نويسنده: محمود عبداللهي




 

در عين حال که وحي نبوي يک پديده مرموز غيبي و حقيقت آن براي ما مجهول است ولي قرآن ويژگي ها و خصوصياتي براي آن بيان کرده است که لازم است بررسي شود. هدف اصلي اين نوشتار نيز همين است که روشن گردد خصوصيات وحي چيست؟

1. وحي و مبدأ الهي

از بارزترين ويژگي هاي وحي اين است که داراي مبدأ غيبي و متافيزيکي است. وحي يک امر طبيعي و زميني نيست، ادراک عقلاني و محصول نبوغ و ضمير داخلي و شخصيت باطني پيامبر نمي باشد. آگاهي هايي که پيامبر ارائه مي دهد فقط و فقط انعکاسي است از آن چه از جهان ماوراء طبيعت و عالم الوهيت دريافت مي کند. پاره اي از آيات و عناويني که بيان گر اين مطلب است عبارتند از:

1-1. وحي کلام الهي است

( وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ ). (1)
هيچ بشري شايسته نيست که خدا با او سخن گويد مگر از راه وحي ( مستقيم ) يا از پشت حجاب يا اين که فرستاده اي به سوي او بفرستد تا او به پيامبر وحي کند.
آيه فوق همه اقسام سه گانه وحي را کلام الهي قلمداد مي کند (2)، لذا بايد گفت از نظر قرآن، همه اقسام وحيي که براي پيامبران، بيان شده، تکلم خدا با آنهاست، از آن رو که حرف زدن و مکالمه در اصطلاح قرآن، تنها سخن گفتن با الفاظ و آهنگ و حنجره نيست، بلکه تفهيم حقيقتي است به مخاطب که متکلم در ضمير خود دارد.
پس از اشاره به اقسام وحي و تکلم خداوند به پيامبرانش، چنين ادامه مي دهد:
( وَكَذلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلاَ الْإِيمَانُ وَلكِن جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ )؛ (3)
اين گونه ( از اين سه راه ) روحي از امر خود را ( قرآن و معارف را ) به تو وحي کرديم... و آن را نوري قرار داديم که به وسيله آن هر يک از بندگان را که بخواهيم راهنمايي کنيم و تو، به راستي مردم را به راه راست هدايت مي کني.
آيه شريفه فوق اگرچه حقيقت کلام خدا و چگونگي القا آن به پيامبران و پيامبر اسلام را نمي فهماند، اما به طور اجمال گوياي اين است که خداوند در اين انتقال و به عبارت ديگر در اين مکالمه، يک سلسله حقايق و ارزش هاي فکري و دستور العمل هايي را در خصوص سعادت و هدايت بشر،‌ از عالم ملکوت به پيامبر برگزيده خود، مي رساند؛ به عبارت ديگر، ملاحظه ي دو آيه با هم بيان گر اين است که محتواي کلام و مکالمه، همان معارف الهي است که به سعادت بشر و تکامل وي مربوط مي شود و پيامبر قبل از اين به آن راه نداشته است، خداوند آنها را از خزائن علم خود به قلب پيامبر القا مي نمايد و ارائه اين آگاهي ها و معارف که آيه دوم از آن به عنوان نور تعبير مي کند راه يافتن بندگان را به صراط مستقيم به دنبال خواهد داشت.
نتيجه اين که وحي کلام الهي است و خداوند، متکلم است و برخلاف پاره اي از تحليل هاي روشن فکر مآبانه، هويت غيبي و ملکوتي دارد و مبدأ وحي را بايد در عالم غيب و والوهيت سراغ گرفت.

1-2. وحي تعليم الهي است

در پاره اي آيات از وحي به عنوان تعليم الهي ياد مي شود، معلم، خدا و شاگرد و متعلّم پيامبر است:
( وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى * عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى ... فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى )؛ (4)
نيست آن ( قرآن و به طور کلي منطوق پيامبر و آن چه در جاي گاه رسالت، مردم را به آن فرا مي خواند ) مگر وحيي که به او مي شود شديد القوي به او تعليم داده است. (5)
همه بينش هاي فکري، دستورالعمل ها و راهنمايي هايي که پيامبر در قالب قرآن يا سنت به مردم ارائه مي دهد همه را شديد القوي به او آموخته و تعليم الهي است. هرگز تبلور شخصيت روحي او يا مظهر نبوغ و يا آميخته اي از تعاليم گذشتگان نيست؛ چنان که تجربه فردي يا برگرفته از شرايط اجتماعي و در هر صورت بشري نيست. در سوره نساء آمده است:
( وَأَنْزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ )؛ (6)
خداوند کتاب و حکمت را بر تو نازل کرد و آن چه را نمي توانستي بداني به تو تعليم داد. آيه فوق نيز خداوند و عالم الوهيت را معلم و مبدأ تعليم به پيامبر معرفي مي کند.

