ایران در عصر اموی
مترجم: جواد فلاطوري
با مرگ یزدگرد سوم تسخیر ایران خاتمه یافت، ولی نه به این معنی که در کشور صلح و آرامش کامل بر قرار گشت، بلکه ماهیّت سالهای بعد را ناراحتی ها و شورشهای گوناگون تشکیل می داد و این شورشها با فواصل بزرگ و کوچک تا زمان سقوط امویان که از سال 661 میلادی (مطابق 41 هجری) در دمشق فرمانروا بودند ادامه داشت.
مبارزاتی که این سلسله با احزاب و دسته های سیاسی و مذهبی داشتند (1) بارها به ایران نیز سرایت می کرد، و قبل از همه مناطق جنوبی - خوزستان و فارس و سیستان - اغلب هدف آن دسته از تازیان بود که در این کشمکش ها از سرزمین بین النهرین رانده شده بودند. از بین این دسته ها، در درجهی اول، باید خوارج را نام برد که اولین پیشروان آنان (حتی قبل از آنکه این کیش و آیین استحکام و قوام یابد) در سال 656-657 میلادی (مطابق 36 هجری) به رهبری حسکة بن عتاب تا زرنگ (مصب هلمند = هیرمند) پیشروی کردند، اما چون وجودشان برای قشون پادگان سیستان مخاطره (2) داشت، سرداری که از طرف علی (علی السلام) خلیفهی مسلمانان به آنجا گسیل یافته بود، ایشان را از میان برداشت.
اگر چه سپاه خوارج در سد حد کردستان (حوالی شهرزور) (3) در عهد خلافت علی (علیه السلام) از لحاظ کمیّت هنوز اندک بود، ولی به زودی متناسب با اهمیّت روز افزونی که این نهضت مذهبی (و اجتماعی) پیدا نمود، به شدّت فزونی یافت و از سال 688/687 میلادی (مطابق 68 هجری) در جنوب غربی ایران، میان خوارج ازرقی (4) به رهبری زبیر بن ماحوزی و قطری بن فجاعة، و سپاهیان دولت که اغلب تحت فرماندهی مهلب (از قبیلهی ازد) سردار فعال و آزمودهی خراسان بودند. (5) جنگهای طولانی و دشواری در جریان بود که از فارس پیوسته به خوزستان و بین النهرین و همچنین به اصفهان و سیستان و کرمان سرایت می کرد. (6) این جنگها توأم بود با کشمکش ها و اختلافات بزرگ ناشی از مبارزات داخلی میان امویان و عبدالله بن زبیر که سکه های او از اصطخر و دارابگرد («682-683» میلادی مطابق با 63 هجری) به دست آمده است (7)، و تازه بلاواسطه قبل از پایان این مبارزات، (سال 692) (8) یعنی در سال 692/691 میلادی (مطابق 72 هجری) حملهی متمرکزی بر ضد خوارج، که از کرمان تا دارابگرد پیشروی کرده بودند، میسر گشت و خوارج با وجود موفقیت و پیروزی خویش بر برادر عبدالعزیز، خلیفهی وقت، ناگزیر شدند به منطقهی کوهستانی خوزستان عقب نشینی کنند. (9)
این مبارزات تازه پس از انتصاب حجاج به حکمرانی بین النهرین (694/693 میلادی برابر با 74 هجری) (10) حقیقتاً صورت جدی به خود گرفت و حجاج، مهلّب را در مقام فرماندهی کل تأیید کرد. امّا در نتیجهی کشمکش داخلی میان افسران، که پس از انهدام دسته ای از سپاهیان مسلمان در کارون (694/695 میلادی برابر با 75 هجری) صورت گرفت، موقتاً وی را معزول کرد. (11) با تمام این احوال، سرنوشت خوارج را تازه اختلاف نظر در میان خود ازرقیان معلوم کرد. چه اینکه پیدایش اختلاف عقیده در کیش و آیینی که می خواست پیشوایان خود را پس از هر ارتکاب به گناهی تعویض کند، غیر قابل اجتناب بود، زیرا بطور قطع همیشه در بین عده ای از مؤمنان به این آیین، بهانه و دلیلی برای این گونه تعویض و تبدیلی وجود داشته است. سرانجام در اثر یک چنین علتی که جزئیات آن با وضوح کامل روایت نشده است، و هم به سبب کشمکش و اختلاف بر سر اجازهی استعمال اسلحهی زهر آلود (چنانکه قطری مجاز می دانست)، انشعابی بین آنها به وجود آمد، و فقط یک پنجم تا یک چهارم ایشان با قطری همراه شدند و وی با ایشان به جانب مازندران گریخت و در آنجا به زودی در جنگی نابود شد و بقیهی لشکریان، با عبدربه الکبیر بیعت کردند و او نیز اندک مدتی پس از تسلیم گیرفت، که با سرسختی از آن دفاع می شد، کشته شد. (12)
اگر جریان طغیانهای خوارج را در ایران بنگریم به خوبی مشاهده می شود که بطور کلی این شورشها نهضتهائی بوده که از خارج به ایران آمده بود. امّا قیامی که در سال 696/695 میلادی برابر با 76 هجری به وقوع پیوست، با این جنبشها از طرف مطرّف بن مغیره (که به زودی در جنگ با قشون حجاج بن یوسف در اصفهان به قتل رسید) (13) صورت گرفت، جنبهی سیاسی داشته است. بنابراین، ایران منطقهی عقب نشینی ملحدانی بود که از نواحی مرکزی بین النهرین رانده شده، در این سرزمین کوهستانی در جستجوی پناهگاهی بودند. و بندرت اتفاق می افتاد (مثلاً در سال 687/686 میلادی برابر 67 هجری) که در ری (14) ساکنان بومی - به علت تنفری که از اسلام و عرب داشتند، و یا به واسطهی بیزاری از آشوبهای، ناشی از مبارزات بین قبایل و قدرت طلبان (15)، که اثر آن به کشور ایران نیز کشانده شده بود - با ایشان موافقت و همراهی داشته باشند. تازه پس از مدت زیادی یک ترکیب واقعی بین عقاید خوارج و قومیت ایرانی، و آن نیز در گوشه های در افتادهی کشور (مانند سیستان در دورهی صفاریان) (16)، به وقوع پیوسته است، و حتی در قرن هفتم میلادی (قرن اول هجری) هنوز میان این دو، هیچ وجه مشترکی موجود نبوده است.در عین حال شورشهایی که بوسیلهی خوارج در جنوب ایران به وجود می آمد تأثیر ممتدی در جنگهای واقع در سرزمین کوهستانی شرقی داشت. این شورشها پس از آنکه نواحی مرکزی ایران به دست مسلمانان افتاد، باز هم ادامه یافت، و قسمتی از این جنگها به دست مؤمنینی رهبری می شد که امتحان واقعی مذهبی خود را در جهاد می دانستند (17) و با صراحت کامل در پی شهادت می کوشیدند (18)، حتی این دسته تقریباً هر ساله در تابستان به تفتیش و تعقیب مخالفان خود می پرداختند، به طوری که به زودی باعث دهدشت همسایگان (مثلا در سغد و همچنین در آسیای صغیر) گشتند. (19) در این موقع رهبر اصلی قیام محلی، ژونبیل بود که تحت نفوذ وی اهالی کابل در سال 683/682 میلادی (مطابق 63 هجری) به مخالفت مسلمانان علم طغیان بر افراشتند (20) و در «جنزه» آنان را شکست خونینی دادند و ایشان را به تخلیهی تمام شمال شرقی استان سیستان (سیستان آن زمان) مجبور ساختند.
