متن وحي چيست؟ (1)
در اين نوشتار، درباره ي دو مطلب کاوش مي کنيم: يکي اين که آن چه را پيامبر به عنوان متن و اثر وحي، ارائه داده فقط دريافت هاي الهي است نه دريافت غيبي همراه با تعبير و تجربه بشري. قرآن تنها آموزه هاي غيبي و ملکوتي است که از عالم الوهيت و لوح محفوظ تجلي و تنزل پيدا کرده است نه مجموعه اي از ارتباطات غيبي و تجربه هاي شخصي پيامبر که به تدريج در رابطه با شرايط اجتماعي تکامل پيدا کرده است.
مطلب ديگر اين است که آيا قالب و محتواي آن چه را پيامبر عرضه داشته هر دو وحي است يا فقط محتوا جنبه الهي دارد و به همين مناسبت تفاوت وحي قرآن و وحي حديث و نيز حديث قدسي روشن گردد.
ديدگاه مسيحيان در مورد کتب مقدس
در اين جا بر آن نيستيم که ديدگاه متألهين مسيحي را در مورد کتاب هاي خود بررسي کنيم ولي براي اين که سابقه ي نظريه ي پاره اي از روشن فکران مسلمان، در مورد قرآن، روشن گردد اشاره به اين مطلب، مناسب است که بسياري از متألهين جديد مسيحي، برخلاف اسلافشان، طرفدار نظريه غير زباني وحي هستند:ليبرال ها - طرفداران الهيات اعتدالي - با مسلم انگاشتن اين که کتاب مقدس، مستقيماً وحي منزل نيست و به دست انسان، کتابت شده است آن را با علاقه مي خوانند و گنجينه اي از تعاليم و بصائر ديني مي شمارند، بعضي از آنان به جاي انکار مفهوم وحي، تعبير تازه اي از آن ياد مي کنند، خداوند وحي فرستاده است ولي نه با املاي يک کتاب « معصوم » ( = مصون از تحريف و خطا ) بلکه با حضور خويش در حيات مسيح و ساير پيامبران و بني اسرائيل، در اين صورت کتاب مقدس، وحي مستقيم نيست بلکه گواهي انسان بر بازتاب وحي در آيينه احوال و تجارب بشري است. (1)
بارت، بر آن بود که وحي اصلي، همانا شخص مسيح است، کلمة الله در هيئت انساني، کتاب مقدس يک مکتوب صرفاً بشري است که شهادت بر اين وقفه وحياني مي دهد، فعل خداوند در وجود مسيح و از طريق اوست نه در املاي يک کتاب معصوم، لذا هر آن چه را که انتقاد تاريخي و تحليل مستند درباره محدوديت هاي بشري نويسندگان کتاب مقدس و تأثرات فرهنگي که بر افکار آنها تأثير نهاده، مي گويد: مي توان به سمع قبول شنيد. (2)
اعتناي خداوند اين نبوده است که يک کتاب معصوم، املا کند يا تعاليم تخطي ناپذير القا کند، به منصه ي ظهور در آوردن وقايعي در حيات بشر و جوامع بوده است، کتاب مقدس، سراپا يک کتاب بشري است که حکايت گر اين وقايع وحياني است، عقايد نويسندگان آن يک جانبه و محدود است و از قوالب فکري اصلي شان متأثر است، وحي الهي و واکنش انساني، همواره درهم تنيده بوده است. (3)
يکي از مبلغان مسيحي نيز مي گويد:
از ديد مسلمانان قرآن مجيد چيزي جز وحي وابسته، نيست، قرآن وحي خدا وحي حقيقي و پيامي با عبارت روشن و کامل و نهايي شناخته مي شود، قرآن براي دست رسي به وحي الهي به چيزي فراتر از خود دعوت نمي کند. ولي نظر مسيحيان به کتاب مقدس به گونه اي ديگر است به عقيده آنان، کامل ترين وحي، نه در کتاب بلکه در انسان منعکس است، مسيحيان باور دارند که مسيح در زندگي و شخص خود، خدا را منکشف مي سازد و اراده او در مورد بشر را بيان مي کند... کساني هم که عهد جديد را نوشته اند درصدد بوده اند تجربه خويش از عيسي را به ديگران برسانند در نتيجه اين گواهي بشري يکي از پايه ها و نهادهاي کتاب مقدس مسيحي است... (4)آيا قرآن، محصول ارتباط پيامبر با جامعه است؟
آن چه در اين بخش مورد نظر است اين است که برخي از روش فکران مسلمان که وحي پيامبران را تجربه ديني تلقي کرده به پيروي از مسيحياني که مي گويند: نظر ما اين است که: « وقايع وحياني هرچه هستند هم پاي بشر را به ميان مي کشند و هم پاي خداوند را و لذا هيچ وحي تعبير ناشده اي وجود ندارد »، (5) اينها نيز مدعي شده اند که بسط و تفصيل و بيانات مختلف قرآن نيز مربوط است به تجربه دروني و بيروني پيامبر؛ يعني ترکيبي است از آن چه از خدا دريافت مي کند و اموري که پيامبر خود به تبع تحولات و شرايط اجتماعي، تجربه مي نمايد و طبعاً تابع شرايع روز و در قالب فرهنگ زمانه ارائه شده است. در اين زمينه گفته اند:ورود پيامبر به صحنه ي اجتماع مانند ورود يک استاد يا معلم است به صحنه ي درس، رابطه ديالوگي يا داد و ستدي دارد، استاد اجمالاً مي داند چه نکات و مطالبي را مي خواهد به شاگرد القا کند اما از اين مرحله به بعد همه چيز از جنس امکان است نه ضرورت، قابل پيش بيني نيست... پيامبر به ميان آدميان مي آيد پا به پاي آنها حرکت مي کند، گاهي به اين سو و گاهي آن سو، گاهي مقابل دوستان نادان قرار مي گيرد و در هر يک از اين موارد مواجهه اي خاص و در خور شرايط پيدا مي کند و دين مجموعه برخوردها و موضع گيري هاي تدريجي و تاريخي پيامبر است و چون شخصيت پيامبر مؤيَد است و عين وحي است هرچه مي کند و مي گويد نيز مقبول و مؤيَّد است و چنين است که انساني الوهي، ديني عرضه مي کند که هم انساني است و هم الوهي... قرآن با حفظ روح و امهات و محکماتش، تدريجي النزول و تدريجي الحصول شد؛ يعني تکون تاريخي پيدا کرد کسي مي آمد و از پيامبر سؤالي مي کرد، کسي تهمتي به همسر پيامبر مي زد، کسي آتشي جنگي برمي افروخت، يهوديان کاري مي کردند، نصرانيان کار ديگري، تهمت جنون به پيامبر مي زدند، درباره ي ازدواج پيامبر با همسر زيد شايعه مي ساختند، ماه هاي حرام را از نقد به نسيه تبديل مي کردند... اينها در قرآن و در سخنان پيامبر منعکس مي شد و اگر پيامبر عمر بيشتري مي کرد و حوادث بيشتري بر سر او مي باريد لاجرم مواجهه ها و مقابله هايشان هم بيشتر مي شد و... (6)
