نويسنده: ريچارد کرني
برگردان: سهيل سُمّي



 

وسواس در مورد بيگانگان حقيقتاً به تکرار صحنه ي نخستيني قديس و غريبه مربوط مي شود. به همين دليل است که مي گويم فيلم هايي چون مردان سياه پوش و مجموعه هاي به ظاهر بي پايان جنگ ستارگان و بيگانه ( که اولين نمونه ي آن در اوج بحران گروگان گيري در ايران به نمايش درآمد ) تا اين حد ناخودآگاهِ ملي آمريکا را مشغول کرده اند. (1) به همين دليل است که خيالبافي هاي رئيس جمهوري در باب جنگ ستارگان، حتي به رغم آنکه منکر تمايزات معمول ميان حقيقت و داستانند، تا اين حد جدي گرفته مي شوند. به همين دليل است که فيلم هايي چون سگ را بجنبان، (2) که نياز انحرافي به دشمناني در دوردست را به نمايش مي گذارند، از موج بحران مشروعيت ناگفته ي آمريکا استفاده مي کنند. به همين دليل است که درام هاي دادگاهي مانند پرونده هاي او. جِي. سيمپسون يا رودني کينگ با تکراري جبرگونه بر پرده هاي ملي به نمايش درمي آيند و به شهروندان يادآوري مي کنند که تنها طناب پوسيده و فرسوده اي که آن ها را به هم پيوند مي زند - علاوه بر دلار و گزارش هاي هواشناسي تلويزيوني - سندي قانوني است: قانون اساسي. (3)
اما اين قانون اساسي اي که بر وحدت و يکي بودن تمام آمريکايي ها اذعان دارد همچون ناقوس ليبرتي هال در فيلادلفيا، جايي که پيش نويس اين سند در آن تهيه شد، خود گسسته و شکسته است، تا آن جا که شالوده و پايه ي آن بر فراموشي خشونت آغازين قرار مي گيرد - خشونت با سرخپوستان بومي و به خصوص بردگاني که از سرزمين اصلي خود ربوده شدند. و شايد همين امر ارجاعاتِ تقريباً وسواس گونه به محاکمات دادگاه ها را در فرهنگ تلويزيوني و سينمايي آمريکايي شرح مي دهد - و نياز به پر کردن شکاف ها، ترسيم دوباره ي خطوط ميان قانون و تخطي از قانون را تصريح و شهروندان را متقاعد مي کند که ملت به راستي مشروع، قانوني و نواده ي زائران پيوريتن و حتي پاک تر و خالص تر از پدران مؤسس است. ( اين کنش متقاعدسازي همان چيزي است که ماکس وبر عملکرد « کاريزماتيک » قدرت مي نامد، پديده اي که قدرت دولت اجرايي را کامل مي کند، به خصوص وقتي که خطر و احتمال از کف رفتن مشروعيت آن در سطحي جمعي وجود دارد. ) در واقع، خطوط فاصل بسياري هست که در داستان آمريکا به شکلي زيگزاگي کشيده شده، درست مثل خط رسم شده در ماسه هاي آلامو يا مرز ميسون ديکسون يا بر سواحل ريوگرانده، همان مرز آمريکا / مکزيک که گفتيم محل مورد علاقه ي بيگانگان براي فرود آمدن است و ايبريايي ها و سرخپوستان پوئبلو با حس تمرد و سرکشي اي فزاينده از آن عبور مي کنند. بيگانگان همواره در مناطق مرزي خودي نشان مي دهند. (4)
موجوداتي که بر سر مرزها پرسه مي زنند و حرمت يکپارچگي اين مرزها را نگه نمي دارند، از ديرباز « هيولا » قلمداد شده اند. آن ها گونه اي از موجودات شرور و هيولاسان هستند که از معيارهاي هنجاري سيستم تثبيت شده، طرد و رانده شده اند. گونه اي غيرگونه اي. هيولاهاي بيگانه معروف بُعد « ناانديشيده ي » دانش و بازنمود هستند، طيف نامأنوسي که بازمي گردد تا بر مأواي امن خودآگاه سايه افکند. ميشل فوکو مي نويسد: « هيولاهايي در حال پرسه زدن هستند، موجوداتي که شکلشان همراه با گذر تاريخ دانش تغيير مي کند. »
