نويسنده: سپيده عبدالكريمي (1)



 

 

 بررسي هم معنايي در فعل هاي ساده فارسي و متناظرهاي صوري- معنايي مركب آن ها

چكيده:

' هم معنايي ' رابطه مفهومي مهمي است كه در همه درسنامه هاي معني شناسي تعريفي از آن به دست داده شده است. در تعريف هم معنايي در درسنامه هاي مذكور، الفاظي هم معني دانسته شده اند كه ' معني يكسان ' داشته باشند و نه ' معني مشابه '. مهم ترين تفاوت تعاريف ارائه شده براي ' هم معنايي '، قائل شدن معني شناسان به وجود يا عدم وجود ' هم معنايي مطلق ' در طبقه بندي انواع ' هم معنايي ' است. به عنوان مثال، به اعتقاد لاينز (‌1391 ) ' هم معنايي مطلق ' وجود دارد و آن را بويژه در مورد الفاظ تركيبي نادر نمي داند؛ حال آن كه صفوي ( 1383 ) بر اين باور است كه وجود دو واحد هم ارزش در يك نظام اساساً امكان پذير نيست. هدف نوشته ي حاضر از يك سو، بررسي ' هم معنايي ' ميان فعل هاي ساده فارسي و متناظر مركب آن هاست تا مشخص گردد تبيين وجود و كاربرد فعل هاي ساده و مركب هم معني در زبان فارسي چيست و از سوي ديگر بررسي امكان وجود ' معنايي مطلق '، با توجه به شرايط برقراري اين نوع ' هم معنايي ' ميان اين گروه از فعل هاي فارسي و تبيين اين مسأله است. براي دست يابي به اهداف اين نوشته، و با توجه به اين كه تاكنون بررسي فعل هاي ساده و مركب زبان فارسي، در ارتباط واژي - معنايي با يكديگر صورت نپذيرفته است، نگارنده نخست، انواع تناظر را ميان فعل هاي ساده و مركب زبان فارسي بررسي كرده است،‌سپس، به بررسي ' هم معنايي ' ميان اين افعال با استناد به تبيين هاي معنايي شناختي و غيرشناختي پرداخته است و درنهايت، مشخص كرده است ' هم معنايي' ميان افعال مورد بررسي از كدام نوع است و توجيه وجود و كاربرد آن ها در زبان فارسي چيست. نتايج اين پژوهش مي توانند در آموزش افعال مذكور به غيرفارسي زبانان نيز نقشي مهم ايفا كنند.

كليدواژه ها: هم معنايي (2)، شمول معنايي (3)، استلزام معنايي (4)، معني توصيفي (5)، فعل ساده (6)‌و فعل مركب (7)

1.مقدمه

' هم معنايي' يكي از روابط مفهومي است كه همواره مورد توجه دستورنويسان و زبان شناسان قرار داشته است. لاينز (8) ( 1391، ص 91 )‌در تعريف هم معنايي مي نويسد: " الفاظي كه يك معني داشته باشند، هم معني به حساب مي آيند ". وي ملاك هم معنايي را يكساني معني مي داند، نه شباهت معنايي ( همان ) و انواع هم معنايي را به ' هم معنايي تقريبي ' (9)، ' هم معنايي نسبي ' (10) و ' هم معنايي مطلق ' (‌11) تقسيم مي كند. بنابراين، وي به وجود ' هم معنايي مطلق ' قائل است؛ همچنان كه كروز (12) ( 2004، ص 154) نيز وجود ' هم معنايي مطلق ' را قاطعانه رد نمي كند، اما پالمر(13) به وجود اين رابطه مفهومي قائل نيست، زيرا مي نويسد: مي توان ادعا كرد كه هم معنايي واقعي در ميان واژه ها وجود ندارد و هيچ دو واژه اي دقيقاً داراي يك معني نيستند ( پالمر، 1374، ص 107). صفوي (‌1383، ص 106 )‌از سوي ديگر، هيچ اعتقادي به وجود هم معنايي مطلق ندارد و بر اين باور است كه در هيچ زباني هم معنايي مطلق وجود ندارد؛ يعني هيچ دو واژه اي را نمي توان يافت كه در تمامي جملات زبان بتوانند به جاي يكديگر به كار روند و تغييري در معني آن زنجيره پديد نياورند. در اين پژوهش، ' هم معنايي' را ميان افعال ساده و متناظرهاي مركب صوري- معنايي آن ها با استناد به تبيين هاي معنايي شناختي و غيرشناختي بررسي مي كنيم تا ببينيم كدام يك از انواع ' هم معنايي ' ميان آن ها برقرار است و چرا اين افعال در كنارهم و هم پاي هم در زبان فارسي وجود دارند و به كار مي روند.

