كاربردشناسي جملات ندا
چكيده
جملات طلبي در هر زباني از پركاربردترين انواع جملات- به خصوص در زبان روزمره- به شمار مي روند. يكي از انواع اين جمله ها، ندا است كه- بنابر آنچه در كتب بلاغت كلاسيك آمده- در اصل به معني طلب اقبال مخاطب است. اما اين گونه طلبي گاه از معني اصلي خود خارج شده و با توجه به بافت و سياق، بر معاني ديگري دلالت مي كند كه اين مقاله با رويكردي مقايسه اي به بررسي اين معاني فرعي در علم بلاغت عربي و آنچه كه زبان شناسان معاصر از آن به عنوان كنش هاي گفتاري ياد مي كنند، مي پردازد و پس از بيان جايگاه اين بحث در مطالعات اين دو گروه، به تفاوت ها و شباهت هاي نظريات آنان اشاره مي كند. از جمله اين شباهت ها مي توان به تقسيم كلام به خبر و انشا، توجه به معاني غيرمستقيم انشا، برخي معاني غيرمستقيم مشترك در مطالعات دو گروه و به تفاوت هايي مانند جايگاه بحث در پژوهش هاي دو گروه، تفاوت در حوزه كار آنان و برخي معاني غيرمستقيم متفاوت اشاره كرد.1. مقدمه
علم بلاغت به سه شاخه معاني، بيان و بديع تقسيم مي شود. تاريخچه آن در زبان عربي به قرن دوم هجري بازمي گردد. از پايه گذاران بلاغت عبدالقاهر جرجاني ( متوفي در 471 يا 472 ) است؛ معاني يكي از شاخه هاي علم بلاغت است و مراد از آن اصول و قواعدي است كه با كمك آن مي توان كلام را مطابق با مقتضاي حال شنونده بيان نمود. از مباحث مهمي كه در اين علم مورد بررسي قرار مي گيرد، خبر و انشاست.خبر كلامي است كه ذاتاً احتمال صدق و كذب آن مي رود، مانند: علي آمد، اما انشا كلامي است كه ذاتاً احتمال صدق و كذب آن نمي رود، مانند: مرو، كجا مي روي؟ و... كه نمي توان گفت گزاره اي راست يا ناراست است چون اصلاً گزارش گونه نيست.
انشا به دو گونه انشاي طلبي ( انشايي كه در آن متكلم درخواستي دارد ) و انشاي غير طلبي ( كه در آن درخواستي مطرح نيست ) تقسيم مي شود. انشاي طلبي در بلاغت عربي بر پنج قسم امر، نهي، استفهام، تمني و ندا است كه براي هركدام از آنها معاني اصلي و معاني فرعي ( غيرمستقيم ) ذكر كرده اند و آنچه در اين مقاله مورد بررسي قرار مي گيرد، ندا و معاني غيرمستقيم آن است چرا كه ندا به عنوان يكي از انواع انشاي طلبي گاه به دلايل بلاغي از معني اصلي خود كه طلب اقبال مخاطب است خارج شده، بر معاني فرعي دلالت مي كند كه با توجه به بافت جمله قابل تشخيص هستند.
از ديگر سو در علم كاربردشناسي نيز به جملات انشايي از هر دو نوع آن توجه شده است و زبان شناسان با ديدگاه خاص خود، انواع جملات طلبي را در زبان هاي دنيا بررسي كرده اند.
اين مقاله ابتدا با ذكر تاريخچه اي از اين بحث نزد بلاغت پژوهان و زبان شناسان، به اهميت و جايگاه اين بحث در آثار آنان مي پردازد و پس از ذكر معاني غيرمستقيم ندا در بلاغت عربي و آوردن مثال هايي از زبان عربي فصيح و حتي المقدور زبان فارسي، با رويكردي مقايسه اي تفاوت ها و شباهت هاي نظريات بلاغت پژوهان عربي و زبان شناسان در اين باره و نقاط قوت و ضعف هريك از اين دو رويكرد را بررسي مي كند.
2. كاربردشناسي زبان و جايگاه معاني غيرمستقيم در اين حوزه
يكي از شاخه هاي زبان شناسي، كاربردشناسي است. « كاربردشناسي مطالعه معني است؛ معنايي كه گوينده ( يا نويسنده ) آن را منتقل و شنونده ( يا خواننده ) برداشت مي كند. بنابراين كاربردشناسي بيشتر با تحليل منظور افراد از پاره گفت هايشان (3) سروكار دارد تا با معني خود كلمات يا عباراتي كه به كار مي برند » ( يول، 1387، ص 11 ). كاربردشناسي، منظور افراد را در يك بافت خاص و با در نظر گرفتن مخاطب، مكان، زمان و شرايط موجود بررسي مي كند « بنابراين كاربردشناسي بررسي معني بافتي است[ ...] و بررسي مي كند كه چه ميزان پيام بيش از آنچه بر زبان آمده، انتقال يافته است » ( همان ).يكي از بخش هاي مهم كاربردشناسي نقش شنونده در تعبير كلام است؛ زيرا كاربرد زبان علاوه بر گوينده، شنونده را هم به عنوان قسمتي از بافت كلامي دربرمي گيرد ( چپمن، 1384، ص 242 ).
