نويسنده: فاطمه سليماني پورلک




 

تئوریسین قدرت نرم، شخصیت نئولیبرال آمریکایی جوزف نای است. نای قدرت نرم را به عنوان بخش مهمی از منابع قدرت ملی آمریکا تلقی و بر ضرورت بهره گیری از آن در سیاست خارجی آمریکا اصرار می کند. او نظریه خود را در این زمینه در سال های 1989-1990 در مقاله ای با عنوان «ماهیت متحول قدرت جهان» طرح کرد و در آثار بعدی به تفصیل آن را مورد پردازش قرار داد.

مفهوم قدرت نرم

قدرت توانایی انجام دادن کارهاست. در مفهوم کلی، قدرت به معنای توانایی دستیابی به نتایج دلخواه است. بر اساس تعریفی که در فرهنگ لغات ارائه شده، قدرت به معنای توانایی تأثیرگزاری بر رفتار دیگران است. به طور مشخص تر، قدرت عبارتست از توانایی نفوذ در رفتار دیگران جهت نیل به نتایج مطلوب. شیوه های متعددی برای تأثیرگزاری در رفتار دیگران وجود دارد، شیوه هایی مانند تهدید کردن، پاداش دادن، جذب کردن و متقاعد ساختن آنها تا آن چیزی را بخواهند که شما می خواهید. (1)
نای قدرت را دارای دو لایه سخت و نرم می داند. قدرت نظامی و اقتصادی به مثابه قدرت سخت می توانند دیگران را به تغییر مواضع خود سوق دهند. این نوع قدرت بر پاداش ها ( هویج ) یا تهدیدها ( چماق ) مبتنی است. اما گاهی نیز می توان نتایج دلخواه را بدون تهدید یا پاداش ملموس کسب کرد، این شیوه رسیدن غیرمستقیم به نتایج مطلوب، «چهره دوم قدرت» نامیده می شود. بر این پایه، یک کشور می تواند به مقاصد مورد نظر خود در سیاست جهانی نائل آید، چون کشورهای دیگر، ارزش های آن را می پذیرند، از آن تبعیت می کنند، تحت تأثیر پیشرفت و آزاداندیشی آن قرار می گیرند و در نتیجه خواهان پیروی از آن می شوند. در این مفهوم آنچه مهم تلقی می شود، تنظیم دستورالعملی است که دیگران را جذب کند. بنابراین، قدرت نرم عبارتست از توانایی کسب آنچه می خواهید، از طریق جذب کردن نه از طریق اجبار و یا پاداش.(2)
قدرت نرم بر توانایی شکل دادن به ترجیحات دیگران استوار است. توان شکل دهی به ترجیحات و اولویت ها با مقوله های نامحسوس و ناملموس مانند جاذبه های شخصیتی، فرهنگی، ارزش ها و نهادهای سیاسی و سیاست های جذابی مرتبط است که مشروع و اخلاقی تلقی می شوند. اگر یک کشور ارزش هایی ارائه کند که دیگران خواهان پیروی از آن باشند، برای رهبری به هزینه کمتری نیاز خواهد داشت. (3) قدرت نرم متفاوت از نفوذ است. نفوذ می تواند بر قدرت سخت ( تهدید یا پاداش ) مبتنی باشد و قدرت نرم بیش از آنکه ترغیب یا توانایی به حرکت درآوردن مردم از طریق بحث و استدلال باشد، توانایی جذب کردن است که اغلب به رضایت منجر می شود. بنابراین بر اساس معیارهای رفتاری، قدرت نرم، قدرت جذب کردن است و منابع آن نیز مقوله هایی هستند که این جاذبه ها را ایجاد می کنند.(4)
قدرت سخت و نرم به یکدیگر مرتبط اند. چون هر دو به عنوان جنبه هایی از توانایی دستیابی به اهداف از طریق تحت تأثیر قرار دادن رفتار دیگران محسوب می شوند. قدرت فرماندهی- به معنای توانایی تغییر آنچه دیگران انجام می دهند- بر اجبار یا پاداش مبتنی است. « قدرت اقناع سازی » (5) عبارتست از توانایی شکل دادن به آنچه دیگران می خواهند و می تواند بر جذابیت فرهنگ و ارزش ها یا توانایی تنظیم گزینه های سیاسی استوار باشد. انواع رفتارها، طیفی از فرماندهی تا اقناع سازی را در بر می گیرد، از اجبار گرفته تا پاداش های اقتصادی و برنامه ریزی و جذب کردن. منابع قدرت نرم با طیفی از رفتارهای متقاعدکننده مرتبط است، در حالیکه منابع قدرت سخت معمولاً با رفتار مبتنی بر فرماندهی همراه است. به طور کلی، ارتباط بین انواع رفتارها و منابع به حدی تنگاتنگ است که به ما امکان می دهد اشاره مختصر و مفیدی به منابع قدرت سخت و نرم و رفتارهای مبتنی بر آن داشته باشیم.(6)