2. مباني نظري پژوهش

صفوي ( همان، ص 108-109 ) هم معنايي را به انواع ' بافت مقيد '، ' تحليلي' و ' ضمني ' تقسيم مي كند و بر اين باور است كه در ' هم معنايي بافت مقيد'، دو واژه در بافتي خاص مي توانند جايگزين يكديگر شوند و به جاي هم به كار روند. در ' هم معنايي تحليلي ' يك واژه با عبارتي كه دربردارنده مؤلفه هاي معنايي آن واژه است، هم معني به حساب مي آيد و درنهايت، در ' هم معنايي ضمني'، دو يا چند واژه را مي توان هم معني ضمني تلقي كرد، در صورتي كه در مفهوم ضمني شان با هم هم معني شوند. لاينز ( 1391:92) چنان كه پيشتر نيز اشاره شد، انواع هم معنايي را ' نسبي'، ' تقريبي ' و 'مطلق' مي داند و بر اين نكته تأكيد مي كند كه ' هم معنايي نسبي ' و ' هم معنايي تقريبي ' را نبايد يكي پنداشت. ' هم معنايي نسبي ' با التفات به مسأله ' شمول معنايي ' تعريف مي شود؛ به اين ترتيب كه اگر دو واژه در رابطه ' شمول معنايي متقارن ' قرار داشته باشند، هم معني نسبي به شمار مي روند. صفوي ( 1391، ص 36 ) در تعريف ' هم معنايي نسبي ' مي نويسد: " اگر X زيرشمول Y باشد و Y نيز زيرشمول X قرار گيرد، X و Y هم معني نسبي اند ". در مورد ' هم معنايي تقريبي' بايد توجه داشت كه اين رابطه مفهومي با التفات به مسأله حوزه هاي معنايي تعريف مي شود؛ به اين ترتيب كه دو واژه كه در يك حوزه معنايي قرار مي گيرند، دست كم در يكي از مؤلفه هاي معنايي شان با هم متفاوتند و همين امر سبب مي شود دو واژه اي را كه با هم هم معني تقريبي اند، نتوان در همه بافت ها جايگزين يكديگر ساخت. براساس تعاريف ارائه شده از هم معنايي، مي توان به اين نتيجه رسيد كه دو واژه را كه هم معني بافت مقيد و يا هم معني ضمني تلقي مي شوند، مي توان هم معني هاي تقريبي به حساب آورد، زيرا هنگامي كه در بافتي خاص مي توان دو يا چند واژه را هم معني بافت مقيد يكديگر به شمار آورد، آن دو يا چند واژه در آن بافت خاص داراي مؤلفه هاي معنايي مشتركي مي شوند، اما در عين حال، دست كم يك معني وجود خواهد داشت كه آن دو يا چند واژه در آن معني با يكديگر متفاوت خواهند بود و همين تفاوت سبب مي شود آن ها هم معني هاي تقريبي به شمار روند.
در مورد ' هم معنايي تحليلي ' بايد گفت آنچه را صفوي ( همان: 108-109) هم معنايي تحليلي مي نامد، لاينز ( 1391، ص 190 ) ' هم معنايي توصيفي ' مي خواند و بر اين باور است كه اگر ' شمول معنايي ' را ' استلزام يك سويه ' در نظر بگيريم، آن گاه، زماني مي توانيم بگوييم با ' هم معنايي توصيفي ' ( 14) سروكار داريم كه ' استلزام ' دوسويه باشد. بنابراين، ' هم معنايي تحليلي ' گونه اي از ' هم معنايي نسبي ' است. گونه ديگر ' هم معنايي نسبي ' را مي توان رابطه مفهومي ' شمول معنايي دانست كه منجر به پديد آمدن ' استلزام معنايي ' ميان دو جمله مي گردد، هرچند كه اين ' استلزام ' يك سويه خواهد بود، نه دو سويه.

3. تحليل داده ها

حال، به بررسي رابطه ' هم معنايي ' ميان فعل هاي ساده فارسي و متناظر مركب آن ها مي پردازيم تا ببينيم كدام يك از انواع ' هم معنايي ' كه در سطور فوق به آن ها اشاره شد، ميان اين فعل ها وجود دارند و آيا مي توان به وجود ' هم معنايي مطلق ' ميان اين افعال قائل شد يا خير.

3-1. روش انجام پژوهش

در اين پژوهش كه به روش توصيفي- تحليلي صورت پذيرفته است، پيكره اي از فعل هاي ساده و مركب زبان فارسي، با استفاده از فرهنگ سخن، فرهنگ فارسي عاميانه، فرهنگ واژه شناسي فارسي و كتاب فعل بسيط و واژه سازي، اثر علاء الدين طباطبايي تهيه شده است. در پي تهيه اين پيكره، نگارنده فعل هاي ساده داراي متناظر مركب را در سه گروه طبقه بندي كرده است: گروه نخست، فعل هاي ساده اي هستند كه صورت مركب آنها، تنها به لحاظ صوري با اين افعال تناظر دارند و تناظر معنايي بين صورت هاي ساده و مركب اعضاي اين گروه كم رنگ است. گروه دوم، فعل هاي ساده اي هستند كه صورت مركب آن ها، تنها به لحاظ معنايي با آن ها تناظر دارند و تناظر صوري بين صورت هاي ساده و مركب اعضاي اين گروه وجود ندارد. گروه سوم، كه افعال مورد بررسي نگارنده در پژوهش حاضرند و در جدول 1 فهرست شده اند، فعل هاي ساده اي هستند كه صورت ( هاي ) مركب آن ها هم، به لحاظ صوري و هم، به لحاظ معنايي با آن ها تناظر دارند. بررسي ' هم معنايي '، ميان گروه سوم از افعال ساده و مركب زبان فارسي صورت گرفته است. اين فعل ها در جدول 1 فهرست شده اند.

