نويسنده: ژان محمّد عبدالجليل
برگردان: آذرتاش آذرنوش



 

1. ترجمه ها

از همان آخرين سال هاي خلافت اموي، اما بيشتر طي قرن اول از خلافت عباسي، جنبش پرتواني در كار ترجمه آغاز شده بود كه هم مواد تازه اي در زمينه ي فعاليت هاي ادبي عرب وارد كرد و هم روح پرشور تحقيقات علمي و تفكرات فلسفي را در آن ها دميد. شوق مردم، با آن كه متأسفانه چندان دوامي نيافت، نتايج ملموسي از خود به جاي گذاشت كه در تاريخ تفكرات انساني نقش بزرگي بازي كرد.
برخورد اعراب با اقوام مغلوب به زودي روشن ساخت كه اين اقوام از يك طرف صاحب تمدني مادي بوده اند كه مي توانست زندگي عادي را شيرين تر سازد، و هم اطلاعات و دانش هائي هستند كه اعراب را با آن ها آشنائي نبوده است. به هر حال زبان تازي، يعني زبان وحي الهي، ديري نپائيد كه زبان تمدن و حامل علوم انساني گرديد.
نخستين ترجمه ها در زمان آخرين خلفاي اموي صورت گرفت و موضوع آن ها بيشتر علم كيميا بود، زيرا اميري كه روحيه اي شگفت داشت و سزاوار نظر محبت آميز ماست، يعني خالدبن يزيد ( متوفي در سال 58 هجري ) به آن علم علاقمند بود.
در زمان عباسيان، خليفه منصور ( خلافت از 136 تا 158 هجري ) فرمان داد كه آثاري در ستاره شناسي و پزشكي و هندسه از براي او ترجمه كنند. اما بخصوص در زمان مأمون ( خلافت از 198 تا 218 ) بود كه فعاليت مترجمان به اوج خود رسيد. ميان اين خليفه و پادشاهان مسيحي ارتباطي برقرار شد تا آنان كتاب هاي شايسته ي ترجمه را در اختيار وي گذارند، و حتي موضوع صلح را هم در گرو اين امر نهادند. هيئت هاي علمي اي كه از جانب اين خليفه به كشورهاي نصراني فرستاده شدند، با خود تعدادي كتاب بازآوردند.
در آن احوال مراكز ترجمه تشكيل شد و كساني كه با زبان هاي بيگانه آشنائي داشتند به سوي آن ها جلب گرديدند و در آن جا در نعمت هاي مادي غرق شدند و حتي در مقابل انتقادهاي مظنون برخي مدافعان متعصب دين مورد حمايت قرار گرفتند. نيز اتفاق مي افتاد كه اين متعصبان را گاه به نام عقل و آن آزادي كه مي خواستند هرچه تمام تر به عقل بخشند، آزار مي رساندند. مأمون « بيت الحكمه » را بنا نهاد، و آن، مركزي براي مطالعات نظري و علمي بود كه تا پيدايش دانشگاه هاي جديد، نظيري در سرزمين هاي اسلامي نيافت. اين خليفه نه تنها كار ترجمه، كه انتشار آثار ترجمه شده را هم تشويق مي كرد، و خود شخصاً در انجمن هاي دانشمندان شركت مي جست، به امر آموزش علاقه نشان مي داد و رياست مجالس مباحثه را به عهده مي گرفت.
متون ترجمه شده از چهار منبع سرچشمه مي گرفت كه نخستين آن ها، بي ترديد از همه مهمتر بوده است: اين چهار منبع عبارت بودند از زبان هاي يوناني، سرياني، فارسي و آن زباني كه به طور عام هندي مي ناميم.
منابع يوناني به مراتب بيش از منابع ديگر بودند و اثر آن ها نيز در زايائي دانش، عميق تر و بديع تر بود. فرهنگ يوناني در شرق سه كانون داشت: يكي مدرسه ي رُها بود، ديگري مدرسه ي جندي شاپور و سومي مركز حرّان. مدرسه ي رها در سال 489 ميلادي به دستور زنون امپراطور روم تعطيل شد و پژوهش هاي يوناني ناچار به صومعه هاي سوريه پناه بردند و يا به مدرسه ي جندي شاپور در ايران كوچيدند كه خسرو انوشيروان در سال 530 ميلادي تأسيس كرده بود. (1) اين مدرسه، به صورت مركز تتبعات فلسفي و پزشكي تا به روزگار عباسيان پابرجا بود.
