يزيد مجتهد بوده است!
آيا نمي توان گفت: يزيد مجتهد بوده و تنها در اجتهادش به خطا رفته است و از اين رو سزاوار لعن و سرزنش نيست؟
سؤال:
صحابه ي رسول خدا (صلي الله عليه وآله و سلم) همگي عادل اند و اگر خطايي از آنان سر بزند، خطاي اجتهادي است که در پيشگاه خداوند تنها از يک اجر و ثواب برخوردارند؛ نه اين که موجب شود صحابه، مورد سرزنش و لعن قرار گيرند. آيا نمي توان کشته شدن امام حسين (عليه السّلام) به دستور يزيد را يک خطاي اجتهادي از ناحيه ي او به حساب آورد؟چکيده پاسخ:
براي توجيه عملکرد نادرست گروهي از اصحاب، اين مبنا پذيرفته شد که همه ي اصحاب عادل اند و اگر خطايي از آنان مشاهده شد، قدح و اشکالي بر آنان نيست؛ زيرا آنان مجتهد بودند و بالتبع خطاي آنان از روي اجتهاد بوده که حتي بر آن ثواب داده مي شود، ولي ما اشکالاتي بر اين مبنا و بنا داريم؛ اولاً: با اين که معتقديم حرمت اصحاب را بايد نگاه داشت و خدماتشان را ارج نهاد و به آنان به عنوان ديدن و همراهي پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم)، براي هيچ کس، مصونيت از گناه را به دنبال ندارد، و اساساً اين همراهي تا زماني ارزش دارد که سيره رسول اکرم (صلي الله عليه وآله و سلم) در مواضع و رفتار آنها مجسم شود و ستايش قرآن از صحابه پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) نيز بدان معنا نيست که اشخاص و گروه هايي که در زماني خاص به دليل عملکرد نيکشان در آن زمان، مورد ستايش خداوند قرار گرفته اند، از نوعي ضمانت برخوردار بوده که با استناد به آن بتوانند تا آخر عمر خود، هرگونه عملکردي داشته باشند! پيامبر اکرم (صلي الله عليه وآله و سلم) نيز از چنين تضميني برخوردار نبود، چه رسد به صحابه محترمشان! قرآن کريم در اين باره مي فرمايد: اگر پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) به دروغ، چيزي را به ما نسبت دهد، ما او را با قدرت گرفته و سپس رگ اصلي قلب او را قطع مي نماييم و هيچ کدام از شما نيز نمي توانيد مانع از چنين مجازاتي گرديد! و سپس مي فرمايد که اين موضوع، براي اشخاص پرهيزکار درس عبرتي است.ثانياً: از ديدگاه ما معناي اجتهاد همانا استنباط احکام از قرآن و سنت و قواعد بديهي عقلي است و در اين ميان رأي ديدگاهي که در مقابل نص باشد، ارزشي ندارد و اجتهاد مورد قبول اسلام نيست.
ثالثاً: مصاديق مجتهدان نيز از ديدگاه شيعه به گستردگي مصاديق مورد قبول اهل سنت نيست؛ زيرا از ديدگاه ما نام پيغمبر در رأس نام مجتهدان قرن اول قرار ندارد و آن حضرت نيز مجتهدي مانند ساير مجتهدان نيست. علاوه بر اين که ما همه صحابه از خلفاي راشدين و عايشه گرفته تا خالد بن وليد، معاويه، عمروبن عاص و حتي صحابه اي که عليه علي (عليه السّلام) شمشير زدند و خون هايي را که در اين راه ريخته اند و ابن ملجمي که قاتل آن حضرت بوده و ابوالغاديه اي که قاتل عمار بوده است، را مجتهد نمي دانيم. چگونه مي توان باور کرد همه ي آناني که در جنگ جمل حضور داشتند، مجتهد بوده اند و ايرادي هم بر هيچ يک از دو دسته نباشد و چگونه ممکن است هم به قاتل امام علي (عليه السّلام) و هم به خود آن حضرت ثواب داده شود؟!
اگر قرار بر اين باشد که خداوند حاکم داور قهار، ما را به سبب گناهان مان مجازات کند و آنان را به پاس زشتکاري هايشان اجر و مزد نيکو مرحمت فرمايد، چه عدالتي براي خدا باقي مي ماند!!
رابعاً: بر فرض پذيرش اين مباني، آيا به راستي مي توان گفت که يزيد از صحابه و مجتهد بوده است؟
در جواب بايد گفت: يزيد از صحابه نبوده است؛ زيرا او در سال 26 هجري قمري متولد شد و به سال 64 هجري قمري در سن 38 سالگي از دنيا رفت، پس پذيرش لغزش هاي اجتهادي در حق صحابه، شامل حال او نمي شود اگر گفته شود به لغزش هاي اجتهادي غير صحابه نيز پاداش داده مي شود، خواهيم گفت نمي توان باور کرد شخصي که علناً مرتکب فسق و گناه مي شد و عمرش در کنار بساط شراب و... گذشته، اهل اجتهاد بوده و بر خطاي اجتهادي چنين شخصي نيز پاداش داده مي شود؟!
پاسخ تفصيلي:
سياست سوم: سياست اثبات جنايت يزيد و توجيه آن
همان گونه که بيان شد سياست اثبات جنايت از سوي يزيد و توجيه آن، به گونه هاي مختلفي دنبال شده است، مجتهد بودن يزيد و... توجهي است که در اين قسمت به توضيح و نقد آن مي پردازيم.توجيه دوم: يزيد اجتهاد کرده است
عده اي را اعتقاد بر آن است که صحابه رسول خدا (صلي الله عليه وآله و سلم) همگي عادل هستند؛ زيرا خداوند سبحان از همگي آنان اعلام رضايت نموده است. بر اين اساس؛ اگر خطا، جنايت و اشتباه فاحشي از آنان مشاهده شد، بايد آنها را مجتهداني دانست که در اجتهاد خود به خطا رفته اند! و بر اين اشتباه و خطا نه تنها مؤاخذه نخواهند شد، بلکه پاداش داده مي شوند. (1)در خبر کشته شدن مالک بن نويره به فرمان خالد بن وليد و همبستر شدن وي با ام تميم (زن بيوه مالک) در همان شب، آمده است که خالد از رفتار خود در محضر ابوبکر چنين عذر آورد: اي جانشين رسول خدا! من تأويل کرده، نيت خير داشتم، اما خطا کرده، اشتباه نمودم! (2) ابوبکر در پاسخ عمر که مي گفت: خالد زنا کرده و بايد سنگسار شود گفت: من او را سنگسار نمي کنم؛ زيرا او تأويل کرده و مرتکب خطا و اشتباه شده است! (3)
در روايت زهري از عروه آمده است که عايشه گفت: نماز که براي نخستين بار واجب شده بود، دو رکعتي بود که همان نماز سفر شد، و نماز در حضر تمام گرديد. زهري مي گويد که از عروه پرسيدم: پس چرا عايشه نماز را در سفر تمام به جاي مي آورد؟ عروه پاسخ داد: او همچون عثمان که در مکه نمازش را تمام به جاي مي آورد، تأويل کرده است. (4)
ابن حزم در کتاب « الفصل » خود مي نويسد: عمار به دست ابوالغاديه کشته شد. او در بيعت رضوان شرکت کرده و از کساني بود که خداوند به پاکي او گواهي داده است؛ زيرا که از دل او آگاه بود و آرامش خود را به وي ارزاني داشته، رضايت و خشنودي خود را از او اعلام داشته است، اما ابوالغاديه در کشتن عمار بر او ستم کرده لکن دست به تأويل زده و مجتهدي است که در اجتهادش به خطا رفته و در پيشگاه خداوند تنها يک اجر و ثواب خواهد داشت! او مانند کشندگان
عثمان نيست؛ زيرا آنها در کشتن عثمان مجالي براي تأويل و اجتهاد نداشته اند! (5) ابن حجر نيز در شرح حال ابوالغاديه مي نويسد: در آن جنگ ها، گمان قوي در مورد اصحاب اين است که آنها تأويل کرده بودند و مجتهد خطا کار در برابر پروردگار از يک اجر و ثواب برخوردار است، و اگر حق تأويل و اجتهاد بر اي يکايک مردمان قابل قبول باشد، پس به طريق اولي چنين حقي براي اصحاب پيغمبر محرز و مسلم خواهد بود! (6)
ابن حزم در کتاب « المحلي » آورده است: همه ي افراد اين امت اتفاق دارند که عبدالرحمن بن ملجم، علي (عليه السّلام) را از راه تأويل کشته است! او اجتهاد کرد و بر اين باور بود که کارش درست است و از اين روي است که عمران بن حطان درباره اش گفته است: ضربتي را که آن مرد پرهيزگار زد، به جز رسيدن به رضوان پروردگار قصدي نداشت. من آن روز او را از خاطر مي گذرانم که کفه ي ثوابش نزد خداوند از همه سنگين تر باشد! (7)
آنان در پاسخ به اين پرسش که اگر معاويه فرد آگاه و دينداري بوده است، پس چرا با خليفه رسول خدا حضرت علي (عليه السّلام) وارد جنگ شده و بر ضد او شمشير کشيده است؟ مي گويند: اين از خطاي اجتهادي معاويه است و در اين باره بايد سکوت کرد. صحابه در مسائلي اجتهاد مي کردند و طبيعي است که بين دو مجتهد اختلاف پيش بيايد، اما آنان هيچ گاه همديگر را کافر و فاسق نگفته اند و تا آخرين لحظه محبت يکديگر را در دل داشته اند!!
