نويسنده: ژان محمّد عبدالجليل
برگردان: آذرتاش آذرنوش



 

اينجا بايد انتخاب كرد. البته نام هاي بسيار مشهور وجود دارد؛ اما اشعاري كه تحت آن نام ها انتشار يافته سخت به يكديگر شبيه اند. در عوض شاعراني مي شناسيم كه از شهرت كمتري برخوردارند، اما اصالت بيشتري دارند. اينك، پس از سخني كوتاه درباره ي « معلقات »، عمده ترين شاعران را بر حسب ترتيبي كه بروكلمن در بحث مختصر خود پيرامون ادبيات عرب برگزيده، نام مي بريم.

1. معلقات

محبوب ترين شاعران عرب، سرايندگان اشعار معروف به « معلقات » ( آويختگان ) اند. در افسانه ها چنين آمده كه از همان آغاز، « معلقات » از ديگر اشعار متمايز شدند و آن ها را به آب زر نوشتند و بر ديوار كعبه كه محل بت ها در مكه بود آويختند. از همين جاست كه اين اشعار را « مذهبّات » ( اشعار زرين ) نيز خوانده اند. اين افسانه را حتي ابن خلدون پذيرفته است. اما از قرن چهارم هجري/ دهم ميلادي، مخالفيني پيدا شدند كه ميل داشتند بگويند جعّال معروفي به نام حِمّاد راويه ( قرن سوم هجري ) نام « معلقات » ( آويختگان ) را بر آن ها اطلاق كرده تا توجه مردم را به اين اشعار بزرگ كه شاهكارهاي شعر كهن به شمار مي آيند جلب كند. (1)
معمولاً اتفاق بر اين است كه « معلقات » هفت قصيده بود كه هفت شاعر زير به نظم كشيده اند: امرؤالقيس، طَرَفه، زُهَير، لَبِيد، عمروبن كلثوم، عَنْتره، الحارث بن حِلّزه. اما اختلاف هم فراوان است. برخي تعداد آن ها را تا هشت و ده بالا برده اند و برخي به شش تنزل داده اند. همچنين درباره ي نام سرايندگان هم اتفاق نظر وجود ندارد ( برخي نام دو شاعر اخير را حذف كرده به جاي آن ها الأعشي و النابغه را گذاشته اند ).