اما حرّان واقع در بين النهرين مسكن قومي غريب از بت پرستان بود كه كم و بيش رنگ نصراني به خود گرفته بودند و صابئه (2) خوانده مي شدند. اسلام آنان را در رديف اهل كتاب، يعني يهوديان و مسيحيان نهاد و همان پذيرش مشروطي را كه نسبت به اينان داشت در حق صابئه نيز روا داشت. ايشان در انتقال ذخائر علمي و فلسفي يوناني به زبان عربي نقش مهمي به عهده داشته اند.
در اين مجامع، خاصه در جندي شاپور فارس، نخستين برخوردها ميان فرهنگ يوناني و عناصر مسيحي و فارسي و هندي هم رخ داد. اما علاوه بر اين، تأثير فارسي و هندي، در زماني كه عباسيان براي تكميل مدارك خود به متون فارسي يا دانشمندان هندي متوسل شدند، به صورت مستقيم هم ظاهر گرديد.
مقدار معتني بهي از متون، نه مستقيماً از يوناني، بلكه از زبان سرياني ترجمه مي شد. در خدمت استادان زبان سرياني بود كه مسلمانان، با فرهنگ يوناني و شرقي آشنا شدند و از اين دانشمندان نصراني مايه اي علمي اخذ كردند كه خود پس از آن كه بعدها بارورش ساختند، به جهان مسيحيت در غرب بازپس دادند.
و اما در زمينه ي فلسفه، نخست « ايساغوجي » فرفريوس و سپس ديگر تأليفات عمده ي فلسفي، اثر بسيار عميقي از خود به جاي گذاشتند. متفكران اسلامي، مانند مترجمان، نتوانستند به روشني جريان هاي مختلف فلسفه ي يونان را از يكديگر بازشناسند. لذا از سر اعتماد همه ي نوشته هائي را كه آشكارا نوافلاطوني بودند، به عنوان ارسطوئي پذيرفتند: ( « الهيات » ارسطو هم بر آخرين « رسالات نه گانه ي » افلوطين شامل است، و هم بر « كتاب العقول » پروكلوس= برقلس [ كه به غلط به ارسطو منسوب كرده اند ] ).
استاد طب اسلامي نيز پيش از همه، جالينوس بود، و استادان علوم محض، علي الخصوص، اقليدس و بطلميوس بودند.
مترجمان، مسيحياني بودند كه هر سه زبان يوناني و سرياني و عربي را مي دانستند. عمده ترين ايشان عبارت بودند از: اعضاي خاندان بُخْتَيْشوع، حُنَين ابن اسحاق ( مترجم و پزشك معروف )، فرزندش اسحاق بن حُنَين، يحيي بن ماسويه، يحيي بن البطريق، قُسطابن لوقا، ثابت بن قُرّه ( از صابئه ي حرّان ).
اينان بزرگترين مترجمان آثار انديشه ي يوناني بودند كه معمولاً از طريق زبان سرياني، علوم فلسفه و سياست و پزشك و هندسه و اخترشناسي و موسيقي را به زبان عربي برمي گرداندند.
از ميان مترجمان فارسي به عربي، بايد نخست ابن مقفع نويسنده ي زبردست را نام برد و سپس اعضاي خاندان نوبخت و گروهي ديگر را كه نامهاي شان در « الفهرست » مذكور است. آثار ترجمه شده از فارسي، تقريباً همه در زمينه ي « ادب »اند، يعني عبارت اند از: حكايت هاي اخلاقي، شرح زندگي مشاهير، عبارات فلسفي يا سياسي و خلاصه افسانه.
خلاصه معروف ترين مترجمان آثاري كه ريشه ي هندي داشته اند، به نام هاي مَنَكه و ابن دَهْن و ابن وحشيّه شهرت دارند. ايشان كتاب هائي در پزشكي و داروسازي ( = گياهشناسي ) و اخترشناسي و موسيقي و حساب به عربي برگردانده اند.