شيخ عبداللطيف در حاشيه کتاب « الصواعق المحرقه » ابن حجر مي نويسد: همه ي صحابه اي که در زمان علي (عليه السّلام) بوده اند، چه آنها که به همراه او در جنگ شرکت نموده يا عليه او شمشير کشيده و يا از هر دو سپاه متخاصم کناره گيري نموده اند، در کار خود تأويل کرده اند و آنچه از ايشان سرزده است، موجب خروج آنها از دايره ي عدالت نخواهد شد!. (8) طبيعي است که بر اين اساس انتخاب يزيد هم به جانشيني معاويه تنها يک « لغزش » ناميده شود!!، يا گفته شود که « يزيد امام و مجتهد بوده است ».
بعضي اين ادعا را نيز کرده اند که يزيد از صحابه، و از خلفاي راشدين مهديين و يا از انبيا بوده است. (9)
ابن کثير نيز پس از ن قل سخنان ابوالفرج ابن جوزي (10) که لعن بر يزيد را جايز مي داند، مي نويسد: گروهي نيز با لعن يزيد مخالف بوده، حتي کتابي مستقل نوشته اند تا مبادا لعن بر يزيد موجب لعن بر پدرش معاويه، يا يکي از اصحاب شود. آنها اقدامات نارواي يزيد را حمل بر تأويل و خطاي در اجتهاد کرده اند! و گفته اند که با وجود اين، او امام و پيشوايي فاسق و غير قابل عزل... و قيام عليه او ناروا بود!، زيرا قيام موجب بروز فتنه و آشوب و هرج و مرج و خونريزي خواهد شد! او در ادامه مي نويسد: اما اين که برخي از مردم گفته اند که چون خبر اهل مدينه و بلاها و مصيبت هايي که از ناحيه مسلم بن عقبه (11)! و سپاهيانش بر
مردم آن سامان به يزيد رسيد، سخت شادمان و خوشحال شد، علت اين بود که او خود را امام مي دانست و مردم مدينه عليه او خروج کرده، سر به شورش برداشته، و ديگري بر آنها پيشوايي يافته بود، پس بر يزيد واجب بود که با آنها بجنگد تا فرمانبرداريش را گردن نهند و با جماعت هماهنگ شوند (12)!
جواب اين سخنان در گرو توجه به نکاتي است که در زير مي آيد:
1. نقد مبناي اهل سنت (عادل نبودن همه ي صحابه)
« صحابه » (به کسر و فتح صاد) جمع « صاحب » به معناي « يار » است و در اصطلاح فن علم الحديث، کسي را گويند که پيغمبر اکرم را در حال اسلام ديدار کرده باشد و « صحابي » منسوب به آن است، ولي عرفاً « صحابي » به کسي مي گويند که مدت مصاحبتش زياد باشد. (13)عالمان اهل سنت، عدالت اصحاب را به عنوان يک اصل مسلم، پذيرفته و گفته اند هر کس مصاحب پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بوده، عادل است. آنان هر نقدي را نسبت به اصحاب تحريم کرده و آن را مساوي با کفر مي دانند. شيعه اين مبنا را نپذيرفته و معتقد است؛ اگرچه مسلمانان بايد حرمت اصحاب را نگاه دارند و خدماتشان را ارج بنهند و آنان را به عنوان حاملان شريعت و گسترش دهندگان آن نگاه کنند (14)، اما ديدن و همراهي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، براي هيچ کس، مصونيت از گناه را نمي
آورد. اساساً اين همراهي، تا زماني که سيره رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در مواضع و رفتار آنها مجسم نشود نقشي در عدالت آنها ندارد. به بياني ديگر؛ سيره و رفتار عملي آنان معيار در قضاوت است، از اين رو هر کس رفتار و سلوکش مطابق با معيارهاي اسلامي باشد عادل و آن کس که مخالف آن باشد غير عادل است.
با نگاهي به قرآن در مي يابيم که در بين اصحاب، افرادي وجود داشته اند که نمي توان آنان را عادل دانست. قرآن از افرادي با عنوان کذابين (دروغ گويان) (15)، منافقين (16)، عصاه (گناهکاران) (17)، کساني که در ايمانشان سست بودند (18)، مجادلين با رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) در امر قتال (19)، متثاقلين از قتال (20) و کارهين از خروج با آن حضرت
(گروهي از مؤمنين که کراهت داشتند پيامبر را در جنگ همراهي کنند ودر اين راه، سستي به خرج مي دادند) (21)...، ياد مي کند. بدون ترديد اين آيات متوجه صحابه يپيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بوده است. علاوه بر اين که بخشي از اين خطابات تند، به مؤمنين اختصاص دارد. (22) بر اين اساس؛ نمي توان صحابه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را تنها به عادل و منافق تقسيم کرد و گفت اگر صحابه اي عادل نبود، حتماً از منافقين به شمار مي آيد و...؛ زيرا مي توان با نفي نفاق اصطلاحي از او، وي را گناهکار و غير عادل دانست. بديهي است که هر گناهکاري در زمره ي منافق اصطلاحي قرار نمي گيرد.
در برخي ديگر از آيات به صورت واضح عدالت از جميع صحابه نفي شده و احتمال ارتداد بعضي از آنان اثبات گشته است. (23) خوب است بدانيم که در احاديث سني و شيعه از ارتداد (24) گروه زيادي از صحابه بعد از رحلت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) سخن به ميان آمده است. اين احاديث با عنوان حوض کوثر (25) معروفند، و در نزد أهل سنت از روايات صحيح و متواتر (26) محسوب مي گردند و همگي بر عدم عدالت جميع صحابه صراحت دارند. (27)
نمونه اي از احاديث مورد نظر چنين است: سهل بن سعد از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) نقل مي کند که فرمود: « من پيش از شما بر حوض وارد مي شوم... پس از آن، گروهي از کساني که من آنان را مي شناسم، و آنان مرا مي شناسند، بر من وارد مي شوند، سپس ميان من و آنان فاصله مي افتد. (و از ورود آنان به حوض جلوگيري مي شود) من مي گويم: آنان از من هستند. خطاب مي شود: تو نمي داني آنان پس از تو چه بدعت هايي پديد آوردند. به دنبال آن من مي گويم: دورباد، دورباد کسي که اوضاع را پس از من دگرگون کند. » (28)
ابوهريره از پيامبر روايت کرده است که فرمود: « روز قيامت گروهي از اصحاب من بر من وارد مي شوند، آنان را از حوض دور مي سازند. من مي گويم پروردگارا! اينان اصحاب من هستند. خداوند مي فرمايد: تو به آنچه آنها پس از تو انجام دادند، آگاه نيستي آنان راه ارتداد را در پيش گرفتند و به عقب برگشتند ». (29)
تاريخ نيز گزارش مي دهد که بعضي از اصحاب پيامبر، جزو خوارج بودند و بعضي ديگر نيز مرتکب گناهان کبيره؛ همچون قتل، زنا و شرب خمر مي شده اند؛ مانند عبدالله بن وهب راسبي، خالد بن وليد، ابوهريره (30)، وليد بن عقبه و مغيره. (31) از
همين رو گفته شده است که شهادت و گواهي چهار نفر پذيرفته نيست. اين چهار نفر عبارت اند از: معاويه، عمرو بن العاص، مغيره و زياد. (32) عده اي نيز از منافقان بوده اند و بر اين اساس؛ از خود اصحاب، گروهي گروه ديگر را عادل نمي دانستند و حتي در برخي موارد به همديگر نسبت نفاق مي داده اند. (33)
متون اهل سنت اين روايت را نقل کرده اند که، با نزول آيه ي « بلغ ما أنزل إليک من ربک »، رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: « اي پروردگار جز اين نيست که من تنها هستم، چگونه اين کار را انجام دهم؟ در حالي که مردم عليه من اجتماع خواهند کرد »: سپس آيه « و إن لم تفعل فما بلغت رسالته؛ اگر انجام ندهي رسالت خود را ابلاغ نکرده اي » نازل شد. (34)
آيا اين خوف و ترس رسول خدا (صلي الله عليه وآله و سلم)، از کفار بوده است؟، يقيناً اين احتمال نمي تواند درست باشد؛ زيرا در روز غدير که در سال دهم هجرت اتفاق افتاد، کفاري نبود که پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) مأمور به تبليغ حکم الهي به ايشان باشد. با کمي انصاف مي توان فهميد که ترس حضرت از آن جهت بود که مي دانستند صحابه با اخلاص حضرتش اندک اند، چرا که با فرض عدالت و اخلاص جميع اصحاب، صحيح نبود که پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله و سلم) بفرمايد: « انما أنا واحد، کيف اصنع يجتمع علي الناس »؟ (35)
به هر حال، با مراجعه به آيات قرآن، روايات و تاريخ در مي يابيم که اصحاب از درجات گوناگوني برخوردار بوده اند و نمي توان به عدالت جميع صحابه حکم کرد و اين همان است که شيعه بدان معتقد است و مي گويد اصحاب بزرگواري؛ مثل عمارياسر، ابوذر، سلمان فارسي و مالک بن نويره قابل مقايسه با افرادي؛ مانند وليد بن عقبه که شارب الخمر بود، نيستند و نمي توان به دليل صحابي بودن وليد از او جانبداري کرد. حالِ صحابه نيز مانند حالِ بقيه افراد است و معنا ندارد که يکي از صحابه هرگونه ظلم و ستمي را روا بدارد، شرب خمر بکند و... باز هم بگوئيم عادل و درستکار است، از آن رو که پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) را براي لحظه اي ديده است. حقيقت اين است که عده اي براي توجيه ظلم و تجاوز اموي ها، به اين نظريه ها روي آوردند.