Source: Joseph. S. Nye, Soft Power: The Means To Success in World Politics, (New York: Public Affairs, 2004), p.8.
در همين زمينه، جوزف ناي با اشاره به پيچيدگي هاي تحول قدرت در سياست جهاني، دو شيوه اعمال قدرت مستقيم و غيرمستقيم يا به عبارتي روش آمرانه و متقاعدکننده را از يکديگر منفک مي کند. بنابراين وي مهمترين مسئله پيش روي آمريکا را در عصر پس از جنگ سرد، توانايي کنترل محيط سياسي و وادار کردن ساير کشورها به اتخاذ رفتار مطلوب خود و همچنين ايفاي نقش گسترده در نهادهاي بين المللي تلقي مي کند و عملياتي ساختن آن را بر مبناي «رفتار غيرمستقيم يا متقاعدکننده قدرت» (7) ممکن مي داند. ناي ضمن اذعان به عوامل مهم قدرت آفريني کشورها در ابعاد عادي و ملموس مانند قدرت نظامي و ظرفيت اقتصادي به مباني نامحسوس و غيراجباري قدرت مانند وابستگي متقابل فراملي و جريان آزاد اطلاعات و ابتناي اقتصادها بر اين پايه اشاره مي کند. (8) بنابراين، در عصر اطلاعات، قدرت نرم بيش از قدرت سخت- به معناي توانايي نظامي و اقتصادي- متقاعدکننده و جاذبه آفرين است. در چنين شرايطي بهره گيري از جريان هاي اطلاعاتي به منظور انتقال ارزش ها و فرهنگ آمريکايي و در نتيجه تأمين منافع ملي اين دولت، ضروري به نظر مي رسد. بر همين اساس، اقدامات و مداخلات بشردوستانه، اتخاذ مواضع شفاف در برابر نسل کشي و مداخله در جنگهاي داخلي جهت احقاق حق تعيين سرنوشت ملت ها بايد در رفتار سياست خارجي آمريکا آشکار باشد. (9)
ناي، آمريکا را قدرت بي رقيب در عرصه نظامي مي داند، اما به نقش تعيين کننده اين شکل قدرت در سياست جهاني معاصر به ديده ترديد مي نگرد و به ديگر اشکال قدرت به ويژه قدرت نرم بر مبناي جذابيت فراملي فرهنگ و نفوذ فزآينده نهادها و رژيم هاي بين المللي توجه مي کند. از نظر او، اين شکل قدرت در نتيجه گسترش مسائل فراملي و ظهور شاخص هايي فراتر از ملاحظات سنتي امنيتي که فقط در سايه همکاري ميان کشورها قابل حل و فصل است به يک ضرورت تبديل شده است. در سال هاي اخير، قدرت آمريکا به همان ميزان که از ظرفيت هاي نظامي نشأت گرفته، از فرهنگ جهانگرا و نقش محوري آن در نهادهاي بين الملل نيز ناشي شده است و در بسياري از موارد، اعمال يکجانبه قدرت سخت موجبات افول قدرت نرم اين کشور را فراهم کرده است. (10) بنابراين تداوم قدرت آمريکا به اهتمام جدي آن نسبت به قدرت نرم، به ويژه در قالب «شکل دادن به خواست هاي ديگران» معنا خواهد يافت. در اين زمينه، ارزش هاي آمريکايي مهمترين منبع قدرت نرم اين کشور محسوب مي شود که در فرهنگ آمريکايي و سياست هاي آن در عرصه خارجي خصوصاً در زمينه پيشبرد صلح و حقوق بشر تجلي مي يابد. (11) به نظر ناي موفقيت در اين زمينه ها مشروط بر آن است که يک دولت از جمله آمريکا بتواند توانمندي هاي خود را از منظر ساير دولت ها مشروعيت بخشد. در اين صورت، براي تأمين مقاصد و خواست هاي خود با کمترين مخالفت ها مواجه خواهد شد.
همچنين، قدرت نرم در عصر اطلاعات از ويژگي مهم ديگري نيز برخوردار است، به اين معنا که يک محصول اجتماعي و اقتصادي است و صرفاً نتيجه عملکرد رسمي دولت نيست. به عبارت ديگر، بسياري از عوامل جاذبه آفرين تحت کنترل دولت نيستند. مؤسسه ها و فعالان فرهنگ مي توانند اثرات مثبت يا منفي در فعاليت هاي دولت جهت نيل به اهداف خود بر جاي بگذارند. (12) بر اين اساس مي توان گفت جامعه مدني شالوده قدرت نرم را تشکيل مي دهد. (13)