متناظرهاي مركب صوري- معنايي

فعل ساده

آرام يافتن/ آرام گرفتن
آرايش كردن/ ارايش كردن
آزار دادن/ آزار رساندن
آغاز كردن/ آغاز نهادن
آكنده كردن / آكنده ساختن
آگاه كردن/ آگاه ساختن
آمار گرفتن/ آمارگيري كردن
آموزش دادن/ آموزش ديدن
آميزش كردن / آميزش داشتن
انگار كردن/ انگار گرفتن
برش زدن/ برش دادن
بوسه زدن/ بوسه كردن
پذيرش كردن/ پذيرش دادن
پراكنده كردن/ پراكنده ساختن
پشنگ كردن/ پشنگ زدن
تاخت آوردن/ تاختن آوردن/ تاخت بردن/ تاختن بردن
تراوش كردن/ تراوش دادن
جنگ كردن/ جنگ آوردن/ جنگ جستن
جهش دادن/ به جهش آوردن
جهش كردن/ جهش داشتن
چرخ زدن/ چرخ خوردن
چروك كردن/ چروك دادن
خارش داشتن/ خارش كردن
به خنده آوردن/ ( به) خنده انداختن
خواهش كردن/ خواهش داشتن
رنج بردن/ رنج ديدن
رها كردن/رهايي دادن/به رهايي رساندن/رهايي بخشيدن/رها ساختن
ستيز كردن/ ستيز گرفتن
شستشو دادن/ شستشو كردن
شكاف دادن/ شكاف زدن
شكنجه كردن/ شكنجه دادن
شكوفه كردن/ شكوفه دادن
شوت زدن/ شوت كردن
صرف داشتن/ صرف كردن
غريو كردن/ غريو داشتن
غلت خوردن/ غلت زدن
فروش كردن/ به فروش رساندن
گال دادن/ گال زدن
(به)گردش بردن/به گردش(در)آوردن/گردش دادن
به گريه آوردن/ (به) گريه انداختن
گسيل كردن/ گسيل داشتن/ گسيل دادن
گمان كردن/ گمان بردن
لق زدن/لق خوردن
مالش كردن/مالش دادن
ناز كردن/ ناز آوردن
ناله كردن/ نالش كردن/ ناله زدن/ ناله كشيدن
نام نهادن/ نام گذاشتن/ نام گرفتن

1.آراميدن/ آرميدن
2.آراييدن
3.آزاردن/ آزردن
4.آغازيدن
5.آكندن
6. آگاهاندن/ آگاهانيدن/ آگاهيدن
7.آماردن/ آماريدن
8.آموختن
9.آميختن
10. انگاردن/ انگاريدن/ انگاشتن
11.بريدن
12.بوسيدن
13.پذيرفتن
14.پراكندن/پراگندن
15.پشنگيدن/ پشنجيدن
16.تاختن [ حمله و هجوم بردن]
17.تراويدن
18.جنگيدن
19.جهاندن/ جهانيدن
20.جهيدن
21.چرخيدن
22.چروكاندن
23.خاريدن
24. خنداندن/ خندانيدن
25.خواستن ( خواهستن )
26.رنجيدن
27.رهاندن/ رهانيدن
28.ستيزيدن
29.شستن
30. شكافتن/ شكافيدن ( كافتن/ كافيدن)
31.شكنجيدن
32.شكوفيدن
33.شوتيدن
34.صرفيدن
35. غريويدن
36.غلتيدن
37.فروختن
38.گاليدن
39.گرداندن/گردانيدن
40.گرياندن/ گريانيدن
41.گسيليدن
42. گمانيدن
43.لقيدن
44.مالاندن/ مالانيدن/ ماليدن
45.نازيدن
46.ناليدن
47.ناميدن


