علوم عربي در عصر عبّاسي
برگردان: آذرتاش آذرنوش
1. لغت شناسي
الف- مطالعه ي زبان
اعراب و پيروان غيرعرب ايشان، از براي زبان تازي، يعني زباني که به نظر ايشان خداوند کلام جاويدان خود را بدان نازل فرموده، اقداماتي تقدس آميز انجام داده اند. از همان آغاز به مطالعه ي آن همت گماشتند و با دقتي هر چه تمام تر قواعد آن را برنهادند و واژگانش را گردآوردند. انبوهي چهره ي تابناک از نحوي و لغوي دست به کار شدند. آثار ايشان که البته از نوع آثار کهنه است، هنوز هم کساني را که زبان عربي را دوست مي دارند غرق اعجاب مي کند.چگونگي پيدايش اين مطالعات، در هاله اي از افسانه باقي مانده است. روايات تازي، اختراع نحو را به حضرت امام علي (عليه السلام) داماد پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نسبت مي دهد. گويند او بود که نخستين مواد مطالعات دستوري را تعليم فرمود و کلمه ي « نحو » که از آن پس بر اين رشته از علوم اطلاق گرديد، توسط او ابداع شد. نيز گويند نخستين نحوشناس، شاگرد او ابوالأسود دؤلي ( متوفي در سال 48 هجري ) بود. [ در علت پيدايش آن نيز گفته اند که ] زبان دچار فساد مي گرديد [ مثلاً کاتب ابوموسي اشعري از جانب وي به عمر نوشت: مِن ابوموسي الي عمر ] (1) همين ابوالأسود است که گويند براي نخستين بار، زير و زبر و پيش را به صورت نقطه هائي [ که با رنگي غير از رنگ نقطه ي حروف نگاشته مي شد ] وضع کرد و اين نقطه ها بعدها به صورت خطوط مايل و واو کوچک درآمدند.
به هر حال ترديد نيست که از همان آغاز، پاکيزگي زبان و تدوين قواعد آن خاطر مردم را سخت به خود مشغول مي داشت. عناصر غيرعرب به اسلام مي گرويدند و مي بايست قرآن کريم را قرائت کنند؛ و از طرف ديگر لازم بود که قرآن نيز به نوبه ي خود از هرگونه تحريف مصون بماند. وانگهي همگان، از عرب و عجم نيازمند آن بودند که زبان وحي الهي را کاملاً بشناسند تا متن مقدس را نيک بفهمند. بنابراين ترديد نيست که تتبعات لغوي زائيده ي يک دلنگراني ديني بوده است. اما اقدام به ايجاد روش علمي و پي ريزي قواعد لغوي، تحت تأثير عوامل بيگانه صورت پذيرفت، و اين عوامل علي الخصوص علوم يوناني، و شايد هم همان طور که بروکلمن اشاره مي کند، تا حدي دستگاه صوتي نحو هندي بوده است. عامل يوناني از طريق مدرسه سرياني- ايراني جنديشاپور در دسترس لغت شناسان عرب قرار گرفت. زيرا نسطوريان سرياني علوم لغوي يونان و بخصوص منطق ارسطوئي و تعريفات رواقيون را در آن مدرسه باب کرده بودند.
براي حفظ زبان از تحريفات توده ي مردم و پرهيز از ايجاد فساد در متن و معناي قرآن، لازم بود قواعد نحوي و نيز معاني الفاظ به دقت تمام باز شناخته شود. سپس شواهدي لازم بود که آن قواعد و اين معاني را تأييد کند. از آن جا، لغويون به جديت تمام به جستجوي « الفاظ فصيح » برآمدند، و البته اين الفاظ را مي بايست يا در متون کهن مي يافتند يا در دهان کساني که زبانشان از تحريف و آلودگي در امان مانده است. نيز از همين جا بود که جستجوي شعر کهن آغاز شد و دانشمندان در ميان قبائلي که مي گفتند از اعراب خالص تشکيل شده، دير زماني به منظور آموزش اقامت مي کردند، و يا گرد بدوياني که براي تبادلات بازرگاني به مراکز شهري مي آمدند و حجيّت لغوي شان قاعده اي مسلّم تلقي مي شد جمع مي گشتند.
نتيجه ي اين گونه مطالعات بسيار بارورتر از آن بود که شايد نخستين پژوهشگران پنداشته بودند. البته مي دانيم که دستور زبان را نگاشتند و فهرست علمي واژگان آن را هم فراهم آوردند؛ اما در کنار اين ها موادي حاصل آمد که هم کتب ادبي را غني ساخت و هم موجب پيدايش منتخبات ادبي گرديد و هم نخستين تاريخ هاي ادبي را تدارک ديد. جز اين که هيچيک از اين جريان ها خالي از لغزش و اشتباه و جعل نبود، و علت اساسي اين امر هم، اعتقاد به حجيّت بدويان بود، زيرا دانشمندان، هر متني را که ايشان کهن مي خواندند، صحيح و اصيل به شمار مي آوردند و مي خواستند هر عبارت و تعبيري را که از اذهان آنان برمي آمد، به عنوان قواعد احتمالي زبان بر همگان تحميل کنند. نتيجه آن شد که کار از يک طرف به مباحثات نحوي بي پايان و اختلافات مضحک و استدلالات بي مايه انجاميد، آن چنان که در مثل گفتند « بي مزه چون ادله ي نحويون »؛ از طرف ديگر، انبوه عظيم الفاظ گردآمده که گاهي به نحو هوشمندانه اي تنظيم يافته بود ( يا برحسب معني، يا اشياء هم خانواده )، همه ي مزايا و نقائص زبان عربي را آشکار به جلوه درآورد، زباني که از شدت غناء، کمرشکن و در هم ريخته و آکنده به مترادفات شده بود، و اسير خصائص گويشي قبايل که خود اصلي عام تلقي مي شده گرديده بود و کلماتي که هر يک معاني مختلف داشتند و گاهي بر مفاهيم متضاد دلالت مي کردند ( = اضداد ) آن را پيچيده ساخته بودند. و تازه از واژه هاي کهن که بسياري شان نامفهوم مانده اند سخن نمي گوئيم.