منابع قدرت نرم

قدرت نرم در هر کشور از سه منبع نشأت مي گيرد: فرهنگ ( بخش هايي که براي ديگران جذاب است )، ارزش هاي سياسي ( زماني که در داخل و خارج مطابق انتظار آنها باشد ) و سياست هاي خارجي آن کشور ( زماني که مشروع و اخلاقي تلقي مي شود ). (14) به منظور روشن شدن موضوع، منظور ناي از اين منابع سه گانه مورد برسي قرار مي گيرد.
فرهنگ مجموعه اي از ارزش ها و رويه هايي است که به جامعه معنا مي بخشد. فرهنگ تجليات گوناگوني دارد. تمايز بين فرهنگ عالي (15) مانند ادبيات، هنر و آموزش که نخبگان را جذب مي کند و فرهنگ عامه (16) که بر اقبال توده ها مبتني است، امري پذيرفته شده است. زماني که فرهنگ يک کشور ارزش هاي جهان شمول را در برمي گيرد و سياست هاي آن، ارزش ها و منافعي را ارتقا مي بخشد که ديگران نيز در آن سهيم اند، در اين صورت به دليل جاذبه آفريني، احتمال دستيابي به نتايج مطلوب براي آن کشور فراهم مي شود. ارزش هاي محدود و فرهنگ هاي جزئي کمتر قادر هستند قدرت نرم توليد کنند. از ديدگاه، ايالات متحده از فرهنگ جهانشمول برخوردار است. فراتر از اين ناي به موضوع اثربخشي فرهنگ اشاره مي کند. از ديدگاه وي تأثيرگزاري فرهنگ به مثابه منبع قدرت نرم، به بستر و زمينه اي بستگي دارد که اين قدرت در آن اعمال مي شود. به عنوان مثال، تانک ها منبع مهم قدرت نظامي در باتلاق يا جنگل محسوب نمي شوند، يا زغال و فولاد، منابع مهم قدرت در کشور غيرصنعتي به شمار نمي آيد. به همين ترتيب، ممکن است فيلم هاي آمريکايي در چين يا آمريکاي لاتين جذاب باشد، اما در عربستان سعودي يا پاکستان تأثير عکس داشته باشد و قدرت نرم آمريکا را کاهش دهد. (17) به طور کلي هر نوع قدرتي به متن و بستر موجود بستگي دارد، اينکه چه کساني با چه کساني در چه شرايطي در ارتباطند. اما قدرت نرم بيش از قدرت سخت به اراده تفسيرکنندگان و دريافت کنندگان وابسته است. (18)
سياست هاي دولت در داخل و خارج يکي ديگر از منابع بالقوه قدرت نرم محسوب مي شود. به عنوان مثال، در دهه1950 تبعيض نژادي در داخل، قدرت نرم آمريکا را در آفريقا تضعيف کرد و امروز اعمال قوانين ضعيف کنترل اسلحه، قدرت نرم آمريکا را در اروپا کاهش مي دهد. از سوي ديگر، سياست خارجي نيز تأثير قاطعي بر قدرت نرم دارد. سياست هاي حقوق بشر جيمي کارتر نمونه اي در اين زمينه است. تلاش هاي دولت براي پيشبرد دموکراسي در دوران ريگان و کلينتون نيز از اين نمونه اند. سياست هاي دولت ( اعم از داخلي و خارجي ) که رياکارانه، متکبرانه، بي تفاوت نسبت به افکار ديگران يا مبتني بر رويکرد کوته نظرانه نسبت به منافع ملي باشند، مي تواند به تضعيف قدرت نرم منجر گردد. به عنوان مثال، در نظر سنجي اي که بعد از جنگ عراق در سال 2003 در زمينه ارزيابي افول شديد جذابيت آمريکا انجام شد، افراد مخالف اظهار کردند آنها در برابر دولت بوش و سياست هاي آن واکنش نشان مي دهند نه در برابر کل آمريکا. در واقع، آنها بين مردم و فرهنگ آمريکا و سياست هاي آمريکا تمايز قائل شدند.
بر اين اساس ناي به اين نتيجه مي رسد که همه چيز به موفقيت سياست ها در عراق، پيشرفت در منازعه اعراب- اسرائيل و بسياري از عوامل ديگر بستگي دارد. از اين رو، مي توان استدلال کرد، ارزش هايي که يک دولت در رفتار داخلي خود ( مانند دموکراسي )، در نهادهاي بين المللي ( مانند همکاري با ديگران ) و سياست خارجي ( مانند پيشبرد صلح و حقوق بشر ) مورد حمايت قرار مي دهد، اولويت هاي ديگران را شديداً متأثر مي سازد. دولت ها مي توانند با ارائه خود به عنوان نمونه و تأثير گذاشتن در ديگران، آنها را جذب يا دفع کنند. (19)
در مجموع، از نظر ناي، کشورهايي که احتمالاً موفق مي شوند در عصر اطلاعات قدرت نرم کسب کنند،
عبارتند از:
1) کشورهايي که فرهنگ و ايده هاي اصلي آنها به هنجارهاي حاکم جهاني (ليبراليسم، پلوراليسم و خودمختاري) نزديک تر است.
2) کشورهايي که بيشترين دسترسي را به کانال هاي چند جانبه ارتباطات دارند و از اين رو، از نفوذ بيشتري در شکل دهي موضوعات برخوردارند.
3) کشورهايي که اعتبارشان تحت تأثير عملکرد و کارايي داخلي و بين المللي آنها افزايش مي يابد. تا اندازه اي که سياست هاي رسمي در داخل و خارج هماهنگ و سازگار با دموکراسي، حقوق بشر، آزادانديشي و احترام به افکار ديگران باشد، آمريکا از روندهاي جهاني عصر اطلاعات بهره خواهد برد، گرچه توده هاي بنيادگرا در برخي از کشورها مقاومت مي کنند. (20)