اين باور پژواک همان نگرش نيچه اي است که مي گويد [ موجود ] « هيولاسان » مترادف با [ موجودِ ] « غريب، عجيب، نابهنجار و در تعارض با خويشتن » است؛ و اصطلاحاً بيگانگان را به مثابه موجوداتي به نمايش مي گذارد که از معيارهاي قراردادي « گزاره هاي درست و نادرست » تن مي زنند و « کل ماهيت ديوسان دانش را به حاشيه هايش پس مي رانند. » (5) بر اين اساس، موجود بيگانه يک ديگري است « که در عين دوگانه بودن، يکه و واحد انگاشته مي شود. » همين بعد بيگانه و بيگانه سازِ تجربه است که اغلب « غيرطبيعي »، « طبيعت زدايي شده » يا « عق زده شده توسط طبيعت » قلمداد مي شود. و به همين دليل خيانت به هنجارهاي سياسي و اجتماعي ما محسوب مي شود. (6) حتي مارکس نيز از « شبح کمونيسم » سخن مي گفت. به طور خلاصه، بيگانگان، غريبه ها و هيولاها به مثابه اهانت به طبيعت و خِرد - يا اگر بخواهيد، نشانه هاي « عدم مشروعيتي شناختي » - رد مي شوند. آندرو گيبسون در روايت و هيولاساني (7) مي نويسد که نيروي تنظيم کننده گفتمان رسمي سعي مي کند ماهيت هيولاساني را از خود دور نگه دارد و « آن را به عنوان تهديدي نااميد کننده يا غيرقابل قبول از خود براند. در واقع، هيولاساني - و نه اشتباه و نادرستي - چيزي است که بيش از همه ميل به حقيقت را تهديد مي کند، چون اساساً با اين ميل ناهمسنخ است و نمي تواند با آن توأم و قرين باشد. » بنابراين، هيولاها از جانب حافظان و پاسداران عقل مندي، هويت، مشروعيت و بهنجاريِ متعارف به عنوان « ديوانه » طرد مي شوند. بنابراين، مي توان چنين نتيجه گيري کرد که « هيولاساني، غيريتي است که مفهوم انسان به مثابه هستي اي واحد و قابل شناخت » را رد مي کند. (8) البته از نظر فوکو، گيسون و برخي از مفسران نونيچه اي، هيولاها بايد به جاي ديو انگاشته شدن، مورد تجليل و ستايش قرار گيرند. حتي گروه هاي مذهبي عصر جديد (9) - که تعدادي فزاينده نيز دارند - معتقدند که آخرين موجود بيگانه يا غايت موجودات بيگانه همان خداوند است! ( براي مثال، مذهب رايلي (10) مدعي است که « موجودات غيرزميني، چهره ي حقيقي پروردگارند. » )(11)
اما گرچه تمام اين سخنان در مورد موجودات بيگانه و هيولاها ممکن است خيال پردازانه انگاشته شوند، بايد خاطر نشان کرد که طبق نظرسنجي مجله ي لايف که در مارس سال 2000 چاپ شده، گروه زيادي از آمريکايي ها به وجود بيگانه ها معتقدند و بيش از سي درصد آن ها مدعي اند که بيگانه ها به راستي در ايالات متحده فرود آمده اند. ( فقط در سال 1999، 2416 مورد رؤيت بيگانگان گزارش داده شده ). دو ميليون شهروند آمريکايي مي گويند که شخصاً موجودات بيگانه را ديده اند. پس همان گونه که در سرود آمده، اگر خداوند به راستي قصد حفظ و نجات آمريکا را دارد، بهترين کاري که مي تواند بکند اين است که براي منحرف کردن ذهن شهروندان از وجود بيگانگان در ميان خودشان، کشتي هاي فضايي بيش تر و بيش تري به زمين ارسال کند.
در نهايت، مي گويم که فلسفه از طريق زير سؤال بردن قطب بندي هاي جزمي ميان ما و آن ها مي تواند به مسائل رواني معاصر در باب شمول و تحريم يا طرد بپردازد - يعني از طريق به چالش کشيدن تعارض و تضاد دوگانه اي که ما را در قالب « قديس » و « غريبه » از يکديگر جدا مي کند. چون گرچه « قديس ها » و « غريبه ها » هميشه يکي نيستند، هميشه هم به شکل مطلق در تضاد با يکديگر قرار نمي گيرند. احتمالاً در وجود اکثر « غريبه ها » يک « قديس » و در وجود اکثر « قديس ها » يک « غريبه » وجود دارد. فلسفه مي تواند به ما کمک کند که مسائل را بهتر تشخيص و تميز دهيم و آن جا که ممکن باشد، قضاوت هاي عادلانه تر و توأم با حساسيت بيش تري داشته باشيم. (12)

پي‌نوشت‌ها:

1. covering Islam, New York, pantheon, 1981, p. 8.