2. شاعران صحرا

اين شاعران به دو گروه اند: يك دسته « جوانمردان راهزن » اند و ديگر آنان كه راهزني نمي كردند. گروه نخست را « صعاليك » ( جمع صعلوك ) مي خواندند كه اهل غارت ( رزيّة ) بودند و گاه هم با نشان دادن علوّ طبع حتي به هنگام دستبرد، محبوبيت مردم را به خود جلب مي كردند. در گروه دوم خصيصه اي شبيه به جوانمردي نهفته بود كه افسانه پردازان آن را دستآويز كار خود قرار دادند؛ همچنان كه درباره ي عنتره ي شاعر رخ داد. وي بعدها قهرمان « حكايت عنتره » گرديد.
در ميان شاعران صعلوك، نام تَأبط الشَنْفَري و عُروة بن الورد از همه مشهورتر است.
تأبَّطَ شرّا لقبي است به معني: « شري را زير بغل گرفت ». اين لقب را از آن جا به شاعر داده اند كه گويند شمشيري يا گرزي كه به هيئت ديو ( = غول ) بود، و يا مشكي آگنده به مارهاي زهرآگين زير بغل حمل مي كرد. او زندگي را به غارت ديگران گذرانيد. نام او خود به تنهائي وحشت مي آفريد. افسانه، در پيرامون نام اين شاعر، اوصاف نمونه ي جوانمرد راهزني را آن چنانكه در عربستان كهن شهرت داشت متبلور ساخته است. بهترين شعر او ( و شايد شعري كه كمتر دستكاري شده ) آن است كه در رثاي يار ماجراهاي خود شنفراي شاعر سروده است.
الشنْفَري، هم رزم شاعر پيشين، زندگي را به غارت و راهزني گذرانيد. شهرت او بيشتر به سبب قصيده ي لاميه ي بلندي است كه « لامية العرب » خوانده مي شود و احتمالاً سراپا، در زمان مبارزات اعراب با عجمان ضد عرب ( = شعوبيه )، ساخته شده است. بعدها قصيه اي به نام « لامية العجم » نيز به وجود آمد. معذلك شعر منسوب به الشنفري از زندگي و تحرك برخوردار است و در آن روحي دميده است كه تاحدي هم عظمت صحرا را به ياد مي آورد و هم از برخي عادات كهن عربستان جاهلي پرده برمي دارد.
عروة بن الورد كمتر از دو شاعر پيشين ددخو بود، و حتي خصائص او نشان از نوعي نجابت دارد. آثار او، به سبب چاپي كه بن شِنِب از ديوان او كرده ( پاريس- الجزيره، 1926 ) بيشتر در دسترس ما قرار دارد. اين شاعر را بيشتر به نام عروة الصعاليك ( عروه ي درماندگان ) مي شناسند، زيرا، برحسب روايات، در سال هاي تنگي كه همه پيران و بيماران و ناتوان را فرو مي گذاشتند، او ايشان را، حتي اگر نزد او ناشناخته بودند، گرد مي آورد و به هر نحو مي توانست در پناهگاه هائي كه تدارك ديده بود جاي مي داد، سپس سالمترين آنان را همراه خود به غارت مي برد و بدين سان، تا فرارسيدن فصلي بهتر، همه را سير مي كرد.
عنتره شاعر صحرا بود و مايه اي از فتوت داشت. شهرت او، زائيده ي اشعار او، و بخصوص زائيده ي داستاني عاميانه است كه عنوانش نام خود شاعر است و آگنده از افسانه. وي آنچنان نمونه ي اعلاي قهرمانان عربي است كه بسياري از نام هاي مكان، نسبت از او گرفته اند.
مادر او كه زني حبشي بود، پدر در خلال يكي از غارت ها ربوده بود. پدر، از پذيرفتن او كه مانند مادر سياه پوست بود به عنوان فرزند قانوني سرباز زد؛ و نيز به سبب اين نقيصه ( كنيززادگي ) و همچنين به سبب سياهي رنگ پوست، او را كه تقاضاي همسري با دختر عمش عَبْله را داشت، براندند. تنها پس از زماني دراز و جنگ هائي فراوان بود كه اين دو مانع از پيش پاي او برداشته شد. شجاعت بي پايان و خصلت هاي معنوي او باعث شد كه پدر همه ي حقوق يك فرزند قانوني را به او عطا كند و دختر عم او را نيز به شوهري پذيرفت. احوال رواني او در اشعارش منعكس است: اندوهي تلخ از اينكه بي گناه از حقوقش محروم كرده بودند و خويشاوندان نيز با سرنوشت كه با وي سرجنگ داشت يار شده بودند؛ و نيز ولعي جوشان در زدودن اين احوال به وسيله دلاوري هاي رزمي و عرضه ي خصائص پاكي و خساوت.