1-3. مبدأ وحي، خداوند حکيم است

( وَإِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ )، (7) ( تَنزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ )، (8) ( تَنزِيلاً مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَالسَّماوَاتِ الْعُلَى * الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى * لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَرَى ... ) (9)
« تنزيل » مصدري است که در آيات فوق معناي مفعولي دارد يعني نازل شده. قرآن کتابي است نازل شده از جانب پروردگار عالميان، از جانب ( خداي ) حکيم حميد، نازل شده از سوي کسي که زمين و آسمان هاي بلند را آفريد همان ( خداوند ) رحماني که بر عرش استيلا يافت ( همان که ) آن چه در آسمان ها و زمين و آن چه در زير خاک نهفته است را مالک مي باشد.
در آيات مذکور و موارد مشابه آن، عنايت بر اين است که پيوسته مخاطبان متذکر شوند آن چه را پيامبر به عنوان وحي ارائه مي دهد از مبدأ هستي بخش جهان پايان ناپذيري سرچشمه مي گيرد.

1-4. وحي خارج از ادراک پيامبر

( وَكَذلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلاَ الْإِيمَانُ وَلكِن جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا )؛ (10)
همان گونه ( که بر پيامبران پيشين وحي فرستاديم ) بر تو نيز روحي را به فرمان خود وحي کرديم تو پيش از اين نمي دانستي کتاب و ايمان چيست ( از محتواي قرآن آگاه نبودي ) ولي ما آن را نوري قرار داديم که به وسيله آن هر کس از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مي کنيم.
در آيه ي ديگر مي فرمايد:
( وَمَا كُنتَ تَتْلُوا مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَلاَ تَخُطَّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ )؛ (11)
تو هرگز پيش از اين کتابي نمي خواندي، و با دست خود چيزي نمي نوشتي، مبادا کساني که درصدد ابطال سخنان تو هستند، شک و ترديد کنند.
در اين دو آيه خداوند به طور صريح خطاب به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) مي گويد: « تو قبل از اين القا نمي دانستي کتاب و ايمان چيست » معناي اين جمله اين است که اين مجموعه با اين خصوصيات که در زمينه توحيد و اسماء و صفات الهي و دستورهاي او و... مي باشد ادراک عقلاني پيامبر، به آن راه نداشته است. چنان که ايمان با ويژگي هايي که قرآن به آن رهنمود ساخته حضرتش از آن برخوردار نبوده است.
( تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُكَ مِن قَبْلِ )؛ (12)
[ پس از نقل بخشي از تاريخ نوح، خداوند مي گويد: ] اينها همه از اخبار غيب است که به تو وحي مي کنيم. قبل از اين، نه تو آن را مي دانستي و نه قوم تو.
به طور صريح گفته مي شود اينها اخبار غيبي است و فراتر از اين است که افق فکري شخص پيامبر به آن بتواند راه داشته باشد « ما کنت تعلمها ».
( وَإِذَا لَمْ تَأْتِهِم بِآيَةٍ قَالُوا لَوْلاَ اجْتَبَيْتَهَا قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَايُوحَى إِلَيَّ مِن رَبِّي هذَا بَصَائِرُ مِن رَبِّكُمْ )؛ (13)
وقتي نزول آيات به تأخير مي افتد ( مشرکان ) طعنه مي زنند و مي گويند چرا از پيش خود آنها را تنظيم نمي کني؟! ( پيامبر تو در پاسخ ) بگو من فقط آن چه را که از پروردگارم به من وحي مي شود پيروي مي کنم، اين ( قرآن ) رهنمود و وسيله بينايي است از طرف پروردگار شما.
« اجتباء » به معناي جمع کردني که براساس انتخاب و گزينش باشد ( مانند اصطفاء ).
در اين آيه دو مرتبه به مبدأ بيروني و غيبي که شاخصه وحي است تصريح گرديده است. در برابر اين طعنه که « لولا اجتبيتها » چرا خود آنها را جمع و جور نمي کني و به ما ارائه نمي دهي؟ آمده است: ( إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَايُوحَى إِلَيَّ مِن رَبِّي ) ( هذَا بَصَائِرُ مِن رَبِّكُمْ )؛ همانا پيروي مي کنم آن چه را از طرف پروردگارم به من وحي مي شود ( من تابع محض وحي هستم ) اين رهنمودهايي است از طرف پروردگار شما.
( وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَايَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ * قُل لوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ )؛ (14)
و چون آيات روشنِ ما بر آنان خوانده شود، آنان که به ديدار ما اميد ندارند مي گويند: « قرآن ديگري جز اين بياور يا آن را عوض کن »، بگو: من نمي توانم از جانب خود آن را تغيير دهم، چون پيرو چيزي نيستم مگر آن چه را که به من وحي مي شود و نمي توانم از وحي الهي تخلف بورزم، زيرا در صورت عصيان پروردگار، از مجازات آن روز عظيم مي ترسم.
اگر خداوند مي خواست اين قرآن را بر شما تلاوت نمي کردم و از آن آگاهتان نمي ساختم ( مگر نه اين است که ) سال ها پيش از اين در ميان شما زندگي مي کردم ( و هرگز از اين گونه سخنان از من نمي شنيديد ) چرا درک نمي کنيد.
در الميزان در تفسير اين آيات آمده است:
آيه در رد پيشنهاد ارائه کتاب ديگر است و مي گويد که اين امر به مشيت الهي بستگي دارد نه اراده من، من فرستاده اويم ( و بس ) اگر خداوند کتاب ديگري مي خواست و مشيتش به اين کتاب تعلق نمي گرفت آن را بر شما تلاوت نمي کردم، من عمري را قبل از نزول اين کتاب در بين شما گذرانده ام، من با شما معاشرت داشتم و شما با من، من با شما رفت و آمد داشتم و شما با من، خود دريافته ايد که هيچ گونه خبر و اثري از وحي پيش من نبوده است و اگر چنين خبري بود به آن مبادرت مي ورزيدم، آثار آن آشکار مي شد، پس هيچ گونه اختياري و اراده اي در مورد وحي ندارم، امر وحي به مشيت خداوند متعلق است. (15)
اين آيه و ساير آيات مشابه آن، به روشني بيان گر اين است که وحي امري ملکوتي است و مبدأ الهي و بيروني و آن جهاني دارد نه بشري.

