نثر علمي عصر عبّاسي
برگردان: آذرتاش آذرنوش
1. لغت شناسان
اهل لغت که همچنان به مکتب التقاطي بغداد وابسته بودند، تتبعات خود را گسترش بيشتر دادند و تا حدودي، روش هاي خارجي را که از طريق ترجمه ها و اطلاعات تازه ي ادبي، اخذ کرده بودند، بر آن ها منطبق ساختند.ابن جنّي ( متوفي در 393 هجري )
فرزند برده اي يوناني بود و قريحه اي ظريف و کنجکاو داشت، و به دربارهاي حلب و حکومت هاي شرقي اسلام، آمد و شد کرد و با شاعر بزرگ زمان متنبي، آشنا شد و اشعارش را شرح کرد. آثار او، به غير از اين شرح و مقداري شعر، همه در زمينه ي لغت شناسي عربي است که کوشيده است نيک فهم کند و با روشي عالمانه و دقتي تمام مورد مطالعه قرار دهد.الجوهري ( متوفي در 393 هجري )
ترک نژاد بود و در سرزمين هاي بين النهرين و عربستان و شام و نيز در دورترين نواحي خاور اسلام، سفر بسيار کرد. وي شعر نيز مي سرود، اما تخصصش در نحو و لغت بود. شهرت او زائيده ي قاموس بزرگ « الصحاح » است که در آن، کلمات را بر حسب ترتيب الفبائي منظم کرده، اما آخرين حرف ريشه ي کلمه را اصل قرار داده است.ابن رشيق ( متوفي در 422 هجري )
از نژاد يوناني بود اما در آفريقا زاده شد و همان جا، در شمال آفريقا و در صقليّه زيست. وي شهرت خود را مديون کتابي است که در فن شعر عربي به نام « المعده » که حاکي از ذوق انتقادي و قوت قريحه و استعداد درخشان او در نويسندگي است.يحيي التبريزي ( متوفي در 503 هجري )
پس از اقامتي کوتاه در مصر، استاد مدرسه ي نظاميه ي بغداد شد. اگر زندگي اخلاقي او مورد گفتگو است، در عوض ارزش علمي او براي علوم زبان عربي بسيار پراهميت است. به ويژه انبوهي شرح بر متون منظوم از او در دست داريم.الزمخشري ( متوفي در 538 هجري )
چهره اي است از پيشينيان درخشان تر. مردي فارسي بود که بي چون و چرا به تسلط و ارجحيت زبان عرب گردن نهاده بود، لذا، از براي شوکت آن، به تأليف آثار گران قدري دست زد. از آن جمله است: « المفضّل » در نحو که کتابي متقن و واضح و معتدل است؛ نيز آثاري به زبان فارسي در باب غناي زبان تازي؛ و مجموعه هائي در ادب که مشهورترين آن ها « أطواق الذهب » نام دارد و به اسلوبي پر آرايش تأليف يافته است. وي در عين حال متکلمي بود که ذهني استقلال طلب داشت و توانست در بحبوحه ي عصر اختناق، نداي معتزليان را به گوش همگان برساند. زمخشري، علاوه بر چند مجموعه ي حديث، کتابي در تفسير قرآن دارد که پس از اين مورد بحث قرار خواهيم داد.2. تاريخ دانان
ابن مسکويه ( متوفي در 422 هجري ) (1)
از نژاد ايراني، و منشي المهلبي وزير معروف بود. پس از مرگ اين وزير، از عنايات ديگر بزرگان بغداد بهره مند مي شد. وي به مطالعه در فلسفه و پزشکي و کيميا پرداخت، و چند کتاب اخلاق از خود به جاي گذاشت که معروفترين آن ها، « کتاب الاخلاق » است. اين کتاب مجموعه اي است از حکم ايراني و هندي و يوناني و عربي. کتاب تاريخ او، « تجارب الامم » نام دارد، و در آن جا که مطالب به شخص او متعلق است، وي نشان مي دهد که تاريخ دان شايسته اي است، زيرا هم ديد شکافنده و پرتهور خود را در رعايت جانب بي طرفي آشکار مي سازد، و هم صريحاً به زندگي سياسي و اجتماعي و امور اداري و مالي و تشکيلات نظامي عنايت مي کند. وي در نهايت استقلال به توصيف و تشريح و قضاوت مي پردازد، و گاه، آن چنان که پنداري حقيقت را يافته و ديگر فريب نمي خورد، کار سخت گيري را به افراط مي کشاند.ابن مسکويه با آن که فصاحت و بلاغت را هدف غائي خود قرار نداده، باز قادر است چهره هاي تاريخي را ماهرانه ترسيم کند و صحنه هاي زنده اي را استادانه مجسم سازد.
العُتبي ( متوفي در 426 هجري )
مورد عنايت دو سلسله از خاندان هاي شرق اسلام، يعني سامانيان، و سپس غزنويان بود. وي از براي سلسله ي غزنوي، « تاريخ اليميني » را تأليف کرد. اسلوب بسيار متصنع کتاب، موجب شهرت عظيم آن نيز گرديد.الخطيب البغدادي ( متوفي در 463 هجري )
از خطيبان بغداد و از علماي حديث بود. از ميان تأليفات متعددي که به جاي گذاشته، « تاريخ بغداد » از همه شاخص تر است. در اين کتاب، از محدثاتي که در بغداد زاده شده اند و يا زماني در آن شهر بوده اند، به ترتيب حروف الفبا نام مي برد. از مجموعه ي اين کتاب، اطلاعات گرانبهائي خواه در زمينه ي عقايد و خواه درباره ي زندگي سياسي مي توان به دست آورد.ابن عساکر ( متوفي در 460 هجري )
به تقليد از « تاريخ بغداد »، کتاب « تاريخ دمشق » را تأليف کرد. وي نيز به ذکر دمشقيان اکتفا نکرده، بلکه از کساني که به اين شهر بزرگ سوري سفر کرده اند نيز نام مي برد.اُسامة بن مُنقِذ ( متوفي در 584 هجري )
در شام متولد شده و به خانداني از اهل امارت و ادب تعلق داشته است. هنوز بسيار جوان بود که با جنگجويان صليبي تماس يافت و زماني که به سن رشد رسيد، در جنگ هاي متعددي عليه آنان شرکت جست. وي هم به شاعري شهرت دارد و هم به نويسندگي.معروف ترين كتاب او، نوعي شرح احوال از زندگي خود اوست كه « كتاب الاعتبار » نام دارد. نويسنده، با توصيف خاطرات خود و ترسيم صحنه ي زنده اي از آن روزگار، اثري واقعاً بديع به وجود آورده است.