ب- مدارس لغوي
کار لغت شناسي در مراکز شهري جديد بين النهرين که اعراب در آن ها نسبتاً زود با عناصر مغلوب، خاصه ايرانيان درآميخته بودند آغاز گرديد. مراد از اين مراکز همانا دور شهر بصره و کوفه، گاهواره ي انديشه و تمدن اسلامي است که بعدها، هر دو را بغداد به دست فراموشي سپارد.بصره
که نخست يک پادگان نظامي بود، به سبب بازار معروفش مِربَد، به شهر تجارت و انديشه- خاصه در عصر عباسيان- بدل شد. امر مطالعه و تفکر در آن شکوفائي کم نظيري يافت. بسياري از علماي دين در همان جا زاده شده اند ( مانند حسن بصري و اشعري )، مرداني که به آزادانديشي تمايل داشتند در آن شهر تشکيل اجتماع مي دادند ( مثلاً « اخوان الصفا » در قرن چهارم هجري ). در اواسط قرن دوم هجري، کهکشاني از اساتيد ادب موجب شد بصره از نظر مطالعات لغوي در صف نخست نشيند.رقيب بصره، شهر کوفه بود که همان سرنوشت و همان شکوفائي را، اما با اصالت بارزي، دارا بود. از نظر لغت شناسي، کوفه به پيش کسوت خود بصره وابسته بود، اما زود اساتيد و نقطه نظرهائي خاص خود يافت، و سپس رقابتي فشرده و سخت خشم آلود، برخي از استادان مدرسه ي کوفه را بر آن داشت که تقريباً در همه ي احوال و به طور منظم، عقائدي مخالف عقائد مدرسه ي رقيب ابراز دارند.
کم کم رقابت به تعصب کشيد. پيروان هر يک از دو مدرسه، همه ي هنر خويش را به کار آن مي بستند که نظريات مدرسه ي خود را توجيه کنند؛ اندک اندک دلائل عرضه شده، از آن عقايدي که مي بايست به وسيله ي آن ها توضيح گردد نيز گنگ تر شد؛ مطالعه ي نحو عربي بسيار دشوار گرديد، زيرا نحوآموزان نظراتي بي نهايت متعدد در مقابل خود مي يافتند، علاوه بر آن هر کس قادر بود « شاهدي » کهن پيدا کند که تعبير نامأنوس و کهنه و پيچيده ي خود را مؤيد سازد. استادان دو مدرسه کار را به آن جا کشاندند که شواهدي را که براي اثبات نظرشان ضروري بود خود اختراع مي کردند و يا از ديگران مي خواستند که برايشان اختراع کنند.
گرايش ها و اختلافات دو مدرسه، برحسب روايات تاريخ دانان، به صورت زير جلوه مي کند: ويژگي مدرسه ي کوفه اولاً نوعي کهنه گرائي ست و ديگر قبول کورکورانه ي اصل « حجيّت بدويان » که با تعصب خشک اديب مآبانه و منظم مورد بهره برداري قرار مي گرفت. مردي بدوي، سخني نامأنوس به زبان مي آورد ( حال ممکن بود اين سخن از خصائص گويشي باشد، يا يک لغزش شخصي و يا يک غلط )، يا چيزي مي گفت که با اصول مقبول ميان همه معارض بود. استادان کوفه بي درنگ از آن يک قاعده ي نحوي مي ساختند و بابي تحت آن نام در دستور زبان مي گشودند.
برعکس بصريان، گوئي عقليّت منطقي تر و انتقادي تر از خود نشان مي داده اند. ايشان که کمتر از کوفيان به گفته هاي بدويان اعتماد مي کردند، متعادل تر و واقع بين تر و نسبت به عقل سليم وفادارتر به نظر مي آيند و پنداري به اصول پاي بندتر و به تفکر و استدلال وابسته تراند.
اما همه ي اين داوري ها، بر پايه ي داده هائي استوار گرديده که امروز ديگر همه شان را در دست نداريم. تفکر انتقادي، روش علماي کوفه را که کمتر زبان را در قوالب خشک و قوانين نامعقول اسير مي کنند بيشتر مي پسندد (2).