در مورد ستايش قرآن از صحابه پيامبر(صلي الله عليه وآله و سلم)، بايد گفت: اين مطلب مورد قبول ما نيز مي باشد؛ چرا که خداوند در آيات بسياري از صحابه تجليل کرده است، اما اين بدان معنا نيست که اشخاص و گروه هايي که در زماني خاص و به دليل
عملکرد نيکشان در آن زمان، مورد ستايش خداوند قرار گرفته باشد، از نوعي ضمانت و مصونيت برخوردار بوده که با استناد به آن بتوانند تا آخر عمر خود، هرگونه عملکردي داشته باشند، بدون اين که مورد مؤاخذه خداوند و يا انتقاد مردم قرار گيرند! پيامبر اکرم (صلي الله عليه وآله و سلم) نيز از چنين تضميني برخوردار نبود، چه رسد به صحابه ي محترمشان! خداوند در قرآن کريم مي فرمايد: اگر پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم)، به دروغ، چيزي را به ما نسبت دهد، ما او را با قدرت گرفته و سپس رگ اصلي قلب او را قطع مي نماييم و هيچ کدام از شما نيز نمي توانيد مانع از چنين مجازاتي گرديد! و سپس مي فرمايد که اين موضوع، براي اشخاص پرهيزکار درس عبرتي است. (36) تمام مسلمانان به ويژه صحابه، با دقت در اين آيه که خداوند آن را به عنوان سرمشقي براي آنان مشخص نموده، هرگز نبايد به خود اجازه سوء استفاده از عنوانشان دهند؛ زيرا خداوندي که در مورد رسول خود در اموري که به عقايد مردم ارتباط دارد تساهل و تسامح به خرج نمي دهد، به يقين در مورد صحابه نيز همين گونه رفتار خواهد نمود.
در مورد بني اسرائيل نيز چنين اتفاقي افتاده و با اين که خداوند در آياتي به آنان اعلام مي دارد که شما برگزيده من از ميان تمام جهانيان هستيد (37)، در مواردي ديگر به شدت آنها را مورد توبيخ قرار داده و اعلام مي نمايد که آنان اشخاصي معلون (38)، ظالم (39)، سفيه (40) و فاسق (41) و... هستند!
آيا احتمال آن نمي رود که چنين ماجرايي در امت ما نيز تکرار گردد، به ويژه با توجه به آن روايتي که اهل سنت - مبني بر اين که هر چه در بني اسرائيل اتفاق افتاده، در اين امت نيز واقع خواهد شد(42)- نقل کرده اند؟! آيا با عدالت خداوند سازگار است که اصحاب موسي (عليه السّلام) را به دليل ماهي گيري در روز شنبه، مورد مواخده بسيار شديدي قرار دهد (43)، ولي از اشتباهات صحابه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در امور مهم تري؛ مانند خلافت بعد از ايشان چشم پوشي نمايد؟! آيا خداوند و رسولش بين مسلمانان در اجراي احکام و قصاص و... تفاوتي قائل شده اند؟ آيا ديني که ملاک برتري افراد را نه قوم و نژاد و رنگ پوست، بلکه تنها تقوا مي داند، بين مسلمانان تبعيض قائل مي شود؟! آيا پيامبري که خود در روزهاي اخر حيات، به مسجد رفته و از همه مسلمانان خواسته که اگر کسي حقي بر گردن او دارد بيايد و حقش را بگيرد، راضي مي شود که اصحابش هرگونه که خواستند رفتار کنند و هيچ حقي و هيچ گناهي هم بر گردن آنها نباشد؟! و هيچ کسي هم حق اظهار نظر درباره ي آنها را نداشته باشد؟! آيا جنگي چون صفين را مي توان تنها يک اختلاف کوچک بين دو مجتهد عادل دانست! اين چه اختلاف کوچکي بوده که به کشته شدن صدها نفر انجاميد؟ آيا بر اين اساس نمي توان به قاتلان خليفه سوم هم، اين حق را داد که آنها در اين مورد دچار خطاي اجتهادي شدند؟!
اگر قرار بر اين باشد که خداوند حاکم داور قهار، ما را به سبب گناهان مان مجازات کند و آنان را به پاس زشتکاري هايشان اجر و مزد نيکو مرحمت فرمايد، چه عدالتي براي خدا باقي مي ماند!
2. معناي اجتهاد و مصاديق مجتهدان در مکتب اهل بيت و اهل سنت
در نزد شيعه هم معناي اجتهاد با آنچه در بين اهل سنت متداول است متفاوت است و هم مصاديق مجتهدان به گستردگي مصاديق مورد قبول اهل سنت نيست.1. 2. معناي اجتهاد در دو مکتب اهل بيت و اهل سنت
در نزد اهل سنت، تغيير احکام از نزد خود و عمل به رأي و نظر شخصي، نخست تأويل، و در آخر اجتهاد ناميده شد. (44) اين اجتهاد نخست به صحابه اختصاص داشت، اما بعدها دانشمندان اهل سنت، درهاي اين اجتهاد را به روي خود گشودند؛ با اين تفاوت که آنان براي اجتهاد و عمل به رأي، قواعد و قوانيني کشف کردند و بر آنها نام هايي نهادند و بخش هايي از علم اصول را به آن اختصاص دادند. به سرانجام، مراجعه به همين قواعد و قوانين موضوعه (45) و استخراج احکام از آنطريق را، اجتهاد و کسي را که به چنين کاري بپردازد، مجتهد ناميدند. اين روند آن قدر ادامه داشت تا اين که در حدود قرن هاي چهارم تا ششم انديشه ي حصر اجتهاد در فقهاي چهارگانه يعني ابوحنيفه (متوفاي 150ه)، مالک بن انس (متوفاي 179)، محمد بن ادريس شافعي (متوفاي 204) و احمد بن حنبل (متوفاي 241) مطرح گرديد، و سرانجام در قرن هفتم هجري رسميت يافت. (46) بدين ترتيب باب اجتهاد عملاً مسدود گرديد و از آن به بعد تا به امروز نيز بسته مانده است. (47) در حالي که پيروان مکتب اهل بيت (عليهم السّلام) با پيروي از امامانشان، اين دانش را فقه و متخصص در آن را فقيه مي نامند. (48) بله به تدريج اصطلاح اجتهاد و مجتهد به کتاب هاي اصول
فقه مکتب اهل بيت و اجازه هايي که اساتيد به شاگردان خود در نقل حديث مي دادند کشيده شد (49)، اما بايد توجه داشت که اجتهاد در اين اصطلاح، عبارت است از: سعي و تلاش براي استنباط احکام شرعي از طريق رجوع به کتاب و سنّت و قواعد بديهي عقلي. بر اين اساس؛ بکارگيري اين واژه از سوي دو مکتب چيزي جز اشتراک در اسم نيست (50)؛ زيرا فقهاي مکتب اهل بيت به هيچ وجه بر هيچ يک از اصول فقهي که پيروان مکتب خلاف بر اساس رأي مجتهدان آن مکتب بنيان نهاده اند، اعتمادي ندارد، بلکه در استنباط احکام تنها به قرآن و سنت و قواعد بديهي عقلي متکي هستند و قياس و قواعد ديگر مطرح شده در نزد اهل سنت را چيزي جز ظنون و گمان هايي که لايغني من الحق شيئا (51)، نمي دانند.
از ديدگاه شيعه استفاد از چنين روش هايي چيزي جز اجتهاد در مقابل نص، عمل به رأي شخصي و افتاي بدون علم نيست (52) که از سوي دين مورد
مذمت قرار گرفته است. (53)
از نظر شيعه نقش اجتهاد ايجاد تغيير در قواعد و اصول کلي شريعت نيست، بلکه تطبيق آن قواعد و اصول بر مصاديق و موضوعات خاص و جديد است. (54) به بياني ديگر؛ اجتهاد روشي است که از آن طريق مي توان به استخراج عناصر ثابت و متغير دين پرداخت. (55) استفاده از اين شيوه، در جهان تشيع، هم در عصر ائمه
طاهرين (عليهم السّلام) (56) و هم در عصر غيبت ادامه يافت و هرگز مسدود و تعطيل نشد. (57)
با استفاده از روش اجتهاد صحيح و به برکت آگاهي فقيه از زمان و نيازهاي آن، فقه شيعه همواره در بسط و توسعه بوده است، تا آن جا که دوره ي يک جلدي فقه شيخ مفيد در قرن پنجم هجري به دوره ي بيش از چهل جلدي جواهرالکلام در قرن سيزدهم هجري رسيده است. (58)
از آنچه بيان شد روشن گرديد که اجتهاد در نزد اهل سنت، به جهت عدم برخورداري از مباني درست، همان تفسير به رأي است و ما را به حکم خدا رهنمون نمي سازد. بر اين اساس؛ اجتهاد يزيد نيز يک اجتهاد شرعي که حکم الهي را در اختيار مجتهد قرار مي دهد، تلقي نمي گردد تا بر خطايش پاداش داده شود.
