نويسنده: ژان محمّد عبدالجليل
برگردان: آذرتاش آذرنوش



 

فلاسفه يا مشائيون عرب اولين كسان، و يا تنها كساني كه دست به كارهاي مربوط به تفكر زدند نبودند، زيرا اسلام مانند همه ي سنت هاي مذهبي ديگر، نيازمند آن بود كه تفسير گردد، مفهوم و توضيح شود و مورد حمايت و دفاع قرار گيرد. خود قرآن كريم هم شامل تفكر و جدل است و خود اظهار مي دارد كه گاه [ بر همه كس ] آشكار نيست ( = متشابهات ). پس حال ببينيم به هنگام رحلت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) كه منازعات و تفرقه ها و سپس جنگ هاي داخلي پيكر اسلام را پاره پاره كرد، و اقوام مغلوب آئين هاي انديشمندي و مجادلات خود را عرضه كردند، و جدل يونان زبان عربي را فراگرفت، چه واقعه اي رخ داد. جهشي دروني و مبارزاتي كه به برادركشي مي انجاميد، و همچنين تأثيرات بيگانه، مسلمانان را بر آن داشت كه روش هاي خود و نيز اساليب انديشه و حكمت خود را از نو بررسي كرده به تكميل آن همت گمارند.

1. فرقه ها:

