نويسنده: فاطمه سليماني پورلک




 

هويت در تعريف کلي عبارتست از نوعي رابطه با يک کانون محوري و مرکزي. در صورتي که تعدادي افراد داراي حس مشترک نسبت به موضوع يا مسئله اي باشند، در واقع نسبت به آن موضوع که اساسي و محوري تلقي مي شود داراي هويت واحد و در سطحي بالاتر داراي انسجام اجتماعي هستند. بنابراين هويت ملي بر مبناي فهم مشترک استوار است که به طور همزمان مستلزم متفاوت بودن از ديگران نيز است. (1) هويت ملي با اين تعريف زائيده تغيير شرايط بين المللي پس از شکل گيري واحدهاي سياسي مدرن تحت عنوان دولت- ملت است. تا پيش از شکل گيري چنين اجتماع سياسي، آنچه وجود داشت تعداد اجتماعات فرهنگي مبتني بر قوميت، نژاد، زبان و مذهب بود. با تحول اجتماعات از فرهنگي به سياسي در دوران مدرن، هويت ها نيز از ابعاد فرهنگي فراتر رفتند و در لايه جديدي بنام هويت ملي منعکس شدند که از نظر سلسله مراتب در رأس هويت هاي فرهنگي قرار داشت.
شکل گيري هويت ملي در بستر مدرنيته، سير متفاوتي را در خاستگاه اصلي خود ( جوامع غربي ) نسبت به جوامع خاورميانه طي کرده است. در سير تکوين هويت ملي جوامع غربي، نيروهاي خارجي و فراملي نقش بسيار جزئي و فرعي داشتند. اما جوامع خاورميانه اي با توجه به پيشينه تاريخي کاملاً متفاوت مسير مجزايي در زمينه تکوين هويت ملي پيموده اند. در واقع، هويت ملي اين جوامع بر بستر تضادهاي بنيادين اجتماعي و فرهنگي شکل گرفت.