زبان شناسان در حدود قرن بيستم « زبان را به عنوان نظامي صوري يا منطقي براي بيان يافته هاي علمي مطالعه مي كردند » ( همان، ص 192 ). اما فلاسفه بعد از آنها « زبان را نظامي مي دانند كه در درجه نخست براي برقراري ارتباط ميان انسان ها استفاده مي شود. به عقيده آنان شرايط اصلي كاربرد زبان اين است كه گوينده اي، پاره گفتاري را در بافتي خاص (4) توليد و شنونده اي آن را تعبير كند » ( همان ). اين اصطلاحات در نظريه زبان شناسان قبلي وجود نداشت چه اين اصطلاحات « همگي بر اهميت عوامل برون زباني (5) تأكيد دارند و به عبارت ديگر، نشان مي دهند كه علاوه بر قوانين تبيين كننده يك زبان و قواعد مرتبط كننده زبان با جهان، عوامل غيرزباني هم در تعيين معنا مؤثرند »( همان ).
ويتگنشتاين (6) كه بنيان گذار فلسفه كاربرد زبان است « با شعار " معنا همان كاربرد است " توجه خود را به انواع نقش هاي زباني معطوف كرد » ( همان ). جي.ال. آستين (7) يكي از طرفداران فلسفه زبان متعارف به شمار مي رود كه درواقع به شيوه هاي استفاده از زبان عادي براي بيان مسائل فلسفي مي پردازد و در اين نظريه، ديدگاهي كه معناشناسي را به تعيين ارزش صدق محدود مي كند و هم چنين امكان يا لزوم توصيف زبان تنها به كمك روابط منطقي، مردود است ( همان، ص 193 ).
« اين تصور كه نقش اصلي زبان، توليد جملات خبري يا توصيف واقعيت است معمولاً توهم[ / مغالطه ] توصيفي ( 8) خوانده مي شود. اصطلاح توهم توصيفي را براي اولين بار آستين به كار برد » ( همان، ص 194 ) و همان طور كه لاينز ( 9) مي گويد: « هدف اصلي آستين، دست كم در مرحله اول، اين بود كه مغالطه توصيفي را به چالش بكشد » ( لاينز، 1383، ص 312 ). در همين راستا آستين پيشنهاد كرد كه بهتر است به جاي تأكيد بر نقش توصيفي زبان، آن را به عنوان « وسيله انجام كار » تعريف كنيم. اين مطلب نشان مي دهد كه زبان شناسان نيز در مباحث خود به جملات انشايي، كه قابل صدق و كذب نيستند، توجه كرده اند و اين گونه جملات را از جملات خبري متمايز ساخته اند.
از ويژگي هاي مهم معناي كاربردي، تمايز گفتار و منظور گوينده است كه به آن تضمن كلامي مي گويند. اين مفهوم بخشي از معناي پاره گفت و معمولاً بسيار دور از معناي صريح آن است ( چپمن، 1384، ص 196 ).
3. جان آستين و نظريه فرضيه كنشي ( 10)
جان لنگشا آستين، فيلسوف انگليسي، با انتشار كتاب چگونه با واژه ها كار انجام دهيم ( 1962 )، به رويكرد مثبت گرايي منطقي در قبال معنا واكنش نشان داد. آستين به واسطه توهم توصيفي معتقد است كه برخلاف گمان رايج، بيان واقعيت تنها بخش كوچكي از كاربردهاي فراوان زبان است ( همان، ص 208 ).آستين معتقد است كه از طريق ساخت نحوي جملات، نمي توان به نقش آنها پي برد؛ مثلاً گوينده اي مي تواند با بيان هريك از جملات زير از شنونده بخواهد كه پنجره را باز كند:
الف. پنجره را باز كن. ( امري )
ب. ممنون مي شوم اگر پنجره را باز كنيد. ( خواهشي )
ج. بهتر نيست بگذاريم هواي اتاقق عوض شود؟ ( پرسشي )
د. هواي اينجا كمي گرفته است. ( خبري )
از اين ميان، جمله اول، جمله اي امري در نحو است، جمله دوم خواهشي، جمله سوم پرسشي و جمله چهارم خبري است؛ اما تمام اين جملات كاربرد يكساني دارند زيرا هدف گوينده اين است كه شنونده پنجره را باز كند ( همان ). چپمن در توضيح اين نظريه مي گويد: « به اين ترتيب آستين معناي صورت هاي زباني را جدا از نقش آنها مي داند. به عقيده او معنا تقريباً معادل همان معناي شناخته شده جملات است و مفاهيم و مصاديق معيني را شامل مي شود، ولي نقش برخلاف معنا، كاملاً وابسته به موقعيتي است كه يك جمله در آن به كار مي رود و در اصل، به منظور گوينده بستگي دارد » ( همان، ص 209 ).