3-2. هم معنايي ميان افعال ساده فارسي و متناظر مركب آن ها

دقت به داده هاي جدول 1، اين مسأله را به وضوح نشان مي دهد كه هنگام ساخت متناظر صوري- معنايي مركب از گروهي از فعل هاي بسيطِ مركب سازِ زبان فارسي، كه در جدول مذكور فهرست شده اند، سازه غيرفعلي با بيش از يك فعل ساده كه نقش سازه فعلي را ايفا مي كند، همراه شده و فعل مركب را مي سازد. دليل وجود دو، يا بيشتر فعل مركب هم معني، تفاوت در معني اين فعل ها را نشان مي دهد و حاكي از عدم هم معنايي مطلق آن ها است. حال، با توجه به نخستين فعل جدول، درمي يابيم " آرام " يك بار به منزله شيئي تلقي شده است كه فرد آن را مي يابد و بار ديگر، شيئي در نظر گرفته شده است كه فرد آن را دريافت مي كند. كاربرد واژه " آرام " با دو فعل " يافتن "‌ و " گرفتن " بازنمودي از مفهوم تصويرگونگي ( 15) در زبان است و دليل حفظ و كاربرد هر دو فعل مركب در زبان فارسي، دو گونه تلقي متفاوت از در اختيار داشتن مفهوم آرامش است.
در مورد فعل هاي " آرايش كردن " و " آرايش دادن"، عمل " آراييدن " در فعل " آرايش كردن " انجام مي شود و در فعل " آرايش دادن"، اين عمل، شيئي در نظر گرفته مي شود كه از سوي كنشگر، طي عمل دهش به كنش پذير اعطا مي گردد. بازتاب مفهوم تصويرگونگي در اين مورد، مشهود است. اينجا، مي توان به لحاظ نحوي نيز به بحث درباره اين دو فعل پرداخت، هرچند كه اين بحث نحوي ارتباط مستقيمي به موضوع تصويرگونگي و تبيين معنايي اين دو فعل ندارد. براي نمونه، مي توان به لحاظ نحوي مدعي شد كه دو فعل " آرايش كردن" و " آرايش دادن " رفتارهاي نحوي متفاوتي را از خود نشان مي دهند. در مورد فعل " آرايش كردن " اين امكان را مي توان در نظر گرفت كه كنشگر و كنش پذير هم مرجع باشند در حالي كه در مورد فعل " آرايش دادن " چنين شرايطي به راحتي فراهم نمي شود. افزون بر اين، چنين مي نمايد كه فعل " آرايش كردن " از كنش پذير مفعولي برخوردار است در حالي كه براساس شم زباني مجموعه اي از سخنگويان فارسي زبان، " آرايش دادن " با كنش پذير متممي با هم آيي دارد.
متناظرهاي صوري- معنايي مركب سومين فعل جدول، نشان دهنده ي اين واقعيت اند كه گاه، " آزار " شيئي تلقي شده و به كنش پذير داده مي شود، كه در اين صورت، بازتاب مفهوم تصويرگونگي را در زبان به تصوير مي كشد و گاه، شيئي در نظر گرفته مي شود كه با كنشگر حمل شده و همراه با او به كنش پذير نزديك مي گردد كه در اين صورت، بازتاب مفهوم طرح واره مقصد ( 16) را در زبان به تصوير مي کشد . چنان که پيشتر ذکر شد، هر جا سخن از مفهوم طرح واره هاي تصوري (17)
به ميان مي آيد، مفهوم تصويرگونگي نيز مطرح است. افزون بر تحليل معنايي شناختي اي كه از دو فعل مركب هم معني ارائه شد، اگر از منظر معني شناسي نحو در پي ارائه تحليلي معنايي براي اين دو فعل باشيم، مي بينيم كه كنش پذير
" آزار دادن " پذيراي نقش دستوري مفعول صريح است و به بيان ديگر کنش پذير مفعولي دارد، حال آن كه آزار رساندن كنش پذير متممي دارد؛ آن هم از نوع ' به اي'. علاوه بر اين، كنشگر و كنش پذير " آزار دادن " مي توانند هم مرجع باشند، در حالي كه در مورد فعل " آزار رساندن" اين امكان وجود ندارد. در مورد متناظرهاي مركب صوري- معنايي چهارمين فعل، بايد گفت " آغاز كردن "، انجام عمل " آغازيدن" است، زيرا يكي از معاني فعل " كردن " انجام دادن است و در " آغاز نهادن " ، تصور مي شود آغاز انجام كاري يا بودن حالتي، در ابتداي مسيري نهاده شده و در ادامه مسير، با انجام آن كار و يا موجود بودن آن حالت روبه رو خواهيم بود. بنابراين، در مورد " آغاز نهادن " مي توان گفت با آميزه اي از مفاهيم تصويرگونگي و طرح واره تصوري مسيري ( 18) مواجه هستيم. ساخته شدن متناظرهاي مركب فعل " آكندن " با دو فعل سبك " كردن " و " ساختن "، و نشاندن اين فعل هاي مركب در جمله هايي كه به ذهن متبادر مي شوند، نشان مي دهند " كردن " و " ساختن " به يك معني به كار رفته اند و به بيان ديگر، هم معني بافت مقيد يكديگرند و تنها تفاوتي كه مي توان بين اين دو فعل، هنگامي كه نقش سازه فعلي را در ساختمان فعل مركب ايفا مي كنند، قائل شد، مربوط به لايه هاي كاربردي آن ها است. " آكنده ساختن " در لايه رسمي زبان به كار مي رود، حال آن كه، " آگاه كردن " و " آگاه ساختن "، و نيز تمام فعل هاي مركبي كه با فعل هاي سبك " كردن " و " ساختن " ساخته مي شوند، صدق مي كند. بنابراين، " كردن " و " ساختن " را هم معني تقريبي يكديگر تلقي مي كنيم. در مورد متناظرهاي مركب فعل هاي " آماردن " و "آماريدن " ملاحظه مي کنيم که يک بار "آمار " ، به منزله ي شيئي تلقي شده است که فرد با دريافت آن، آن را در اختيار داشته و از آن آگاه خواهد بود. به اين ترتيب بار ديگر بازتاب مفهوم تصوير گونگي در زبان رو به رو هستيم. انجام عمل دريافت "آمار " ؛ يعني "آمار گرفتن " ، با فعل " آمارگيري كردن " نشان داده مي شود.