3. شهزاده اي شاعر

مراد امرؤالقيس است. از نظر برخي نقادان تندرو، اين شاعر هرگز وجود خارجي نداشته است. آن چه به عنوان شرح زندگي او ارائه گرديده، تشخص عيني دادن است به حوادثي متأخر كه از شدت داغي، نمي توان آن ها را در قالب حقيقت مطلق، و با نام بازيگراني واقعي عرضه كرد. اما، همچنان كه پيش از اين گفتيم، وجود قطعات جعلي در يك پرونده و يا تارهاي افسانه در بافته ي تاريخ، موجب نابودي هرگونه ارزش از مدارك ما نمي گردد.
امرؤالقيس پسر حُجْر پادشاه كِنْده بود و كنده، اميرنشيني در عربستان جاهلي. زندگي او طي قرن ماقبل اسلام گذشته؛ و اين نكته اي است كه علي رغم ترديد روايات درباره ي نام و نسبت مادر او، يا نام و القاب شخص او، قابل پذيرفتن است. وي در ناز و نعمت پرورش يافت. از جواني شعر سرود، و نه در ماجراهاي عاشقانه جانب حرمت را نگاه داشت و نه در اشعار. پدر عاقبت او را از خود براند. شهزاده ي دل ربا كه از خشونت هم بي بهره نبود، با ياران شكار و شراب و غنا و خوشي به درنورديدن سرزمين هاي گوناگون آغاز كرد. در دَهّون واقع در نواحي شام بود كه از كشته شدن پدر به دست بني اسد آگاه شد. وي، به پشت گرمي برخي قبائل به راه افتاد تا انتقام خون پدر را بستاند. اما قبائلي كه وي بر آن ها اعتماد كرده بود از ياري او سرباز زدند؛ او نيز ناچار به نزديكي ژوستينين در بيزانس شتاب يافت. امپراطور از او به گرمي استقبال كرد و وعده ي ياري داد. اما در اين كار تعلل بسيار ورزيد. شهزاده ي شاعر كه بي تاب شده بود، بيزانس را ترك گفت. اما در راه، در نزديكي هاي انقره ( آنكارا ) بيمار شد و جان باخت. اما به مذاق افسانه ها شيرين تر آن است كه اين مرگ ناگهاني، پايان ماجراي عاشقانه ي او با دختر ژوستينين باشد؛ لذا گفتند كه امپراطور شاعر را با زهر به قتل رسانيد.
تاريخ دانان عرب ميل دارند امرؤالقيس را يكي از مبتكران فنون شعر به شمار آورند. گويند او نخستين كسي است كه قصائد را با گريه بر اطلال خيمه گاه معشوق آغاز کرده، نخستين کسي است که با ظرافت از عشق سخن گفته و نيز صحنه هائي دور از حرمت ترسيم كرده است، نخستين كسي است كه برخي تصاوير بسيار دلنشين به كار برده كه بعدها از براي ديگران، الگوئي معروف گرديد، نخستين كسي است كه در وصف هاي كوتاه پرمحتوي ( تصوير زن، صحنه ي شكار، وصف اسب و شتر و شب ) زبردستي نشان داده است. هنر او مسلماً هنري خداداد بود، اما مشاهدات شاعر در خلال سفرها، آن را آبياري مي كرده است.
اصرار بر اين كه شاهزاده را سرآمد شاعران عرب به شمار آرند شايد نتيجه ي بي ذوقي مرداني باشد كه به يك نظريه ي خاص معتقداند. اما شايد هم بر جوانبي از تاريخ حقيقي دلالت داشته باشد. در هر صورت، بيشتر اشعار او، نشانه هائي از واقعيت را در بردارد و بر رابطه ي بارزي شهادت دارد كه هم ميان دو جنبه از زندگي اين شاهزاده ي بدبخت كه در عين حال غرق لذائذ نيز بود موجود است و هم ميان دوگونه اسلوب در اشعار منسوب به او: يكي لطيف و دلنشين، و ديگري سركش و خشن.