آستين كاربردهاي زبان را اصطلاحاً « كار گفت » مي نامد. فرضيه او در ابتدا فرضيه كنشي نام داشت، و بر اين اساس بود كه جملات كنشي را به راحتي مي توان از ساير جملاتي كه براي انتقال اطلاعات به كار مي روند تشخيص داد. جملات غير كنشي در اين فرضيه جملات بياني (11) ناميده مي شدند كه قابل صدق و كذب اند اما جملات كنشي در بافت كاربردي، مناسب يا نامناسب و به گفته آستين كارآمد يا ناكارآمدند. (12) كارگفت هاي كارآمد را كارگفت هاي به جا (13) و عواملي را كه باعث به جايي كارگفت ها مي شوند شرايط به جايي(14) ( / اقتضايي ) مي گويند ( همان ).
3-1. كنش هاي گفتاري و بار منظوري ( 15)
در هر موقعيتي، عملي كه با توليد يك پاره گفت بيان مي شود، در بردارنده سه كنش مرتبط به هم است:1- كنش بياني(16): حاصل بيان مجموعه اي از واژه ها به همراه معناي صريح آنها اعم از مفهوم و مصداق؛
2- كنش منظوري (17): بيان اظهار، پيشنهاد، قول و غيره در جمله به واسطه توان قراردادي مرتبط با جمله؛
3- كنش تأثيري (18): پيامد گفتار يا حاصل گفتن چيزي است.
به اعتقاد يول (1387، ص 76 ): « هرگاه بين ساختار جمله و كاركرد آن رابطه اي مستقيم وجود داشته باشد، آن را كنش گفتاري مستقيم مي نامند؛ و هرگاه ارتباط بين ساختار و كاركرد غيرمستقيم باشد، آن را كنش گفتاري غيرمستقيم مي نامند ». چپمن (1384، ص 216 ) معتقد است گاه كنش هاي منظوري و تأثيري با هم منطبق نيستند، كنش هاي منظوري به عقيده آستين قراردادي است و به اعتقاد او لازم است براي انجام كنش ها، صورت معيني از واژه ها را به كار برد، و اينكه كنش هاي تأثيري برخلاف كنش هاي منظوري، غيرقابل پيش بيني و وابسته به بافت است.
گفتني است كه فهم اين گونه كنش گفت ها نيازمند نوعي تعامل و ارتباط دو طرفه ميان گوينده و شنونده است. از نظر سرل ( 1975، ص 61 ) چهار عنصر يا ابزار براي فهم كنش گفت هاي غيرمستقيم اهميت دارند و مي توانند در اين زمينه كمك كنند: نظريه كنش گفت ها، اصول همگاني همكاري در مكالمه (19)، وجود اطلاعات پيش زمينه اي واقعي كه ميان گوينده و شنونده مشترك است، توانايي شنونده براي استنتاج (20). چنانچه هريك از اين عوامل وجود نداشته باشد، شنونده قادر نخواهد بود منظور و نيت اصلي گوينده را دريافت كند و متقابلاً گوينده نيز نمي تواند نيت و منظور خود را منتقل كند.
درنهايت بايد اين نكته را نيز يادآور شد كه « طبق نظريه " نزاكت " بيان غيرمستقيم، نشانه احترام و خضوع و نيز باعث تساوي شأن شركت كنندگان در ارتباط كلامي است »( چپمن، 1384، ص 243 ).
4. جايگاه ندا در كاربردشناسي
در زبان شناسي، زبان شناسان جملات ندايي را زيرمجموعه عبارات بياني (21) قرار مي دهند و معتقدند كه جملات ندايي « اي عجبا » و « يا مسيحا » جزيي از اين جملات است ( يادآوري مي شود كه زبان شناسان عباراتي مانند تشكر، تبريك، سلام، خداحافظ، موفق باشيد، اوه و عباراتي از اين قبيل را نيز به عنوان دسته اي ديگر از عبارات بياني مي دانند ) . زبان شناسان معتقدند كه نبايد جملات بياني را يك گونه و سنخ از گزاره ها و قضيه ها در نظر گرفت؛ چون اين جملات، گزاره نحوي كامل نيستند. اين عبارات را مي توان براساس تركيب دستوري، معنايي و واژگاني تشخيص داد. آنها خيلي كوتاهند و اغلب فعل ندارند. مي توان آنها را مانند گزاره ها به تنهايي در بيان يك فكر كامل به كار برد. اين عبارات اصطلاح اند و اغلب داراي همتاي اصطلاحي در زبان هاي ديگرند، مجهول يا منفي نمي شوند و ارزش واقعي ندارند پس اخباري نيستند، سؤالي نمي كنند پس استفهامي نيستند، دستور يا نهي نمي كنند بنابراين امري ( يا نهيي ) نيستند؛ برخي شرطي اند و عمل اصلي شان نشان دادن يك باري به هر جهت و بي مبالاتي گاه و بي گاه است و گاهي نيز يك واكنش احساساتي شديد يا تعاملي اجتماعي در قبال چيزي هستند كه رخ داده است ( Alan,2006:270 ).به اعتقاد زبان شناسان اين عبارات معمولاً به تأويل جملات اخباري مي رود، مثلاً جمله « تشكر » (22) خلاصه شده جمله « من تشكر خود را به شما ابراز مي كنم » (23) است؛ به عبارتي اين جملات به تأويل « من... خود را به شما ابراز مي كنم » مي رود، اما بايد دانست كه نمي توان همه اين جملات را در قالب جملات اخباري بيان كرد، مثلاً عبارت « كمك » را نمي توان به تأويل « من كمك خود را به شما ابراز مي كنم » بُرد ( همان ).