کاربرد قدرت نرم

طي دهه هاي گذشته، تعاريف قدرت به شدت متحول و اطلاع رساني به عنوان ابعاد نرم افزاري از جايگاه خاصي برخوردار شد. از اين رو، بسياري از متفکران از جمله جوزف ناي مفهوم قدرت نرم و قدرت اطلاعاتي را جزء مهم مؤلفه هاي قدرت آمريکا تلقي کرده اند. ناي در مقاله اي در فصلنامه شوراي روابط خارجي در 1996 قدرت اطلاعاتي و پيام رساني را به عنوان يکي از وجوه تفوق خاص آمريکا در زمينه قدرت عنوان کرد. (21) اين مفاهيم و مضامين در آثار بعدي ناي مورد توجه و شرح و بسط بيشتر قرار گرفت. ناي با نگاه به سير تاريخي کاربرد قدرت نرم به ويژه در ابعاد تبليغاتي و رسانه اي در آمريکا، به اين نتيجه مي رسد که دادن اولويت اندک به قدرت نرم در دوره پس از جنگ جهاني دوم موضوعي قابل تأمل است. فقط پس از حوادث 11 سپتامبر 2001 بود که آمريکايي ها مجدداً اهميت سرمايه گذاري در ابزارهاي قدرت نرم و موضوع ارتباط با افکار عمومي و سياست خارجي دولت ها را در قالب ديپلماسي عمومي (22) درک کردند.
هر چند به نظر مي رسد اين حادثه نيز نقش چنداني در افزايش آگاهي آنها از اين مقوله نداشته است. ناي براي اثبات اين مطالب به بررسي کمّي و آماري بر اساس ميزان بودجه تخصيصي يا تعداد نهادها و آژانس هاي ذيربط و همچنين ايستگاه هاي پخش برنامه هاي راديويي و تلويزيوني مي پردازد. (23)
ناي نقش ديپلماسي عمومي را در پيشبرد اهداف دولت ها از طريق تبليغ و ارائه تصاوير مثبت از يک کشور بررسي مي کند. ديپلماسي عمومي، افکار عمومي را هدف قرار مي دهد و از لحاظ پيامدها و نتايج از همان اهميت ارتباطات ديپلماتيک پنهان و سنتي بين سران کشورها برخوردار است. اطلاعات نقش مهمي در اين رابطه ايفا مي کند و مي توان گفت اطلاعات، قدرت است. اگر قدرت نرم شامل شکل دادن به تصورات ديگر کشورها نيز شود، در اين صورت اطلاعات يک منبع مهم قدرت نرم محسوب مي شود. به رغم اينکه انتقال اطلاعات و ارائه تصوير مثبت بخشي از ديپلماسي عمومي است، ديپلماسي عمومي در بر گيرنده روابطي پايدار است که موجب ايجاد محيطي توانمندکننده براي سياست هاي دولت مي شود. (24)
دیپلماسي عمومي داراي سه بعد مختلف است. بعد اول عبارتست از ارتباطات روزانه که چارچوب و زمينه تصميمات سياست داخلي و خارجي را تبيين مي کند. دولت هاي دموکراتيک معمولاً پس از تصميم گيري متوجه طرح مطالب در مطبوعات داخلي هستند، در حاليکه مطبوعات خارجي بايد مهمترين هدف بعد نخست ديپلماسي عمومي به شمار آيد. به عبارت ديگر، آنها بايد بر درک تأثير اقدامات خويش و تبيين آثار اين اقدامات در تصوير بين المللي کشور خود تأکيد کنند. دومين بعد ديپلماسي عمومي، ارتباطات استراتژيک است که در آن مجموعه اي از موضوعات معمولي بسط مي يابد که به مبارزات سياسي يا تبليغاتي شباهت بسياري دارد. در اين مبارزات، رويدادها و ارتباطات نمادين به منظور مشخص کردن موضوعات اساسي يا پيشبرد سياست دولت برنامه ريزي مي شوند. سومين بعد ديپلماسي عمومي، گسترش روابط پايدار با افراد کليدي طي ساليان طولاني از طريق اعظاي بورسيه، تبادلات فرهنگي و دانشگاهي، آموزش، برگزاري سمينارها و کنفرانس ها و دسترسي به کانال هاي ارتباطي است. از نظر ناي اهميت مبادلات فرهنگي و آکادميک آمريکا به اين دليل است که به تعليم و آموزش بسياري از رهبران مهم جهان منجر مي شود. (25) هر يک از سه بعد ديپلماسي عمومي نقش مهمي در ايجاد تصويري جذاب از يک کشور ايفا مي کند. همين امر مي تواند چشم اندازهاي نويدبخشي در زمينه کسب نتايج مطلوب ترسيم کند. اما از نظر ناي موفقيت در اين زمينه به سياست هاي اتخاذ شده بستگي دارد.
سياست و ديپلماسي بايد با يکديگر تطابق و سازگاري داشته باشند، در غير اين صورت، بازاريابي براي پيام هاي دیپلماسي عمومي به رگباري از پيام هاي درهم و نامنظم تبديل خواهد شد. ضمن اينکه بايد توجه کرد ديپلماسي عمومي يک خيابان دو طرفه است که متضمن گوش فرا دادن و در عين حال سخن گفتن است. قدرت نرم بر مبناي برخي ارزش هاي مشترک استوار است و به همين دليل گفته مي شود مبادلات غالباً مؤثرتر از سخن پراکني يکطرفه است. بنابراين کارايي قدرت نرم مستلزم درک اين نکته است که ديگران چگونه پيام هاي ما را مي شنوند و بر همين اساس پيام ها را دقيقاً تنظيم کنيم. موضوع اساسي در اين زمينه شناخت مخاطبين مورد نظر است. چون همه اطلاعات از فيلترهای فرهنگي عبور می کنند و از اين رو مخاطبين به ندرت به سخنان پر طمطراق آنگونه که مد نظر است، گوش فرا مي دهند. گفته ها بسيار کمتر از اقدامات و نمادها اثرگزار هستند. (26)
به طور کلي، جوزف ناي سه نوع قدرت در عصر جهاني اطلاعات شناسايي مي کند و ساختار قدرت ها را در قالب جدول ذيل به نمايش مي گذارد.