4. شاعران درباري

در شمال عربستان، دو اميرنشين، يكي اميرنشين لخميان ( دست نشاندگان فارس ) و ديگري اميرنشين غسانيان ( دست نشاندگان بيزانس ) با نوعي تمدن آشنا بودند كه از تمدن دولت هاي متبوعشان تأثير پذيرفته بود، اما رنگ عربي بسيار بارزي نيز بر چهره ي آن آشكار بود. به همين جهت بود كه هر دو كشور در پي آن بودند كه شاعران عرب را به خود جلب كنند. ولي بيشتر در دربار لخميان حيره بود كه شعر عربي زمينه ي مساعد يافت، نه در ميان غسانيان دمشق. مردمان اين دو مملكت كه بيش از هميشه خصلت بدوي خود را حفظ كرده بودند، لذا از اين كه ميان شاعران اين دو دربار و شاعران صحرا اختلاف عمده اي ديده نمي شود نبايد در شگفت شد.
طَرَفه يكي از مشهورترين شاعران دربار حيره بود. وي كه از خانواده ي مرفهي از بحرين برخاسته بود و از پدر يتيم شده بود، راه عيش و نوش پيش گرفت و يكه تاز جشن هاي رفيقان و نيز منبع مالي آنان شد. مخالفت خويشاوندان كه بيشتر به صورت سرزنش و محروم ساختن او از مال جلوه مي كرد، ترسي در دل او نيانداخت و سپس اين مخالفت اندك اندك به كينه تبديل شد. او را به قرنطينه نشاندند « همچون اشتران گر كه به قطران اندوده باشند » ( بنا به گفته خود او ). پس از حوادثي كه در خلال آن ها، گاه چون ماجراجوئي سرگردان جلوه مي كرد و گاه چون راهزن و يا نگهبان بي توجه گله هاي شتر، عاقبت به دربار حيره راه يافت و در آن جا به دو تن از خويشان خود كه يكي المتلمّس شاعر معروف بود پيوست و سخت، شايد هم بيش از حد لازم، مورد توجه قرار گرفت. طبع شوخ چشم و غرور گستاخ آميز او را شاه نپسنديد و به قتلش رسانيد. اما شرايط قتل او را نمي توانيم به آساني بيان كنيم، زيرا افسانه آن ها را به قالب داستاني غم انگيز درآورده است.
آثار شعري طَرَفه چندان فراوان نيست، اما در عوض، علي رغم برخي اضافات و تحريفات، در شمار صحيح ترين آثار جاهلي است. « معلقه ي » او بلندترين « معلقات » است و وصفي از اشتر در آن آمده كه شهرتي بسزا يافته است. اما طرفه، نظر به سبكي اخلاق كه عادت او بود، بيشتر در وصف لذائذ و صحنه هاي باده گساري درخشيده است.
النابغه يكي ديگر از شاعران دربار حيره بود كه گه گاه با دربار رقيب كه از آنِ غسنيان بود نيز رابطه داشت. شخصيت اين شاعر، از شخصيت بسياري ديگر به وضوح متمايز است و به نظر مي رسد بر وقايعي كه با آن ها درآميخته بود نيز اثر گذاشته باشد.
وي را كه از قبيله ي ذُبيان بود، بيشتر النابغة الذبياني مي خواندند تا از ديگر نابغه ها بازشناخته شود. كلمه ي نابغه را كه لقبي بسيار معروف بود، دشوار مي توان ترجمه كرد؛ شايد بر علوم هنر نزد شاعران دلالت دارد.