بغداد که مي خواست در اين جنجال نقش داور را بازي کرده ميان دو مدرسه سازشي به وجود آورد، آتش شوق هر دو را خاموش کرد و به تتبعات اصيل و بديع و شکوفائي قريحه هاي شخصي پايان بخشيد. اگرچه استاداني که در آغاز به شهر بغداد هجوم مي آورند، مدافعان سرسخت اصول و عقايد مدارس خود بودند، اما اين شهر باز مرکز آشتي و اختلاط گرديد. سپس اندک اندک گرايش به اختلاط نيرو گرفت و در عوض، ابداع و اصالت از تحقيقات رخت بربست.
ج- چند تن از استادان اين فن
خليل بن احمد ( متوفي در 170 هجري )
نخستين نام مهمي است که در اين زمينه مي شناسيم. وي که عرب نژاد بود، در مطالعات واقعاً علمي، ذوقي و استعدادي داشت. هم اوست که گويند چون صداي ضربات پتک را که با ضربي خاص بر سندان مي خورد شنيد، قوانين عروض را به الهام دريافت و آن ها را مدون کرد. شهرت او بيشتر به سبب اقدام نوظهوري است که در نگارش قاموس گونه اي به نام « کتاب العين » انجام داده است. کلمه ي « عين » نام يکي از حروف الفباست که در آغاز ترتيب قاموس او قرار گرفته است. در اين کتاب، حروف الفبا بر حسب قوانين آواشناسي و زبان شناسي آن چنان که خليل مي شناخته منظم گرديده ( ترتيب او از اين قرار است: حروف حلقي، حروف کامي، حروف صفيري و حروف نقشي، حروف زباني، حروف لبي- دنداني، و عاقبت نيم مصوت ها ).متأسفانه از آن جا که چندين تن در کتاب خليل دست برده اند، از ارزش آن کاسته شده است؛ از آن جمله بودند شاگردان استاد که خود پيش از اتمام کار وفات يافت، و حتي بي ترديد مخالفان مکتب او. به همين جهت، در اثر خليل، تناقض و لغزش و اختلال فراواني ديده مي شود و علت انتقادهائي که بعدها نويسندگان عرب بر آن وارد دانسته اند نيز همين بوده است. عمده ترين منتقد کتاب، سيوطي ( در « المزهر »، قرن نهم- دهم هجري ) است که در آن زمان هنوز اصل کتاب را که اينک تنها بخش هائي از آن باقي مانده، به تمامي در دست داشته است.
خليل تعداد کثيري شاگرد خوش قريحه داشت که از آن جمله بودند: أصمَعي ( او لغت شناسي موشکاف و مردي درست کار و دوست داشتني بود که تعدادي رساله در باب واژه هاي مصطلح فني از براي ما به جا گذاشته است )، و ديگر سيبويه که از همه نام آورتر بود.
سيبويه ( متوفي در 176 هجري )
از نژاد ايراني بود و حدود سي و دو سال از عمرش گذشته بود که به بصره شد و مطالعات خود را به کمال رسانيد. پس از آن به بغداد رفت. اما به علت کشمکشي که ميان او و کسائي، آموزگار دربار خليفه و مدافع مدرسه ي کوفه درگرفت ( همان قضيه ي بسيار مشهور زنبوريه ) نتوانست در آن شهر دوام آورد و ناچار به فارس رفت و آنجا، در نزديکي شيراز، تقريباً در سن چهل سالگي وفات يافت. اثر عمده ي او، به عنوان « الکتاب » ( = کتاب نمونه ) معروف است. در اين کتاب، دستور زبان عربي، با طرحي عالمانه و منظم و در قوالب و زباني نسبتاً ثقيل عرضه شده است. اما کتاب، مرجع درسي گرديد و هنوز هم ميان نحوشناسان حجت است (3).در کوفه
الکسائي
رقيب پيروزمند سيبويه نيز مانند او ايراني بود. وي در خدمت الرؤاسي که پايه گذار مدرسه ي کوفه به شمار مي آيد تلمّذ کرد. چندين اثر به او نسبت مي دهند، اما تنها نوشته اي که از او مي شناسيم، يک « رسالة في لحن العامّة » ( رساله اي در باب اغلاط عوام ) است. نيز کسائي را در شمار هفت قاري بزرگ قرآن ذکر مي کنند.خوب است در کنار کسائي، از اين دانشمندان نيز نام ببريم: الفّراء که نيز مانند او ايراني و معلم دربار بغداد بود؛ ديگر المفضّل الضَبّي، شهرت او اولاً از آن جاست که در دفاع از عقيده ي علويان نقشي سياسي داشته و همين امر نزديک شد به قيمت جانش تمام شود؛ ثانياً کتابي در منتخبات شعر تازي تدوين کرده که به نام خود او « المفضليّات » مشهور است؛ ديگر ابن السِّکِّيت و ثعالبي اند که به مدرسه ي کوفه وابسته بودند؛ و ديگر الانباري لغت شناس است که او هم از مدرسه ي کوفه برخاسته بود و در مسائل ديني تخصص يافت و کتابي در باب اضداد ( = کلماتي که هر يک دو معناي متضادّ دارند ) نگاشت. فرزندش ابن الانباري که ديگر به مدرسه ي بغداد تعلق داشت، کتاب عمده اي درباره ي « طبقات ادبا » تأليف کرده است که در شناخت آن روزگار سخت مفيد مي تواند بود.