تضادهاي بنيادين اجتماعي در خاورميانه

وجه مميزه سير تکوين هويت ملي در خاورميانه تأثيرگزاري عوامل فراملي و تعارض آن با عوامل ملي و فروملي طي يک سير تاريخي است. همان گونه که گفته شد، هويت ملي محصول دوران مدرنيته است و مدرنيته با استعمار ( مستقيم و غيرمستقيم ) به منطقه خاورميانه ورارد شد. بنابراين استعمار به عنوان يکي از عوامل اثرگزار در شکل گيري هويت ملي در خاورميانه، جايگاه خاصي در اين زمينه دارد و در واقع، تضادهاي بنيادين اجتماعي در منطقه نيز از همين زمان شروع شد.
از همان دوران اوليه حضور استعمار به خصوص بعد از کشف نفت در آستانه قرن بيستم در خاورميانه در جريان متضاد هويتي شکل گرفت. طرف قدرت هاي استعماري براي تثبيت حکمراني خود ( يا به تعبيري اعمال قدرت) به استفاده ابزاري از شکاف هاي مذهبي و قومي پرداختند. تداوم روش هاي استعماري نيز به رشد جنبش هاي ناسيوناليستي ضد استعماري ( يا به عبارتي مقاومت در سطح ملي ) منجر شد. پس، از لحاظ تاريخي استعمار دو جريان همزمان را در خاورميانه ايجاد کرد. ناسيوناليسم وحدت بخش و قبيله گرايي تفرقه افکن، که اين دو نيز ايجاد کننده دو هويت متعارض بودند؛ يعني هويت قبيله اي و ملي، که به ترتيب دگرهاي فروملي و ملي را توليد مي کردند، اما با توجه به ميزان پايين ارتباطات در خاورميانه آن روز، دگرهاي فروملي محسوس تر از دگرهاي ملي بودند. به همين دليل نيز نخستين حرکت هاي ناسيوناليسم در خاورميانه مجبور بودند براي پشبرد اهداف خود يا به مذهب يا به قوميت تکيه کنند. (2) اين موضوع به تعميق هر چه بيشتر شکاف هاي غيرطبقاتي در جوامع منطقه کمک کرد که حتي بعد از سير استعمارزدايي نيز همچنان به حيات خود ادامه مي دهد.
در برابر جريان هاي دوگانه ضعيف و قوي فوق که ماهيتي ملي و فروملي داشتند، جريان ديگري نيز وجود داشت که از موضع گيري در برابر حضور استعمار غرب به عنوان « ديگري » نشأت مي گرفت و ماهيتاً مذهبي بود. اين ديگري، در فرهنگ مذهبي علماء خصوصاً شيعيان به عنوان دارالکفر تعريف شد که نقطه مقابل آن دارالاسلام به عنوان يک هويت فراملي قرار مي گيرد. بنابراين به رغم اينکه حاملان دين در خاورميانه همگام با ناسيوناليست ها به مخالفت با استعمار به عنوان دگر خارجي يا فراملي پرداختند، به تبليغ نوع خاصي از فراملي گرايي يعني فراملي گرايي مذهبي پرداختند. از اين رو بايد اذغان کرد تکوين هويت ملي در خاورميانه همواره درگير تعارضات و تضعيف هايي در سطوح ملي، فروملي و فراملي در ميان سه نيروي- دين، مليت و قوميت- بوده است.
نگاهي به تحول تاريخي اين تعارضات حکايت از آن مي کند که سه عامل در اين مسير تأثيرگزار بوده اند. اين سه عامل عبارتند از:
1-ارتباط با غرب و نظام سرمايه داري،
2-شکاف هاي قومي و نژادي
3- فرهنگ سياسي
عامل اول نيروي فراملي است و عامل دوم و سوم را مي توان در سطوح ملي و فروملي هم بررسي کرد. (3) گره خوردن حيات خاورميانه به نظام سرمايه داري از طريق نفت، امکان رشد فرايندهاي بومي را تضعيف کرد. اين گره خوردگي به حوزه هاي ديگر از جمله امنيت و هويت نيز سرايت کرد، به گونه اي که نيروهاي فراملي به نيروهاي انکارناپذيري در تحولات داخلي جوامع خاورميانه تبديل شدند. بنابراين، اين تضاد بنيادين را مي توان تضاد ميان جهت گيري نيروهاي داخلي و فراملي در خاورميانه دانست. نخبگان سياسي خاورميانه که بين نيروهاي داخلي و فراملي قرار گرفته بودند با دو روند عمده مواجه شدند:
در سطح داخلي هنوز مذهب و سنت دو نيروي عمده به شمار مي رفت و در نتيجه مشروعيت داخلي نظام هاي سياسي متکي به آنها بود. قدرت نظام سياسي نيز وابسته به حمايت نيروهاي فراملي بود که مخالف سنت و مذهب و طرفدار تغيير و تحول بودند. در حاليکه نيروهاي داخلي مؤثر اغلب خواستار تبعيت از مذهب و سنت بودند، نيروهاي خارجي طرفدار تغيير وضع موجود بودند. اين دو نيروي متضاد داخلي و خارجي امنيت نخبگان سياسي و رژيم هاي آنها را به شدت تهديد مي کرد. (4) از اين رو، نخبگان سياسي به منظور حفظ امنيت خود، « استراتژي تداوم بقا » را با اولويت نيروهاي فراملي برگزيدند که از تعارضات ميان اين نيروها به نفع موجوديت خود بهره برداري کنند.