وي شاعر دربار حيره مقرب و نديم ابوقابوس نعمان پادشاه ( قرن ششم م. ) بود و در مدح پادشاه و دوستان او شعر مي سرود و از دست او ثروتي چنان عظيم به چنگ آورد كه گويند همه ي ابزار سفره ي او از زر و سيم بود. وي، علاوه بر اين، شاعر سياست يا « خبرنگار » آن روزگار بود و از اين جا، تأثيري واقعي بر بسياري از حوادث زمان داشت. از جمله ي آن حوادث بود جنگ هاي داحِس و غَبراء كه به سبب تقلب در مسابقه ي اسب تازي درگرفته بود، يا غارت ها و خطرات جنگ كه پيوسته بر روابط ميان لخميان و غسانيان سنگيني مي كرد. غسانيان چنين شاعري را تملق مي گفتند و همه ي خواهش هاي او را ارضا مي كردند، و حتي گاه، مانند زماني كه دختر شاعر به دستشان اسير شده بود، آن خواسته ها را پيش بيني مي كردند. (2) در اين حال شاعر ايشان را مدح مي گفت، هرچند كه با حاميان خود او رقابت داشتند.
حتي يك بار چنين اتفاق افتاد كه وي حاميان خود را فرو گذاشت و به غسانيان پيوست. به احتمال قوي، علت آن مغضوب واقع شدن او بوده و اين امر نيز نظر به اخلاق نابغه كه مردي سخت حسود بود، قابل توجيه است. نابغه در دربار غسانيان كه از قدوم او شادمان بودند، غرق نعمت شد و به مدح اربابان جديد پرداخت. اما او در صميم دل، نسبت به حيره وفادار مانده بود و به همين جهت به آن ديار بازگشت. آن جا، هنگامي كه يار قديميش درگذشت، در مرگ او مرثيه اي بسيار مشهور سرود و پس از آن به ميان قبيله ي خود بازگشت و همان جا ببود تا وفات يافت. درباره ي مرگ او هيچ خبري در دست نيست.
يكي از خصوصيات نابغه، كثرت اشعار « پوزش طلبانه » اي ست كه گويند زماني كه از حيره به دور بود، خطاب به يارش نعمان پادشاه سروده است. اين دسته از اشعار كه « اعتذاريات » نام گرفته، شايد بهترين بخشي باشد كه در آن، هنر شاعرانه ي او در بيان احساسات و تخيلات جلوه گر شده است. شاعر هرگز دلائل يا هيجاناتي را كه براي توجيه عملي خود به درگاه شاهانه ي دوستش عرضه مي كند بسنده نمي پندارند. زباني كه حامل اين « اعتذاريات » است، زباني است پر نقش و نگار، آگنده به صورت دقيق و وسيع خيال، همراه با تشبيهاتي عظيم و ترسيم دقائق آن ها.
لااقل از اين شاعر، سيمائي منسجم و برازنده و دوست داشتني در اختيار داريم. مي گويند چهره اي پسنديده، در عين حال متشخص و باوقار و حتي اندكي طناز داشت. اما از بي حرمتي و زشتي و بي عدالتي متنفر بود. هرگز راضي نمي شد كساني را مدح گويد كه شايسته ي مدح نبودند. حتي ابائي نداشت حقايق را هم با ايشان بگويد. علي رغم شكوه زندگي و ثروت هائي كه پادشاهان دو دربار رقيب كه وي در آن ها زيسته بود به او ارزاني داشته بودند، شاعر هرگز مفتون دارائي يا هنر، يا نسب شريف يا دوستان ارجمند خود نشد. اين تعادل رواني، چون با خصائص نيك نگري و بصيرت، و با نتائج برخي تجربيات جمع آمد، از براي او شخصيتي عظيم و احترامي فراوان و اعتباري درخور نزد لخميان و غسانيان كسب كرد. علاوه بر آن، نقشي اساسي و غبطه انگيز به عنوان داور ادبي بازار عكاظ به وي نسبت مي دهند. گويند كه از براي او چادري چرمين برمي افراشتند؛ شاعران رقيب به خدمت او مي شدند و ساخته هاي خود را در حضور او انشاد مي كردند. وي به داوري مي پرداخت و كسي را بر ديگران ترجيح مي داد و همه سر تسليم فرود مي آوردند، جز برخي مغرور سرسخت كه بنا به افسانه ها، حسّان بن ثابت يكي از آثار آنان بوده است.