علاوه بر سنيان كه هم نمايشگر ديانت رسمي سنتي اند و هم اكثريت مسلمانان را تشكيل مي دهند، دو مذهب ديگر يعني آيين خوارج و شيعيان را مي شناسيم كه همه ي فرقه هاي معارض را دربر مي گيرند، و بر مسلك هاي مذهبي بسيار متعددي شامل اند. تقسيم بندي مسلمانان به سه گروه معارض، از يك مسأله ي سياسي كه همانا خلافت علي (عليه السلام) بود سرچشمه مي گرفت. زيرا گويند كه حق امام (عليه السلام) بر جانشيني حضرت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) توسط سه خليفه ي ديگر ضايع شد، و پس از آن هم معاويه كه سر سلسله ي امويان بود از طريق حكميتي مزوّرانه وي را از خلافت خلع كرد. اين ماجرا در سال 37 هجري واقع شد.
خوارج كه از آن حكميت و از چگونگي مشروعيت الهي كه با حكومت علي (عليه السلام) درمي آميخت ناراضي بودند، از وي جدا شدند، و اعلام داشتند كه هر سركرده اي كه از صراط مستقيم منحرف گردد، خلع مي گردد، و هر مسلمان لايق و مؤمن هم مي تواند حكومت عاليه ي جامعه ي اسلامي را به عهده گيرد، حتي اگر « عبد حبشي » باشد. اين « دمكراسي » با مخلوطي از شدت عمل و انعطاف عقيدتي نسبتاً غريبي همراه بود. از يك طرف مي گفتند ايمان بدون عمل موجب برائت نيست، و هيچكس را كه مرتكب گناه كبيره شده مسلمان نمي توان خواند، زيرا چنين مردي مرتد است، نيز هر مسلماني كه خارجي نباشد مرتد است. و همچنين، براي آن كه اعمال عبادي معتبر گردند، هم پاكي نفساني لازم است و هم پاكي شرعي و جسماني. اما از طرف ديگر مي گفتند چنين نيست كه غيرمسلمانان اجباراً به دوزخ روند.
و اما شيعيان به امام علي (عليه السلام) وفادار ماندند. پس از شهادت وي ( سال 41 هجري ) و بخصوص پس از قتل و عامي كه در حق بازماندگان او در كربلا روا داشتند ( سال 61 هجري ) شيعيان اعلام داشتند از حقانيت علي (عليه السلام)- كه در تاريخ سياسي و مذهبي اسلام امري كلان به شمار مي آيد- پيروي مي كنند. ايشان پي در پي از حمايت هاي سياسي كه از براي خود مي يافتند، مأيوس شدند و نيز انقطاع چندين سلسله ي اصيل از نژاد محمدي به نوميدي شان انداخت، پس به نظريه ي « رجعت » يا بازگشت آخرين « امام » يا رهبر يكي از شاخه هاي نژاد علوي گرويدند (1). اين « امام » البته غائب مي ماند و در زمان لازم ظهور خواهد كرد.
در زمان غيبت امام، شيعيان مي توانند [ در صورتِ اضطرار ] به حكومت هاي غيرقانوني تن در دهند و عقايد خود را در پس پرده ي اعمالي كه در محيط عامه ي مسلمانان معمول است پنهان دارند ( كتمان- تقيّه ). اما اگر موفق شدند از سلطه ي حاكم جابر رهائي يابند، بالاجبار بايد تحت رهبري كسي درآيند كه نايب امام غايب (عليه السلام) باشد، تا آن كه امام خود اراده ي ظهور فرمايد.
بدين سان تشيع اندك اندك حالت و روحيه ي مجامع مخفي را يافت. درنظر ايشان حضرت امام غايب (عليه السلام) از نيروهاي خارق العاده برخوردار است، پرتو الهي دارد، معصوم است، در كار حكومت انسان ها شكست ناپذير است، حقيقت مطلق و نيز « تعليم » هر كس را كه خود برگزيند و به هر وسيله كه خواهد، در اختيار دارد. البته فرقه هاي افراطي تشيع ( غلاة ) در باب شخص و خصائص و نقش امام غايب نظرات وسيع تري دارند.
اين دو مذهب، سرنوشت هاي متفاوتي داشتند. خوارج كه از همان آغاز از نظر نظامي خرد شده بودند، تنها به صورت اقليتي بسيار كوچك باقي ماندند كه در زمينه ي سياست نتوانستند جلوه كنند؛ اما از نظر عقيده، حدت و شدت فراواني ابراز داشتند.
شيعيان به عكس، هميشه شاهد پديدارشدن اميدهاي تازه بودند؛ اما اين اميدها پيوسته به يأس مي انجاميد و به شدت سركوب مي شد. به هر حال، مسأله ي حقانيت علي (عليه السلام) بر تمام دوره ي عباسي سايه افكند. حكمت الهي شيعيان به موازي الهيات اهل سنت گسترش مي يافت و هر دو در يكديگر نفوذ مي كردند تا سرانجام در قوالب نهائي خود جاي گرفتند.
اما اقدامات سياسي شيعيان فراز و نشيب هاي گوناگوني به خود ديد كه يك طرف آن در ظاهر نابودي مطلق بود و از طرف ديگر آن خونين ترين قيام ها. در ميان اين دو حالت نيز دوران هاي حاكميت سياسي ديده مي شود [ كه مهمترين آن ها ] به دست فاطميان مصر تحقق يافت ايشان آنقدر قدرت يافتند كه خليفه ي سنّي بغداد را مورد تهديد قرار دادند و حتي او را وادار ساختند موقتاً پايتخت را ترك گويد ( قرن پنجم هجري ).
ضمن اينكه اهميت اين دو مذهب را در گسترش تفكر عمومي اسلامي منكر نيستيم، كار خود را در مباحث زيرين، به مكتب هاي سني منحصر مي كنيم. علوم الهي در ميان اهل سنت، به سه راه گرايش يافته كه نه كاملاً موازي يكديگراند و نه از تداخل به دور. اين سه راه عبارت اند از: تنظيم علمي تعاليم مذهبي و احاديث و فقه؛ علم كلام؛ و خلاصه راه درون گرائي روحاني ( = تصوف ). آن چه مسلم است اين است كه هر سه راه از قرآن و حديث سرچشمه گرفته اند، حال تأثيرات بيگانه اي كه در آن ها بروز كرده هرچه مي خواهد باشد.