و چون ژونبیل به زودی پس از آن، در جنگی کشته شد جانشین وی (آیا پسرش بوده؟) با همان عنوان، (نام وی ذکر نشده) جنگ با متجاوزان به ایران را با فعالیت بسیاری ادامه داد و حجاج والی را، پس از شکست خونیینی، به عقد صلح نامه ای (در سال 693/694 میلادی برابر با 74 هجری) (21) ناگزیر ساخت، و حملهی دوم را (698/699 میلادی مطابق با 79 هجری) با موفقیت خنثی کرد. (22) بدین معنی که خود را بطور ماهرانه ای از مقابل سپاه عرب به منطقهی کوهستانی (23) عقب کشید، و به زودی اختلافات داخلی مسلمانان نیز به نفع وی تمام شد. عبدالرحمن ابن محمد بن اشعث به سبب تقاضاهای حجاج، مبنی بر اینکه بر ضد ژونبیل لشکر کشی وسیعی ترتیب دهند، با وی نزاع پیدا کرد و پس از بی نتیجه ماندن مذاکرات، دو بار در جنگ با قشون حجاج شکست خورد (24) و هنگام فرار اسیر گشت. اما سرانجام بر طبق قرارداد قبلی با ژونبیل، از طرف وی آزاد گشت، ولی ژونبیل به موجب وعده ای حجاج پسر وی را در مقابل آزادی (25) از پرداخت خراج تا مدت طویلی، برای حجاج فرستاد (704 میلادی برابر با 85 هجری). ژونبیل از سال 717 میلادی (99 هجری) به بعد بکلی از پرداخت خراج امتناع ورزید و عملاً رشتهی ارتباط خود را با دولت امویان، که دشمنی مداوم قبایل عرب مانع نبرد اساسی آنها بر ضد مناطق کوهستانی (26) و نیز بر ضد غور (27) می شد، گسست. بدین ترتیب آیین بودا موقتاً در این منطقه باقی ماند، و فقط در سایهی مهاجران عرب کمی سست شد.
این مسأله، که مبارزات مذهبی و سیاسی و قبیله ای (در این جا نمی توان دربارهی علل آنها در سایر قسمت های قلمرو خلافت بحث کرد) (28) توانست بسادگی در ایران توسعه بیابد، نشان می دهد که تا چه اندازه کشور ایران - صرف نظر از منطقهی شرقی و سواحل جنوبی دریای خزر - (29) از زمان خلافت علی (علیه السلام) (661/656 میلادی مطابق 36-41 هجری) به بعد در دست عربها مستقر گشته بود و دیگر مقاومت متشکلی از طرف ایرانیان وجود نداشت. شورشهایی نیز که در جاهای مختلف، مثلاً در اصطخر (سال 659-660 میلادی مطابق با 39 هجری) (30) و بادغیس و هرات و پوشنگ (سال 661-662 میلادی مطابق با «41» هجری) (31) و همچنین در ری (سال 983/684 مطابق 64 هجری) (32) به پا می خاست، اقدامات از هم گسیخته ای بیش نبود.
منابع اسلامی دربارهی احساسات کسانی که سر به اطاعت عرب فرود آورده بودند و راجع به طرز تفکر آنان نسبت به تسلط عرب، روایات جامع و به هم مرتبطی به دست نمی دهند، و منابع دیگری نیز از این زمان در اختیار ما نیست؛ ولی در هر حال می توانیم از برخی اشارات نتایجی استنباط کنیم، مثلاً این واقعیت که شمارهی ایرانیانی که به خاطر کیش زرتشتی وطن خویش را ترک می کردند نسبتاً اندک بوده است، تا اندازه ای نشان می دهد که سختگیری مذهبی اعراب فوق العاده زیاد نبوده است. و مؤید آن نیز این است که لااقل در چند ایالت ایران تا قرنها بعد هنوز تشکیلات زرتشتی وجود داشته است. مطلب دیگر آنکه از آنچه در دست است چنین مستفاد می شود که جرگه های نسبتاً وسیعتری از ایرانیان به تغییر مذهب خود بیشتر تمایل داشته اند تا به ترک وطن و موقعیت اجتماعی خویش.
مخصوصاً پس از سر کوبی هر دو قیام عظیم در خراسان (در سال 680-681 میلادی مطابق 61 هجری و 686/685 میلادی مطابق 66 هجری) یعنی هنگامی که نزاع قبیله ای عرب به منتهی درجه رسیده بود - و در ضمن آن و بر اثر آن «خراسان يوغ محکوميت عرب را از گردن افکنده و ساکنان هر ناحيه سرنوشت خويش را به دست خود گرفته بودند.» (33) - طبقات حکمرانان و رؤسای کوچک مانند مرزبانان و دهقانان تنها با گرویدن سریع به اسلام (تسنن) توانستند در موقعیت رهبری اجتماعی خویش باقی بمانند. و این خود موجب شد که فرهنگ ایرانی، با وجود تمام تغییر و تحولاتی که به وقوع پیوسته بود، باز در اینجا محل و مأوای ثابتی بیابد. این دو امر، یعنی گرویدن این دسته از ایرانیان به اسلام، و رخنه نمودن فرهنگ ایران در اسلام، دو واقعیتی بودند که در مورد اسلامی شدن ایران و در مورد آمیزش فرهنگ ایرانی و اسلامی، متضمن نتایج دامنه داری گشتند.
با وجود اینها، بدون تردید خصومت با سلطهی عرب هنوز کاملاً زنده بود و این دشمنی، علاوه بر اینکه خود را در شورشهای فوق الذکر نشان داد، در بین النهرین، یعنی در سرزمینی که عناصر ایرانی مقیم آن نیز در قیام مختار (34) (682 میلادی برابر 63 هجری) که به علل مذهبی به وجود آمده بود، شرکت نمودند، هم واقعیت خویش را آشکار ساخت. بعلاوه تنفر و بیزاری ایرانیان در مقابل اربابان جدید خویش از اینرو تشدید می شد که عربها با این کشور مانند غنیمت مسخر و شکار مغلوبی رفتار می کردند، و همچنین از اینرو که قسمت های بزرگی از قبایل عرب (از بصره) به ایران مخصوصاً به خراسان کوچ کرده بودند. (35) و این تنفر و انزجار ایرانیان بی شک بدین جهت رو به فزونی می رفت که دشمنیهای قبیله ای عرب، که چون رشتهی قرمزی در تمام دورهی حکومت سلسلهی امویان در سراسر شرق کشیده شده بود و به موازات مبارزات مذهبی (مثلاً با خوارج) حرکت می کرد، در سرزمین ایران نیز گسترش یافته بود.