هم چنين گفته اند:
کلام باري را عين کلام پيامبر دانستن، بهترين راه براي حل مشکلات تکلم باري است. که به قول مولانا:
چون پري غالب شود بر آدمي *** گم شود از مرد، وصف مردمي
هرچه گويد، آن پري گفته بود *** زين سري زان آن سري گفته بود
باري، اين بسط تجربه، با بسط بيروني، همراه بود از يک سو پيامبر تر مي شد و از سوي ديگر، آيين او فربهي بيشتري يافت. (7)
طبق اين تحليل، تفصيلاتي که در قرآن آمده آميخته اي است از کلام و زبان بشري پيامبر که در بطن تحولات اجتماعي و حوادث تدريجي النزول، کامل تر شده است. البته چون پري و روح ارتباط با او حاکم بر درون است هرچه خود گويد، پري گفته و کلام خداست! درست مثل آن چه از صاحب نظران مسيحي خوانديم که:
وقايع وحياني، هم پاي بشري را به ميان مي کشد و هم پاي خداوند را، تجربه انساني و انکشاف الوهي دو جنبه از يک واقعه اند، وحي الهي و واکنش انساني، همواره درهم تنيده بوده است.
نقد اين ديدگاه
ادعاي مذکور در مورد وحي و قرآن غير از ناسازگاري با منطق و برهان، اجتهادي است در مقابل سراسر آيات قرآن، لذا در اين قسمت، ابتدا ناهم آهنگي آن را با فلسفه نبوت ذکر مي کنيم و سپس چند دسته از آيات را مورد توجه قرار مي دهيم که مشخص مي کند قرآن و آن چه به عنوان وحي و هدايت انسان ها به وسيله پيامبر ارائه شده تنها دريافت الهي است. و بينش هاي پيامبر و شرايط اجتماعي هيچ نقشي در آنها نداشته است.نقض فلسفه نبوت
در بحث فلسفه ي نبوت و لزوم عصمت علمي انبيا، گفته مي شود: حاکميت حکمت الهي بر جهان هستي، ايجاب مي کند که چون آگاهي هاي بشر براي رسيدن به سعادت واقعي و فلسفه آفرينش محدود است، خداوند او را از طريق برگزيدگان خود، به طور ويژه، هدايت کند، بينش هاي صحيح به جهان هستي و بايدها و نبايدهاي همه جانبه و بالأخره خطوط زندگي و... را به او القا کند تا انسان با به کارگيري آن در مسير تکامل و فلسفه آفرينش قرار بگيرد و اگر برخي با وجود برخورداري و قدرت انتخاب و اختياري که دارند نخواستند اين هدايت ويژه را بپذيرند با آنها اتمام حجت شده باشد. بنابراين تحقق هدف مذکور، مستلزم آن است که پيامبر در ابعاد مختلف و به طور مطلق از عصمت و مصونيت علمي برخوردار باشد؛ يعني در مرحله ي دريافت وحي، نگه داري و تعليم و تبليغ، دچار هيچ گونه خطايي نگردد، معصومانه و بدون کم و زياد، معارف الهي را از منبع غيبي گرفته و به مردم ارائه دهد تا آن چه را او القا مي کند بدون چون و چرا، اعتبار و حجيت يقيني داشته باشد و مورد قبول قرار گيرد. احتمال هرگونه خطا سبب مي شود که هيچ گونه تضميني براي رسيدن پيام و معارف الهي به مردم وجود نداشته باشد. همين موضوع مهم در بحث ما نيز مي آيد اگر بنا باشد آن چه را پيامبر عرضه مي دارد ترکيبي باشد از دريافت الهي و تجربه هاي بشري که تدريجي الحصول است و در گذشت زمان، کامل تر مي شود، « اگر وقايع وحياني و آن چه به مردم مي رسد هم پاي بشري را به ميان کشد و هم پاي خداوند را » و « اگر کلام باري عين کلام الهي باشد »، فلسفه نبوت که رسيدن مردم به معارف و آگاهي هاي محض الهي و ملکوتي باشد نقض مي گردد و هيچ گونه اتمام حجتي با آن تحقق پيدا نمي کند. مناسب است درباره ي نقض فلسفه نبوت به اختصار چند آيه بررسي شود:الف. ( عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَى كُلَّ شَي ءٍ عَدَداً )؛ (8)
داناي غيب اوست و هيچ کس را بر اسرار غيبش آگاه نمي سازد، مگر رسولاني که آنان را برگزيده و مراقباني از پيش رو و پشت سر براي آنها قرار مي دهد تا بداند پيامبرانش رسالت هاي پروردگارشان را ابلاغ کرده اند؛ و او به آن چه نزد آنهاست احاطه دارد و همه چيز را احصار کرده است!در خصوص تفسير اين آيات، آن چه با ظاهر آن هم آهنگ به نظر مي رسد اين است که مي گويد: خداوند عالم الغيب است کسي را از غيب خود آگاه نمي کند مگر بر گزيدگانش را، سپس ادامه مي دهد که خداوند نگهباناني را به همراه فرستادگانش، اعزام مي دارد و هدف از اعزام و همراهي اين پاسداران، اين است که محتواي وحي به طور کامل، حراست شود و رسولان بدون کم و کاست، پيام خدا را به مردم برسانند.