2. 2. مصاديق مجتهدان در دو مکتب اهل بيت و اهل سنت
از ديدگاه مکتب خلفا نام پيغمبر در رأس نام مجتهدان قرن اول قرار مي گيرد (59) و حتي از عبارت بعضي ها بر مي آيد که خلفا هم مجتهدي بودند در کنار مجتهدي ديگر به نام پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم). (60) نمونه هايي که در زير مي آيد چنين معنايي را به ذهن القاء مي کنند:قوشجي در پاسخ به انتقاد خواجه نصيرالدين طوسي بر عمر (61) مي گويد: مخالفت خليفه عمر با رسول خدا (صلي الله عليه وآله و سلم) در احکام، از باب اختلاف مجتهدي چون عمر با مجتهدي ديگر، همچون رسول خدا (صلي الله عليه وآله و سلم) است و از اين جهت
جاي هيچ خرده گيري و ايرادي بر شخص عمر نيست. (62)
ابن ابي الحديد پاسخ عده اي را در انتقاد از عثمان در مورد باز گردانيدن حکم بن عاص که به دستور شخص پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) از مدينه اخراج شده بود چنين آورده است که آنها مي گويند: اگر پيغمبر خدا (صلي الله عليه وآله و سلم) هم اجازه بازگردانيدن حکم به مدينه را نداده باشد، ولي عثمان از اجتهادش چنين نتيجه گرفته باشد، باز هم مجاز به بازگردانيدن او بوده است؛ زيرا موقعيت زمانه فرق کرده است. (63)
پس بايد گفت که واژه مجتهد شامل پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) نيز مي شود و آن حضرت نيز مجتهدي است مانند ساير مجتهدان. علاوه بر اين که از ديدگاه اين مکتب واژه مجتهد همه صحابه را در بر مي گيرد، از خلفا راشدين و عايشه گرفته تا خالد بن وليد، معاويه (64)، عمرو بن عاص و حتي صحابه اي که عليه علي (عليه السّلام) شمشمير زدند، ابن ملجمي که قاتل آن حضرت بوده و ابوالغاديه اي که قاتل عمار بوده است.
گفتني است که آنان بر اين پندار خود در حق صحابه تا عصر معاويه اتفاق نظر دارند. برخي قدم را فراتر نهاده و گفته اند که مسئله اجتهاد تا زمان حکومت يزيد نيز ادامه داشته است؛ همچنان که ابن خلدون مي گويد: برخي از آناني که همزمان با يزيد بودند اعتقاد داشتند که بايد بر وي اعتراض کرد و بعضي نيز حتي رأي و جنگ با او دادند. (65) اين حال همه ي مسلمانان بوده و همه ي آنان مجتهد بوده اند و
ايرادي هم بر هيچ يک از دو دسته نيست؛ زيرا قصدشان در نيکي و رعايت جانب حق و حقيقت، معروف و مسلم است و خدا ما را به پيروي از ايشان موفق بدارد. (66)
اما در مکتب اماميه، اين سخنان با نقدهاي جدي و فراواني روبرو گشته است. در زير برخي از آنها را مرور مي کنيم:
1. 2. 2. مجتهد نبودن پيامبر اسلام
بدون ترديد رسول اکرم (صلي الله عليه وآله و سلم) مجتهد نبوده است؛ زيرا آن حضرت رابطه اي خاص با خداوند متعال داشته و از طريق اين ارتباط، احکام، قوانين و تعليمات الهي را دريافت کرده و به مردم ابلاغ مي کرده اند. بله در پاسخ به اين پرسش که آيا تمام کلمات و سخنان پيامبر اکرم (صلي الله عليه وآله و سلم) وحي بوده است يا نه؟ بايد گفت: دانشمندان اسلامي با استفاده از آيات و روايات نظريات مختلف و متفاوتي ارائه کرده اند.عبدالرزاق لاهيجي در اين باره مي گويد: کسي اگر گمان کند که پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) در امري از امور، به رأي خود عمل کرده و منتظر وحي نبوده، هر آينه به غايت به امر نبوت و به حقيقت نبي، جاهل باشد و چنين کسي در نزد عقل خارج بودنش از مرتبه دين داري اقرب است، سيما که مخالف نص قرآن است « و ما ينطق عن الهوي (67)، ان هو الا وحي يوحي (68) » و تخصيص اين به بعضي امور در نهايت رکاکت است، چه جميع امور متعلقه ي به دين، در حاجت به اذن الاهي و وحي رباني، علي السويه است و هرگاه پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) عمل به رأي خود نکند ديگري را چه ياراي آن باشد. (69)
از تفسير نمونه نيز چنين بر مي آيد که، اين سخن قرآن « ان هو الا وحي يوحي » تنها در مورد آيات قرآن نيست، بلکه به قرينه آيات گذشته سنت پيامبر را نيز شامل مي شود که نه تنها گفتار آن حضرت، بلکه رفتار و کردار آن جناب نيز بر طبق وحي الهي است؛ زيرا در آيات 3 و 4 سوره ي نجم، به صراحت بيان شده است: او از روي هوا سخن نمي گويد، هر چه مي گويد وحي است. (70)
علامه ي طباطبائي نيز در تفسير آيه « و ما ينطق عن الهوي » مي گويد: « ما ينطق » مطلق است و مقتضاي اين اطلاق آن است که هواي نفس از تمام سخنان پيامبر نفي شده باشد، اما از آن جايي که در اين آيات خطاب « صاحبکم » (71) به مشرکين است (72) به جهت اين قرينه ي مقامي بايد گفت که منظور اين است که آن جناب در آنچه شما مشرکين را به سوي آن مي خواند و آنچه از قرآن برايتان تلاوت مي کند، سخنانش ناشي از هواي نفس نيست، بلکه هر چه در اين باب مي گويد، وحيي است که خداي متعال به او نازل مي کند. (73) به عبارت ديگر؛ اين آيه وحي بودن همه ي گفته هاي ديني (74) آن حضرت در مسائل ارشادي و جهان بيني و هدايت نه جزئيات دنيايي را، اثبات مي نمايد. (75)
البته اين احتمال مردود است که حرف هاي عادي و اوامر و نواهي آن حضرت در امور فردي و خانوادگي، مثل اين که پيامبر به همسرش بگويد، آن
ظرف آب را به من بده، و... از روي هواي نفس بوده باشد، (76) پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) در اين نوع سخنان نيز از پشتوانه ي عصمت برخوردار بود و خطا و اشتباه نداشته است. (77) لذا از گفتار و عمل (78) آن حضرت در چنين موضوعاتي، جواز و عدم منافات داشتن آن را با رضايت الهي، استفاده مي کنيم و مي گوئيم اگر اين اعمال اشکال داشت پيامبر آن را انجام نمي داد.
بنابراين؛ حتي اگر نگوئيم که تمام سخنان و رفتار و کردار پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) از وحي ناشي شده، باز در حجيت آنها نبايد ترديد کرد؛ يعني هيچ گاه گفتار و
رفتار و سيره پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) حتي در محاورت روزمره و عادي زندگي شان تا چه رسد به گفتار و رفتاري که رنگ ديني دارد و حکمي از احکام الهي را بيان مي کند، از روي هوي و هوس و بدون اذن وحي نبوده است. چنين شخصي که از عصمت بهره مند است چگونه با افرادي مقايسه مي شود که خود به خطاي خود اقرار دارند؟!
به هر حال، مجتهد دانستن پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) و احتمال خطا در گفتار و رفتار آن حضرت، موجب خواهد شد که ديگر سنت آن حضرت حجيت شرعي نداشته باشد و اين چيزي است که بعيد است اهل سنت واقعي آن را پذيرا باشند.
2. 2. 2. مجتهد نبودن همه ي اصحاب
مجتهد بودن همه ي اصحاب نيز مورد پذيرش نيست؛ زيرا اگر بپذيريم که صرف درک مصاحبت با پيغمبر خدا (صلي الله عليه وآله و سلم) موجب مي گردد که کسي به مقام اجتهاد برسد، و بر خطايش ثواب داده شود، جاي اين پرسش است که چرا اصحابي که عثمان را کشته اند از جمع اينان استثنا شده، و از مجتهيدن به حساب نيامده اند؟!سخن ابن حزم اندلسي در مورد اجتهاد ابوالغاديه، قاتل عمار، را فراموش نکرده ايم که گفته است: او ماننتد کشندگان عثمان نيست؛ زيرا کشندگان عثمان را مجالي براي اجتهاد در کشتن او نبود از آن رو که عثمان نه کسي را کشته بود و نه با کسي سر جنگ داشت. نه قصد جان کشي را کرده و نه خوني ريخته بود و نه زناي محصنه مرتکب شده، و نه از دين خدا بيرون رفته بود که کشتنش قابل تأويل باشد، بلکه کشندگان او، مشتي مردم اخلال گر فاسق بودند که به عمد و بدون تأويل خون بي گناهان را از طريق دشمني و ستمکاري به ناروا ريخته اند.