2. وحي دريافتي آگاهانه

يکي از خصوصيات وحي اين است که: پيامبر در اين ارتباط آگاه است و توجه دارد که آن چه را دريافت مي نمايد پيامي است الهي، از عالم الوهيت و ملکوت. اکثر متوني که در مورد وحي آمده بر اين مطلب دلالت دارد به عنوان نمونه:

2-1. پيامبر متعلم است:

( وَأَنْزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ ) (16)، ( عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى )؛ (17)
خداوند کتاب و حکمت را بر تو نازل و آن چه را نمي دانستي تعليم داد، او را شديد القوي تعليم داد.
عنوان تعليم در مورد وحي که در دو آيه فوق آمده بيان گر اين است که آن چه را مخاطب و آموزنده ياد گرفته آگاهانه دريافت کرده است، او خود را در برابر معلمي مي بيند که معارفي را به او آموزش مي دهد. بنابر اين، اين گونه نيست که مطلبي بر دل پيامبر القا شود، بدون اين که او بفهمد از کجا و چه مبدأيي سرچشمه مي گيرد.

2-2. پيامبر طرف مکالمه با خداوند:

غير از اين که آيه 51 شورا همه اقسام وحي را کلام الهي معرفي مي کند، در بسياري از آيات، مکالمه طرفيني بين مبدأ وحي و پيامبر منعکس است. مانند: درخواست عيسي براي نزول مائده آسماني و پاسخ خداوند، در اين زمينه (18)، تقاضاي ابراهيم از خدا در مورد ارائه نشانه هايي براي چگونگي زنده شدن مرده ها و متقابلاً راهنمايي خداوند در اين زمينه براي ابراهيم، (19) محاوره فرشتگان با زکريا و درخواستي که زکريا در اين زمينه از خداوند مي نمايد و... (20) و آيات مشابه ديگر که (21) مشتمل بر محاوره و ارتباط طرفين يعني خدا و پيامبر و نيز پيامبر و خدا مي باشد، بيان گر اين است که آن چه را که پيامبر، در باب وحي، دريافت مي کند آگاهانه است زيرا سؤال و جواب، تقاضا و جواب تقاضا، بدون آگاهي و استشعار، معنا و مفهومي نخواهد داشت.

2-3. پيامبر و اهتمام بر حفظ وحي:

( لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ * إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ )؛ (22)
زبانت را به عجله براي خواندن حرکت مده، زيرا که جمع آوري و خواندن آن بر ماست.
در آيه ي ديگر مي فرمايد:
( وَلاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ... )؛ (23)
پيش از آن که وحي بر تو پايان يابد شتاب مکن.
اين دو آيه، بيان گر اين است که پيامبر در هنگام دريافت آيات، اهتمام زيادي بر حفظ و نگه داري دريافته ها داشته است، همراه با نزول، مبادرت به تلاوت مي کرده است. مبادا فراموش کند ولي از طرف مبدأ وحي، نگهباني و نگه داري آيات تضمين مي گردد. گفته مي شود « عجله نکن » فراموش نخواهي کرد. درست مانند متعلم و دانش جويي که به هنگام تدريس استاد، در هراس است که نکند مطالب، فراموش شود و تلاش در ضبط و نوشتن آن مي نمايد، ولي از طرف معلم تضمين مي شود که مباحث در اختيار او قرار گيرد، و احتياجي به نوشتن و ضبط ندارد. (24)
در هر صورت اين گونه سخن در مورد وحي نيز نشانِ اين است که وحي پيامبر دريافتي است آگاهانه و لذا اين خصوصيت نيز مردود بودن تحليل هايي را روشن مي سازد که مي گويد: وحي صرفاً يک احساس بدون دريافت يا دريافت بدون آگاهي است.