براي فعل " آموختن " دو متناظر صوري- معنايي مركب وجود دارد و همان گونه كه ملاحظه مي شود، با تغيير فعل سبك، معني فعل نيز تغييري كلي مي كند؛ به اين ترتيب كه در فعل " آموزش دادن "، " آموزش " طي عمل دهش از سوي كنشگر در اختيار كنش پذير قرار مي گيرد، حال آن كه، در فعل " آموزش ديدن "، تجربه گر با درك ديداري " آموزش " در زمينه اي خاص، پذيراي آموزش و آگاهي حاصل از آن در نظر گرفته مي شود. در اين مورد، " آموزش" به صورت تصويرگونه، شيئي تلقي مي شود كه ادراك ديداري آن، از راه تابش نور بر آن صورت مي پذيرد. افزون بر اين، مي بينيم كه در هر دو مورد پسوند " - يدن " به لحاظ معنايي، ايفاگر نقش سازه ( ها) ي فعلي اي است كه در ساخت فعل ( هاي ) مركب متناظر به كار رفته اند. ايفا كردن نقش دست كم دو سازه فعلي متفاوت توسط پسوند مذكور بايد سبب گردد اين پسوند از نظر معنايي مبهم نمايد. اما در عمل، به هنگام كاربرد هريك از اين فعل ها در جمله هاي توليد شده توسط اهل زبان، مي بينيم كه چنين ابهام معنايي اي در كار نيست. دو جمله ي زير را به عنوان مثال در نظر مي گيريم:
1. از او بسيار آموخته ام.
2. به او بسيار آموخته ام.
مي بينيم كه " آموختن " در جمله هاي (1) و (2) به لحاظ معنايي مبهم نيست، زيرا كاربرد حرف اضافه ي " از " در جمله ي ( 1) تعيين كننده نقش معنايي " او" است و همين نقش معنايي؛ يعني نقش معنايي ' منبع' (19) به ما مي گويد كه اگر بخواهيم از " آموختن " فعل مركبي بسازيم كه هم معني اين فعل به شمار رود، ‌بايد در ساخت چنين فعل مركبي فعل " ديدن " را به عنوان سازه فعلي مورد استفاده قرار دهيم و متناظر صوري- معنايي " آموختن " را " آموزش ديدن " در نظر بگيريم. اما كاربرد حرف اضافه ي " به " در جمله (2) سبب مي شود نقش معنايي اي كه توسط فعل به " او " داده مي شود، ' كنش پذير ' باشد و همين نقش معنايي تعيين مي كند كه فعل مركب هم معني با " آموختن " در اين جمله، " آموزش دادن " باشد؛ يعني تعيين مي كند در ساختن متناظر صوري- معنايي اين فعل ساده، فعل " دادن " به عنوان سازه فعلي به كار برده شود. بنابراين، واحدهاي هم نشين با فعل ساده، از پسوند " - يدن " ابهام زدايي مي كنند.
در مورد فعل " آميختن " نيز معني فعل هاي مركب متناظر، هنگامي كه با دو فعل متفاوت ساخته مي شوند، تغيير مي كند، اما اين تغيير را مي توان جزئي تلقي كرد. " آميزش كردن " بر انجام عمل آميختن دلالت مي كند و " آميزش داشتن " فعلي ايستا است كه بر وجود وضعيتي خاص دلالت مي كند. توصيف اين موقعيت، توصيفي كلي است كه در طول زمان صدقش، ابتدا و انتهايي براي آن در نظر گرفته نمي شود. وجود دو متناظر صوري- معنايي مركب براي فعل بعدي جدول، حاكي از آن است كه با كاربرد فعل سبك " كردن "، فعل مركبي ساخته مي شود كه بر انجام عمل " انگاردن "، " انگاريدن " يا " انگاشتن " دلالت مي كند، اما كاربرد فعل سبك " گرفتن " منجر به ساخته شدن فعل مركبي مي شود كه در تحليل معنايي آن از منظر شناختي، " انگار " را به مثابه ي شيئي تلقي مي كنيم كه فرد آن را دريافت كرده و با نزد خود داشتنِ آن، پذيراي حالت ترديد در موردي خاص است. عمل " بريدن " نيز، چنان كه در جدول ملاحظه مي گردد، به دو صورت، در قالب فعل مركب، رمزگذاري زباني مي شود: يكي به شكل فعل مركب " برش زدن " و ديگري به صورت فعل مركب " برش دادن ". تحليل معنايي فعل " برش دادن " در چهارچوب معني شناسي شناختي، با توجه به توضيحاتي كه پيشتر ذكر شد، قابل پيش بيني است؛ به اين ترتيب كه " برش "، طي عمل دهش، از سوي كنشگر اين فعل مركب به كنش پذير كه براساس محدوديت هاي گزينشي(20)، تنها مي تواند يك شيء باشد، اعطا مي شود و بنابراين، بازتاب مفهوم تصويرگونگي را در زبان آشكار مي سازد. در مورد فعل " برش زدن " مي توان معني فعل مذكور را با چشم پوشي از واقعيت برهم كنش معنايي حاصل از هم نشيني معنايي، اصابت ضربه اي به سطحي، به صورت لحظه اي در نظر گرفت. ما از اين معني، فقط لحظه اي بودن تحقق فعل را در نظر مي گيريم و چنين نتيجه مي گيريم كه فعل مركب " برش زدن " نيز، فعلي لحظه اي است و مقيد به زمان.