2. سرچشمه هاي تفكر ديني

قرآن كريم، و پس از آن حديث، منبع تدوين قانون و تفكر و درون گرائي است. هميشه سعي بر آن بوده است كه اين فراورده ها، با محتوي و اصولي كه آن منابع عرضه كرده اند منطبق باشند. اما در واقع نتايج تفكرات ديني، خاصه در باب تدوين فقه و فرائض عملي، و بيشتر از همه در باب تصوف، از حد قرآن كريم درگذشت. در عوض تأليفات عقيدتي با قوالب متن مقدس پيوستگي بيشتري داشت.
مسلمانان از مفهوم « توسعه ي » حكمت الهي روگردان اند، حال آن كه تاريخ متن قرآن خود تحولي را ايجاب كرده كه تحت عنوان « ناسخ و منسوخ » شهرت يافته است. نيز چون ضرورت اقتضا كرد كه كوششي در فهم متن مقدس و انطباق آن بر شرايط جديد صورت پذيرد، به منظور برآوردن آن نياز، از حديث ياري گرفتند.
بنابراين مسلمانان متن قرآن كريم را منبع هرگونه بسط [ در علوم ديني ] مي پندارند، و اين متن را نيز به وسيله ي حديث، شرح و توضيح و حتي گاه تكميل (2) مي كنند.
ما پيش از اين به نحوه ي جمع آوري متن مقدس اشاره كرديم ( ص 84 ) و نيز ديديم در چه شرايطي حديث چنان حجمي يافت كه بازشناختن مواد اصيل و صحيح در آن دشوار گرديد ( ص 93 )؛ و نيز مي دانيم كه عشق به فهم متن مقدس و حفظ آن از هرگونه تحريف بود كه آن تتبعات تحسين انگيز را به لغت شناسان عرب الهام كرد و يا ايشان را به كار آن ها برانگيخت.
اين عشق را دو علم از علوم مذهبي ياري مي كرد: يكي علم حديث بود و ديگر علم تفسير. مسلمانان نخست توده ي عظيم و درهم ريخته ي احاديث را به نقد كشيدند. روش ايشان اگرچه سطحي و پيچيده و نابسنده بود (3). باز به تأليف شش مجموعه ي رسمي انجاميد شامل بر احاديث مطمئن تر كه درجات مختلف صحت آن ها به دقت تمام تعيين شده است. اين تأليفات ششگانه عبارت اند از: « صحيح » بخاري ( متوفي در 257 هجري )؛ « صحيح » مسلم ( متوفي در 260 هجري )؛ « سُنَن » ابن ماجه ( متوفي در 273 هجري )؛ « سنن » ابوداود ( متوفي در 275 هجري )؛ « جامع » ترمذي ( متوفي در 279 )؛ « سنن » نسائي ( متوفي در 303 هجري ). گاهي « سنن » دَميري ( متوفي در 241 هجري ) مجموعه اي به نام « مُسْنَد » تدوين كرده بود كه در آن، احاديث را بر حسب راوياني كه آن ها را صحيح و موثق انگاشته اند منظم ساخته است، نه بر حسب موضوع، آن چنان كه در روايات معروف « صِحاح سته » مي بينيم. از ميان اين شش كتاب، دو كتاب اول چنان اعتباري يافتند كه به آن ها نوعي خصلت خلل ناپذيري بخشيد و هر دو را- اما بيشتر « صحيح » بخاري را- در صف متون مقدس نشانيد. بعدها اين آثار قرن سوم هجري به كرّات شرح شدند و در تأليفات بزرگ حديث كه درباره شان سخني خواهيم گفت، مورد مطالعه قرار گرفتند.
و اما « تفسير » بر پايه ي تحقيقات لغوي و مجموعه هاي حديث استوار گرديد. در مدينه خصوصاً، گفتار و كردار ( قول و فعل ) حضرت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) خود مفسّر زنده ي وحي الهي بود. پس از رحلت آن حضرت، روايت كنند كه ( و اين روايات مسلماً خالي از حقيقت نيست ) برخي از اصحاب، تعاليم رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را در باب تفسير به كار گرفتند، و حتي بعضي مانند حُذَيفه ( متوفي در 37 هجري ) در اين كار تخصص داشتند، و نيز ابن عباس ( متوفي در 68 هجري ) كه پسر عمّ پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بود، كتاب تفسيري كه نخستين كتاب در نوع خود بود به رشته تحرير درآورد.
در دوراني كه اينك مورد بحث ماست، بزرگترين كتاب تفسير به دست دانشمند و تحليل گر بزرگ طبري ( متوفي در 310 هجري ) تأليف يافت. كتاب او مجموعه اي عظيم از روايات و اسناد زمان مؤلف است، گنجينه ي گران بهائي است از اطلاعات كه همه ي نويسندگان دوران هاي بعد، از آن بهره برگرفته اند.