انواع قدرت


 

رفتار

منابع

سیاست های دولت

قدرت نظامی

اجبار

تهدید
زور

دیپلماسی اجبار

بازدارندگی

جنگ

فرماندهی

اتحاد

قدرت اقتصادی

ترغیب

پاداش

کمک

اجبار

تحریم

رشوه

قدرت نرم

جذب
برنامه ریزی(27)

ارزش ها

تحریم

فرهنگ

دیپلماسی عمومی

سیاست ها

دیپلماسی دوجانبه و چندجانبه

نهادها


Source: Joseph. S. Nye, Soft Power: The Means To Success in World Politics, (New York: Public Affairs, 2004), p.34.

رهبري جهاني (28)

مؤلفه ديگر نرم افزارگرايي به عنوان الگوي سياست خارجي آمريکا که برخي انديشمندان در جهت تئوري قدرت نرم طرح مي کنند، رهبري جهاني و ضرورت احياء نقش تاريخي آمريکا در اين چارچوب است. برژينسکي ضمن انتقاد از الگوي رفتاري آمريکا در حوزه سياست خارجي و امنيتي، با تأييد نظام و جامعه آمريکا به تبيين نقش آمريکا در جهان مي پردازد. از نظر او، امروز، قدرت برتر آمريکا بهترين تضمين جهت حفظ ثبات جهاني به شمار مي رود، در عين حال جامعه آمريکا به برخي پويش هاي اجتماعي در سطح جهاني تضمين مي بخشد که حاکميت ملي را به چالش مي کشد. قدرت و پويايي اجتماعي آمريکا مي تواند به ظهور يک جامعه جهاني با منافع مشترک منجر گردد. اما در صورت عدم بهره برداري درست از اين دو مؤلفه بايد آشوب زدگي جهاني و انزواي آمريکا را به نظاره نشست. در هزاره جديد، قدرت آمريکا از نظر گستره دسترسي نيروهاي نظامي آن به مناطق مختلف جهان و نقش مؤثر رشد اقتصادي آمريکا در رفاه اقتصادي جهان و تأثير نوآوري هاي تکنولوژيک آمريکا و جاذبه فرهنگ عمومي آن در سطح جهاني بي نظير است. اين مختصات حامل نفوذ سياسي چشمگيري براي آمريکاست به گونه اي که جايگزيني براي نقش قدرت آمريکا در جهان متصور نيست. از اين رو، آمريکا در برخورد با تهديدهاي امنيتي نوظهور با دو گزينه رفتاري مواجه است؛ 1- اتکاء به همکاري هاي چند جانبه2- اتکاء به اعمال يکجانبه قدرت. گزينه دوم يعني ايفاي نقش سلطه جهاني نتيجه اي جز به فعليت در آوردن انزواي تنها ابرقدرت جهاني و در نتيجه بي نظمي روزافزون جهاني نخواهد داشت. بنابراين، آمريکا در جهت تحکيم جامعه جهاني و جلوگيري از بروز بي نظمي بين المللي ناگزير است مسئوليت تاريخي را در چارچوب « رهبري جهاني » بپذيرد و نه اعمال سلطه جهاني. سياست گزاران آمريکايي به منظور رفع تناقضات ناشي از موقعيت خود به عنوان تنها قدرت باقيمانده بايد به ايفاي نقش رهبري در جهان بر اساس ارزش هاي دموکراسي و اشاعه آن در مناطق بحران خيز و تهديدزا خصوصاً خاورميانه اهتمام ورزند. چرا که انگيزه ضديت با آمريکا و منشاء احساسات ضد آمريکايي در جوامع اسلامي بيش از آنکه تحت تأثير انگيزه ها و احساسات مذهبي باشد، ناشي از نارضايتي هاي سياسي است. بنابراين، اگر آمريکا در مقام يک ابرقدرت مثبت با توافق مبتني بر چند جانبه گرايي، نقش رهبري جهاني را ايفا کند، همه از مطلوبيت آن منتفع مي شوند. اما اگر اين کشور در مقام ابرقدرت منفي سياست خود را بر اعمال زور استوار کند، هزينه هاي فراواني به خود و ساير جهانيان تحميل خواهد کرد. (29)
لاري دياموند در تبيين نقش آمريکا به اخلاق و مضامين منحصر به فرد در زمينه هاي سياسي، اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي اشاره مي کند؛ مانند دموکراسي، حقوق بشر، حاکميت قانون، اقتصاد آزاد و کثرت گرايي که آمريکا را از ساير جهانيان متمايز مي کند. اين مضامين به عنوان مؤلفه هاي سازنده هويت فراگير غرب و در رأس آنها آمريکا، ارکان رهبري جهاني اين کشور و زمينه هاي اقبال جامعه جهاني را فراهم مي کند. (30) در واقع، « نئوليبراليسم و گسترش قدرت غرب» (31) به رهبري آمريکا و ضرورت اشاعه دموکراسي، مضمون نقش رهبري آمريکا را تشکيل مي دهد.