2. علوم طبيعي و رياضيات

الف- از نظر اعراب، علوم طبيعي عمدتاً عبارت اند از علم شيمي و علم پزشكي. شيمي البته هنوز در حدّ كيمياگري بود، يعني هنوز محققان در پي آن بودند كه اكسير اعظم را بيابند. معذلك همين تحقيق خود از براي علم تحقيقي بي فايده هم نبود. دانش پزشكي، بخصوص تحت تأثير جالينوس، گامي عظيم به پيش نهاد و در ضمن عناصري كه از طب هنديان به وام گرفته شده بود، حركت آن را توان بيشتري بخشيد. در آن هنگام انبوهي از پزشكان نام آور، دربار خلفا را رونق مي بخشيدند. اين طبيبان بيشتر نصراني بودند و از همان وقت، به ياري ترجمه هاي خود، نقش علمي عمده اي بازي مي كردند؛ از آن جمله بودند: بُخْتَيشوع و يحيي بن ماسويه و حنين بن اسحاق.
و اما مسلمانان هم به نوبه ي خود دست به مطالعه ي پزشكي زدند. يكي از بزرگترين طبيبان، و شايد بزرگترين طبيب قرون وسطي، دانشمند شهير رازي ( قرن 4/3 ميلادي ) است كه طي اين دوره در اروپا به Rhazes شهرت داشت. رازي كه ذهني دائرة المعارفي داشت، از نظر ديني آشكارا در حاشيه ي اسلام رسمي جاي گرفته بود. وي در ضمن اديبي ظريف، نويسنده اي هنرمند و انديشمندي گيرا و اضطراب انگيز بود. در زمينه ي پزشكي بيشتر به تجربه مي گرائيد. نوشته هاي او ( رسائل و دائرة المعارف پزشكي او كه در ضمن آن بخش هائي از اقوال پزشكان يوناني و اسلامي را درباره ي هر موضوع نقل كرده و بر آن ها نتيجه ي تجربيات خويشتن را افزوده است ) به زبان لاتيني ترجمه شد و تا قرن 17 ميلادي/ 11 هجري در غرب، منبع بلامنازع پزشكي بود.
پزشك بزرگ ديگر، ابن سينا ( قرن پنجم هجري ) است.
ب- درباره ي علوم رياضي، به اشاره اي گذرا بسنده مي كنيم: دانشمندان عرب زبان، تحت تأثير يونان و هند، با شدت تمام به مطالعه ي حساب و جبر و هندسه و نجوم و موسيقي پرداختند. از زمان مأمون ( خلافت از 198 تا 218 هجري ) كتابي عظيم و ارجمند باقي مانده كه الخوارزمي نگاشته است و به « الجبر و المقابله » نامزد كرده است. در عنوان همين كتاب است كه براي نخستين بار لفظ جبر در زبان عربي برخورد مي كنيم و نيز از آن پس بود كه جبر اقبال تمام يافت. نام اين مؤلف هم پس از اشتباه و تحريف، تبديل به لفظي فني algorithme ( = روش محاسبه اعشاري ) شده است. ارمغاني كه مسلمانان در اين مورد عرضه كرده اند، يكي از عالي ترين ارمغان هاست. ايشان در هندسه و مثلثات نظريه هائي طرح كرده اند كه هنوز هم نقشي اساسي بازي مي كند.
علم نجوم شايد نخستين علم رياضي باشد كه تازيان مورد مطالعه قرار دادند؛ موجب آن نيز مساعدت اوضاع و احوالي بود كه بيم هاي خرافه آميز خليفه ي منصور ( خلافت از 135 تا 159 هجري ) از آن ها سهمي به سزا داشت. آنگاه تصانيف هندي و يوناني و پارسي و كلداني ترجمه شد؛ كتاب « المجسطي » ( از يوناني: Meghale يا Meghiste suntaksis به معني ترتيب عظيم ) بطلميوس به شدت هر چه تمام تر مورد مطالعه قرار گرفت؛ دانشمندان بغداد رصدخانه برپا داشتند. برخي از اطلاعاتي را كه يونانيان به دست آورده بودند اصلاح كردند و بر كشفياتي نائل گشتند كه خالي از اهميت نيست. از ميان انبوه اين دانشمندان، دو نام سربرمي كشد: يكي ابومعشر است و ديگري البتّاني كه صابئي بود و متن عربي كتاب او را نالينو تحت عنوان Opus astronomicum ( ميلان، 1899 ) چاپ كرده است و ترجمه ي آن يك بار در 1903، و بار ديگر همراه با فهارس و حواشي و لغت نامه و منابع در 1907 انتشار يافت.
اما ابومعشر را طي قرون وسطي به نام Albumasar مي شناختند كه خود تحريف شده ي نام اوست. بتاني را نيز به نام Albategnius كه شكل لاتيني البتاني است مي خواندند.
موسيقي نيز تحت تأثير يونانيان و خاصه اقليدس، به يك مبحث علمي يا يك « فن » تبديل شده بود. اكثر فلاسفه ي اسلامي، مانند الكندي و الفارابي و ابن سينا ... در اين باب سخني گفته اند.
جغرافيا كه نخست يكي از شاخه هاي علوم رياضي به شمار مي آمد، امكان آن را يافت كه در قالب يك « نوع » ادبي گسترش جويد؛ از همين رو شايسته است نگاه دقيق تري بر آن بياندازيم.