3. فقه

ضروريات تازه اي كه گسترش اسلام به وجود آورده بود، مسلمانان پارسا را بر آن داشت كه در منابع مذهب خويش به جستجوي اصولي از براي احوال عامه بپردازند. از همين جا بود كه مطالعه در قرآن و تفسير آغاز شد و احاديث تعدد يافت و نياز به آن افتاد كه در انبوه در هم ريخته ي آن ها گزينش انتقادي صورت گيرد. در كار اين تتبعات و اين کوشش ها كه در راه انتقاد و تدوين انجام مي شد، و نيز در تمايل دانشمندان نسبت به انطباق دادن اصول سنتي بر احوال جديد، عقل هم دخالت داشت.
از همان آغاز، دو گرايش متفاوت پديدار گشت. يكي آن بود كه استفاده ي همه جانبه از عقل را مجاز مي دانست، و ديگري آن كه مي خواست كاربرد عقل را به شدت محدود سازد. گرايش اول به مدرسه ي بين النهرين تعلق داشت كه ابوحنيفه ( متوفي در 150 هجري ) بر آن رياست مي كرد. ديگري از آنِ مدرسه ي عربستان بود به پيشوائي امام مالك ( متوفي در 179 هجري ). اندك زماني پس از ايشان، الشافعي ( متوفي در 205 هجري ) كوشيد ميان آن دو مكتب را آشتي دهد، و ضمن اين كه با تعقل گرائي ابوحنيفه به مخالفت برخاست، استناد به عقل را هم به شرط آن که بر ادله ي محکمي استوار باشد، فرو نگذاشت. خلاصه پس از ايشان نوبت به ابن حنبل ( متوفي در 241 هجري )رسيد که گرايش آشکاري نسبت به سنت گرائي مطلق از خود نشان مي داد.
پس اينک با پيشوايان چهار مکتب فقهي اهل تسنن که بر اسلام تسلط يافته اند آشنا شديم. پيروان اين مکتب ها، حنبليان و مالکيان و شافعيان و حنفيان اند، و مکاتب ايشان را « مذهب » به معني آئين يا مدرسه مي خواندند نه فرقه. اختلاف موجود ميان آنان، يکي در مقدار اعتباري است که هر يک براي استناد به عقل قائل اند؛ ديگر، در تسلسل درجاتي که ميان قرآن کريم و سنت و قياس و اجماع نهاده اند. علاوه بر اين، مذاهب چهارگانه از نظر فرائض ديني با يکديگر اختلافات دقيقي دارند که بهتر است در باب اهميت آنها اغراق نورزيم.
کلمه ي فقه که در آغاز به معني « ياري جستن از عقل » بود، سرانجام بر کليه ي علوم تشريعي اسلامي در مذاهب گوناگون، و نيز بر انبوه آثاري که موجب افتخار هر يک از اين مذاهب بود اطلاق گرديد. کهن ترين اثري که در اين باب به دست ما رسيده است، کتاب « الموطّاي » امام مالک است. از امام الشافعي، از طريق آثار بسيار متعددي که خالي از ارزش ادبي هم نيست، و نيز به ياري نوعي نشاط که زائيده ي روش بسيار استادانه ي او در به کار بردن جدل است، تأثير بسيار گسترده اي از خود به جاي گذاشته است.