آنها همگي تباهکار و فاسق و ملعون هستند. (79)
ابن حجر هيتمي نيز مي گويد: مطلبي که بيشتر علما قبول دارند اين است که کشندگان عثمان فقط مردمي ظالم نبودند، بلکه مردماني سرکش، ستم پيشه، ناآرام و درگير شبهات بي ارزش خود بودند. آنان پس از اين که حق برايشان معلوم گرديد، باز هم دست از لجاجت و سرسختي و راه باطلشان بر نداشتند، و چنين نيست که هر کس شبهه و اشکالي را ادعا کرد مجتهد مي شود؛ زيرا شبهه و اشکال بر افرادي عارض مي شود که از رسيدن به درجه ي اجتهاد قاصرند. (80)
راستي، چطور شد که در اين مکتب کشنده ي اميرالمؤمنين علي (عليه السّلام) همچنان در درجه ي اجتهادش باقي مانده است در صورتي که او، امام را به هنگام نماز و در محراب عبادت و در مسجد کوفه به ضرب شمشير از پاي درآورده است؟!
خالد و ابوبکر دو صحابي مجتهد، اجتهاد کردند و در اجتهادشان دچار لغزش و خطا گرديدند و براي هر يک از ايشان به خاطر هر خطايشان يک اجر و حسنه در نامه عمل شان منظور مي گردد، اما عمرِ صحابي را دو اجر و پاداش است! زيرا که او اجتهاد کرد و رأي به سنگسار کردن خالد داد و تأويل و اجتهادش درست و بجا بود، ولي در اين زمان بيچاره مالک بن نويره صحابي و کارگزار رسول خدا (صلي الله عليه وآله و سلم) را نه مزد و حسنه اي در اسارتش در کار است و نه اجر و پاداشي به خاطر کشته شدنش؛ زيرا که اسارت و اعدام او بنا به فرمان بزرگ فرمانده سپاه، خالد بن وليد، صورت گرفته است! آيا به راستي مي توان چنين چيزهايي را پذيرفت؟! (81)
3. آيا يزيد از صحابه و مجتهد بوده است؟
اين مطلب از روز روشن تر است که، اولاً: يزيد از صحابه نبوده است؛ زيرا او در سال 26 هجري قمري متولد شد و به سال 64 هجري قمري در سن 38 سالگي از دنيا رفت (82) بنابراين او نمي توانسته از صحابه باشد؛ ثانياً: اگر لغزش هاي اجتهادي را در حق غير صحابه پذيرا باشيم، درباره يافرادي همچون يزيد نمي توان آن را پذيرفت. آيا به راستي مي توان باور کرد شخصي که علناً مرتکب فسق و گناه مي شده و عمرش در کنار بساط شراب و... گذشته، اهل اجتهاد باشد و بر خطايش پاداش داده شود؟!پينوشتها:
1. ابن تيميه در پاسخ اعتراض علامه ي حلي به عايشه مي نويسد اين که مي گويد عايشه فرمان خدا را که فرموده است: و قرن في بيوتکن و لا تبرجن الجاهليه الاولي. (در خانه هاتان آرام بگيريد و چون دوره جاهليت در جامعه به خود آرايي نپردازيد) زيرا پا گذاشته است، او - عايشه - چون دوره جاهليت از خانه اش بيرون نشده، بلکه به فرمان به آرام گرفتن در خانه، با بيرون شدن از آن بنا به مصلحتي منافات ندارد، سپس مي گويد: عايشه در اين سفر مجاز بوده است؛ زيرا او چنين باور داشت که سفرش به مصلحت مسلمانان است و او اين چنين تأويل کرده بود. و باز مي گويد: مجتهد که خطا کند، خطايش مورد عفو است و عايشه نيز، براي آرام نگرفتن در خانه، مورد عفو خداوند قرار خواهد گرفت؛ زيرا او بانويي مجتهد و متأول بوده است. ابن تيميه حراني، منهاج السنه، ج 3، ص 190.
2. تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 132.
3. قوشجي، شرح التجريد، ص 407؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 183، طعنه ششم؛ متقي هندي، علي، کنزالعمال، ج 3، ص 132، ح 227؛ ابن کثير دمشقي، البدايه و النهايه، ج 6، ص 323.
4. قشيري نيشابوري، صحيح مسلم، باب صلاه المسافرين و قصرها، ح 3؛ بخاري، محمد بن اسماعيل، صحيح بخاري، ج 1، ص 134.
5. ابن حزم اندلسي، علي بن احمد، الفصل في الملل و الاهواء و النحل، ج 4، ص 161.
6. ابن حجر عسقلاني، احمد بن علي، الإصلابه في تمييز الصحابه، ج 4، ص 151.
7. ابن حزم اندلسي، المحلي، ج 10، ص 484.
8. ابن حجر هيتمي مکي، الصواعق المحرقه، ص 209، به نقل از: ويژگي ها و ديدگاه هاي دو مکتب در اسلام، علامه سيد مرتضي عسکري، ترجمه ع. م. سردار نيا، ج 2، بخش سوم: فقه و اجتهاد از ديدگاه دو مکتب.
9. ر. ک: ابن تيميه حراني، منهاج السنه، ج 4، ص 549 به بعد.
10. ابوالفرج جوزي که در سال 597 ق در بغداد درگذشت، کتابي دارد در ردّ عبدالمغيث بن زهير حنبلي که کتابي در فضايل يزيد نوشته است.
11. مسلم بن عقبه، فرماندهي سپاه يزيد را در حمله و قتل عام مردم مدينه بر عهده داشته است.
12. ابن کثير دمشقي، البدايه و النهايه، ج 8، ص 223-224.
13. مدير شانه چي، کاظم، علم الحديث، ص 233.
14. از اين رو ائمه شيعه (عليهم السّلام) صحابه را مورد مدح و ثنا قرار داده اند؛ مثلاً حضرت علي (عليه السّلام) مي فرمايد: « من اصحاب حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) را ديدم، اما هيچ کدام از شما را مانند آنان نمي دانم، آنها صبح مي کردند در حالي که موهاي ژوليده و چهره هاي غبار آلود داشتند، شب را تا صبح در حال سجده و قيام به عبادت مي گذراندند »؛ نهج البلاغه، خطبه 97، ص 144.
15. خدايت ببخشايد، چرا پيش از آنکه [حال] راستگويان بر تو روشن شود و دروغگويان را بازشناسي، به آنان اجازه دادي؟ توبه، 43؛ و به خدا سوگند ياد مي کنند که آنان قطعاً از شمايند، در حالي که از شما نيستند، ليکن آنان گروهي هستند که مي ترسند. توبه، 56.
16. برخي از باديه نشيناني که پيرامون شما هستند منافقند، و از ساکنانِ مدينه [نيز عدّه اي] بر نفاق خو گرفته اند. تو آنان را نمي شناسي، ما آنان را مي شناسيم. به زودي آنان را دو بار عذاب مي کنيم؛ سپس به عذابي بزرگ بازگردانيده مي شوند. توبه، 101.
17. با آنکه قبلاً با خدا سخت پيمان بسته بودند که پشت [به دشمن] نکنند، و پيمان خدا همواره بازخواست دارد. احزاب، 15.
18. و محمد، جز فرستاده اي که پيش از او [هم] پيامبراني [آمده و] گذشتند، نيست. آيا اگر او بميرد يا کشته شود، از عقيده خود بر مي گرديد؟ و هر کس از عقيده خود بازگردد، هرگز هيچ زياني به خدا نمي رساند، و به زودي خداوند سپاسگزاران را پاداش مي دهد. آل عمران، 144.
19. همان گونه که پروردگارت تو را از خانه ات به حقّ بيرون آورد و حال آنکه دسته اي از مؤمنان سخت کراهت داشتند با تو در باره حقّ - بعد از آنکه روشن گرديد - مجادله مي کنند. گويي که آنان را به سوي مرگ مي رانند و ايشان [بدان] مي نگرند. و [به ياد آوريد] هنگامي را که خدا يکي از دو دسته [کاروان تجارتي قريش يا سپاه ابوسفيان] را به شما وعده داد که از آنِ شما باشد، و شما دوست داشتيد که دسته بي سلاح براي شما باشد، و [لي] خدا مي خواست حقّ [=اسلام] را با کلمات خود ثابت، و کافران را ريشه کن کند. تا حقّ را ثابت و باطل را نابود گرداند، هر چند بزهکاران خوش نداشته باشند. انفال، 5-8.
20. اي کساني که ايمان آورده ايد، شما را چه شده است که چون به شما گفته مي شود: « در راه خدا بسيج شويد » کُندي به خرج مي دهيد؟ آيا به جاي آخرت به زندگي دنيا دل خوش کرده ايد؟ متاع زندگي دنيا در برابر آخرت، جز اندکي نيست. توبه، 38.