در بغداد
ابن قتيبه ( متوفي در 276 هجري )
بارزترين نمونه ي دانشمنداني است که به انتخاب گرايش دارند وي که از نژاد ايراني بود، به منظور تعليم به پايتخت خلافت رفت و همان جا نيز درگذشت. مردي بود پرتوان که اهميتش از مرز لغت شناسي بسيار فراتر رفته است. وي نه تنها به نحو و لغت پرداخت، بلکه در تاريخ ادب و تاريخ عمومي نيز دست به تأليف زد. علاوه بر آن در مشاجرات عقيدتي زمان خود هم شرکت جست و از حکما و محدثان سنت گرا در مقابل اهل تشکيک و اصالت عقل که آشنائي با فلسفه ي يونان به وجود آورده بود و يا به جوش افکنده بود، دفاع کرد. آثار او ( « عيون الأخبار »، « کتاب المعارف »، « ادب الکاتب »، « کتاب الشعر و الشعراء »، « تأويل مُختَلَف الحديث » ) (4) نوعي « منتخبات » ادبي و تاريخي و ديني را تشکيل مي دهد که در هر کدام بر حسب نوع تأليف، به يکي از موضوعات فوق عنايت بيشتري مبذول شده است.اين نويسنده، شايستگي آن را دارد که عميقاً مورد بررسي قرار گيرد. در آثار او نياز شديد و گاه غيرقابل فهمي نسبت به سنت گرائي و کهن پرستي احساس مي شود. روش او در تدوين اصول فن شعر، که شايد بتوان روشي جزمي خواند، شاهد عادلي بر اين مدعاست. معذلک ابن قتيبه، اين روش را که « هر چه کهن نيست لاجرم بي ارزش است »، روشي که از شدت سادگي نادرست مي نمايد، اختيار ننموده. روش او، در عين آشتي ناپذيري، دستخوش دودلي است. وي اصول تازه را نمي پذيرد، اما منکر آن ها هم نمي شود، حتي گاهي هم اصول را به حساب خود گذاشته در آثارش به کار مي بندد. مطالعه ي عميق در باب روش مؤلف، هم مي تواند خصوصيات رواني او را روشني بخشد، و هم مي تواند نقش او را در ضبط قوالب ادبي، يا شرايطي را که طي آن ها ضبط اين قوالب آغاز شد و شکل گرفت باز نمايد.
اين روش، همان است که ابن قتيبه در همه جا به کار گرفته است. با توجه به اين روش، مي توان دريافت چرا او به آن صورت ناخوشآيند نسبت به جاحظ عمل کرده است و وي را تفنّن پرست و دلقک به شمار آورده است، حال آن که خود به تقليد از جاحظ پرداخته و بسياري از نوشته هاي او را به سرقت گرفته است.
2. تاريخ
الف- ويژگي هاي عمومي آثار تاريخي عرب (5)
وضعيت تاريخ:
در زمان عباسيان، جنبش وسيع فرهنگي که تحقيقات علمي و نيز فعاليت هاي ادبي خاص همه از آن سيراب مي شدند، جوي به وجود آورده بود که علم تاريخ هم در آن گامي بزرگ به پيش نهاد. انتاج تاريخ نويسان هم از حيث تعداد و هم از نظر حجم بسيار عظيم بود؛ هم مجلدات تأليف شده بي شمار بود و هم هر يک از آن ها شامل هزاران صفحه. اما بايد اذعان داشت که اندرون اين ساختمان عظيم، با نماي خارجي آن تناسب ندارد: بسياري از تأليفات را مي توان به مجلدات کوچکي کاهش داد بي آنکه دانش ما را در اين باب زياني رسد.تقسيم بندي اين آثار:
آثار تاريخي را مي توان برحسب زمينه ي کار، و اشخاص و يا وقايعي که اين اشخاص روايت کرده اند، به سه بخش تقسيم کرد. طبري ( متوفي در 310 هجري )، مانند برخي ديگر، در ابتدا قصد آن داشت که يک تاريخ جهاني با عنوان « تاريخ پيامبران و شاهان » تأليف کند. اما وقتي به اسلام رسيد، آن ديد جهاني خود را از خاطر برد و تنها به جهان اسلام پرداخت. برخي ديگر، از همان آغاز کار، زمينه ي محدود و معيني را برگزيدند: عده اي مانند الذهبي ( متوفي در 876 هجري ) خواستند تاريخ عمومي اسلام را تدوين كنند. گروهي ديگر، به يك ناحيه ( مثلاً مصر يا اندلس )، يا يك شهر ( مثلاً دمشق يا بغداد ) توجه كردند. نيز تعدادي از مورخان، موضوع كار خود را به يك محدوده ي اجتماعي، مثلاً دوره ي يك سلسله شاهي منحصر مي ساختند.نويسندگان ديگري نيز مي شناسيم كه به علم رجال مي پرداختند و موضوعات ايشان عبارت بود از: زندگي نامه ي رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و يا حكام و وزيراني كه در مقطع تاريخي معيني مي زيسته اند؛ شرح حال مشاهير كه در مجموعه هاي خاصي گرد مي آوردند و در آن ها شاعران و دانشمندان و فقيهان فرق مختلف و محدّثان و قاريان قرآن و پزشكان و صوفيان و ... حتي بخيلان و طفيليان را در طبقات معيني برمي شماردند. اين طبقات تخصصي، شامل تقسيم بندي هاي گوناگوني است. برخي از تاريخ نويسان، اشخاص را بر حسب ترتيب بي حساب « برخورد » چيده اند. نيز مجموعه هائي مي شناسيم كه در آن ها اشخاصي را كه مي خواهند شرح حالشان را بنويسند، برحسب زادگاهشان تقسيم بندي كرده اند. مثلاً الثعالبي ( قرن پنجم هجري ) در « يتيميه ي » خود با شاعران، و ابن ابي أصَيْبعه ( قرن هفتم هجري ) با پزشكان به همين گونه عمل كرده است. دسته اي ديگر از نويسندگان، در آثاري كه معمولاً « طبقات » خوانده شده، ترتيب زماني را مراعات كرده اند و مشاهير را بر حسب نسل مورد بحث قرار داده اند؛ از آن قبيل است « طبقات الحفّاظ » ذهبي ( قرن هشتم هجري ) و « طبقات الشافعية » سُبْكي ( قرن هشتم هجري ). و خلاصه، برخي هم به فكر ترتيب الفبائي افتاده اند كه از آن جمله است ياقوت ( قرن هفتم هجري ).