عمادالدين اصفهاني ( متوفي در 589 هجري )
ايراني نژاد بود و زندگي پراضطرابي را گذرانيد كه پر بود از توطئه هاي رقيبان. اين رقيبان، مكرراً وي را مجبور كردند از جائي به جائي ديگر رحل اقامت كشد، و گاه در فارس، گاه در مصر، گاه در بين النهرين و گاه در شام منزل گزيند. از وي كتابي شامل منتخباتي از شاعران قرن ششم هجري در دست است كه « خريدة القصر » نام دارد. اما آثار تاريخي او مشهورتراند: كتابي در تاريخ سلجوقيان به نام « نصرة الفَتْرة » نگاشته و كتابي در فتوحات صلاح الدين ايوبي به نام « فتح القُسيّ ».ابن الأثير ( متوفي در 632 هجري )
دو برادر داشت، يكي متكلم و عارف بود و ديگر نويسنده ( مؤلف « المثل السائر » كه نزد اديبان عرب شهرت فراوان دارد ). اما آن كه اينك مورد بحث ماست، ابن اثير مورخ است كه در واقع، يكي از مشهورترين مورخان زبان تازي به شمار مي آيد. وي كتابي در تاريخ اتابكان موصل، و فهرستي شامل هفت هزار و پانصد صحابي ( « اُسْدُ الغابة » ) و خلاصه يك كتاب تاريخ جهاني به نام « الكامل » كه به سال 629 هجري ختم مي شود، از براي ما به جاي گذاشته است.نويسنده، علي الخصوص تاريخ عظيم طبري را خلاصه كرده و به ياري اطلاعاتي كه از منابعي تازه استخراج نموده، آنرا غنائي تمام بخشيده است. بدين سان، آثار متعددي، از چنگ فراموشي ابدي نجات يافته اند. وي، نسبت به پيش كسوت خود طبري، ذوق انتقادي بيشتري بروز داده است.
3. جغرافي نويسان
در فاصله ي ميان قرن چهارم و هفتم هجري، مصنّفات جغرافيائي كثرت يافت و در هر يك از انواع « سفرنامه »، « مسالك »، « قاموس هاي جغرافيائي » و آثاري كه به منظور تعميم علوم جغرافيائي نگاشته مي شد، نويسندگان بسيار معتبري ظهور كرد.ابن فضلان ( متوفي پس از 310 هجري )
كه نزد بلغاريان سزمين ولگا گسيل شده بود، « رساله اي » در باب اين اقوام و سرزمينشان فراهم آورد.ابودُلَف مِشعَر ( متوفي در 331 هجري )
كه به سفارت، به تركستان و چين گسيل شده بود، اطلاعاتي درباره ي اين سرزمين ها جمع كرد.البلخي ( متوفي در 322 هجري )
جغرافياداني شهرنشين و دانشمندي فيلسوف بود، وي در تأليف « صورالأقاليم » كه تنها قطعاتي از آن به جاي مانده، بيشتر به امر نقشه نگاري پرداخته و اطلاعات خود را از منابع شفاهي و يا مكتوب اخذ كرده است.الاصطخري ( متوفي در 340 هجري )
كه از نژاد ايراني بود، برخلاف بلخي، به مسافرت هاي فراواني دست زد و « كتاب المسالك و الممالك » را تأليف كرد. وي از طرح كتاب بلخي تقليد كرده ( به همين جهت، قطعاتي از كتاب بلخي را تنها در « مسالك » اصطخري بايد يافت )، اما اطلاعات او بسيار وسيع تر و زنده تر است.مطالب كتاب اصطخري و حتي عنوان آن را، ابن حوقل ( متوفي در 367 هجري ) اخذ كرد. وي تمام فصول مربوط به شرق اسلامي را از اين جغرافي دان متقدم وام گرفته است. و تنها درباره ي باختر اسلام ( اندلس و صقلّيّه ) است كه اطلاعات تازه اي عرضه مي دارد.
المُقَدَّسي يا المقْدِسي ( متوفي در 378 هجري )
در بيت المقدس تولد يافت. وي با وجداني باز و كنجكاو و خوش طينت و فهيم و بردبار، از تمام بخش هاي جهان اسلام ديدار كرد. به هر دياري كه داخل مي شد، با اهل آن درمي آميخت، مي خواست كه در كتابخانه ها را به رويش بگشايند، نحوه ي زندگي آنان را عملاً تجربه مي كرد، و به پرسش از دانشمندان ايشان مي پرداخت. كتابي كه به دنبال اين مسافرت ها تحت عنوان « احسن التقاسيم » تصنيف كرد، « از براي شناخت جهان اسلام در قرن چهارم هجري، اساسي است ».المسعودي ( متوفي در 345 هجري )
از مقدسي بزرگتر و مانند او اهل نظر بود، اما هم قريحه اي عالي تر داشت و هم روانشناسي نافذ بود، به همين جهت، كتابي تأليف كرد كه از اثر مقدسي بسيار غني تر بود و از فرهنگ و دانش بسيار وسيع تري حكايت مي كرد. زيرا جغرافياداني مسعودي برحسب مناسبات است. بله، جغرافي دان است، اما در ضمن تاريخ دان هم هست. بله مورخ است، اما نه تنها به حيات سياسي، كه به امر تفكر، آداب و عادات و رسوم هم پرداخته است. به همه چيز توجه كرده است: به اديان، به فرق، به مشاجرات، به شعر، به خرد اعاجم، به دريانوردي، به تجارت، به علوم. در سفرهايش، شخصاً با دانشمندان غيرمسلمان تماس مي گرفت و قادر بود ارزش فرهنگ نصرانيان و حتي بت پرستان را بازشناسد. آثارش، بازتاب كنجكاوي سيري ناپذيري و فرهنگ وسيع اوست. اما از مجموعه ي بسيار فراوان آثار او، تنها بخشي به جاي مانده است؛ همين بخش هم شامل گنجينه ي سخت غني اطلاعاتي است كه ذهن نويسنده توانسته بود از هر علمي فراهم آورد. كتاب « مروج الذهب » او فقط خلاصه اي است از آثار مفقود او كه با توجه به اين خلاصه ي بزرگ، مي بايست سخت عظيم بوده باشد. نويسنده در اين كتاب ظاهراً علاقه اي به نظم و ترتيب يا ديد انتقادي ندارد، معذلك او، اين هر دو خصيصه را داراست؛ اما گوئي خواسته است كتابش فقط مجموعه ي اطلاعاتي كامل و دلنشين باشد و سليقه ي تركيب و داوري هاي عالمانه ي خود را در آن دخالت ندهد.البيروني ( متوفي در 440 هجري )