21. آيا نديدي کساني را که به آنان گفته شد: « [فعلاً] دست [از جنگ] بداريد، و نماز را برپا کنيد و زکات بدهيد »، و [لي] همين که کارزار بر آنان مقرّر شد، بناگاه گروهي از آنان از مردم [=مشرکان مکّه] ترسيدند مانند ترس از خدا يا ترسي سخت تر. و گفتند: « پروردگارا، چرا بر ما کارزار مقرّر داشتي؟ چرا ما را تا مدتي کوتاه مهلت ندادي؟ » نساء، 77؛ و چون گروهي از آنان گفتند: « اي مردم مدينه، ديگر شما را جاي درنگ نيست، برگرديد. » و گروهي از آنان از پيامبر اجازه مي خواستند و مي گفتند: « خانه هاي ما بي حفاظ است » و [لي خانه هايشان] بي حفاظ نبود، [آنان] جز گريز [از جهاد] چيزي نمي خواستند. احزاب، 13؛ و اگر [به راستي] اراده بيرون رفتن داشتند، قطعاً براي آن ساز و برگي تدارک مي ديدند، ولي خداوند راه افتادنِ آنان را خوش نداشت، پس ايشان را منصرف گردانيد و [به آنان] گفته شد: « با ماندگان بمانيد. » اگر با شما بيرون آمده بودند جز فساد براي شما نمي افزودند، و به سرعت خود را ميان شما مي انداختند و در حق شما فتنه جويي مي کردند، و در ميان شما جاسوساني دارند [که] به نفع آنان [اقدام مي کنند]، و خدا به [حال] ستمکاران داناست. توبه، 45-47.
22. مثلاً در آيه 81 سوره ي توبه آمده است که گروهي از مؤمنين کراهت داشتند از اين که پيامبر را در جنگ همراهي کنند و اين را نيز مي دانيم که خداوند چنين افرادي را، تهديد فرموده است که: قُل نارُ جَهَنَّمَ أشَدُّ حَرًّاً لو کانوا يَفقَهُونَ، بگو: اگر دريابند، آتش جهنّم سوزان تر است.
23. « وَ ما مُحَمَّدٌ إلّا رسول قد خلت من قبله الرسُلُ أ فَإِن مات أو قُتِلَ انقلبتُم علي اعقابکم و من ينقَلِب علي عَقِبَيهِ فلن يَضُرَّ الله شيئاً و سيجزي الله الشاکرينَ »؛ آل عمران، 144.
24. ارتداد در اين گونه روايات، به معناي برگشت به شرک و بت پرستي نبوده، بلکه به سرپيچي از برخي دستورات و فرامين خداوند و رسول او اطلاق مي گردد، که اين امر اختصاصي به زمان بعد از رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نداشته، بلکه در طول زندگاني ايشان نيز در مواردي تکرار گرديده است. به عبارت ديگر؛ مراد ارتداد اصطلاحي نيست که موجب کفر اصطلاحي مي شود و در فقه احکام خاص خود را دارد است، بلکه به معناي بازگشت به گذشته و ارزش هاي جاهلي و روي گرداندن از راه و روش پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است.
25. اعتقاد به حوض کوثر از مسلمات اعتقادي پيروان مذاهب مختلف، و جزء عقايد مشترک امت اسلامي به شمار مي آيد. روايات متواتر بر جاي مانده از نبي اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) که در کتب دست اول فريقين به ثبت رسيده، بيانگر آن است که صحابه ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در روز قيامت به حوض کوثر هجوم مي برند تا بر پيامبر وارد شده و خود را از آب کوثر سيراب سازند، اما تنها شمار اندکي از آنان پذيرفته شده و بخش اعظم آنان، از حوض کوثر رانده شده و فرشتگان عذاب، آنان را به طرف جهنم مي برند. آنان با مشاهده ي اين وضعيت، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را به ياري مي طلبند، و پيامبر رحمت با هدف حمايت از آنان، علت اين امر را جويا مي شود؛ از جانب خداوند به آن حضرت خطاب مي شود: آنان پس از درگذشت تو، بدعت گذارده، و اين اقدام آنان، به ارتدادشان منتهي گشته است. اين پيام الهي موجب مي شود تا پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نيز آنان را نفرين نموده و از خود دور سازد.
26. نووي، شرح صحيح مسلم، ج 15-16، ص 5 و 59؛ العيني، عمده القاري، ج 23، ص 135؛ کرماني، شرح صحيح بخاري، ج 23، ص 63؛ ابن عبدالبر، التمهيد، ج 2، ص 291.
27. نک: قزويني، سيد امير محمد، الآلوسي و التشيع، ص 71.
28. « اين فرطکم علي الحوض،... ليردن علي أقوام أعرفهم و يعرفونني، ثم يحال بيني و بينهم. فأقول: انهم مني، فيقال: انک لا تدري ما أحدثوا بعدک، فأقول: سحقاً سحقاً لمن غيّر بعدي » بخاري، محمد بن اسماعيل، صحيح بخاري، ج 20، ص 248 و ج 21، ص 439؛ قشيري نيشابوري، صحيح مسلم، ج 11، ص 410.
29. قشيري نيشابوري، صحيح مسلم، ج 3، ص 142، باب في الحوض، ح 8.
30. نک: گروه مؤلفان، پيامبر اعظم، سيره و تاريخ، تنظيم: محمد باقر اميني، ص 223-225.
31. استفاضت الأخبار بزنا المغيره في الجاهليه و الإسلام حتّي ضرب بزناه المثل، و قصّته مع أمّ جميل أثناء ولايته علي البصره مشهوره...؛ و أمّا الوليد، فقد نزل فيه قوله تعالي: إِن جاءَکُم فاسِقٌ بَنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا... حجرات، 6: نک: مظفر نجفي، محمد حسن، دلائل الصدق لنهج الحق، ج 4، ص 434.
32. روي عن الشافعي رحمه الله عليه انه اسرّ الي الربيع انه لا يقبل شهاده اربعه من الصحابه و هم معاويه و عمرو بن العاص و المغيره و زياد؛ المختصر في اخبار البشر، ج 1، ص 186 به نقل از: نفحات الازهار في خلاصه عبقات الانوار، ج 3، ص 270.
33. أسَيدُ بنُ حُضَيرٍ يقول لسعد بن عباده کَذَبتَ لَعَمرُ اللهِ إِنَّکَ مُنَافِقٌ تُجَادِلُ عَن المنافقينَ؛ بخاري، محمد بن اسماعيل، صحيح البخاري، ج 9، ص 148.
34. حدثني الحارث بن محمد قال، حدثنا عبدالعزيز قال، حدثنا سفيان الثوري، عن رجل، عن مجاهد قال: لما نزلت: « بلغ ما أنزل إليک من ربک »، قال: إنما أنا واحد، کيف أصنع؟ تجَمَّع عليّ الناس! فنزلت: « و إن لم تفعل فما بلغت رسالته »، طبري، ابوجعفر محمد بن جرير، جامع البيان في تفسير القرآن (تفسير طبري)، ج 10، ص 468؛ أخرج أبوالشيخ عن الحسن أن رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم) قال « إن الله بعثني برساله فضقت بها ذرعاً، و عرفت أن الناس مکذبي، فوعدني لأبلغن أو ليعذبني، فأنزل {يا أيها الرسول بلِّغ ما أنزل إليک من ربک} ». و أخرج عبد بن حميد و ابن جرير و ابن أبي حاتم و أبو الشيخ عن مجاهد قال: لما نزلت {بلغ ما أنزل إليک من ربک} قال: يا رب، إنما أنا احد کيف أصنع ليجتمع عليّ الناس؟، فنزلت {وإن لم تفعل فما بلغت رسالته}. سيوطي، جلال الدين، الدر المنثور في تفسير المأثور، ج 3، ص 418.
35. نک: هندي نيشابوري، علامه مير حامد حسين، عبقات الانوار في امامه الائمه الاطهار، ج 9، ص 230-228.
36. حاقه، 48-44.
37. بقره، 47 و 122.
38. نساء، 46 و 47 و مائده، 13 و 78 و...
39. بقره، 51.
40. اعراف، 155.
41. اعراف، 163.
42. ترمذي، محمدبن عيسي، سنن ترمذي، ج 4، ص 135.
43. بقره، 65 و نساء، 47 و اعراف، 163.
44. در مطابب پيشين بيان گرديد که خالد و ابوبکر، قتل مالک بن نويره و همبستر شدن با زنش را تأويل ناميده اند!، همچنين عروه بن زبير تابعي، تمام خواندن نماز عايشه را در سفر، تأويلي چون تأويل عثمان خوانده است. و سالها بعد ابن حزم (م 456ق) ابوالغاديه را در کشتن عمار ياسر و ابن ملجم مرادي را در کشتن اميرالمؤمنين علي (عليه السّلام) شخصي متأول و مجتهد توصيف مي نمايد!، و ابن ترکماني حنفي (م 750ق) نيز با وي همداستان مي شود، و دست آخر، ابن حجر (م 852ق) همه صحابه اي که در جنگ هاي دوران زمامداري اميرالمؤمنين علي (عليه السّلام) شرکت داشته اند، متأول خوانده و گفته است که هر مجتهد خطا کار را در نزد خداوند اجر و پاداشي واحد است!
45. اين قواعد و اصول عبارت اند از: قياس، استحسان، مصالح مرسله و اجماع... که در واقع چيزي جز عمل به رأي نيستند؛ زيرا قياس عبارت از آن است که مجتهد در مسئله اي، با توجه به حکمي که در مسئله ديگر آمده است، حکم بکند؛ از آن جهت که بين آن دو مسئله وجه تشابهي مشاهده مي نمايد. استحسان عبارت از ترک حکم مشابه مسئله است، آن جا که شخص مجتهد صدور حکم خلاف آن را مصلحت بداند. استصلاح اعلام نظر مجتهد در قضيه اي است که مصلحتي را در آن تشخيص دهد، بدون اين که دست به مقايسه اي زده باشد. اجماع عبارت است از اتفاق نظر و آراء دانشمندان، يا اهالي يک منطقه در حکم هر قضيه اي. به اين ترتيب تمام قواعد اجتهاد در اين مکتب، به رأي و اظهار نظر شخصي منتهي مي گردد و در برابر قرآن و سنت، باب ديگري بر روي تشريع اسلامي گشوده و گاهي نيز، بر آن دو مقدم داشته مي شود.