تحليل معنايي فعل "‌ برش زدن "، در مورد فعل " بوسه زدن " نيز صدق مي كند و بنابراين، از تكرار توضيحات مندرج در سطور فوق خودداري مي كنيم. " بوسه كردن " (بوس كردن )، با توجه به توضيحاتي كه پيشتر درباره فعل سبك " كردن " داده شد، بر انجام عمل " بوسيدن " دلالت مي كند. براساس شم زباني نگارنده، مفهوم ديرش در مورد تحقق معنايي فعل مركب " بوسه كردن " كاملاً قابل تصور است، حال آن كه، در مورد فعل " بوسه زدن " قابل تصور نيست. پيرو توضيحات پيشين، " پذيرش كردن " بر انجام عمل " پذيرفتن " دلالت مي كند، اما در فعل مركب " پذيرش دادن "، پذيرش از سوي كنشگر به كنش پذير داده مي شود. " پشنگ كردن " نيز همچون فعل مركب " بوسه كردن " كه بر انجام عمل " بوسيدن " دلالت مي كرد، بر انجام عمل " پشنگيدن " دلالت مي كند و " پشنگ زدن " نيز مانند فعل هاي مركب " بوسه زدن " و " برش زدن " به صورتي تصويرگونه، وابستگي تحقق معنايي فعل " زدن " را به محدوديت زماني نشان مي دهد. توضيحي كه در مورد متناظرهاي مركب فعل " تاختن " با تكيه بر مفاهيم شناختي مقبول به نظر مي رسد، اين است كه " تاخت " و " تاختن " يك بار به منزله شيئي در نظر گرفته مي شوند كه با فرد حمل شده و به نقطه اي كه محل استقرار گوينده است رسانده مي شوند. بار ديگر، " تاخت " / " تاختن " شيئي در نظر گرفته مي شوند كه با فرد حمل شده و به مقصدي كه دور از گوينده قرار دارد، رسانده مي شوند. در مورد اخير، با بازتاب مفاهيم طرح واره تصوري مقصد و تصويرگونگي در زبان روبه رو هستيم و در مورد نخست، با بازتاب مفاهيم طرح واره تصوري مبدأ و تصويرگونگي. فعل مركب " تراوش كردن " بر انجام شدن عمل " تراويدن " دلالت مي كند و در " تراوش دادن " " تراوش " به منزله شيئي تلقي شده است كه از كنشگر اين فعل، طي عمل دهش دور مي شود. تفاوت معنايي اين فعل با فعل هايي چون " آرايش دادن " و " آموزش دادن " اين است كه در چهارچوب معنايي آن، الزاماً كنش پذير حضور ندارد و با به بيان صحيح تر، حضور كنش پذير پررنگ نيست. با وجود اين، بازتاب مفهوم تصويرگونگي در اين فعل نمايان است.
مفهوم تصويرگونگي در فعل مركب " جنگ جستن " مشهود است. كنشگر اين فعل جوياي جنگ و خواهان برپايي آن در نظر گرفته مي شود، چنان كه اسم " جنگجو " نيز از همين فعل ساخته شده است. مي توان اين مسأله را اين گونه نيز بيان كرد كه فعل " جستن " هنگامي كه در ساخت فعل مركب فوق به كار رفته است، دچار رنگ باختگي معنايي نشده است. " جنگجو " براساس شم زباني نگارنده و درك وي از بار معنايي اين واژه در زبان فارسي، فردي است كه در جنگ ها با رغبت، آمادگي جنگيدن با بي رحمي دارد و از كشتار و خونريزي نمي پرهيزد. صحت اين توضيحات از رهگذر مقايسه اين فعل با فعل " جنگ كردن " مشخص مي شود. بار معنايي فعل " جنگ كردن " خنثي است و به نظر مي رسد به همين دليل، از اين فعل مركب، واژه " جنگ كن " ساخته نمي شود. افزون بر اين، در مورد فعل مركب " جنگ آوردن " نيز مي توان با مد نظر قرار دادن توضيحات مربوط به فعل " جنگ جستن "، " جنگ آوردن " را فعلي در نظر گرفت كه به لحاظ بار معنايي، نه تنها خنثي نيست، بلكه داراي بار معنايي مثبت است و واژه " جنگ آور " در مورد فردي دلير به كار مي رود كه در ميدان جنگ شجاعانه به نبرد مي پردازد. " جنگ آور " را از سوي ديگر، مي توان آورنده ي جنگ به نقطه استقرار گوينده نيز در نظر گرفت و او را سبب درگرفتن جنگ دانست. بنابراين، ملاحظه مي كنيم كه مفاهيم طرح واره تصوري مسيري و تصويرگونگي در اين فعل بازتابانده شده اند.
در مورد متناظرهاي مركب فعل هاي " جهاندن " و " جهانيدن " مي توان به اين توضيح قائل بود كه " جهش "، در فعل مركب " جهش دادن " طي عمل دهش از سوي كنشگر فعل، به كنش پذير اعطا مي شود و در فعل مركب " به جهش آوردن "، " جهش " ، نقطه اي در نظر گرفته مي شود كه فرد، خود، فردي ديگر يا شيئي را به آنجا مي رساند و رسيدن به اين نقطه، آغاز انجام عملي است كه اين فعل بر آن دلالت مي كند. توضيح درباره ي متناظرهاي مركب فعل " جهيدن "، مانند توضيح مربوط به متناظرهاي مركب فعل " آميختن " است و از اين رو، هم در اين مورد، و هم در موارد مشابه ديگر، از ارائه ي دوباره توضيحي مشابه، خودداري مي كنم. در مورد متناظرهاي مركب بيست و يكمين فعل جدول، بايد گفت جانشين شدن فعل سبك "‌ زدن " با " خوردن "، معني فعل را از معلوم به مجهول تغيير مي دهد. فاعل فعل " چرخ زدن "، كنشگر است، حال آن كه فاعل فعل " چرخ خوردن " را بايد داراي نقش معنايي كنش پذير يا تجربه گر دانست.