نيز چهره اي درخشان است. وي كه از نژاد ايراني بود، در علم حساب و نجوم عميقاً مطالعه كرد، و علاوه بر زبان مادري، زبان عربي و يوناني را نيز فراگرفت، و سفرهاي بسيار كرد. آثار او شامل است بر: علم حساب، كيهان شناسي، داروسازي ( « كتاب الصيدنة » )، مردم شناسي ( « الآثار الباقية » )، ( « تاريخ الهند » ). وي كه به همراهي حامي بزرگش محمود غزنوي به هند سفر كرده بود، توانست چندين سال در آن ديار اقامت گزيند. ابوريحان، به سبب شگفتي روحيه، اهميت اطلاعات و شفاهي اسلوبش، در قالب نويسنده اي سخت جذاب جلوه مي كند. به ندرت اتفاق مي افتد كه اين همه ويژگي در يك مرد جمع آيد، و بسي جاي تأسف است كه چنين مردي، عموماً ناشناخته مانده باشد. به هر حال، وي نويسنده اي است كه مي تواند تفكرات بديع را در نثري ارزشمند عرضه نمايد.ياقوت ( متوفي در 627 هجري )
گردآورنده اي است با ديد دائرة المعارفي. ما از آن جهت او را در شمار جغرافي نويسان قرار داده ايم كه بزرگترين اثرش « معجم البلدان » شامل است بر اطلاعات گونه گوني در باب نقشه نگاري، تاريخ، ادبيات، نجوم ... كه ذيل نام جاي ها گردآورده و آن نام ها را بر حسب حروف الفبا مرتب كرده است.ياقوت برده اي غير عرب بود كه در سرزمين بيزانس زاده شده بود. نخست از براي مولاي خويش به سفرهاي بازرگاني مي پرداخت؛ پس از آزادي هم به همين كار به حساب خود ادامه داد. وي علاوه بر عشق به سفر، از ذوق ادبي نيز بهره مند بود و همين ذوق او را وادار مي كرد كه به منظور مطالعه يا بررسي كتابخانه ها، گاه ساليان دراز در يك جا توقف كند. وي سراسر شرق اسلام، از جمله مصر را نيك مي شناخت. بخش بزرگي از آثار او مفقود شده است. اما تأليف جغرافيائي او كه قبلاً نام برديم، و نيز بخشي از تأليف ديگرش « ارشاد الاريب » ( يا « معجم الادباء » ) كه بيشتر جنبه ي ادبي دارد، به جاي مانده است. ياقوت نثري دقيق و متعادل كه ضمناً خشك هم نيست به كار مي برد. كتاب جغرافياي او، پر است از منقولات منظوم يا قطعات منثور كه هم تصوري از آثار گمشده القا مي كند و هم امكان آن را فراهم مي آورد كه در متون بازيافته تحقيقات جالب توجهي انجام دهيم.
4. فيلسوفان
نام اخوان الصفا به جماعتي داده شده است كه اعضاي آن، در اواسط قرن چهارم هجري، در بصره گردهم جمع مي شدند. از عمل اين مردان اطلاع روشني نداريم، اما مي دانيم كه نوعي انجمن سري، مبتني بر كمك هاي متقابل مادي و فكري و شامل روحيه ي شاعرانه و عرفاني تشكيل داده بودند و نيز نوعي دائرة المعارف نيمه علمي- نيمه مذهبي تأليف كرده بودند. اين دائرة المعارف، « رسائل اخوان الصفا » نام دارد كه بر 52 رساله بالغ است. در اين مجموعه، بحث هائي گسترده همراه با نظم علمي درباره ي علم حساب، منطق، علوم طبيعي، روانشناسي، ماوراء الطبيعه، عرفان، نجوم و سحر موجود است كه موجب تحرك در روحيه ي خوانندگان مسلمان مي گرديد. مكتب در اين كتاب، از نوع مكاتب تأليفي و التقاطي است، يعني عناصري كه ريشه ي هندي- ايراني دارند، با عناصر يوناني كه بيشتر به عقايد سقراط و افلاطون و هرمس و فيثاغورث شبيه است تا به عقايد ارسطو، درآميخته است. هسته ي مركزي عقايد اخوان الصفا را موضوع مبدأ و مقصد روح تشكيل مي دهد. ايشان كه به اعتلاي روح قائل بودند، عقيده داشتند كه ارواح فرديه، به واسطه ي روح عام كيهاني، از خداوند متعال ناشي مي شود و از همان طريق دوباره به او بازمي گردد. اين رجعت، به ياري علوم تزكيه بخشي كه ايشان تعليم مي كنند حاصل مي آيد، و همه ي مذاهب جهان، به نظر ايشان، با آن علوم قابل انطباق است؛ و قرآن كريم هم بايد از همان ديدگاه تفسير شود.اين رسائل در اسلوبي تهييج طلب و نسبتاً مشوش و از هم گسيخته تأليف يافته، اما قطعات زيبا و پرقدرت هم در آن ها فراوان است.
اين « برادرانِ پاكيزگي » هم از جانب فلاسفه مورد سوء ظن قرار داشتند و هم از طرف روحانيت تسنن. روحانيون با آنان چون كفار عمل مي كردند و مي پنداشتند هر جا كه كوششي در راه استقلال فكري صورت گرفته، لاجرم ردّ پاي آنان نيز آشكار است.