این گونه نبردهای قبیله ای عرب حتی از دورهی خلافت علی (علیه السلام) (36) همراه با مبارزات سیاسی آغاز شد و به منظور کوتاه کردن دست عربهای شمالی (قیسیه) و خصوصاً طایفهی تمیم، از حکومت بر خراسان (37) ادامه یافت. و هنگامی که زیاد ابن ابیه، والی مشهور سلسلهی امویان در بین النهرین و ایران، می خواست حکومت این ایالت را به قبیلهی ازد، که از عربهای جنوبی (کلب) و از پشت و پناههای بنی امیه بودند (38) واگذار کند (666/665 میلادی برابر با 45 هجری) (39) موج عدم رضایت چنان بالا گرفت که اعزام 5000 تن کوفی و بصری، که از لحاظ قبیله سخت مختلف و متفاوت و بدین جهت بی طرف بودند، ضرورت یافت، و سرانجام هنگام فرمانداری نظامی یکی از افراد این قبیلهی ازد یعنی مهلب بن ابن صفره، نفوذ ازد در خراسان بسیار تشدید گشت. (40) بدیهی است که زیاد پسر عبیدالله (674 میلادی مطابق با 55 هجری) نیز به این دوستان و همکاران پدر خود اعتماد کرد. (41) بعد از آنکه دودمان مروان از امویان به خلافت رسیدند باز ایشان در نتیجهی شورشی (683-685 مطابق 64 تا 65 هجری) مجدداً کسب قدرت کردند. و پس از همکاری موقت با عبدالله بن زبیر که مخالف خلیفه بود، (بعد از 685 میلادی) از عبدالملک اموی اطاعت نمودند (42) و اما تمیم و بکربن وائل پس از نبردهای دشوار بازور اخراج و یا معدوم گشتند. (43) با توجه به این که پیش از آن نیز (در سال 680/681 مطابق با 61 هجری) نظیر همین اوضاع در سیستان به وجود آمده بود. (44)
اما عربهای شمالی می کوشیدند حتی در تحت حکومت والی اموی، و در زیر لوای مبارزه با خلیفه و در سایهی رفع کدورت های قدیمی (693/694 برابر 74 هجری) مجدداً به ریاست برسند (45)؛ ولی دوباره آتش نفاق و اختلاف داخلی به زودی مشتعل گردید و نفرت و خصومت بین قبایل به جائی رسید که هنگام اردو کشی به بخارا حتی از انهدام نیروی دریائی اسلامی در جیحون نهراسیدند؛ و این عملی بود که بنی امیه با شدیدترین وضعی عاملین آن را به کیفر رسانید. (46) بدیهی است که والی آنجا بزودی معزول گشت و حکومت خراسان به حجاج وا گذار گردید. حجاج پس از مدتی مهلّب شایسته و پیروز بر خوارج ازرقی را مأمور ادارهی حکومت نمود (698/699 میلادی مطابق با 79 هجری) (47). همینکه پسر و پشتیبان مهلّب یعنی مغیره، در ماههای اوت و سپتامبر سال 701 میلادی (برابر با رجب 82 هجری) بطور ناگهانی در گذشت، (48) و خود مهلّب نیز هنگام مراجعت از حمله ای به ماوراء النهر (1/5 تا 3 /2 / 702 میلادی برابر با ذو الحجه 82 هجری) به وی پیوست، حکومت خراسان به پسر دیگرش یزید رسید (49) که به زودی معزول گشت (50) و از آن زمان به بعد، هم او (به عنوان اینکه پیروی از عبدالله ابن زبیر، مخالف خلیفهی قبلی را به وی نسبت می دادند) و هم خویشاوندان او مورد خصومت و شکنجهی حجاج واقع گشتند. (51) در جنب این ناسازگاریها که با حکومت می شد نیز اختلافات و منازعات میان قبایل عرب، میان سرکشان تک رو و منفرد و هم در بین سیاستمداران و نظامیانی که شرافت شخصی، و یا قبیله ای ایشان لطمه دیده بود، ادامه داشت. (52) عده ای از آنان، مثل موسی بن عبدالله بن خازم (که پس از آنکه پدرش قبیلهی تمیم را نابود کرد اغلب وابستگان به این قبیله وی را ترک گفته بودند)، به فرمانروایان ماوراء النهر (سمرقند- ترمذ) پناهنده شدند. موسی توانست با دسته ای از پیروان خویش بر قلعهی ترمذ تسلط یابد و از آنجا چندین سال متمادی اطراف و حوالی را ناراحت می کرد تا سرانجام سپاه حکومت، وی را محاصره کرد و چندین سال در محاصره باقی ماند و در نتیجهی حملات هیاطله و اهالی تبت و ترکان، خصومتها شدت می یافت، تا اینکه تازه پس از جنگهای طولانی مجددی، موسی در یکی از این نبردها کشته شد. (53) بعداً افسانه های قبیله ای به سرنوشت وی جنبهی الهی و ملکوتی داد.
هر چند بدین وسیله خطر مستقیم در سر حد جیحون برای اولین مرتبه رفع شده بود، ولی این دفعه واضح تر از آنچه که قبلاً در اثر حملات انفرادی ترکان (667، 671، 674 میلادی برابر با 47 / 51 / 54 هجری) (54) به نظر می رسید، آشکار شد که یک تصمیم قطعی مجددی برای اصلاح اوضاع این سامان ضروری است. و اگر چه (در سال 671 میلادی مطابق 51 هجری) پس از نبرد سختی تصرف بلخ و در اثر یک حملهی ناگهانی همراه با انعقاد قرار داد صلحی (55) تسلط بر کابل امکان یافت و (در سال 703 میلادی برابر با 84 هجری) با ذغیس با قلعهی فرمانروای آنجا، نیزک، در غیاب وی، بزور به تصرف در آمد، (56) ولی باز تمام پیشرویها به طرف بخارا (674 میلادی مطابق 54 هجری (57) و 696 / 697 میلادی برابر 77 هجری) (58) و سمرقند (676 میلادی مطابق 56 هجری (59) و 680/681 برابر 61 هجری) (60) و به سوی کش و بر ضد ختل (679 برابر با 60 هجری) (61) با تمام موفقیتهای موقتی و با وجود قرار دادهایی که منعقد می شد، فقط یک سلسله اقدامات فرعی و غیر اساسی و بدون نتیجه ثابت و بادوامی بود.
ولی بر عکس هجوم ناگهانی دیالمه به شهر سرحدی اسلامی یعنی قزوین (سال 700 میلادی برابر با 81 هجری) چنان اثر هراسناک و پایداری از خود بجای گذاشت که تا مدتی، حمله ای از خارج بدین ناحیه نشد. (62) فقط پیشروی بعدی خزریها و آص ها (آص =Alanen = Qsseten) (در سال 732/722 (63) میلادی برابر با 103 هجری و سال 730/731 برابر با 112 هجری تا اردبیل و موصل (64) مکرراً مشکلات ایجاد می کرد.