مي توان اين گونه نتيجه گرفت كه زبان شناسان سعي داشته اند چنين عباراتي را تنها به تأويل يك جمله اخباري ببرند و آن جمله « من... خود را به شما ابراز مي كنم » است، حال آن كه در نقد اين نظر مي توان گفت كه چنين عباراتي را مي توان به تأويل جملات اخباري ديگر بُرد، مثلاً عبارت « كمك » را مي توان به جمله « من از شما كمك مي خواهم » تأويل كرد.
عبارات ندايي ( 24) در ساير وجوه ( اعم از خبري و انشايي ) رخ مي دهد و به عنوان يك وجه متمايز به خودي خود، به حساب نمي آيد. گوينده در هنگام بيان اين جملات با شدت يا تأكيد و يا با حرارت و سريع، موافقت، شوق، لذت، درد، تعجب، عصبانيت، تهييج و احساساتي از اين قبيل را بيان مي كند ( همان ).
5. ندا در بلاغت
يكي از انواع انشاي طلبي ندا است و در لغت به معني خواندن و صدا كردن كسي يا چيزي است. و در اصطلاح فراخواندن مخاطب است براي توجه كردن به متكلم و گوش دادن به سخن او (حسن 1428، ج4، ص 5 ) هم چنين ندا طلب اقبال حقيقي ( مانند: يا طالبُ ) يا مجازي ( مانند: يا ليلُ ) است ( همان ) . اينكه ندا را جزو انشاي طلبي قرار داده اند، جهت اين است كه با حرف ندا توجه مخاطب را به خود طلب يا جلب مي كنيم ( شميسا، 1373، ص 136 ).6. معاني غيرمستقيم ندا ( معاني فرعي )
ندا گاه از معني اصلي خود [ طلب اقبال مخاطب ] خارج شده و در معاني ديگري به كار مي رود كه با توجه به قراين تشخيص داده مي شوند.1- اختصاص: اين عنوان در نحو عربي مطرح مي شود و آن زماني است كه اسم مخصوص در قالب مناداي داراي الف و لام قرار گيرد هرچند هيچ ندايي در كار نيست، مثل : « أنا افعلُ هذا ايُّها الطالبُ ». عبارت « ايها الطالبُ » از لحاظ شكل ظاهري با اسلوب ندا شباهت دارد اما مراد از آن اين است كه ضمير مستتر « أنا » در فعل « أفعل » را به « ايها الطالبُ » اختصاص دهد و معادل « أنا الطالبَ افعلُ هذا » و به معني « منِ دانشجو اين كار را انجام مي دهم » است. نكته قابل ذكر در اين مورد اين است كه استفاده از اسلوب ندا ( ايّها ) در قالب اختصاص تنها به ضماير متكلم ( و نه غايب و مخاطب ) محدود مي شود. بنابراين، در جمله مذكور، منظور از « طالب » در باب اختصاص خودِ متكلم است نه مخاطب چه اگر مخاطب باشد نداي واقعي است نه اختصاص.
ندا و اختصاص از نظر معنايي و لفظي تفاوت هايي دارند كه عباس حسن ( 1428، ج4، ص 95 ) آن را اين گونه برشمرده است: از نظر معنايي كلام با اختصاص، خبري و با ندا، انشايي است، غرض اصلي از اختصاص قصر حكم ضمير بر اسم بعد از آن و مختص كردن آن اسم است و با مخاطب كاري ندارد، در حالي كه غرض از نداي حقيقي طلب اقبال مخاطب است. از نظر لفظي نداي حقيقي، درصدر جمله و نداي اختصاصي بين اجزاي جمله مي آيد، و با اختصاص هيچ گاه حرف ندا به كار نمي رود و قبل از آن نيز بايد ضميري متناسب ( از نظر جنس و عدد ) وجود داشته باشد.
از اين منادا در زبان فارسي به عنوان منادي بدل ياد مي شود. « منادا گاهي بدل براي اسم يا ضمير است، مانند: تو اي عزيز، شما اي مردم » ( فرشيدورد، 1384، ص 234 ). در تفاوت مناداي بدل و اختصاص مي توان گفت: در مناداي بدل مخاطب مراد است برخلاف ندا در باب اختصاص كه تنها به متكلم محدود مي شود.
طبيبيان ضمن بيان اين معنا، مي گويد: در زبان فارسي اين گونه كاربرد يافت نمي شود اما نمونه زير از مواردي است كه گوينده خود را منادا قرار داده است:
فارسي: « اي من غافل شده دنيا پرست / بس كه زنم بر سر از اين كار، دست » ( طبيبيان، 1388، ص 200 ).