الفارابي ( متوفي در 339 هجري )
بزرگترين فيلسوف اسلامي پيش از ابن سينا به شمار مي آيد. وي ترك نژاد بود. و در بغداد، نزد استادان نصراني تعلم يافت، سپس به حلب، نزد سيف الدوله رفت و مورد استقبال احترام آميز او قرار گرفت. چنين به نظر مي رسد كه فارابي زندگاني منعزل و حتي زاهدانه اي را همراه با مطالعه گذرانده باشد. وي در فتح دمشق ممدوح خود را همراهي كرد، و در همين شهر بود كه، در سن هشتاد سالگي وفات يافت.فارابي را بيشتر به عنوان شارح ارسطو مي شناسند، آن چنان كه وي را « المعلم الثاني » ( پس از ارسطو ) خواندند. وي به وضوح، نمايشگر گرايش التقاطي شرق است و همه جا كوشيده است ميان ارسطو و افلاطون را جمع آورد، زيرا، به نظر او، فلسفه حقيقت است و به همين جهت نبايد روش هاي فلسفي با يكديگر مغاير باشند. اين شارح ارسطو كه پيشرو ابن رشد بود، كتابي در تفكرات شخصي خود تأليف كرده كه از آن بخش كوچكي به جاي مانده است. اين اثر بر مطالبي درباره ي تقريباً همه ي زمينه هاي دانش بشري در آن روزگار شامل است. روش تركيبي او پيش درآمدي بر روش ابن سيناست. جز اين كه كار او وضوح و نظم و ترتيب كار ابن سينا را ندارد. اسلوب او كه غالباً گنگ است، از مصطلحات متصوفه رنگ گرفته است.
ابن سينا ( متوفي در 428 هجري )
كه به زبان هاي اروپائي آويسن Avicenne خوانده مي شود استادي است كه شهرت و قدرت علمي اش از مرزهاي جهان اسلام درگذشته و اثر آن ها هنوز هم قابل ملاحظه است. « وي را همه ي فيلسوفان مسيحي قرن داوزدهم ميلادي مي شناختند؛ و اگر به عنوان رقيب و مخالف تلقي مي شد، رقيبي بود كه به سبب توان علمي، مورد احترام قرار داشت و بهتر آن بود كه به ديده ي اعتبار در وي نگرند ( گيلسون ). در عصرحاضر، هنوز هم در شرق، او را « الشيخ الرئيس، شهسوار همه ي دانش ها مي خوانند. زيرا او نه تنها فيلسوف، بلكه عالم و طبيب بزرگي نيز بود؛ علاوه بر اين، در سرزمين ايران كه زادگاهش بود و همه ي عمر خود را هم در آن گذرانيده بود، نقش سياسي بسيار افتخارآميزي به عنوان وزير به عهده داشته است؛ نيز به همين مناسبت بود كه به زندان افتاد. زندگي او پر از ماجرا و درگيري و عذاب بود، اما جا به جا، نعمت هاي امارت و دوران هاي تعليم هم در آن نقش بسته است. باري، زندگاني او بسيار زود، يعني در سال 428 هجري، در سن 58 سالگي پايان پذيرفت.با وجود اين، ابن سينا مقدار قابل ملاحظه اي كتاب از خود به جاي گذاشته است كه معروف ترين آن ها عبارت است از: « الشفا »، « النجاة »، « الاشارات »، « الحكمة المشرقية » كه همه در باب فلسفه است؛ اما در زمينه ي پزشكي، كتاب « القانوني في الطب » را تأليف كرده است.
علاوه بر اين مصنفات نسبتاً حجيم، ابن سينا تعداد فراواني رساله درباره ي فلسفه و الهيات و تصوف اشراق و علوم گوناگون ديگر نيز نگاشته است. تأثير او به عنوان پزشك، در مغرب زمين، سخت وسيع بود و تا قرن هفدهم ميلادي دوام داشت. اما به عنوان فيلسوف، وي يكي از بزرگترين استادان فن است، ولي بررسي و تدقيق معني و تأثير تأليفات او هنوز به پايان نرسيده است.
به منظور تعريف و توصيف آثار ابن سينا در دو كلمه، خوب است هم زبان با گيلسون بگوئيم كه: « همه ي فلسفه ي ارسطوئي، در استنتاج تركيبي وسيع ابن سينا جاي گرفته و در باب خلقت، به تفسيري نوافلاطوني مزين گرديده است. »
ابن سينا با آن كه در دين تعصب نمي ورزيدند، باز تحت تأثير تعليمات عمومي اسلام قرار داشت. عرفان او نيز كه گرايش عقلي داشت، در مقابل احكامي كه دين وضع كرده است سرخم مي كند.
زباني كه ابن سينا به كار بُرده، حتي در متوني كه از قول ارسطو نقل كرده، زباني روشن و شفاف و استوار است و گاه مهارت هائي به خرج داده كه نكات دشوار را پوشانيده است. با وجود اين وي، بخصوص در آثار عرفاني، از اسطوره استفاده ي بسيار برده است. معروف ترين اسطوره هاي او، يكي افسانه ي پرنده است و ديگر داستان « حيّ بن يقظان » كه در زمينه ي عرفان و حتي فلسفه ي دوران هاي بعد شهرتي عظيم حاصل كرد.
5. متكلمان
الف- از مذهب تشيع، چندين حكيم الهي شايسته ي ذكر برخاسته است كه از آن جمله اند: ابن بابويه ( متوفي در 381 هجري ) كه از اساتيد بغداد و نويسنده اي پربار بود؛ الطوسي ( متوفي در 460 هجري ) كه ديرزماني در بغداد زيست و به عنوان بزرگترين حكيم اهل تشيع، قبول عام يافت.ب- در زمينه ي تفسير قرآن، آثار گرانقدري به وجود آمد. از جمله، آثار الواحدي ( متوفي در 466 هجري ) است كه علاوه بر تفسير، مناسبت هاي نزول وحي الهي ( = اسباب النزول ) را نيز ذكر مي كرد؛ از او مهمتر، الزمخشري ( متوفي در 539 هجري ) و الرازي ( متوفي در 606 هجري ) است. زمشخري كه پيش از اين به وي اشاره رفت ( ر.ك به ص 212 از كتاب حاضر ) معتزلي سخت اعتقادي بود. در تفسيرش كه « الكشّاف ... » خوانده شده، به تحليل نحوي متن مقدس پرداخته و كوشش در راه تعقل فلسفي را بر تأييدات سنتي رجحان داده است بر زيبائي هاي ادبي و تقليدناپذير قرآن كريم ( = اعجازالقرآن ) انگشت نهاده است. اين كتاب كه در درجه ي اول اهميت قرار دارد، به سرعت از جانب الهيون اهل تسنن مورد سوء ظن واقع شد و از شهرتي كه شايسته ي آن بود برخوردار نگرديد.