الهام هاي علمي، حدسيات، وحي

با توجه به ويژگي مبدأ الهي داشتن و آگاهانه بودن دريافت وحي و پاره اي ديگر از خصوصيات، مشخص مي شود که نبايد بين وحي انبياء الهي و الهام ها و اشراق هاي علمي و نيز حدسيات، خلط شود. در اين باره اندکي توضيح مي دهيم:

الهام هاي علمي

امروز از نظر علمي پذيرفته شده است که غير از تجربه و مشاهدات عيني و نيز غير از ادراک از راه استدلال و قياس، که از معلومات بديهي است، يک سلسله دريافت هاي علمي بر اثر اشراق و القائات ناگهاني، به صورت يک برق در ذهن، جهيده مي شود. بدون آن که مسبوق به تجربه و حس يا استدلال باشد. آلکسيس کارل در کتاب انسان موجود ناشناخته مي نويسد:
به يقين اکتشافات علمي تنها محصول و اثر فکر آدمي نيست. نوابغ علاوه بر نيروي مطالعه و درک قضايا، از خصايص ديگري چون اشراق و تصور خلاق برخوردارند. با اشراق، به چيزهايي که بر ديگران پوشيده است، دست مي يابند و روابط مجهول بين قضايايي را که ظاهراً با هم ارتباطي ندارند مي بينند و وجود گنجينه هاي مجهول را به فراست در مي يابند. تمام مردان بزرگ از موهبت اشراق برخوردارند و بدون دليل و تحليل، آن چه را که دانستنش اهميت دارد مي دانند. يک مدير واقعي احتياجي به محک هاي هوشي و اوراق اطلاعاتي براي انتخاب مرئوسين خود ندارد. يک قاضي خوب بدون توجه به جزئيات مواد و تبصره هاي قانون و حتي گاهي به گفته « کاردوزو » با در دست داشتن ادعانامه غلط، حکم صحيح تواند داد. يک دانشمند بزرگ خود به خود به سوي راهي که منجر به کشف تازه اي خواهد شد کشانده مي شود. اين همان کيفيتي است که پيش از اين الهام ناميده مي شد.
دانشمندان را مي توان به دو دسته تقسيم کرد: يکي منطقي و ديگري اشراقي. ترقي علوم مرهون اين هر دو دسته متفکر است. در علوم رياضي نيز که اساس و پايه کاملاً منطقي دارد مع هذا از اشراق سهم گرفته است. (25)
شهيد مطهري، در بحث توحيد، در اين زمينه نمونه هايي را نقل مي نمايد. مانند اين که از مقاله اي تحت عنوان شعور باطن در تجسسات علمي از يک رياضي دان فرانسوي به نام « ژاک هادمار » چنين نقل مي کند که او مي گويد:
من در جست و جوي مطلبي مدت ها کوشش و مطالعه مي کردم و به نتيجه اي نمي رسيدم، ولي يک روز در حالي که ابداً به آن موضوع نمي انديشيدم. ناگهان با يک توجه آني که بر اثر گردش چرخ هاي اتومبيل در ذهنم حاصل شد، آن را به طور دقيق يافتم. نکته جالب اين که اين راه حل، به طور کلي از مسيري که در آن مطالعه خود را ادامه داده بودم خارج بود، چون شرايط اختراع و اکتشاف در رياضيات تابع شرايط عمومي اختراع و اکتشاف است. اين اتفاقات تنها براي رياضي دانان نبوده است، لاژوين فيزيک دان مشهور فرانسوي کاملاً مسبوق و متوجه اين موضوع بوده است. چنان که به کن والري مي گويد: شما مي گوييد در بعضي از لحظات احساس مي کنيد چيز دروني شما را رهبري مي کند. اين لحظات در تجربيات شخصي من به طور مستمر پيش مي آيد... (26) و نيز همين رياضي دان بزرگ فرانسوي مي گويد: وقتي ما به شرايط اکتشافات و اختراعات مي انديشيم محال است که بتوانيم اثر ادراکات ناگهاني دروني را ناديده بگيريم. هر دانشمند محققي کم و بيش اين احساس را کرده است که زندگي و مطالعات علمي او از يک رشته فعاليت هاي متناوب که در عده اي از آنها اراده و شعور وي مؤثر بوده و بقيه حاصل يک سلسله الهام هاي دروني مي باشد تشکيل شده است. (27)

