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص 64.
19- نحل، آيه ي 89.
20- الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص 11.
21- زمر، آيه ي 23.
22- الميزان في تفسير القرآن، ج17، ص 256.
23- وسائل الشيعه، ج18، ص 82، کتاب القضاء، باب وجوه الجمع بين الاحاديث، ح22.
24- نهج البلاغة، خطبه 133 ( فيض الاسلام ) و بحار الانوار، ج89، ص 22.
25- مائده، آيه ي 41: گفتند ايمان آورده ايم، در حالي که دل هاشان ايمان نياورده است.
26- نحل، آيه ي 106.
27- رعد، آيه ي 28.
28- بقره، آيه ي 284.
29- نورالثقلين، ج1، ص 632، ذيل آيه ي 41 مائده.
30- مائده، آيه ي 90: شراب و قمار و بتها و ازلام [ = نوعي بخت آزمايي ] پليد و از عمل شيطان است.
31- بقره، آيه ي 219.
32- مائده، آيه ي 91.
33- الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص 16.
34- همان، ج3، ص 73.
35- مجمع البيان، ج3، ص 92، ذيل آيه ي 81 انبياء.
36- الدرّ المنثور، ج10، ص 59، ذيل آيه ي 37 بقره.
37- مکاتب تفسيري، ج2، ص 127-197 ( مکتب اجتهادي قرآن به قرآن ).
38- همان، ص 145.
39- مانند سيدابوالفضل برقعي صاحب کتاب تابشي در قرآن که قرآن را حجّت کافيه دانسته است ( جلد 1، ص 46 ).
40- نحل، آيه ي 44.
41- چنان که در آثار يوسف شعار آمده است ( سبحاني، تفسير صحيح آيات مشکله، ص 7 ) . صادقي ( تفسير الفرقان، ج1، ص 18 ) مي گويد:
فاختلاف الروايات في تفسير الآيات و اختلاف المفسرين من جراءه و من اختلاف أفهامهم و أساليبهم، هذه الاختلافات تردّ الي القرآن نفسه فلا يصدق عليه ما إلّا ما يصدقه؛ إذ فمسالک التفسير کلّها هباء و خواء، إلّا تفسير القرآن بالقرآن کما و انّ الرسول و الأئمة من آل الرسول سلکوا هذا المسلک القويم في تفسير آي الذکر الحکيم و علي المفسرين أن يتعلّموا هذه الطريقة المثلي من هؤلاء المعلّمين المعصومين رجوعاً إلي أساليبهم السليمة في تمسکهم بالکتاب.
42- الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص 77: « و المحصل انّ المنهي عنه انّما هو الاستقلال في تفسير القرآن و اعتماد المفسر علي نفسه من غير رجوع الي غيره و لازمه وجوب الاستمداد من الغير بالرجوع اليه و هذا الغير لا محالة اما هو الکتاب أو السنة و کونه هي السنة ينافي القرآن و نفس السنة الا مرة بالرجوع اليه و عرض الأخبار عليه فلا يبقي للرجوع اليه و الاستمداد منه في تفسير القرآن الّا نفس القرآن » .
43- نحل، آيه ي 89.
44- همان، ج3، ص 89.
45- همان، ج1، ص 11.
46- نساء، آيه ي 82: آيا به قرآن نيک نمي انديشيد اگر از سوي جز خداوند مي بود، در آن اختلاف بسيار مي يافتيد.
47- الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص 84.
48- همان: « نعم، تفاصيل الأحکام ممّا لا سبيل الي تلقيه من غير بيان النبي ... و کذا تفاصيل القصص و المعاد مثلاً » .
49- همان، ج3، ص 85.
50- نحل، آيه ي 44.
51- قرآن در اسلام، ص 26 ( قرآن در دلالت خود مستقل است ) .
52- همان، ص 60 ( قرآن خود چگونه تفسير مي پذيرد ) .
53- همان، ج10، ص 351 و ج 14، ص 205.
54- نحل، آيه ي 44: ما قرآن را بر تو نازل کرديم، تا آنچه به سوي مردم نازل شده، براي آنها روشن سازي.
55- الميزان في تفسير القرآن، ج12، ص 260.
56- همان، ص 87.
57- پژوهش هاي قرآني، ش 46-47 ( آخرين سخنراني منتشر شده از آية الله معرفت ) ص 18.
58- تسنيم، ج1، ص 155 ( مدار هم بستگي ثقلين ) .
59- همان، ص 154.
60- پژوهش هاي قرآني، ش 49-47، ص 17.
61- ر.ک: نوشتار حاضر، فصل پنجم: ادلّه اختصاص تفسير به معصومين (عليهم السلام)
62- الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص 5 ( مقدمه ).
63- زخرف، آيه ي 71: آنچه دل بخواهد و چشم ها لذت برد، فراهم است.
64- بيّنه، آيه ي 3: در آنها نگاشته هاي استوار است.
65- تسنيم، ج1، ص 230 و 231.