تفسير الرازي ( متوفي در 606 هجري ) كه « مفاتح الغيب » خوانده مي شود، با اين كه از نظر مطالعات عقيدتي ارزش فراوان دارد و از تفسير زمخشري نيز فشرده تر است، تنها مورد استفاده ي متخصصان قرار مي گيرد.
رازي كتاب هاي ديگري نيز درباره ي قرآن كريم و همچنين درباره ي شريعت، فلسفه، تاريخ، فقه، نجوم و علم معاني بيان تصنيف كرده است.
و اما در باب احاديث نبوي نيز مسلمانان به كار استخراج و جمع آوري و تلخيص دست زدند. در اين زمينه مي توان از « مصابيح السنة » تأليف البَغاوي ( متوفي در 516 هجري ) نام برد كه در آن، احاديث بر حسب درجه ي « صحت » آن ها تنظيم يافته و لذا مسلمانان به سهولت درمي يابند كه چه ارزشي بايد براي هر يك از آن ها قائل شد.
ج- فقه نيز در اين روزگار گسترش عظيمي يافت و مصنفات مدرسي و تأليفات تخصصي متعددي در همه ي فرقه ها به وجود آمد. در اين ميان، خوب است به القُدوري ( متوفي در 428 هجري ) كه شاگرد ابوحنيفه بود، و نيز از القيرواني ( متوفي در 391 هجري در فارس ) نام ببريم. قيرواني رساله اي در فقه دارد كه هنوز هم در تعليمات مالكيان مورد استفاده است.
د- شريعت
خوب است در مورد اين رشته از علوم ديني اندكي بيشتر تأمل كنيم. در همين عصر بود كه اشعريه، علي رغم دشواري ها و حتي زجر و تعقيب ها، به وجود آمد و گسترش يافت و عاقبت در جامه ي ديانت رسمي جلوه گر شد.الأشعري ( متوفي در 328 هجري )
عرب نژاد بود و تقريباً همه ي زندگي خود را در شهر بصره گذرانيد. نخست به آيين معتزله بود، سپس خطرات منطق گرائي را كه چند تن از اساتيد معتزلي در آن غوطه ور بودند، دريافت و بر آن شد كه به سرچشمه هاي سنتي بازگردد. اما وي، از تعليمات آيين نخستين، ذوق جدل را همچنان حفظ كرده بود. و موفق شد آن را با فضاي الهيات اسلامي سازگار گرداند.مكتب اشعري، به لطف شخصيت و آثار خود او، و به ياري شاگردانش، و نيز به سبب پشتيباني تركان سلجوقي، با آن كه در آغاز، از صراط دين خارج تلقي مي شد و از جانب كندري وزير مورد تعقيب بود، مقبول شافعيان و مالكيان افتاد و عاقبت تقريباً در سراسر قلمرو اسلام رسمي گرديد. و بدين سان، موجب پايان گرفتن اغتشاش تفكرات و اتحاد نظرات شد. اما در عوض، آيين رسمي را براي قرن هاي متمادي متوقف ساخت و از هرگونه جستجوي پويا جلوگيري كرد.
مشهورترينِ شاگردان مكتب اشعري عبارتند از: الباقلاني، ابن فورك، الاسفرايني، القشيري، الجويني و خلاصه الغزالي كه مكتب جديد اشعري را پايه گذاري كرد.
الماتريدي ( متوفي در 333 هجري )
معاصر اشعري بود و مانند وي دست به اصلاح و تركيب و تأليف در آيين رسمي زد و همين امر موجب شد كه پيروان ابوحنيفه، بيش از اشعري به وي متمايل گردند. اما اقدامات او با اقدامات اشعري اختلافات عمده اي ندارد.الماوردي ( متوفي در 450 هجري )
فقيه بزرگ شافعي، در بغداد اقامت گزيد و آن جا، نقش عمده و شجاعانه اي به عهده گرفت، و تعداد نسبتاً زيادي كتاب در باب تفكرات ديني تأليف كرد كه پس از مرگ او در ميان مردم منتشر شد. معروفترين اين كتاب ها، « الحكام السلطانية » نام دارد كه ساختمان تشريعي دولت اسلام را با ظرافت بسيار و گاه با نوعي حساسيت، مورد بحث قرار داده است. (2)الغزالي ( متوفي در 505 هجري )
مردي بود در عين حال، شافعي و اشعري كه توانست استقلال فكري خود را تا حدودي حفظ كند.ابن تَومَرْت ( متوفي در 525 هجري )
از جنوب مراكش برخاست، از اسپانياي اسلامي ديدن كرد و سپس به شرق قلمرو اسلام رفت ( در روايات افسانه اي آمده است كه در مصر با غزالي ديدن كرده ). ابن تومرت متوجه جعل مغربين نسبت به تعاليم اسلام گرديد؛ و چون خود در تماس با استادان خاورزمين كسب دانش كرد، به مغرب بازگشت و در آن جا دست به جنبش اصلاح طلبانه اي زد كه خود منشأ سلسله ي الموحدون گرديد. از طريق همين سلسله كه تسلط خود را اندك اندك بر اسپانيا و شمال آفريقا مي گسترانيد، عقايد اشعريه، همراه با تفاسير وشروح غزالي پيروز گرديد. « الكتاب » ابن تومرث را لوچياني Luciani همراه با مقدمه ي بسيار برازنده ي گلدزيهر درباره ي « حكمت الهي اسلامي در مغرب، طي قرن يازدهم ميلادي » انتشار داده است.الشهرستاني ( متوفي در 548 هجري )
به سبب كتابي درباره ي فِرَق اسلامي ( « الملل و النحل » ) شهرت يافته است. بنابراين، شهرستاني را بايد مورخ اديان به شمار آورد، جز اين كه وي تنها به كار عقايد پرداخته و اطلاعاتي در زمينه ي شرح احوال يا وقاعي نگاري و يا كتابشناسي به دست نمي دهد. كتاب او يكي از مهمترين آثار زبان عرب در باب ادبيات مذهبي است و مؤلف در آن جانب بي طرفي و واقع گرايي را حفظ كرده است، و اطلاعات بسيار گرانبهائي درباره ي فرق شيعه و معتزله و مانويه، و نيز درباره ي نخستين تفرقه هائي كه در صدر اسلام رخ داده، برحسب ترتيب وقوع، به دست داده است.ابن الجوزي ( متوفي در 597 هجري )