3. جغرافياي اسلامي: (3)

الف- وي‍ژگي هاي عمومي آن:

كلمه ي جغرافيا تا ديرزمان در معناي لفظي فني استعمال مي شد كه بر علم يوناني و خصوصاً علم بطلميوس كه در عصر عباسي به زبان عربي راه يافته بود دلالت مي كرد. كلمه به صورت كاملي معرّب نشده بود، زيرا تا مدت ها بدون حرف تعريف استعمال مي شد. (4) علاوه بر آن، تنها از قرن ششم هجري است كه اين كلمه در عناوين كتاب ها ظاهر مي شود.
معمولاً تتبعات جغرافيائي را به عباراتي از قبيل عبارات زير نامزد مي كردند: « علم طول و عرض » [ علم الأطوال و العروض ]، « علم تعيين موقعيت كشورها » [ = علم تقويم البلدان ]، « علم راه ها و سرزمين ها » [ المسالك و الممالك ]، « علم شگفتي هاي كشورها » [ علم عجائب البلدان ]. اين عناوين بر شاخه هاي علم جغرافيا دلالت دارند؛ دو عنوان اول در باب جغرافياي رياضي است و دو ديگر، در باب جغرافياي توصيفي. نوع اول بيشتر فني است و نوع دوم بيشتر ادبي.
بنابراين، نوع دوم، يعني جغرافياي توصيفي است كه اينك مورد توجه ماست. در اين زمينه، مؤلفان كمتر به توصيف فيزيكي زمين پرداخته اند و عنايتشان بيشتر متوجه زندگي انساني از نظر تشكيلات و تاريخ و يا تجليات مذهبي و اخلاقي آن بوده است. « عجائب طبيعت و خلقيات شگفت كشورهاي دوردست » در اينجا به تفصيل مورد بحث قرار گرفته است. و خلاصه نويسندگان اين آثار به زبان نوشته هاي خود نيز توجه مي كردند و اسلوب خويش را مي آراستند و دوست داشتند خوانندگان فراواني از براي خود دست و پا كنند.
اين جغرافياي ادبي تطوري به خود ديده است كه امروز ديگر نمي توان همه ي مراحل آن را به دقت بررسي كرد، زيرا تعداد عظيمي از تأليفات آن يا از دست رفته است و يا تنها به صورت منتخبات و قطعات كوتاه باقي مانده است، و همچنين كنجكاوي مؤلفان نيز بيش از حد جهان گرا بود، آن چنان كه در كنار اطلاعات جغرافيائي، به علوم هيئت و كان شناسي و گياهشناسي و حيوان شناسي و تاريخ اجتماعي يا مذهبي و اقتصاد و حتي الهيات و فلسفه نيز اشاره مي رفته است. كتاب « مروج الذهب » مسعودي ( متوفي در 345 هجري ) نمونه ي بارز اين نوع است.
جغرافيا كه ميوه نسبتاً ديررس زبان عربي است، نخست، آن چنان كه مثلاً در آثار واقدي ( متوفي در 208 هجري ) ديده مي شود، به تاريخ پيوسته بود. زيرا نخست مي بايست اقوام تازه اي كه مغلوب اسلام شده بودند، شناخته مي شدند. پس از آن، عباسيان ادارات دولتي را به نحو اساسي تري سازمان دادند و يكي از عمده ترين وظائف را به عهده ي رئيس امور پست ( صاحب البريد ) واگذار كردند كه رئيس بزرگ ارتباطات ميان بخش هاي مختلف آن امپراطوري بسيار گسترده و مأمور اطلاعات حكومت مركزي بود. علاوه بر آن، عباسيان ترجمه ي آثار بيگانه را تشويق كردند و بدين سان موجب توسعه ي فعاليت فكري و ادبي عظيمي شدند كه جغرافيا نيز در آن از بهره ي وافري برخوردار بود.
ترجمه ي آثار بطلميوس و مارينوس صوري نخست موجب گرديد كه جغرافياي رياضي، به دست استاداني چون خوارزمي و فرغاني و بتّاني ( هر سه از قرن سوم هجري ) پديدار گردد و گسترش يابد. آثار ايشان از براي نويسندگاني كه به جغرافياي ادبي پرداختند سخت مفيد افتاد.
علم جغرافيا، علاوه بر وام هائي كه از فرهنگ هاي بيگانه مي گرفت، از روايات جهانگردان نيز استفاده مي كرد كه « از راه زمين يا دريا، سرزمين هاي خارج از امپراطوري اسلام را درمي نورديدند و با خود اخباري كم و بيش افسانه آميز باز مي آوردند، يا از اين سرزمين ها كه تا ديروز نام هايشان ناشناخته بود، اطلاعاتي نقل مي كردند كه نيروي تخيل شان در باب پديده هاي شگفت و جالب و بيان ناشدني و مختلف، تا حدي تحريف مي كرد. و اين خود تأثيري است كه نبايد ناديده گرفت؛ زيرا، از آن جا كه در واقع يكي از ريشه دارترين گرايش هاي قلب آدميزاد، يعني ميل به عجايب و كشش به سوي ناشناخته هاست، لاجرم عميق تر نيز هست ».
اين تأثيرات سياسي و اداري و علمي و « تجربي » اگرچه به موازات يكديگر عمل مي كردند، اما هم درجه ي آن ها متفاوت بود و هم تداوم نداشت. معذلك همين امر بود كه بعدها مسير تطور مطالعات جغرافيائي و بسط انواع مختلف آنرا تعيين كرد.