فتح ماوراءالهنر و خوارزم و گرگان
اقداماتی که در ده ساله های گذشته در آن طرف جیحون انجام گرفت، معرف هدفی بود که موج جدید نشر و توسعهی اسلام را متوجه خود ساخت، همان موجی که در آن موقع در جبهه های دیگر (سند و اسپانیا در سال 711 میلادی برابر 93 هجری، و آسیای صغیر در سال 718/717 برابر 99 هجری) نیز در حال گسترش بود، و در اینجا یعنی در آسیای میانه به مناطقی رسیده بود که در آن زمان لااقل بطور غیرمستقیم در تحت نفوذ و تأثیر چین قرار داشت. (65).در آغاز امر حجاج، در اثر حوادث گذشته، از انتصاب یک سردار قیسی به حکمرانی خراسان، یعنی قتیبة بن مسلم باهلی، اندیشه داشت (66)، زیرا تضادهای حاصل از انهدام تمیم و آشوب ها و شورشهایی که موسی برپا ساخته بود، فوق العاده شدید بود و قیسیان با خلفای اموی که با قبیلهی کلب همکاری نزدیک داشتند، مخالف بودند و سغدیان و هیاطله از این وقفه ای که به تزلزل و تردید می گذشت برای قیامهای مکرر بر ضد سلطهی عربها استفاده می کردند. (67)
اما پس از آنکه ولید به حکومت رسید (705 میلادی برابر با 86 هجری) (68) این انتصاب صورت پذیرفت. (69)
قتیبه به زودی نقشهی حرکت خویش را برای اردوکشی دامنه داری بدان سوی جیحون تدارک دید و از مروالرود به طالقان رفت و در آنجا با حاکم بلخ و بعد ازمدتی با پادشاه شومان (شمال شرقی چغانیان) و همچنین با نیزک (تیرک؟ طرخان) ترک (و شاید هم هیطلی؟) از سیستان، درباد غیس متحد گشت و اطاعت پادشاهان چغانیان (به عربی صغانیان) و تخارستان را پذیرفت و سرانجام در مرو به تهیهی آخرین تدارکات مستقیم خود پرداخت. (70)
در سال 706 میلادی برابر با 87 هجری، قتیبه در نزدیکی آمل از جیحون گذشت و به جانب بیکند (پیکند) واقع در سرزمین سغدیان پیش رفت و محاصرهی آنان را به وجود مقاومت شدید در هم شکست. اما تنفر و دشمنی اهالی آن سرزمین به زودی به صورت قیامی ظاهر شد و درنتیجه پس از تصرف مجدد این ناحیه، خشونت و دقت بیشتری در بارهی آنان اجرا گشت. (71) حمله به بخارا دو یا سه سال بعد (708 یا 709 میلادی مطابق 89 یا 90 هجری) یعنی پس از آنکه در سال 707 میلادی (برابر 88 هجری) منطقهی ماوراء النهر واقع در شمال ترمذ اشغال شده بود، صورت گرفت. (72)
اما استغاثه و استعانت «وردان خذاه» (73) حکمران بخارا از سغدیان شرقی و ترکها دیرتر از آن صورت گرفت که اینان بتوانند پادگان مدافع شهر را تقویت کنند، بلکه بر عکس همینکه سغدیان از حملهی بی ثمر مدافعین اطلاع یافتند آمادگی خود را برای عقد قراردادی با مسلمانان اظهار داشتند. (74) در مقابل شورشی که نیزک سیستانی در نتیجهی بی سیاستی قتیبه برپا ساخته بود، خطر جدی جدیدی را اعلام می کرد؛ زیرا در یک چنین موقعی فرمانروایان و سران محلی نیز جرأت و جسارت تازه ای برای جنگ با متجاوزین یافتند. کابلشاه هم واقعاً از نیزک پشتیبانی کرد و بیرون راندن پادگانهای عرب از تخارستان امکان پذیر گردید. بدین ترتیب اوضاع در زمستان سال 710/709 میلادی برابر 91 هجری (با وجود اینکه عبدالرحمن برادر قتیبه لااقل طالقان سر کش را دوباره به تصرف آورد) بسیار جدی و دشوار شده بود و می بایست از تمام خراسان قشون کمی گرد آید (75) تا با کمک آنها بتوانند پاریاب و گوز گان را اشغال نموده نیزک را تا تخارستان تعقیب کنند. پس از پیکارهای طولانی در دره ها و تنگه ها سرانجام این سردار شجاع در نتیجهی خیانت خائنی به دست قتیبه افتاد و قتیبه برخلاف تعهد خویش وی را با عدهی کثیری از معتمدانش هلاک کرد. این عمل حتی موجب خشم و اعتراض خود عربها گردید، (76) ولی در هر حال باعث فزونی ترس و وحشت مردم از فاتحان گشت و از این رو به موفقیتهای آیندهی آنان کمک نمود. در نتیجهی این حوادث قتیبه و برادرش توانستند از جیحون میانه بگذرند و پادشاه سر پیچ شومان را مغلوب سازند (وی در میدان جنگ کشته شد)، و با تصرف نخشب (نسف) و کش، واقع در طرف جنوب، به سمرقند نزدیک شوند. سغدیان که در اثر پیشروی عربها به مخاطرهی بزرگی افتاده بودند اخشید تورخون (نه طرخون) کم اراده و مصالحه کار را (از تقریباً سال 700 میلادی برابر 81 هجری) برکنار ساختند (و او نیز انتحار کرد.) و اوغرک (غورک) (پسر اخشید؟) جای او را گرفت (700 تا 712 میلادی برابر 81 تا 94 هجری و 721 تا 738 میلادی برابر 103 تا 121 هجری). (77)
در این موقع عربها در اختلاف و نزاع برادران خاندان سلاطین آفریغی (این نام بنا به عقیدهی تلستوف S.P. Tolstov می باشد) در خوارزم (78) نیز دخالت کردند و بدون کوشش و زحمت زیادی بر این سرزمین مسلط گشتند. سلطان (خوارزمشاه) چنغان (چانغر؟ چیغان؟ به عقیدهی تلستوف خنجرد = خنگیری) که به وسیلهی برادرش «خورزاد» (عنوان؟ - یا ترجمهی بغپور؟) از تهدید نجات یافته بود، در پایتخت خود، کاث (که امروز دهکدهی شیخ عباس ولی، واقع در شمال شرقی خیوه در آن سوی جیحون است) کشته شد و پسرش اسکچموک به جای او نشست. ولی یک والی عرب نیز در جنب وی به حکومت گرگانج (که امروز «کهنه ار گنج» واقع در ابتدای مصب جیحون می باشد) انتصاب یافت. این واقعه آن ناحیه را بدو حکومت نیمه مستقل (که بخش عربی آن درناحیهی مغرب واقع شده بود، تقسیم کرد، تا اینکه در سال 995 میلادی (برابر 344 هجری) خوارزمشاهان، امیر نشین عرب را دوباره (79) به تصرف درآوردند ولی در عین حال حکمران ناحیهی آزاد ملزم بود که به عربها خراج بپردازد و ده هزار مرد جنگی به عنوان قشون کمکی در اختیار آنان بگذارد. (80)
مسلمانان توانستند با کمک ایشان به سهولت (در سال 712/711 یا 713/712 میلادی برابر با 93 یا 94 هجری) بر سمرقند مسلط گردند، و بدین ترتیب تمام قسمت میانه و سفلای نواحی جیحون عملاً در دست عربها افتاد که با موافقت اهالی تبّت (دشمن چین)، در این اوقات، به قسمت میانهی مسیر جیحون نزدیک شدند وتوانستند (در سال 713/712 میلادی برابر با 94 هجری) چاچ (شاش = تاشکند امروزی) واقع درکرانهی آن سوی این رودخانه را تصرف کنند و بدین وسیله دم آستانه سرزمین فرغانه (81) یعنی سرزمینی که در نتیجهی هنر آبیاری ساکنانش، سراسر به باغهای زیبا و کشتزارهای حاصلخیز مبدل شده بود، قرار گیرند. «چند را پیده» پادشاه کشمیر خود را ناگزیر دید چینیانی را که در آن موقع در «چهار پادگان» (واقع در مسیر ترم) بودند و تا حدود وسیعی در آسیای میانه نفوذ داشتند، (82) به کمک خود بطلبد. در این موقع قتیبه به علت وصول خبر مرگ حجّاج (/5/20 تا 6/18 سال 714 میلادی مطابق رمضان 95 هجری) موقتاً به مرو خوانده شد، اما ولید، خلیفه، بزودی به وی دستور داد که جنگ را ادامه دهد، (83) لیکن وی دیگر به این امر موفق نشد. اردوکشی هایی که به برادر قتیبه، عبدالرحمن، در فرغانه (شمال شرقی کاسان و اخسیکث) نسبت داده می شود، نه تنها از لحاظ زمان شروع و وقوع (سال 705 میلادی برابر 86 هجری) (84) و مکان حدوث نامعلوم است، بلکه خبر اقدامات جنگی قتیبه به سوی کاشغر (85) نیز بر طبق شواهد و دلایل ثابت، افسانه ای بیش نیست. (86) با این حال در نظر حکمرانان محلی تخارستان و خوارزم و مازندران وضع چنان تهدید آمیز می نمود که در ده ساله های بعد (718 تا 755 میلادی مطابق 100 تا 138 هجری) کراراً از سلسلهی «تعنگ» در چین تقاضای کمک می کردند و حتی سلاطین چین برای حکمرانان مازندران (87) دستخط و فرمان انتصاب می فرستادند.