نويسنده اي سخت گير و مباحثه گري نيرومند و از مدافعان پر حدّت مدرسه ي ابن حنبل بود. در خانواده اي مرفه زاده شد و به شايستگي تعليم ديد و سپس در شمار خطباي محبوب بغداد درآمد. وي عشقي شديد به مطالعه و خريدن و خواندن و نوشتن كتاب داشت. يكي از پر اثرترين نويسندگان ادبيات عرب هم اوست، زيرا به تمام رشته هاي دانش در زمان خويش پرداخته است، و نه تنها در علوم ديني، كه در پزشكي و نجوم و فلسفه هم دست به تأليف زده است. ابن جوزي در نوشته هايش، روح انتقاد نيش دار و آرام ناپذيري دميده است و علي الخصوص، با نوعي تمسخر و تحقير، تندروي هاي صوفيان را چه در رفتار و چه در عقيده به باد انتقاد مي گرفت.هـ- نويسندگان متصوف
نويسندگان صوفي سعي بر آن داشتند كه صداقت و تمسك خود را نسبت به ديانت به ثبوت رسانند و از مصطلحات و تعابير عرفاني كه به عنوان نشانه هاي انحراف از اعتقادات راستين مورد انتقاد بود دفاع كنند. اما از طرف ديگر، تأثيرات نوافلاطوني و هندي، نزد برخي از مشايخ بزرگ متصوفه موجب تأييد عقايد بسيار خطرناكي شد كه بعدها ابن العربي همه را در قالب كاملاً شكل يافته ي « اتحاد » عرضه كرد.القُشيري ( متوفي در 467 هجري )
كه اشعري بود از شرق به بغداد آمد، همانجا به كار تعليم پرداخت و همان جا هم وفات يافت. وي تفسيري عرفاني بر قرآن و آثاري در باب مجادلات اشاعره و تعاليم صوفيانه تأليف كرده است. شهرت او بيشتر به خاطر « رساله » اي است كه در خلال آن خواسته است انطباق عرفان را با دين حنيف و آيين اشعري باز نمايد. اين رساله، براي مطالعه در باب تصوف، به صورت يكي از متون قديمي و مدرسي درآمده است.الغزالي مسلماً بيش از هر نويسنده ي ديگري در سازش دادن ميان عرفان و ديانت سهم داشته است.
ابن العربي ( متوفي در 638 هجري ) (3)
در اندلس زاده شد و ديرزماني آنجا زيست؛ اما تعلق او به اين ناحيه از قلمرو اسلام، كمتر از ديگر نواحي است. وي به ديدار از شرق اسلام پرداخت و در همين جا نيز عمده ترين آثار خويش را تأليف كرد؛ چندين بار در مكه ي مكرمه اقامت گزيد، و عاقبت در دمشق بدرود حيات گفت. از وي صد و پنجاه اثر در دست است، و هنوز گويند كه اين مقدار، تنها نيمي از كل تصنيفات اوست.مهم ترين تأليفات او، دو كتاب « الفتوحات المكية » و « فصوص الحكم » است كه بر تفكرات عرفاني او شامل اند. وي ديوان شعري نيز دارد كه برخي از اشعار عاشقانه ي آن، در قالب عشق جسماني و از براي معشوق ساخته شده است. همين امر باعث شد كه وي تفسيري عرفاني به نام « ترجمان الأشواق » بر ديوان بنگارد.
آثار او شهرتي عظيم يافت و نامش زبانزد خاص و عام شد، وي را عموماً الشيخ الاكبر، و يا به لقب محي الدين ( زنده كننده ي دين ) مي ناميدند.
با اين همه، شيوخ دين به ديده ي ترديد در عقايد او مي نگريستند و برخي از الهيون ( مثلاً ابن تيميه ) به شدت از آن ها انتقاد مي كردند. مسلماً عقايد او از مايه هاي فلسفه ي ايده آليست و تأليفي، و اشراق و اتحاد الهام مي گرفت. زيرا صوفي، ضمن آن كه قوالب ديانت ( آيين ها و شرايع ) را تأييد مي كند، پيرو انوار باطني و عشق است. وي مي داند كه آدميان همه برادراند و از ذات وحدت متجلي. همه « اهل حق » اند. اديان، به تعداد ارواح معتقداند، اما گويند همه از ارزش واحدي برخوردارند. نيز « حق تعالي به همه ي اشكال متشكل است و از همه ي اشكال تهي است ... و انسان ها هر يك مفهوم و تصور خاصي از خداوند دارند. اما من، همه ي اين تصورات و مفاهيم را در آن واحد در خود جمع آورده ام ».
گاه به نظر مي رسد كه ابن العربي در چكاچك كلمات گرفتار است؛ اما دور از انصاف است كه سخاوتمندي روح او را ناديده بگيرم. معذلك تعاليم او كه كم و بيش در حلقات صوفيه نفوذ مي كرد، موجب شد كه آنان در خويشتن منكمش گردند و كوشش هاي غزالي كه مي خواست رؤيت باطني و انتظار ورود حق را به دل، و نيز اعراض و فروتني را در اسلا م عموميت بخشد، چندان كارگر نيفتاد.
6. الغزالي، انديشمندي بزرگ
از آن جا كه بحثي استثنائي را به نويسنده ي بزرگ عرب جاحظ اختصاص داديم، صواب آن ديديم كه درباره ي انديشمندي بزرگ، يعني الغزالي ( متوفي در 505 هجري ) نيز بيشتر تأمل كنيم.حيات او بازتاب عقايد اوست؛ كتابي شامل شرح احوال خود، به نام « المنقذ من الضلال » از براي ما باقي گذاشته كه مراحل گوناگون زندگي وي را توصيف مي كند و روي هم رفته دفاع ستايش آميزي است از تحولات فكري و روحاني نويسنده.