ب- عمده ترين جغرافي دانان قرن سوم هجري:

علم جغرافيا كه در آغاز قرن سوم هجري پا به عرصه ي وجود نهاده بود و نخست با تاريخ پيوسته بود، به ياري تأليفات خاص منشيان ديوان هاي دولتي، جهشي قائم به ذات يافت. اين تأليفات همه به دست غيرعربان، يعني ايرانيان و آراميان به وجود آمده بودند و عبارت بودند از دفاتر يادداشت هاي دائرة المعارف گونه كه علم جغرافيا در خلال آنها جاي عمده اي را اشغال كرده بود، همچنان كه روايات مربوط به عجائب و غرائب در آن ها فراوان بود.

ابن خردادبه ( متوفي حدود سال 272 هجري )

كه از ايرانيان مسلمان بود، رياست كل بريد را به عهده داشت. در بغداد، توانست با مجامع اهل ادب رفت و آمد برقرار كند و بر آرشيوهاي دولتي دست يابد. وي درباره ي موسيقي و ادب و تاريخ نيز به تأليف پرداخت. كتاب جغرافيائي او كتابي است كه براي نخستين بار، عنوان « المسالك و الممالك » را بر آن اطلاق كردند. غرض وي، تأليف يك اثر ادبي نبود، به همين جهت به آرايش اسلوب خود هم توجهي نكرده است. از اين جاست كه زبان، « در كتاب هاي فهرست گونه ي اسماء، خشك است و در قطعات توصيفي، بي روح و نامطمئن ».