4. کلام

يکي از رشته هاي مطالعات مذهبي، « کلام » نام دارد؛ و حکمائي را که به کار آن پرداخته اند نيز « متکلمون » ( جمع متکلم ) خوانند. در اثر تلميحات و اشاراتي که در خود قرآن موجود است، و نيز تحت تأثير مسيحياني که از همان آغاز حاکميت اسلام را گردن نهاده بودند، و خلاصه به دنبال نتايجي که جدل يوناني بار آورده بود، سرانجام طريقه ي استدلال را بر محتواي کلامي قرآن کريم و احاديث منطبق ساختند.
نخستين مسأله ي کلامي، موضوع « اختيار » انسان بود. « قدريّون » معتقد به آزادي عمل انسان بودند و « جبريّون » به بي اختياري مطلق.
قضيه ي ذات و صفات باري تعالي در آغاز با نوعي اعتقاد به تجسيم همراه شد که مدعي پايبندي و وفاداري نسبت به الفاظ قرآن و حديث بود، اما سر آن نداشت که دقائقي را که زائيده ي تعقل منطقي انسان است در آن موضوع وارد کند. بر پيروان اين عقيده، يا کلمه ي کنايه آميز « حشويه » (4) را اطلاق کردند و يا لفظ محترمانه تر « مجسّمه » را.
در مورد اين دو قضيه، معتزليان ديدگاه بسيار جالبي انتخاب کردند که خوب است اندکي بر آن تأمل کنيم. ايشان که ظاهراً عقايد خود را با زهدگرائي آغاز کرده بودند، عاقبت به مفاهيمي منطقي رسيدند که هنوز هم نسبت به متون مقدس نظري کاملاً احترام آميز داشت. در بغداد، عقايد آنان به نحوي در جهت تعقل گرائي تطور يافت که مي توان برخي از ايشان را، بنا به قول اشتينر steiner، « آزادانديشان اسلام » لقب داد.
معذلک معتزليان از همان آغاز، عقل را، حتي در زمينه ي ايمان، حجت مي پنداشتند. جز اين که مي خواستند از عقل حربه اي عليه معتقداتي سازند که در نظرشان عوامانه و تجسمي و ناهنجار بود و در محدوده ي ايمان جاي گزيده بود. آنگاه خويشتن را « اهل العدل و التوحيد » خواندند و همه ي کوشش هائي را که در جهت تزکيه ي عقيدتي انجام مي دادند، روي همين دو نکته متمرکز ساختند. نکته ي اول، يعني عدل الهي که در زمينه ي علم الأخلاق بود، جلوه ي خاصي نيافت. اما امر دوم، يعني « توحيد » که از مقوله ي فلسفه ي مابعدالطبيعه بود، نتايجي دهشت بار داشت و حتي يک بار در عصر مأمون ( خلافت از 198 تا 218 هجري ) در مورد مسأله ي مخلوق بودن قرآن، کار به زجر و کشتار واقعي انجاميد. اعتقاد به مخلوق بودن قرآن کريم، نتيجه ي مستقيم نفي صفات الهي ( تعطيل ) است. در نظر معتزله، قرآن البته سخن باري تعالي است، جز اين که نمي توان آن را يکي از صفات ابدي خداوند پنداشت. رفتاري که در اين قضيه نسبت به قرآن کريم، به عنوان وجودي عيني که در زندگي ديني و اجتماعي مسلمانان عالي ترين مرتبت را يافته بود، انجام مي شد، رمزي از براي همه ي مفاهيم کلامي شد و عموم مردم را شيفته ي خود ساخت.
خشونت کساني که به آزادانديشي تمايل داشتند نسبت به کساني که، چون ابن حنبل (5)، با شجاعت و وقار به مفاهيم سنتي پاي بند بودند، تا روي کار آمدن المتوکل ( 233 هجري )، خليفه ي سنت گرا و سرکوب کننده ي نهضت اعتزال، همچنان ادامه داشت.
بزرگترين استادان مکتب اعتزال، عبارت اند از: واصل بن عطا ( کسي که بنابر روايات پايه گذار مکتب بود )، عمروبن عُبَيد، العلّاف، بِشربن المؤتَمِر، النظّام که همه در زمان مورد بحث ما مي زيستند. درباره ي جاحظ نويسنده ي بزرگ عرب نيز، پيش از اين سخن گفته ايم.