غزالي، به سال 450 هجري در طوس (4) به دنيا آمد و به نام محمد نامزد شد ( برادرش احمد نيز در ادبيات عرفاني شهرت دارد ). در فقه و آداب و الهيات و نيز در عرفان تعليمات شايسته ديد ( در خانواده ي او عشق به تصوف شديد بود )، در دانشگاه نيشابور، در حلقه شاگردان جويني درآمد كه هم اشعري/ شافعي بود و هم موافق با تصوف. غزالي درخشان ترين شاگرد او گرديد و حتي در كنار تعليم به ياري استاد پرداخت.
در همين روزگار بود كه بحران فكري ناهنجاري بر وي عارض گرديد؛ حال آن كه غزالي هنوز به بيست سالگي نرسيده بود. وي كه در مقابل تعدد و اختلاط عقايد دچار سرگرداني شده بود، بر آن شد كه خود با روشي دقيق، در پي حقيقت برآيد و اصل « تقليد » را فاقد اعتبار شمرد. در اين ميان، تنها ادراكات حواس و اصول اوليه ي تعقل در مقابل اين هجوم [ شك آميز ] مقاومت توانست كرد، اما آن ها هم به زودي در همان دائره ي فكري گرفتار آمدند و شكاكيت غزالي فراگير شد. اما برداشت او بيشتر به شكاكيت سوفسطائيان يونان قديم شباهت داشت تا به شك نظام يافته ي دكارت؛ يعني در خاطر غزالي، يك بحران واقعي ترديد مطلق و دردناك حاصل آمد كه چندين ماه بعد، به لطف اشراقي الهي كه بديهي بودن اصول اوليه را از براي او قابل درك ساخت، برطرف گرديد.
مكتب تشيع كه در ميان غلاة شيعه به صورت هاي افراطي درآمده بود و شرق اسلام را دچار وحشت كرده بود و اعتقاد به « تعليم » را تنها طريقه ي معرفت مي دانست ( حقيقت طبيعي و ماوراء طبيعي را امام معصوم تعليم مي كند ) نيز مورد انتقاد غزالي قرار گرفت. دو كتاب « المستظهري » و « القسطاس » نتيجه ي مناظرات شفاهي و عمومي او را عليه غلاة شيعه دربردارد (5).
پيش از آن، وي روش هاي مدرسي ديانت را آزموده بود و كتاب هائي در فقه تصنيف كرده بود. يعني در آن هنگام او با وجوه عمده ي تعقل مذهبي آن روزگار آشنا شده بود، به غير از تصوف. از اين رو، به مطالعه ي تأليفات بزرگ صوفيه پرداخت و به زودي چنين اعتقاد يافت كه كوشش ذهني براي فهم انديشه و حكم درباره ي آن كافي نيست، بلكه يك عمر بايد تجربه اندوخت، و كوششي بايد که موجوديت اخلاقي انسان تماماً دگرگون شود.
اين جا بود كه غزالي دچار دومين بحران زندگي خود شد. جز اين كه اين بار بحران او نه از مقوله ي تعقل، كه در زمينه ي تجربه ي عملي بود: زيرا براي تجربه ي طرق صوفيه و رسيدن به لقاء الله، بايد از خويشتن تهي شد، از خويشتن اعراض كرد، اما افتخارات و ثروت و نيك نامي و موفقيت او را اسير خود داشت. جنگ دروني او شش ماه به طول انجاميد و موجب رنج فراوان، و حتي رنج جسماني گرديد. عاقبت توفيق الهي، مانند بار اول، گره ي بحران را گشود و نه اشراق دروني مانند دفعه ي پيش، كه قدرتي مادي به وي عطا فرمود ( سال 488 هجري ).
آنگاه غزالي پس از آن كه از امر معيشت خانواده اطمينان حاصل كرد، بغداد را ترك گفت و زندگي تنهائي و سرگرداني كه او آغاز كرده بود، پايش را به دمشق و بيت المقدس و مكه و مدينه و حبرون و خلاصه مصر كشانيد. همه جا مي كوشيد ناشناس بماند، همه جا دست به اعمال فكري مي زد. در همين احوال، شروع به جمع آوري مواد لازم براي تأليف « احياء علوم الدين » كه عمده ترين اثر اوست كرد و در ضمن كتابي در دفاع از دين و عليه نصرانيت تحت عنوان « الرّد الجميل » نوشت، و بي گمان طرح بسياري از رسائل بعدي را هم در همين روزگار ريخت.
اين بخش از زندگي او كه در گمنامي تقريبي و مسافرت در تنهائي مي گذشت، يازده سال به درازا كشيد. غزالي اعلام مي دارد كه در خلال اين مدت، حقايق اساسي عرفان را شخصاً تجربه كرده است و بر وجود روشي در معرفت معتقد شده است كه بر روش هاي معرفت از راه حواس و عقل رجحان دارد، و نيز به وجود « ذوقي و روحاني » ايمان آورده كه قادر است از سرچشمه ي حقيقت بنوشد و آنرا « تذوّق » كند.
علاوه بر اين، غزالي در باب رخوتي كه گريبان گير مسلمانان شده بود نيز انديشه كرد. وي كشف اسباب شرّ و مبارزه با آن را وظيفه خود مي پنداشت. به عقيده ي او، اسباب شرّ را در همه ي زمينه هاي علوم دين مي توان يافت. بدين قرار، فلاسفه ي مشّاء را كافر مي شمارد؛ گمان مي كرد كه تشيع، با نظريه ي « تعليم »، نوعي ذهن گرائي غيرقابل بررسي ايجاد كرده است كه هرگونه گزافه كاري را ميسر مي سازد؛ بزرگان دين هم در مسائل اخلاقي جزئي و استدلال پردازي هاي بيهوده محصور شده اند؛ صوفيه هم كارشان به افراط و تفريط كشيده شده است.
از اين جا بود كه غرالي به زندگي فعال بازگشت و حتي پذيرفت كه- البته با ديدي تازه- در دانشگاه نيشابور به تدريس پردازد ( سال 503 هجري )؛ و نيز آخرين اصلاحات را در كتاب « احياء العلوم » انجام داد و همچنين كتاب « المنقذ » را تأليف كرد.