حدسيات

مي توان گفت حداقل پاره اي از آن چه امروز به عنوان الهام هاي علمي خوانده مي شود، منطبق با حدسيات در منطق است؛ توضيح آن که: در منطق قضاياي يقيني را به چند دسته تقسيم مي کنند: اوليات، مشاهدات، تجربيات، متواترات، حدسيات و فطريات.
حدسيات، قضايايي است که انسان با مشاهده يک سري امور ( قرائن ) بر احتمال و حکم معيني حدس قوي مي زند؛ به گونه اي که به آن يقين و اطمينان حاصل مي شود و هرگونه ترديدي زائل مي گردد. (28)
مرحوم مظفر پس از توضيح در مورد حدسيات و مقايسه آن با « مجربات » مي نويسد: کسي که در علوم ممارست داشته باشد، قضاياي بسياري به دست مي آورد که براي آن نمي تواند اقامه برهان کند. در عين حال که قابل ترديد نيست ولي نمي تواند آن را به ديگري بفهماند و تلقين کند؛ مگر اين که طرف را به همان مسيري که خود طي کرده راهنمايي کند. در اين صورت ممکن است او اگر داراي قوت ذهن و صفاي نفس باشد به همان حدس ( و الهام ) سپس به يقين برسد. (29)

وحي نيز از الهام ها در علوم و حدسيات است

با توجه به ويژگي هايي که در مورد وحي بحث شد مشخص مي شود که الهام و اشراقي که براي دانشمندان در علوم حاصل مي شود و در منطق به آن حدسيات مي گويند ماهيتاً وحي نيست، زيرا چنان که بيان شد از ويژگي هاي وحي اين است که پيامبر به ارتباط خود با خدا و آن چه را دريافت مي کند آگاه است و او متعلمي است که به طور مستقيم در تماس با عالم غيب و يا توسط فرشته ارتباط برقرار مي کند و مفاهيمي را از مبدأ اعلي مي گيرد، خداي بزرگ معارف را بر او نازل مي کند و او را تعليم مي دهد. بنابراين، ارتباط مذکور غير از اين است که فرضيه اي به طور دفعي براساس قرائني يا بدون قرينه اي به ذهن دانشمندي خطور کند و يا حدس زده شود به گونه اي که به آن يقين حاصل گردد، هرگز اين دو يک ماهيت نيست.
در تحليل پاره اي از بزرگان در توضيح نبوت و وحي آمده است: « حقيقت نبوت قوه ي قدسيه اي است که ما به آن الهام مي گوييم، اما تفاوت و شدت و ضعف اين نيرو در افراد عادي حتي در نوابغ به صورت يک چراغ است مثل يک لامپ 25 شمعي يا صد شمعي و آن چه در پيامبر و نبي است يک نور خورشيد يا فلان ستاره ديگر است. » (30)
اگر بخواهيم بيان فوق را حمل به صحت کنيم و نقدي به آن نداشته باشيم بايد کلام مذکور را چنين توجيه کنيم: منظور اين است که اشراق هاي خاص علمي همانند وحي، هر دو ادراک غير حسي و غير عقلاني است نه اين که الهام هاي علمي به نوابغ با وحي يک هويت داشته باشند.