5. شاعران حكيم

[ از ديدن اين عنوان ]، نبايد فوراً به ياد لوكرس [ شاعر حكيم روم ( قرن اول پيش از ميلاد ) ] افتاد. بلكه مراد ما تنها شاعراني است كه در برخي از ابيات خود، سخناني اندرزآميز از نوع « خرد عام ملل » نشانده اند كه چندان بديع نيست، اما وزن و آهنگ زبان عربي آن ها را برجستگي و لحني خاص مي بخشد. در اين باب از دو شاعر مي توان نام برد: لَبِيد و زُهَير.
زُهَير و نيز نابغه امرؤالقيس بزرگترين شاعران به شمار مي آيند. زهير به خانواده اي تعلق داشت كه همه ي اعضاي آن شاعر بودند. وي با آن كه در آغاز اسلام هنوز حيات داشت، مسلمان نشد. حتي گفته اند كه حضرت محمد (صلي الله عليه و آله وسلم) از زبان او بيمناك بود، زيرا « جنّي » كه به او شعر الهام مي كرد بسيار نيرومند بود. وي به پشتيباني ثروتي كه پيوسته به وسيله ي سخاوتمندي هاي ممدوحان صاحب مقام كثرت مي يافت، شرافتمندانه زيست.
زهير، هنر شاعرانه ي خود را در همه ي فنوني كه در شعر كهن مرسوم بود، يعني مدح و هجا و وصف و غيره، به كار گرفت. وي در همه ي احوال شخصيت واقعي خود را حفظ كرد؛ يعني شاعري جدي، آرام و سنجيده باقي ماند. دوست نداشت در مدح اغراق ورزد، در هجا سخن ناسزا بگويد و در عشق بي حرمتي كند. تقريباً هميشه در اشعار خود ضرب المثل ها و عبارات پندآميزي داخل مي كرد كه شهادت از تفكر اخلاقي دارد. اسلوب او نيز آرام و سنجيده است. مي كوشد تنها از سر صدق و راستي، نرم خوي و مهربان باشد يا تند و خشن، پرخاشگر باشد يا مقنع؛ بيان و او نيز غالباً ساده و فشرده و برگزيده است.
لَبِيد به عكس اسلام آورد و ديرزماني در مسلماني زيست. بر برخي از مراحل زندگي او، افسانه چنگ انداخته است، و راويان دوست دارند بگويند كه اسلامي ترين اشعار او، خواه در انديشه و خواه در اسلوب، اشعاري است كه به دوره ي كهن جاهليت تعلق دارد و همچون پيشاهنگي بر كلام مقدس قرآني. در مورد طول زندگاني او نيز افسانه اي موجود است؛ گويند 120 سال، يا حتي 145 سال زيست؛ در اين باب اشعار مضحكي نيز به وي نسبت داده اند. معذلك شايد ممكن باشد ثابت كنيم كه او عمري دراز داشته و به قول اعراب، صد و يك « حَوْل » زندگي كرده است. در يكي از اشعار، وي از اين حال اظهار خستگي مي كند كه پيوسته از او مي پرسند:‌ « لبيد چون است؟ » اين شعر را مي توان صحيح به شمار آورد. همچنين روايات جهت يافته اي را كه بر اساس آن ها، شاعر پس از قبول اسلام مدعي سرباز زدن از شعرپردازي شده است همه مي شناسيم.
در عصر جاهلي، كم اند اشعاري كه مانند اشعار لبيد، مفهوم خداي واحد و أجر اخروي و ارزش زمان حال را دربر داشته باشند.
اما اگر از چند عبارت پراكنده اينجا و آن جا كه به روشني تمام قرآن كريم را به خاطر مي آورد بگذريم ( كه آن هم ممكن است از مكاشفات ضميري واقعاً مذهبي باشد )، هيچ دليل قانع كننده اي نداريم كه همه ي آثار شاعرانه اي را كه تحت نام لبيد به جا مانده به دوران اسلامي و يا به مردي جعّال نسبت دهيم.