اقدامات اصلاح طلبانه ي او البته با چنان معارضاتي مواجه شد كه وي ناچار گرديد از دنبال كردن آن ها به طور علني و رسمي چشم بپوشد. سرانجام به شهرك خود بازگشت و در آن جا، از براي جمعي از شاگردان برگزيده به تعليم خصوصي پرداخت. از آن پس، زندگي را كه با عزلت و تنگي همراه شده بود، در كنار گروهي از ياران، در خانقاهي كه كنار مدرسه اي قرار داشت گذرانيد. همچنين تعدادي رساله در باب شريعت و تصوف تأليف كرد و عاقبت در چهاردهم جمادي الثاني سال 505 هجري، در سن 54 سالگي وفات يافت.
غزالي با آن كه در انجام دادن چند مأموريت اخلاقي خويش مي پنداشت، با شكست مواجه شد، باز توانست براي زماني بس دراز، ديدگاه هاي اصلي تعقل مذهبي اسلام را تعيين نمايد، و نشان داد كه عقل نبايد به صورت دشمني تلقي گردد كه بايد با احتياط از آن استفاده كرد، و يا به قصد ردّ معتزله، آن را همراه با استدلالات يك جانبه و كلمات پر جنجال به كار گرفت. از طرف ديگر، عقل هم نبايد سر آن داشته باشد كه قلمرو تفكرات مذهبي را منحصراً تحت تسلط خود گيرد و هرچه از ادراكش عاجز است، نفي كند و يا در پرده نهد. مشائيون مسلمان از همين باب به كفر پا نهاده بودند. فقيهان نيز به نوبه ي خود از دين، قانوني ساخته بودند كه برخي آئين ها و اعمال مذهبي را فرض مي كرد و يا التزاماتي اجتماعي به وجود مي آورد. به اين ترتيب فقيهان، طراوت را از تقوي برگرفتند و دين را به مجموعه ي قوانيني عادي و صوري تبديل كردند. هر تفكر ديني بايد از طريق تجربه ي باطني كه صوفيان اساتيد و الگوهاي كامل آن اند، حيات تازه گيرد. غزالي، فلسفه و بخصوص فلسفه ي نوافلاطوني را به كلي نفي نمي كند و منكر قوانين مذهبي هم نيست و از نظرات الهيون نيز روگردان نيست؛ اما مي خواهد كه اصل « تقليد » ... متوقف شود و علاوه بر اين، تصوف به عنوان عامل حيات بخش در اين تركيب توازن يافته داخل گردد، زيرا تصوف است كه مي تواند تشنگي ( تعطش ) جان را رفع كند و اسباب تزكيه ي اخلاقي و معرفت تجربي را از براي او فراهم آورد تا بدين سان به آرزوهاي خود دست يابد. به عقيده ي غزالي، علمي كه او « علم دل » خوانده، يكي از اجزاء اساسي دين و بر هر مسلمان، فرض است؛ بدون اين علم، ماسواي آن را هيچ ارزشي نخواهد بود.
بنابراين ديانت، از نظر او يك اسلوب جدلي يا تدافعي، و يا حتي مجموعه اي از احكام عملي و اجتماعي و غيرمذهبي نيست، بلكه تجربه اي دروني و كوششي است كه از طريق آن ها، مرد مؤمن هم مي تواند دين خود را بشناسد و هم، با تزكيه ي نفس و عبادت به جائي رسد كه خداوند متعال، مالك بي نياز، خالق قدير و يار نزديك از او خشنود گردد. انگيزه ي اصلي مذهب واقعي، بايد عشق به خداوند باشد؛ عشقي كه بيان آن، با آن كه بياني قرآني است، در تعليمات عمومي اسلام جائي نيافته است.
اين عقايد در تعداد فراواني رساله عرضه شده و به نحوي منظم، در اثر عمده ي غزالي، « احياء علوم الدين »، يعني كتابي كه شايد نيك انجام ترين و متوازن ترين اثر ديني اسلامي باشد، بسط و تفصيل يافته است. كتاب، علاوه بر اين، از نظر وضوح حسن نگارش يكي از بهترين آثار است. غزالي قادر است افكار خود را نظام بخشد و آن ها را با روشني تمام عرضه كرده بي آن كه دچار اغراق شود، آن ها را با دقت بسيار در ابواب و فصول نهد. وي چون روانشناسي زبردست، امور را به روشني تحليل مي كند و در عين حال از كاوش هاي معقد و موشكافانه مي پرهيزد. متن نوشته هاي او، به نقل قول هاي بيش از حد طويل و يا مكرر- حتي اگر زاهدانه و گرانقدر باشد- سنگين نگرديده است. اسلوب او سهل و ساده و غالباً استعاري است؛ وي از صنعت تشبيه استفاده فراوان كرده و كوشيده است سخنش را خوانندگاني بيشتر و يا حتي عامه ي مردم درك كنند؛ به همين جهت گاه اسلوب او سست و عاميانه مي گردد، آن چنان كه ممكن است خواننده از خود بپرسد آيا غزالي هميشه جانب قواعد نحو را كه نزد اعراب مقدس است، مراعات كرده است؟
پس، بنابر آن چه گذشت، غزالي هم انديشمندي است كه توانسته است همه ي فرهنگ ديني زمان خود را اخذ كرده در احياي آن بكوشد، و هم نويسنده اي بسيار جذاب و داراي مايه هاي شخصي.
پينوشتها:
1. اخيراً رسم شده است که لفظ ابن را از نام اين تاريخ دان حذف مي کنند.
2. يكي از معروف ترين آثار او كتاب « ادب الدنيا و الدين » در علم اخلاق است.
3. نام او را ابن عربي، بدون حرف تعريف هم ذكر مي كنند.
4. گويند در دهكده اي به نام غزاله تولد يافت، و بدين ترتيب، نام الغزالي را توجيه كرده اند.
5. روي كتاب هاي « المستظهري »، « حجة الحق » و « القسطاس » را در رد باطنيه نوشته است.
عبدالجلیل، ج. م.؛ (1393)، تاریخ ادبیات عرب، مترجم: آذرتاش آذرنوش، تهران: مؤسسهی انتشارات امیرکبیر، چاپ ششم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}