46. ملک ظاهر بيبروس بند قداري، يکي از مماليک مصر در سال 665 هجري، باب اين قبيل اجتهادات، را بست. مقريزي، أحمد بن علي، خطط المقريزي، ج 4، ص 161.
47. البته در ميان دانشمندان اهل سنت، پيوسته افرادي وجود داشته اند که با تفکر انسداد باب اجتهاد و لزوم پيروي از آراء ائمه مذاهب اربعه اهل سنت مخالفت کرده اند. از آن جمله، ابوالفتح شهرستاني (متوفاي 548)، ابواسحاق شاطبي (متوفاي 790) و سيوطي (متوفاي 911) از متقدمان، و شيخ محمد عبده، شيخ شلتوت و محمد رشيد رضا از متأخران را مي توان نام برد. نک: تهراني، شيخ آغا بزرگ، تاريخ حصر الاجتهاد؛ مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، ج 21.
48. از اين رو شيخ صدوق (م 381ق) نخستين کتاب جامع و بزرگي را که شامل همه ي موارد فقهي در مکتب اهل بيت است و بر حديث تکيه دارد، تأليف کرد و آن را « فقيه من لا يحضره الفقيه » ناميد. و شيخ مفيد، که از شاگردان اين فقيه بزرگوار است و در سال 413 هجري درگذشته است، کتاب اصول الفقه را تاليف نمود. اين مطلب بر کسي پوشيده نيست که فقهاي مکتب اهل بيت، فقه را اجتهاد نمي نامند. شيخ طوسي در آغاز کتاب المبسوط خود مي نويسد: من از مخالفانمان مرتب مي شنوم... که مي گويند... آنان که قياس و اجتهاد را قبول نداشته باشند، راه به بيشتر مسائل فقهي نخواهند برد.
49. نک: عسکري، سيد مرتضي، معالم المدرستين، ج 2، ص 381-383.
50. در اجتهاد به شيوه اماميه، وظيفه مجتهد تطبيق و تفريع است و در نتيجه توسعه و گسترش فقه و احکام شرعي در ناحيه تعدد مصاديق و گوناگوني موضوعات حاصل مي شود و نه در ناحيه تشريع، ولي در اجتهاد به شيوه اهل سنت، بخشي از کار مجتهد تشريع حکم است. به تعبير ديگر: در فقه اهل سنت، همگام با گسترش موضوعات، احکام نيز توسعه مي يابد و تنوع و تعدد و تمايز عيني و خارجي موضوعات مستلزم تنوع و تعدد احکام آنهاست. و چه بسا براي آن احکام قانون کلي و فراگيري در کتاب و سنت نتوان يافت. پس گوئي آن احکام رابطه اي با وحي ندارد و چونان قوانين و ضوابطي که ملل غير مسلمان جهان براي جامعه خويش وضع مي کنند، آن احکام نيز زائيده فکر و سلايق افراد بشر است، بدين جهت تلقي کردن آنها بعنوان حکم خداوند و قانون اسلام هرگز جايز نيست. براي آگاهي بيشتر، نک: جناتي، محمد ابراهيم، رأي گرايي در اجتهاد.
51. گمان، هرگز انسان را از حقّ بي نياز نمي سازد (و به حق نمي رساند)!، يونس، 36؛ نجم، 28.
52. رسول اکرم (صلي الله عليه وآله و سلم) فرموده است: « از افتاي بدون علم خودداري کنيد که لعن فرشتگان را به دنبال خواهد داشت »؛ حُر عاملي، محمد بن حسن، وسائل الشيعه، ج 27، باب 4 و 7.
53. امام صادق (عليه السّلام) به ابوحنيفه فرمود: لا تقس فان اول من قاس ابليس: « قياس مکن که نخستين قياس کننده شيطان بود »؛ عروسي حويزي، نورالثقلين، ج 2، ص 6. از اين رو ابن ابي الحديد انگشت را روي درد گذاشت و در رد انتقاداتي که متوجه عمر بوده، گفته است: سخن و ايراد در اصل قياس و اجتهاد است که اگر اصالت اين دو، مورد قبول قرار گرفت، ديگر طعنه و خرده گيري معنا ندارد؛ ابن ابي الحديد، عزالدين، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 165.
54. از ائمه طاهرين (عليهم السّلام) روايت شده است که فرموده اند: وظيفه ما بيان اصول و قواعد کلي و وظيفه شما استنباط فروع از اين اصول کلي است؛ « عَلَينا اِلقاءُ الاُصولِ و عليکم التفريعُ »؛ وسائل الشيعه، ج 18، ص 41.
55. اديان الهي از دو بخشِ عناصر ثابت ديني و عناصر متغير تشکيل شده اند. عنصر ثابت؛ جهان شمول، همه جايي و همه زماني هستند و ناظر به آن بخش از هويت انسان است که همواره ثابت است و البته اديان الهي به جنبه متحول آدمي هم توجه کرده اند. اين جنبه در قالب عناصر و احکام متغير (بخشي از احکام ديني که وابسته به زمان و مکان است) تجلي مي کند. گفتني است که، استنباط عناصر جهان شمول و رسيدن به فلسفه، مکتب و نظام اسلامي، به شيوه فقهي و تحليلي صورت مي گيرد و پيشرفت علوم بشري مانند علوم طبيعي و اجتماعي و... تأثيري در آن ندارد، اما براي طراحي ساز و کارها که عناصر موقعيتي را تشکيل مي دهند، به علوم بشري نياز است و پيشرفت علوم مي تواند در طراحي بهتر و دقيق تر ساز و کارها مؤثر باشد نه اين که در عناصر ثابت و جهان شمول، تغيير ايجاد کند و آن را به عناصر موقعيتي تبديل نمايد. نک: هادوي تهراني، مهدي، باورها و پرسشها، ص 86 و 87؛ مطهري، مرتضي، خاتميّت، ص 145 و 144.
56. گفتني است که ائمه (عليهم السّلام) در مقام تبيين مسائل شرعي، ضمن پاسخ گويي به سئوالات ديني، چگونگي اجتهاد صحيح و استنباط احکام فرعي از اصول کلي را نيز به اصحاب با استعداد آموزش مي دادند؛ تا در صورت عدم دسترسي مردم به امام (عليه السّلام)، به آنان مراجعه شود. از اين رو وقتي زراره از امام باقر (عليه السّلام) مي پرسد: « از کجا دانستي و گفتي که در وضو، بخشي از سر و پا مسح مي شود »، حضرت بدون اظهار ناراحتي از چنين سؤالي و بدون استناد به علم غيبي خود، به توضيح کيفيت استنباط ويژگي هاي وضو از آيه وضو مي پردازد (نک: حُر عاملي، وسائل الشيعه، ج 1، باب وضو، باب 23، ص 291، ح 1)؛ يعني ائمه (عليهم السّلام) با نفي قياس و اجتهاد به رأي از يک سو و نفي اکتفا به ظاهر و ترک دقت در متون ديني از سويي ديگر، شيوه استنباط صحيح را به اصحاب آموزش مي دادند و آنگاه آنان را تشويق مي کردند که به اين مهم بپردازند. توجه به روايات زير مي تواند اطلاعات مفيدي را در اين زمينه به ما ارائه نمايد و بيان کند که شکل ابتدايي اجتهاد در زمان معصومان (عليه السّلام) بوده است: 1. حضرت باقر (عليه السّلام) به ابان بن تغلب مي فرمايد: « اجلس في مسجد المدينه و افت الناس... »؛ « در مسجد مدينه بنشين و براي مردم فتوا بده؛ زيرا دوست دارم در ميان شيعيانم کساني همچون تو باشند. » نوري، ميرزا حسين، مستدرک الوسائل، ج 17، باب 11؛ 2. معاذ بن مسلم، صحابي امام صادق (عليه السّلام)، در مسجد جامع فتوا مي داد، و چون خبر به امام رسيد، او را تشويق و تأييد فرمود. حُر عاملي، وسائل الشيعه، ج 27، ص 148؛ 3. شعيب عقرقوقي مي گويد: به امام صادق (عليه السّلام) عرض کردم: « ربما احتجنا ان نسأل عن الشي فمن نسأل... »؛ « گاهي ما مي خواهيم سؤال و مشکل ديني خود را از کسي بپرسيم (و به شما به جهت دوري راه يا حالت تقيه و... دسترسي نداريم)، شما بگوييد به چه کسي رجوع کرده و سخن او را بپذيريم؟ حضرت در جواب فرمودند: « عليکم بالاسدي يعني ابابصير »؛ يعني، شما مي توانيد به ابوبصير مراجعه کنيد. حُر عاملي، وسائل الشيعه، ج 27، باب 11، ص 142؛ 4. حسن بن علي بن يقطين مي گويد: به امام رضا (عليه السّلام) عرض کردم: « من نمي توانم به جهت هر مشکل ديني که برايم پيش مي آيد، از شما سؤال کنم، پس آيا يونس بن عبدالرحمان ثقه و راستگو است و مي توانم پاسخ نيازهاي ديني خود را از او دريافت کنم؟ حضرت فرمود: آري »؛ همان.