3. وحي ارتباطي دروني

يکي از خصوصيات وحي اين است که ارتباط دروني است و از ادراکاتي نيست که از طريق حواس خارجي دريافت گردد. گيرنده وحي از درون با عالم غيب و مبدأ اعلي ارتباط برقرار مي کند، نه از کانال قواي ظاهري.
توضيح اين که: يکي از منابع مهم کسب معرفت براي انسان، ديدن، شنيدن و ساير حواس پنج گانه است. انسان در آغاز، چيزهايي را به طور جزئي و مشخص مي شنود يا مي بيند، سپس به وسيله عقل با تجريد و تعميم آن چه را دريافت کرده، قضايا و قوانين کلي و حکام عامي مي سازد.
خداوند در قرآن روي اين حواس به عنوان ابزار شناخت و معرفت بشر بسيار تکيه مي کند:
( وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ )؛ (31)
خداوند شما را از شکم مادرانتان خارج کرد، در حالي که هيچ نمي دانستيد ولي براي شما گوش و چشم و عقل قرار داد شايد به شکرگزاري بپردازيد.
در اين آيه شريفه، غير از « فؤاد » که همان قوه عاقله است، روي سمع و بصر، به عنوان دو ابزار معرفت و کانال خروج از جهل اوليه، تکيه مي کند. البته حواس ديگر نيز همين نقش را دارد ولي ممکن است به خاطر اين که چشم و گوش در ادراکات و معرفت، نقش بيشتري دارد به اين دو اکتفا شده است.
در بسياري از آيات که مربوط به مطالعه ي پديده هاي طبيعت و شناخت حاکميت و ربوبيت پروردگار است روي نگاه کردن به مناظر طبيعي، ميوه ها و رنگ هاي گوناگون، ديدن پرندگان و حرکت آنها در فضا و... (32) تکيه شده است.
در اين آيات عنايت روي معرفت هاي بشري است که از کانال حواس ظاهري تحقق مي پذيرد. اما خصوصيت وحي اين است که برخلاف اين گونه آگاهي ها، دريافت آن از کانال حواس ظاهري انجام نمي گيرد. بلکه دريافتي است دروني، چشم و گوش، لامسه ظاهري با آن ارتباطي ندارد.
( وَإِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ * نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ * عَلَى قَلْبِكَ... )؛ (33)
مسلماً اين ( قرآن ) از سوي پروردگار جهانيان نازل شده است! روح الامين آن را نازل کرده است... بر قلب ( پاک ) تو، تا از انذار کنندگان باشي! آن را به زبان عربي آشکار ( نازل کرد ).
در اين آيه تصريح شده که قرآن توسط روح الامين بر قلب پيامبر فرود آمده است. روشن است قلب در اين جا و آيات ديگر قرآن، همان نفس و روح است نه قلب صنوبري و عضوي که مرکز خون و منبع رساندن آن به تمام بدن است. شاهد بر اين ادعا، اوصاف و اموري است که قرآن آنها را به قلب اسناد داده است؛ مانند تفکر و تعقل:
( لَهُمْ قُلُوبٌ لاَيَفْقَهُونَ بِهَا )؛ (34)
آنها قلب هايي دارند که با آن ( انديشه نمي کنند، و ) نمي فهمند.
يا مي فرمايد:
( خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ )؛ (35)
خدا بر دل ها و گوش هاي آنان مهر نهاده است.
بنابراين در آيه مورد بحث، وقتي مي گويد روح الامين قرآن را بر قلب تو نازل کرد مي فهميم وحي و پيام گيري پيامبر در خفاي از ديگران انجام مي گرفته است. نزول بر قلب، نشانِ اين است که حتي چشم و گوش و حواس ظاهري خود پيامبر هم، در اين ادراک دخالتي نداشته است. طبعاً در اين نوع ارتباط، اگر شنيدن صوت مطرح است. چنان که در پاره اي از اقسام وحي آمده، شنيدن و ديدن با اين حواس نيست، زيرا در اين صورت ديگران هم بايد آن چه را پيامبر مي شنود، بشنوند و آن چه را که حضرت مي ديده لازم بود مشاهده کنند و چنين امري اضافه بر اين که با ظاهر آيه که مي گويد: « بر قلب تو نازل شد » سازگار نيست با تاريخ و روايات نيز نمي سازد؛ چنان که نقل شده است:
پس از آمد و رفت پيک وحي و پايان يافتن اين ارتباط مرموز، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) اصحاب را از آمدن جبرئيل و دريافت پيام، مطلع مي کرد. (36) آياتي که وحيِ در خواب را مطرح مي کند و نيز حالاتي که در روايات براي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در هنگام برقراري اين ارتباط بيان شده است، مؤيد اين است که وحي يک ارتباط دروني است و به حواس ظاهري و بيروني که بخش مهم ادراکات بشر را تشکيل مي دهد، ارتباط ندارد، مانند اين که حضرتش در پاره اي از زمان هاي دريافت وحي، حالت غشوه مانندي به او دست مي داد؛ يعني چشم و گوش ( و حواس ظاهري ) وي از کار مي افتاد.
بنابراين بايد گفت اگرچه وحي ارتباط مرموزي است، ولي تصوير باطني و دروني بودن آن، امر بسيار ساده اي است. چنان که رؤيا و خواب ديدن به خصوص رؤياهاي صادقه، دروني است و وقتي انجام مي گيرد که حواس ظاهري، در حال تعطيلي مي باشد.

4. وحي تنزل يافتن حقايق عالي در سطح قابل تفهيم

( وَإِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ * نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ * عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ )؛ (37)
و راستي که اين [قرآن] وحيِ پروردگار جهانيان است روح الامين آن را بر دلت نازل کرد تا از جمله ي هشدار دهندگان باشي.
از عناويني که در مورد وحي در قرآن آمده است « نزول » مي باشد. مقصود از « نزول » معناي لغوي آن است که عبارت است از: « انحطاط از بالا به پايين ». چنان که گفته مي شود: « نزل عن دابته » يعني ( از مرکب خود پايين آمد ) (38) يا اين که باران از آسمان نازل گرديد. (39)
آيات فوق، قرآن را مجموعه نازل شده، مبدأ نزول را رب العالمين، واسطه نزول را روح الامين و محل نزول را قلب پيامبر معرفي مي کند. در اين جا براي روشن تر شدن مقصود، مناسب است که انواع نزول بيان گردد:

الف. فرود حقيقي و حسي:

پايين آمدني است که جنبه ي خارجي دارد و در عين حال همراه با تجافي است؛ يعني مبدأ فرود از چيزي که در آن جا قرار داشته خالي مي شود، مانند پايين آمدن انسان از طبقه بالا يا بارش باران.

ب. فرود اعتباري:

پايين آمدني که عينيت و وجود خارجي ندارد، بلکه امري است اعتباري، مثل آن که گفته مي شود: « نزل الملک عن عرشه » ( ملک از تخت سلطنت پايين آمد ) چون مقام رياست يک امر قراردادي است، پايين آمدن از آن مقام نيز امر اعتباري مي باشد.