باراک اوباما بر پايه رويکرد جهان گراي ليبراليستي، مأخذ تهديدهاي امنيتي عليه آمريکا و جهان را سلاح هاي کشتار جمعي، تروريسم و دولت هاي شکست خورده تلقي مي کند. در چنين محيطي، احياء قدرت جهاني آمريکا و حفظ سيستم رهبري آن بيش از ابزار نظامي، مستلزم منابع نرم قدرت مي باشد. از اين ديدگاه، استراتژي مقابله با تروريسم متضمن جنگ ايده ها، کاربست مؤثرتر امکانات نرم افزاري و استفاده هوشمندانه از قدرت سخت افزاري است. حوزه مکاني اعمال اين استراتژي نيز هر منطقه ايست که در معرض خطر در افتادن به ورطه تروريسم باشد. بنابراين، عراق از مرکزيت استراتژي ضدتروريستي آمريکا خارج شده، در عين حال که جايگاه ويژه خود را در سياست خارجي آمريکا حفظ خواهد کرد.
اوباما با ارتباط ميان احياء رهبري آمريکا و جنگ عراق، پايان بخشيدن به جنگ را به شکلي مسئولانه تنها راه احياء رهبري نظامي، ديپلماتيک و اخلاقي آمريکا جهت مقابله با تهديدهاي نوظهور مي داند. رهبري جهاني، مستلزم چند جانبه گرايي و اجماع جهاني بر سر همکاري و همراهي با آمريکاست، چرا که نه آمريکا به تنهايي و نه جهان بدون آمريکا قادر است بر چالش هاي قرن21 غلبه کند. اين ايده بر فرايند بين الملل گرايي بيشتر در سياست خارجي آمريکا دلالت دارد. ساز و کارهاي ايفاي نقش رهبري جهان عبارتند از:
- تقويت نيروي نظامي؛ چرا که صلح پايدار بيش از هر چيز نيازمند ارتش قوي است و آمريکا در اين لحظه تاريخي بايد به بازسازي ارتش خود و آماده سازي آن براي انجام دادن مأموريت هاي آينده با هدف تأمين امنيت مشترک و ثبات جهاني بپردازد.
- متوقف ساختن اشاعه سلاح هاي هسته اي؛ رژيم عدم اشاعه (32) به چالش کشيده شده است و برنامه هاي هسته اي غيرنظامي جديد از قابليت تبديل شدن به ابزاري براي ساخت سلاح هاي هسته اي برخوردارند.
متوقف ساختن اين روند مستلزم همکاري فعال روسيه است، اين در حاليست که اعمال فشار بر روسيه جهت پيشبرد دموکراسي و مسئوليت پذيري و پاسخگويي همچنان ادامه دارد، اما آمريکا ناگزير است در حوزه منافع مشترک از جمله حصول اطمينان از ايمني تسليحات و مواد هسته اي و ايجاد محدوديت هاي جهاني در اين زمينه با روسيه و جامعه بين المللي کار کند تا يک ائتلاف بين المللي قوي را شکل دهد.
- مبارزه با تروريسم جهاني؛ که از طريق تقويت توان اطلاعاتي، نظامي و گسترش همکاري با کشورهاي مختلف، از جمله کشورهاي خاورميانه و به ويژه تقويت پيوندها با شاخه هاي ميانه روي اسلام گرايي به منظور مبارزه با اسلام گرايي افراطي محقق مي شود. آمريکا در اين راستا به چيزي بيش از سخنراني در مورد دموکراسي، يعني به تعميق دانش و باور خود از شرايطي که زمينه ساز افراطي گرايي است، نياز دارد.
- بازسازي اتحادها، مشارکت ها و نهادها؛ که براي مقابله با تهديدات مشترک و ارتقاء امنيت مشترک ضروري اند. اين امر بواسطه متقاعدسازي ساير حکومت ها و مردمي که در مشارکت مؤثر ذينفع هستند، قابل دستيابي به نظر مي رسد به بيان ديگر، «بهره برداري بهينه آمريکا از تمامي ابزارها و منابع ديپلماتيک قدرت منوط به همکاري با متحدين است. ايفاي نقش رهبري جهاني ايالات متحده در تلاقي با تعهد اين کشور به استراتژي چندجانبه گرايي و همکاري با ساير قدرت هاست که غلبه بر تهديدها و منازعات را امکان پذير مي سازد.» (33) و نهايتاً
- ساختن جوامع عادلانه، امن و دموکراتيک؛ به معناي تقويت امنيت مشترک از طريق سرمايه گذاري روي انسانيت مشترک (34) است. چرا که امنيت و رفاه هر آمريکايي به امنيت و رفاه کساني بستگي دارد که فراتر از مرزهاي آمريکا زندگي مي کنند. بنابراين مأموريت رهبري جهاني آمريکا مبتني بر اين درک است که جهان يک امنيت مشترک و يک انسانيت مشترک دارد. (35)
از اين ديدگاه«لحظه آمريکايي» (36) به پايان نرسيده است، اما بايد به گونه اي ديگر آن را به خدمت گرفت. (37)