نيز دسته اي ديگر از مورخان بودند كه اشخاص و اماكن را فرونهاده منحصراً به حواث توجه مي كردند؛ كهن ترين تاريخ اسلامي هم در يك چنين شكلي جلوه مي كرد؛ يعني مجموعه اي از روايات بود كه آن ها را دسته دسته يك يا چند شاهد عيني يا شاهد مستقيم درباره ي يك واقعه نقل كرده بودند؛ اين وقايع مثلاً عبارت بودند از موضوع قتل عثمان، جنگ جمل، يا امر حكميت در جنگ صِفّين، و يا فتح يكي از مناطق. كتاب ابومِحْنَف كه بخشي از آن به جاي مانده، از همين قبيل است. حتي ديرزماني پس از آن كه مجموعه هاي بزرگ تاريخي در زبان عرب جاي خود را باز كرد، ملاحظه مي كنيم كه آثاري از نوع اين تاريخ هاي تك موضوعي كه به مجموعه ي خاطرات مي مانند، هنوز هم نگاشته مي شود، در اين آثار گاه هدف، خود تاريخ نبود، بلكه نويسندگان مي خواستند از وراي روي دادهاي تاريخي، سندي يا ترسيمي از براي يكي از اصول روان شناسي، يا جامعه شناسي و يا دين بازيابند. از همين قبيل است آثار تنوخي ( قرن چهارم هجري ).
ويژگي هاي اين تأليفات تاريخي
ويژگي اين آثار، استقلال است نسبت به تأثيرات بيگانه. زيرا در همه ي زمينه هاي ديگر، فعاليت هاي فكري و ادبي به زبان عربي، به ياري كارهاي مترجمان شكوفائي يافته بود. علوم پزشكي، رياضيات و بخصوص فلسفه، و نيز ادب و حتي علم لغت كم و بيش تحت تأثير فرهنگ يوناني و فارسي و هندي قرار داشتند. اما ادب تاريخي يونان كه به نحو شگفتي هم طراز ادب تاريخي به زبان عربي بود، ظاهراً در ميان نويسندگان تازي شناخته نشده بود؛ حتي آثار تاريخ داناني كه با مورخان عرب قرابت بيشتري داشتند هم در همين حال بود. تنها تأثير بيگانه اي كه ممكن بود وجود داشته باشد، آن است كه از برخي كتاب هاي فارسي سرچشمه گرفته. زيرا تعدادي از تواريخ خاندان هاي شاهي ايران، از همان آغاز ترجمه شده بودند و ممكن است در تدوين نخستين روايات تاريخي تازي تأثيري داشته بوده باشند. ولي گويا بهتر آن است كه پيدايش و گسترش ادب تاريخي عرب را زائيده ي نياز دروني و طبيعي اجتماع اسلامي بدانيم.همچنين بايد ادغان داشت كه تاريخ دانان عرب، تا حد زيادي از استقلال روحي برخوردار بوده اند.
نيز در اين ميان، مورخان رسمي كه موظف بودند آن چه را سروران مي خواستند، در آثار خود ضبط كنند، بسيار نادراند. گاه ديده مي شود كه برخي از خلفا ( المهدي و القادر ) خواسته اند كتاب هائي در زمينه ي تاريخ برايشان نگاشته شود. اما هيچ اشارتي دال بر اين كه تحقيقات تاريخيِ واقعي اي به دستور اين خلفا انجام گرفته باشد در دست نداريم؛ همچنان كه هيچ روايتي در تضعيف تا تحريم اين گونه مطالعات از جانب آنان نقل نشده است. معذلك چند نمونه كتاب تاريخي مي شناسيم كه ديگر، تواريخ رسمي واقعي هستند و تحت اشراف شخصيت هاي بزرگ كه حرصي در حفظ نيك نامي خويش داشتند، تدوين يافته اند ( مقايسه شود با « التاجي » صابي= قرن چهارم هجري؛ « الفتح » اصفهاني= قرن پنجم هجري ).