ابن رُسْته ( متوفي بعد از سال 491 هجري )

ايراني ديگري بود كه در اصفهان زاده شد و قسمت اعظم زندگي را نيز همان جا گذرانيد و در سال 291 هجري حج گزارد. و غير از اين چند مورد، هيچ اطلاع ديگري درباره ي زندگي او در دست نداريم.
ابن رسته پس از اداي فريضه ي حج، كتاب « الأعلاق النفيسة » را به رشته ي تحرير درآورد. اين كتاب در اصل نوعي دائرة المعارف بود كه آخرين بخش آن، يعني بخشي كه به جغرافيا اختصاص داشت از براي ما باقي مانده است. كتاب او « به جهات متعدد، به فهرست گونه هاي اسماء و مصطلحات شبيه است. اما بايد اذعان داشت كه مؤلف، در موارد گوناگون با نقل روايات شگفت، نظر خواننده را به خود جلب مي كند؛ اگرچه وي، به سبب دقت بيش از حد، نويسنده ي چيره دستي نبود ».

قُدامه ( متوفي بعد از سال 320 هجري )

نصراني بود و پس از آن كه در دوائر خراج به كار مشغول شد، اسلام آورد و سپس رئيس دائره ي « ثبت » ( مجلس الزمام در ديوان الاموال ) گرديد. فعاليت ادبي او جنبه هاي مختلف داشت ( لغت شناسي، تاريخ، جنگ نويسي، و حتي شايد فلسفه ). اثر جغرافيائي او كه به جاي مانده، جزئي بوده است از نوعي دائرة المعارف كه از براي تعليم كاتبان رسمي تأليف يافته بود و « كتاب صناعة الكتابة » نام داشت. قدامه با آن كه هنوز خاطرش به كار فهرست مصطلحات مشغول بود، « به مراتب بيش از گذشتگان، ذوق موضوعات داستاني و شگفت داشت » و « اسلوب او در قطعات توصيفي بسيار سهل تر و بارزتر است ».
در كنار اين آثار كه ابزارهاي كار به شمار مي آمدند و براي حسن جريان امور در ادارات مركزي ضروري بودند، كتاب هاي ديگري در زمينه ي جغرافيا نوشته شد كه محتوائي متفاوت و شكل ادبي دل پسندتري داشتند و براي خوانندگاني كه به اندازه ي كاتبان اطلاعات جغرافيائي نداشتند سهل الوصول تر بود. و مراد، تأليفاتي است در باب فولكلور جغرافيائي، و يا روايات جهان گردان.

ابن الفقيه ( متوفي بعد از سال 291 هجري )

ظاهراً از نژاد ايراني بود و از خانواده اي مذهبي و درس خوانده برخاسته بود.
وي علاوه بر مجموعه ي منتخباتي از شاعران معاصر خود كه اينك مفقود است، كتاب ديگري در زمينه ي فولكلور جغرافيائي تأليف كرده كه « كتاب البلدان » نام دارد و بخشي از آن كه احتمالاً در قرن پنجم هجري نوشته شده، موجود است. ابن الفقيه در اين كتاب، از اثر ديگري به همين نام كه تأليف جاحظ ( متوفي در 255 هجري ) بوده، بهره گرفته است. در هر حال، اين كتاب مجموعه اي است از داستان هاي نكته آميز كم و بيش جعلي، افسانه هاي شگفت، روايات سبك و كودكانه كه از اين جا و آن جا فراهم آمده و در آشوبي گيج كننده، كنار يكديگر قرار گرفته اند. « اين يك كتاب ادب است كه ادعا دارد در حين سرگرمي، آموزش دهد ». البته چنين نيست كه در خلال آن « فهرستي از راه ها و چند نظريه در علم هيئت كه از بطلميوس اخذ شده » پيدا نشود. اما كتاب اساساً « يك افسانه است، روايت عجائب و غرائب » است، يعني همه ي آن چيزهائي كه « يك انسان محترم نمي بايست از آن ها بي اطلاع بماند ».

السيرافي ( اواخر قرن سوم هجري )