66- سنّت که قول و فعل و تقرير معصوم (عليه السلام) است از منابع دين و تفسير مي باشد، اما بحث اکنون در منبع بودن رواياتي است که حاکي از سنت مي باشد.
67- الوجيزة في علم الدراية، ص 2 و مقباس الهداية في علم الدراية، ج1، ص 57.
68- گروهي از اهل سنت و شيعه با عنوان قرآنيون معتقدند که قرآن براي فهم دين و ... کافي است و نيازي به روايات نيست، مثل برقعي و يوسف شعار در شيعه ( مکاتب تفسيري، ج2، ص 192 ) .
69- نحل، آيه ي 44.
70- مجمع البيان، ج3، ص 558، ذيل آيه.
71- الميزان في تفسير القرآن، ج12، ص 260، ذيل آيه.
72- نحل، آيه ي 64.
73- بقره، آيه ي 151.
74- مجمع البيان، ج3، ص 569، ذيل آيه ي 64 نحل و ج1، ص 428، ذيل آيه 151 بقره.
75- بحارالانوار، ج85، ص 279.
76- آل عمران، آيه ي 7.
77- الکافي، ج1، ص 213، کتاب الحجّة، باب أنّ الراسخين في العلم هم الائمّة، و بحار الانوار، ج23، ص 130.
78- همان.
79- الکافي، ج3، ص 422 و ج1، ص 293 و بحارالأنوار، ج2، ص 99.
80- تسنيم، ج1، ص 57.
81- الکافي، ج1، ص 53، باب رواية الکتب و الحديث و فضل الکتابه، ح14 و بحارالانوار، ج2، ص 178.
82- الکافي، ج1، ص 287، باب ما نصّ الله عزّ و جلّ علي الائمة (عليه السلام)، ح1، و بحارالانوار، ج35، ص 210.
83- قرآن در اسلام، ص 61. طريق دوم روشي است که علماء تفسير در صدر اسلام داشته و قرن ها رايج و مورد عمل بوده است.
84- الجامع المحرّر، ص 246 ( مقدّمه ).
85- اسدالغابة، ج3، ص 256.
86- التبيان في تفسير القرآن، ج1، ص 6.
87- مجمع البيان، ج1، ص 80 ( مقدّمه الفن الثالث ).
88- الميزان في تفسير القرآن، ج14، ص 133.
89- قرآن در اسلام، ص 64 ( قرآن خود چگونه تفسير مي پذيرد ).
90- روش شناسي تفسير قرآن، ص 288.
91- مقدّمه في أصول التفسير، ابن تيميّه، ص 31.
92- التفسير و المفسّرون في ثوبه القشيب، ج1، ص 179.
93- جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج1، ص 29 و الإتقان في علوم القرآن، ج4، ص 174.
94- همان، ج1، ص 27.
95- التفسير و المفسّرون في ثوبه القشيب، ج1، ص 179-181.
96- المجازات النبويّة، ص 5 و الإتقان في علوم القرآن، ج4، ص 174.
97- قرائن حجّيّت شامل وجود حديث در چندين اصل از اصول اربعماة يا در يک اصل به چندين طريق و يا در اصل اصحاب اجماع و ... ( ر.ک: الوافي، ص 22 « مقدّمه » و العدة في أصول الفقه، ج1، ص 384 ) .
98- مقباس الهداية، ج1، ص 139.
99- البيان في تفسير القرآن، ص 398 ( أصول التفسير ).
100- تفسير و مفسران، ج2، ص 23.
101- أصول الفقه، ج3، ص 84.
102- البيان في تفسير القرآن، ص 398.
103- العدة في اصول الفقه، ج1، ص 47.
104- همان و التبيان في تفسير القرآن، ج1، ص 4 ( مقدّمه ).
105- منهج الصادقين، ج1، ص 31.
106- الميزان في تفسير القرآن، ج12، ص 262، ذيل آيه ي 44 نحل.
107- همان، ج10، ص 351 و ج14، ص 123.
108- مصنّفات شيخ مفيد، ج 5، ص 160.
109- البيان في تفسير القرآن، ص 398 ( مدارک التفسير ) .
110- تفسير و مفسّران، ج2، ص 23 ( حجّيّت خبر واحد ) .
111- همان.
112- البيان في تفسير القرآن، ص 399.
113- التفسير الأثري الجامع، ص 129 ( آفات التفسير ).
114- أضواء علي السنّة المحمّديّه، ص 118 و الموضوعات، ج1، ص 35.
115- أضواء علي السنّة المحمّديّه، ص 164 و پژوهشي در باب اسرائيليات در تفاسير قرآن، ص 78.
116- تلخيص مقباس الهداية، ص 266.
117- الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص 47، 97، 119، 140، 146 و 148.
118- التفسير و المفسّرون، ج1، ص 155.
مؤدّب، حجة الاسلام دکتر سيّد رضا؛ (1393)، مباني تفسير قرآن، قم: انتشارات دانشگاه قم، چاپ سوم.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}