(21) در تحليل معنايي متناظرهاي مركب فعل " خنداندن " / " خندانيدن " مي توان گفت در فعل مركب " به خنده آوردن "، " خنده "، نقطه اي در نظر گرفته شده است كه كنشگر اين فعل، كنش پذير را به آن نقطه مي رساند و بنابراين، در اين مورد، بازتاب مفهوم طرح واره تصوري مقصد در زبان نمايان است. در فعل مركب " ( به ) خنده انداختن "، " خنده " سطحي در نظر گرفته شده است كه كنشگر اين فعل، كنش پذير را روي آن مي اندازد و در نتيجه، با بازتاب مفهوم طرح واره سطحي رو به رو هستيم. در مورد متناظرهاي مركب فعل "‌رنجيدن "، مشهود است كه يك بار "‌رنج "، به منزله شيئي تلقي مي شود كه با كنشگر اين فعل حمل مي شود، و يك بار، شيئي در نظر گرفته مي شود كه تابش نور بر آن، منجر به درك ديداري آن مي گردد؛ مانند آنچه در مورد فعل مركب " آموزش ديدن "، شاهد آن بوديم. بنابراين، در اين مورد نيز با بازتاب مفهوم تصويرگونگي رو به رو هستيم. افزون بر اين، به نظر مي رسد متمم ازي رنج بردن بايد حتماً فاقد مؤلفه معنايي [ + انسان ] باشد، در حالي كه چنين الزامي در مورد فعل " رنج ديدن " وجود ندارد. در مورد متناظرهاي مركب " رهاندن " / " رهانيدن " بايد گفت در فعل هاي مركب "‌رها كردن " و " رها ساختن " عمل " رهانيدن " انجام مي شود، زيرا فعل سبك " ساختن " هم معني " كردن "، و به معني " انجام دادن " است و تفاوت دو فعل سبك مذكور را، چنان كه پيشتر نيز به آن اشاره شد، بايد مربوط به لايه هاي گوناگون كاربردي زبان دانست. در فعل هاي مركب " رهايي دادن " و " رهايي بخشيدن "، " رهايي " شيئي تلقي مي شود كه از سوي كنشگر به كنش پذير اعطا مي گردد. پس، باز هم بازتاب مفهوم تصويرگونگي را ملاحظه مي كنيم. در فعل مركب " به رهايي رساندن "، رهايي نقطه اي در نظر گرفته مي شود كه كنش پذير از سوي كنشگر به آن نقطه مي رسد. در اين مورد، بار ديگر بازنمود مفهوم طرح واره تصوري مقصد را مشاهده مي كنيم.
در فعل مركب "‌ستيز كردن "، انجام عمل "‌ستيزيدن " را مشاهده مي كنيم و در " ستيز گرفتن "، مي بينيم كه " ستيز " شيئي در نظر گرفته شده است كه كنشگر با دريافت كردن و در اختيار داشتن آن، آماده " ستيزيدن " خواهد بود. در مورد اين فعل، با بازتاب مفهوم تصويرگونگي سروكار داريم. در مورد متناظرهاي مركب سي امين فعل جدول، بايد گفت " شكاف "، يك بار طي عمل دهش از سوي كنشگر در اختيار كنش پذير قرار مي گيرد و يك بار، با كاربرد فعل سبك " زدن "، ايجاد " شكاف " در محدوده زماني اندكي مورد افاده قرار مي گيرد. مفهوم " فروش "، در فعل مركب " به فروش رساندن " نقطه اي تلقي شده است كه كنشگر، كنش پذير را به آن مي رساند و به اين ترتيب، بار ديگر مفاهيم تصويرگونگي و طرح واره تصوري مقصد در زبان بازتابانده مي شوند. فعل مركب " فروش كردن " نيز، چنان كه پيشتر هم ذكر شده است، بر انجام عمل " فروختن " دلالت مي كند. افزون بر اين، لايه هاي كاربردي اين دو فعل مركب نيز با هم متفاوتند؛ يعني لايه كاربردي " به فروش رساندن " رسمي تر از " فروش كردن " است. در فعل مركب " به گردش بردن "، " گردش " نقطه اي در نظر گرفته مي شود كه كنشگر، كنش پذير را با خود به آنجا مي برد.
در فعل مركب " به گردش (در ) آوردن "، " گردش "، نقطه اي در نظر گرفته مي شود كه كنشگر، كنش پذير را با خود به آن نقطه مي آورد و عمل " گرديدن " پس از آورده شدن كنش پذير به نقطه مذكور، آغاز مي شود. در نهايت، در فعل مركب " گردش دادن "،‌ عمل " گردش " باز، شيئي تلقي شده است كه طي عمل دهش، از سوي كنشگر به كنش پذير اعطا مي گردد. افزون بر اين توضيحات، هر فارسي زباني به خوبي آگاه است كه بافت كاربردي اين افعال مركب متفاوت است. فعل مركب " گمان كردن " بر انجام عمل " گمانيدن " دلالت دارد و در فعل مركب " گمان بردن "، " گمان "، شيئي در نظر گرفته شده است كه كنشگر فعل، آن را با خود حمل مي كند و هنگام حمل آن، حالت عدم قطعيت را با خود دارد. بنابراين، بازتاب مفهوم تصويرگونگي در اين فعل مركب ملاحظه مي شود. فعل مركب " ناز كردن " بر انجام عمل " نازيدن " دلالت مي كند و در فعل مركب " ناز آوردن "، " ناز "،‌ شيئي تلقي شده است كه كنشگر فعل حامل آن بوده و آن را با خود نزد گوينده مي آورد. پس، در " ناز آوردن " بازتاب مفهوم تصويرگونگي از يك سو، و مفهوم طرح واره هاي تصوري مسيري و مقصد از سوي ديگر، مشهود است.
فعل مركب " ناله كردن " بر انجام عمل " ناليدن " دلالت مي كند كه انجام آن نيز، به نظر نمي رسد در طول بازه زماني محدودي صورت پذيرد، اما در فعل مركب " ناله زدن "، با توجه به كاربرد فعل سبك " زدن"، انجام شدن اين كار؛ يعني " ناليدن " مقيد به محدوديت زمان است. در فعل مركب " ناله كشيدن "، افزون بر آن كه مفهوم ديرش محسوس است، مي توان " ناله " را شيئي در نظر گرفت كه كنشگر فعل، آن را با خود بر دوش يا بر زمين مي كشد و در نتيجه، آن را در طول بازه زماني " ناليدن "، همواره با خود دارد. متناظرهاي مركب آخرين فعل جدول؛‌ يعني " ناميدن "، نمايانگر بازتاب مفهوم تصويرگونگي در زبان اند؛ به اين ترتيب كه در فعل هاي مركب " نام نهادن " و " نام گذاشتن "، " نام " شيئي در نظر گرفته مي شود كه بر روي شيئي ديگر يا سطحي؛ يعني كسي يا چيزي گذاشته مي شود تا آن شخص يا چيز، شيء نهاده شده را تا هميشه با خود داشته باشد. در فعل مركب " نام گرفتن " نيز، تجربه گر، دريافت كننده " نام " است.