پس آن چه در اين آيه، عنايت و تأکيد بر آن است، رسيدن بدون کم و زياد پيام الهي به مردم است. (9)
سپس اين مطلب، يعني پاسداري از وحي و تحت حفاظت بودن آن با دو جمله تأکيد مي شود:
الف. ( وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ )
يعني نه تنها فرستادگان، حراست مي کنند، خداوند نيز از مافوق آنها محيط است و همه امور را زير نظر دارد چنان که در سوره مريم از زبان فرشتگان وحي نقل شده است:
( وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً )؛ (10)
ما جز به فرمان پروردگار تو، نازل نمي شويم؛ آن چه پيش روي ما، و پشت سر ما، و آن چه ميان اين دو مي باشد، همه از آن اوست؛ و پروردگارت هرگز فراموش کار نبوده است.
تکيه بر اين است که نزول فرشتگان، تحت قيموميت خداوند است و او بر همه ابعاد، محيط و آگاه است
ب. ( وَأَحْصَى كُلَّ شَي ءٍ عَدَداً )
خداوند هر چيزي را به عدد شماره کرده است. اين جمله نيز تبيين ديگري است براي احاطه ي علمي پروردگار و تأکيد ديگري است بر نظارت او بر وحي و پيام هايي که از جانب او به واسطه ي پيامبر به مردم ابلاغ مي گردد، با اين تفاوت که علم خدا به معلومات را در اين جمله به طور جداگانه و متمايز از يک ديگر بيان مي کند. (11)
نتيجه:
آن چه اين آيه بر آن تأکيد مي کند اين است که بايد پيام الهي به مردم ابلاغ گردد و رسيدن کامل و بدون کم و زياد وحي به مردم مستلزم مصونيت در سه مرحله است:1. دريافت وحي، صد در صد بدون نفوذ شياطين و به دور از دريافت هاي الهي، انجام گيرد.
2. پس از دريافت، دچار فراموشي نشود و يا با بينش هاي بشري و دريافت هاي اجتماعي، خلط نگردد.
3. در تبيين و ابلاغ به مردم اشتباهي رخ ندهد و باز در اين مرحله تحت تأثير تحولات اجتماعي قرار نگيرد. اختلال در هر يک از اين قسمت ها، سبب مي شود فلسفه رسالت و نبوت که همانا لزوم رسيدن دين و پيام خالص الهي به مردم است تحقق پيدا نکند و حال آن که عنايت بر اين است که رسالت رسولان به طور صد در صد عملي شود ( لِيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِهم ). (12)
ب. ( وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ )؛ (13)
و ما اين ذکر ( قرآن ) را بر تو نازل کرديم، تا آن چه به سوي مردم نازل شده است براي آنها روشن سازي و شايد انديشه کنند.
ج. ( رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللّهُ عَزِيزاً حَكِيماً )؛ (14)
پيامبراني که بشارت دهنده و بيم دهنده بودند، تا بعد از اين پيامبران، حجتي براي مردم بر خدا باقي نماند و خداوند، توانا و حکيم است.
در آيه اول، هدف از نزول قرآن بر پيامبر، تبيين معارف الهي و ملکوتي از عالم بالاست. چنان که در آيه دوم، اتمام حجت بر مردم يکي از فلسفه هاي ارسال انبيا و هشدار و انذار آنهاست. تا اگر جمعي از مردم نخواستند با اختيار و اراده اي که دارند دين و پيام الهي را پذيرا شوند، با آنها نيز اتمام حجت شود، فرداي قيامت نگويند از هدايت الهي ملکوتي خدا و بايد و نبايدهاي او آگاهي نداشتيم.
حال اگر بنا باشد در رساندن محتوا و بينش ها و دستورهاي الهي، خطايي انجام گيرد، و يا بينش هاي بشري و شرايط اجتماعي، در آنها تأثير داشته باش، دريافت هاي الهي با تجربه هاي بشري، همراه گردد، طبيعي است که فلسفه نبوت که رساندن پيام محض الهي و تبيين آن براي مردم باشد نقض پيدا کرده و « اتمام حجت » تحقق پيدا نمي کند و تضميني وجود ندارد بر اين که آن چه ارائه شده، بينش هاي الهي و ملکوتي و معصومانه باشد.