در « سلسلة التواريخ » خود « اطلاعات جالب توجهي درباره ي كشتي راني در اقيانوس هند، درباره ي كشورهاي هندوستان و چين جمع آوري كرده است. مؤلف كه مردي « متفنّن و متذوق » از شهر بصره بود، روايات مسافران دريا و زمين را كه اديبان و بازرگانان و ملّاحان قديم براي قرائت گروه وسيع تري از مردم گرد آورده بودند، به كار مي گرفت ». دريانوردان عرب و ايراني، از بصره يا سيراف در خليج فارس حركت مي كردند و پس از طي اقيانوس هند، به بنادر مالابار مي رسيدند، آنگاه شبه جزيره ي ملكّا را دور زده از « دروازه هاي چين » مي گذشتند و به سوي « امپراطوري آسماني » مي رفتند تا در آن جا، كالاهائي را كه در غرب خواهان داشت تهيه كنند. پس از آن، چون به كشورهاي خويش بازمي گشتند، وقايعي خارق العاده نقل مي كردند كه مدعي بودند خود آن ها را به چشم ديده اند، از سرزمين هائي كه شناخته بودند توصيف هاي باورنكردني مي كردند؛ البته بر اين مطالب شاخ و برگ فراوان مي افزودند، خاصه كه اين گونه موضوعات، آمادگي شاخ و برگ را هم دارند.
كهن ترين اثري كه از اين گزارش هاي دريائي باقي مانده، ظاهراً همان سلسله داستان هاي كتاب « هزار و يك شب » است كه زيرعنوان « سفرهاي سندباد بحري » نقل گرديده است.

اليعقوبي ( متوفي بعد از سال 278 هجري )

نماينده ي آن طبقه از جغرافي نويسان است كه ديگر نه مأمورين دستگاه هاي دولتي بودند و نه گردآورنده ي روايات بيگانه و افسانه آميز. بلكه مرداني به شمار مي آيند درس خوانده و كنجكاو كه بر اطلاعات فراهم شده توسط پيشينيان، ملاحظات شخصي و مدارك محلي را نيز افزوده اند، و به جاي آن كه به روايات جهان گردان اكتفا كنند، خود دست به سفر مي زدند. يعقوبي از آن جا ارمنستان و خراسان را مي شناخت كه خود در آن ديار اقامت گزيده بود. سپس سفرها، پاي او را به دو قطب امپراطوري اسلام، يعني به هند و مغرب كشانيد. از او كتابي در تاريخ به جاي مانده كه بسيار مهم است ( زيرا سرآغاز سلسله كتاب هاي تاريخي است كه شيعيان مؤمن به رشته ي تحرير درآورده اند ).

4. فلسفه

چند تن از هوشمندان كه تعدادشان به نحو تعجب آوري اندك است، بر فرآورده ي ترجمه هاي فلسفي يوناني تأثير گذاشتند. ايشان، همان مشائيون عرب اند كه فَيْلَسوف ( جمع: فلاسفه ) خوانده مي شدند. جز اين كه مكتب مشائي ايشان به عوامل مختلف درآميخته بود. اما با آن كه سنت ارسطوئي در ميان ايشان خالص نبود، و حتي به نحو كاملي صحيح و اصيل باقي نمانده بود، باز ارسطو خود استاد بلامنازع فلسفه ي اسلامي به شمار مي رفت؛ روش او علي رغم تحريف، تنها روشي است كه انديشمندان عرب زبان به نحوي مستقيم و با دقت و كمال شناخته اند. در نظر ايشان ارسطو « فيلسوف » مطلق است. « اگر صحيح نباشد كه بگوئيم فلاسفه اسلام برده وار به دنبال ارسطو گام نهاده اند، در عوض اين نظر صادق است كه وي، در باب هرچه به اشكال استدلال و روش مربوط است، تسلط مستبدانه اي بر ايشان داشته است ». (5) حتي مردي چون غزالي كه با تمام نيرو با وي به منازعه برخاسته بود، از تسلط او در امان نماند.
نام هاي مشهور فلسفه ي اسلامي عبارتند از: الكندي، الفارابي، ابن سينا، ابن رشد. از اين ميان تنها كندي است كه به دوران مورد مطالعه ي ما، يعني دوران مركزيت يافتن بغداد تعلق دارد. خوب است اضافه كنيم كه فلسفه هرگز در جهان اسلام منزلگاه مطمئني از براي خود نداشت، زيرا پيوسته مورد حمله و طرد قرار مي گرفت. كندي را تنها به آن دليل به دربار راه دادند كه مي پنداشتند منجّم زبردستي است. تتبع و تفكر آزاد كه توسط مأمون تشويق مي شد، دوامي نيافت. از زمان متوكل ( خلافت از 233 تا 247 هجري ) عكس العمل دين رسمي، علي الخصوص نسبت به فلسفه، انعطاف ناپذير گرديد، لذا فلسفه هرگز همگاني نشد. چند مرد بزرگي هم كه به كار فلسفه پرداختند، اين مزيت را- كه غالباً زودگذر بود- به حمايت اميران عصر تفرقه مديون اند.