در واقع بيشتر مورخان عرب به منظور آگاهي خوانندگان دست به تأليف مي زدند، و به شدت تحت تأثير گرايش هاي مذهبي و سياسي خويش قرار داشتند؛ و نيز مسئوليت انباشتن بيش از حد تاريخ ها به جنايات و خشونت ها و بي ايماني هاي خاندان اموي و حكام ايشان به عهده ي همين نويسندگان است. (6) معذلك بايد گفت كه آثار آنان به طور كلي رنگ بي طرفي دارد و كوششي واقعي در راه واقع بيني از خلال آن ها ديده مي شود. مثلاً ابن مسكويه ( قرن چهارم هجري ) با آن كه توجه خوانندگان را به خصائل سروران خود جلب كرده، هرگز از سرزنش و محكوم ساختن جنايات آنان خودداري نكرده است. داوري ها و ستايش هاي او همه خردمندانه و دور از غرض ورزي است. هم اين چنين است طبري ( قرن چهارم هجري ) كه بي طرفي و پاكدامني مداومي از خود نشان داده است. وي كه بايد بيشتر راوي اش خواند تا تاريخ نگار، اخبار را دسته بندي كرده، ولي به منابع خود هم اشاره مي كند. معذلك وقتي به ارائه قضاوتي دست مي زند، در تحسين اشخاص از حد تعادل پا فرا نمي نهد و هرگز لحن چاپلوسانه اختيار نمي كند و هيچ گاه لغزش ها و سستي هاي اميراني را كه در زمانشان به نگارش مشغول است پنهان نمي سازد. البته همه ي مورخان مانند طبري از بيت المال بي نياز نبودند. طبري زمين داري ثروتمند بود و بسيار سفر كرده بود و براي نگارش تاريخش، از اطلاعاتي كه در سفرها و يا كتاب ها كسب كرده بود استفاده مي كرد، و از درآمد املاكش زندگي مي كرد. اما بسياري ديگر، مقامات ديني يا اداري داشتند؛ مثلاً تنوخي قاضي بود و ابن مسكويه، كاتب.
روش هاي مختلف
تاريخ نگاران مسلمان پيوسته بر تعيين زمان دقيق حوادث و ذكر سلسله ي اسنادي كه آن حوادث را به شاهان دست اول مي پيوست- يا مفروض بود كه بپيوندد- عنايت تمام داشته اند.سال و ماه حوادث، و حتي گاهي روز وقوع آن ها را ذكر مي كردند، و اين روشي بود كه از اواسط قرن دوم هجري توسط هيثم بن عَديّ به كار گرفته شده بود. گاه شماري مورد استفاده ي ايشان، گاه شماري اسلامي است كه با هجرت حضرت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از مكه به مدينه آغاز مي شود ( الهجرة ) و ظاهراً توسط خليفه عمر برپا گرديده است. سال هجري، از دوازده ماه قمري تشكيل مي شود و به همين جهت، يازده روز كوتاه تر از سال خورشيدي است.
مورخان اسلامي، علاوه بر تعيين سنوات، از « اِسناد » هم استفاده مي كردند، و مراد از آن، سلسله اي است از راويان موثق كه خبر از طريق آنان به يك شاهد دست اول ختم مي شود. اين همان روشي است كه در كار روايت حديث ( قول و فعل پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اعمال مي شد. آموزش و به كار بردن اين روش خود علمي خاص است: راوي بايد تك تك حلقه هاي زنجير يا زنجيرهائي را كه خبر ( يا حديث ) از طريق آن ها به مردان عصر مورد نظر رسيده، كشف و بررسي كند.
باري مطالعه ي تاريخ، با اين پژوهش مذهبي خويشاوندي جست، چنان كه گوئي شاخه ي غيرمذهبي علوم حديث را تشكيل مي داد. سپس خود استقلال يافت، اما روش سلسله ي اسناد را همچنان حفظ كرد؛ اعتبار نقل يك موضوع، يك واقعه و يا يك سخن، به اعتبار حلقه هائي بستگي دارد كه راوي را به منبع اصلي مي پيونداند. اين روش در همه ي احوال، بدون توجه به موضوع مورد بحث، اعمال مي گردد؛ مثلاً السّراج ( قرن پنجم هجري ) در كتاب « مصارع العشاق » ( يعني مجموعه ي روايات مربوط به مردان و زناني كه گويند در اثر عشق جان باخته اند ) با دقت تمام، سال ها و نيز حلقه هاي سلسله هائي را كه خبر را به شاهدان عيني مي كشاند، ضبط كرده است.
اين روش، نه تضمين مطمئني براي صحت خبر است و نه وسيله ي آساني براي بررسي آن. زيرا گستاخي جاعلان را حتي در روايات مذهبي، حد و حصري نبوده است. لذا رنج بسياري لازم بود تا وابستگي فكري راويان هر سلسله و تبارنامه و شرح احوالشان بازشناخته شود و از صداقت و پاكدامني همه جانبه ي آنان اطمينان حاصل گردد ( = معرفة الرجال ). معهذا، پاك نهادترين و كنجكاوترين محققان هم از گزند جعليات خبرسازان در امان نمانده اند. اما همين روش لااقل اين خاصيت را دارد كه به بازيافتن منابع كمك شاياني مي كند، زيرا تاريخ نگاران عرب، با ذكر « اِسناد » خود، پژوهش گران را از سرگرداني بيش از حد معاف داشته اند. حتي برخي، مانند طبري، مصادر را عيناً همان طور كه مي يافتند در تأليفات خود جاي مي دادند، و بدين سان متون، يا لااقل قطعاتي از آن ها را كه بدون وجود ايشان براي هميشه از دست مي رفت، از براي ما محفوظ داشته اند.