قرآن و کلام الهي (15)
برخلاف اين ادعا و تحليل، خداوند وحي و قرآن را، کلام و پيام خود معرفي مي کند. در پايان سوره شوري آمده است: خداوند با کسي تکلم نمي کند، مگر از راه وحي ( القاي بدون واسطه )، تکلم از پشت حجاب و سخن گفتن توسط فرشته. (16) با توجه به اين که همه انواع وحي، تکلم خداوند، خوانده شده و به عبارت ديگر، قدر مشترک همه آنها، تکلم الهي است و با توجه به اين که در تکلم خدا، زبان و تارهاي صوتي وجود ندارد، مشخص مي گردد منظور از تکلم او، اين است که معارف و حقايق را به برگزيدگان خويش انتقال مي دهد، بدون اين که از چگونگي اين انتقال، پرده بردارد.گرچه در لغت و محاورات ما، کلام عبارت است از الفاظ و جملاتي که همراه با آهنگ و صوت، از دهان خارج مي شود و گوينده با آن، مفاهيم و مقاصد دروني خود را به مخاطب القا مي کند ولي در اصطلاح قرآن، کلام الهي، همان مفاهيم و معارف خاصي است که به مخاطبان خود، القا و انتقال مي دهد بدون اين که زبان و آهنگ خاصي مطرح باشد. در حديث مفصلي آمده است: شخصي در برابر علي (عليه السلام) شبهه هايي درباره ي قرآن به عنوان تناقض هاي اين کتاب آسماني مطرح ساخت، از جمله در زمينه تکلم الهي همين آيه و نيز آيه ( كَلَّمَ اللّهُ مُوسَى تَكْلِيماً ) را قرائت کرد. حضرت در خصوص اين آيات توضيحاتي دادند و در پايان اين قسمت، فرمودند:
کلام الله ليس بنحو واحد منه ما کلم الله به الرسل و منه ماقذفه في قلوبهم و منه رؤيا يريها الرسل و منه وحي و تنزيل يتلي و يقرأ فهو کلام الله فاکتف بما وصفت لک من کلام الله فان معني کلام الله ليس بواحد؛ (17)
کلام خدا به يک شيوه نيست. گاهي خداوند با رسولان سخن مي گويد و گاه مطلبي را در دل آنها مي افکند؛ گاه در خواب چيزي را به آنها نشان مي دهد؛ پاره اي از اوقات، وحي در قالب جملاتي تلاوت و قرائت مي شده است. پس اينها همه کلام الله است. اکتفا کن به آن چه براي تو توضيح دادم. پس کلام الله به يک صورت نيست.
در توضيح فوق، امام روشن ساخته که انتقال و تنزل اسرار و حقايق به سوي بندگان برگزيده، از خزانه ي علم الهي، تکلم الهي است، ولي اين امر به شيوه هاي گوناگون انجام مي گيرد.
بنابراين، اگر قرآن، کلام و پيام الهي است چگونه مي توانيم بگوييم که اين کتاب، هم زبان خداست و هم زبان پيامبر، ادعا کنيم « کلام باري عين کلام پيامبر است يا آميخته اي است از دريافت الهي و تجربه بشري » و نيز بگوييم قرآن « با حفظ امهات و محکماتش، تجربه بشري پيامبر آن را کامل کرده است ».
انواع کلام
کلام تکويني:
قرآن براي خداوند دو نوع کلام مطرح مي کند: تکويني و تشريعي.کلام تکويني:
عبارت است از: مطلق موجودات و حقايق عيني وخارجي؛ در سوره لقمان هم از پديده ها به عنوان کلمات الله ياد شده است:( وَلَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيرٌ حَكِيمٌ )؛ (18)
اگر همه درختان زمين قلم باشند و دريا را هفت درياي ديگر به ياري آيد کلمات خداوند پايان نپذيرد و خداوند عزيز و حکيم است.
در آيات مکرر، از عيسي بن مريم « کلمة الله » ياد شده است. کلمة الله بودن عيسي بن مريم و يا کلمات الله بودن موجودات و پديده هاي طبيعي، به لحاظ اين است که به نسبت هاي مختلف، جلال و جمال و حکمت الهي را بازگو مي کنند و تکلم خداوند به اين کلمات، تکلم تکويني است يعني لباس وجود پوشاندن و ايجاد آنها.
( إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ )؛ (19)
چون چيزي را اراده کند کارش اين است که مي گويد باش پس « بي درنگ » موجود مي شود.
( إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَيْ ءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ )؛ (20)
وقتي چيزي را ما اراده کنيم همين قدر به آن مي گوييم باش « بي درنگ » موجود مي گردد.
روشن است در تحقق اين حقايق عيني و موجودات خارجي، واژه ي « کن » و امال آن وجود ندارد، چيزي غير از ايجاد نيست، چنان که در نهج البلاغه آمده است:
يقول لمن اراد کونه ( کن فيکون ) لابصوت يقرع و لابنداء يسمع و انما کلامه و سبحانه فعل منه انشاء و مثله؛ (21)
خداوند هرچه را اراده کند مي گويد « کن » پس وجود پيدا مي کند. در حالي که صوتي به گوش کوبيده نمي شود و ندايي به گوش نمي رسد. کلام خدا تنها فعل اوست که آن را ايجاد و تصوير کرده است.