4. نتيجه

پژوهش حاضر كوششي بود براي بررسي رابطه مفهومي ' هم معنايي ' ميان فعل هاي ساده و مركبي كه هم از نظر ساختواژي و هم از نظر معنايي متناظر هم به شمار مي روند. براي دست يافتن به اين هدف، فعل هاي ساده اي از زبان فارسي فهرست شدند كه به هنگام ساخت متناظر صوري- معنايي مركب آن ها پسوند " - يدن " با فعل هاي گوناگوني كه نقش سازه فعلي را در فعل مركب ايفا مي كنند، جايگزين مي شود. اين جايگزيني از يك سو موجب هم معني شدن فعل هاي حاصل آمده مي گردد و از سوي ديگر مي تواند بالقوه ابهام معنايي فعل ساده را به هنگام كاربرد در بافت هاي زباني متفاوت همراه داشته باشد. اين در حالي است كه مي بينيم فارسي زبانان به هنگام كاربرد فعل هاي ساده با ابهام روبه رو نمي شوند. دليل اين امر آن است كه واحدهاي همنشين با فعل از معني آن ابهام زدايي مي كنند. تبيين هاي معنايي ارائه شده در بخش 3-2 كه براي توجيه كاربرد فعل هاي ساده و مركب هم معني در زبان فارسي ارائه شدند، هم دربردارنده تبيين هاي معنايي شناختي بودند و هم تبيين هاي معنايي غيرشناختي. لزوم به كارگيري هر دو نوع اين تبيين ها نشان داد كه در مورد برخي از داده هاي جدول، بدون ارائه تبيين معنايي شناختي راه به جايي نمي برديم و در برخي ديگر از موارد با ارائه تبيين هاي معنايي شناختي راه به جايي نمي برديم، زيرا هيچ يك از مفاهيم ارائه شده در معني شناسي شناختي براي ارائه توجيهي معنايي راهگشا نمي نمودند. در موارد ديگر، كاربرد افعال ساده و مركب هم معني، هم داراي تبيين معنايي شناختي و هم تبيين معنايي غيرشناختي بود. چنين مي نمايد كه مهم ترين نتيجه حاصل، اين باشد كه هريك از نظريه هاي معنايي به خودي خود و مستقل از ساير نظريه ها از عهده تحليل معنايي واحدهاي زبان برنمي آيند. بنابراين،‌ براي حاصل شدن مقبول ترين نتيجه، بايد همواره نگاهي همه جانبه به ' معني ' داشت. با در نظر گرفتن تبيين هاي معنايي شناختي، مي بينيم توانايي هاي شناختي غيرزباني انسان، حقيقتاً در زبان وي بازتابانده مي شوند و طرز تلقي انسان از بدن خود و موقعيت بدنش در فضاي پيرامونش، تأثيري انكارناپذير بر ساخت هاي زباني او داشته است. ارائه تحليل هاي معنايي بر مبناي مفاهيم مطرح در معني شناسي شناختي، در مورد فعل هاي مركب زبان فارسي امكان طرح يافتند و نه افعال ساده. دليل اين امر را به زعم نگارنده، مي توان شفافيت معنايي فعل هاي مركب، نسبت به فعل هاي ساده فارسي دانست. فعل هاي ساده، ‌از نظر معنايي تيره اند و در مورد اجزاي تشكيل دهنده آن ها، امكان طرح تحليل هاي معنايي، با اتخاذ رويكردي شناختي وجود ندارد. توجيه وجود متناظر(هاي) مركب براي فعل هاي ساده مركب سازِ زبان فارسي، مي تواند بسامد كاربردي بالاي اين افعال باشد. در نتيجه، براي اين گروه از افعال ساده، متناظرهاي مركبي در زبان پديد مي آيد كه بار معنايي آنها با متناظر ساده شان به گونه اي متفاوت است كه بتوان از آن ها در لايه هاي گوناگون زبان استفاده كرد. بنابراين، مي بينيم كه تبيين هاي معنايي ارائه شده از افعال ساده و مركب به اصطلاح هم معني نشان مي دهند كه اين افعال با هم هم معني اند، اما هم معنايي مطلق ميان شان وجود ندارد. پس، برخلاف ادعاي لاينز كه هم معنايي مطلق را ميان الفاظ تركيبي چندان نادر نمي داند، افعال مورد بررسي نگارنده هم معني هاي مطلق به شمار نمي روند؛ اين افعال هم معني هاي تقريبي يكديگرند، در غير اين صورت، هم پاي هم در زبان فارسي به حيات خود ادامه نمي دادند.

پي نوشت ها:

1. دكتراي زبان شناسي از دانشگاه تربيت مدرس s_abdolkarimi@yahoo.com.
2. synonymy.
3. hyponymy.
4. entailment.
5. descriptive meaning.
6. simple verb.
7. compound verb.
8. J.Lyons.
9. near synonymy.
10. partial synonymy.
11. absokute synonymy.
12. A.Cruse.
13. P.Pakmer.
14. descriptive synonymy.
15. iconicity.
16. destination schema.
17. imagery schema.
18. direction schema.
19. source.
20. selectional restrictions.
21. براي توضيح بيشتر درباره مجهول سازي معنايي افعال مركب ر.ك: به مقاله نگارنده با عنوان " مجهول سازي افعال مركب زبان فارسي از منظر معنايي و نظريه معني شناسي مفهومي "، (تابستان 1390). پژوهش هاي زبان و ادبيات تطبيقي، دوره2، ش2.

منابع

انوري، ح و ديگران( 1381). فرهنگ سخن، چاپ اول، سخن، تهران.
پالمر، ف، ( 1385)، نگاهي تازه به معني شناسي، كورش صفوي، چاپ چهارم، تهران، كتاب ماد ( وابسته به نشر مركز ).
صفوي، ك( 1383). درآمدي بر معني شناسي، تهران:‌ سوره مهر.
___، (1386)، آشنايي با معني شناسي. تهران: پژواك كيوان.
___، (زيرچاپ) نوشته هاي پراكنده، دفتر اول؛ معني شناسي، تهران: نشر علمي.
طباطبايي، ع(1376)، فعل بسيط فارسي و واژه سازي، چاپ اول، تهران: مركز نشر دانشگاهي.
عبدالكريمي، س(1390)" مجهول سازي افعال مركب فارسي از منظر معنايي و نظريه معني شناسي مفهومي"، ‌پژوهش هاي زبان و ادبيات تطبيقي، دوره2، ش2. صص 1-17.
لاينز، جي( 1391). درآمدي بر معني شناسي زبان. كورش صفوي( مترجم ) ، تهران: علمي.
معين. م.، ( 1353). فرهنگ فارسي دكتر محمد معين ( شش جلدي ) ، موسسه انتشارات اميركبير.
نجفي، ا.، ( 1378). فرهنگ فارسي عاميانه، چاپ اول، تهران: نيلوفر.
Croft.,W.& Cruse,A.(2004).Cognitive Linguistics,1 edn,UK:Cambridge University Press.
Cruse,A.(2004).Meaning in Language, 2.edn,UK:Oxford University Press.
Saeed,John I.(2003).Semantics,2.edn,Blackwell,Oxford ,UK
منبع: دبيرمقدم، محمد، (1391)، مجموعه مقالات هشتمين همايش زبان شناسي ايران، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبائي، چاپ اول.
منبع مقاله :
دبيرمقدم، محمد، (1391)، مجموعه مقالات هشتمين همايش زبان شناسي ايران، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبائي، چاپ اول