ج. فرود حقيقي معنوي:

نوع سوم از فرود، در عين حال که وجود حقيقي و خارجي دارد اما برخلاف نوع اول، مادي و حسي نيست مانند تبيين يک مطلب فلسفي دقيق در سطحي که براي عموم قابل فهم باشد. البته اين بيان يک مصداق از نزول معنوي است. در اين جا برخلاف نزول مادي، تجافي وجود ندارد. مبدأ و بالا از چيزي که پايين مي آيد خالي نمي شود، زيرا در اين فرض، اصولاً بالا و پايين امر حسي و مادي نيست. بر اين اساس است که به طور کلي قرآن دو نوع علو را همراه با نزول بيان کرده است:
بالا و فوقيت مادي، مانند ( أَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً ) که اين « سماء » به معناي بالا و فوقيت حسي است خداوند از بالا باران نازل ساخت و ديگري بالا و فوقيت معنوي مانند ( يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ )؛ (40) خداوند از بالا تدبير مي کند. در اين جا مراد از آسمان، همان مقام حضور، عالم غيب، ماوراء طبيعت و جاي گاهي است که از آن جا، امور عالم تقدير و فرماندهي مي شود. خداوند که به همه حقايق احاطه دارد، تدبير امور زميني را از آن جاي گاه عملي مي سازد. (41)
با توجه به اين مقدمه که توضيحي است در مورد معناي کلي نزول، بايد گفت: به اين جهت در آيات مختلف از وحي، به عنوان نزول ياد مي شود که براي وحي، مبدأ اعلي و نوعي هبوط و پايين آمدن وجود دارد. پاره اي از آيات مربوط را مورد توجه قرار مي دهيم:
( وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ )؛ (42)
و آن در « أُمِّ الْكِتَابِ » [ = لوح محفوظ ] نزد ما بلند پايه و استوار است.
اين آيه، مي گويد: براي کتاب مبين، که همان قرآن باشد، قبل از نزول، جاي گاه بلند پايه اي وجود دارد، به نام « أُمِّ الْكِتَابِ »، - کتاب مادر - چنان که، در آيه ديگر از اين جاي گاه، به عنوان لوح محفوظ، ياد شده است:
( بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ * فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ )؛ (43)
اين قرآن ارجمندي است که در لوح محفوظ جاي دارد.
اين کتاب مادر ( أُمِّ الْكِتَابِ ) که اساس و مبدأ همه حقايق و پيام هاي الهي و کتب آسماني است با توجه به اين که به نزد ما بودن - لدينا - توصيف شده است، با خزينه علم پروردگار، که سرچشمه همه کتاب هاي آسماني است، منطبق مي شود. لازمه اش اين است که قرآن از ذات کامل نامتناهي او سرچشمه گرفته باشد که همه حقايق را به طور بسيط و مجرد و شيوه اي جمعي در بر دارد، لذا دنباله آيه در توصيف ديگر قرآن آمده است، قرآن در حالي که در کتاب مادر و لوح محفوظ، مندرج است داراي مرتبه اي والا مقام است: « لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ ».
با توجه به سياق آيه و کلمه ي « لَدَيْنَا » همان طور که در پاره اي از تفاسير آمده است (44) منظور اين است که والاتر از آن است که افکار و عقول بشري، در آن جاي گاه، به قرآن و حقايق آن راه يابد، در عين حال که مستحکم و خلل ناپذير مي باشد.
فکر و عقل بشر به مفاهيم و اموري مي تواند دست يابد که از مقوله ي لفظ و مفاهيم و نيز از مقدمات تصديقي، تشکيل شده باشد که پاره اي از آنها بر ديگري مترتب شود؛ چنان که در قران چنين است. اما در شرايطي که چيزي فراتر از الفاظ و مفاهيم لفظي است و اصولاً از تفصيل و ترکيب الفاظ و اجزاء برخوردار نمي باشد، پس چگونه عقل بشر به آن راه داشته باشد. آيه فوق مي گويد قرآن از آن عالم تنزيل يافته است و در قالب الفاظ و مفاهيم لفظي با لباس و لايه ي عربي تجلي و بروز پيدا کرده است تا تعقل و دست يافتن به حقايق آن، براي بشر ميسور گردد: « لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ».
آيه ديگر مي فرمايد:
( كَذلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ * لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ )؛ (45)
اين گونه خداوند عزيز و حکيم به تو و پيامبراني که پيش از تو بودند وحي مي کند. آن چه در آسمان ها و آن چه در زمين است از آن اوست و او بلندمرتبه و بزرگ است.
در اين آيات، نيز مبدأ وحي را به پنج صفت، توصيف مي کند: عزيز و شکست ناپذير، برخوردار از حکمت، مالکيت به کل مخلوقات و جهان هستي و علو و عظمت.
حال با توجه به اين که مبدأ وحي، خداوند عزيز، حکيم، عظيم، هستي بخش است. و از خزانه ي نامتناهي علم او، به عنوان أُمِّ الْكِتَابِ و لوح محفوظ ياد مي شود و با لحاظ اين که محل فرود و نزول، جان و قلب پيامبر مي باشد، طبيعي است که اين نزول در عين حال که يک حقيقت است ولي با تجافي و خالي شدن از مبدأ همراه نيست؛ به عبارت ديگر، از عالم ملکوت، از خزائن علم الهي، حقايق و معارفي که بالاتر از افکار بشري است در قالب الفاظ و لباس هايي که براي بشر قابل تفهيم و درک باشد، بر قلب پيامبر، بروز و تجلي پيدا مي کند. مبدأ نزول پروردگار و خزينه ي نامتناهي علم او مي باشد و محل فرود و تجلي، قلب پيامبر است.
با توضيحاتي که بيان شد، مي توان گفت هر يک از جمله هاي: ( أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ ) و ( أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ ) يک مفاد دارد. نزول همان وحي است، و وحي، همان نزول. جز اين که در « أَوْحَيْنَا » عنايت به مخفي بودن اين تفهيم است، ولي واژه نزول، به پايين آمدن از مبدأ عالي در سطحي که با القا و فهم انسان قابل درک باشد، نظر دارد.