هويت ملي جوامع خاورميانه اي در بستر تضادهاي بنيادين اجتماعي

هويت ملي در جوامع خاورميانه بر بستر تضادهاي پيش گفته تعريف شده است. از آنجا که نخبگان خاورميانه ارائه دهندگان اين تعريف هستند، تلاش مي کردند نهايت بهره برداري را از تعريف هويتي در جهت تقويت مشروعيت و در نتيجه ارتقاء سطح امنيتي خود به عمل آورند. به ويژه که در بسياري از موارد، « هويت دولت هاي خاورميانه کاملاً با هويت هاي ملي جمعيت محلي متفاوت بوده و ناامني داخلي را به وجود آورده است » (5)
از همين روست که نخبگان خاورميانه به منظور تأمين امنيت خود و نظام سياسي حاکم در بستر ساختار اجتماعي فرهنگي ناهمگون، هويت هاي نوعي اعم از قومي، نژادي، زباني، مذهبي و فرهنگي را کانون سياست گزاري ها قرار دادند و بدين طريق درصدد حفظ نقش مشروعيت بخش مذهب و سنت، برآمدند. علاوه بر اين، دولت هاي منطقه به پشتوانه درآمدهاي حاصل از فروش نفت يا حتي کمک هاي خارجي- براساس مفهوم دولت رانتير- به ايجاد هويت نقشي (هويت وابسته به شغل و موقعيت اجتماعي) مبادرت کرده اند. در واقع، آنها با اعطاي امتيازات خاص به بخشي از جامعه و کسب وفاداري آنها امنيت نظام سياسي را تأمين کرده اند و اين متفاوت از هويت هاي نقشي تعريف شده بر مبناي تقسيم کار و صنعتي شدن است.
نتيجه چنين رويکردي نسبت به لايه هاي مختلف هويت ملي در خاورميانه، عبارتست از تداوم نقش مذهب و سنت به عنوان دو نيروي مؤثر اجتماعي و شکل دهنده هويت هاي نوعي، شکنندگي هويت نقشي مبتني بر رانيريسم و ناتواني دولت در تبديل شدن به مرجع اصلي هويت در جوامع خاورميانه و به ويژه جهان عرب، دليل اين امر آن است که رويکرد نخبگان خاورميانه به مقوله هويت ملي نوعي تضاد و پارادوکس دروني را باز توليد مي کند. نخبگان به منظور رسيدن به اهداف سياسي خود، به استفاده ابزاري از سنت و مذهب روي آورده اند، ولي به مرور زمان در مهار مذهب گرايي و سنت گرايي ناتوان شدند. فعال شدن گروه هاي اسلامي افراطي، گواه اين مسئله است.
بر اين اساس، نخبگان خاورميانه فرايندها و ساختارهايي بر مبناي آن ايجاد مي کنند که به تدريج از کنترل آنها خارج و تبعات ناخواسته اي دامنگيرشان مي شود. در کشورهاي مختلف عربي مي توان شاهد استفاده نخبگان از هويت هاي مذهبي، قومي، قبيله اي و عشيره اي براي تأمين امنيت خود بود. اين سير در کشورهايي که هيئت حاکمه نماينده اکثريت جمعيت نيست پيچيدگي بيشتري دارد و نشانگر دخالت بيشتر به نيروهاي فراملي است. به عنوان مثال، خاندان شيخ خليفه در بحرين سني است، در حاليکه اکثر جمعيت اين کشور شيعه است. در ساير کشورها نيز چنين وضعيتي وجود دارد.
بدين ترتيب، تعريف هويت به ابزاري براي بقاي حاکمان تبديل مي شود، بي آنکه به تأثير اين تعريف بر لايه هاي مختلف هويت ملي توجه شود. نظام سياسي عراق در دوران صدام حسين به خوبي مؤيد اين ادعاست. صدام در دهه هاي 1970 و 1980 بر هويت قبيله اي عراق و در دهه 1990 در پي شکست از نيروي ائتلاف به رهبري آمريکا بر هويت اسلامي مردم عراق و بار ديگر به دنبال تحريم هاي سازمان ملل براي حفظ موقعيت خود بر هويت هاي قبيله اي تأکيد کرد. در عربستان، سوريه، ايرن، ترکيه، مصر و اسراييل نيز به نوعي شاهد تأکيد نخبگان حاکم بر هويت هاي فرهنگي و مذهبي و به شيوه هاي مختلف هستيم. نخبگان حاکم عربستان براي حفظ مشروعيت در داخل، ايدئولوژي وهابيسم و هويت اسلامي را تقويت مي کنند. در سوريه اقليت علوي براي تداوم حکومت خود در يک جامعه داراي اکثريت سني از دست بردن در روابط قومي و قبيله اي بهره مي گيرد. در ايران نظام سياسي با تأکيد بر هويت مذهبي، بروز و ظهور هويت هاي غيرمذهبي را تهديد امنيتي تلقي مي کند. در مصر اسلام گرايان و هويت اسلامي مهمترين تهديد داخلي تعريف شده است. و در عين حال، برخي ملي گراهاي سکولار نيز بر هويت مصر پيش از اسلام تأکيد مي کنند که باز هم هويتي فرهنگي است. در ترکيه نيز نخبگان قدرتمند کماليست، هويت ملي را براساس هويت سکولار غيرمذهبي و غرب گرا تعريف مي کنند و بر اين اساس هويت قومي کردي و هويت فرهنگي اسلامي را مهمترين تهديد براي امنيت ملي تعريف مي کنند. در اسراييل نخبگان حاکم از زمان تأسيس اين رژيم کوشيده اند هويت خود را براساس هويت بهبود تعريف کنند و اعراب و مسلمانان را به عنوان دگر هويتي خود نشان دهند، حال آنکه هويت فرهنگي يهودي متفاوت از هويت قومي اسراييل است که متشکل از عبري زبانان است. (6)