همچنين رجوع کنيد به:
partha Mitter, Much Maligned Monsters: A History of European Reactions to Indian Art, chicago and London, university of chicago press, 1992.
2. Wag the Dog، معمولاً سگ است که دُمَش را مي جنباند. غرابت نام فيلم نيز در همين واقعيت نهفته، چون به ظاهر در مورد نام اين فيلم، قضيه عکس است.
3. شبح برده داري نمايانگر موردي کاملاً مشهود از « بازگشت امر سرکوب شده » است. سناريوهاي سياه و سفيد شمول / طرد اغلب در درام هاي تلويزيوني اي مانند او. جي. سيمپسون يا رودني کينگ در برابر محاکمات پليس لس آنجلس به نمايش درمي آيد. در اين گونه موارد سناريوهايي را مي يابيم که در آن ها، در سطحي نمادين - تخيلي، پيمان ميان آفريقايي ها و آمريکايي ها تقريباً مورد تجاهل قرار مي گيرد ( باز هم حکومت قانون به عنوان گزينه نهايي جامعه ي آمريکا ). نمايش هاي مکرر درام نژادي در تلويزيون و سينما و کارتون ها بسيار زيادند. گرچه آميستاد، اثر اخير اسپيلبرگ نمونه ي خوبي از يادآوري پيمان ميان نوادگان بردگان آفريقايي و زائران آمريکايي است. در اين بستر، يادآوري قانون اساسي کاري طنزآميز است، قانوني که تقريباً يک قرن و نيم پس از پيمان مي فلاور تدوين شد نيز شهروندان داراي حق رأي را از ديگران جدا کرد - نيازي به شرکت سرخپوست ها و بردگان نيست. بعضي از تنظيم کنندگان اين قانون اساسي حتي برده داري را ادامه دادند و در جنگ با سرخپوستان نيز شرکت کردند. به طور خلاصه، بيگانگاني که « آمريکايي ها » در برابر آن ها هويت ملي خود را تبيين کردند، حال از انگليسي ها و سرخپوست ها ( که بعدها به نحوي طنزآميز « بوميان آمريکا » ناميده شدند ) فراتر رفته بودند و بردگان سياه وارداتي و مهاجران بدون ملک و زمين را نيز شامل مي شدند. براي بحث بيش تر به اثر ذيل رجوع کنيد:
Robert Burgoyne in Film Nation: Hollywood Looks at u.s. History, Minneapolis, Minnesota university press, 1977.
4. مرزها در داستان آمريکا نقش حياتي دارند. چون اگر مرز کانادا نشانگر طرد « ديگراني » رقيب ( سرخپوست ها، فرانسوي ها و بريتانياي استعمارگر ) در شمال و پس از جنگ با فرانسوي ها و سرخپوستان و جنگ استقلال است، مرز مکزيک نشانگر طرد مشابه رقيبان جنوبي پس از جنگ هاي مکزيک و به خصوص داستان معروف شهادت قرباني محور در آلامو ( جايي که ديوي کراکت، آمريکايي افسانه اي، « پادشاه مرزهاي وحشي » از آن جا به پانتئون قهرمانان آمريکايي وارد شد ) است. نبردهاي محبوب مردم آمريکا عليه بيگانگان غيرقانوني، آبستن تصور « مرزهاي نفوذناپذير » هستند. و در حوزه آکادميک تر، محققان شهادت هاي مربوط به آدم ربايي به دست بيگانگان چون پرفسور جان مک از هاروارد و همکارانش اغلب از تجارب « مرزي » حرف مي زنند که تصورات ما را از مرز ميان « حقيقي » و « غيرحقيقي » درهم مي ريزند.
رجوع کنيد به آثار ذيل:
PEER perspective: Expanding Awareness of Extraordinary Experiences, no. 3, 2000, p. 12, see also John Mack and Budd Hopkins, A Dialogue on the Alien Encounter Experience, PEER perspectives, cambridge, MA, 1999, and John Mack, passport to the cosmos: Human Transformation and Alien Encounters, PEER, cambridge, MA, 1999.
مؤلفان no.3, p. 12, PEER perspective، بيگانگان را « واقعيت هاي شيطاني » مي نامند.