2- استغاثه: اين معنا در نحو عربي اسلوب خاصي دارد و آن استعمال حرف نداي « يا » به همراه لام مفتوحي است كه بر سر « مستغاث » [ شخصي كه از او كمك مي خواهيم ] و لام مجروري كه بر سر « مستغاثٌ له » [ شخصي كه براي او كمك مي خواهيم ] آورده مي شود و مِن كه بر سر « مستغاثٌ منه » [ مشكلي كه براي رهايي از آن استغاثه مي كنيم ] آورده مي شود، متكلم نيز « مستغيث » نام دارد، مانند: « يا للعُلماءِ للاسلامِ منَ المُفسدين » اي مسلمانان براي نجات اسلام از شر فاسدان به فرياد برسيد.
اين اسلوب زماني به كار مي رود كه قصد داريم با منادا قرار دادن شخصي از او براي شخص ديگري براي رهايي از چيزي يا كسي، كمك بطلبيم.
گاه جمله ندايي كه به معني استغاثه است از اين معني عدول كرده و براي تعجب - به عنوان يك معني فرعي ديگر- به كار مي رود، مانند:« يا للبَحر! » يعني عجب دريايي! و از نظر نحويان اين معني استغاثه فرعي است، چه: در اين حالت، ندا مستغاث و مستغاث له حقيقي را ندارد و متكلم قصد خلاصي از شدت واقعه و يا دفع امر ناخوشايند مورد انتظار را ندارد و فقط قصد تعجب از ذات يك چيز يا زيادي و شدت آن و يا غرابت آن را دارد و گاه خود كلمه عَجَب براي مبالغه در تعجب منادا واقع مي شود: « يا عَجَبُ » و « يا للعَجَب » كه هر دو وجه صحيح است ( حسن، 1428، ج4، ص 68 ). گويا گوينده در موقعيتي غير منتظره واقع شده و براي رهايي از اين حالت، شگفتي را به كمك فراخوانده يا ديگران را براي اطلاع از اين شگفتي فرامي خواند.
فارسي: « خون ما خوردند اين كافرْدلان/ اي مسلمانان چه درمان الغياث » ( طبيبيان، 1388، ص 200 ).
3- استهزا: اوسي ( 1998، ص 998 ) به نقل از زمخشري اين معنا را در مورد منادا در آيه ذيل ذكر كرده است:
( وَ قَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ ) ( حجر 15: 6 ) و گفتند: اي كسي كه قرآن بر او نازل شده است، به يقين تو ديوانه اي. و در توضيح آن گفته: اين ندا به معني استهزا است چرا كه چگونه ممكن است كه آنها اقرار كنند كه ذكر بر او نازل شده حال آن كه به او تهمت جنون مي زنند؟ و اين اسلوب در زبان روزمره هم رايج است، مثلاً زماني كه عرب به جاهل يا احمقي مي گويد: « يا عاقلُ » به اين معني است كه « اي كسي كه فكر مي كني عاقلي ( حال آنكه اين طور نيست ) » و درواقع از باب استهزا و تهكم است و اين خطاب نزد عرب از بدترين دشنام ها به شمار مي رود.
در بلاغت فارسي نيز چنين موردي وجود دارد، مثلاً زماني كه شخصي كار نامعقولي انجام مي دهد خطاب به او مي گوييم: « آدمِ عاقل! نبايد قبل از اين كار فكر مي كردي؟ »
4- اغراء: و آن زماني است كه هدف متكلم از منادا قرار دادن مخاطب، برانگيختن و تشويق او باشد، مثلاً به شخصي كه در مقابل ظلمي كه به او شده، سكوت مي كند، بگويي: « يا مظلومُ تكلّم » مظلوم! سخن بگو. كه در اينجا متكلم از مخاطب ( مظلوم ) كه همراه اوست، نمي خواهد كه به او توجه كند، بلكه مي خواهد به او يادآوري كند كه مظلوم است و ظلم را مي پذيرد و از طرفي او را برانگيزد كه اين گونه نباشد ( عرفه، 1405، ص 138 ).
فارسي: « اي بي خبر بكوش كه صاحب خبر شوي / تا راهرو نباشي كي راهبر شوي؟ » ( طبيبيان، 1388، ص 200 ).
5- تعجب: يا اظهار محبت و دوست داشتن. و آن زماني است كه متكلم با منادا قرار دادن شخصي قصد دارد مهر و محبت خود را به او نشان دهد، مانند: « يا حَبيبي » ( امين، 1990، ج1، ص 116 ).
در توضيح اين مطلب بايد گفت كه در اين كاربرد براي مخاطب دو حالت متصور است: 1- اينكه مخاطب حضور داشته باشد كه در اين حالت، ندا در كنار معني اصلي خود معني فرعي تحبب را نيز مي رساند، چون به جاي نام واقعي شخص كلمه « حبيب » به كار برده شده است. 2- اينكه مخاطب حضور نداشته باشد و يا اينكه خيالي باشد كه در اين حالت معني اصلي ندا مدنظر گوينده نيست بلكه قصد او تنها، معني فرعي است و به نظر مي رسد در اين حالت متكلم غايب را به منزله حاضر مي پندارد ( تنزيل غايب به منزله حاضر ).