نمونه هاي فوق حکايت از آن مي کنند که در جوامع خاورميانه عمدتاً هويت هاي نوعي اعم از فرهنگي، قومي، زباني و مذهبي، کانون فعاليت هاي هويت سازي نخبگان واقع شده که در بسياري از موارد نتيجه اي جز بروز تعارضات هويتي در بر نداشته است. از اين رو، مي توان استدلال کرد که يکي از بحران هاي درون ساختاري در اغلب کشورهاي منطقه، « بحران و هويت » (7) است که به نوبه خود سبب شده است ملت به مفهوم مدرن آن يعني مردم داراي اهداف و منافع مشترک- که دولت ملي فارغ از تعلقات قومي و قبيله اي برخاسته از اراده جمعي آنها باشد- در اين منطقه پديدار نشود.
علاوه بر عوامل و شرايط فوق، عامل ديگري نيز در تشديد اين وضعيت بحراني در کشورهاي خاورميانه مؤثر بوده و آن « عدم تطابق مرزهاي زباني و قومي با مرزهاي ملي » است. مشکلات کشورهاي منطقه در اين زمينه عمدتاً به دوران امپرياليسم و استعمار نو باز مي گردد. به عبارتي، بعد از تجزيه امپراتوري عثماني، دولت هاي جديد بدون توجه به جغرافيا، ترکيب جمعيتي و تاريخ منطقه ايجاد شدند. ميراث امپرياليستي فراسنه و بريتانيا اين بود که گروه هاي متفاوت ملي- قومي در يک دولت ادغام يا يک گروه جمعيتي در چندين کشور پراکنده شدند. براي مثال لبنان ترکيبي از جمعيت هاي قومي- مذهبي مختلف شد و کردها در کشورهاي ايران، سوريه، عراق و ترکيه پراکنده شدند. از اين زمان مسئله هويت هاي داخلي و نزاع بر سر مرزها شکل گرفت، به جز برخي کشورها مانند ايران، مصر، عراق و سوريه و عربستان که از پيشينه تاريخي غني برخوردارند، ساير کشورها به دنبال ريشه هاي تاريخي و مباني اي براي حل و فصل هويت ملي خود بودند. از اين رو بسياري از تنش ها و نزاع هاي داخلي در اين کشورها به دليل ناتواني در ايجاد سازگاري بين گروه هاي مذهبي، قومي و زباني بوده است.
در يک بررسي تطبيقي درباره عملکرد نخبگان خاورميانه در زمينه انسجام اجتماعي و ملي در مي يابيم که آنها در بستر تعارضات بنيادين هويتي و اجتماعي، تعريفي تک بعدي از هويت ملي براي جامعه خود ارائه کرده اند. ضمن اينکه وجود مراجع مختلف هويتي اعم از قومي، قبيله اي، زباني و مذهبي و معطوف بودن وفاداري هاي جامعه به سمت مراجع فروملي فوق، حل بحران هويت و شکل گيري هويت ملي را با چالش مواجه مي کند. حتي مي توان تشديد اين وضعيت را در برخي کشورهاي منطقه محتمل دانست، به ويژه با رشد و تقويت خرده هويت ها به دنبال تحولات اخير در سطح منطقه از جمله اوضاع عراق، به نظر مي رسد تداوم سياست خريد رضايت و فرمانبرداري جامعه از حکومت بواسطه توزيع ثروت ناشي از نفت ديگر جوابگوي کنترل بحران هاي هويتي در اين جوامع نباشد.
در اين مبحث، ساختارهاي داخلي کشورهاي خاورميانه اعم از سياسي، اقتصادي و اجتماعي، فرهنگي بررسي مي شود. برآيند آن نيز درک ضعف درون ساختاري است که به محيط امنيتي اين کشورها در عرصه داخلي شکل مي دهد. اين موضوع از آن روي قابل بحث است که امروزه در دنياي معاصر، امنيت ملي در ابعاد و زمينه هاي جديدي هويت مي يابد. به ويژه هنگامي که صحبت از کشورهاي در حال گذار مي شود اين معنا بيشتر خودنمايي مي کند. در اين چارچوب کلي، کشورهاي خاورميانه نيز گرچه در سطوح متفاوت توسعه يافتگي- سياسي، اقتصادي، اجتماعي- قرار دارند، اکثريت آنها به دليل نداشتن ساختارها و نهادهاي توسعه يافته و قدرتمند و با ثبات، دچار ضعف ساختاري هستند که اين مسئله زمينه هاي ناامني داخلي و حتي منطقه اي را فراهم مي کند.
شکنندگي ساختاري مزبور زماني اهميت خود را نشان مي دهد که عناصر خارجي درصدد تأثيرگزاري به منظور ايجاد تغيير برآيند. عليرغم محدوديت هايي فراروي، الگوي رفتاري آمريکا بر پايه قدرت نرم در چنين بستري از قدرت مانور بيشتري براي « مهندسي ساختاري » برخوردار است. استراتژي آمريکا تغيير تدريجي يا دفعي ساختارها و برساختن ساختارهاي نوين سياسي، اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي براساس اصول ليبراليسم و دموکراتيک است. اين در حاليست که در کشورهاي منطقه نيز نارضايتي نسبت به ناکارآمدي و بي کفايتي ساختارها به ويژه ساختارهاي سياسي، به فشار فزاينده براي اصلاحات از درون جوامع منجر مي شود. اما همان گونه که گفته شد، اين جوامع نيروهاي سياسي- اجتماعي فعال و مؤثر براي تعريف و پيشبرد اصلاحات ندارند. در چنين شرايطي، سياست نرم افزاري آمريکا به دنبال ايجاد تغيير ساختاري از بيرون است که مي تواند موجد چالش هايي نسبت به دولت، رژيم و جامعه باشد.