کلام تشريعي:
کلام تشريعي، همان معارف الهي و حقايق علمي است که به سعادت و تکامل بشر مربوط مي شود و اينها در عالم ملکوت در خزائن علم الهي است و پروردگار متعال به آنها محيط است خداوند اين معارف و آگاهي ها را به طور مستقيم يا غير مستقيم به پيامبر تفهيم و بر قلب او القا مي کند و قرآن از آنها به عنوان کلام الله ياد مي کند. اما برخلاف کلمه هاي تکويني، اينها از سنخ حقايق عيني و خارجي نيست. بلکه از سنخ علوم و معارف و جزء آگاهي هاي پروردگار مي باشد.حال چگونه اين علوم که ابتدا به طور بسيط و کلي در ذات پروردگار است بر قلب و روح پيامبر القا و به او تفهيم مي گردد، حقيقت آن بر ما روشن نيست، آن چه از آياتي مثل اين دو آيه: ( كَلَّمَ اللّهُ مُوسَى تَكْلِيماً ) (22) و ( وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً... ) (23) استفاده مي شود اين است که اينها کلام و تفهيمي است که مبدأ و متکلم آن خداوند بزرگ است و مخاطب آن پيامبر. در عين حال از نوع اصوات نيست که با گوش حسي قابل درک شود. (24)
وحي دولايه اي يا پيام الهي در قالب زبان خاص الهي
قدر مشترک انواع وحي، تکلم الهي است؛ يعني در همه اقسام وحي خداوند، متکلم و حقايق و آگاهي هاي ويژه را به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) منتقل مي کند ولي يک نوع از وحي اين است که خداوند با مخاطب خويش ارتباط زباني برقرار مي کند؛ يعني محتوا همراه با الفاظ و ترکيب جملات خاصي است که بر قلب پيامبر القا مي گردد و او نيز براي مردم تلاوت مي کند؛ به عبارت ديگر، آگاهي و معارف الهي را خداوند خود در جمله بندي هاي محاوره اي مي ريزد و به پيامبر ارائه مي دهد. پس هم محتوا از خزينه علم الهي تنزل پيدا کرده و هم نماد ظاهري آن، بدون کم و زياد از عالم غيب سرچشمه گرفته است.قرآن، کتاب جاويد ما، نمونه روشن اين گونه وحي است و در مورد خود، چنين ادعايي دارد، و آيات مختلفي بر اين مطلب، دلالت دارد که به چند دسته از آنها اشاره مي کنيم:
1. قرآن، نازل شده از مبدأ حکيم است
آيات گوناگون، در مورد قرآن تصريح مي کند که اين کتاب از طرف رب العالمين، خداي عزيز و حکيم، خداوند عزيز و عليم، حکيم حميد و... سرچشمه گرفته است:( تَنزِيلُ الْكِتَابِ لاَ رَيْبَ فِيهِ مِن رَّبِّ الْعَالَمِينَ ) (25)
( تَنزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ ) (26)
( تَنزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ ) (27)
( تَنزِيلٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِينَ ) (28)
( تَنزِيلاً مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَالسَّماوَاتِ الْعُلَى ) (29)
( وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلاً ) (30)
( إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنزِيلاً ) (31)
( وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ ) (32)
کتاب و قرآن، که در آيات فوق، تصريح شده است از طرف خداوند عزيز، حکيم، حميد و پروردگار عاليمان و آفريننده زمين و آسمان ها، نازل شده و يا در خطاب به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) گفته شده است: ما آن را جدا جدا، نازل کرديم تا به تدريج بر مردم قرائت کني و هم چنين خطاب به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) چنين آمده که تو قرآن را از پيشگاه حکيم و حميد دريافت مي داري.
بي ترديد « قرآن و کتاب » نام معاني و امهات نيست، بلکه اسم است براي همين مجموعه اي که در اختيار ما قرار گرفته و ترکيبي است از الفاظ و معاني؛ به عبارت ديگر، لايه ي ظاهري به همراه مفاهيم و معاني ويژه. ضمناً تفاوت « قرآن » و « کتاب » اين است که قرآن نام خاص اين مجموعه است ولي کتاب، به ساير کتب آسماني نيز اطلاق شده است. در هر صورت آيات فوق و آيات مشابه آن، گوياي اين مطلب است: اين مجموعه که جنبه زباني و گفتاري دارد و يک لايه آن الفاظ و جمله بندي هاي ويژه و لايه ديگرش محتوا مي باشد، هر دو بخش آن، جنبه الهي و ملکوتي دارد، زيرا تصريح شده است که اين کتاب و يا قرآن از طرف خدا نازل شده و قرآن و کتاب، شامل هر دو بخش مي باشد.
2. قرآن را با زبان عربي نازل کرديم:
در آيات متعددي از اين کتاب آسماني روي نزول قرآن به زبان عربي تکيه شده است:( إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ) (33)
( وَكَذلِكَ أَنزَلْنَاهُ حُكْماً عَرَبِيّاً ) (34)
( وَكَذلِكَ أَنزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً ) (35)
تصريح بر اين نکته که ما قرآن را به عربي نازل کرديم يا قرآن را عربي قرار داديم تا بتوانيد در فهم آن عقل را به کار گيريد. بيان گر اين است که چنين نبوده پيامبر معاني را در رابطه با وحي دريافت دارد و سپس آنها را در پوشش الفاظ و قالب هاي زباني خود قرار دهد. برعکس اين آيات، بيان گر اين است که همان طور که معاني و معارف، ملکوتي و الهي است زبان آن نيز که عربي است از جانب خدا سرچشمه گرفته است. علامه طباطبائي در تفسير ( إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً ) مي نويسد:
انزال کتاب به عربي، عبارت است از پوشاندن محتوا و معارف در مرحله انزال، به لباس قرائت و عربيت، و قرار دادن آن در قالب الفاظي که تلاوت شود مطابق آن چه که در زبان عرب متداول بوده است. چنان که در آيه ديگر فرموده است: ( إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً )... اين آيات دلالت دارد بر اين که، الفاظ کتاب عزيز، از جهت خصوص استناد آن به وحي، و از اين جهت که اين الفاظ، عربي است خود در ضبط اسرار آيات و حقايق معارف دخالت دارد و اگر چنين بود که قرآن تنها با محتوا بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) وحي مي شد و الفاظ آن از جانب خود پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مي بود، ( چنان که به عنوان مثال در احاديث قدسي چنين است، يا اگر به لغت ديگري ترجمه مي شد ) اين اسرار آيات، از درک مردم، مخفي مي ماند و خرد و فهم آنها نمي توانست به آن اسرار راه يابد. در هر صورت، عنايت خداوند تبارک و تعالي به خصوص الفاظ کتاب، که بر پيامبر وحي کرده، از اموري است که بر کسي که در آيات قرآن تدبير کند ترديدي نيست. (36)
بنابراين، آيات فوق بر اين مطلب دلالت دارد که قرآن، از نمونه وحي هايي است که دو لايه آن، ظاهر و باطن، لفظ و محتوا، درون و برونش وحي است و چنين نيست که محتوا با زبان بشري تبيين شده باشد.