هژموني ملايم يا خيرانديش (38)

هژموني ملايم يا خيرخواه با تشويق مشارکت قدرت هاي کوچکتر در عوايد اقتصادي و مشورت مستمر با آنها پذيرش منزلت رهبري را براي خود تضمين مي کند. قدرت هژمون، اقدامات خود را بر اين پايه توجيه مي کند که انگيزه اصلي آن اهداف خيرانديشانه و نيک است. آمريکا بعد از جنگ جهاني دوم بر اساس استراتژي ژئوپليتيک بين الملل گرايي ليبرال، حمايت امنيتي از اروپا و آسيا و تأمين منافع دشمنان پيشين و فرآيند نسبتاً شفاف و دموکراتيک حکومت در داخل، در جايگاه هژمون ملايم در جهان قرار گرفت. (39) بنابراين، هژموني ملايم مستلزم زمينه ها و دلايل اخلاقي جهت اعمال نفوذ و قدرت بوده، (40) در اطراف مفاهيم روابط دو جانبه مبتني بر رضايت طرفين و نهادينه شدن سازماندهي مي شود. (41) در نتيجه يک هژموني ليبرال حاصل خواهد شد. (42)
ايکنبري که به سنت فکري نئوليبراليستي در روابط بين الملل تعلق دارد، سعي مي کند مفهوم قدرت نرم جوزف ناي را در چارچوب مفهوم هژموني ملايم و در سطحي نهادينه تر هژموني ليبرال يا هژموني دموکراتيک گسترش دهد. در نظام هاي هژموني ملايم و مبتني بر رضايت طرفين که در آنها محدوديت هايي بر قدرت سلطه گر اعمال مي شود، نظام حاصله با شدت کمتري توزيع قدرت زيربنايي را منعکس مي کند و از ارزش مقابله با قدرت مسلط کاسته مي شود. به رغم اين که مقابله و توازن همچنان انتخاب کشورهاي ضعيف تر است، طبع ملايم و محدوديت هاي نهادي قدرت هژمون، انگيزه آنها را از بين مي برد. (43)
از اين نظر، چند عنصر بيش از همه در با ثبات کردن، متعهد کردن و محدودتر نمودن قدرت آمريکا و در نتيجه کاهش نگراني و مقاومت ساير اعضاي بين المللي مؤثرند:
- نهادهاي سياسي تکامل يافته آمريکا که طبق قانون اساسي سازمان يافته اند، آمريکا را به هژمون قابل پيش بيني و همکاري کننده تبديل مي کنند. روش کثرت گرايانه و قانونمند حاکم بر سياست خارجي و امنيتي آمريکا، غافل گيري را کاهش و به ديگر کشورها اجازه مي دهد روابط طولاني و همکاري جويانه برقرار کنند.
- اين فرآيند باز و تمرکززدايي شده با ايجاد « فرصت هاي ايجاد عقيده » مجالي براي دسترسي سياسي و ابزارهايي براي دولت هاي خارجي و گروه ها جهت تاًثيرگزاري در روش واشنگتن براي استفاده از قدرت ايجاد مي کند. با فراهم کردن فرصت هايي براي ديگر کشورها به منظور بازي در واشنگتن، ايالات متحده آنها را به يک شراکت فعالانه و مداوم مي کشاند که به اهداف درازمدت استراتژيک خدمت مي کند.
- عنصر نهايي، عنصر نهادسازي است که به معناي وجود شبکه نهادهاي چندجانبه مانند سازمان ملل، صندوق بين المللي پول، بانک جهاني، ناتو و گات است که ساختار روابط سياسي و اقتصادي تاريخ را قانونمند کرده اند. اين شبکه ديگر کشورها را به ساختار امنيتي و اقتصادي آمريکا متصل مي کند، اما با اين کار، اين نهادها نيز ايالات متحده را به ديگر کشورها پيوند و حداقل تا اندازه اي توانايي واشنگتن را در اعمال خودسرانه قدرت کاهش مي دهند. در واقع، قوانين، نهادها و رويه هاي تصميم گيري مشترک، ظرفيت هاي اقدام يکجانبه آمريکا را کم مي کنند و در مقابل، شرکاي آمريکا نيز آزادي عمل محدودي خواهند داشت، و قادرند در دنيايي فعاليت کنند که قدرت آمريکا از مجاري نهادها محدودتر و قابل اعتمادتر شده است. (44)
- و بالاخره، نيروهاي مدرنيزاسيون و اصول متمايز سياست آمريکا يعني ملي گرايي مدني و هويت گرايي چند فرهنگي نيز به ايالات متحده نفوذ منحصر به فرد و توان سازگاري با توسعه سياسي جهان را مي بخشد. (45)
بنابراين، از نظر ايکنبري نظام هژموني ملايم آمريکا که بر ويژگيهايي نظير قوانين و هنجارهاي عام الشمول از جمله عدم تبعيض و بازار آزاد، مشارکت اقتصادي گسترده و خصيصه ائتلاف محور رهبري نظام ابتنا يافته است، (46) مي تواند زمينه ساز تسلط«سيستم تفوق» (47) بر پايه توافق و نه توازون قدرت تلقي گردد.
رابرت کاگان نيز با اشاره به ويژگي منحصر به فرد تسلط جهانی آمريکا، موقعيت هژمونيک اين کشور را از ديگر نمونه هاي تاريخي آن مانند امپراتوري روم متمايز مي داند. بعد از جنگ جهاني دوم، سهم آمريکا از اقتصاد جهاني و برتري فراگير آن در حوزه توانمندي نظامي- خصوصاً در دوره ی انحصار سلاح هاي هسته اي و ابزار پرتاب آن- اين کشور را به تعقيب جاه طلبي هاي جهاني سوق داد. ضمن اينکه هژموني آمريکا نشانه هايي از شکل بندي دموکراتيک حکومت را منعکس مي ساخت.« ساکنان قلمرو دموکراسي » همکاري و سازگاري متقابل را به هنجار حاکم بر روابط متحدين آمريکا تبديل کردند. آمريکايي ها اين ويژگيها را در جهت تعهدات بين المللي خود به شکلي گسترده تر به دوران پس از جنگ سرد نيز تعميم دادند. کاگان اين انتقال تاريخي را در چارچوب هژموني خيرانديش تعين مي بخشد که از مطلوبيت لازم براي جهانيان برخوردار است و تضعيف آن مي تواند هزينه هايي براي همگان اعم از آمريکايي ها و ساير جوامع به همراه داشته باشد. همان گونه که ساموئل هانتينگتون متذکر شده است، «جهان بدون تفوق آمريکا نسبت به جهاني که ايالات متحده بيش از هر کشور ديگر براي شکل دادن به امور جهاني به اعمال نفوذ در آن مي پردازد با خشونت و بي نظمي بيشتر و دموکراسي و رشد اقتصادي کمتر همراه خواهد بود.» از نظر کاگان، اين قبيل تعابير بيان کننده تأکيد بر ويژگي خيرانديشي آمريکاست. چرا که در اين شرايط آمريکايي ها رفاه خود را منوط به رفاه ديگران مي دانند، ترقي و پيشرفت خود را بدون پيشرفت جهان غيرممکن تلقي مي کنند، آزادي آمريکا را وابسته به بقا و گسترش آزادي در ساير نقاط مي پندارند، حمله به يک نقطه را تهديد به حمله به ساير مناطق تعريف مي کنند و سرانجام اينکه امنيت ملي آمريکا را بدون امنيت بين المللي امکان پذير نمي دانند. (48) (49)