6-تحقير: در اينجا متكلم با مخاطب قرار دادن منادا، قصد تحقير او را دارد، مثل اين سخن ابوسفيان خطاب به مردم مصر، زماني كه خبري از آنها به او رسيد كه او را خشمگين ساخت، گفت: « يا الامَ انوفٍ رُكّبت بين اعيُنٍ » ( همان، ص 116 ). اي پست ترين بيني هايي كه بين چشمان قرار گرفته! يعني اي ناپسندْ چهرگان.
7- ندبه: اين معنا از نگاه نحو عربي اسلوب خاصي است كه در مواقع حزن و اندوه به كار مي رود و آن استعمال حرف نداي « وا » است بر سر يكي از مُتَفَجَّعٌ عليه: كه درواقع چيزي است كه به خاطر از دست رفتن آن ناراحتيم و يا بر سر مُتوجَّعٌ منه: كه درواقع حادثه اي است كه از آن غمناكيم و يا بر سر مُتوجَّعُ له: كه درواقع عضوي از اعضاي بدن است كه از آن درد داريم، و افزودن حرف " الف " يا " اه " به آخر منادا، مانند: « وا محمدا ( ه ) »، در سوگواري بر محمد، كه در اين مورد نيز ندا از معني حقيقي خود خارج مي شود.
فارسي: « ز رندان به ايوان گذر كرد زال/ بَرو زار بگريست فرخ همال
كه زارا دليرا گوا رستما / نبيره گو نامور نير ما
تو تا زنده بودي كه آگاه بود/ كه گشتاسب اندر جهان شاه بود » ( صادقيان، 1382، ص 115 ).
7. عناوين ديگر
گفتيم كه ندا از جمله مواردي است كه در كنار معني اصلي خود، بر معاني فرعي دلالت مي كند. شميسا نيز معتقد است: از آنجا كه ندا معمولاً در جملات پرسشي و امري به كار مي رود مي توان معاني مجازي جملات پرسشي و امري را در مورد آن مطرح كرد بنابراين ندا حكم مخصوصي ندارد ( شميسا، 1376، ص 136 ). در توضيح اين سخن بايد گفت: اينكه در جملاتي كه ندا و امر يا پرسش با يكديگر به كار رفته اند، معني فرعي حاصل از هر دو وجه ( مثلاً پرسشي و ندايي ) است، چندان صحيح به نظر نمي رسد بلكه در چنين جملاتي بهتر است ندا را در معني اصلي بدانيم و معني فرعي حاصل از عبارت را به جمله پس از آن ( امر يا پرسش ) نسبت دهيم. در اين بخش به نمونه هايي از اين قبيل اشاره خواهيم كرد.1- تحسُّر: گاه مراد از صيغه ندا بيان حسرت و اندوه است و ( يكي از موارد آن ) زماني است كه ويرانه ها و خانه ها و مركب ها ندا داده شوند، مثل:
أ يا منازَلَ سلمي! أينَ سلماكِ؟ / مِن اجلِ هذا بَكيناها بكيناك. [ حافظ ] اي خانه هاي سلمي! سلماي شما كجاست؟ ما به اين خاطر ( رفتن سلمي ) بر تو و او گريه مي كنيم. كه شاعر از خانه ها انتظار توجه كردن ندارد بلكه قصد بيان حسرت و اندوه خود را دارد ( عرفه، 1405، ج2، ص 139 ). اما در اين بيت بايد توجه داشت كه معني تحسر به علت استفهامي كه در بيت است به وجود آمده است و ندا را مي توان به معني تمني دانست؛ يعني « اي خانه ها كاش مي شنيديد » و اگر تشخيص ( جان بخشي به اشياي بي جان ) را نيز به عنوان معني فرعي به شمار آوريم، اين بيت شعر از همين باب است و در توضيح اين معني بايد به حكم دخول ادوات ندا بر اقسام كلمه اشاره كرد: مثال رايجي كه در اين مورد ( تحسر ) به آن استشهاد مي شود آيه ( يَا لَيْتَنِي کُنْتُ تُرَاباً ) ( نبأ 78: 40 ) به معني كاش من خاك بودم است كه حسن در توجيه آن اين گونه مي آورد: اصل در ندا اين است كه بر سر اسم عاقل آورده شود و نداي غير عاقل غرضي بلاغي دارد، حتي گاه به دلايل بلاغي حرف ندا بر سر غير اسم ( حرف يا جمله فعليه يا جمله اسميه ) مي آيد و در واقع در اين آيه حرف ندا بر جمله اسميه وارد شده است، در اين گونه موارد دو نظريه وجود دارد:
الف- حرف ندا را وارد بر منادايي محذوف كه معنايي مناسب با جمله دارد بدانيم، مثلاً در آيه مذكور منادا را كلمه « رَبّ » بدانيم؛ اين نظر كساني است كه حذف منادا را جايز مي دانند. در اين حالت ندا در معني اصلي خود به كار رفته و تحسري كه از اين جمله برداشت مي شود، به خاطر به كار بردن ادات تمني « ليت » است؛
ب- حرف « يا » را حرف تنبيه بدانيم نه حرف ندا و اين رأي كساني است كه حذف منادا را جايز نمي دانند. البته نظر دوم صحيح تر است؛ چرا كه براي همه حالات شايسته است و نحويان حذف منادا را تنها قبل از فعل امر يا دعا و يا صيغه مدح حبذا جايز مي دانند ( حسن، 1428، ج4، ص 9 ). در زبان فارسي نيز اين امر، بسيار اتفاق مي افتد، مانند اين جمله: « اي كاش اين كار را نكرده بودم » .