به طوری که معلوم است قتیبه (در سال 715 میلادی مطابق 96 هجری) در یکی از لشکرکشی ها (87)، در فرغانه به هلاکت رسیده است. وی نیز مانند حجاج با نقشهی خلیفه یعنی ولید اول (متوفی در سال 715 میلادی مطابق 96 هجری) مبنی بر این که به جای سلیمان برادرش، عبدالعزیز، پسرش جانشین وی گردد، موافقت کرده بود. ولی همین که بعداً سلیمان مقام خلافت را احراز کرد، قتیبه (مخصوصاً به سبب آنکه دیگر از حمایت حجاج، که در این میان در گذشته بود، برخوردار نبود) به وضع دشواری دچار شد و کوششهای وی در راه آشتی با امیرالمؤمنین جدید به هیچ وجه به نتیجهی واقعی و رضایت بخشی نرسید و اگر چه سلیمان (شاید واقعاً به سبب خدمات غیر قابل انکار قتیبه در راه توسعهی قلمرو اسلام) علناً وی را محکوم نکرد، ولی با این حال او را معزول نمود. این عمل از نظر این مرد از مقام افتاده چنان تهدید آمیز جلوه کرد که تصمیم گرفت بر ضد سلیمان طغیان کند، اما نتوانست در مجمع رؤسای قبیله، مقصود خود را عملی سازد، بلکه برعکس گروه مخالفی، به رهبری و کیع، بر ضد وی به وجود آمد و موالی نیز به آنها ملحق گشتند. این دسته از موالی کسانی بودند که تحت رهبری حیان نبطی (88) برای اولین بار بعنوان گروه متشکلی که مجری هدف سیاسی بود، در این جا خود را ظاهر ساختند، این امر پس از آن بود که عواید خراسان شرقی (از طرف مغرب تا نهر بلخ) برای پیشوای آنان مادام العمرتضمین شده بود. قتیبه همینکه در اردوی خویش از طرف این گروه محاصره شد، دیگر قدرت پایداری در مقابل آنان را نداشت و پس از نبرد خونینی در حال جنگ کشته شد، و سر بریدهی وی را برای سلیمان، خلیفهی وقت، بردند. ولی وی مانند وکیع بن حسان در مشرق، نسبت به مقتولی که خدمات فوق العاده به اسلام کرده بود در ملأ عام اهانت نکرد، بلکه دستور داد، بدون سر و صدا، سر بریدهی وی را به خاک بسپارند. (89)
با مرگ قتیبه توسعه و ترویج اسلام در آسیای مرکزی موقتاً پایان یافت، ولی در مورد لزوم تأمین ارتباط جادهی قدیم آسیا (جادهی ابریشم) تا خراسان، حتی تا پس از مرگش از وی، به عنوان نمونه و سرمشقی، پیروی می شد. در اطراف این جاده تا آن زمان، مازندران (طبرستان) وگرگان مانع تهدید کننده ای و در عین حال برای نواحی قومس و نیشابور خطر به شمار می رفت.
اما یزیدبن مهلّب (90) والی جدید خراسان و مقرّب خلیفه، سلیمان، توانست نسبتاً به آسانی به خاک گرگان وارد شده، پایتخت آن سرزمین را به تصرف درآورد.
ولی نخستین اردوکشی جنگی بر ضد سپهبد مازندران که سرزمین کوهستانی و از لحاظ آب و هوا مخصوصاً نامساعد بود (در سال 717/716 میلادی مطابق با 98 هجری) به ناکامی منجر گردید و پس از آنکه عربها چندین بار شکست خوردند و به عقب رانده شدند، یزید خود را مجبور به مذاکره دید. در این مذاکرات حیان (به عنوان «همشهری» حکمران مازندران)(91) شرکت داده شد، ولی به هیچ نتیجهی رضایت بخشی منجر نگردید، بلکه به زودی در اثر حملهی ترکها و چون «صول» (92) که از کوهستان تا این حدود جنوبی پیشروی کرده بودند، این مذاکرات به کلی بی اثر گشت- اگر چه اینان نیز خود به شکست سختی دچار شدند (93) - تا اینکه تازه در حملهی دوم به سبب خیانت یکی از بومیان استقرار قطعی عربها در گرگان مسلم گشت. (94).
پينوشتها:
1- دربارهی جانبداری و غرض آمیزی تاریخنویسان رجوع کنید به نوشتهی حبیب زیات؛ «مزاعم- المورخين العباسين في وصف شره الامويه» در؛ مشرق، بیروت 1948 صفحات 161 تا 167.
به طور کلی رجوع کنید به: Wellhausen,Opp.
2- رجوع شود به؛ بلاذری، ص 395؛ - Caet,IX 229f,. XI92.;-Elie Adib Salem: Political theory and intitutions of the khawariji,Baltimore 1957.
3- طبری، دریف 1، ص 3437 به بعد- ابن الاثیر، ج 3، ص 149. و نیز Schwarz VI 698.
4- شهرستانی (ملل و نحل)، (قاهره)، ج 1، صفحات 161 تا 165. رجوع کنید به: E I,I 563f.
5- العقد الفرید، ج 1، صفحات 57 تا 59؛ یاقوت، ج 1، ص 57 به بعد. رجوع کنید به: Karl Vilhelm Zettersteen in der E I,III 691f.
6- بلاذری (انساب الاشراف) ج 4، ص 112 به بعد و 158 به بعد؛ ج 5، صفحات 252، 232؛ ج 11، صفحات 110 تا 114 و 118 تا 124 و 135؛ - طبری ردیف 2، ص 583 و 587 به بعد و صفحات 753 تا 765 (بنا به نقل ابو مخنف)؛ - اغانی، (قاهره)، ج 3، ص 295، ج 6، صفحات 142 تا 151؛ - اغانی (پولاق) ج 11، ص 164؛ ابن الاثیر، ج 4، صفحات 109 تا 112؛ یاقوت، ج 5، ص 100 به بعد؛ تاریخ سیستان، صفحات 109 تا 113 Schwarz VI 698; (بنا به کامل المبرد) - Brunnow 35-49
7- Nutzel I 39f; Lavoix I,S,52. Nr,114.
8- بلاذری (انساب الاشراف) ج 5، صفحات 337 تا 347؛ - اغانی، (قاهره)، ج 9، ص 305- اغانی، (بولاق)، ج 10، ص 154 و ج 17، ص 162؛ - العقد الفرید، ج 1، ص 132، ج 3، ص 18- ابن الاثیر، ج 4، ص 134 به بعد. Maximilian Streck in der EI,I 936, S. V. Dair al-Djathalik.
9- تاریخ یعقوبی، ج 2، صفحات 316 تا 319 و 324 به بعد؛ ابن الاثیر، ج 4 صفحات 132 تا 134.
10- طبری، ردیف 2، ص 863- ابن الاثیر، ج 4، ص 141، و نیز؛ Pellat,209,211; Henri Lammens in der E I,II 214-216; Martin Hartmann in der E I,II 551f.
11- بلاذری (انساب الاشراف)، ج 4، صفحات 158 تا 168؛ طبری، ردیف 2، صفحات 875 تا 880؛ ابن الاثیر، ج 4، ص 141 به بعد و 150 به بعد.
12- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 329 به بعد؛ طبری، ردیف 2، صفحات 1003 تا 1022؛ ابن الاثیر، ج 4، صفحات 169 تا 172- رجوع کنید به: Opp,39f و Wellh.
13- طبری، ردیف 2، صفحات 986 تا 1003-.