الكندي ( متوفي حدود سال 260 هجري )

را از آن جا كه از نژاد اعراب جنوب بود، فيلسوف عرب خوانده اند. وي در اواخر قرن دوم در شهر كوفه كه پدرش بر آن حاكم بود، تولد يافت و در بصره و بغداد به تحصيل علم پرداخت، سپس در دربار خليفه به كار مشغول شد و آن جا به ترجمه يا اقتباس و تحرير مجدد آثار يوناني دست زد. نيز در ضمن آن كه به كار ستاره شناسي اشتغال داشت، تعليم درباريان را هم به عهده گرفت. اما به هنگام روي كار آمدن متوكل ( سال 233 هجري ) وي مورد آزار قرار گرفت و حتي كتابخانه ي او را موقتاً مصادره كردند. سرانجام فضل اطلاعات او در علم نجوم بود كه موجب نجاتش گرديد.
آثار كندي، به اندازه ي دانش هائي كه كسب كرده بود، متنوع بود. تعداد بي شماري رساله ي كوچك در باب موسيقي و علم الافلاك و اخترشناسي و هندسه و پزشكي و روانشناسي و سياست و كاني شناسي و علم مناظر و مرايا تأليف كرده بود كه تقريباً همه ي آن ها از دست رفته است. خوشبختانه مقداري از آن ها در ترجمه هاي لاتيني قرن دوازدهم ميلادي به جاي مانده.
در اين آثار كندي نشان مي دهد كه از استعدادي فراوان در مشاهده و عنايتي راستين نسبت به تجربه و ويژگي هاي فطري فلاسفه ي مابعدالطبيعه برخوردار است. وي، به عنوان فيلسوف، آشكارا تحت تأثير نوافلاطونيان قرار دارد. نظريات او درباره ي علم مناظر و رنگ ها، بسيار شگفت است ( مثلاً معتقد است كه رنگ آبي آسمان، واقعيت ندارد، بلكه زائيده ي ذرات خاك و بخار است كه در هوا وجود دارند و به وسيله ي خورشيد روشنائي مي يابند ).
كندي خصوصاً پايه گذار يك سلسله مطالعات علم النفس است كه بعدها از ويژگي هاي فيلسوفان مسلمان گرديد؛ مراد، موضوع « نفس و عقل » است.

پي‌نوشت‌ها:

1. خسرو انوشيروان خود در سال 531 ميلادي به سلطنت رسيد. اين مدرسه، لااقل دو قرن قبل از او هم وجود داشته، جز اين كه در زمان او، به اوج رونق رسيد. در اين باب ر.ك به مقاله ي زير: دكتر محمد محمدي: « دانشگاه جنديشاپور ... » در « مقالات و بررسي ها »، 1350، دفتر 5-6، ص 3.
2. این صابئه را كه يوناني مآب و اخترشناس بودند ( يعقوبي مي گويد كه اسطرلاب در حران ساخته مي شد ) نبايد با سابئيان يا مسيحيان پيرو قديس يحيي اشتباه كرد كه خود يكي از فرق نصراني بين النهرين را تشكيل مي دادند.
3. براي تمام اين بخش، از كتاب ارزنده ي بلاشر به عنوان زير استفاده كرده ايم:
نقل قول هاي بدون ارجاع همه از همين كتاب استخراج شده است.
Extraits des principaux géographes arabes, Paris, Bayrouth, 1932.
4. احمد زكي ( ر.ك به ص 288 از كتاب حاضر ) حرف تعريف را بر سر اين كلمه، در عنوان قاموس جغرافيائي خويش ( « قاموس الجغرافيا »، برلاق، 1899 ) به كار برده است.
5. S. Munk, Mélanges de Philosophie Juive et Arabe,
éd., Paris, 1927, p. 315.

منبع مقاله :
عبدالجلیل، ج. م.؛ (1393)، تاریخ ادبیات عرب، مترجم: آذرتاش آذرنوش، تهران: مؤسسه‌ی انتشارات امیرکبیر، چاپ ششم