3. تلاوت از طرف خداوند، بر پيامبر:
در پاره اي از آيات، در مقام انزال وحي و عرضه آيات از طرف خداوند بر پيامبر، بر واژه ي قرائت و تلاوت، تکيه شده است چنان که مي خوانيم:( تِلْكَ آيَاتُ اللّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالحَقِّ )؛ (37)
اين است آيات کتاب، که ما آنها را به حق بر تو تلاوت مي کنيم.
در آيه ديگر مي فرمايد:
( سَنُقْرِئُكَ فَلاَ تَنسَى )؛
براي تو خواهيم خواند و آن را فراموش نخواهي کرد.
و باز مي فرمايد:
( لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ * إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ * فَإِذَا قَرَاْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ) (38)
زبانت را به خاطر عجله براي خواندن آن [قرآن] حرکت مده، چرا که جمع کردن و خواندن آن برعهده ي ماست، پس هرگاه خوانديم، از خواندن آن پيروي کن.
طبرسي آيه فوق را چنين تفسير مي کند:
لا تحرک بالوحي او بالقرآن لسانک يعني بالقرائة لتعجل به اي لتاخذه کما قال: (39)
( وَلاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ ) (40)
طبق اين تفسير آيات فوق چنين مي گويد: اي پيامبر، ( به هنگامه وحي ) به خاطر عجله براي خواندن آن ( وحي يا قرآن )، زبان خود را حرکت مده، ( لزومي ندارد بخاطر علاقه و دغدغه اي که در حفظ و نگه داري داري به هنگام ارائه آيات، عجله کرده و زبان خود را به حرکت درآوري زيرا ) بر عهده ماست که آن را جمع کرده و بر تو قرائت کنيم، پس از اين که آنها را بر تو خوانديم از آن پيروي کرده و بخوان.
پس تأييد ديگري که اين آيات بر مدعاي ما دارد اين است که به وحي قرآن، روي عنوان جمع کردن خداوند و قرائت نمودن آن بر پيامبر، تکيه شده است: ( عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ ) پس هم، محتوا از طرف خداوند مي باشد و هم، واژه ها و ترکيب هاي لفظي که محتوا را در بر دارد. اگر بنا بود صرفا پيامبر، محتوا را دريافت کند و سپس به زبان بشري خويش، تبيين کند ديگر جمع آوري و قرائت آن از ناحيه خداوند، معنا نخواهد داشت، جمع و قرائت، مربوط است به الفاظ و لايه ظاهري کتاب.
4. قرآن با همه تفصيلات از پروردگار جهانيان است:
( وَمَا كَانَ هذَا الْقُرْآنُ أَن يُفْتَرَى مِن دُونِ اللَّهِ وَلكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ الْكِتَابِ لاَ رَيْبَ فِيهِ )؛ (41)شايسته نبود ( و امکان نداشت ) که اين قرآن بدون وحي الهي به خدا نسبت داده شود ولي تصديقي است براي آن چه پيش از آن است ( از کتب آسماني ) و شرح و تفصيل بر آنهاست، شکي نيست در آن.
آيه فوق در نقد ادعاي اين که قرآن را پيامبر بر خدا افترا بسته مي گويد: شأن اين قرآن نيست ( و امکان ندارد ) که بدون وحي الهي چيزي به خداوند نسبت داده شود، بلکه ( قرآن ) تصديق کننده آن چه پيش از آن است مي باشد ( تورات و انجيل ) و تفصيلي است از کتاب « تبيين و تفصيلي از احکام و مواعظ، امور فردي و اجتماعي »، ترديدي در اين نيست که از جانب پروردگار جهانيان است.
اين که در پايان آيه آمده است: « از پروردگار جهانيان است » توصيف چيست؟ روشن است توصيف قرآن است، يعني اين قرآن امکان ندارد ( با خصوصياتي که دارد ) از جانب غير خداوند باشد و تصديق کننده کتاب هاي پيشين مي باشد و مشتمل بر تفصيلات است و هيچ شکلي در آن نيست که از رب العالمين مي باشد پس قرآن با همه تفصيلاتش الهي و غيبي است و محصول فکر پيامبر و روابط متقابل با امت نمي باشد. اين گونه نيست که اجمالاً ارتباط و اتصالي بين پيامبر و مبدأ غيب برقرار شود و يک احساس دروني وصف براي او روي دهد و سپس با برخورداري از اين ارتباط و مؤيد شدن از طرف پروردگار، احکام و يا پرسش و پاسخ و تفصيلات ديگري که در قرآن آمده از زبان خود پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ارائه شده باشد آيه فوق چنين مطلبي را با تصريح و قاطعيت نفي مي کند و مي گويد ( تَفْصِيلَ الْكِتَابِ لاَ رَيْبَ فِيهِ مِن رَبِّ الْعَالَمِينَ ).
( كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ )؛ (42)
کتابي است که آيات آن استحکام يافته و سپس از جانب خداي حکيم و آگاه ( در قالب سوره ها، آيه ها، احکام، اخلاق، سؤال و جواب، تاريخ و معارف گوناگون ) تفصيل داده شده است.
در اين آيه و و آيات مشابه نيز عنايت بر اين است که مبدأ کليه تفصيلات کتاب را، خداي حکيم و خبير معرفي کند نه پيامبر.
5. نزول تدريجي، براي پاسخ گويي خدا به شبهات
در سوره فرقان خداوند يکي از بهانه جويي هاي مشرکان معاصر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را اين گونه مطرح مي کند که چرا قرآن يک جا بر پيامبر نازل نمي شود؟ سپس در نقد و رد اين شبهه، در فلسفه نزول تدريجي قرآن، به دو نکته، چنين اشاره مي کند:يکي حفظ بيشتر آرامش قلب پيامبر به خاطر ارتباط پيوسته و هميشه با مبدأ غيب و عالم الوهيت، و جهت ديگر - که شاهد بحث ماست - پاسخ گويي خداوند به ايراد و اشکال هايي که به تدريج از طرف مخالفان مطرح مي شود.
( وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلاً * وَلاَ يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيراً )؛ (43)
و کساني که کافر شدند گفتند: چرا قرآن يک جا بر او فرستاده نشده است ( اين چنين ) ما آن را به تدريج و در مدت بيست و سه سال، نازل کرديم تا قلبت را با آن استوار گردانيم و آن را به آرامي بر تو برخوانديم. و آنها براي تو چيزي را توصيف و ترسيم نمي کنند مگر اين که ما ( در پاسخ و در برابر آن ) حق را با نيکوترين تفسير بيان و مطرح مي سازد.
قسمت اخير در فلسفه نزول تدريجي، اشاره دارد به اين که با اين نزول تدريجي، شبهات و موضع گيري هاي مخالفان را، که در طول رسالت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) انجام مي گيرد، خداوند خود، پاسخ مي گويد و پيامبر آنها را به مردم ارائه مي دهد.
اينک نمونه هايي از آياتي که مشتمل است بر ارائه سؤال ها و شبهاتي که در گذشت زمان و در متن برخوردها تدريجاً به وجود آمده و پيامبر سؤال و متن پاسخ خداي حکيم را بر مردم تلاوت کرده است:
( سَيَقُولُ السُّفَهَاءُ مِنَ النَّاسِ مَا وَلَّاهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كَانُوا عَلَيْهَا قُلْ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ... قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ... )؛ (44)
به زودي سبک مغزان از مردم مي گويند: « چه چيز آنها را، از قبله اي که بر آن بودند، بازگردانيد؟! » بگو: « مشرق و مغرب، از آن خداست؛ خدا هر کس را بخواهد، به راه راست هدايت مي کند... نگاه هاي انتظار آميز تو را به سوي آسمان ( براي تعيين قبله نهايي ) مي بينيم! اکنون تو را به سوي قبله اي که از آن خشنود باشي، باز مي گردانيم. پس روي خود را به سوي مسجدالحرام کن! و هر جا باشيد، روي خود را به سوي آن بگردانيد!
به دلايل خاصي، قبله تغيير مي کند و مسلمانان پس از گذشت چند سال از اقامه نماز به طرف بيت المقدس، موظف مي شوند مسجد الحرام را قبله خود قرار دهند، اعتراض ها و اشکال تراشي ها و تبليغات منفي يهود در جامعه اوج مي گيرد. آيات فوق براي پاسخ گويي به اين موضع گيري ها، نازل شده و به وسيله پيامبر بر مردم تلاوت مي گردد. اولين آيه، کساني را که به حکم الهي در مورد تغيير قبله اعتراض مي کنند، سفيه معرفي مي نمايد و براي خنثي سازي توطئه هاي مشرکان و يهود در ضمن چند آيه، قصه حضرت ابراهيم و مأموريت وي را براي بناي کعبه و تطهير مسجدالحرام و آماده سازي آن را براي عبادت بيان مي دارد.
( يَسْئَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ قُلْ مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ )؛ (45)
از تو مي پرسند چه چيزي انفاق کنند بگو هر مالي که انفاق کنيد به پدر و مادر و نزديکان تعلق دارد.
( يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَصَدٌّ عَن سَبِيلِ اللّهِ ) (46)
از تو درباره ماهي که کارزار حرام است مي پرسند. بگو جنگ در آن گناه بزرگي است و سد کردن راه خداست.
( يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهَا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِن نَفْعِهِمَا ) (47)
از تو در مورد شراب و قمار مي پرسند، بگو در ارتکاب آن دو، گناهي بزرگ است ( در عين حال ) سودهايي ( مادي ) براي مردم نيز دارد ولي گناه آن از سودشان بزرگ تر است.
( يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْيَتَامَى قُلْ إِصْلاَحٌ لَهُمْ خَيْرٌ... )؛ (48)
از تو درباره « دخالت در امور » يتيمان مي پرسند. بگو اصلاح حال آنها بهتر است.
( وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ المَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذىً فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِي الْمَحِيضِ وَلاَ تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ... )؛ (49)
از تو درباره عادت ماهيانه مي پرسند. بگو آن، نوعي آزار و ناراحتي است پس هنگام عادت از آميزش با زنان کناره گيري کنيد تا پاک شوند.
آيات فوق نمونه هايي است از آياتي که سؤال هاي مردم و پاسخ خداوند را مطرح ساخته است. هم سؤال و هم جواب، به عنوان « کلمات الله » آمده است و پيامبر تنها ناقل و تلاوت کننده آنها به مردم مي باشد.
مشابه اين آيات، آياتي است که در آنها، شايعه پراکني ها و موضع گيري مشرکان در جنگ ها و نيز تبيين و تحليل خداوند در اين امور را، به طور جداگانه بيان شده، و اين بيانات الهي را پيامبر به مردم ارائه کرده است.
گفتني است که در اين آيات، پس از مطرح شدن سؤال هاي مردم واژه ي « قل » به معناي « بگو » آمده است:
( قُلْ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ )، ( قُلْ مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ )، ( و قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ )، ( قُلْ فِيهَا إِثْمٌ كَبِيرٌ... ).
تکرار اين واژه، تأکيدي بيشتري است بر اين نکته که جمله بعد از آن، گفتار خداوند بزرگ است و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) با کلمه ي « قل » موظف مي شود، جواب خداوند حکيم را با همان خصوصيات، بدون هيچ گونه کم و زيادي بيان کند و از آن جا که در ارائه آن چه نازل مي شود، هيچ گونه تغيير و تبديلي نبايد رخ دهد، حتي واژه « قل » را نيز بر مردم مي خواند.
بنابراين قرآن، با تمام خصوصيات، لفظ و محتوا و با همه بسط و تفصيلي که دارد الهي و غيبي است، هم چنان که مبدأ ارتباط، خدا و عالم ملکوت است، تبيين آن چه در اين ارتباط پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) دريافت مي دارد و با مفاهيم ذهني و در قالب الفاظ و واژه ها ارائه مي دهد، نيز به خداوند و عالم غيب ارتباط دارد و هرگز بسط و تفصيل الفاظ و... محصول فکر پيامبر و برخوردهاي و رابطه متقابل با مردم نيست.
پينوشتها:
1. علم و دين، ص 131.
2. همان، ص 145.
3. همان، ص 268.
4. توماس ميشل، کلام مسيحي، ص 28.
5. علم و دين، ص 267.
6. دکتر عبدالکريم سروش، بسط و تجربه نبوي، ص 18-23.
7. همان، ص 14-15.
8. جن، آيه ي 26-28.
9. « ليعلم » اين علم در آيه، علم فعلي است و ضمير فاعلي آن به خدا برمي گردد؛ يعني براي اين که خدا بداند، و به عبارت ديگر ابلاغ رسالت هاي الهي به مردم، عملي شود و تحقق پيدا کند، پاسداراني را اعزام مي دارد.
10. مريم، آيه ي 64.
11. در تفسير فوق به اين دو نکته نيز بايد توجه شود:
الف. « بين يديه » و « من خلفه »، کنايه است از اين که اين فرستادگان و پاسداران الهي به طور همه جانبه بر رسول خدا احاطه دارند و بنابر اين هيچ راهي براي نفوذ در وحي وجود ندارد.
ب. ارتباط جمله ( يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ ) با جمله ( لاَ يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَداً ) اين است که مصداق غيب در اين آيه، وحي است خدا، رسولان را با وحي از غيب مطلع مي کند ولي براي مصونيت محتواي غيب که همان وحي است نگهباناني را ارسال مي دارد.
12. در عين حال که در تبيين آيات فوق از تفسير کبير الميزان استفاده شده است ولي در مورد مفاد دو جمله اخير آيه، تفاوتي بين آن چه اين جا آمده با تفسير مذکور هست که براي رعايت اختصار از تبيين آن صرف نظر مي گردد.
13. نحل، آيه ي 44.
14. نساء، آيه ي 165.
15. در پايان اين نوشته، به طور فشرده مشاجره ي قديمي در جديد و قديم بودن کلام الله مطرح مي گردد.
16. شوري، آيه ي 51.
17. توحيد صدوق، ص 264.
18. لقمان، آيه ي 27.
19. يس، آيه ي 82.
20. نحل، آيه ي 40.
21. نهج البلاغه، خطبه ي 86.
22. نساء، آيه ي 164.
23. شوري، آيه ي 51.
24. الميزان، ج 2، ص 230-232.
25. سجده، آيه ي 2.
26. زمر، آيه ي 1.
27. فصلت، آيه ي 42.
28. واقعه، آيه ي 80.
29. طه، آيه ي 4.
30. اسراء، آيه ي 106.
31. انسان، آيه ي 23.
32. نمل، آيه ي 6.
33. يوسف، آيه ي 2.
34. رعد، آيه ي 37.
35. طه، آيه ي 113.
36. الميزان، ج 11، ص 80-81.
37. آل عمران، آيه ي 108.
38. قيامت، آيات 16-18.
39. مجمع البيان، ج 10، ص 397.
40. طه، آيه ي 114.
41. يونس، آيه ي 37.
42. هود، آيه ي 1.
43. فرقان، آيات 32-33.
44. بقره، آيات 142-145.
45. همان، آيه ي 215.
46. همان، آيه ي 217.
47. همان، آيه ي 219.
48. همان، آيه ي 220.
49. همان، آيه ي 222.
عبداللهي، محمود؛ ( 1385 )، وحي در قرآن، قم: مؤسسه بوستان کتاب ( مرکز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه ي علميه ي قم )، چاپ دوم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}