14- بلاذری (انساب الاشراف) ج 11، ص 118؛ طبری، ردیف 2، صفحات 828 تا 829؛ ابن الاثیر، ج 4، ص 112؛ Wiet 167f.
15- در تاریخ سیستان، 681/680 میلادی برابر با 61 هجری؛ ابن الاثیر، ج 4، ص 39.
16- شهرتانی (ملل و نحل) (قاهره)، ج 1، ص 168 = شهرستانی Haarbrucker، ج 1 ص 138 به بعد.
17- تاریخ قم، ص 37.
18- طبری، ردیف 2، ص 1037 (99/698 = 79 هجری)؛ گر چه فرمانده لشکر اسلامی، عبیدالله، در یکی از مراحل پیکار باژونبیل، چنین جنگی را مطلقاً بی فایده و رهبر آن را دیوانه قلمداد نمود، معذلک وی فدائیان هم رزمی یافت، که اغلب واقعاً تا وصول به شهادت می جنگیدند.
19- طبری، ردیف 2، ص 393 به بعد.
20- ابن سعد، ج 1/7 ص 115، 127؛ ابن الاثیر، ج 4، ص 40؛ و نیز M. Longworth Dames in der E I,I 170;II 636.
21- ابن الاثیر، ج 4، ص 142 به بعد.
22- بلاذری (انساب الاشراف)، ج 11، ص 311 تا 314؛ طبری، ج 2، صفحات 1036 تا 1038 (بنا به قول ابومخنف) - ابن الاثیر، ج 4، ص 174.
23- ابن الاثیر، ج 4، ص 175 به بعد (699 میلادی = 70 هجری).
24- اغانی، چاپ قاهره، ج 6، ص 46 به بعد رجوع کنید به: Maximilian Streck in der E I,I 935f (s. v. Dair al-Djamadjim); Fries 13; Wellhausen,Arab. 145-156.
25- طبری، ج 2، صفحات 1052 تا 1079 و 1085 تا 1124 و 1132 تا 1135 و 1235 (بنا به قول ابومخنف)؛ ثعالبی (غرر السیر، خطی)، صفحات 30 تا 32 ظهر و 35 تا 36 و 38 تا 41؛ - تاریخ یعقوبی، ج 2، صفحات 331 تا 334 و 343، ابن الاثیر ج 4، ص 178 به بعد و 186 به بعد و 192. دربارهی عبدالرحمن رجوع کنید به: M. Seligsohn in der E I,I 59f.
26- بلاذری، صفحات 397 تا 401؛ رجوع کنید به: V. F. Buchner in der E I,IV 492f. (s. v. Ststan) Wellhausen,Arab,163f.
27- حملات بی نتیجه در سال 667 (47 هجری) (طبری، ردیف 2، ص 47؛ ابن الاثیر، ج 3، ص 181) و بعداً در سال 726/725 (107 هجری) و در سنوات بعد (نیز بر ضد ختل) طبری، ردیف 2 ص 1489 و 1492 به بعد- ابن الاثیر، ج 5، ص 51 به بعد.
28- در این باره باید به توضیح ذیقیمت Wellhausen,Arab. رجوع شود.
29- دربارهی قیام و مقاومت بر ضد عرب، در دیلم و مدین (جبال) رجوع کنید به: Sebeos 141f.
30- طبری، ردیف 1، صفحات 3448 تا 3451- ابن الاثیر ج 3، ص 152 به بعد. رجوع کنید به: Caet,X 263-266 (با توضیح مفصلی راجع به این حادثه و سیر آن).
31- ابن الاثیر، ج 3، ص 166؛ Tolstov,Civ 222 دربارهی هرات در آن زمان رجوع کنید به دائره المعارف ترکی، ج 7، ص 429 به بعد، مقالهی Ahmed Zeki Velidi Togan.
32- ابن الاثیر، ج 4، ص 56.
33- این سخن از طبری است، ردیف 2، ص 490؛ نیز رجوع کنید به تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 300 به بعد. برای نظر کلی مراجعه شود به Gibb,Conq. 16f.
34- طبری، ردیف 2، صفحات 596 تا 600- تاریخ یعقوبی، ج 2، صفحات 307 تا 316 و 1888 Henrik (Douwe) van Gelder: Mohtar de valsche Profeet, Leiden (Academische Profschrift); Vloten,Rech, 16-18; Giorgio Levi della Vida in der E. I III 773-775.
35- ابن سعد، ج 1/7، ص 4 و 18؛ دربارهی نسبت و ارتباط قبایل عرب در خراسان بطور کلی باید به توضیح اساسی Wellhausen,Arab. 256-306 مراجعه شود.
36- ابن الاثیر، ج 3، ص 130 (658/657= 37 هجری) دربارهی پیدایش (البتداء بطیی ء) تضاد سخت بین کلب و قیس، رجوع کنید به: Wellhausen,Arab. 112f.
37- بلاذری، ص 409؛ طبری، ردیف 2، ص 65 به بعد. ابن الاثیر، ج 3، ص 174.
38- طبری ردیف 2، صفحات 472 تا 475. در مورد نسب «زياد» رجوع کنید به؛ Fuck 13.
39- طبری، ردیف 2، صفحات 79 تا 81 و 84 به بعد - ابن لاثیر ج 3 ص 179 به بعد؛ تاریخ سیستان ص 91.
40- طبری، ردیف 2، ص 155 به بعد و 161 به بعد؛ ثعالبی (غرر السیر، خطی) صفحات 20 ظهر تا 22 ظهر؛ ج 3، ص 181 به بعد؛ تاریخ سیستان صفحات 86 تا 90 Wellhasen,Arab. 44,131f.
41- بلاذری، ص 410؛ طبری، ردیف 2، ص 166 به بعد و صفحات 178 تا 180؛ ثعالبی (غرر السیر، خطی)، صفحات 29 ظهر تا 30؛ ابن الاثیر، ج 2، ص 196 به بعد؛ - تاریخ سیستان، ص 94 به بعد.
42- بلاذری (انساب الاشراف)، ج 4، ص 75 به بعد و 77 به بعد؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 223 به بعد؛ طبری، ردیف 2 صفحات 488 تا 494 - ابن اثیر، ج 4، ص 61 به بعد و 81 به بعد.
43- بلاذری (انساب الاشراف)، ج 5، صفحات 313 تا 316؛ طبری ردیف 2، صفحات 494 تا 497 و 593 تا 598 و 695 تا 699؛ اغانی (قاهره)، ج 3، ص 137 و 219 (وضع بشاربن برد)؛ اغانی (بولاق) ج 10، ص 151 به بعد و ج 12، ص 117 به بعد؛ ابن الاثیر، ج 4، ص 99 به بعد.
44- ابن الاثیر، ج 4، ص 40؛ تاریخ سیستان صفحات 100 تا 109- در مورد اصفهان رجوع کنید به اغانی (قاهره) ج 5، ص 13 به بعد.
45- بلاذری (انساب الاشراف)، ج 4، ص 153 به بعد-؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 324؛ طبری ردیف 2، صفحات 831 تا 834 و 860 تا 862-؛ ابن الاثیر، ج 4، ص 142؛ رجوع کنید به: Hernich Reckendori in der E I,I 550f حتماً رهبر قیسیان، عبدالله ابن خازم، در آن زمان به ضرب سکه هایی اقدام نموده است: Barthold,Turk,. 184.
46- طبری، ردیف 2، صفحات 1022 تا 1031- ابن الاثیر، ج 4، ص 172 به بعد.