پي‌نوشت‌ها:

1. Joseph S. Nye, Soft Power: The Means To Success in World Politics, (New York: Public Affairs,2004), pp، 1-2
2. Ibid p.5
3. Ibid p.6
4. Ibid p.p6-7
5. Co-Optive Power
6. Joseph S. Nye, Soft Power: The Means To Success in World Politics, (New York: Public Affairs,2004), pp، 7-8
7. Indirector Co- Optive Power Behavior
8. Joseph S. Nye. "The Changing Nature of World power", Political Science Quarterly Vol. 105. No. 2. 1990. p.p 177-193
9. Joseph s. Nye. Redefinig the National Interest Foreign Affairs Vol. 75. No. 4 July/August 1999. p.p. 22-35
10. Josph S. Nye The Paradox of American Power: Why the World"s Only Superpower can"t Go It Alone (New York: Oxford University Press .2002) p.p. 134-157
11. Joseph S. Nye, "Limits of American Power" Political Science Quarterly Vol. 117, No 4, 2002-2003, p.p 545-561
12. Joseph S. Nye. Soft Power: The Mean To Success in World Politics Cit, p. 32
13. Ibid, p. 17
14. Ibid, p 11
15. High Culture
16. Low Culture
17. Joseph S. Nye. Soft Power: The Mean To Success in World Politics Cit, p. 11-12
18. Ibid, p16
19. Ibid, p.p. 13-14
20. Ibid, p.p. 14-15
21. Joseph S. Nye, "Hard and Soft Power in a Global Information Age" in : Mark Leonard, Reordering the World. (London ( The Foreign Policy Center 2002.) p.p 6-8
22. Public Diplomacy
23. Joseph S. Nye OP. Cit, p. 30
24. Ibid
25. Ibid, p.31
26. Ibid, p.33
27. Agend Setting
28. Global Leadership
29. Zbigniew Brzezinski, The Choice: Global Domination Or Global Leadership, (New York: Basic Book 2004) Introduction
30. Larry Diamond, "Promoting Democracy" In: Eugene R. Wittkopf (ed.), The Future Of American Foreign Policy. New York. Martin Press 1994), p. 1023
31. David Slater. Geopolitics and The Post-Colonial: Rethinking North-South Relations (Wiley intertscience ,2004) Chapter 4
32. Non Proliferation Regime
33. Alon Ben-Meir, "Historic Opportunity. " The World Today. vol. 64. No. 12. December 2008. p. 19
34. Common Humanity
35. Barak Obama. "Renewing American Ledership", Foreign Affairs July/August 2007, in: http. www. foreignaffairs. Org
36. American Moment
37. Barak Obama. "Renewing American Ledership", Foreign Affairs July/August 2007, in: http. www. foreignaffairs. Org
38. Benign Or Benevolent Hegemony
39. Tom Barry, "The Terms of power" in http: www. fpif. Org. Commentary /2007/0211 power htmll
40. Richard Du Boff, "Balance Of power or Benign Hegemony", in: http home aubg. aubg. by./ Students. SIGO20
41. جي جان ايکنبري، تنها ابرقدرت هژموني آمريکا در قرن 21، (تهران موسسه فرهنگي مطالعاتي و تحقيقات بين المللي ابرار معاصر تهران، چاپ دوم، مهر 1383)، ص 25
42. همان، ص 26
43. همان، ص 27-26
44. همان ص 417-414
45. همان، ص 408
46. G. John Ikenberry "The Rise of China and The Future of the West. "Foreign Affairs Vol. 87. No. 1. January 2008. p.p. 29-30
47. حسين دهشيار، "يازده سپتامبر، هزينه آغازين برپايي امپراطوري آمريکا"، گزيده تحولات جهان، شماره دوم، 1380، ص 24
48. Robert Kagan. "The Benevolent Empire", Foreign policy, Summer 1998 in: http://www.Carnegieendowment Org/publications/index.cfm/
49. ارزيابي جهت اين ادعاها را به خواننده محترم وا مي گذاريم. کودتاها، حمايت از حکومت هاي ديکتاتوري و سرنگون ساختن حکومتهاي مردمي خلاصه اي مجمل ولي گویا از مشت آهنين آمريکا است که در درون دستکش هژموني نرم و خيرانديشانه اين کشور در طول جنگ سد پنهان شده بود.

منبع مقاله :
سليماني پورلک، فاطمه؛ (1389)، قدرت نرم در استراتژي خاورميانه اي آمريکا، تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردي، چاپ اول