6. شاعران موحد

يهوديان در غرب عربستان، نسبتاً متعدد بودند. ايشان ضمن اين كه نسبت به آئين خود وفادار مانده بودند، از جميع جهات خارجي زندگي، و نيز در استعمال زبان و هنر خطابي كاملاً مستعرب شده بودند. معروف ترين شاعران اشان سَمَوأل بن عاديا نام داشت و از شهر يثرب كه بعدها مدينة النبي نام گرفت برخاسته بود. مي گويند وي در قلعه اي كه به الأبلق شهرت داشت زندگي مي كرد. در شعري كه به او نسبت مي دهند، جعل فراواني رخنه كرده است. اما در مطمئن ترين اشعار او هم اشاره اي به يهوديت وي نرفته است. بايد گفت كه شهرت او بيشتر زائيده ي وفاداري او به عهد است تا زائيده آثار شعري. گويند زماني كه امرؤالقيس به بيزانس مي رفت، سموأل پذيرفت كه ابزارهاي جنگي قوم او را نزد خود نگه دارد، و سپس ترجيح داد پسرش را در برابر چشمانش سر ببرند تا اين كه سلاح هاي شاهزاده ي بي نوا را به دشمن واگذارد. از آن جا اين ضرب المثل پيدا شده است كه: « وفادارتر از سموأل ».
مسيحيان نيز شاعراني داشتند كه مشهورترين آنان عدّي بن زيد بود. (3) وي از يكي از شريف ترين خانوارهاي حيره برخاسته بود. گويند به ايران سفر كرد و زبان پارسي را آموخت. از همين جاست كه به قول برخي از نويسندگان، عيوبي در شعر او راه يافته كه از او، علي رغم مايه ي هنرمندي، شاعري دست دوم ساخته است. وي به خصومت هائي كه به جانشيني منذر چهارم ( 580 م. ) انجاميد، آلوده شده بود، و عاقبت هم قرباني حسادت ها شد و به زندان افتاد، و سپس با وحشيگري تمام سر از تنش جدا كردند ( سال 604 م. ).
به محض اينكه عدّي با بدبختي آشنا شد، شعرش كه تا آن زمان سبك مايه بود ( گرچه ابيات زيبائي در وصف خمر دارد )، وقاري گيرا يافت. در اين اشعار، وي از حامي قديمي اش كه او خود در بازيافتن تخت شاهي ياري كرده بود، طلب رحمت مي كند، و يا در باب مرگ نوحه سرمي دهد.
حَنيفان، حتي اگر با آنچه روايات اسلامي خواسته است به ايشان نسبت دهد منطبق نباشند، باز بايد در طبقه ي كساني قرار گرفته باشند كه نه جهود بودند و نه مسيحي، اما در عين حال از روند ديني ديگر اعراب هم پيروي نمي كردند. استعمال اين لفظ در قرآن كريم، مي بايد پاسخي باشد به واقعيتي كه در ذهن شنوندگان وجود داشته است. بنابراين به هيچ وجه بعيد نيست كه اين تفكرات مذهبي خاص، شاعري براي بيان معاني خود يافته باشد و اين شاعر برخي معاني و تعابير عام شبيه به قرآن به كار برده باشد. حال آيا ممكن است اين شاعر، امّية بن ابي الصلت باشد كه بنا به اخبار، از طايفه ي بني ثقيف بود و در طائف مي زيست؟

7. زنان شاعر

از تعدادي زن شاعر صحبت رفته است، و اشعار ايشان نيز گاه نتايج مصيبت باري به دنبال داشته است، مثلاً به راه انداختن يك جنگ واقعي. مشهورترين اين شاعره ها خَنْساء نام داشت. روايت كرده اند كه وي اشعار خود را در بازار عكاظ به مسابقه گذاشت و داور مسابقه كه آن زمان نابغه بود، گفت: اگر نخستين جايزه را به شاعري نابينا ( الأعشي ) نداده بوديم، هرآينه به تو مي بخشيديم. همين امر حسّان را كه بعدها شاعر محبوب حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) گرديد، برانگيخت؛ زيرا از اين كه مي ديد زني را بر او ترجيح داده اند، آزرده خاطر شده بود. قصيده اي را كه وي در اين مناسبت سروده امروز ديگر در دست نداريم. آنچه از او باقي مانده، اشعار شورانگيزي است كه وي در خلال آن ها بر مرگ برادران، خاصه صَخْر زاري مي كند.

پي‌نوشت‌ها:

1. درباره ي تسميه ي اين اشعار به « معلقه » كه بنظر نولدكه به معناي گردن بند است رك به بلاشر: « تاريخ ادبيات عرب » ( متن فرانسه )، پاريس، 1952، ج1، ص 144.
2. توضيح آنكه دختر شاعر كه عقرب نام داشت به دست يكي از فرماندهان سپاه غساني اسير شد. همينكه دانستند او دختر نابغه است، با احترام رهايش كردند و اسيران غطفان را هم به خاطر او رها ساختند. به همين مناسبت نابغه داليه اي در مدح امير غساني سرود. رك « شعراء النصرانية » ص 668.
3. درباره ي شرح حال و روابط او با ايران و نيز كلمات فارسي در ديوان او، رك به آذرنوش:‌ « ايران ساساني در اشعار عدي ... »، در « يادنامه ي آنكتيل دوپرون »، نشريه ي انجمن فرهنگ ايران باستان، تهران، اسفند 1351.

منبع مقاله :
عبدالجلیل، ج. م.؛ (1393)، تاریخ ادبیات عرب، مترجم: آذرتاش آذرنوش، تهران: مؤسسه‌ی انتشارات امیرکبیر، چاپ ششم