5. تصوف

تأليفات ادبي در زمينه ي تصوف آن چنان فراوان است، و تأثير مصطلحات عرفاني در زبان آن چنان وسيع است که اگر از اساتيد بزرگ اين فن اسلامي سخن نگوئيم، واقعاً ادبيات عرب را ناقص رها کرده ايم. کلمه ي تصوف، مأخوذ از « صوف » است ( به معني پشم، زيرا صوفيان، لااقل از قرن دوم هجري، لباس پشمينه مي پوشيدند ). (6) موضوع درون گرائي روحاني، مسلماً ريشه اي اسلامي دارد و بر تعداد فراواني از آيات قرآني و احاديث نبوي و نيز بر نمونه هائي عيني که برخي از مسلمانان از همان آغاز اسلام عرضه مي کردند متکي است. ساختمان نظري اين آئين که البته متأخرتر است و به تشکيل يک نظام يا مکتب منظم انجاميده، تحت تأثير عوامل بيگانه از اسلام ( هنديان و ايرانيان و نوافلاطونيان و از همه مهمتر، مسيحيان ) تحقق پذيرفت.
به دنبال موارد پراکنده که در دوران هاي نخست مي ديديم، مدارسي به وجود آمد که نخست در بصره و کوفه واقع بودند و سپس به بغداد رخت کشيدند. نخستين استادان متصوفه در بصره عبارت بودند از: الحسن البصري ( متوفي در 110 هجري )، ابن دينار، فضل الرقّاشي، رباح بن عمروالقيسي، صالح المرّي و عبدالواحد بن زيد ( متوفي در 177 هجري ).
معروف ترين استادان کوفه عبارت بودند از: ربيع بن هَيثَم ( متوفي در 67 هجري )، المُلائي ( متوفي در 140 هجري )، جرير بن حيّان، کُلَيب الصَيدَوي، منصور بن عمّار، ابوالعتاهيّه، عبدک. « اين سه صوفي اخير، پايان عمر را در پايتخت خلافت، يعني بغداد گذراندند که از سال 250 هجري مرکز جنبش تصوف اسلامي شده بود. در اين روزگار، نخستين مجالس بحث زاهدانه و حَلقات ذکر گشايش يافت، و در کنار آن، نخستين درس هاي همگاني تصوف در مساجد آغاز شد. نيز در همين زمان بود که نخستين برخوردهاي آشکار ميان متصوفه و حکماي اسلام درگرفت ». (7) مشهورترين و نيز پرمعني ترين محاکمات، محاکمه ي حلاج بود که در سال 310 هجري به دار آويخته شد.
در ميان نام ها و اساتيدي که تاکنون برشمرده ايم، خوب است چند مورد را بيشتر مورد تأمل قرار دهيم:

الحسن البصري ( متوفي در 110 هجري )

« يکي از پرتوان ترين و کامل ترين شخصيات صدر اسلام بود ». (8) وي که دانشي بسيار وسيع و رنگارنگ داشت، توانست، حتي در آن زمان [ که آغاز کار بود ] آثار بسيار متعددي تأليف کند ( در موضوعات: تفسير، مواعظ، مسائل مختلف، کلمات قصار ) که از مجموعه ي آن ها مي توان نظريه ي کاملاً منطقي او را در باب سياست و فقه و الهيات و تصوف استخراج کرد. وي نظريه ي خود را در زباني استوار، همراه با عباراتي موفقيت آميز که جاويدان خواهند ماند بيان کرده است. اين استاد را در همه ي شاخه هاي علم ديانت شاگرداني بوده است؛ اما گوئي شاگردان او در مکتب تصوف، از ديگر شاگردان باوفاتر بوده اند.

المحاسبي ( متوفي در 243 هجري )

که اصلاً بصري بود، تا روي کارآمدن متوکل و ظهور واکنش هاي او، در بغداد تعليماتي القاء مي کرد « که در آن ها براي نخستين بار قدرتي نادر و احترامي آتشين حتي نسبت به ضعيف ترين احاديث، و جستجوي خستگي ناپذير کمال دروني و اخلاقي، و نيز عشقي شديد بر يافتن تعاريف فلسفي دقيق با هم ترکيب يافته بود ». (9) وي علاوه بر رسائل متعدد، کتاب عمده اي به نام « کتاب الرعاية » تأليف کرده که تا اين تاريخ [ = سال 1943 ] به چاپ نرسيده است.
و اما از نظر فن نويسندگي، در آثار محاسبي، تسلط واقعي بر زبان و توانائي هنري در حفظ جانب اعتدال و وضوح و « نشان » ادبي همه آشکار است. تأثير او بر آيندگان بسيار وسيع بود و علي الخصوص غزالي ( متوفي در 505 هجري ) سخت مديون اوست.

الجُنَيد ( متوفي در 299 هجري )

استاد روحاني حلاج و يکي از شيوخ نامور بود که قدرتش هنوز در مجامع مذهبي اسلامي مورد قبول و استناد است. وي براي نخستين بار، ترکيب کامل تعاليم عرفاني را در قالب طرح عرضه کرد.