ب- عمده ترين تاريخ نگاران قرن هاي دوم و سوم هجري:
نخست به ابومِخْنَف ( متوفي در 157 هجري ) اشاره كنيم؛ وي مؤلف تاريخ هاي تك موضوعي متعددي است كه بخش هائي از آن ها در « تاريخ » طبري محفوظ مانده است.ابن اسحاق ( متوفي در 150 هجري )
نخستين كسي است كه به نگارش سيره ي نبوي دست زده است. وي در مدينه تولد يافت، اما در بزرگ سالي آن شهر را ترك گفته و به ديدار مصر و بين النهرين پرداخت و عاقبت در بغداد رحل اقامت افكند. همان جا بود كه كار تأليف خود را به پايان رسانيد و سپس وفات يافت. كتاب او، به استثناي قطعاتي از آن كه در « تاريخ » طبري نقل شده، مستقيماً به دست ما نرسيده است، اما مي دانيم كه همه ي آن در « سيره ي » ابن هشام ( متوفي در 219 هجري ) جاي گرفته است. ابن اسحاق به زودباوري و كم دقتي شهرت يافته است.الواقدي ( متوفي در 209 هجري )
نيز اهل مدينه بود كه به بين النهرين رفته امر قضا را در شهر بغداد به عهده گرفته بود. مراد وي در « كتاب المغازي » آن بوده است كه حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) را به عنوان مجاهد راه خدا بستايد. ما كتاب او را تنها از وراي روايت متأخرتر شاگردانش و يا از خلال تاريخ طبري مي شناسيم (7). كتاب هاي ديگر او در باب « فتوح » ( فتوحات اسلامي ) نيز از دست رفته است. آن چه به نام او دست به دست مي گردد، همه جعلي است و عبارت است از روايات بسيار متأخرتري كه در زمان جنگ هاي صليبي، به منظور تشويق و تحريض مسلمانان در دفاع از فتوحات نياكان در مقابل فرانك ها ( افرنج ) نگاشته شده است.ابن سعد ( متوفي در 231 هجري )
شاگرد و كاتب واقدي بود. وي كتابي سخت پرارزش به جاي گذاشته كه سراسر به جاي مانده و « كتاب الطبقات » نام دارد و شامل است بر شرح احوال حضرت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و صحابه و تابعين. آثار ديگر ابن سعد از دست رفته است.المدائني ( متوفي در 225 هجري )
جامع حديث و مؤلف تعداد فراواني كتاب هاي كم حجم بود كه به نوعي يادداشت شبيه اند و موضوعات مختلفي را شامل مي گردند، مثلاً: اجداد حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)، برخي ازدواج هاي شگفت، فتوحات اسلامي، احوال خلفا، حوادث جالب توجه زندگي اعراب، شعر و غيره ...الكلي ( متوفي در 146 هجري )
كه محمد نام داشت و نيز فرزندش هشام ( متوفي در 204 هجري ) هر دو به تبارنامه ي اعراب توجه داشتند. اطلاعاتي كه پدر فراهم آورده و پسر تدوين كرده است و به « كتاب الأنساب » مشهور است، منبع بسيار ارجمندي به شمار مي آيد. آثار متعدد ديگري كه بر 150 عنوان بالغ است نيز به ابن الكلبي نسبت داده اند كه از آن همه چيز جز ردّ پائي به جاي نمانده است.هَيْثَم بن عَديّ ( متوفي در 209 هجري )
عرب نژاد هم شايستگي آن را دارد كه در اين جا ذكر شود، زيرا در منازعات شعوبيه، از طريق ادب دخالت داشته است.البلاذري ( متوفي در 279 هجري )
اگرچه از نژاد ايراني بود، رنگ عربي شديدي به خود گرفته بود. دربار خلافت او را با آغوش باز پذيرفت و حتي به معلمي شاهزاده ي شاعر ابن المعتزّ برگزيده شد. بلاذري چندين كتاب از فارسي به عربي ترجمه كرد و در زمينه ي تاريخ، دو اثر بسيار پرارزش از خود به جاي گذاشت كه بي گمان در اهميت آن ها اندكي اغراق شده است. اين دو كتاب به نام هاي « فتوح البلدان » و « انساب الأشراف » خوانده شده اند. مؤلف در اين آثار، عنايتي تمام به روش صحيح و بصيرتي گسترده در ملاحظات از خود نشان داده است. وي به منابع اطلاعات خود اشاره كرده آنها را طبقه بندي مي كند و گاه مدارك متعددي را يك جا گرد مي آورد و ملاحظات جالب توجهي درباره ي علم لغت و زندگي اجتماعي و اقتصادي در لابه لاي آن ها مي گنجاند. اسلوب او كه متأسفانه بيش از حد فشرده است، از ارزش ادبي آثارش مي كاهد.الطبري ( متوفي در 310 هجري )