57. بر اساس توقيع شريف امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) که در « پيشامدها، به راويان حديث ما (فقها) مراجعه کنيد که آنها حجت من بر شمايند و من حجت خدا بر ايشان هستم. ». « و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الي رواه حديثنا فانهم حجتي عليکم و انا حجه الله عليهم »؛ (همان)، و ديگر روايات، مسئله رجوع به فقيه در عصر غيبت کبري، شکل ديگري به خود گرفت و دو راه « اجتهاد » و « تقليد » مصطلح به وجود آمد و فقيهان و مجتهدان جامع شرايط با استفاده از روايات فراوان و به کار گرفتن اصول و قواعدي که از امام (عليه السّلام) آموخته بودند، به افتا و پاسخ گويي مشغول شدند و خلأ و مشکل عدم دسترسي به امام معصوم را با حضور خود در عرصه اجتماع پر کردند. اين امر تاکنون ادامه داشته و هم چنان خواهد داشت؛ چنان که شيخ طوسي مي گويد: « من شيعه امامي (اثني عشري) را از زمان حضرت علي (عليه السّلام) تاکنون (قرن پنجم هجري) اين گونه يافتم که پيوسته سراغ فقيهان خود رفته و در احکام و عبادات خود، از آنان استفتا مي کردند و بزرگان آنان نيز پاسخ و راه عمل به فتوا را به آنان نشان مي دادند. » نک: طوسي، محمدبن حسن، العده في أصول الفقه، ص 731.
58. نک: جوادي آملي، عبدالله، شريعت در آينه معرفت، ص 203-204.
59. ابن ابي الحديد معتزلي در مقام اعتذار از سرپيچي ابوبکر و عمر از فرمان رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) و نرفتنشان با سپاه اسامه مي گويد: پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) سپاهياني را که به اطراف گسيل مي داشت، با اجتهاد خودش بود و نه وحي الهي که سرپيچي از آن حرام باشد!؛ ابن ابي الحديد، عزالدين، شرح نهج البلاغه، ج 17، ص 175، در شرح و من کتاب له الي أهل مصر مع مالک.
60. بنابراين رأي اينان در کنار نص شرعي قرار گرفت و گاهي نيز بر آن ترجيح داده شد! مانند خبر خودداري عمر از تقسيم چهار پنجم اراضي فتح شده از راه جنگ ميان مسلمانان رزمنده که بر خلاف نص صريح قرآن و بر خلاف روش و سنت پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله و سلم) بوده است!، يا مانند جايگزين کردن يک بار گفتن سه طلاق که بر خلاف قرآن و سنت است، به جاي سه نوبت با فاصله و جلسات مختلف، يا « متعتان کانتا علي عهد رسول الله و أنا أنهي عنهما و أعاقب عليمها، متعه الحج، و متعه النساء »؛ يعني دو متعه در زمان پيامبر خدا عمل مي شد که من آن دو را ممنوعن اعلام مي کنم و مرتکبين آن را مجازات مي نمايم: يکي عمره تمتع و ديگري ازدواج موقت؛ نک: ابن رشد قرطبي، بدايه المجتهد، ج 1، ص 346، باب القول في التمتع؛ ابن قيم الجوزيه، زاد المعاد، ج 2، ص 205، فصل اباحه متعه النساء؛ شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 181، همان، ج 12، ص 251-264؛ ابن قدامه، عبدالله، المغني، ج 7، ص 572؛ ابن حزم اندلسي، المحلي، ج 7، ص 107؛ قرطبي، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن (تفسير قرطبي)، ج 2، ص 392؛ رازي، فخرالدين، مفاتيح الغيب، ج 5، ص 308 و ج 10، ص 42-44؛ متقي هندي، کنزالعمال، ج 8، ص 293-294؛ جاحظ، البيان والتبيين، ج 2، ص 223.
61. انتقاد خواجه طوسي اين است: عمر در حالي که به زنان پيغمبر مي بخشيد و بر ايشان مقرري تعيين مي کرد، فاطمه و اهل بيت رسول خدا (صلي الله عليه وآله و سلم) را از دريافت خسمشان محروم کرده بود و صد گونه حکم درباره ارثيه پدر بزرگ صادر کرد و برخي از مردمان را در دريافت حقوق از بيت المال و عطايا بر ديگران ترجيح داد، در صورتي که چنين چيزي در زمان پيغمبر خدا (صلي الله عليه وآله و سلم) سابقه نداشته است.
62. قوشجي، شرح التجريد، ص 408.
63. ابن ابي الحديد، عزالدين، شرح نهج البلاغه، ج 17، ص 16؛ همان، ج 3، ص 32.
64. ابن حجر هيتمي نيز در کتاب صواعق خود مي گويد: اهل سنت و جماعت بر اين باورند که معاويه در روزگار زمامداري علي (عليه السّلام) خليفه نبود، بلکه يکي از پادشاهان به حساب مي آمد و اجتهادش يک پاداش خير خواهد برد، اما شخص علي (عليه السّلام) را دو پاداش است: يکي به خاطر اجتهادش و ديگري هم براي اين که اجتهادش درست بوده است. ابن حجر هيتمي مکي، الصواعق المحرقه، ص 216.
65. منظور ابن خلدون از موافقان جنگيدن با يزيد، ابن زبير در مکه و اهالي مدينه در واقعه حره است.
66. ابن خلدون، ابو زيد عبدالرحمان، مقدمه ابن خلدون، ص 380.
67. نجم، 3.
68. نجم، 4.
69. فياض لاهيجي، عبدالرزاق، گوهر مراد، ص 461.
70. مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج 22، ص 481.
71. نجم، 2.
72. مشرکيني که دعوت پيامبر و قرآني را که برايشان مي خواند، دروغ و افترا بر خدا مي پنداشتند.
73. طباطبائي، محمد حسين، الميزان (ترجمه فارسي)، ج 19، ص 42؛ حسيني طهراني، سيد محمد حسين، مهرتابان، ص 212-213.
74. يک عنصر ديني، عنصري است که در سعادت واقعي انسان نقش دارد.
75. جوادي آملي، عبدالله، تفسير موضوعي قرآن کريم، سيره رسول اکرم (صلي الله عليه وآله و سلم) در قرآن، ج 8، ص 32.
76. برخي گفته اند که بدون ترديد، پيامبر اکرم (صلي الله عليه وآله و سلم) علاوه بر دارا بودن ويژگي رسالت و نازل شدن وحي بر آن جناب، خود از افراد برجسته و ممتاز و با تجربه عصر و زمان خود بوده است. بنابراين مي توانند داراي دو نوع سخن و گفتار باشد: الف. سخنان و گفتار وحياني مانند آيات قرآن و احاديث قدسي؛ ب. سخنان حکيمانه عقلاني که از شخصيت ممتاز و عقلاني آن حضرت سرچشمه گرفته است. اين سخن اگرچه مي تواند از جهتي درست باشد، اما با دقت در آنچه گفتيم روشن خواهد شد که گفتار ما بالاتر از چنين سخناني است.
77. اگر چه نتوان ديني بودن آن را اثبات نمود و ملازمه اي بين آن دو قايل شد؛ يعني گفته شود معصوم در هيچ موردي گرفتار غفلت، خطا، نسيان و عصيان نمي شود، چه گفتار و رفتار او مربوط به يک امر ديني باشد و چه آنچه مي گويد يا انجام مي دهد، امري غير ديني باشد. بنابراين اگر معصوم حقيقتي را بيان نمايد که عنصر ديني نباشد - مثلاً از يک مطلب علمي سخن بگويد - قطعاً سخن او مطابق با واقع است. همان گونه که اگر مطلبي شرعي و ديني را بيان نمايد، هيچ خطايي در سخن او نيست. نک: هادوي تهراني، مهدي، تأملات در علم اصول فقه، کتاب اول، دفتر پنجم، مبادي صدوري سنت، مرتبه و دامنه ي عصمت، ص 35.
78. از آيه « و ما ينطق عن الهوي » استفاده مي شود که رفتار و سيره پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) هم علاوه بر گفتار آن جناب، هيچ گاه بدون اذن وحي نبوده است و اگر هم فرضاً چنين معنايي فراگيري را نتوانيم از اين آيه استنباط کنيم از آيات ديگري مثل آيه 50 سوره انعام و آيات ديگر، چنين چيزي استظهار مي شود. جوادي آملي، عبدالله، تفسير موضوعي قرآن کريم، سيره رسول اکرم (صلي الله عليه وآله و سلم) در قرآن، ج 8، ص 33.
79. ابن حزم اندلسي، الفصل في الملل و الاهواء و النحل، ج 4، ص 161.
80. ابن حجر هيتمي مکي، الصواعق المحرقه، ص 215.
81. در اين باره، نک: عسکري، سيد مرتضي، معالم المدرستين، ج 2، ص 75-385.
82. نک: حالت، ابوالقاسم و خليلي، عباس، ترجمه ي کامل ابن اثير، ج 11، ص 317؛ جوزجاني، ابوعمرو عثمان بن محمد (منهاج سراج)، طبقات ناصري، ج 1، ص 94.
ترخان، قاسم؛ (1388)، نگرشي عرفاني فلسفي و کلامي به: شخصيت و قيام امام حسين (ع)، قم: نشر چلچراغ، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}