بايد يادآوري كرد كه علاوه بر استعمال « يا ليت » به معني « اي كاش »، « يا ويحَ » نيز به معني « اي واي » در زبان عربي رايج است و از ديگر سو اين استعمال در زبان فارسي نيز به همين شكل وجود دارد كه بلاغت پژوهان زبان فارسي در توجيه آن اين گونه آورده اند: « " اي " و پسوند " ا " [ دو حرف ندا در زبان فارسي ] هميشه علامت ندا نيستند و براي تأكيد و تكثير صوت هاي ديگر هم به كار مي روند، مانند: اي دريغ [ دريغا ]، اي واي » ( فرشيدورد، 1382، ص 234 ) . رضانژاد ( 1367، ص 297 ) نيز معتقد است: « گاهي پيش از " كاش و كاشكي " حرف " اي " را كه داراي معني نداست مي آورند؛ در اين صورت دلالت بيشتري بر آرزو كردن دارد و افاده معني حسرت و تأسف مي كند ». در زبان عربي نيز مي توان همين توجيه را صحيح دانست. صفا و بحرايي ( 1389، ص 123 ) نيز از سه واژه كاش، اي كاش و كاشكي با عنوان قيد آرزو ياد كرده و معتقدند: « اين سه واژه، به عنوان قيد آرزو در آغاز جمله اي مي آيند كه فعل آن حتماً در وجه التزامي به كار مي رود. تنها تفاوت آنها يك تفاوت سبكي است؛ به طوري كه " اي كاش " صورت رسمي تر و " كاشكي " صورت عاميانه تر و " كاش " صورت معيار آنها تلقي مي شود ».
2- زجر ( بازداشتن ) :
« يا قلبُ وَيحَكَ ما سمعتَ لِناصحٍ / اَما اعويتَ و لا اتّقيتَ كلاما؟ » ( عرفه، 1405، ج2، ص 140 ) اي قلب! واي بر تو كه به هيچ نصيحت كننده اي گوش ندادي، چرا دست بر نمي داري و از هيچ كلامي پرهيز نمي كني. كه معني بازداشتن در اين بيت به خاطر استفهامي است كه در مصرع دوم آمده است و غرض از ندا را مي توان شكايت از منادا يا توبيخ او دانست و يا اينكه گفت نداي غير عاقل و از باب تمني يا تشخيص است. در تفاوت غرض و معني بايد گفت: معني، قصد متكلم است از بيان جمله بر وجهي خاص و متفاوت با ساير وجوه، مثلاً اگر كسي بگويد « محمدٌ رسولُ الله » و قصد او محمد بن جعفر باشد، معنا باطل است ولي اگر مراد محمد بن عبدالله باشد معنا درست است اما غرض، منظور اصلي متكلم از بيان جمله است ( عسگري، 1418، ص 34 ).
8. نتيجه گيري
1- جملات طلبي از پركاربردترين جمله ها در ميان گويشوران يك زبان است، لذا بلاغت پژوهان و زبان شناسان هريك به نوبه خود بدان توجه كرده اند و در مطالعات آنان تفاوت ها و شباهت هايي وجود دارد.2- جايگاه جملات طلبي از جمله ندا در بلاغت، علم معاني و بخش انشاست كه معني اصلي و فرعي ندا مورد بحث قرار مي گيرد. اما در زبان شناسي، علم كاربرد شناسي، در بخش كنش هاي گفتاري به اين امر مي پردازد.
3- حوزه بررسي معاني ندا در بلاغت، بيشتر جمله هاي ندايي به كار رفته در متون فصيح اعم از قرآن و حديث و نظم و نثر است و كمتر به زبان روزمره توجه مي شود ولي در زبان شناسي بيشتر تمركز زبان شناسان بر زبان رايج گفتاري است و كمتر به متون نوشتاري اعم از داستان و نمايش نامه و... استناد مي شود.
4- در بلاغت، تشخيص معاني فرعي ندا به افزايش ميزان تأويل پذيري متن مي انجامد و به مخاطب امكان مي دهد از يك جمله چند احتمال معنايي استنباط كند اما زبان شناسان بيشتر به دسته بندي ساخت هاي ندايي در زبان هاي مختلف توجه كرده و به ذكر معاني فرعي براي اين گونه طلبي توجه چنداني ندارند.