پي‌نوشت‌ها:

1-P.M ansfield The Middle East (Oxford: Oxford university Press 1980) p. 49
2- رحمان قهرمان پور، « جهاني شدن و بحران هويت در کشورهاي خاورميانه »، فصلنامه مطالعات خاورميانه، سال يازدهم، شماره 3 و 4، پاييز و زمستان 1383، ص 28.
3- رحمان قهرمان پور، « جهاني شدن و مسئله هويت در خاورميانه »، سياست خارجي، سال شانزدهم، تابستان 1381، ص 344.
4- همان، ص 346.
5- شيلي تلهامي و ميخائيل بارنت، « هويت و سياست خارجي در خاورميانه »، ترجمه نادر پورآخوندي، گزارش پژوهشي، پژوهشکده مطالعات راهبردي، 1383، ص 14.
6- رحمان قهرمان پور، همان، ص 33-31.
7- براي مطالعه بيشتر در اين زمينه مراجعه کنيد به:
- P. R Kumaraswamy.Who Am I THe Identity Crisis in the Middle East The Middle East Review of International Affairs Vol. 10 No.Article 5 March2006

منبع مقاله :
سليماني پورلک، فاطمه؛ (1389)، قدرت نرم در استراتژي خاورميانه اي آمريکا، تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردي، چاپ اول