الحلّاج ( مقتول در سال 310 هجري )

را به سبب عقيده اي که درباره ي حقيقت و چگونگي اتحاد با خداوند تعالي داشت پس از يک محاکمه ي جنجالي و يک فرمان رسمي به دار آويختند. وي سالکي بود اهل جذبه که در شعر و نثر، و به فارسي و عربي شوق « اتحاد دگرگون ساز » را ستوده است و به فراغت دريافته بود که مي بايست، در راه راه اطاعت از قوانين رسمي اسلام که او را محکوم کرده بود، جان را فدا کند؛ حلاج سر آن نداشت که اين قوانين را در هم شکند، بلکه مي خواست آن ها را حيات پرجوش تري بخشد. مثال زندگي و مرگ او، و نيز تأثير عقيدتي و ادبي آثارش، موجب گرديده که وي به عنوان سمبل و نمونه ي تعليم در مرکز ادبيات عرفاني اسلامي جاي گيرد. « طرح آثار حلاج از نظر ساخت اعتقادي، منوط است به تعريف مصطلحاتي که اندک اندک توسط پيشينيان او ثبت شده است. تقريباً همه ي الفاظ و عمده ترين استعارات او، و حتي آيين زندگاني او را مي توان در آثار صوفيان سلف بازيافت. همه ي اصالت و تازگي او در انسجام عالي تعاريفي است که گرد هم آورده، در استواري اراده ي فراگيري است که کار او را به آن جا کشانيد که در ملأ عام و به بهاي جان خويشتن، عقيدتي را ابراز دارد که استادانش هرگز جرأت نکرده بودند در دسترس عموم قرار دهند ». (10)

پي‌نوشت‌ها:

1. برخلاف نظر مؤلف، نوميدي و انقطاع سلسله هاي نژاد محمدي دليل اعتقاد شيعيان اثني عشري به رجعت نيست. بلكه احاديث صحيح نبوي، اقوال ائمه اطهار (عليهم السلام)، و حتي شايد برخي اشارات قرآني و از اين ها گذشته، روند طبيعي تاريخ و برخورد با واقعيات موجب اين اعتقاد بوده است.
2. ظاهراً اشاره به مواردي است كه چون دانشمندان از فهم برخي آيات يا انطباق برخي قواعد با آن ها دچار اشكال مي گشتند، از احاديث نبوي ياري مي گرفتند.
3. ر.ك به حاشيه ي ص 94.
4. معتزله، به طعنه عموم اصحاب حديث را حشويه مي خواندند.
5. ابن حنبل خيلي حادتر از اين ها بود، وي جداً به واقعيت حضور الهي در خلال متن قرآن اعتقاد داشت و نظر خود را با قدرت، اما همراه با برخي ناشي گري ها در تعبير، و برخي لغزش ها و اغراق ها بيان کرده است. در مقابل چنين احوالي، البته قاضي ابن ابي دؤاد به آساني مي توانست از او انتقاد تمسخرآميز کند.
6. اين وجه تسميه نظر دسته اي از دانشمندان است، چندان مسلم نيست. گروهي، تصوف را از کلمه ي يوناني « سوفيا » ، گروهي ديگر از کلمه ي عربي « صفا » مأخوذ دانسته اند و برخي هم آن را به « اهل الصفا » منسوب کرده اند. منابع در اين باب بسيار متعدد است، از آن جمله: قاسم غني: « بحث در آثار ... حافظ »، ج2، قسمت اول ( تاريخ تصوف ). تهران، 1340، ص 37 به بعد؛ عبدالرحمن البدوي: « تاريخ التصوف الاسلامي »، کويت، 1978، فصل اول کتاب؛ دائرة المعارف اسلام ( فرانسه يا انگليسي. )
7. مقاله ي ماسينيون، تحت عنوان « تصوف » در « دائرة المعارف اسلام ».
8. Massignon, Essai sur les Origines du Lexique Technique de la Mystique Musulmans, Paris, 1922, p. 157.
درباره ي حسن بصري که پايه گذار واقعي الهيات است رجوع شود به مطالعات تازه ي شِدر در Der Islam (ج 14)، سال 1926، ص 42 به بعد؛ و ريتر، در همان مجله ( ج 21 )، سال 1933، ص 106.
9. ماسينيون، Essai، ص 212.
10. ماسينيون، مرجع پيشين، ص 279.

منبع مقاله :
عبدالجلیل، ج. م.؛ (1393)، تاریخ ادبیات عرب، مترجم: آذرتاش آذرنوش، تهران: مؤسسه‌ی انتشارات امیرکبیر، چاپ ششم