5- با وجود تفاوت هاي مذكور همانندي هايي نيز قابل مشاهده است. در بلاغت به مقتضاي حال و در
زبان شناسي به شرايط اقتضايي توجه مي شود كه هر دو به يك اصل باز مي گردند. به اين معني كه گاه به سبب حالات نفساني مخاطب، ندا از معني اصلي خود عدول كرده و بر معاني فرعي دلالت مي كند.
6- در زبان شناسي استنتاج معاني فرعي كنش گفت ها، حاصل تعامل ميان گوينده و شنونده است كه براي اين منظور راه هايي مانند نظريه كنش گفت ها، اصول همگاني همكاري در مكالمه و... وجود دارد. در زبان عربي نيز استنتاج اين معاني بر پايه اصل تبادر است كه بيشتر مربوط به خواننده است و آنچه كه در اين ميان مورد توجه هر دو گروه بوده است بافت و سياق جمله است؛ چه گاه يك جمله ندايي در بافتي خاص به معني اصلي خود است اما همين جمله اگر در بافت ديگري استعمال شود معني اصلي خود را از دست داده و بر يكي از معاني فرعي دلالت مي كند.
7- بسياري از معاني فرعي ندا با هم تداخل دارند يا مي توان نمونه هاي مشترك براي آنها در نظر گرفت.
8- بايد بين معاني غيرمستقيم و اغراض كلام تفاوت قايل شد و اين موضوعي است كه متأسفانه بلاغت پژوهان كمتر بدان پرداخته اند و اين دو را با هم خلط كرده اند.
پينوشتها:
1. دانشجوي دكتري زبان و ادبيات عربي دانشگاه اصفهان marziehghorbankhani@yahoo.com.
2. استاديار گروه زبان و ادبيات عربي دانشگاه اصفهان Ibnorrasool@yahoo.com.
3. utterance.
4. context.
5. extera-linguistic.
6. ludwig wittgenstein.
7. J.L.austin.
8. descriptive fallacy.
9. J.lyons.
10. performative hypothesis.
11. constatives.
12. happy/unhappy.
13. felicitus.
14. felicity conditios.
15. illocutionary force.
16. locutionary act.
17. illocutionary act.
18. perlocutionary act.
19. cooperative conversation.
20. inference.
21. expressives.
22. thanks.
23. I offer you my thanks.
24. exclamatives.
قرآن كريم، ترجمه مهدي فولادوند.
امين، بكري شيخ ( 1990 م )، البلاغه العربيه في ثوبها الجديد، چ3، ج1، بيروت، دارالعلم للملايين.
امين شيرازي، احمد ( 1368 )، آئين بلاغت، چ3، ج2، قم، حوزه علميه.
اوسي، قيس اسماعيل ( 1998م )، اساليب الطلب عند النّحويين و البلاغيين، بغداد، بيت الحكمه.
چپمن، شيوان( 1384)، از فلسفه به زبان شناسي، ترجمه حسين صافي، تهران، گام نو.
حسن، عباس ( 1428ه). النحو الوافي، ج4، بيروت- لبنان، مكتبه المحمدي.
رضانژاد، غلامحسين ( 1367 )، اصول علم بلاغت در زبان فارسي، تهران، الزهراء.
شميسا، سيروس ( 1373)، معاني، چ2، تهران، ميترا.
صادقيان، محمدعلي ( 1382)، طراز سخن در معاني و بيان، يزد، ريحانه الرسول.
صفا، پريوش و مينا بحرايي ( 1389)، « مطالعه فرايند گفتماني بيان آرزو در زبان فارسي » فصلنامه پژوهش هاي زبان و ادبيات تطبيقي 2: صص 111-133.
طبيبيان، سيد حميد ( 1388)، برابرهاي علوم بلاغت در فارسي و عربي، تهران، اميركبير.
عرفه، عبدالعزيز عبدالمعطي ( 1405ه)، من بلاغه النظم العربي، چ2، ج2، بيروت، عالم الكتاب.
عسگري، ابوهلال ( 1418ه)، الفروق اللغويه، تحقيق محمد ابراهيم سليم، قاهره، دارالعلم و الثقافه.
فرشيدورد، خسرو ( 1384)، دستور مفصل امروز بر پايه زبان شناسي جديد، چ2، تهران، سخن.
لاينز، جان ( 1383)، مقدمه اي بر معناشناسي زبان شناختي، ترجمه حسين واله، تهران، گام نو.
يول، جورج ( 1387 )، كاربردشناسي زبان، ترجمه محمد عموزاده و منوچهر توانگر، تهران، سمت.
Alan,K(2006),"Mood,Clause Types,and Illocutionary Force",In Brown,K.(ed),267-271.
منبع مقاله :
دبيرمقدم، محمد، (1391)، مجموعه مقالات هشتمين همايش زبان شناسي ايران، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبائي، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}