47- طبری، ردیف 2، صفحات 1032 تا 1036 (بنا به قول ابومحنف)؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، 316؛ - ابن الاثیر ج 4، ص 173؛ - تاریخ سیستان، صفحات 114-116 (بنا به ادعایی نسب مهلب ایرانی بوده) Wellhausen,Arab. 156f,;Fuck 13f.
48- ابن الاثیر، ج 4، ص 182.
49- طبری، ردیف 2، صفحات 1082 تا 1084؛ ثعالبی (غرر السیر، خطی)، صفحات 36 تا 37؛ ابن سعد، ج 1/7 ص 94؛ ابن الاثیر، ج 4 ص 184؛ تاریخ سیستان، صفحات 119 تا 121 (آمیخته با اظهارات غلطی دربارهی مقاصد قتیبه بن مسلم).
50- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 341 به بعد؛ طبری، ردیف 2، ص 1138 تا 1144 (توضیح ابومخنف ص 1143 به بعد)؛ ابن الاثیر ج 4 ص 188- Karl V. Zettersteen in der E I,IV 1259f.;Gibb,Conq. 17f.
51- ابن الاثیر، ج 4، ص 193- بیان تعداد فرد بفرد والیان در خراسان و سیستان در تاریخ سیستان، ص 122 به بعد.
52- ابن الاثیر، ج 4، ص 184، 187.
53- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 324 طبری، ردیف 2، صفحات 1145 تا 1163؛ - ابن الاثیر، ج 4، صفحات 194-197؛ Elias 96.
54- ابن الاثیر، ج 3، ص 181 و 194 و 197.
55- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 258- ابن الاثیر، ج 2، ص 156.
56- طبری، ردیف 2، ص 1129، 1144؛ ابن الاثیر، ج 4، ص 191، 193 به بعد؛ دربارهی نیزک رجوع کنید به: Christenen 502;Chrishman 98-104,311.
57- بلاذری، ص 411، طبری ردیف 2، ص 149 به بعد؛ نرشخی (تاریخ بخارا)، ص 36 به بعد؛ ابن الاثیر، ج 3، ص 197.
58- بلاذری، ص 416، ج 4، ص 172 به بعد؛ - دربارهی شهرزاد ی سغدی به عنوان گروگان رجوع کنید به: بلاذری (انساب الاشراف)، ج 5، صفحات 117 تا 119.
59- بلاذری، ص 411؛ بلاذری (انساب الاشراف)، ج 5، ص 117- نرشخی (تاریخ بخارا)، صفحات 37 تا 41؛ ابن الاثیر، ج 3، ص 201 به بعد و نیز: Gibb,Conq,19-23.
60- بلاذری، ص 413؛ ابن الاثیر، ج 4، ص 39.
61- بلاذری، ص 417، طبری، ردیف 2 صفحات 1040 تا 1046 (قسمتی از آن به نقل ابومخنف) و 1080 به بعد؛ ابن الاثیر، ج 4، ص 175، 182 به بعد؛ و نیز Barthold Turk,183;Gibb,Conq. 23-28.
62- ابن الاثیر، ج 4، ص 177.
63- طبری، ردیف 2، ص 1438 به بعد و 1483- ابن الاثیر، ج 5، ص 41- دربارهی شیروان رجوع کنید به: Dorn,Schirw,539-541; Leontions 38f; Johs. Kath 81f.;Stefan As. 158 (fur 683/4; Armenien).
64- طبری، ردیف 2، صفحات 1527 تا 1531- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 381؛ -ابن الاثیر، ج 5، ص 59 به بعد. Leontions 99-101,111 در مورد جنگهای با خزریان رجوع کنید به:
D. M. Dunlop: The History of the Jewish khazars,Princeton 1954,s,58-88.
65. رجوع کنید به: Helmut Hoffmann: Tibets Eintritt in die Universalgeschichte, S. 270-273 (mit Karte S. 269). (im ""Saeculum"" l, 1950, S. 258- 279); Spuler, Mittelasien 335- 338 (mit Karte).- هند؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، صفحات 345 تا 347.
66. بلاذری، صفحات 414 تا 416؛ بلاذری (انساب الاشراف)، ج 4، ص 11 به بعد؛ - اغانی (بولاق)، ج 13، ص 60 به بعد، طبری، ردیف 2، ص 1141؛ ثعالبی (غررالسیر، خطی)، صفحات 47 تا 51 ظهر، و 55 تا 56 ظهر و 57 تا 61، 61 تا 62؛ ابن الاثیر، ج 4، ص 193، شرح زندگی ابن قتیبه، معار ص 207 به بعد، و نیز رجوع کنید به: Karl V. Zetterstéen in der E l, ll 1250 f.
67. بلاذری، ص 418 به بعد
68. بلاذری، ص 419؛ ابن الاثیر، ج 4، ص 200.
69. در تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 342، چنین آمده است: یا اینکه باید یک سال جلوتر باشد، نیز رجوع کنید به طبری، ردیف 2، 1180. – در مورد ازمنهی بعدی (تا 715) رجوع شود به Barthold, Turk, 184-186; Wellhausen, Arab, 267-277. یادداشت مختصری از فعالیت وی: العیون والحدائق، ص 2.
70. بلاذری، ص 419؛ طبری، ردیف 2، صفحات 1178 تا 1182 به بعد، دینوری، (اخبار الطوال)، ص 329 به بعد، ابن الاثیر ج 4، صفحات 200 تا 202. و نیز: Wilhelm Barthold in der E l,. I845 f.Gibb, Conq. 28- 58; Sadighi 24- 30.
71. بلاذری، ص 420؛ طبری؛ ردیف 2، صفحات 1186 تا 1189؛ - اغانی (قاهره) ج 9، ص 137؛ نرشخی (تاریخ بخارا)، ص 43 به بعد؛ - تاریخ یعقوبی. ج 2، ص 342؛ ابن الاثیر، ج 4، ص 202. و نیز: Kurat, Kut / 393 f. از این حمله و پیشرفت مسلمانان در آسیای مرکزی Leontios در صفحات 35 تا 37، تصوری در هم آمیخته دارد.
72. بلاذری، ص 412؛ - طبری ردیف 2، ص 1189 به بعد و 1194 تا 1197 و 1198 به بعد؛ - نرشحی (تاریخ بخارا) ص 42 به بعد؛ ابن الاثیر، ج 4، ص 204. Kurakichi Shiratori: A study on Su- te, or Sogdiana, S. 135- 140 (در ""Memoirs of the Research department of the Toyo Bunko" ll, Tokyo 1928, S. 81- 145; قبل از همه chin. Nachrichten.
73. برای اسامی رجوع کنید به: Justi, Namb. 353-9; 501 Christensen2
74. طبری ردیف 2، صفحات 1201 تا 1204؛ - نرشخی، ص 80 و 44 تا 46 و 51 به بعد؛ - العیون و الحدائق، ص 6؛ ابن الاثیر، ج 4 ص 207 به بعد. و نیز: Kurat, Kut. 394 جمع آوری بطور خلاصه در: Gafurov 138- 142.