كه زندگي اش ميان دو قرن سوم و چهارم بخش شده، بزرگترين نام در ميان سلسله ي مورخان است. وي از نژاد ايراني بود، و آن فراغت بالي را كه به شايستگي صرف مسافرت و تأليف كرده، همه را مديون ثروت عظيم خود است. طبري خود را به تخصص در علم تاريخ منحصر نساخت و كتابي بسيار حجيم در تفسير قرآن تأليف كرد كه از براي اطلاعات عقيدتي و تاريخي معدني پايان ناپذير به شمار مي آيد. كتاب عظيم او در باب تاريخ، « تاريخ پيامبران و شاهان » ( « تاريخ الرسل و الملوك » ) نام دارد. وي علاوه بر اين آثار مختلفي در زمينه ي فقه اسلامي تأليف كرده و در آن ها هم اصالتي از خود نشان داده و هم عقايدي شخصي ابراز داشته است كه موجب برخي انتقادها و حتي آزارها شده است.« تاريخ » طبري يكي از عمده ترين تأليفات بزرگ تاريخي است كه به سال 302 هجري پايان مي پذيرد. مؤلف گويي لازم نديده است كه تاريخ را به نحو جالب و اصيلي به بيان آورد، زيرا تنها به جمع آوري مداركي كه عيناً به همان شكل ابتدائي و با ذكر نام مؤلف نقل مي كرده اكتفا نموده است. ويليام مارسه، طبري را دانشمند « چابك دست تنبل » خوانده تاريخش را به امعاء و احشاي هيولائي تشبيه كرده است كه طعمه هاي خود را دست ناخورده و در ميان خود حفظ مي كنند. بنابراين كتاب طبري، مجموعه ي مهمي از منابع را براي ما تشكيل داده است. ارزش ادبي كتاب هم شايسته ي عنايت است. مؤلف، علي رغم يكنواختي اي كه لازمه ي روش وقايع نگاري است، و علي رغم بي تناسبي هاي زننده و يأس آور، گاه موفق شده است نظراتي تركيبي و ملاحظاتي از نوع ملاحظات عام كه از حد روايت خشك حوادث درمي گذرد نيز عرضه كند. اسلوب او كه معتدل و بي پيرايه است، گه گاه نشاطي مي گيرد و رنگ و رو و زندگي مي يابد؛ برخي از صفحات كتاب او سخت زيباست. كتاب، اگر فاقد روح تركيب است، در عوض تفاصيلي گران بها و غالباً دلنشين درباره ي زندگي اجتماعي و خلقيات و زبان و فولكلور در بردارد. مؤلف نشان داده است كه برخلاف آن چه از تاريخش برمي آيد، دائره ي ديدش آن قدرها هم محدود نبوده است؛ زيرا مثلاً موضوع اختلاف ميان عقايد فقهاي مسلمان را به نحو جالب توجهي مورد مطالعه قرار داده است.
پينوشتها:
1. مؤلف در متن نمونه اي از اغلاط نحوي زبان لاتيني را آورده. ما يکي از رواياتي را که در پيدايش لحن در زبان عربي نقل کرده اند، از کتاب « المزهر » سيوطي، چاپ [ قاهره ]، تحقيق جادالمولي و ديگران، ب. ت. ج2، ص 397 آورده ايم.
2. حجاج، حاکم خشن و باريک بين عراق ( ر.ک به ص 67 از کتاب حاضر ) بصره را به « پيرزني پژمرده و پوشيده به زيورها » تشبيه مي کرد و کوفه را به « دوشيزه اي که گردن بلند و عريان او را زيوري نياراسته است ». مقايسه شود با:
Massignon Explication du plan de Kufa, dans Melanges Masper, III, 1935, p. 344.
در اين صفحات به توازن فشرده اي که ميان اين دو شهر رقيب و همسايه که از نظر سياست و زبانشناسي و عقايد ديني از يکديگر متمايز بودند ديده مي شود.
3. البته اساتيد ديگر هم هستند که شايسته ذکراند، مثلاً: المبرّد مؤلف کتاب مشهور « الکامل » ابن دريد، ابوعبيده، الانصاري، الأخفش و ديگران ...
4. از آثار او، تنها مقدمه ي کتاب « الشعر و الشعراء » که نوعي انتقاد ادبي است، توسط مترجم فارسي برگردانده شده است؛ تهران، اميرکبير، 1363.
5. درباره ي تمام اين مبحث ر.ك به: Margoliouth, Arabic Historians, Calcutta, 1930
6. تكوين امپراطوري عربي توسط امويان پيوسته مورد توجه نويسندگان غربي قرار داشته است. انتقاد نويسنده ي محترم از مورخان اسلامي، شايد از همين جا سرچشمه گرفته باشد نه ايمان او به عدالت و تقواي امويان.
7. درباره ي سال تولد و اهميت اين كتاب، ر.ك به ترجمه ي فارسي « مغازي » (ج 1)، از محمود مهدوي دامغاني، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1361، مقدمه ي محقق.
عبدالجلیل، ج. م.؛ (1393)، تاریخ ادبیات عرب، مترجم: آذرتاش آذرنوش، تهران: مؤسسهی انتشارات امیرکبیر، چاپ ششم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}