پي‌نوشت‌ها:

1. شوري، آيه ي 51. ظاهر اين است که استثناء در آيه مفرغ است مستثني منه محذوف و استثناء متصل مي باشد: « ما کان لبشر ان يکلمه الله کلاما او نوعا من الکلام الا وحيا... ».
2. به عبارت ديگر مقسم در اين آيه شريفه، کلام الهي است.
3. شوروي، آيات 52.
4. نجم، آيات 3-5.
5. در آيات فوق توجه به دو نکته لازم است:
الف. دو نظر تفسيري هست که مراد از « علمه » جبرئيل است يا خداوند
ب. مرجع ضمير « هو » و « علمه » عبارت است از « ما » در « ماينطق »، يعني منطوق و گفتار پيامبر فقط وحي است، همان طور که در متن توضيح داده شده، برخلاف احتمالي که در بعضي از تفاسير آمده انحصاري به قرآن ندارد.
6. نساء، آيه ي 113.
7. شعرا، آيه ي 192.
8. فصلت، آيه ي 42.
9. طه، آيات 4-6.
10. شوري، آيه ي 52.
11. عنکبوت، آيه ي 48.
12. هود، آيه ي 49.
13. اعراف، آيه ي 203.
14. يونس، آيات 15-16.
15. الميزان، ج 10، ص 29.
16. نساء، آيه ي 113.
17. نجم، آيه ي 5.
18. مائده، آيات 114-115.
19. بقره، آيه ي 260.
20. آل عمران، آيات 38-41.
21. بقره، آيه ي 259.
22. قيامت، آيات 17-18.
23. طه، آيه ي 114.
24. اين مثال و بيان اقتباسي است از نبوت، شهيد مطهري، ص 84.
25. انسان موجود ناشناخته، ص 134.
26. استاد مطهري، مجموعه آثار، ج 4، ص 145.
27. همان، ص 144.
28. منظومه سبزواري، ص 191-193 و منطق مظفر، ص 32-33.
29. المنطق، ص 22. در عين حال، در مقايسه الهام هاي علمي و حدسيات مي توان گفت: الهام علم اعم است از حدس منطقي زيرا الهام علمي شامل مواردي نيز مي گردد که الهام به ذهن دانشمند نيز مي رسد و سپس با توجه به صحت آن پي مي برد در حالي که حدس اختصاص به يقين دارد. يقين به يک نتيجه، به اين صورت که با قرائن و استدلال همراه است بدون اين که تلاشي براي تحصيل استدلال انجام گيرد بلکه همراه با تصور نتيجه که ابتدا مجهول است استدلال آن هم در ذهن پيدا مي شود و مجهول معلوم مي گردد.
30. بوعلي سينا، دانشنامه علائي، به نقل از: استاد مطهري، مجموعه آثار، ص 145.
31. نحل، آيه ي 78.
32. فاطر، آيات 27 و 28؛ ملک، آيه ي 15؛ نحل، آيه ي 79؛ ق، آيه ي 6 و...
33. شعراء، آيات 192-194.
34. اعراف، آيه ي 179.
35. بقره، آيه ي 7.
36. الميزان، ج 15، ص 347.
37. شعراء، آيات 192-194.
38. « کلمة صحيحة تدل علي هبوط شي و قرعه » ( مقاييس ). « نزل من علو الي سفل » ( مصباح اللغة ).
39. مفردات القرآن.
40. سجده، آيه ي 5.
41. الميزان، ج 6، ص 261.
42. زخرف، آيه ي 4.
43. بروج، آيات 21-22.
44. الميزان، ج 18، ص 87.
45. شوري، آيات 3-4.

منبع مقاله :
عبداللهي، محمود؛ ( 1385 )، وحي در قرآن، قم: مؤسسه بوستان کتاب ( مرکز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه ي علميه ي قم )، چاپ دوم