75. طبری، ردیف 2، صفحات 1205 تا 1208؛ - ابن الاثیر، ج 4، ص 207 به بعد؛ - Kurat, Kut. 395 f.; Chav,. Doc, 288- 295
76. طبری، ردیف 2، صفحات 1218 تا 1224؛ ابن الاثیر، ج 4، ص 209 به بعد؛ Markwart, Wehrot 40- 43
77. بلاذری، ص 421؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 342 به بعد؛ طبری، ردیف 2، صفحات 1225 تا 1231؛ ابن الاثیر، ج 4، ص 211، و نیز:
(با استفاده از ابن الاعثم) Kurat, Kut. 400- 715 K. al- Qand/ Turk. russ l 48; Chav,. 136; - Marquart, lnschr. 7- 9, 62f.; V. A Kračhovskaja und lgnatij- Julianovič, Kračkovskj im «Sogdijskij Sbornik S. 61-63; Aleksandr Arnol» dovič Freimann (Frejman): Datirovannye sogdijskie dokumenty s gory Mug v Tadžikistane
(اسناد سغدی مورخ از برگه که موغ (Berge Mug) در تاجیکستان In den "" Doklady gruppy vostokovedov na sessii Ak. Nauk SSSR", 20. III 1935, Moskau u. Leningrad 1936, S. 161- 165. Ol"ga I. Smirnova: Iz istorii aravskich Zavoevarij Sredrej Azii " Sovetskoe Vostokovedenie (در بارهی تاریخ تسلط عربها بر آسیای مرکزی) III, April 1957, S. 119- 164 در بارهی اسامی فرمانروایان (اخشید سغدی و افشین سمرقندی) رجوع کنید به:
A.A.Freimann (Frejman): K imeni sogdijskogo ichšida Gurek (دربارهی نام اخشید سغدی، غورک) در Vestnik drevnej istorii 11/3,1938, S. 147-149;» Münzen ebd. 1939/IV, S. 99 اخشید تلفظ سغدی کلمه Hšaéta می باشد. رجوع کنید به:
Ol"ga I. Smirnova: Rezjume doklada «K chronologii pravitelej sogda Vll-«é. n. vv VII (خبر مُلخص «دربارهی تاریخ فرمانروایان سغد»)در Bjulleten Ak. Nauk 30. 27. S, 6- Nr, SSSR برای عنوان ترخون «Tarhύn» رجوع کنید به فهرست شمارهی 471a.
78. Chor. 119-127, Tolstov در منابع موجود، واقعاً نمی توان برای نظر تلستوف (Civ. 224f) مبنی بر اینکه این مورد در واقع مبارزهی طبقاتی بین «عناصر دموکرات» و طبقهی فئودال هواخواه خوارزمشاه بوده است، دلیلی یافت. نیز مراجعه کنید به:
Sergej P. Tolstov: The early culture of Khwarizm,. in
den " Antiquity" XX (1946), S. 92-99; ders.:Monety Šachov drevnego Chorezma i drevnechorezmijskij alfavit (سکه های خوارزمشاهیان قدیم و الفبای آنان) in " Vestnik drevnej istorii" IV/5 (1938),. 126; ders.: K istorii
chorezmijskich SijavuŠidov (در بارهی تاریخ سیا و شیان درخوارزم) "Vestnik Drevnej Istorii" XIV/1,1941 S. 156: Henry Field und Eugene Prostov: Recent excent excavations at Khwarazm. in der " Ars islamica " XIII)1947/75). S. 139-148 (mit Abb).
79. Barthold, Aral 20; Sachau. Hor. 480= Übers. S. 482 (nach Bêr); Ahmed Zeki Velidi Togan in der E l. tϋrk. V 242 f.
توضیحات و تفصیلات اساسی در این باره در: Tolstov, Civ. 223- 271 (با کارتهای زیاد و نقشه های بسیار مفید).
80. بلاذری، ص 421؛ - تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 343 به بعد؛ - طبری ردیف 2، صفحات 1236 تا 1253؛ - ابن الاثیر، ج 4، صفحات 217- 219؛ سمعانی (کتاب الانساب چاپ عکسی از روی خطی) (ص 209 ظهر)؛ (بنا به ابن الاعثم Kurat, Kut. 396
81. بلاذری، ص 422؛ - تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 334؛ - تاریخ طبری، ردیف 2،
ص 1256 به بعد؛ دینوری، ص 330 به بعد؛ - Vloten, Rech.5
82. Tang schu 3614/4; Chav., 129, 287-291- Franke ll Gibb Chin 614, - Rene Giraud: L" lmpire des Tϋrcs Celestes, Paris 1960, Ss. 44, 177- 183; S. G. Kljaštornyj: lz istorii Bor narbov Sredrej Azii protiv arbov in: Epigrafika Vostoka IX (1954) S. 55-64 (تاریخ پیکار اقوام آسیای مرکزی بر ضد
عربها
83. بلاذری، ص 422؛ ابن الاثیر، ج 4، ص 221 به بعد.
84. ابن الاثیر، ج 4، ص 221.
85. طبری، ردیف 2، صفحات 1275 تا 1281؛ ابن الاثیر ج 5، ص 2 (96=715/714 هجری).
86. مراجعه کنید به: Hamilton Alexander Rosskeen Gibb: The Arab invasion of Kashgar in 715, im «Bull. Schol ,467-474 (1922)Or. Stud.» II
87. 6-,.Edouard Chavannes im Journal Asiatique«X. R. ,Bd (Juli-Dez. 1903), S. 519f.
88. طبری، ردیف 2، ص 1256 به بعد. و نیز: Wilh. Barthold in der E l. ll65
89. به طوری که معلوم میشود کلمهی نبطی (النبطی) به طور عام بر هر کس که بد و نادرست به زبان عربی صحبت مینموده، اطلاق میشده است، همان طوری که در مورد حیان صادق است (رجوع کنید به: العیون و الحدائق، ص 69) (مثلاً «کفر»؛
Wellhausen, Arab; 156. Lammers (Om. 82; Brockelmann, GAL. S, l. 114. Mitte.
در آغاز امر «نبطیان» نزد عربها به خصلت نامبرده معروف بودهاند (در: بلاذری - انساب الاشراف - ج 4، ص 162، در بارهی یک تن سوری که مادرش یهودی بوده «خر وحشی نبطی» به کار برده میشود). در این که حیان در واقع ایرانی بوده است، از این امر روشن میشود که وی بعداً به عنوان همشهری سپهبد مازندران قلمداد میگردد.
علاوه بر این رجوع کنید به:
Goldziher, Muh. Stud. L 156-158; Ernst Honigmann in der E l. lll 865-867; Grϋnebaum 208 fl;: Sadighi 29 mit Anm. 5.
90. ابن الاثیر ج 4، ص 11- این طور تصریح می کند.
91. طبری، ردیف 2، ص 1306، 1313؛ - ثعالبی (غررالسیر، خطی) ص 62 تا 63 ظهر؛ - تاریخ یعقوبی، ج 2، صفحات 354 تا 356؛ - یعقوبی (بلدان)، ص 277؛ جهشیاری (کتاب الوزراء)، ص 45 به بعد؛ - العیون و الحدائق، صفحات 17 تا 22؛ - ابن الاثیر، ج 5، ص 9.
92. ابن الاثیر، ج 5، ص 12؛ - کسروی (شهریاران گمنام) ج 1، صفحات 8 تا 10.
93. طبری، ردیف 2، صفحات 1317 تا 1329 (بنا به قول ابومخنف)؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 355؛ - ابن اسفندیار (تاریخ طبرستان)، صفحات 105 تا 109؛ - ابن الاثیر، ج 5 ص 11؛ - یاقوت، ج 6، ص 20.
94. بلاذری، ص 336 به بعد؛ - طبری، ردیف 2، صفحات 1330 تا 1334؛ - ثعالبی، غررالسیر، خطی، 64- تا 69؛ - العیون و الحدائق، صفحات 21 تا 24؛- ابن الاثیر، ج 5، ص 13. ونیز:
Melgunof 5; Rehatsek 441.; Sadighi 32f., Rabino, Maz. 440.
منبع مقاله: اشپولر، برتولد؛ (1386)، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی (جلد اول)، جواد فلاطوری، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ هفتم.
منبع مقاله :
اشپولر، برتولد؛ (1386)، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي ( جلد اول )، جواد فلاطوري، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ هفتم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}