5. Michel Foucault,"The order of Discourse", in R. Young ( ed. ), unifying the Text: A poststructuralist Reader, London, Routledge, 1981, p. 60. see also Andrew Gibson"s excellent commentary on the theme in "Narrative and Monstrosity" in Toward a postmodern Theory of Narrative, Edinburgh, Edinburgh university press, 1999, pp. 238-9, and Timothy Beal"s more theological discussion discussion of this them in Religion and its Monsters ( London and New York, Routledge, 2001 ).
آن جا که از بعضي از تعاريف محوري مفهوم هيولاساني توسط ميرچا الياده و رودلف اوتو براي کشف معناي پديده دوگانه مذهب به مثابه هراس و هراس به مثابه مذهب استفاده مي کند. درک اساسي او از مفهوم هيولاساني بر اساس تصور فرويدي « مرموز » همان « ديگري بودن در قالب همان بودن » است. بخش زيادي از اين تحليل را بسيار مديون فوکو، کريستوا و گيبسون هستم.
6. M. Foucault, The History of sexuality, vol. 1, London, penguin, 1990, pp. 78, 90-1.
7. Narrative and Monstrosity.
8. Gibson, "Narrative and Monstrosity", p. 239.
در بهترين حالت، روايت هاي خلاقانه و مکاشفه اي به ما کمک مي کنند زندگي کردن با بيگانگان و هيولاهايمان را بياموزيم، طوري که چون گذشته به قرباني کردن ديگران نيازي نداشته باشيم و خويشتن را به مثابه بيگانه - با - خويشتن بشناسيم و اين همان قدر به هيولاهايي ربط پيدا مي کند که ما آن ها را خارج از جو مي دانيم ( فرازميني ) که به هيولاهايي که به زير زمين مي رانيم ( همچون دايناسورهاي پارک ژوراسيک، کوسه ي آراوره ها يا هيولاهايي انسان مانندتر چون دراکولا يا فرانکنشتاين يا ديگر ضد قهرمانان زيرزميني جنايتکار ). هيولاهاي درون - زميني قدمتي به اندازه ي هيولاهاي کتاب مقدس همچون لوياتان و بهيموت در داستان يعقوب يا اژدها در داستان يحيي دارند.
9. New Age.
10. Raelian.
11. به خصوص به وب سايت هاي رايلي ها ( www. rael. org ) و ويدئوها و کتاب هاي چاپي مربوطه رجوع کنيد که مي گويند « موجودات فرازميني... الوهيم، خداي کتاب مقدس هستند. آن ها ابدي اند. آن ها از سياره اي ديگر مي آيند. آن ها انسانيتي علمي آفريدند. آن ها آخرين پيامبرشان، رايل، را فرستادند. آن ها دارند مي آيند! » شعار سياسي اين گروه « صلح بر روي زمين از طريق دولتي جهاني. عشق به تفاوت ها » است. ( رجوع کنيد به The Face of God, USAR, Miami, 1973 ). گوروهاي ديگر عصر جديد، علاوه بر رايل، از خداوند يک بيگانه ساخته اند: براي مثال، ديويد کورِش، به بيت المقدس به عنوان کشتي فضايي اشاره کرده، حال آن که گوروي پارانوئيد ديگر، پاول برانتون، اعلام کرد که او و عيسي کالبدهاي آسماني بوده اند که از جهان از ما بهتريان به زمين آمده اند. در اين ميان مي توان به آيين ابرمرد به عنوان « غريبه اي » خارق العاده اشاره کرده که از آسمان به مرتعي در اسمال وايل، کانزاس، فرود آمده تا براي « حقيقت، عدالت و راه و رسم آمريکايي » بجنگد. حال و هواي مذهبي به دليل ظهور موجودات بيگانه در فيلم هايي چون اي تي يا برخورد نزديک از نوع سوم نيز نمونه اي است از اين گرايش به فرشته سازي - در برابر شيطان سازي - از بيگانه ها.
اين امر به منطقي خاص شکل مي دهد - که رنه ژيرار در violence and the sacred به آن پرداخته - منطق استحاله اي از طريق مراسم قرباني که از طريق آن « بيگانه » را مي توان به عنوان موجودي آسماني عزيز داشت.
12. من در کتاب ذيل مکمل کتاب حاضر خواهد بود، به طرح کلي هرمنوتيک تشخيص و تميز انتقادي خواهيم پرداخت:
strangers, Gods and Monsters ( London and New York, Routledge, forthcoming 2002 ).

منبع مقاله :
کرني، ريچارد؛ (1384)، در باب داستان، مترجم: سهيل سُمّي، تهران: انتشارات ققنوس، چاپ اول